اینکه فرمود: «ما به مترفین آن قوم دستور دادیم تا در آن قریهها فسق و فجور کنند» با اینکه از کلام خداى تعالى این معنا را مىدانیم که هرگز امر تشریعى به فسق و فجور نکرده و بلکه صریحا فرموده: «قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ» (أعراف/28)، لذا مىفهمیم که این امر، امر تشریعى نبوده. (همچنین) تعلق نگرفتن امر تکوینى، به معصیت نیز واضح است.
(پس) اگر متعلق امر در جمله مورد بحث، فسق و معصیت باشد، مقصود از امر این خواهد بود که ما نعمت را برایشان افاضه نموده و بر سبیل املاء و استدراج فراوانش کردیم تا بدین وسیله دسترسیشان به فسق بیشتر گشته و فسق را از حد بگذرانند و قول بر آنان محقق گردد تا عذاب نازل شود.
توضیح : اینکه فرمود: «ما به مترفین آن قوم دستور دادیم تا در آن قریهها فسق و فجور کنند» با اینکه از کلام خداى تعالى این معنا را مىدانیم که هرگز امر تشریعى به فسق و فجور نکرده و بلکه صریحا فرموده: «قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ» (أعراف/28)، لذا مىفهمیم که این امر، امر تشریعى نبوده.
و اما تعلق نگرفتن امر تکوینى، به معصیت، از آن جهت که معصیت است نیز واضح است بلکه واضحتر از امر تشریعى است، زیرا اگر خداوند امر تکوینى به عملى کند، آن عمل، ضرورى شده و دیگر متعلق به اختیار کسى نمىشود، و وقتى عملى اختیارى انسان نشد انجامش معصیت نیست، هم چنان که قرآن کریم در معناى امر تکوینى خداوند فرموده است: «إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون» (یس/82).
بنا بر این اگر متعلق امر، در جمله «أَمَرْنا» اطاعت باشد، امر به معناى حقیقى یعنى امر تشریعى خواهد بود، یعنى امرى که با زبان پیغمبرشان به ایشان ابلاغ شده، پیامبرى که مبعوث شدنش براى انذار ایشان به عذاب خدا در صورت مخالفت امر او بوده است، و قبلا هم اشاره کردیم که اصولا این شان یعنى انذار مردم از مختصات فرستادگان خداست.
پس قوم هر پیغمبرى اگر مخالفت کنند و از امر پروردگارشان فسق بورزند، قول عذاب برایشان محقق مىشود، یعنى مبتلا به عذاب و هلاکت مىگردند.
و اگر متعلق امر در جمله مورد بحث، فسق و معصیت باشد، مقصود از امر این خواهد بود که ما نعمت را برایشان افاضه نموده و بر سبیل املاء و استدراج فراوانش کردیم تا بدین وسیله دسترسیشان به فسق بیشتر گشته و فسق را از حد بگذرانند و قول بر آنان محقق گردد تا عذاب نازل شود.
این دو وجه بود که با هر یک از آنها جمله «أَمَرْنا...» را مىتوان توجیه نمود.
اما وجه اول از دو جهت بعید است، یکى اینکه خلاف ظاهر است، چون ظاهر اینکه مىگوئیم: «دستورش دادم و او چنین و چنان کرد» این است که دستور به عین همان عملى که او کرده صادر شده است، و در آیه مورد بحث هم ظاهر این است که امر به خود فسق تعلق گرفته باشد، نه به طاعت.
دوم اینکه تا همه اهل یک شهر فسق نورزند بلاى عمومى نازل نمىشود، و با این حال وجهى نیست که امر تنها متوجه مترفین شود.
زمخشرى (کشاف، ج 2، ص 654) در توجیه این امر گفته است: امر در اینجا حتما امرى است مجازى، زیرا وقتى امر حقیقى مىبود که به ایشان فرموده باشد: «افسقوا- فسق بورزید» و چون چنین امرى معقول و ممکن نیست، لا جرم امر مجازى خواهد بود، و اما وجه مجازیت آن این است که از آنجایى که خداوند نعمت را بر آنان بسیار کرده و وسیله پیروى شهوات را بر ایشان فراهم نموده پس گویى که ایشان ماموریت داشتهاند که نعمتهاى خدا را در اینکار صرف کنند.
ولى حقیقتش این است که خداوند نعمت را براى این ارزانیشان داشت که شکرگزارى نموده و در راه خیر صرف کنند، و متمکن از احسان و نیکى باشند، هم چنان که ایشان را صحیح و سالم و نیرومند آفرید و متمکن در خیر و شرشان کرد، و از ایشان خواست تا خیر را بر شر و اطاعت را بر معصیت مقدم بدارند، ولى ایشان فسق و فجور را مقدم داشتند، و چون دست و دامن بدان بیالودند «قول» که همان کلمه عذاب باشد برایشان استقرار یافت، و نابودشان کرد.
و اگر بگویى که چرا آیه را چنین معنا نکنیم که «ما ایشان را به اطاعت امر کردیم و ایشان فسق ورزیدند»؟ در جواب مىگوئیم بدین جهت نمىتوانیم که چنین معنا کردن مستلزم حذف چیزى است که در آیه دلیل و قرینهاى بر آن نیست و چنین حذفى جایز نمىباشد چه رسد به حذف چیزى که دلیل بر خلاف آن هست.
به خلاف اینکه مامور به که حذف شده همان فسق باشد که کلمه «َفَسَقُوا» بر آن دلالت دارد، و اینگونه تعبیر بسیار است، مثلا گفته مىشود: امرش کردم پس ایستاد، یا دستورش دادم خواند، که غیر از این از آن فهمیده نمىشود که مامور به حذف شده در اولى ایستادن و در دومى همان قرائت است، و اگر چیز دیگرى در تقدیر بگیریم در حقیقت از شنونده خود علم غیب توقع کردهایم.
البته این معنا را در مثل «او را دستور دادم نافرمانیم کرد» و یا «او را امر کردم امرم را امتثال نکرد» نمىگوئیم، زیرا هیچ عاقلى مامور خود را امر به نافرمانى نمىکند، و چون محال است چنین معنایى مورد نظر گوینده باشد از این جهت کلام گوینده هم دلالت بر آن ندارد، بلکه صاحب چنین کلامى منظورش این است که من اصلا مامور ندارم و خطم را نمىخوانند، من فلانى را امر کردم ولى او اطاعتم نکرد، مثل اینکه بعضى از سفیهان و دیوانگان بدون اینکه مامورى داشته باشند امر و نهى مىکنند.
خواهى گفت: با اینکه مىدانیم خداوند امر به فحشاء نمىکند و همواره به خیر و عدالت امر مىکند چرا همین معنا قرینه بر این نباشد که مقصود از جمله «أَمَرْنا...»، این باشد که ما مترفین آن قریهها را امر به خیر کردیم ولى ایشان عصیان ورزیدند؟.
در جواب مىگوییم: این حرف صحیح نیست، زیرا تقدیر گرفتن کلمه «بخیر» تقدیر گرفتن چیزیست که ظاهر عبارت «َفَسَقُوا» مخالف آنست، بنا بر این جز همان راه که گفتیم که باید کلام مورد بحث را، حمل بر مجاز کرد چاره دیگرى نداریم.
و این کلام در توجیه جمله مورد بحث و اینکه چگونه فسق مامور به شده است حرف خوبى است، و لیکن آن طور که ایشان ادعا کردهاند که آیه شریفه صریح در این معنا است و احتمال دیگرى وجود ندارد، صحیح نیست.
همانطور که آن وجه محتمل است بیان ما نیز محتمل است، چرا صحیح نباشد که بگوئیم در جمله «امرش کردم پس نافرمانى کرد» به قرینه اینکه «عصیان» منافى با «امر» است، مامور به «اطاعت» بوده و تقدیر چنین باشد که «من او را به اطاعت امر کردم ولى او فسق ورزید» چون فسق همان عصیان و خروج از زى بندگى است، و یا چرا صحیح نباشد بگوئیم که فعل «أَمَرْنا» در آیه شریفه در لازمه معناى خود استعمال شده، و معناى آن این است که امر ما متوجه مترفین شد، و ایشان در آن فسق ورزیدند.
بنا بر این انصاف این است که هم توجیه ما متحمل است، و هم توجیه زمخشرى، و هیچیک هم اشکالى ندارد، جز اینکه توجیه ما صرف احتمال نیست، بلکه بهرهاى از ظهور نیز دارد.
بعضى دیگر (روح المعانى، ج 15، ص 44 و 45) از این سؤال که چرا امر فقط متوجه مترفین شده، چنین پاسخ دادهاند که چون ایشان رؤسا و زمامداران قوم بودهاند، و دیگران از ایشان پیروى مىکردند، و معلوم است که حکم تابع حکم متبوع او است، ولى این جواب بى اشکال نیست.
بعضى دیگر (روح المعانى، ج 15، ص 44 و 45) گفتهاند: جمله «أَمَرْنا...» صفت قریه است، نه جواب کلمه «اذا» و جواب کلمه مزبور حذف شده است، هم چنان که در آیه «حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها» (زمر/73) حذف شده، و جهت حذف آن این بوده که حاجتى به ذکرش نبوده، و کلام بر آن دلالت مىکرد.
عدهاى دیگر (روح المعانى، ج 15، ص 44 و 45) گفتهاند که در آیه، تقدیم و تاخیر به کار رفته و تقدیرش چنین است «و اذا امرنا مترفى قریة ففسقوا فیها اردنا ان نهلکها- و چون مترفین هر شهرى را امر کنیم و ایشان در امر ما فسق بورزند اراده مىکنیم هلاکشان سازیم» چون اراده هلاکت قبل از آنکه جهتش محقق شود معنا ندارد، این وجه مانند وجه قبلیش سخیف و بى اساس است.
همه این توجیهات بر تقدیریست که آیه را به قرائت معروف که جمله «امرنا» را با همزه و بعد از آن میم بدون تشدید قرائت نمودهاند قرائت کنیم و آن را از ماده «امر» که به معناى طلبیدن است بدانیم، ولى چه بسا که آن را به معناى اکثار دانستهاند، و گفتهاند معنایش این است که مال و اولاد مترفین را زیاد کردیم، و ایشان در آن شهر فساد راه انداختند.
و بعضى دیگر (روح المعانى، ج 15، ص 44 و 45) آن را به صورت «امرنا» قرائت کرده و به على (علیهالسلام) و به عاصم و ابن کثیر و نافع و غیر ایشان نسبتش دادهاند که از ماده «ایمار» و به معناى زیاد کردن مال و نسل است.
بعضى دیگر (روح المعانى، ج 15، ص 44 و 45) آن را به صورت «أمرنا» با تشدید میم از مصدر تامیر به معناى تولیت و عهدهدارى امارت قرائت کرده و به امام على و امام حسن و امام باقر (علیهمالسلام) و به ابن عباس و زید بن على و غیر ایشان نسبتش دادهاند.
[ بستن توضیحات ]