منظور از «سوء» تصمیم بر گناه و میل به آن است، و منظور از «فحشاء» ارتکاب فاحشه یعنى عمل زنا است، پس یوسف (علیه السّلام) نه این کار را کرد و نه نزدیکش شد، ولى اگر برهان پروردگار خود را نمىدید به انجام آن نزدیک مىشد، و این همان معنایى است که مطالب گذشته ما و دقت در اسباب و عوامل دست به هم داده در آن حین آن را تاکید مىکند.
توضیح : لازمه این حرف این است که جزاء مقدر «لو لا» ارتکاب سوء و فحشاء باشد و لازمه این هم این است که «لَوْ لا أَنْ رَأى ... » قید براى «وَ هَمَّ بِها» باشد، لازمه این نیز این است که «هم» یوسف به او عینا مانند «هم» او به یوسف، یعنى تصمیم بر معصیت باشد. پس در نتیجه «هم» یوسف به او داخل در تحت شرط قرار مىگیرد، و این مىشود: اگر نبود که یوسف برهان پروردگار خود را دید او هم ممکن بود قصد کند.
براى اینکه کلمه «لو لا» هر چند ملحق به ادوات شرط است، و علماى نحو گفتهاند جایز نیست که جزاى شرط بر خود شرط مقدم باشد، و خلاصه هر چند «لو لا» را به «ان» شرطیه قیاس کردهاند و لیکن باید دانست که جمله «وَ هَمَّ بِها» جزاى «لو لا» نیست، بلکه به دلیل اینکه عطف شده بر «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ» و جمله «همت به» جمله «قسم خورده شده» براى «لام» قسم در «لقد» است، پس جمله «وَ هَمَّ بِها» نیز «قسم خورده شده» آن خواهد بود، و چون معناى جزاء را هم داشتهاند لذا جزاى او حذف شده، و مثل این شده که بگوییم «به خدا قسم هر آینه او را مىزنم اگر مرا بزند» و معلوم است که به خاطر «ان» شرطیه معنى این مىشود: «به خدا سوگند اگر مرا بزند من او را مىزنم».
پس معناى آیه این مىشود: «به خدا قسم هر آینه همسر عزیز قصد او را کرد و به خدا قسم او هم اگر برهان پروردگار خود را ندیده بود هر آینه قصد او را کرده بود و چیزى نمانده بود که مرتکب معصیت شود». و اینکه مىگوییم «چیزى نمانده بوده» و نمىگوییم معصیت مىکرد، براى این است که کلمه «هم» بطورى که مىگویند جز در مواردى که مقرون به مانع است استعمال نمىشود، مانند آیه «وَ هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا» (توبه/74) و آیه «إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلا» (آل عمران/122) و نیز مانند شعر صخر که گفته:
اهم بامر الحزم لا استطیعه و قد حیل بین العیر و النزوان. (مىخواهم کارى که مطابق حزم و تدبیر است انجام دهم ولى نمىتوانم، آرى میان شتر و جهیدنش حائل شده است)
بنا بر آنچه گفته شد اگر برهان پروردگارش را نمىدید واقع در معصیت نمىشد بلکه تنها تصمیم مىگرفت و نزدیک به ارتکاب مىشد، و نزدیک شدن غیر از ارتکاب است، و لذا خداى تعالى به همین نکته اشاره کرده و فرموده: «لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ- تا سوء و فحشاء را از او بگردانیم» و نفرموده: «لنصرفه عن السوء و الفحشاء- تا او را از سوء و فحشاء بگردانیم»- دقت بفرمایید.
مفسرین عامه و خاصه در تفسیر این آیه اقوال مختلفى دارند که در ذیل به برخى از آنها اشاره مىشود:
1- قول بعضى از ایشان (الدر المنثور، ج 4، ص 14) که به ابن عباس و مجاهد و قتاده و عکرمه و حسن و دیگران هم نسبت دادهاند، این است که معناى آیه چنین مىشود: همسر عزیز قصد کرد فاحشه و گناه را، یوسف هم همان قصد را کرد، و اگر برهان پروردگار خود را ندیده بود هر آینه آن گناه را مرتکب شده بود.
آن گاه یوسف را به کارهایى توصیف کردهاند که از مقام نبوت بسیار بعید و ساحت مقدس صدیق، از آن پاک و منزه است. و آن توصیف این است: یوسف تصمیم گرفت که با او زنا کند، نزدیک هم رفت بند زیر جامهها هم باز شد، و آنجایى که یک مرد در هنگام عمل زناشویى مىنشیند نشست، در آن موقع برهان پروردگارش دستگیرش شده شهوتش را باطل و از هلاکتش برهانید.
آن گاه در توصیف برهان و اینکه چه بوده حرفهاى مختلفى زدهاند.
مثلا غزالى، در تفسیرى که براى این سوره نوشته مىگوید: در معناى این آیه، یعنى برهان اختلاف کردهاند، که مقصود از آن چیست؟ بعضى گفتهاند: مرغى روى شانهاش نشست و در گوشش گفت: دست نگهدار که اگر این کار را بکنى از درجه انبیاء ساقط خواهى شد. بعضى دیگر گفتهاند: یعقوب را دید که در کنارى ایستاده انگشت به دندان مىگزد، و مىگوید: اى یوسف نمىبینى مرا؟ حسن بصرى گفته «برهان» این بود که دید همسر عزیز نخست چادرى بر روى چیزى افکند، پرسید چه مىکنى؟ گفت: روى بتم را مىپوشم که مرا به چنین حالتى نبیند، یوسف گفت تو از یک سنگ و جماد بىچشم و گوش حیا مىکنى و من از خدایى که مرا مىبیند و از پنهان و آشکارم خبر دارد حیا نکنم؟! ارباب اللسان گفته: از ضمیر و سر خود صدایى شنید که: اى یوسف! اسم تو در دیوان انبیاء نوشته شده، و تو مىخواهى کار سفیهان را بکنى. بعضى دیگر گفتهاند: کف دستى دید که از دیوار خارج شد و بر آن نوشته بود: «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِیلًا- نزدیک زنا نروید که فاحشه و راه بدى است». عدهاى گفتهاند: سقف خانه باز شد، و صورت زیبایى دید که مىگفت: اى رسول عصمت، نکن زیرا تو معصومى. طایفهاى دیگر گفتهاند: سر خود را پایین انداخت دید بر زمین نوشته شده: «مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ- هر که کار بدى کند به همان کیفر داده مىشود» بعضى دیگر گفتهاند: فرشتهاى نزدش آمد و بال خود را به پشت او کشید، شهوتش از نوک انگشتان پایش ریخت (و رغبتش تمام شد). بعضى دیگر گفتهاند: خود عزیز را در حیاط دید که صدا مىزند: آیا من اینجا نیستم. بعضى دیگر گفتهاند: بین او و طرفش حجابى افتاد که یکدیگر را نمىدیدند. بعضى گفتهاند: دخترى از دختران بهشت را دید و از جمال و حسن او متحیر گشته، پرسید: از کیستى؟ گفت: از کسى هستم که در دنیا زنا نکرده باشد. و بعضى گفتهاند: مرغى از کنارش عبور کرد و بر او بانگ زد که اى یوسف! عجله مکن که او براى تو حلال است و براى تو خلق شده بعضى گفتهاند: آن چاهى را دید که در ته آن بیچاره بود، و دید که فرشتهاى لب آن چاه ایستاده مىگوید: اى یوسف! آیا بیچارگى آن روزت فراموشت شده. بعضى دیگر گفتهاند: زلیخا را به صورتى بسیار زشت دید و از او فرار کرد.
بعضى گفتهاند صدایى شنید که مىگوید: اى یوسف به سمت راستت نگاه کن، وقتى نگاه کرد اژدهایى عظیم دید- که بزرگتر از آن قابل تصور نبود، و مىگفت: زناکاران فردا در شکم منند، لا جرم یوسف فرار کرد. این بود گفتار غزالى.
از جمله حرفهاى دیگرى هم که زدهاند این است که یعقوب در برابرش مجسم شده و ضربهاى به سینهاش زد که در یک لحظه شهوتش از سر انگشتانش بریخت. این روایت را الدر المنثور از مجاهد و عکرمه و ابن جبیر آورده، و به غیر این، روایات دیگرى هم آورده است. (الدر المنثور، ج 4، ص 13)
جواب روایت سیوطى این است که علاوه بر اینکه یوسف (علیه السّلام)- همانطور که قبلا اثبات شد- پیغمبر و داراى مقام عصمت الهى بوده و عصمت، او را از هر لغزش و گناهى حفظ مىکرد، علاوه بر این، آن صفات بزرگى که خداوند براى او آورده و آن اخلاص عبودیتى که در بارهاش اثبات کرده جاى هیچ تردیدى باقى نمىگذارد که او پاک دامنتر و بلند مرتبهتر از آن بوده که امثال این پلیدیها را به وى نسبت دهند، مگر غیر این است که خدا در بارهاش فرموده: «او از بندگان مخلص ما بود، نفس خود را به من و بندگى من اختصاص داده و من هم او را علم و حکمت دادم و تاویل احادیث آموختم» و نیز تصریح مىکند که «او بندهاى صبور و شکور و پرهیزکار بوده به خدا خیانت نمىکرده، ظالم و جاهل نبوده، از نیکوکاران بوده به حدى که خداوند او را ملحق به پدر و جدش کرده است».
و چگونه چنین مقاماتى رفیع و درجاتى عالى جز براى انسانى که صاحب و جدان پاک و منزه در ارکان، و صالح در اعمال و مستقیم در احوال میسر مىشود؟ و اما کسى که به سوى معصیت گرایش یافته و بر انجام آن تصمیم هم مىگیرد آنهم معصیتى که در دین خدا بدترین گناهان شمرده شده، یعنى زناى با زن شوهردار، و خیانت به کسى که مدتها بالاترین خدمت و احسان به او و به عرض او کرده، و حتى بند زیر جامه خود را هم باز نموده و در جایى از آن زن نشسته که شوهران با زنان خود مىنشینند، آن وقت آیاتى یکى پس از دیگرى از طرف خدا ببیند و منصرف نشود، و نداهایى یکى پس از دیگرى بشنود و باز حیا نکند و دست برندارد، تا آنجا که به سینهاش بزنند و شهوتش از نوک انگشتانش بریزد، و اژدهایى که بزرگتر از آن تصور نشود ببیند و از ترس پا به فرار بگذارد، چنین کسى جا دارد که اصولا اسم انسان را از رویش بردارند، نه اینکه علاوه بر انسان شمردنش او را بر اریکه نبوت و رسالت هم بنشانند، و خداوند او را امین بر وحى خود نموده، کلید دین خود را به دست او بسپارد و علم و حکمت خود را به او اختصاص دهد و به امثال ابراهیم خلیل ملحق سازد.
ولى از کسانى که زیر بار اینگونه حرفهاى گوناگون و جعلیات یهودیان و هر روایت ساختگى مىروند هیچ بعید نیست، زیرا همینهایند که به خاطر یک مشت روایات مجهول الهویه جد یوسف ابراهیم خلیل و همسرش ساره را متهم مىکنند. آرى، این چنین کسانى باکى ندارند از اینکه فرزند ابراهیم یعنى یوسف را در باره همسر عزیز متهم سازند.
زمخشرى در کشاف گفته: «هم» یوسف را چنین تفسیر کردهاند که: یوسف بند شلوار زلیخا را باز کرد، و خود به حالت مردى که مىخواهد جماع کند درآمد. و نیز تفسیر کردهاند که یوسف بند شلوار خود را باز کرد و در میان پاهاى زلیخا در حالتى که طاق و از خوابیده بود، بنشست. و «برهان» را چنین تفسیر کردهاند که: آوازى شنید که زنهار! اى یوسف و زنهار اى زلیخا! ولى یوسف گوش به این صدا نداد، دوباره شنید، و باز توجهى نکرد، بار سوم شنید که دور شو از زلیخا، باز در دلش مؤثر نشد تا آنکه یعقوب در نظرش مجسم شد که داشت سر انگشت خود را مىگزید. و بعضى گفتهاند که یعقوب دست به سینه یوسف زد و در نتیجه شهوتش از نوک انگشتانش بریخت.
و نیز از حرفهاى یاوهاى که زدهاند این است که: تمامى فرزندان یعقوب هر کدام صاحب دوازده پسر شدند مگر یوسف که صاحب یازده فرزند شد به خاطر اینکه در آن روز که قصد زلیخا را کرد شهوتش ناقص شد.
و نیز گفتهاند که: صیحهاى بلند شد که اى یوسف! مانند پرندهاى مباش که پر و بال دارد ولى اگر زنا کند پر و بالش مىریزد. و نیز گفتهاند: کف دستى بین یوسف و زلیخا نمایان شد که نه بازو داشت و نه مچ، و در آن نوشته بود: «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ کِراماً کاتِبِینَ- بر شما نگهبانانى موکلند بزرگوار و نویسنده» و با آنکه آن را دید منصرف نشد، دوباره در آن خواند که نوشته: «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِیلًا- به زنا نزدیک نشوید که عملى زشت و روشى قبیح است»، باز هم دست برنداشت، آن گاه دید که در آن نوشته: «وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ- بترسید از روزى که در آن روز به سوى خدا بازمىگردید»، باز هم متنبه نشد، ناگزیر خدا به جبرئیل فرمود: بنده مرا قبل از اینکه به خطا آلوده گردد دریاب. جبرئیل پایین آمد و به یوسف گفت: اى یوسف آیا عمل سفیهان را انجام مىدهى با اینکه نام تو در دیوان انبیاء نوشته شده است؟
بعضى دیگر (کشاف، ج 2، ص 457) گفتهاند: تمثال عزیز را در برابر خود دید. بعضى گفتهاند: زلیخا در این بین ناگهان برخاست و پارچهاى به روى بت خود انداخت و گفت: شرم مىدارم از اینکه بت من مرا به این حال ببیند، یوسف هم برخاست و گفت که تو از سنگى که نه مىبیند و نه مىشنود شرم مىکنى آن وقت من از خداى سمیع، بصیر و داناى به اسرار دلها شرم نداشته باشم؟! این روایات و نظائرش روایاتى است که حشویه و جبریه که دینى جز دروغ بستن به خدا و انبیایش ندارند جعل نموده، و یا دنبالش را گرفتهاند، و اهل عدل و توحید بحمد اللَّه عقایدى که بتوان بدان خرده گرفت، ندارند.
آرى، اگر از یوسف کوچکترین لغزشى سرزده بود قرآن کریم از آن خبر مىداد و از توبه و استغفارش یادى مىکرد، هم چنان که لغزش آدم و داوود و نوح و ایوب و ذى النون و توبه و استغفار ایشان را نقل کرده. در باره یوسف (علیه السّلام) مىبینیم که جز ثنا و مدح چیزى نگفته، و در مقام ثنایش او را مخلص خوانده است.
پس بطور قطع مىفهمیم که یوسف در این مقام و موقف بس خطرناک و باریک، ثبات قدم را از دست نداده، و با نفس خود مجاهدتى کرده که جز از صاحبان قوت و عزم ساخته نیست که در چنین موقعى رعایت دلیل حرمت و قبح را بکنند، تا آنجا که از ناحیه خداى عالم مستحق ثنا گشته، هم در کتب اولین (عهدین) و هم در قرآن که بر سایر کتب آسمانى حجت بوده و مصدق آنهاست به نیکى یاد شده، تا آنجا که در قرآن کریم سورهاى تمام را به او و نقل داستان او اختصاص داده و به غیر داستان او چیزى نیاورده، باشد که یاد خیر او را در آیندگان زنده بدارد هم چنان که در باره جدش ابراهیم همین رفتار را نموده، تا صلحاى بشر تا آخر دهر در عفت نفس و پاکدامنى و استوارى در لغزشگاهها به وى اقتداء کنند.
پس باید گفت خدا عذاب کند آن دسته از عالمنمایانى را که در کتابهاى خود چیزهایى مىنویسند که برگشتش به این شود که آن یوسفى که خداى تعالى سورهاى کامل به عنوان «احسن القصص» در قرآن عربى مبین در حقش نازل کرده تا مردم به وى اقتداء کنند همان پیغمبرى است که میان دو پاى یک زن زانیه نشست و بند جامه خود را باز کرد تا با او زنا کند، مردم باید به چنین پیغمبرى اقتدا کنند، و اگر در چنین حالى پروردگارشان مکرر از این عمل نهیشان کرد مانند یوسف گوش به هاتف غیبى نداده سرگرم کار خود باشند، و اگر هاتف غیبى سه نوبت، آیات زاجره بر ایشان بخواند، و آن توبیخها و تهدیدهاى شدید را بنماید، و حتى اگر ایشان را به مرغى تشبیه کند که با غیر همسر خود درآمیخته و پرش ریخته و بىپر در آشیانهاش افتاده باز هم گوش ندهند و هم چنان زناکارى را ادامه دهند تا آنکه جبرئیل نازل شود و ایشان را به جبر از فاحشهاى که به حالت طاق و از برهنه افتاده جدا کند. راستى اگر بىشرمترین فواحش و زناکاران و دریدهچشمترین و بىآبروترین آنان در حال زنا به کمترین برخوردى از برخوردهایى که براى یوسف نقل کردهاند برخورد کند، قطعا نبضش از حرکت مىماند و اعضایش خشک مىشود، پس این یوسف چقدر مىبایستى بىشرم و گمراه باشد که با آن همه برخورد هم چنان به کار زشت و نامشروع خود سرگرم باشد.
در مذمت صاحبان این قول چه خوب گفتهاند بعضى از مفسرین که: این طایفه یوسف (علیه السّلام) را در این واقعه متهم کردهاند با اینکه هر کس کمترین ارتباطى با یوسف داشته بر برائت و پاکى او شهادت داده از خدا گرفته تا خود زلیخا، اما خداى تعالى فرموده: «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ» و شاهدى که اهل خانه عزیز بوده گفته: «إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ»- تا آخر دو آیه- و اما عزیز گناه را به گردن همسرش انداخته و گفته: «إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ» و خود زلیخا گفته: «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ»، زنان اشرافى مصر گفتهاند: «حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ»، یوسف که خدا او را راستگو خوانده خودش این تهمتها را از خود دفع کرده و گفته: «أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ».
حال با اینکه همه نامبردگان به طهارت دامن یوسف گواهى دادهاند چرا عدهاى سبک مغز این حرفها را از خود درست مىکنند، و دست به دست مىگردانند؟ جهت عمده آنها دو چیز است:
یکى از افراطشان در پذیرفتن و تسلیم در برابر هر حرفى که اسم حدیث و روایت داشته باشد، و لو هر چه باشد. اینها آن چنان نسبت به حدیث رکون و خضوع دارند که حتى اگر بر خلاف صریح عقل و صریح قرآن هم باشد قبولش نموده احترامش مىگذارند، و یهودیان هم وقتى اینها را دیدند، مشتى کفریات مخالف عقل و دین را به صورت روایات در دست و دهان آنان انداخته و به کلى حق و حقیقت را از یادشان بردند اذهانشان را از معارف حقیقى منصرف نمودند.
بطورى که مىبینید که براى معارف دین جز حس هیچ اصل ثابتى قائل نبوده و براى مقامات معنوى انسانى از قبیل نبوت و ولایت و عصمت و اخلاص، هیچ پایه و اصلى جز وضع و اعتبار نمىشناسند، و با آنها معامله اوهام دائر در مجتمع اعتبارى انسانى کردهاند که جز قرار داد و نامگذارى، حقیقت دیگرى که بدان متکى باشد ندارند.
در نتیجه نفوس انبیاء کرام را با سایر نفوس عوام که چون، اسباب بازى ملعبه هوى و هوسها قرار مىگیرد و به خساست و جهالت مىکشاند قیاس نمودهاند، غافل از اینکه میان این دو، از زمین تا آسمان فرق است. از افراد برگزیده بشر که بگذریم بقیه مردم نهایت درجه تکامل نفسشان تنها این مقدار است که به مرحله تقوا برسند آنهم به امید ثواب و ترس از عقاب که اگر در پارهاى از موارد آدمى را به حقیقت برساند، در بسیارى از موارد به خطا مىاندازد.
و اگر در یک مورد یا در مواردى با گناه مواجه شود و مرتکب نگردد مىگویند عصمت الهى شاملش گردیده، آن وقت عصمت را به قوهاى معنا مىکنند که میان آدمى و گناه حائل مىشود، و وقتى اثر خود را مىبخشد که سایر قواى آدمى را که انسان مجهز به آن است باطل کند (مثلا شهوتش از نوک انگشتانش بریزد) و خلاصه آدمى را ناچار و مضطر به کار نیک و یا ترک گناه نماید، غافل از اینکه معناى عصمت این نیست و چنین عصمتى، بارک اللَّه ندارد.
آرى، فعلى که انسان از روى جبر و اضطرار انجام دهد نه حسن دارد، نه جمال، و نه ثواب.
توضیح بیشتر این بحث محتاج به تتمهاى است که در بحثى جداگانه به زودى ایراد مىگردد- ان شاء اللَّه.
علت دوم آن، ظاهر آیه است که مىفرماید: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ»، چون نحویین گفتهاند جزاى «لو لا» مقدم بر خودش نمىشود، و در این جهت «لو لا» را به «ان» شرطیه قیاس کردهاند.
و بنا بر این نظریه، جمله «وَ هَمَّ بِها» یک جمله تام و غیر مربوط به «لو لا» خواهد بود، و در نتیجه جزاى «لو لا» در تقدیر گرفته مىشود و آن این است که «او قصد مىکرد» و یا نظیر آن و به عربى تقدیرش چنین مىشود: «و لقد همت به زلیخا و هم بها یوسف لو لا ان را برهان ربه یفعل» یعنى «زلیخا قصد او را کرد، و یوسف قصد زلیخا را کرد، اگر برهان پرودگار خود را ندیده بود مرتکب مىشد» و بنا بر این معنا، همه آن خرافات قابل قبول مىشود (تفسیر الکبیر، ج 18، ص 116 و 117).
و لیکن خواننده عزیز در سابق فهمید که این نظریه باطل است، و هر دو جمله یعنى «لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ» و جمله «وَ هَمَّ بِها» دو جمله قسم و سوگند هستند، و جزاى «لو لا» که در معناى جمله دومى است حذف شده، زیرا با بودن جمله دومى حاجتى به ذکر آن نبوده. پس تقدیر کلام اینست: «اقسم لقد همت به و اقسم لو لا أن را برهان ربه لهم بها- سوگند که زلیخا قصد او را کرد و سوگند که اگر یوسف برهان پروردگار خود را ندیده بود او هم قصد زلیخا را مىکرد». نظیر اینکه مىگوییم «به خدا سوگند هر آینه او را مىزنم اگر مرا بزند». علاوه، اگر معنایش آن بود که ایشان در تقدیر گرفتند جا داشت آیه شریفه چنین باشد: «و لقد همت به و هم بها و لو لا ان راى برهان ربه- زلیخا قصد یوسف را کرد، و یوسف قصد زلیخا را کرد، و اگر برهان پروردگار خود را ندیده بود مرتکب مىشد». در حالى که هیچ وجهى براى فصل (بدون واو) به نظر نمىرسد، و سیاق اجازه آن را نمىدهد.
2- از جمله اقوالى که در آیه گفتهاند این است: مراد از «هم بها» قصد کردن یوسف (علیه السّلام) به میل طبعى و تحریک شدن شهوت غریزى است. در کشاف گفته: اگر بگویى چگونه ممکن است پیغمبرى قصد زلیخا را بکند که با وى به معصیت درآمیزد؟ در جواب مىگویم: نفس یوسف با دیدن آن وضع که عقل و اراده هر بیننده را از بین مىبرد تنها متمایل شد که با او مخالطت کند، و شهوت جوانیش تحریک شد به حدى که او را به صورت کسى در آورد که تصمیم دارد عمل را انجام دهد، و خلاصه به حالتى درآورد شبیه حالت زلیخا و «هم» او، ولى یوسف با نگریستن به برهان پروردگارش شدت آن تحریک را شکست و این برهان همان میثاقى است که مکلفین را وادار به ترک محرمات مىکند.
آن گاه اضافه مىکند: و اگر این میل شدید که به خاطر شدتش «هم» نامیده شده در کار نبود صاحبش به خاطر اینکه آن را به کار نبسته این همه مدح نمىشد، چون بزرگى صبر در برابر ابتلاء به قدر بزرگى آن ابتلاء است، هر قدر ابتلاء سختتر باشد، صابر در برابر آن مستحق مدح بیشترى مىشود، و اگر «هم» یوسف مانند «هم» زلیخا توأم با تصمیم بود خداوند تا این پایه او را مدح نمىکرد که از مخلصینش بخواند.
ممکن هم هست بگوییم معناى «وَ هَمَّ بِها» این است که نزدیک بود قصد او را کند هم چنان که در محاورات خود مىگوییم «اگر ترس از خدا نبود مىکشتمش» یعنى نزدیک بود او را بکشم، کانه دست به کار کشتنش شدم ولى نکشتم.
سپس اضافه کرده که: اگر بگویى چرا جواب «لو لا» حذف شد تا جمله «هم بها» بر آن دلالت کند؟ و چرا خود آن را جواب مقدم نگرفتى؟ در جواب مىگویم: براى اینکه جواب «لو لا» مقدم بر آن نمىآید، براى اینکه «لو لا» هم حکم شرط را دارد، و شرط همیشه باید در صدر کلام واقع شود، چون حرف شرط و دو جمله شرط و جزا حکم یک کلمه را دارند، و معقول نیست بعضى از یک کلمه بر بعضى دیگر مقدم شود، ولى مىشود بعضى از آن را به کلى حذف کرد، البته در صورتى که دلیلى بر محذوف دلالت کند.
حال اگر بگویى چرا جمله «وَ هَمَّ بِها» را به تنهایى متعلق «لو لا» گرفتى، و چرا هر دو را متعلق آن نگرفتى و اتفاقا «هم: قصد کردن» معنایى است که همیشه با معانى سر و کار دارد نه با جواهر، و ناگزیر در آیه شریفه بایستى از مقوله معانى چیزى نظیر مخالطت در تقدیر بگیریم که «هم» متعلق به آن شود نه به خود زلیخا و یا یوسف که از مقوله جوهرند، و چون مخالطت همواره دو طرف مىخواهد پس گویا معناى آیه این مىشود: «یوسف و زلیخا تصمیم به مخالطت گرفتند اگر مانعى یکى از آن دو را جلوگیر نمىشد».
در جواب مىگویم: آنچه گفتى درست است و لیکن خداى سبحان در کلام خود دو تا «هم» آورده، و جداى از هم فرموده: «همت به» و «هم بها» و ما نمىتوانیم از این تکرار چشم بپوشیم، و اگر چشمپوشى کنیم در حقیقت یکى را لغو دانستهایم، پس به خاطر اینکه کلام خدا لغو نشود ناگزیریم تقدیر آن را چنین فرض کنیم: «و لقد همت بمخالطته و هم بمخالطتها».
علاوه بر این، مقصود از مخالطت آن دو یک چیز است که باید هر دو به آن رضایت دهند که اگر یکى امتناع بورزد آن غرض حاصل نمىشود، و آن اطفاء شهوت زلیخا به وسیله یوسف و اطفاء شهوت یوسف به وسیله زلیخا است، و با دیدن برهان خدایى و کنار کشیدن یوسف قهرا تنها جمله «هم بها» متعلق «لو لا» قرار مىگیرد. (کشاف، ج 2، ص 456 و 457)
بیضاوى در تفسیر خود (ص 312) گفتههاى زمخشرى را بدینگونه خلاصه مىکند که: منظور از «هم» یوسف، میل طبیعى و کشمکش شهوت است نه قصد اختیارى، و کشمکش شهوت امرى غیر اختیارى است که تحت تکلیف قرار نمىگیرد، و کسى سزاوار مدح و اجر جزیل خدایى است که وقتى بطور قهر شهوتش تحریک گردد خود را از عمل نگهدارد. پس معناى «وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى» این است که: بىاختیار تحریک شد و اگر برهان خدا را ندیده بود مرتکب مىشد، و یا مشرف بر ارتکاب بود، مانند اینکه گفته شود «مىکشتم او را اگر از خدا نترسیده بودم».
و این گفتار را بعضى اینگونه رد کردهاند که: مخالف معنایى است که لغت براى «هم» تعیین کرده، چون معناى لغوى «هم» قصد به انجام فعل است با مقارنتش به پارهاى اعمال که کشف کند از اینکه دیگر مىخواهى فعل مورد نظر را انجام دهى. و یا عبارت است از قصد فعل به اضافه انجام بعضى از مقدمات آن، مثل اینکه کسى مىخواهد مردى را بزند، اول برمىخیزد و به سوى او مىرود، و اما صرف میل به زدن و یا میل به زنا و صرف تحریک شدن شهوت و جلو آن را گرفتن، در لغت «هم» گفته نمىشود، بعلاوه «هم» به سوى گناه به معناى لغویش، خود عمل زشتى است که از یک پیغمبر بزرگوار سرنمىزند و نباید بزند، و اگر صرف طبیعت مذموم نبود و صدورش هم از پیغمبران زشت نبود لیکن صرف تحریک طبیعى را «هم» نمىگویند.
علامه طباطبایی: این جواب، پاسخ یک قسمت از گفته زمخشرى و بیضاوى مىشود که گفتند مراد از «هم» میل طبیعى است و کشمکش شهوت است ولى اینکه گفت: «و یا مشرف بر ارتکاب بود» بىجواب ماند، زیرا این حرف خود قول مستقلى است در معناى آیه، و آن این است که بگوییم میان «هم» زلیخا و «هم» یوسف فرق است، مقصود از «هم» زلیخا قصد عمدى به مخالطت و آمیزش است ولى مقصود از «هم» یوسف اینست که وى نزدیک بود قصد کند، ولى قصد نکرد، به قرینه اینکه مىبینیم خداوند متعال یوسف را مدح بلیغى نموده و اگر او قصد عمدى به معصیت و آمیزش با زنى اجنبى- که خود بدترین گناه است- کرده بود، دیگر خداوند او را اصلا مدح نمىکرد تا چه رسد به این نحو مدح. از اینجا معلوم مىشود که منظور از «هم» یوسف، اشراف یوسف بود یعنى نزدیک بود که «هم» بر عمل کند.
جواب این توجیه هم این است که: اگر کلمه «هم» را به «نزدیک شدن به هم» معنا کنیم معنایى است مجازى که هیچ وقت نباید لفظ را بر آن حمل کرد مگر در جایى که نتوانیم بر معناى حقیقى حمل کنیم. و ما قبلا اثبات کردیم که ممکنست جمله «هم بها» را به همان معناى حقیقیش حمل کرد و اشکالى هم وارد نشود.
علاوه بر این، آن معنایى که براى دیدن برهان پروردگار کردهاند که منظور از آن مراجعه به حجت عقلى است که خود حاکم است بر اینکه بر هر کسى واجب است که از نواهى شرعى و محرمات الهى پرهیز نماید، معناى بعیدى است از لفظ رؤیت، چون این لفظ استعمال نمىشود مگر در دید حسى، و یا مشاهده قلبى که خود به منزله همان دیدن به چشم و بلکه روشنتر از آنست، و اما صرف تفکر عقلى به هیچ وجه رؤیت نامیده نمىشود.
3- از دیگر اقوال در آیه اینست که منظور از «هم» یوسف و «هم» زلیخا یک معنا نیست بلکه دو معناى مختلف است، زیرا «هم» زلیخا عبارت از قصد به مخالطت بود، ولى «هم» یوسف این بود که او را به عنوان دفاع از خود کتک بزند، و دلیل بر این اختلاف دو «هم»، شهادت خداى تعالى است که مىفرماید: او از بندگان مخلص ما بود، و از سوى دیگر حجت عقلى قائم است بر اینکه انبیاء (علیهم السّلام)، معصوم از گناهند، پس قطعا «هم» یوسف «هم» بر گناه نبوده است.
در مجمع البیان (ج 5، ص 224) مىگوید: در ظاهر آیه «هم» به چیزى تعلق گرفته که بطور حقیقت مورد قصد و عزم تعلق نمىگیرد، زیرا فرموده: وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ (به یوسف) وَ هَمَّ بِها (به زلیخا) و «هم» یوسف را متعلق به زلیخا و «هم» زلیخا را متعلق به یوسف گرفته و معقول نیست که ذات آن دو مورد اراده و عزم قرار گیرد، چون معقول نیست ذات چیزى مورد اراده و عزم قرار گیرد. بنا بر این اگر «هم» در آیه را حمل بر عزم کنیم باید چیزى محذوف در تقدیر بگیریم، که عزم و تصمیم بدان تعلق بگیرد. و ممکن است «هم» و عزم یوسف را متعلق به امر محذوفى بگیریم که با ساحت قدس نبوتش سازگار باشد، مانند زدن زلیخا و از خود دفاع کردن، پس کانه گفته مىشود: «زلیخا بر فحشا و گناه تصمیم گرفت، و خواست تا یوسف با وى درآمیزد، یوسف هم تصمیم گرفت از خود دفاع نموده، او را بزند» هم چنان که گفته مىشود: «تصمیم فلانى را گرفتم، یا برایش خیالى دارم» یعنى بنا دارم او را بزنم و یا مکروهى بر او وارد سازم.
و بنا بر این، معناى رؤیت برهان آن است که خداوند به او برهانى نشان داد که اگر بر آنچه تصمیم گرفته اقدام کند، خانواده زلیخا او را هلاک نموده به قتل مىرسانند. و یا این خیانت و فضیحت را به گردن او انداخته، وانمود مىکند که یوسف به من درآویخت و خواستم امتناع بورزم مرا کتک زد، خداوند بدین وسیله خبر مىدهد که سوء فحشاء را که همان قتل و گمان بد باشد از او بگردانید.
و تقدیر آیه چنین است: اگر برهان پروردگار خود را ندیده بود این کار (زدن) را مىکرد.
و جواب «لو لا» (این کار را مىکرد) حذف شده، هم چنان که در آیه «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ» حذف شده.
و جوابش این است که این حرف عیبى ندارد، جز اینکه مبنى بر اختلاف داشتن دو «هم» است، و اختلاف معناى آن دو خلاف ظاهر است، و خلاف ظاهر را در جایى باید گفت که نشود کلام را بر ظاهرش حمل کرد، و ما در سابق طورى معنا کردیم که هر دو کلمه «هم» به یک معنا تفسیر شد.
علاوه بر این، لازمه این حرف که منظور از برهان چیزى باشد که به یوسف بفهماند که اگر زلیخا را بزنى هم تو را مىکشند و هم رسوایت مىکنند و منظور از «سوء» کشتن و منظور از «فحشاء» تهمت زدن باشد، معنایى است که بطور قطع خلاف آن چیزیست که از سیاق آیه استفاده مىشود.
و اما اینکه در مجمع البیان گفته: نمىتوانیم هر دو «هم» را با هم به معناى مخالطت بگیریم و خلاصهاش اینکه «هم» انسان به کسى تعلق مىگیرد که آن کس براى صاحب «هم» در آنچه که مىخواهد منقاد و رام نباشد، و وقتى فرض شود که یکى از دو طرف، معناى «هم» در بارهاش تحقق یافت دیگر معنا ندارد از آن طرف دیگر نیز «همى» تحقق پذیرد، چون معقول نیست که اراده من به کسى تعلق بگیرد که او خودش مرا اراده کرده، و طلب من متوجه کسى شود که خود طالب من است، و تحریک من به کسى تعلق بگیرد که او خود در صدد تحریک من است.
و این حرف صحیح نیست، زیرا ممکن است از دو طرف مشاجره، معناى «هم» تحقق بیابد. البته در صورتى که یک دفعه و بدون پس و پیش باشد، و یا عنایت زائدهاى در کار بیاید، مانند دو نفر که مىخواهند به هم نزدیک و با هم جمع شوند، گاهى یکى از آن دو مىایستد، دیگرى نزدیکش مىرود، و گاهى هر دو با هم و به سوى هم حرکت مىکنند، و به هم نزدیک مىشوند، و نیز دو جسمى که با مغناطیس مىخواهند یکدیگر را جذب کنند و متصل شوند گاهى یکى جذب مىکند و دیگرى جذب به سوى آن مىشود، و گاهى یکدیگر را جذب مىکنند، و به هم مىچسبند.
4- قول دیگر در تفسیر آیه مورد بحث، گفتار صاحب المنار (تفسیر المنار، ج 12، ص 284 و 286) است: منظور از «هم» در هر دو مورد «هم» به زدن و دفاع است، چون وقتى زلیخا با یوسف مراوده کرد و یوسف زیر بار نرفت، عصبانى شد و در صدد انتقام برآمد، و در دلش حالتى آمیخته از عشق و خشم و تاسف پیدا شد و تصمیم گرفت یوسف را به جرم تمردش کتک کارى کند، یوسف هم وقتى دید پاى کتک به میان آمده، آماده شد که از خود دفاع کند، و اگر دست زلیخا به او برسد، او هم بىدرنگ بزند.
و لیکن از آنجایى که این عمل به ضرر یوسف تمام مىشد- زیرا این احتمال که او زلیخا را تعقیب کرده در ذهن مردم جاى مىگرفت، و یوسف متهم مىشد- و به همین جهت خداوند به فضل خود برهانى را به او نشان داد، و به او الهام کرد که براى دفاع از خود فرار را انتخاب کند، یوسف هم به طرف در اتاق دوید تا در را باز کرده بگریزد، ولى زلیخا هم از عقب او را دنبال کرد، تا اینکه پشت در به او رسید.
و به هیچ وجه نمىشود کلمه «هم» را، به «هم» در عمل نامشروع یعنى مخالطت معنا کرد. اما اینکه در جمله «لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ» نمىشود براى اینکه «هم» هیچ وقت تحقق پیدا نمىکند مگر براى عملى که «هم» کننده مىخواهد انجام دهد، و عمل نامشروع زنا از کارهاى زنان نیست تا بگوییم زلیخا (براى این عمل «هم» نمود)، بلکه بهره زن از این عمل، پذیرفتن و قبول آن است از کسى که طالب است- این اولا.
و ثانیا یوسف از همسر عزیز این عمل را نخواسته بود تا صحیح باشد که ما قبول آن را از ناحیه زلیخا «هم» بدانیم، زیرا نص آیاتى که گذشت و صریح آیاتى که مىآید این است که یوسف مبرا و منزه از این عمل و حتى از مقدمات و وسائل آن بود.
و ثالثا به فرضى که چنین چیزى اتفاق افتاده بود جا داشت در تعبیر از آن بفرماید: «و لقد هم بها و همت به»، زیرا اول باید حال یوسف را که تقاضا کننده است نقل کند، و بعد عکس العمل زلیخا را حکایت نماید، چون «هم» یوسف به حسب طبع و وضع مقدم است، زیرا باید طبعا او اول پیشنهادى کند و «هم» حقیقى نیز «هم» اوست نه «هم» زلیخا.
و رابعا اینکه از داستان یوسف و زلیخا این معنا معلوم شده که این زن بر آنچه از یوسف مىخواست عازم و جازم و مصر بوده، و کمترین تردیدى نداشته، مانعى هم که باعث تردد وى شود تصور نمىرفته. بنا بر این، به هیچ وجه صحیح نیست بگوییم زلیخا براى انجام زنا «هم» و قصد یوسف را کرده، حتى در صورتى که از باب جدل فرض کنیم که «هم» او به خاطر قبول درخواست یوسف و تسلیم در برابر خواسته او بوده، زیرا کلمه «هم» به معناى تصمیم در مقدمات فعلى است که با تردید انجام شود و زلیخا در خواسته خود تردیدى نداشت، به خلاف اینکه «هم» زلیخا را به قصد زدن یوسف معنا کنیم که در این صورت با آسانترین فرض مىتوان «هم» او را توجیه نمود.
این بود خلاصه آنچه که صاحب المنار در تفسیر آیه مورد بحث ایراد کرده، و جوابش این است که این قول از جهت معنا کردن «هم» با قول سوم یکى است و همه اشکالاتى که بر آن قول وارد کردیم بر این نیز وارد است، به اضافه اشکالى که تنها بر این قول وارد مىشود، و آن این است که «هم» زلیخا به معناى قصد زدن یوسف باشد. هیچ دلیلى ندارد، و صرف اینکه در پارهاى از داستانهاى مشابه این داستان اتفاق افتاده که زن به مردى که با او دست نمىدهد پرخاش کرده و حالتى آمیخته از عشق و غضب به او دست داده دلیل نیست بر اینکه در زلیخا هم چنین حالتى دست داده باشد، و ما بدون هیچ قرینهاى کلام خدا را بر آن حمل کنیم.
و اما اینکه گفت: «به هیچ وجه نمىشود کلمه «هم» را در عمل نامشروع مخالطت معنا کرد» و بر آن چهار دلیل اقامه نمود، همه پوچ و بىاعتبار است، زیرا این معنا کاملا روشن است که تقاضاى مخالطت از ناحیه زلیخا مقدماتى از حرکات و سکنات داشته. آرى، شان هر زنى در اینگونه موارد فعل است به انفعال، و عکس العملى نشان دادن است نه صرف قبول اینگونه صحنهها هر زنى را به اعمالى (از قبیل ناز و کرشمه و در آغوش کشیدن و امثال آن) وا مىدارد، و اگر زلیخا تنها یوسف را در آغوش کشیده باشد که بدینوسیله آتش غریزه جنسى او را تحریک و شعلهور سازد در نتیجه مجبور به اجابت خود نماید همین مقدار کافى است که بگوییم «زلیخا همت بیوسف- زلیخا قصد مخالطت با یوسف را کرد»، و بدین قصد برخاست، و حتما لازم نیست که «هم» او را به قصد (زنا) معنا کنیم که کار یوسف است و از ناحیه زلیخا تنها تسلیم و قبول است، تا نتوانیم بگوییم صرف تسلیم نیز در لغت «هم» هست.
و اما اینکه در آخر گفت: «از داستان یوسف و زلیخا این معنا معلوم شده که این زن بر آنچه از یوسف مىخواسته عازم و جازم و مصر بوده و کمترین تردیدى نداشته، بنا بر این صحیح نیست بگوییم مقصود از «هم» زلیخا جمع شدن با یوسف است چون با استنکاف یوسف چطور ممکن است زلیخا جازم شود «این نیز صحیح نیست، زیرا هر کسى در هر چیز که جازم مىشود از ناحیه خود جازم مىشود، حال اگر شرایط دیگر هم مساعدت کرد به آرزوى خود مىرسد و گرنه، خیر. زلیخا هم نسبت به اراده خود (کام گرفتن از یوسف) جازم بود، نه بر اینکه این عمل تحقق پیدا کند هر چند که یوسف زیر بار هم نرود. البته نسبت به این معنا جازم نبود و نمىتوانست جازم باشد، چگونه ممکن بود، با اینکه مىدید که یوسف امتناع دارد و حاضر نیست با او درآمیزد. آرى او بر اراده خود جازم بود، نه بر اینکه یوسف هم اجابتش مىکند و در برابر خواستهاش تسلیم مىشود، و این خیلى روشن است.
5- قول دیگر این است که کلام را حمل بر تقدیم و تاخیر کرده و گفتهاند: تقدیر آیه چنین است: «و لقد همت به و لو لا ان را برهان ربه لهم بها- زلیخا قصد یوسف را کرد و اگر یوسف برهان پروردگار خود را ندیده بود او هم قصد وى را کرده بود» ولى چون برهان پروردگار خود را دید قصد نکرد، مثل اینکه مىگویند: «تو هلاک شده بودى اگر من برایت تدارک ندیده بودم» و یا «تو کشته شده بودى اگر من به دادت نرسیده بودم» و معناى این کلام است که: «اگر من برایت تدارک ندیده بودم هلاک شده بودى» و «اگر من به دادت نرسیده بودم کشته شده بودى» هر چند الآن که این کلام را مىگوییم کشته شدنى اتفاق نیفتاده است.
و نیز مانند قول شاعر که مىگوید:
فلا تدعنى قومى لیوم کریهة لئن لم اعجل ضربة أو اعجل (من در جنگ بر دشمن پیشدستى مىکنم و نمىگذارم دشمن بر من پیشدستى کند و اگر چنین نکردم قوم من دیگر مرا براى روز جنگ نخوانند. شاهد در اینست که جمله «و اگر چنین نکردم ... » که بر جزاى شرط دلالت دارد مقدم بر شرط شده است) و نیز مانند آیه قرآن که مىفرماید: «إِنْ کادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها».
صاحب مجمع البیان (مجمع البیان، ج 5، ص 234 و 235) این قول را به ابى مسلم مفسر نسبت داده است. اشکال این قول این است که اگر مقصود از این حرف همان حرفى باشد که بعضى از مفسرین گفتهاند که در آیات قرآنى تقدیم و تاخیرى رخ داده، مقصود آنان در جایى است که جملههاى متعددى باشد که طبعا بعضى بر بعضى مقدم باشد، و در قرآن مؤخر ذکر شده باشد ولى از به همخوردگى نظم طبیعى آنها اختلافى در معنا پدید نیاید، مثل جاهایى که در مقام شمردن چند چیز است، که طبعا یکى جلوتر از دیگرى بوده، ولى در قرآن عقبتر ذکر شده، چون عنایتى به رعایت نظم در کار نبوده، هم چنان که در مثل آیه «وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِکَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ» (هود/71) که تقدیر آن چنین بوده: «همسرش ایستاده بود پس ما او را بشارت دادیم به فلان و فلان پس او خندید».
و تقدیم و تاخیر در آیه مورد بحث اینطور نیست، زیرا با تقدیم و تاخیر جملات معنا مختلف مىشود، چون اگر «هم» یوسف را جلوتر فرض کنیم در این صورت همى مطلق و غیر مقید به ندیدن برهان مىشود، و اگر آن طور که در قرآن آمده بعد از «هم» زلیخا قرار دهیم «همى» مقید به شرط خواهد بود.
و اگر مقصود مفسر نامبرده این است که «هم» یوسف جواب «لو لا» است که مىبایستى بعد از «لو لا» آمده باشد ولى جلوتر آمده، در جواب مىگوییم: چنین چیزى از نظر علم نحو جایز نیست، و علماى نحو آن را تجویز نمىکنند و «لو لا» را به «ان» شرطیه قیاس نموده هر چه هم که در کلام عرب بر خلاف آن ببینند و یا بشنوند حمل بر خلاف مىکنند. مگر اینکه بگوییم این مفسر مخالف با عقیده نحویین بوده چون دیده بر این قیاس دلیلى در کار نیست و نیز دلیلى بر تاویلشان وجود ندارد.
6- و از جمله اقوال در توجیه آیه این است که گفتهاند: اولین بارى که زلیخا به قصد یوسف حرکت کرد در عالم خواب بود. و اولین بارى هم که یوسف قصد زلیخا را کرد باز در عالم خواب بود. یوسف چون پیغمبر بود فهمید که زلیخا سرانجام همسر او خواهد شد، و به همین جهت در بیدارى قصد او را کرد. این معنا را غزالى در تفسیر خود آورده و گفته که این وجه بهترین وجوهى است که در معناى آیه ذکر کردهاند، چون انبیاء از گناه معصومند و هرگز قصد گناه نمىکنند. جوابش این است که اگر مقصود غزالى این بوده که جمله «وَ هَمَّ بِها» حکایت عمل یوسف در عالم خواب است که هیچ دلیلى بر آن ندارد، و اگر مقصودش این است که یوسف (علیه السّلام) زلیخا را در خواب دیده و در آن عالم قصد او را کرده و سپس در بیدارى مخصوصا با در نظر داشتن اینکه خواب انبیاء وحى است معتقد شده که زلیخا همسر اوست و بدین جهت در بیدارى با وى گلاویز شده، و ناگهان برهان پروردگار خود را که به وى مىفهماند در فهم وحى خدا دچار اشتباه شده مشاهده کرده و کنار کشیده، در جوابش مىگوییم که وى هر چند انبیاء را معصوم از گناه دانسته، ولى با این کلامش جواز خطاء از آنان را اثبات کرده، زیرا بنا به گفته وى یوسف در تلقى و گرفتن وحى دچار اشتباه شده، و تجویز چنین خطایى دست کمى از تجویز گناه و انکار عصمت ندارد.
علاوه بر این، آیه قبلى- که مخالطت را ظلمى شمرده بود که اگر کسى مرتکبش شود رستگار نمىگردد و یوسف از آن به خدا پناه مىبرد- با این حرف مناقضت دارد، پس چطور شد که یوسف آنجا پناه به خدا مىبرد و در این آیه زلیخا را همسر خود مىداند.
این بود عمده اقوالى که در معناى آیه مورد بحث گفتهاند، و با آن معنایى که ما ذکر کردیم مجموعا هفت و یا هشت قول مىشود، و خواننده عزیز به خوبى فهمید که معناى دیدن برهان به حسب اختلاف اقوال چقدر مختلف شد، یکى مىگفت: یک سبب یقینى بود که یوسف آن را مشاهده کرد. دیگرى مىگفت: آیاتى از قرآن بود که یوسف آن را شنید، و دست بر نداشت، سپس امور دیگرى ضمیمه شد و او را منصرف ساخت. یکى مىگفت: عبارت است از علم به حرمت زنا و عذاب آن. یکى مىگفت: عبارت است از ملکه عفت. یکى هم مىگفت: عبارت است از عصمت و طهارت. و ما حق مطلب را از نظر خواننده گذراندیم. و به زودى- ان شاء اللَّه- بعد از فراغت از تفسیر آیات مورد بحث در فصل جداگانهاى در این باره بحث خواهیم نمود.
[ بستن توضیحات ]