«لم یلد و لم یولد».
فــارغ از بـاب ام و اعــمـام بـاش هـمـچو سلـمان زاده اســلام باش
نکـتهای ای هـمــدم فـرزانه بیــن شـهــد را در خـانـههـای لانه بین
قـطـرهای از لالـه حـمـــراســـتی قـطـرهای از نرگــس شهــلاسـتی
این نمیگـوید کـه مـن از عـبـهـرم آن نـمیگـویــد مــن از نیــلوفـرم
مـلّـت مـا شـأن ابـراهـیــمی است شهـد مـا ایـمان ابـراهیــمی است
گـر نـسب را جــزو ملّت کـردهای رخنـــه در کـار اخــوّت کــردهای
در زمـیـن ما نـگــیــرد ریـشـهات هسـت نامسلـم هنـوز اندیشـهات
نیسـت از روم و عـرب پـیونــد م نیســت پابنــد نســب پیــوند م
دل به محبـوب حجـازی بستـهایـم زیـن جهـت بایکـدیگر پیوستهایم
عشـق او سـرمایـه جمعیـت اسـت همچو خون اندر عروق ملّت است
عشق ورزی از نسب بایـد گذشـت هم ز ایـران و عرب بایـد گـذشـت
[ نظرات / امتیازها ]