● حاجيه تقي زاده فانيد -
تفسیر انگلیسی- ابن کثیر
Allah likened the hypocrites when they bought deviation with guidance, thus acquiring utter blindness, to the example of a person who started a fire. When the fire was lit, and illumnitated the surrounding area, the person benefited from it and felt safe. Then the fire was suddenly extinguished. Therefore, total darkness covered this person, and he became unable to see anything or find his way out of it. Further, this person could not hear or speak and became so blind that even if there were light, he would not be able to see. This is why he cannot return to the state that he was in before this happened to him. Such is the case with the hypocrites who preferred misguidance over guidance, deviation over righteousness. This parable indicates that the hypocrites first believed, then disbelieved, just as Allah stated in other parts of the Qur'an.
Allah's statement,
(Allah removed their light) means, Allah removed what benefits them, and this is the light, and He left them with what harms them, that is, the darkness and smoke. Allah said,
(And left them in darkness), that is their doubts, disbelief and hypocrisy.
[ نظرات / امتیازها ]
1)
: خدا قوت. عالی بود. ممنون
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
» تفسیر مجمع البیان
وصف منافقان و دورویانى که اظهار ایمان مى کنند امّا در درون بر کفر و شرک خویش پایبندند، درست وصف کسانى است که در شبى تیره و تار آتشى برافروخته اند، یا برآنند که از آتشى روشنى بخش نور گیرند، امّا به مجرّد اینکه آتش را روشن مى سازند و پیرامون خود را مى نگرند تا خود را از خطرها در امان نگه دارند، بناگاه آتش خاموش مى شود و آنان در آن تاریکى وحشتناک، هراسان و سرگردان مى مانند.
مفسّران صدر اسلام، این آیات را بدینصورت معنا کرده اند: هنگامى که منافقان اظهار ایمان مى کنند، از روشنى آن بهره ور مى شوند و در سایه اش، به عزّت و امنیت دست مى یابند، و در مقررّات تشکیل خانواده، ارث و امنیت در ابعاد گوناگون، همچنین در آزادى و دیگر حقوق اسلامى و انسانى، با مردم باایمان در یک ردیف قرار مى گیرند؛ امّا پس از مرگ، به همان تاریکى برخاسته از کفر و شرک که در درون هنوز به آن پایبندند، بازمى گردند و در عذابى سهمگین گرفتار مى آیند.
برخى گفته اند: معناى «ذهب اللَّه بنورهم» این است که خدا مردم را از درون ناپاک آنان باخبر مى سازد و روشنى و امنیت ایمان را از آنان مى گیرد؛ چرا که در درون، ایمان و باورى ندارند.
سعیدبن جبیر و شمارى دیگر از قرآن پژوهان بر این باورند که این آیه درباره یهود فرود آمد؛ زیرا آنان در کتابهاى آسمانى خویش خوانده بودند که آخرین پیامبر خدا بزودى خواهد آمد، و از این رو در انتظار ظهور آن حضرت بودند و ضمن ایمان به او، شرک گرایان را هشدار مى دادند؛ امّا هنگامى که آن پیامبر خدا آمد، آنان او را نپذیرفتند.
بنظر مى رسد اینان، گروههاى سه گانه یهود - بنى قریظه، بنى نضیر و بنى قینقاع - بودند که چون مى دانستند آخرین پیامبر خدا از حجاز ظهور خواهد کرد، از شام به یثرب کوچ کردند و پس از ورود به مدینه، هماره اعلان مى داشتند که: محمّد(ص) پیامبر خدا خواهد بود و پیروانش بهترین بندگان پروردگار و شایسته ترین امّتها؛ و ما در انتظار ظهور او هستیم.
مردى از شایستگان اهل کتاب به نام «عبداللّه بن هیبان»، پیش از بعثت پیامبر(ص)، هر سال وارد مدینه مى شد و گروههاى سه گانه یهود را به فرمانبردارى از خدا و نگاهدارى تورات و انجیل و ایمان به محمّد (ص) پس از آمدنش تشویق مى کرد و هشدار مى داد که: «آنگاه که آخرین پیام آور خدا فرمان بعثت یافت، مباد که از دور او پراکنده شوید، بلکه به یارى او بشتابید. من بسیار مشتاقم که او را زیارت کنم». امّا او پیش از بعثت پیامبر(ص)، جهان را بدرود گفت.
یهود این توصیه او را هماره به جان مى خریدند و تأیید مى کردند؛ امّا دریغ و افسوس که پس از بعثت پیامبر (ص) و هجرت آن حضرت به مدینه، به او کفر ورزیدند؛ و به همین جهت، خداوند این مثل را در وصف آنان زد که: «مثلهم کمثل الّذى استوقد ناراً ...».
یک پرسش گرامرى: چرا در این آیه شریفه، جمع به مفرد تشبیه شده است: «مثلهم کمثل الّذى استوقد ناراً ...» (وصف آنان، وصف کسى است که آتشى را برافروخت...)؟
پاسخ: در پاسخ این پرسش، نظراتى چند ارائه شده است:
1. واژه «الّذى» گرچه بظاهر مفرد است، امّا معنا و مفهوم آن جمع است.
2. واژه «الّذى» در این آیه شریفه، در اصل «الّذین» بوده که «نون» آن حذف شده است؛ و نمونه آن در ادبیات عرب وجود دارد.
3. در این آیه شریفه، واژه اى حذف شده است؛ و اصل آن بدینصورت بوده است: «مثلهم کمثل اتباع الّذى ...».
4. منظور از «الّذى استوقد»، فرد مشخّصى نیست؛ بلکه جنس آن مورد نظر است.
5. تشبیه در این آیه شریفه، افراد نیست تا چنین اشکالى وارد باشد؛ بلکه تمثیل حال منافقان، به حال کسى است که شرایطى به مانند آنچه در آیه برشمرده شده، دارد. و این نوع تشبیه در ادبیات، بسیار است؛ براى نمونه، مى گویند کندذهنى و کم هوشى این افراد، بسان کم هوشى حیوان است.
«وترکهم فى ظلمات »
و خدا آنان را در میان تاریکیهایى که که نمى بینند، رها ساخت.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
» تفسیر کشاف
لما جاء بحقیقة صفتهم عقبها بضرب المثل زیادة فی الکشف و تتمیما للبیان . ولضرب العرب الامثال و استحضار العلماء المثل و النظائر شأن لیس بالخفی فی إبراز خبیات المعانی ، و رفع الاستار عن الحقائق ، حتی تریک المتخیل فی صورة المحقق ، و المتوهم فی معرض المتیقن ، و الغائب کأنه مشاهد. و فیه تبکیت للخصم الالد، و قمع لسورة الجامح الابی ، و لامر ما أکثر الله فی کتابه المبین و فی سائر کتبه أمثاله ، و فشت فی کلام رسول الله صلی الله علیه و سلم و کلام الانبیاء و الحکماء. قال الله تعالی : (و تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها إلا العالمون ) و من سور الانجیل سورة الامثال . و المثل فی أصل کلامهم : بمعنی المثل ، و هو النظیر. یقال : مثل و مثل و مثیل ، کشبه و شبه و شبیه . ثم قیل للقول السائر الممثل مضربه بمورده : مثل . و لم یضربوا مثلا، و لا رأوه أهلا للتسییر، و لا جدیرا بالتداول و القبول ، إلا قولا فیه غرابة من بعض الوجوه . و من ثم حوفظ علیه و حمی من التغییر. فإن قلت : ما معنی مثلهم کمثل الذی استوقد نارا، و ما مثل المنافقین و مثل الذی استوقد نارا حتی شبه أحد المثلین بصاحبه ؟ قلت : قد استعیر المثل استعارة الاسد للمقدام ، للحال أوالصفة أو القصة، إذا کان لها شأن و فیها غرابة، کأنه قیل : حالهم العجیبه الشأن کحال الذی استوقد نارا. و کذلک قوله : (مثل الجنة التی وعد المتقون ) أی و فیما قصصنا علیک من العجائب : قصة الجنة العجیبة. ثم أخذ فی بیان عجائبها. ولله المثل الاعلی : أی الوصف الذی له شأن من العظمة و الجلالة. (مثلهم فی التوراة): أی صفتهم و شأنهم المتعجب منه . و لما فی المثل من معنی الغرابة قالوا: فلان مثلة فی الخیر و الشر، فاشتقوا منه صفة للعجیب الشأن . فإن قلت : کیف مثلت الجماعة بالواحد؟ قلت : وضع الذی موضع الذین ، کقوله : (و خضتم کالذی خاضوا) و الذی سوغ وضع الذی موضع الذین ، و لم یجز وضع القائم موضع القائمین و لا نحوه من الصفات أمران : أحدهما: أن "الذی " لکونه وصلة إلی وصف کل معرفة بجملة، و تکاثر و قوعه فی کلامهم ، ولکونه مستطالا بصلته ، حقیق بالتخفیف ، و لذلک نهکوه بالحذف فحذفوا یاءه ثم کسرته ثم اقتصروا به علی اللام وحدها فی أسماء الفاعلین و المفعولین . و الثانی : أن جمعه لیس بمنزلة جمع غیره بالواو و النون . و إنما ذاک علامة لزیادة الدلالة. ألا تری أن سائر الموصولات لفظ الجمع ، و الواحد فیهن واحد. أو قصد جنس المستوقدین . أو أرید الجمع أو الفوج الذی استوقد نارا. علی أن المنافقین و ذواتهم لم یشبهوا بذات المستوقد حتی یلزم منه تشبیه الجماعة بالواحد، إنما شبهت قصتهم بقصة المستوقد. و نحوه قوله : (مثل الذین حملوا التوراة ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل أسفارا)، و قوله : (ینظرون إلیک نظر المغشی علیه من الموت ). و وقود النار: سطوعها و ارتفاع لهبها. و من أخواته : وقل فی الجبل إذا صعد و علا، و النار: جوهر لطیف مضی ء حار محرق . و النور: ضوءها و ضوء کل نیر، و هو نقیض الظلمة. واشتقاقها من نار ینور إذا نفر، لان فیها حرکة و اضطرابا، و النور مشتق منها. و الاضاءة: فرط الانارة. و مصداق ذلک قوله : (هو الذی جعل الشمس ضیاء و القمر نورا)، و هی فی الایة متعدیة. و یحتمل أن تکون غیر متعدیة مسندة إلی ماحوله . و التأنیث للحمل علی المعنی ، لان ما حول المستوقد أماکن و أشیاء. و یعضده قراءة ابن أبی عبلة (ضاءت ). و فیه وجه آخر، و هو أن یستتر فی الفعل ضمیر النار. و یجعل إشراق ضوء النار حوله بمنزلة إشراق النار نفسها، علی أن ما مزیدة أو موصولة فی معنی الامکنة. و (حوله ) نصب علی الظرف و تألیفه للدوران و الاطافة. و قیل للعام : حول ، لانه یدور. فإن قلت : أین جواب لما؟ قلت : فیه و جهان : أحدهما أن جوابه (ذهب الله بنورهم ). والثانی : أنه محذوف کما حذف فی قوله : (فلما ذهبوا به ). و إنما جاز حذفه لاستطالة الکلام مع أمن الالباس للدال علیه ، و کان الحذف أولی من الاثبات لما فیه من الوجازة، مع الاعراب عن الصفة التی حصل علیها المستوقد بما هو أبلغ من اللفظ فی أداء المعنی ، کأنه قیل : فلما أضاءت ما حوله خمدت فبقوا خابطین فی ظلام ، متحیرین متحسرین علی فوت الضوء، خائبین بعد الکدح فی إحیاء النار. فإن قلت : فإذا قدر الجواب محذوفا فبم یتعلق (ذهب الله بنورهم )؟ قلت : یکون کلاما مستأنفا. کأنهم لما شبهت حالهم بحال المستوقد الذی طفئت ناره ، اعترض سائل فقال : ما بالهم قد أشبهت حالهم حال هذا المستوقد؟ فقیل له : ذهب الله بنورهم . أو یکون بدلا من جملة التمثیل علی سبیل البیان . فإن قلت : قد رجع الضمیر فی هذا الوجه إلی المنافقین فما مرجعه فی الوجه الثانی ؟ قلت : مرجعه الذی استوقد، لانه فی معنی الجمع . و أما جمع هذا الضمیر و توحیده فی (حوله )، فللحمل علی اللفظ تارة، و علی المعنی أخری . فإن قلت : فما معنی إسناد الفعل إلی الله تعالی فی قوله : (ذهب الله بنورهم )؟ قلت : إذا طفئت النار بسبب سماوی ریح أو مطر، فقد أطفأها الله تعالی و ذهب بنور المستوقد. و وجه آخر، و هو أن یکون المستوقد فی هذا الوجه مستوقد نار لایرضاها الله . ثم إما أن تکون نارا مجازیة کنار الفتنة و العداوة للاسلام ، و تلک النار متقاصرة مدة اشتعالها قلیلة البقاء. ألا تری إلی قوله : (کلما أوقدوا نارا للحرب أطفأها الله )، و إما نارا حقیقیة أوقدها الغواة لیتوصلوا بالاستضاءة بها إلی بعض المعاصی ، و یهتدوا بها فی طرق العبث ، فأطفأها الله و خیب أمانیهم . فإن قلت : کیف صح فی النار المجازیة أن توصف بإضاءة ما حول المستوقد؟ قلت : هو خارج علی طریقة المجاز المرشح فأحسن تدبره . فإن قلت : هلا قیل ذهب الله بضوئهم ؟ لقوله (فلما أضاءت )؟ قلت : ذکر النور أبلغ ، لان الضوء فیه دلالة علی الزیادة. فلو قیل : ذهب الله بضوئهم ، لاوهم الذهاب بالزیادة و بقاء ما یسمی نورا، و الغرض إزالة النور عنهم رأسا و طمسه أصلا. ألا تری کیف ذکر عقیبه (و ترکهم فی ظلمات ) و الظلمة عبارة عن عدم النور و انطماسه ، و کیف جمعها، و کیف نکرها، و کیف أتبعها ما یدل علی أنها ظلمة مبهمة لایتراءی فیها شبحان و هو قوله (لایبصرون ). فان قلت : فلم و صفت بالاضاءة؟ قلت : هذا علی مذهب قولهم : للباطل صولة ثم یضمحل . و لریح الضلالة عصفة ثم تخفت ، و نار العرفج مثل لنزوة کل طماح . و الفرق بین أذهبه و ذهب به ، أن معنی أذهبه : أزاله و جعله ذاهبا. و یقال : ذهب به إذا استصحبه و مضی به معه . و ذهب السلطان بماله : أخذه (فلما ذهبوا به )، (إذا لذهب کل إله بما خلق ). و منه : ذهبت به الخیلاء. و المعنی : أخذ الله نورهم و أمسکه ، (و ما یمسک فلا مرسل له ) فهو أبلغ من الاذهاب . و قرأ الیمانی : أذهب الله نورهم . و ترک : بمعنی طرح و خلی ، إذا علق بواحد، کقولهم : ترکه ترک ظبی ظله . فاذا علق بشیئین کان مضمنا معنی صیر، فیجری مجری أفعال القلوب کقول عنترة: * فتر کته جزر السباع ینشنه * و منه قوله : (و ترکهم فی ظلمات ) أصله : هم فی ظلمات ، ثم دخل ترک فنصب الجزأین . و الظلمة عدم النور. و قیل : عرض ینافی النور. و اشتقاقها من قولهم : ما ظلمک أن تفعل کذا: أی ما منعک و شغلک ، لانها تسد البصر و تمنع الرؤیة. و قرأ الحسن (ظلمات ) بسکون اللام و قرأ الیمانی (فی ظلمة) علی التوحید. و المفعول الساقط من (لا یبصرون ) من قبیل المتروک المطرح الذی لا یلتفت إلی إخطاره بالبال ، لا من قبیل المقدر المنوی ، کأن الفعل غیر متعد أصلا، نحو (یعمهون ) فی قوله (و یذرهم فی طغیانهم یعمهون ). فإن قلت : فیم شبهت حالهم بحال المستوقد؟ قلت : فی أنهم غب الاضاءة خبطوا فی ظلمة و تورطوا فی حیرة. فان قلت : و أین الاضاءة فی حال المنافق ؟ و هل هو أبدا إلا حائر خابط فی ظلماء الکفر؟ قلت : المراد ما استضاءوا به قلیلا من الانتفاع بالکلمة المجراة علی ألسنتهم ، و وراء استضاءتهم بنور هذه الکلمة ظلمة النفاق التی ترمی بهم إلی ظلمة سخط الله و ظلمة العقاب السرمد. و یجوز أن یشبه بذهاب الله بنور المستوقد اطلاع الله علی أسرارهم و ما افتضحوا به بین المؤمنین و اتسموا به من سمة النفاق . و الاوجه أن یراد الطبع ، لقوله : (صم بکم عمی ). و فی الایة تفسیر آخر: و هو أنهم لما وصفوا بأنهم اشتروا الضلالة بالهدی ، عقب ذلک بهذا التمثیل لیمثل هداهم الذی باعوه بالنار المضیئة ما حول المستوقد، و الضلالة التی اشتروها و طبع بها علی قلوبهم بذهاب الله بنورهم و ترکه إیاهم فی الظلمات . و تنکیر النار للتعظیم
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
» تفسیرراهنما
1 - حالت منافقان در اظهار ایمان، به کسى مى ماند که براى رهایى از ظلمت، آتشى ناپایدار و گذرا برافروزد.
مثلهم کمثل الذى استوقد ناراً فلمّا أضاءت ما حوله ذهب اللّه بنورهم
«استیقاد» (مصدر استوقد) به معناى آتش افروختن است. «لما» حرف شرط است و جواب آن محذوف مى باشد و جمله «ذهب اللّه ...» بیانگر آن جواب است; یعنى: آن گاه که آتش اطراف او را روشن کرد، خاموش شود و او در تاریکى بماند.
2 - منافقان در سایه اظهار ایمان، در تلاش براى منفعت جویى و رهایى یافتن از مشکلات اجتماعى هستند.
مثلهم کمثل الذى استوقد ناراً ... ذهب اللّه بنورهم
از اینکه منافقان به کسى که در تاریکى آتش ناپایدارى مى افروزد تشبیه شده اند این معنا به دست مى آید که: کافر در جامعه ایمانى با مشکلات اجتماعى روبروست و خود را ناچار مى بیند که تظاهر به ایمان کند تا از مشکلات برهد; ولى دیرى نمى پاید که خداوند او را رسوا مى کند.
3 - دستاورد منافقان با تظاهر به ایمان، منافعى گذرا، ناپایدار و محدود است.
فلمّا أضاءت ما حوله ذهب اللّه بنورهم
4 - خداوند محدود کننده فرصت منافقان براى سوء استفاده آنان از تظاهر به ایمان
ذهب اللّه بنورهم
5 - تظاهر به ایمان در بردارنده منافعى است هرچند گذرا و ناپایدار
فلمّا أضاءت ما حوله ذهب اللّه بنورهم
6 ـ گروهى از مردم على رغم ایمان راستین شان، به نفاق گرایش دارند و از زمره منافقان مى شوند.
ذهب اللّه بنورهم
از اینکه جمله «ذهب اللّه بنورهم» توصیف شدگان را داراى نور شمرده مى توان این معنا را محتمل دانست که: آیه شریفه بیانگر آن گروه از منافقان است که در بدو امر حقیقتاً ایمان مى آورند; ولى بر اثر عواملى به سوى نفاق مى گرایند. جمله «فهم لایرجعون» در آیه بعد مؤید این احتمال است.
7 ـ خداوند، با محروم ساختن منافقان از نور ایمان، آنان را به ظلمتهایى شدید گرفتار مى سازد.
ذهب اللّه بنورهم و ترکهم فى ظلمت لایبصرون
نکره بودن «ظلمات» حاکى از شدت ظلمت است.
8 ـ گمراهى داراى شعبه ها و چهره هایى گوناگون است.
و ترکهم فى ظلمت لایبصرون
برداشت فوق با توجّه به جمع بودن «ظلمات» (تاریکیها و گمراهیها) استفاده شده است.
9 ـ هیچ امیدى به راهیابى و هدایت منافقان پس از سلب شدن نور ایمان از آنان، وجود ندارد.
و ترکهم فى ظلمت لایبصرون
جمله «ترکهم فى ظلمات» بیان مى کند که: ظلمتها منافقان را احاطه کرده و در نتیجه راه به جایى نمى برند و جمله «لایبصرون» (آنها نمى بینند)، حاکى از آن است که ابزار دیدن و هدایت شدن در آنان نابود شده است; یعنى علاوه بر اینکه موانع هدایت براى آنان ایجاد شده مقتضى هدایت نیز از آنان سلب گشته است.
10 ـ رها کردن منافقان در ظلمت و گمراهى پس از روشنایى گذرا، استهزاى خداوند نسبت به آنهاست.
اللّه یستهزئ بهم ... فلمّا أضاءت ما حوله ذهب اللّه بنورهم
جمله «فلمّا أضاءت ما حوله ...» مى تواند توضیحى در قالب مثل براى «اللّه یستهزئ بهم و یمدّهم ...» باشد.
11 ـ ابراهیم بن ابى محمود گوید: «سألت أباالحسن الرضا (ع) عن قول اللّه تعالى «و ترکهم فى ظلمات لایبصرون» فقال: ... منعهم المعاونة و اللطف و خلى بینهم و بین إختیارهم ...;(1)
از امام رضا(ع) پرسیدم: معناى سخن خدا که مى فرماید: «وترکهم فى ظلمات لایبصرون» چیست؟ فرمود: ...; یعنى، آنان را از کمک و لطف خود محروم مى کند و به اختیار خودشان وا مى گذارد ...».
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● عبدالله عبداللهي -
اثنی عشری
مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ «17»
مَثَلُهُمْ: مثل منافقین در این معامله، کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً: مانند کسى است که در شب تیره تاریکى در بیابان، روشن نماید آتشى را تا آنکه اطراف خود را دیده، زود قطع مسافت نماید و از ترس دشمن خود را به مأمنى رساند؛ فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ: پس آن هنگام که آتش روشن سازد آنچه را که در اطراف آن باشد، ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ: ببرد خدا روشنى ایشان را به واسطه امر آسمانى، مانند باد و باران و غیر آن، وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ: و واگذارد ایشان را در تاریکىهاى متراکمه در حالتى که هیچ نبینند.
تبصره: بالاترین وسیلهها براى فهماندن مطلب به طرف مقابل، مثل زدن است؛ و آن عبارت باشد از اینکه معقولات را به صورت محسوسات در آورند به جهت فوائد عظیمهاى که در ضمن آن مندرج است. و در ضرب المثل چهار خصلت است:
1- ایجاز لفظ: مطالب مفصله را در مختصرى بیان، و حقیقت امر را واضح سازد.
2- اصابه معنى: رساندن شخص را به معنى مقصوده منظوره.
3- حسن تنبیه: آگاه ساختن مخاطب را به نیکوترین طریق.
4- جودت کنایه: دربرداشتن کنایات و اشارات لازمه مفیده.
و چون مقصود از ضرب المثل آنست که مؤثر شود در قلوب آنچه را که تأثیر نکند وصف آن شیء، زیرا در مثل تشبیه خفى باشد به حلى و غائب به شاهد به مرتبهاى که معقول محسوس و مجهول معلوم گردد و اشخاص با فطانت و ذکاوت حقایق و دقایقى را از امثال دریابند؛ لذا مکرر در کلام مجید خداوند ضرب المثل را بیان فرماید براى تذکر، چنانچه فرموده:
وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ «1». و نیز فرموده: وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ «2».
بیان: مثل منافقانى که اظهار کنند ایمان را و مخفى دارند کفر را، مثل کسى است که طلب کند روشنائى را به روشن کردن در شب تار، پس به روشنائى آن بهرهور و اطراف خود را مشاهده و مأمون گردد از مخاطره، در این اثنا ناگهان روشنائى خاموش و به وادى ظلمت حیران و سرگردان بماند. همچنین منافقان به اظهار کلمه توحید و ایمان، از نورانیت آن بهرهمند شوند و به مزایاى اسلام اختصاص یابند، مانند مخالطه و مناکحه با مسلمانان و حفظ مال و جان و اولاد ایشان و عزت یافتن به عزت مسلمانان؛ و چون ناگهانى پیک اجل در رسد، به ظلمت و بال نفاق و خوف شدت عذاب گرفتار آیند. حاصل آنکه حق تعالى در وقت مرگ، نور ظاهر ایشان را که اقرار و ایمان است تاریک گرداند، به جهت ابطان کفر؛ و لا جرم نور امن و راحت مبدل به ترس و عقوبت، و ایشان در تاریکى سخط و عقوبت بمانند که اصلا راهى براى بیرون شدن آن نبینند.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
» روان جاوید
تمثیل براى مزید توضیح و نزدیک نمودن امر معقول است بمحسوس و نیز براى تثبیت و جاىگزین نمودن مطلب است در ذهن مخاطب خداوند تشبیه فرموده حال اهل نفاق را بکسیکه آتشى افروخته براى آنکه از آن استضائه نماید و چون آتش اطراف او را روشن کند بامر خداوند باد یا بارانى بیاید و آن آتش را خاموش نماید براى آنکه چون آنها قبول اسلام را در ظاهر نمودند پرتوى از آن نور بآنها رسید و خداوند احکام ظاهرى اسلام را از پاکى بدن و حفاظت جان و مال و غیرها بر آنها جارى ساخت و چون حقیقت نداشتند نگذاشت آنها از آن نور استفاده نمایند و خاموشفرمود آنرا که بدل آنها سرایت نکرد و واگذاشت آنها را در تاریکى جهل و ضلالت در دنیا و در ظلمت جهنم در آخرت، و در عیون از حضرت رضا (ع) نقل نموده که واگذاشتن خدا مثل واگذاشتن خلق نیست چون میدانست خداوند که آنها از کفر باطنى خودشان دست برنمیدارند کمک و لطف با آنها نفرمود و بحال خودشان گذاشت تا باختیار خودشان جهنمى شدند.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.