در مورد مکان جغرافیایی غار اصحاب کهف روایات زیادی وجود دارد ولی براساس شواهدی که یافت شده است، غار رجیب همان غار اصحاب کهف است که داستانش در قرآن کریم آمده است.
توضیح : غار اصحاب کهف که در آنجا پناهنده شدند و اصحاب در آنجا از نظرها غایب گشتند، مورد اختلاف شدید است که چند جا را ادعا کرده اند:
غار اول: کهف افسوس (افسوس به کسر همزه و نیز کسر فاء و بنا به ضبط کتاب «مراصد الاطلاع» که مرتکب اشتباه شده است به ضمه همزه و سکون فاء) شهر مخروبهای است در ترکیه که در هفتاد و سه کیلومتری شهر بزرگ ازمیر قرار دارد، و این غار در یک کیلومتری- و یا کمتر- شهر افسوس نزدیک قریهای به نام «ایاصولوک» و در دامنه کوهی به نام «ینایرداغ» قرار گرفته است. این غار، غار وسیعی است که در آن به طوری که می گویند صدها قبر که با آجر ساخته شده است وجود دارد. خود این غار هم در سینه کوه و رو به جهت شمال شرقی است، و هیچ اثری از مسجد و یا صومعه و یا کلیسا و خلاصه هیچ معبد دیگری بر بالای آن دیده نمی شود.
این غار در نزد مسیحیان نصاری از هر جای دیگری معروفتر است، و نامش در بسیاری از روایات مسلمین نیز آمده است.
و این غار علیرغم شهرت مهمی که دارد، به هیچ وجه با آن مشخصاتی که در قرآن کریم راجع به آن غار آمده است تطبیق نمی کند.
اولا برای اینکه خداوند تعالی درباره اینکه در چه جهت از شمال و جنوب مشرق و مغرب قرار گرفته است می فرماید: آفتاب وقتی طلوع می کند از طرف راست غار به درون آن می تابد و وقتی غروب می کند از طرف چپ غار به درون می تابد، و لازمه این حرف این است که درب غار به طرف جنوب باشد، و غار افسوس به طرف شمال شرقی است (که اصلا آفتابگیر نیست مگر مختصری).
و همین مطلب باعث شده است که مراد از راست و چپ را، راست و چپ کسی بگیرند که می خواهد وارد غار شود نه از طرف دست راست کسی که می خواهد از غار بیرون شود، و حال آنکه قبلا هم گفتیم معروف از راست و چپ هر چیزی راست و چپ خود آن چیز است نه کسی که به طرف آن می رود. بیضاوی در تفسیر خود گفته است: در غار در مقابل ستارگان بنات النعش قرار دارد، و نزدیکترین مشرق و مغربی که محاذی آن است مشرق و مغرب رأس السرطان است و وقتی که مدار آفتاب با مدار آن یکی باشد آفتاب به طور مایل و مقابل در طرف چپ غار می تابد و شعاعش به طرف مغرب کشیده می شود، و در هنگام غروب از طرف محاذی صبح می تابد و شعاع طرف عصرش به جای تابش طرف صبح کشیده می شود، و عفونت غار را از بین میبرد و هوای آن را تعدیل می کند، و در عین حال بر بدن آنان نمی تابد و با تابش خود اذیتشان نمی کند و لباسهایشان را نمی پوساند (تفسیر بیضاوی، ج 2، ص 6). این بود کلام بیضاوی. غیر او نیز نظیر این حرف را زدهاند.
علاوه بر اشکال گذشته مقابل در غار با شمال شرقی با مقابل بودن آن با بنات النعش که در جهت قطب شمالی قرار دارد سازگار نیست، از این هم که بگذریم گردش آفتاب آن طور که ایشان گفتهاند با شمال شرقی بودن در غار نمی سازد، زیرا بنائی که در جهت شمال شرقی قرار دارد و در طرف صبح، آفتاب به جانب غربیاش می تابد ولی در موقع غروب در ساختمان و حتی پیشخان آن در زیر سایه فرومی رود، نه تنها در هنگام غروب، بلکه بعد از زوال ظهر آفتاب میرود و سایه گسترده می شود. مگر آنکه کسی ادعا کند که مقصود از جمله «وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ» این است که آفتاب به ایشان نمی تابد، و یا آفتاب در پشت ایشان قرار می گیرد- دقت فرمائید.
و اما ثانیا برای اینکه جمله «وَ هُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ» می گوید اصحاب کهف در بلندی غار قرار دارند، و غار افسوس به طوری که گفتهاند بلندی ندارد، البته این در صورتی است که «فجوة» به معنای مکان مرتفع باشد، ولی مسلم نیست، و قبلا گذشت که «فجوة» به معنای ساحت و درگاه است. پس این اشکال وارد نیست.
و اما ثالثا برای اینکه جمله «قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلی أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً» ظاهر در این است که مردم شهر مسجدی بر بالای آن غار بنا کردند، و در غار افسوس اثری و حتی خرابهای از آن به چشم نمی خورد، نه اثر مسجد نه اثر صومعه و نه مانند آن. و نزدیکترین بنای دینی که در آن دیار به چشم می خورد کلیسایی است که تقریبا در سه کیلومتری غار قرار دارد، و هیچ جهتی به ذهن نمی رسد که آن را به غار مرتبط سازد.
از این هم که بگذریم در غار افسوس اثری از رقیم و نوشته دیده نمی شود که دلالت کند یک یا چند تا از آن قبور، قبور اصحاب کهف است، و یا شهادت دهد و لو تا حدی که چند نفر از این مدفونین مدتی به خواب رفته بودند و پس از سالها خداوند بیدارشان کرده و دوباره قبض روحشان نموده است.
غار دوم: دومین غاری که احتمال دادهاند کهف اصحاب کهف باشد غار «رجیب» است که در هشت کیلومتری شهر عمان پایتخت اردن هاشمی نزدیک دهی به نام رجیب قرار دارد. غاری است در سینه جنوبی کوهی پوشیده از صخره، اطراف آن از دو طرف یعنی از طرف مشرق و مغرب باز است که آفتاب به داخل آن می تابد، در غار در طرف جنوب قرار دارد، و در داخل غار طاقنمایی کوچک است به مساحت5/32 متر در یک سکویی به مساحت تقریبا 33 متر و در این غار نیز چند قبر هست به شکل قبور باستانی روم و گویا عدد آن ها هشت و یا هفت است.
بر دیوار این غار نقشهها و خطوطی به خط یونانی قدیم و به خط ثمودیان دیده می شود که چون محو شده اند، خوب خوانده نمی شوند. البته بر دیوار عکس سگی هم که با رنگ قرمز و زینتهای دیگری آراسته شده دیده می شود.
و بر بالای غار آثار صومعه «بیزانس» هست که از گنجینهها و آثار دیگری است که در آنجا کشف گردیده است و معلوم می شود بنای این صومعه در عهد سلطنت «جوستینوس» اول یعنی در حدود 418- 427م ساخته شده است و آثار دیگری که دلالت می کند که این صومعه یک بار دیگر تجدید بنا یافته است و مسلمانان پس از استیلا بر آن دیار، آنجا را مسجدی قرار دادهاند. چون می بینیم که این صومعه محراب و ماذنه و وضوخانه دارد، و در ساحت و فضای جلوی در این غار آثار مسجد دیگری است که پیداست مسلمین آن را در صدر اسلام بنا نهاده و هر چندی یک بار مرمت کرده اند و پیداست که این مسجد بر روی خرابههای کلیسایی قدیمی از رومیان ساخته شده است. این غار علی رغم اهتمامی که مردم بدان داشتهاند و عنایتی که به حفظش نشان می دادند و آثار موجود در آن از این اهتمام و عنایت حکایت می کند که غاری متروک و فراموش شده بوده، و به مرور زمان خراب و ویران گشته است تا آن که اداره باستانشناسی اردن هاشمی اخیرا درصدد برآمده است که در آن حفاری کند و نقب بزند و آن را پس از قرنها خفا از زیر خاک دوباره ظاهر سازد (این حفاری و اکتشاف در سال 1963 میلادی مطابق با 1342 هجری شمسی اتفاق افتاد، و درباره آن کتابی به قلم بانی آن کار، فاضل ارجمند آقای «رفیق وفا دجانی» به نام کتاب «اکتشاف کهف اهل کهف» در سال 1964 منتشر شد که در آن مساعی اداره باستانشناسی اردن و مشقاتی که در نقب و جستجو تحمل نمودند به تفصیل بیان نموده است.) خصوصیاتی که در اثر این حفاری به دست آمد و آثاری که کشف گردید، همه تایید می کند که این غار غار اصحاب کهف می باشد که داستانشان در قرآن کریم آمده است. و نیز امارات و قرائنی را که ذکر کرده است با کهف اصحاب کهف تطبیق پیدا می کند و با ادلهای اثبات می کند که غار اصحاب کهف همین غار رجیب است، نه غار افسوس و نه آن غاری که در دمشق است، و نه آن که در بترا قرار دارد، و نه آن که در اسکاندیناوی است.
علامه طباطبایی: در این کتاب این احتمال را که طاغی آن روز که اصحاب از گزند او فرار کرده اند و به داخل غار پناهنده شده اند «طراجان» پادشاه (98- 117م) بوده باشد نه دقیوس (249- 251م) که مسیحیان و بعضی از مسلمین احتمال دادهاند، و نه دقیانوس (285- 305م) که بعضی دیگر از مسلمین در روایاتشان آوردهاند، تقویت کرده و چنین استدلال کرده است که پادشاه صالحی که خداوند تعالی در عهد او اصحاب کهف را آفتابی کرده است و سرگذشتشان را بر ملا ساخت به اجماع تمامی مورخین مسیحی و مسلمان اسمش «تئودوسیوس» (408- 450م) بوده است. و اگر ما دوران فترت اصحاب صالح کهف را که در آن دوران در خواب بوده اند از دوره سلطنت وی کم کنیم و به عبارت روشنتر اگر از اواسط سلطنت این پادشاه صالح یعنی حدود 421م که وسط دو رقم 408م و 450م است سیصد و نه سال کم کنیم به سال 112م می رسیم که مصادف با زمان حکومت او است. این را هم می دانیم که وی فرمان صادر کرده بود که هر مسیحی که عبادت بت ها را قبول نداشته باشد، و از پرستش آن ها سرباز زند خائن به دولت شناخته می شود، و محکوم به اعدام است.
همین حرف اعتراض بعضی از مورخین مسیحی از قبیل چیبون در کتاب «انحطاط و سقوط امپراطوری روم» را بر مدت مکث اصحاب کهف که آن طور که قرآن گفته نیست و کمتر از آن است دفع می کند. او گفته اصحاب کهف در زمان پادشاه صالح یعنی تئودوسیوس (408- 451م) از خواب بیدار شدند، و در زمان حکومت دقیوس (249- 251 م) از شهر گریخته و داخل غار شده اند و فاصله این دو تاریخ دویست سال و یا چیزی کمتر از 309 سالی است که قرآن گفته است. جوابش هم روشنشد که پنهانشدن ایشان در غار در زمان دقیوس نبوده بلکه زمان طراجان بوده است، و این استدلال از این بزرگوار که خداوند زحماتش را پاداش خیر دهد استدلالی است تمام الا اینکه چند اشکال بدان متوجه است: اول اینکه قرآن کریم سیصد و نه سال را سال قمری گرفته است و ایشان آن را شمسی حساب کرده اند و قهرا این نه سال باید از میان برداشته شود. دوم اینکه ایشان از مورخین اسلام و مسیحیت ادعای اجماع کرده اند بر اینکه بر ملا شدن جریان اصحاب کهف در زمان حکومت تئودوسیوس بوده است و حال آنکه چنین اجماعی نداریم، زیرا روایات بسیاری از مورخین از اسم این سلطان ساکت است، و جز عده قلیلی به اسم او تصریح نکرده اند، و بعید نیست که همآن هایی هم که تصریح کرده اند از روایات مسیحیت گرفته باشند، و مسیحیان هم آن را به حدس قوی از کتابی که به جیمز ساروغی (452- 521م) نسبت می دهند و در تاریخ 474م تالیف شده است، گرفته باشند و پیش خود فکر کرده باشند که پادشاهی که در این حدود از تاریخ باشد باید همان تئودوسیوس باشد. به علاوه، از آن اجماع مرکبی که ادعا کرده اند که پادشاه طاغی معاصر اصحاب کهف دقیوس یا دقیانوس بوده است، برمی آید که علی ای حال «طراجان» نبوده است. اشکال دیگرش این است که ایشان گفتهاند: شواهد باستانی صومعهای که بر بالای کهف ساخته شده است، شهادت می دهد بر اینکه در زمان حستینوس اول (518- 527م) ساخته شده باشد و لازمه این حرف این است که ساختمان آن تقریبا بعد از صد سال از ظهور و کشف داستان اصحاب کهف ساخته شده باشد، و حال آنکه ظاهر قرآن عزیز این است که ساختمان آن مقارن همان روزهایی بوده که داستان ایشان بر ملا شده است. و بنابراین باید معتقد شد که بنایی که ایشان در نظر دارند بنای مجددی بوده که بعد از آن ساخته شده است و بنای اولی نیست. و بعد از همه این حرفها و احتمالات، مشخصاتی را که قرآن کریم برای کهف ذکر کرده است، انطباقش با همین غار رجیب روشنتر از سایر غارها است. در آثاری که از آنجا استخراج کردند شواهدی یافت شده است که دلالت می کند بر اینکه این غار همان غار اصحاب کهف است که داستانش در قرآن کریم آمده است. در تعدادی از روایات مسلمین همچنان که به آن اشاره شد نیز همین معنا آمده است که غار اصحاب کهف در اردن واقع شده است و یاقوت آن ها را در معجم البلدان خود آورده است. و رقیم هم اسم دهی است نزدیک به شهر عمان که قصر یزیدبنعبدالملک در آنجا بوده است.
البته قصر دیگری هم در قریهای دیگر نزدیک به آن دارد که نامش موقر است و شاعر که گفته:
یزرن علی تنانیه یزیدا با کناف الموقر و الرقیم
یعنی آن زمان بر بالای آن کاخ یزید را دیدار می کنند در حالی که موقر و رقیم در چشم انداز ایشان است. و شهر عمان امروزی هم در جای شهر فیلادلفیا که از معروفترین و زیباترین شهرهای آن عصر بوده ساخته شده است، و این شهر تا قبل از ظهور دعوت اسلامی بوده است، و خود آن شهر و پیرامونش از اوایل قرن دوم میلادی در تحت استیلای حکومت روم بود تا آنکه سپاه اسلام سرزمین مقدس را فتح کرد.
و حق مطلب این است که مشخصات غار اصحاب کهف با این غار بهتر انطباق دارد تا غارهای دیگر.
غار سوم: غاری است که در کوه قاسیون قرار دارد و این کوه در نزدیکیهای شهر صالحیه دمشق است که اصحاب کهف را به آنجا نیز نسبت می دهند.
غار چهارم: غاری است که در بترا یکی از شهرهای فلسطین است که اصحاب کهف را به آنجا نیز نسبت می دهند.
غار پنجم: غاری است که به طوری که گفتهاند در شبه جزیره اسکاندیناوی در شمال اروپا کشف شده است و در آنجا به هفت جسد سالم برخوردند که در هات رومیان بوده اند و احتمال دادهاند که همان اصحاب کهف باشند.
و چه بسا غارهای دیگری که اصحاب کهف را به آن ها نیز نسبت می دهند، همچنان که می گویند در نزدیکیهای شهر نخجوان (یکی از شهرهای قفقاز) غاری است که اهالی آن نواحی احتمال دادهاند که غار اصحاب کهف باشد، و مردم به زیارت آنجا می روند.
و لیکن هیچ شاهدی که دلالت کند بر اینکه یکی از این غارها همان غاری باشد که در قرآن یاد شده است در دست نیست، علاوه بر اینکه مصادر تاریخی این دو غار آخری را تکذیب می کند، چون قصه اصحاب کهف علی ای حال قصهای است رومی و در تحت سلطه و سیطره رومیان اتفاق افتاده است، و رومیان حتی در بحبوحه قدرت و مجد و عظمتشان تا حدود قفقاز و اسکاندیناوی تسلط نیافتند.
[ بستن توضیحات ]