امام صادق (علیهالسلام) فرمود: جبرئیل و میکائیل و اسرافیل براق را براى رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) آوردند، یکى مهار آن را گرفت و دیگرى رکابش را و سومى جامه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را در هنگام سوار شدن مرتب کرد، در این موقع براق بناى چموشى گذاشت که جبرئیل او را لطمهاى زد و گفت: آرام باش اى براق، قبل از این پیغمبر، هیچ پیغمبرى سوار تو نشده، و بعد از این هم کسى همانند او، سوارت نخواهد شد.
آن گاه اضافه فرمود که براق بعد از لطمه آرام شد و او را مقدارى که خیلى زیاد هم نبود بالا برد، در حالى که جبرئیل هم همراهش بود، و آیات خدایى را از آسمان و زمین به وى نشان مىداد. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) خودش فرموده: که در حین رفتن ناگهان یک منادى از سمت راست ندایم داد که هان اى محمد! ولى من پاسخ نگفته و توجهى به او نکردم.
توضیح : این روایت را تفسیر قمى (ج 2، ص 3 الى ص 12) از پدرش از ابن ابى عمیر از هشام بن سالم از امام صادق (علیهالسلام) روایت کرده است.
ادامه روایت:
منادى دیگر از طرف چپ ندایم داد که هان اى محمد! به او نیز پاسخ نگفته و توجهى ننمودم، زنى با دست و ساعد برهنه و غرق در زیورهاى دنیوى به استقبالم آمد و گفت اى محمد به من نگاه کن تا با تو سخن گویم به او نیز توجهى نکردم و هم چنان پیش مىرفتم که ناگهان آوازى شنیدم و از شنیدنش ناراحت شدم، از آن نیز گذشتم، اینجا بود که جبرائیل مرا پایین آورد و گفت اى محمد، نماز بخوان من مشغول نماز شدم سپس گفت هیچ مىدانى کجا است که نماز مىخوانى؟ گفتم نه، گفت: طور سینا است، همانجا است که خداوند با موسى تکلم کرد، تکلمى مخصوص، آن گاه سوار شدم، خدا مىداند که چقدر رفتیم که به من گفت پیاده شو و نماز بگزار. من پایین آمده نماز گزاردم، گفت: هیچ مىدانى کجا نماز خواندى؟ گفتم نه، گفت این بیت اللحم بود، و بیت اللحم ناحیهایست از زمین بیت المقدس که عیسى بن مریم در آنجا متولد شد.
آن گاه سوار شده براه افتادیم تا به بیت المقدس رسیدیم، پس براق را به حلقهاى که قبلا انبیاء مرکب خود را به آن مىبستند بسته وارد شدم در حالى که جبرئیل همراه و در کنارم بود، در آنجا به ابراهیم خلیل و موسى و عیسى در میان عدهاى از انبیاء که خدا مىداند چقدر بودند برخورد نمودم که همگى به خاطر من اجتماع کرده بودند و مهیاى نماز بودند و من شکى نداشتم در اینکه به زودى جبرئیل جلو مىایستد و بر همه ما امامت مىکند ولى وقتى صف نماز مرتب شد جبرئیل بازوى مرا گرفت و جلو برد و بر آنان امامت نمودم و البته غرور و عجبى نیست.
آن گاه خازنى نزدم آمد در حالى که سه ظرف همراه داشت یکى شیر و دیگرى آب و سومى شراب و شنیدم که مىگفت اگر آب را بگیرد هم خودش و هم امتش غرق مىشوند و اگر شراب را بگیرد هم خودش و هم امتش گمراه مىگردند و اگر شیر را بگیرد خود هدایت شده و امتش نیز هدایت مىشوند.
آن گاه فرمود من شیر را گرفتم و از آن آشامیدم، جبرئیل گفت هدایت شدى و امتت نیز هدایت شدند آن گاه از من پرسید در مسیرت چه دیدى؟ گفتم صداى هاتفى را شنیدم که از طرف راستم مرا صدا زد. پرسید آیا تو هم جوابش را دادى؟ گفتم نه و هیچ توجهى به آن نکردم گفت او مبلغ یهود بود اگر پاسخش گفته بودى امتت بعد از خودت به یهودىگرى مىگرائیدند، سپس پرسید دیگر چه دیدى؟ گفتم هاتفى از طرف چپم صدایم زد، پرسید آیا تو هم جوابش گفتى؟ گفتم نه و توجهى هم نکردم، گفت او داعى مسیحیت بود اگر جوابش مىدادى امتت بعد از تو مسیحى مىشدند آن گاه پرسید چه کسى در روبرویت ظاهر شد؟
گفتم زنى دیدم با بازوانى برهنه که همه زیورهاى دنیوى بر او بود به من گفت: اى محمد به سوى من بنگر، تا با تو سخن گویم، جبرئیل پرسید آیا تو هم با او سخن گفتى؟ گفتم نه سخن گفتم و نه به او توجهى کردم، گفت او دنیا بود اگر با او همکلام مىشدى امتت دنیا را بر آخرت ترجیح مىدادند.
آن گاه آوازى هولانگیز شنیدم که مرا به وحشت انداخت جبرئیل گفت اى محمد مىشنوى؟ گفتم آرى، گفت این سنگى است که من هفتاد سال قبل از لب جهنم به داخل آن پرتاب کردهام الآن در قعر جهنم جاى گرفت و این صدا از آن بود، اصحاب مىگویند به همین جهت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) تا زنده بود خنده نکرد.
آن گاه فرمود: جبرئیل بالا رفت و من هم با او بالا رفتم تا به آسمان دنیا رسیدیم و در آن فرشتهاى را دیدم که او را اسماعیل مىگفتند و هم او بود صاحب خطفه که خداى عز و جل در بارهاش فرموده: «إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ- مگر کسى که خبر را برباید پس تیر شهاب او را دنبال مىکند» (صافات/10).
و او هفتاد هزار فرشته زیر فرمان داشت که هر یک از آنان هفتاد هزار فرشته دیگر زیر فرمان داشتند فرشته مذکور پرسید اى جبرئیل، این کیست همراه تو؟ گفت این محمد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است، پرسید: مبعوث هم شده؟ گفت آرى، فرشته در را باز کرد من به او سلام کردم او نیز به من سلام کرد من جهت او استغفار کردم او هم جهت من استغفار کرد و گفت مرحبا به برادر صالح و پیغمبر صالح و همچنین ملائکه یکى پس از دیگرى به ملاقاتم مىآمدند تا به آسمان دوم وارد شدم در آنجا هیچ فرشتهاى ندیدم مگر آنکه خوش و خندانش یافتم تا اینکه فرشتهاى دیدم که از او مخلوقى بزرگتر ندیده بودم، فرشتهاى بود کریه المنظر و غضبناک او نیز مانند سایرین با من برخورد نمود، هر چه آنها گفتند او نیز بگفت و هر دعا که ایشان در حقم نمودند او نیز کرد، اما در عین حال هیچ خنده نکرد، آن چنان که دیگر ملائکه مىکردند، پرسیدم: اى جبرئیل این کیست که این چنین مرا به فزع انداخت؟ گفت: جا دارد که ترسیده شود خود ما هم همگى از او مىترسیم او خازن و مالک جهنم است، و تا کنون خنده نکرده، و از روزى که خدا او را متصدى جهنم نموده تا به امروز روز به روز بر غضب غیظ خود نسبت به دشمنان خدا و گنهکاران- مىافزاید، و خداوند به دست او از ایشان انتقام مىگیرد، و اگر بنا بود به روى احدى تبسم کند، چه آنها که قبل از تو بودند و چه بعدیها قطعا به روى تو تبسم مىکرد، پس من بر او سلام کردم و او بر من سلام کرده به نعیم بهشت بشارتم داد.
پس من به جبرئیل گفتم آیا ممکن است او را فرمان دهى تا آتش دوزخ را به من نشان دهد؟ جبرئیل (یعنى همان کسى که خداوند در بارهاش فرمود «مُطاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ» (تکویر/21)
) گفت آرى، و به آن فرشته گفت: اى مالک، آتش را به محمد نشان بده، او پرده جهنم را بالا زد، و درى از آن را باز نمود لهیب و شعلهاى از آن بیرون جست و به سوى آسمان سر کشید و هم چنان بالا رفت که گمان کردم مرا نیز خواهد گرفت، به جبرئیل گفتم دستور بده پردهاش را بیندازد، او نیز مالک را گفت تا به حال اولش برگردانید.
آن گاه به سیر خود ادامه دادم، مردى گندمگون و فربه را دیدم از جبرئیل پرسیدم این کیست؟ گفت: این پدرت آدم است، سپس مرا معرفى بر آدم نمود و گفت: این ذریه تو است، آدم گفت (آرى) روحى طیب و بویى طیب از جسدى طیب.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به اینجا که رسید سوره مطففین را از آیه هفدهم که مىفرماید: «کَلَّا إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفِی عِلِّیِّینَ وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ کِتابٌ مَرْقُومٌ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ» (مطففین/18-21) تا آخر سوره را تلاوت فرمود، پس آن گاه فرمود: من به پدرم آدم سلام کردم، او هم بر من سلام کرد، من جهت او استغفار نموده او هم جهت من استغفار کرد و گفت مرحبا به فرزند صالحم پیغمبر صالح و مبعوث در روزگار صالح، آن گاه به فرشتهاى از فرشتگان گذشتم که در مجلسى نشسته بود، فرشتهاى بود که همه دنیا در میان دو زانویش قرار داشت، در این میان دیدم لوحى از نور در دست دارد و آن را مطالعه مىکند، و در آن چیزى نوشته بود، و او سرگرم دقت در آن بود، نه به چپ مىنگریست و نه به راست و قیافهاى (چون قیافه مردم) اندوهگین به خود گرفته بود، پرسیدم: این کیست اى جبرئیل؟ گفت: این ملک الموت است که دائما سرگرم قبض ارواح مىباشد، گفتم مرا نزدیکش ببر قدرى با او صحبت کنم وقتى مرا نزدیکش برد سلامش کردم و جبرئیل وى را گفت که این محمد نبى رحمت است که خدایش به سوى بندگان گسیل و مبعوث داشته عزرائیل مرحبا گفت و با جواب سلام تحیتم داد و گفت: اى محمد مژده باد ترا که تمامى خیرات را مىبینم که در امت تو جمع شده.
گفتم حمد خداى منان را که منتها بر بندگان خود دارد، این خود از فضل پروردگارم مىباشد آرى رحمت او شامل حال منست، جبرئیل گفت این از همه ملائکه شدید العملتر است پرسیدم آیا هر که تا کنون مرده و از این به بعد مىمیرد او جانش را مىگیرد؟ گفت آرى از خود عزرائیل پرسیدم آیا هر کس در هر جا به حال مرگ مىافتد تو او را مىبینى و در آن- واحد بر بالین همه آنها حاضر مىشوى؟ گفت آرى.
ملک الموت اضافه کرد که در تمامى دنیا در برابر آنچه خدا مسخر من کرده و مرا بر آن سلطنت داده بیش از یک پول سیاه نمىماند که در دست مردى باشد و آن را در دست بگرداند و هیچ خانهاى نیست مگر آنکه در هر روز پنج نوبت وارسى مىکنم و وقتى مىبینم مردمى براى مرده خود گریه مىکنند مىگویم گریه مکنید که باز نزد شما بر مىگردم و آن قدر مىآیم و مىروم تا احدى از شما را باقى نگذارم.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود اى جبرئیل فوق مرگ واقعهاى نیست! جبرئیل گفت بعد از مرگ شدیدتر از خود مرگ است.
آن گاه فرمود به راه خود ادامه دادیم تا به مردمى رسیدیم که پیش رویشان طعامهایى از گوشت پاک و طعامهایى دیگر از گوشت ناپاک بود. ناپاک را مىخوردند و پاک را فرو مىگذاشتند پرسیدم اى جبرئیل اینها کیانند؟ گفت اینها حرام خوران از امت تو هستند که حلال را کنار گذاشته و از حرام استفاده مىبرند.
فرمود آن گاه فرشتهاى از فرشتگان را دیدم که خداوند امر او را عجیب کرده بود بدین صورت که نصفى از جسد او را از آتش و نصف دیگرش را از یخ آفریده بود که نه آتش یخ را آب مىکرد و نه یخ آتش را خاموش و او با صداى بلند مىگفت: «منزه است خدایى که حرارت این آتش را گرفته نمىگذارد این یخ را آب کند، و برودت یخ را گرفته نمىگذارد این آتش را خاموش سازد، بار الها اى خدایى که میان آتش و آب را سازگارى دادى میان دلهاى بندگان با ایمانت الفت قرار ده»، پرسیدم اى جبرئیل این کیست؟ گفت فرشتهایست که خدا او را به اکناف آسمان و اطراف زمینها موکل نموده و او خیرخواهترین ملائکه است نسبت به بندگان مؤمن از سکنه زمین، و از روزى که خلق شده همواره این دعا را که شنیدى به جان آنان مىکند.
و دو فرشته در آسمان دیدم که یکى مىگفت پروردگارا به هر کسى که انفاق مىکند خلف و جایگزینى عطا کن و به هر کسى که از انفاق دریغ مىورزد تلف و کمبودى ده.
آن گاه به سیر خود ادامه داده به اقوامى برخوردم که لبهایى داشتند مانند لبهاى شتر، گوشت پهلویشان را قیچى مىکردند و به دهانشان مىانداختند، از جبرئیل پرسیدم اینها کیانند؟ گفت سخنچینان و مسخرهکنندگانند.
باز به سیر خود ادامه داده به مردمى برخوردم که فرق سرشان را با سنگهاى بزرگ مىکوبیدند پرسیدم اینها کیانند؟ گفت آنان که نماز عشاء نخوانده مىخوابند.
باز به سیر خود ادامه دادم به مردمى برخوردم که آتش در دهانشان مىانداختند و از پائینشان بیرون مىآمد پرسیدم اینها کیانند گفت اینها کسانى هستند که اموال یتیمان را به ظلم مىخورند که در حقیقت آتش مىخورند و بزودى به سعیر جهنم مىرسند.
آن گاه پیش رفته به اقوامى برخوردم که از بزرگى شکم احدى از ایشان قادر به برخاستن نبود از جبرئیل پرسیدم اینها چه کسانى هستند؟ گفت اینها کسانى هستند که ربا مىخورند، بر نمىخیزند مگر برخاستن کسى که شیطان ایشان را مس نموده و در نتیجه احاطهشان کرده.
در این میان به راه آل فرعون بگذشتم که صبح و شام بر آتش عرضه مىشدند و مىگفتند پروردگارا قیامت کى بپا مىشود.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: پس از آنجا گذشته به عدهاى از زنان برخوردم که به پستانهاى خود آویزان بودند، از جبرئیل پرسیدم اینها چه کسانى هستند؟ گفت اینها زنانى هستند که اموال همسران خود را به اولاد دیگران ارث مىدادند آن گاه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: غضب خداوند شدت یافت در باره زنى که فرزندى را که از یک فامیل نبوده داخل آن فامیل کرده و او در آن فامیل به عورات ایشان واقف گشته اموال آنان را حیف و میل کرده است.
آن گاه فرمود: (از آنجا گذشته) به عدهاى از فرشتگان خدا برخوردم که خدا به هر نحو که خواسته خلقشان کرده و صورتهایشان را هر طور خواسته قرار داده هیچ یک از اعضاى بدنشان نبود مگر آنکه جداگانه از همه جوانب و به آوازهاى مختلف خدا را حمد و تسبیح مىکردند، و فریاد آنان به ذکر و گریه از ترس خدا بلند بود، من از جبرئیل پرسیدم اینها چه کسانى هستند؟ گفت خداوند اینها را همین طور که مىبینى خلق کرده و از روزى که خلق شدهاند هیچیک از آنان به رفیق بغل دستى خود نگاه نکرده و حتى یک کلمه با او حرف نزده از ترس و خشوع در برابر خدا به بالاى سر خود و پائین پایشان نظر نینداختهاند من به ایشان سلام کرده ایشان بدون اینکه به من نگاه کنند با اشاره جواب دادند، آرى خشوع در برابر خدا اجازه چنین توجهى را به ایشان نمىداد، جبرئیل مرا معرفى نمود، و گفت: این محمد پیغمبر رحمت است که خدایش به سوى بندگان خود به عنوان نبوت و رسالت فرستاده، آرى این خاتم النبیین و سید المرسلین است، آیا با او هم حرف نمىزنید؟ ملائکه وقتى این حرف را شنیدند روى به من آورده سلام کردند و احترام نمودند، و مرا و امتم را به خیر مژده دادند.
سپس به آسمان دوم صعود کردیم، در آنجا ناگهان به دو مرد برخوردیم که شکل هم بودند، از جبرئیل پرسیدم، این دو تن کیانند؟ جبرئیل گفت اینان دو پسر خالههاى تو یحیى و عیسى بن مریم (علیهماالسلام)، من بر آن دو سلام کردم، ایشان نیز بر من سلام کردند، و برایم طلب مغفرت نموده من هم براى ایشان طلب مغفرت کردم به من گفتند مرحبا به برادر صالح و پیغمبر صالح، در این میان نگاهم به ملائکهاى افتاد که در حال خشوع بودند، خداوند چهرههایشان را آن طور که خواسته قرار داده بود احدى از ایشان نبود مگر اینکه خداى را با صوتهاى مختلف حمد و تسبیح مىکردند.
آن گاه به آسمان سوم صعود کردیم در آنجا به مردى برخوردم که صورتش آن قدر زیبا بود که از هر خلق دیگرى زیباتر بود، آن چنان که ماه شب چهارده از ستارگان زیباتر است، از جبرئیل پرسیدم این کیست؟ گفت: این برادرت یوسف است، من بر او سلام کردم و جهتش استغفار نمودم او هم به من سلام کرده برایم طلب مغفرت نمود، و گفت مرحبا به پیغمبر صالح و برادر صالح و مبعوث در زمان صالح.
در این بین ملائکهاى را دیدم که در حال خشوع بودند به همان نحوى که در باره ملائکه آسمان دوم توصیف کردم جبرئیل همان حرفهایى را که در آسمان دوم در معرفى من زد اینجا نیز همان را تکرار نمود ایشان هم همان عکس العمل را نشان دادند.
آن گاه به سوى آسمان چهارم صعود نمودیم در آنجا مردى را دیدم از جبرئیل پرسیدم این مرد کیست؟ گفت این ادریس است که خداوند به مقام بلندى رفعتش داده، من به او سلام کرده برایش طلب مغفرت نمودم، او نیز جواب سلامم داد، و برایم طلب مغفرت نمود و از ملائکه در حال خشوع همان را دیدم که در آسمانهاى قبل دیده بودیم همه مرا و امتم را بشارت به خیر دادند، به علاوه آنها در آنجا فرشتهاى دیدم که بر تخت نشسته هفتاد هزار فرشته زیر فرمان داشت که هر یک از آنها هفتاد هزار ملک زیر فرمان داشتند در اینجا به خاطر مبارک رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) خطور کرد که نکند این همان باشد، پس جبرئیل با صیحه و فریاد به او گفت بایست و او اطاعتش نموده بپا خاست و تا قیامت هم چنان خواهد ایستاد.
آن گاه به آسمان پنجم صعود کردیم در آنجا مردى سالخورده و بزرگ چشم دیدم که بعمرم، پیر مردى به آن عظمت ندیده بودم، نزد او جمع کثیرى از امتش بودند من از کثرت ایشان خوشم آمد، از جبرئیل پرسیدم این کیست؟ گفت: این پیغمبرى است که امتش دوستش مىداشتند، این هارون پسر عمران است، من سلامش کردم، جوابم را داد برایش طلب مغفرت کردم او نیز براى من طلب مغفرت نمود، در همان آسمان باز از ملائکه در حال خشوع همان را دیدم که در آسمانهاى قبلى دیده بودم.
آن گاه به آسمان ششم صعود نمودیم، در آنجا مردى بلند بالا و گندمگون دیدم که گویى از شنوه (قبیله معروف عرب) بود، و اگر هم دو تا پیراهن روى هم مىپوشید باز موى بدنش از آنها بیرون مىآمد، و شنیدم که مىگفت: بنى اسرائیل گمان کردند که من محترمترین فرزندان آدم نزد پروردگار هستم و حال آنکه این مرد گرامىتر از من است از جبرئیل پرسیدم این کیست؟ گفت: این برادر تو موسى بن عمران است، پس او را سلام کردم او نیز به من سلام کرد، سپس براى همدیگر استغفار نمودیم، و باز در آنجا از ملائکه در حال خشوع همانها را دیدم که در آسمانهاى قبلى دیده بودم.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) سپس فرمود آن گاه به آسمان هفتم صعود نمودیم و در آنجا به هیچ فرشته از فرشتگان عبور نکردیم مگر آنکه مىگفتند اى محمد حجامت کن و به امتت بگو حجامت کنند، در ضمن در آنجا مردى دیدم که سر و ریشش جو گندمى، و بر کرسى نشسته بود از جبرئیل پرسیدم این کیست که تا آسمان هفتم بالا آمده و کنار بیت المعمور در جوار پروردگار عالم مقام گرفته؟ گفت: اى محمد این پدر تو ابراهیم است در اینجا محل تو و منزل پرهیزکاران از امت تو است، آن گاه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) این آیه را تلاوت فرمود: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ» (آلعمران/68).
پس به وى سلام کردم، بعد از جواب سلامم گفت: مرحبا به پیغمبر صالح و فرزند صالح و مبعوث در روزگار صالح، در آنجا نیز از ملائکه در حال خشوع همان را دیدم که در دیگر آسمانها دیده بودم، ایشان نیز مرا و امتم را به خیر بشارت دادند.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) اضافه کرد که در آسمان هفتم دریاها از نور دیدم که آن چنان تلألؤ داشتند که چشمها را خیره مىساخت و دریاها از ظلمت و دریاها از رنج دیدم که نعره مىزد و هر وقت وحشت مرا مىگرفت یا منظره هولانگیزى مىدیدم از جبرئیل پرسش مىکردم، مىگفت بشارت باد ترا اى محمد شکر این کرامت الهى را بجاى آور و خداى را در برابر این رفتارى که با تو کرد سپاسگزارى کن، خداوند هم دل مرا با گفتار جبرئیل سکونت و آرامش مىداد وقتى اینگونه تعجبها و وحشتها و پرسشهایم بسیار شد جبرئیل گفت: اى محمد! آنچه مىبینى به نظرت عظیم و تعجبآور مىآید، اینها که مىبینى یک خلق از مخلوقات پروردگار تو است، پس فکر کن خالقى که اینها را آفریده چقدر بزرگ است با اینکه آنچه تو ندیدهاى خیلى بزرگتر است از آنچه دیدهاى آرى میان خدا و خلقش هفتاد هزار حجابست و از همه خلایق نزدیکتر به خدا من و اسرافیلم و بین ما و خدا چهار حجاب فاصله است حجابى از نور حجابى از ظلمت حجابى از ابر و حجابى از آب.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) افزود از عجائب مخلوقات خدا (که هر کدام بر آنچه که خواسته اوست مسخر ساخته) خروسى را دیدم که دو بالش در بطون زمینهاى هفتم و سرش نزد عرش پروردگار است و این خود فرشتهاى از فرشتگان خداى تعالى است که او را آن چنان که خواسته خلق کرده، دو بالش در بطون زمینهاى هفتم و رو به بالا گرفته بود تا سر از هوا در آورد و از آنجا به آسمان هفتم و از آنجا هم چنان بالا گرفته بود تا اینکه شاخش به عرش خدا نزدیک شده بود.
شنیدم که مىگفت: منزه است پروردگار من هر چه هم که بزرگ باشى نخواهى دانست که پروردگارت کجا است، چون شان او عظیم است و این خروس دو بال در شانه داشت که وقتى باز مىکرد از شرق و غرب مىگذشت و چون سحر مىشد بالها را باز مىکرد و به هم مىزد و به تسبیح خدا بانگ بر مىداشت و مىگفت: «منزه است خداى ملک قدوس، منزه است خداى کبیر متعال، معبودى نیست جز خداى حى قیوم» و وقتى این جملات را مىگفت، خروسهاى زمین همگى شروع به تسبیح نموده بالها را به هم مىزدند، و مشغول خواندن مىشدند و چون او ساکت مىشد همه آنها ساکت مىگشتند. خروس مذکور پرهایى ریز و سبز رنگ و پرى سفید داشت که سفیدیش سفیدتر از هر چیز سفیدى بود که تا آن زمان دیده بودم و زغب (پرهاى ریز) سبزى هم زیر پرهاى سفید داشت آنهم سبزتر از هر چیز سبزى بود که دیده بودم.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) چنین ادامه داد که: سپس به اتفاق جبرئیل به راه افتاده وارد بیت المعمور شدم، در آنجا دو رکعت نماز خواندم و عدهاى از اصحاب خود را در کنار خود دیدم که عدهاى لباسهاى نو به تن داشتند و عدهاى دیگر لباسهایى کهنه، آنها که لباسهاى نو در برداشتند با من به بیت المعمور روانه شدند و آن نفرات دیگر بجاى ماندند.
از آنجا بیرون رفتم دو نهر را در اختیار خود دیدم یکى از آنها به نام «کوثر» دیگرى به نام «رحمت» از نهر کوثر آب خوردم و در نهر رحمت شستشو نمودم آن گاه هر دو برایم رام شدند تا آنکه وارد بهشت گشتم که ناگهان در دو طرف آن خانههاى خودم و اهل بیتم را مشاهده کردم و دیدم که خاکش مانند مشک معطر بود، دخترى را دیدم که در نهرهاى بهشت غوطهور بود، پرسیدم دختر! تو از کیستى؟ گفت از آن زید بن حارثه مىباشم صبح این مژده را به زید دادم.
نگاهم به مرغان بهشت افتاد که مانند شتران بختى (عجمى) بودند انار بهشت را دیدم که مانند دلوهاى بزرگ بود، درختى دیدم که آن قدر بزرگ بود که اگر مرغى مىخواست دور تنه آن را طى کند، مىبایست هفتصد سال پرواز کند و در بهشت هیچ خانهاى نبود مگر اینکه شاخهاى از آن درخت بدانجا سر کشیده بود. از جبرئیل پرسیدم این درخت چیست؟ گفت این درخت «طوبى» است که خداوند آن را به بندگان صالح خود وعده داده، و فرموده: «طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ- طوبى و سرانجام نیک مر ایشان راست-» (رعد/29).
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود وقتى وارد بهشت شدم به خود آمدم و از جبرئیل از آن دریاهاى هولانگیز و عجائب حیرتانگیز آن سؤال نمودم، گفت اینها سیر اوقات و حجابهایى است که خداوند به وسیله آنها خود را در پرده انداخته و اگر این حجابها نبود نور عرش تمامى آنچه که در آن بود را پاره مىکرد و از پرده بیرون مىریخت.
آن گاه به درخت سدرة المنتهى رسیدم که یک برگ آن امتى را در سایه خود جاى مىداد و فاصله من با آن درخت همان قدر بود که خداى تعالى در بارهاش فرمود: «قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى» (نجم/9).
در اینجا بود که خداوند ندایم داد و فرمود: «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ» (بقره/285) در پاسخ، از قول خودم و امتم عرض کردم: «وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَکَ رَبَّنا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ» (بقره/285) خداى تعالى فرمود: «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ» (بقره/286) عرض کردم: «رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِینا أَوْ أَخْطَأْنا» (بقره/286) خداى تعالى فرمود تو را مؤاخذه نمىکنم عرض کردم:«رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنا» (بقره/286) خداوند تعالى خطاب فرمود: «نه، تحمیلت نمىکنم»، من عرض کردم «رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ» (بقره/286)
خداى تعالى فرمود: این را که خواستى به تو و به امت تو دادم.
امام صادق (علیهالسلام) در اینجا فرمود: «هیچ میهمانى به درگاه خدا گرامىتر از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) (در آن وقتى که این تقاضاها را براى امتش مىکرد) نبوده است».
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) عرض کرد: پروردگارا تو به انبیایت فضائلى کرامت فرمودى، به من نیز عطیهاى کرامت کن، فرمود: به تو نیز در میان آنچه که دادهام دو کلمه عطیه دادهام که در زیر عرشم نوشته شده، و آن کلمه: «لا حول و لا قوة الا باللَّه» و کلمه: «لا منجى منک الا الیک» مىباشد.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: در اینجا بود که ملائکه کلامى را به من آموختند، تا در هر صبح و شام بخوانم، و آن این است: «اللهم ان ظلمى اصبح مستجیرا بعفوک و ذنبى اصبح مستجیرا بمغفرتک و ذلى اصبح مستجیرا بعزتک، و فقرى اصبح مستجیرا بغناک و وجهى الفانى اصبح مستجیرا بوجهک الباقى الذى لا یفنى- خدایا اگر ظلم مىکنم دلگرم به عفو توام و اگر گناه مىکنم پناهنده به مغفرتت هستم، خدایا ذلتم از دلگرمى به عزت تو است و فقرم پناهنده به غناى تو است و وجه فانیم مستجیر به وجه باقى تو» و من این را در موقع عصر مىخوانم.
آن گاه صداى اذانى شنیدم و ناگاه دیدم فرشتهایست که اذان مىگوید، فرشتهایست که تا قبل از آن شب کسى او را در آسمان ندیده بود، وقتى دو نبوت گفت «اللَّه اکبر» خداى تعالى فرمود درست مىگوید بنده من، من از هر چیز بزرگترم، او گفت: «اشهد ان لا اله الا اللَّه» خداى تعالى فرمود: بندهام درست مىگوید، منم اللَّه، که معبودى نیست مگر من و معبودى نیست به غیر من.
او گفت: «اشهد ان محمدا رسول اللَّه اشهد ان محمدا رسول اللَّه» پروردگار فرمود: بندهام راست مىگوید محمد بنده و فرستاده من است، من او را مبعوث کردهام، او گفت: «حى على الصلاة حى على الصلاة» خداى تعالى فرمود: راست مىگوید بنده من و به سوى واجب من دعوت مىکند هر کس از روى رغبت و به امید اجر دنبال واجب من برود همین رفتنش کفاره گناهان گذشته او خواهد بود.
او گفت: «حى على الفلاح حى على الفلاح» خداى تعالى فرمود: آرى نماز صلاح و نجاح و فلاح است آن گاه در همان آسمان بر ملائکه امامت کردم و نماز گزاردیم آن طور که در بیت المقدس بر انبیاء امامت کرده بودم (این روایت از دستبرد عامه محفوظ نمانده و گرنه جا داشت حى على خیر العمل هم در آن ذکر شده باشد).
سپس فرمود بعد از نماز، مهى همانند ابر مرا فرا گرفت به سجده افتادم پروردگارم مرا ندا داد: من بر همه انبیاى قبل از تو پنجاه نماز واجب کرده بودم همان پنجاه نماز را بر تو و امتت نیز واجب کردم این نمازها را در امتت بپاى دار، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) مىگوید: من برخاسته به طرف پایین به راه افتادم، در مراجعت به ابراهیم برخوردم، چیزى از من نپرسید، به موسى برخوردم، پرسید چه کردى؟ گفتم: پروردگارم فرمود: بر هر پیغمبرى پنجاه نماز واجب کردم، و همان را بر تو و بر امتت نیز واجب کردم، موسى گفت: اى محمد امت تو آخرین امتند، و نیز ناتوانترین امتهایند، پروردگار تو نیز هیچ خواستهاى برایش زیاد نیست و امت تو طاقت این همه نماز را ندارد برگرد و درخواست کن که قدرى به امت تو تخفیف دهد.
من به سوى پروردگارم برگشتم تا به سدرة المنتهى رسیده در آنجا به سجده افتادم، و عرض کردم پنجاه نماز بر من و امتم واجب کردى نه من طاقت آن را دارم و نه امتم پروردگارا قدرى تخفیفم بده، خداى تعالى ده نماز تخفیفم داد، بار دیگر نزد موسى برگشتم و قصه را گفتم گفت تو و امتت طاقت این مقدار را هم ندارید، برگرد به سوى پروردگار، برگشتم ده نماز دیگر از من برداشت، باز نزد موسى آمدم و قصه را گفتم. گفت باز هم برگرد و در هر بار که بر مىگشتم تخفیفى مىگرفتم. تا آنکه پنجاه نماز را به ده نماز رساندم، و نزد موسى بازگشتم، گفت: طاقت این را هم ندارید، به درگاه خدا شدم پنج نماز دیگر تخفیف گرفته نزد موسى آمدم، و داستان را گفتم، گفت: این هم زیاد است طاقتش را ندارید، گفتم: من دیگر از پروردگارم خجالت مىکشم، و زحمت پنج نماز برایم آسانتر از درخواست تخفیف است، اینجا بود که گویندهاى ندا در داد: حال که بر پنج نماز صبر کردى در برابر همین پنج نماز ثواب پنجاه نماز را دارى، هر یک نماز به ده نماز و هر که از امت تو تصمیم بگیرد که به امید ثواب کار نیکى بکند اگر آن کار را انجام داد ده برابر ثواب برایش مىنویسم و اگر (به مانعى برخورد و نکرد بخاطر همان تصمیمش) یک ثواب برایش مىنویسم، و هر که از امتت تصمیم بگیرد کار زشتى انجام دهد، اگر انجام هم داد فقط یک گناه برایش مىنویسم، و اگر منصرف شد و انجام نداد، هیچ گناهى برایش نمىنویسم.
امام صادق (علیهالسلام) در اینجا فرمود: خداوند از طرف این امت به موسى (علیهالسلام) جزاى خیر بدهد «او باعث شد که تکلیف این امت آسان شود» این است تفسیر آیه: «سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ».
علامه طباطبایی: قریب به مضمون این روایت، روایات بسیار زیادى از طرق شیعه (مجمع البیان، ج 6، ص 395) و سنى (روح المعانى، ج 15، ص 5) وارد شده است، و اینکه در این روایت داشت: («مردى گندمگون» در عبارت عربیش دارد) «رجل آدم» و آدم به معناى گندمگون است، و کلمه: «طامه» به معناى امرى است شدید که با شدتش بر هر امر دیگرى غلبه کند، و به همین جهت در قرآن کریم، قیامت، «طامه» خوانده شده است.
و کلمه: «اکتاف» جمع کتف (شانه) است، ولى مقصود از این کلمه در این روایت، اطراف و نواحى است و اینکه در شرح گذشتن از آسمان چهارم داشت «به خاطر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) چنین خطور کرد که نکند این همان باشد» مقصود این است که نکند این همان کسى باشد که تدبیر امور عالم به دست اوست، و همه امور به او منتهى مىگردد.
و اینکه در عبورش از آسمان ششم داشت که «به مردى برخوردم که گویى از شنوه بود» مقصود از «شنوه» قبیلهایست از عرب که به بلندى قامت معروفند.
و اینکه در خصوص آسمان هفتم داشت «به مردى برخوردم که سر و ریشش اشمط بود» مقصود از «اشمط» این است که موى سر و یا ریش سفید و سیاه باشد.
و اینکه در باره آن خروس داشت «خروس مذکور زغبى سبز روى پرها و زغبى دیگر زیر پرها داشت» معنایش در مرغها آن پرهاى خیلى ریز است و در حیوانات موىدار مویهاى خیلى ریز است.
و اینکه داشت: «نگاهم به مرغان بهشت افتاد که مانند شتران بختى بودند»، مقصود از آن شتران خراسانى است، و کلمه: «دلى» (با ضم دال و کسر لام و تشدید یاء) جمع دلو است که در اصل دلوى بر وزن فعول بوده، و ضبابه اگر با صاد بى نقطه باشد باید به فتحه صاد خواند و معنایش شوق و عشق رقیق است، و اگر ضبابه با ضاد نقطهدار باشد، باید با ضمه ضاد خواند و معنایش ابر رقیق است.
[ بستن توضیحات ]