● عبدالله عبداللهي -
اثنی عشری
وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى یُوسُفَ آوى إِلَیْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (69)
وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى یُوسُفَ: و چون برادران وارد شدند بر یوسف، گفتند:
آنچه فرمودى اطاعت، و برادر را با خود آوردیم. فرمود: خوب نمودید و جزاى آن را یابید. بعد امر کرد ایشان را اکرام و مهماندارى نمودند، هر دو نفر را خوانى در
«1» تفسیر مجمع البیان ج 3 ص 250.
جلد 6 - صفحه 259
پیش نهادند، بنیامین تنها ماند، گفت: اگر برادر من یوسف بودى اکنون با من نشستى، با حالت گریه تأسف خوردى. یوسف فرمود: خواهى تا من برادر تو باشم. گفت: تو خود پادشاه عزیزى و مرا بجاى او کسى نباشد. یوسف فرمود:
براى آنکه تنها نباشى برخیز نزد من بیا. آوى إِلَیْهِ أَخاهُ. جاى داد یوسف برادرش را و او را بر تخت خود نشانید، یا چون برادران دو نفرى با هم شدند یوسف علیه السّلام ضم نمود به خود برادرش بنیامین را با او هم غذا شدند.
در تفسیر على بن ابراهیم «1» برادران بیرون آمدند از کنعان با بنیامین، و لکن با آنها مکالمه و مجالسه و مؤاکله ننمود، چون بر یوسف وارد شدند، سلام نمودند.
یوسف علیه السلام برادر را شناخت، بنیامین دور از ایشان نشست. یوسف فرمود:
تو برادر ایشانى؟ گفت: بلى. پرسید: چرا با آنها ننشستى؟ گفت: براى آنکه با برادر من به صحرا رفته و بدون او برگشتند به زعم اینکه گرگ او را خورده، قسم خوردم که با آنها جمع نشوم تا زندهام. پرسید: زن و اولاد براى تو باشد؟ گفت:
سه اولاد دارم: گرگ، پیراهن، خون. تا هر یک را بخوانم یاد برادرم افتم.
یوسف علیه السّلام برادران را فرمود بیرون روید و بنیامین را نگهداشته، چون بیرون رفتند: قالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ: فرمود یوسف آگاهى داد که بتحقیق من برادر تو هستم.
نزد بعضى یوسف علیه السّلام فرمود «2» مىخواهى من بجاى برادر تو باشم، بنیامین گفت: چگونه برادر من باشى و حال آنکه از یعقوب و راحیل متولد نباشى، یوسف بگریست و برقع از صورت برداشت و گفت: من یوسف برادر تو هستم، به ایشان هیچ مگو و مخفى دار. فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ: پس مأیوس و دلتنگ مباش و بر تو سخت نیاید آنچه برادران با تو و برادرت کردند.
آنگه بفرمود تا برگشان بساختند و براى هر برادرى شتردارى گندم عطا کنند.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
» اطیب البیان
وَ لَمّا دَخَلُوا عَلی یُوسُفَ آوی إِلَیهِ أَخاهُ قالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلا تَبتَئِس بِما کانُوا یَعمَلُونَ (69)
پس چون که داخل شدند بر یوسف خلوت کرد و إبن یامین را دعوت کرد بسوی خود و گفت من محققا برادر تو هستم پس باکی نباشد تو را بآنچه که آنها بودند عمل میکردند.
فَلَمّا دَخَلُوا عَلی یُوسُفَ وارد شهر مصر شدند بسیار احترام بآنها گذاشت و آنها را ضیافت کرد و حضور هر دو نفر که از مادر یکی بودند بر مائده نشانید
و چون إبن یامین یک نفر بود او را خواست و بر مائده خود نشانید و با او هم غذا شد سایر برادران حسد بردند که إبن یامین بر مائده ملک نشست پس از احترامات در خفاء برادران آوی إِلَیهِ أَخاهُ طلب کرد بسوی خود برادرش را و با او خلوت کرد.
قالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فرمود محققا بدان که من خودم برادر تو هستم تأکید بانّ و تکرار متکلم وحده در جمله انّی انا برای اینکه است که إبن یامین باور کند چون احتمال اینکه برادرش یوسف ملک مصر باشد ابدا نمیداد حتی بعضی گفتند که یوسف گفت من جای برادرت هستم» فَلا تَبتَئِس بِما کانُوا یَعمَلُونَ حزن و اندوه و غم در دل راه نده بآنچه که اینها بودند عمل میکردند، شاید اشاره بآن اذیتها که از آنها نسبت بیوسف و إبن یامین میکردند چون در آیات بعد اشاره دارد که بآنها فرمود ما فَعَلتُم بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ که بابن یامین هم اذیت میکردند حضرت یوسف برای تسلیت قلب برادرش اینکه فرمایش را فرمود و شاید اینکه جمله اشاره باشد بآن تمهید که برای حفظ و نگاهداری إبن یامین بکار میزد که قلبش مضطرب نشود.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
» تفسیر مخزن العرفان در علوم قرآن
وَ لَمّٰا دَخَلُوا عَلىٰ یُوسُفَ آوىٰ إِلَیْهِ أَخٰاهُ قٰالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلاٰ تَبْتَئِسْ بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ گویند وقتى برادران یوسف وارد شدند یوسف سؤال کرد اینها کیانند گفتند ما کنعانیانیم که امر فرمودى برادرمان را بیاوریم و ما جدیت کردیم و با پدرمان عهد و پیمان بستیم که او را برگردانیم یوسف گفت بسیار خوب کردید و به آنها اذن جلوس داد و امر کرد شش خوان طعام آراسته گردانند و هر دو نفر برادرى سر یک سفره طعام بخورند و بابن یامین گفت اسم تو چیست گفت ابن یامین گفت بچه مناسبت تو را این نام نهادند گفت چون ابن یامین مصیبت زده را گویند و من در طفولیت مادرم راحیل فوت شد به این جهت مرا این نام نهادند،وقتى هر دو برادر سر یک سفره نشستند ابن یامین تنها ماند بناى گریه گذارد بقدرى گریه کرد که بیهوش گردید یوسف او را نزد خود طلبید و گفت چرا این قدر گریه کردى گفت چون امر کردى هر دو برادر اعیانى باهم سر یک سفره غذاء بخورند یادم آمد که من هم برادر اعیانى داشتم و مفقود گردید اگر او بود من هم برادر داشتم یوسف گفت مى خواهى من بجاى برادر تو باشم بیا با من غذا بخور ابن یامین گفت کیست که برادرى مثل تو داشته باشد لکن برادر من پسر یعقوب و راحیل بود وقتى در پس پرده مشغول غذا خوردن شدند چون یوسف نقاب بر صورت انداخته بود براى غذا خوردن دست دراز کرد چشم ابن یامین بدست یوسف افتاد باز بناى گریه گذارد یوسف گفت چرا گریه مى کنى گفت دست تو چقدر شبیه بدست برادر من یوسف است نمى توانم از گریه خوددارى کنم این بود که یوسف گفت(انا اخوک) یوسف نقاب از چهره برداشت و گفت من برادر توام و از آنچه برادرها بما کردند محزون مباش چشم ابن یامین که بصورت یوسف افتاد دست بگردن او انداخت
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
» تفسیر کاشف
وَ لَمّٰا دَخَلُوا عَلىٰ یُوسُفَ آوىٰ إِلَیْهِ أَخٰاهُ قٰالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلاٰ تَبْتَئِسْ بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ مفسران، از جمله: طبرى، رازى، طبرسى و ابو حیان اندلسى در تفسیر این آیه، جزئیاتى را یادآور شده اند که نه دلیلى از قرآن بر اثبات آنها وجود دارد و نه از ویژگى هاى واقعه اى محسوب مى شوند که از آن جدا نمى شوند، لکن با این واقعه هم خوانى و هماهنگى دارند ازاین رو، سخنان این مفسران را به ترتیب زیر خلاصه مى کنم: وقتى که برادران یوسف به مصر رسیدند، وى از آنان دعوت به غذا کرد و آنان را به خاطر هدفى که در نظر داشت، دوتادوتا نشانید آن هدف این بود که برادرش بنیامین تنها بماند تا او را با خودش بر سر سفره اش بنشاند، چنان که پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله نیز میان اصحابش دوتادوتا برادرى برقرار کرد و على علیه السّلام را براى خودش باقى گذارد پس از غذا، یوسف هر دو نفر از برادرانش را در یک اتاق جاى داد و برادرش بنیامین با او در اتاقش باقى ماند و هنگامى که خلوت شد، به وى گفت: آیا دوست دارى من برادرت باشم ؟ او پاسخ داد: چه کسى مى تواند برادرى همانند تو پیدا کند؟ لکن نه یعقوب تو را به دنیا آورده و نه راحیل راحیل همان مادر یوسف و بنیامین است در اینجا بود که یوسف دست به گردن بنیامین انداخت و گفت: آرى، مرا یعقوب و راحیل به دنیا آورده اند بنابراین، من برادر تو هستم و از آنچه از سوى برادرانت بر سر من و تو آمده است، غمگین مباش ناگهان بنیامین خوشحال شد و خدا را سپاس گفت
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
» خلاصه تفسیر نمونه
(آیه 69)- طرحی برای نگهداری برادر: سر انجام برادران بر یوسف وارد شدند، و به او اعلام داشتند که دستور تو را به کار بستیم و با این که پدر در آغاز موافق فرستادن برادر کوچک، با ما نبود با اصرار او را راضی ساختیم، تا بدانی ما به گفته و عهد خود وفاداریم.
یوسف، آنها را با احترام و اکرام تمام پذیرفت، و به میهمانی خویش دعوت کرد، دستور داد هر دو نفر در کنار سفره یا طبق غذا قرار گیرند، آنها چنین
ج2، ص437
کردند، در این هنگام «بنیامین» که تنها مانده بود گریه را سر داد و گفت: اگر برادرم یوسف زنده بود، مرا با خود بر سر یک سفره مینشاند، چرا که از یک پدر و مادر بودیم.
یوسف رو به آنها کرد و گفت: مثل این که برادر کوچکتان تنها مانده است؟
من برای رفع تنهائیش او را با خودم بر سر یک سفره مینشانم! سپس دستور داد برای هر دو نفر یک اتاق خواب مهیا کردند، باز «بنیامین» تنها ماند، یوسف گفت: او را نزد من بفرستید، در این هنگام یوسف برادرش را نزد خود جای داد، اما دید او بسیار ناراحت و نگران است و دائما به یاد برادر از دسته رفتهاش یوسف میباشد، در اینجا پیمانه صبر یوسف لبریز شد و پرده از روی حقیقت برداشت، چنانکه قرآن میگوید: «هنگامی که وارد بر یوسف شدند او برادرش را نزد خود جای داد و گفت: من همان برادرت یوسفم، غم مخور و اندوه به خویش راه مده و از کارهایی که اینها میکنند نگران مباش»! (وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلی یُوسُفَ آوی إِلَیْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ).
منظور از کارهای برادران که «بنیامین» را ناراحت میکرده است، بیمهریهایی است که نسبت به او و یوسف داشتند، و نقشههایی که برای طرد آنها از خانواده کشیدند.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.