● hakime zanjani -
تفسیرالمیزان
تِلْک الرُّسلُ فَضلْنَا بَعْضهُمْ عَلى بَعْضٍ
انیبا (ع ) در عین حال که در اصل فضل رسالت مشتر کند، از درجات مختلفى برخوردارند
از آنجا که خواسته است به امر رسولان و به مقام والاى ایشان احترام بگذارد با کلمه ((تلک )) که ضمیر اشاره به دور است اشاره نمود، و این جمله دلالت دارد بر این که خداى سبحان انبیا را در یک درجه قرار نداده ، بلکه بین آنان برترى نهاده است ، بعضى برتر از بعضى دیگر هستند، و بعضى پائین تر از بعض دیگر، ولى همه آنها مشمول فضل خدا هستند، چون رسالت فى نفسه فضیلتى است که در همه آنان هست .
پس در بین انبیا اختلاف مقام و تفاضل در درجات هست ، در عین اینکه همه آنان در اصل فضل رسالت مشترک هستند، و در مجمع کمالات که همان توحید باشد سهیم هست ند، بر خلاف اختلافاتى که در بین امتهاى آنان ، بعد از آنان پیدا مى شود، چون اخت لاف امتها به ایمان و کفر، و نفى و اثبات است ، و معلوم است که میان این دو جامع نیست .
و به همین جهت است که در آیه مورد بحث از این دو گونه اختلاف دو جور تعبیر آورد، اختلاف انبیا را تفضیل خواند، و این تفضیل را به خودش نسبت داده و فرمود: ما بین آنان اختلاف درجه قرار دادیم ، و اختلاف امتها را اختلاف خواند، و آن را به خود امتها نسبت داده فرمود: ((ولیکن اختلاف کردند)).
و از آنجائى که در ذیل آیه اشاره به مساله قتال شده و مرتبط به آن بود، و آیات قبل نیز راجع به قتال سخن مى گفت ، و داستان قتال طالوت را ذکر مى کرد، چاره اى جز این نبود که قطعه اى از کلام را زمینه چینى و مقدمه ذیل آیه بفرماید: ((تلک الرسل فضلنا... بروح القدس تا ذیل آیه را که مى فرماید: ((ولو شاء الله ما اقتتل الذین من بعدهم ... و لکن الله یفعل ما یرید))
روشن سازد.
و بنابر این صدر آیه ، در صدد بیان این معنا است که مقام رسالت ، هر چند مشترک در میان همه رسولان (علیه السلام ) است ، و مقامى است که خیرات و برکات را به سوى بشر سرازیر مى کند، و کمال سعادت و درجات نزدیکى به خدا از قبیل هم کلامى با خدا و دارا شدن معجزات و مؤ ید شدن به روح القدس از این سرچشمه زلال مى جوشد، لیکن با همه این برکات ، باعث نمى شود که جنگ و خونریزى را از میان بشر براندازد، چون این رنج و مصیبت مستند به اختلاف خود مردم است .
اختلاف و درگیرى بین مردم از جانب خود آنها و مستند به اختیار انسانها است
و به عبارت دیگر حاصل معناى آیه این است که : شرافت و فضیلتى که مقام رسالت دارد، براى این است که هر خیر وبرکتى که در بعضى از انسانهاى عادى به کندى رشد مى کند، و در بعضى دیگر به کلى ریشه کن مى گردد، در مقام رسالت به سرعت رشد و نمو مى کند، از هر سو و از هر جهت که به این مقام نزدیک شوى ، چه از جهت تقوا، چه از ناحیه علم و یا ایمان و یافضائل نفسانى ، از قبیل : ((شجاعت ))، ((سخاوت ))، ((تواضع ))، ((مهر)) و امثال آن ، حد اعلاى آن را خواهى دید و به مراحل جدیدى برخورد خواهى کرد، لیکن با همه ارزش و نورى که دارد، و با اینکه معجزاتى روشن از آن سر مى زند، نمى تواند اختلاف مردم را که ناشى از کفر و ایمان است بر طرف سازد، زیرا این خود مردم هستند که به اختیار خود یا به سوى ایمان و یا به طرف کفر گرائیده ، اختلاف پدید مى آورند.
پس این اختلاف ، مستند به خود مردم است ، همچنانکه قرآن کریم در جاى دیگر مى فرماید: ((ان الدین عند الله الاسلام و ما اختلف الذین اوتوا الکتاب الا من بعد ما جائهم العلم بغیابینهم )) بیان مفصل این معنا، در تفسیر آیه : ((کان الناس امة واحدة ))، گذشت .
و اگر خدا مى خواست ، مى توانست تکوینا از این درگیرى ها و جنگها جلوگیرى کند، (و مثلا آن کس و یا کسانى که آتش افروزى مى کنند هلاک سازد)، و لیکن از آنجا که این اختلاف مستند به او نیست بلکه مستند به خود مردم است و سنت الهى که سنت سببیت و مسبب بودن بین موجودات عالم است ، همواره جارى است ، و یکى از علل درگیرى و جنگ ، اختلاف است ، (مردمى که مى دانند اختلاف به جنگ منتهى مى شود، باید از آن دورى کنند).
بله ، تنها کارى که خداى تعالى ممکن است انجام دهد، دخالت تشریعى است ، به اینکه امر بفرماید، جنگ نکنید و یا دستور بدهد که جنگ بکنید و از این جهت خداى تعالى دستور وحى را داده و فرموده ، جنگ بکنید و منظور او از این دستور آزمایش بندگان است تا معلوم کند افراد خبیث کدام ، و پاکان چه کسانى هستند، مردم با ایمان کدام و دروغگویان چه کسانى هستند.
و سخن کوتاه اینکه قتال در بین امتهاى انبیا که بعد از آن حضرات پدید آمده امرى غیر قابل اجتناب بوده ، براى اینکه اختلاف دو جور است یکى اختلاف ناشى از سوء تفاهم که بعد از آنکه طرفین سخن یک دیگر را فهمیدند اختلافشان برطرف مى شود، و یکى اختلاف ناشى از زورگوئى و طغیان است ، چنین اختلافى بالاخره به جنگ منجر مى شود، مقام رسالت تنها مى تواند اختلاف به معناى اول را برطرف کند، و شبهاتى که در دلها پیدا شده برطرف سازد، اما یاغى گرى و لجاجت و نظائر این صفات پست را نمى تواند از روى زمین براندازد، و تنها عاملى که مى تواند زمین را از لوث چنین رذائلى پاک سازد، جنگ است و بس .
چون تجربه هاى مکرر هم این معنا را ثابت کرده که همه جا حرف حسابى و حجت و برهان مؤ ثر نیست ، مگر وقتى که دنبالش تازیانه و اسلحه باشد، و به همین جهت هر جا که مصلحت اقتضاء نموده ، خداى سبحان دستور داده است براى احقاق حق قیام نموده و در راه خدا جهاد کنند، همچنانکه در زمان ابراهیم و بنى اسرائیل و بعد از بعثت خاتم الانبیاء (صلى الله علیه و آله وسلم )، دستور داد، و ما در سابق هر جا که به آیات قتال برخورد نمودیم ، پاره اى از این قبیل مطالب را آوردیم .
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
دفع این توهم که بعد از دعوت انبیا (ع ) جنگ چه فایده دارد؟ و اشاره به علل پیدایش جنگ ها در این آیات
و سخن کوتاه آنکه : آیه شریفه ، در مقام رد و دفع توهمى است که چه بسا به ذهن برسد، و آن توهم این است که رسالت ، خصوصا از این جهت که همراه با معجزاتى روشن است که بر حقانیت آن دلالت مى کند، باید بلاى جنگ هاى خانمان برانداز را از بین ببرد، نه اینکه خود رسالت ، آتش جنگ را برافروزد، حال یا از این جهت باید از بین ببرد که غرض خداى سبحان از ارسال رسولان و دادن معجزات به ایشان ، این است که مردم را به سوى سعادت دنیوى و اخرویشان هدایت کند، پس براى بدست آمدن این غرض ، باید آنان ر ا از قتال باز داشته ، دیگر اجازه چنین عملى را ندهد، و همه را در راه هدایت جمع و متحد سازد، و حال آنکه مى بینیم بعد از انبیا باز هم جنگ ها و مشاجرات در میان امت هاى آنان ادامه دارد، و مخصوصا بعد از انتشار دعوت اسلام که اتحاد و اتفاق از ارکان و اصول احکام و قوانین آن است ، چرا باید هنوز این درگیرى ها در این امت پدید آید؟.
و یا از این جهت باید از بین ببرد که مگر غیر از این است که فرستادن رسولان و آوردن معجزات روشن ، براى دعوت به سوى حق است و براى این است که ایمان در دلها پدید آید؟ ایمان هم از صفات قلب است ، و نمى شود آن را با زور در دلها ایجاد کرد، پس فایده قتال چیست ؟ و بعد از استقرار نبوت و پا گرفتن دعوت دینى دیگر جنگ چه معنا دارد؟ این اشکال را در آیات قتال آوردیم و به آن جواب دادیم .
در آیه مورد بحث ، خداى تعالى چنین پاسخ مى دهد که ((قتال )) معلول اختلافى است که امتها خودشان پدید مى آورند، چون اگر اختلافى نباشد کار اجتماعات به جنگ نمى کشد.
پس علت به وجود آمدن جنگها در بین مردم ، اختلاف آنان است ، و اگر خدا مى خواست ، یا به کلى نمى گذاشت اختلافى پدید آید، و در نتیجه ، جنگ هم پدید نمى آمد، و یا بعد از پیدا شدن این علت آن را خنثى مى کرد، لیکن خداى سبحان آنچه را که ما مى خواهیم ، انجام نمى دهد چون تابع خواست ما نیست ، او هر چه بخواهد مى کند و یکى از چیرهائى را که خواسته ، این است که جلوى علت ها را نگیرد و امور عالم طبق سنت العلل و الاسباب جریان یابد،این اجمال و خلاصه پاسخى است که از آیه مى شود.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
تِلْک الرُّسلُ فَضلْنَا بَعْضهُمْ عَلى بَعْضٍ
انیبا (ع ) در عین حال که در اصل فضل رسالت مشتر کند، از درجات مختلفى برخوردارند
از آنجا که خواسته است به امر رسولان و به مقام والاى ایشان احترام بگذارد با کلمه ((تلک )) که ضمیر اشاره به دور است اشاره نمود، و این جمله دلالت دارد بر این که خداى سبحان انبیا را در یک درجه قرار نداده ، بلکه بین آنان برترى نهاده است ، بعضى برتر از بعضى دیگر هستند، و بعضى پائین تر از بعض دیگر، ولى همه آنها مشمول فضل خدا هستند، چون رسالت فى نفسه فضیلتى است که در همه آنان هست .
پس در بین انبیا اختلاف مقام و تفاضل در درجات هست ، در عین اینکه همه آنان در اصل فضل رسالت مشترک هستند، و در مجمع کمالات که همان توحید باشد سهیم هست ند، بر خلاف اختلافاتى که در بین امتهاى آنان ، بعد از آنان پیدا مى شود، چون اخت لاف امتها به ایمان و کفر، و نفى و اثبات است ، و معلوم است که میان این دو جامع نیست .
و به همین جهت است که در آیه مورد بحث از این دو گونه اختلاف دو جور تعبیر آورد، اختلاف انبیا را تفضیل خواند، و این تفضیل را به خودش نسبت داده و فرمود: ما بین آنان اختلاف درجه قرار دادیم ، و اختلاف امتها را اختلاف خواند، و آن را به خود امتها نسبت داده فرمود: ((ولیکن اختلاف کردند)).
و از آنجائى که در ذیل آیه اشاره به مساله قتال شده و مرتبط به آن بود، و آیات قبل نیز راجع به قتال سخن مى گفت ، و داستان قتال طالوت را ذکر مى کرد، چاره اى جز این نبود که قطعه اى از کلام را زمینه چینى و مقدمه ذیل آیه بفرماید: ((تلک الرسل فضلنا... بروح القدس تا ذیل آیه را که مى فرماید: ((ولو شاء الله ما اقتتل الذین من بعدهم ... و لکن الله یفعل ما یرید))
روشن سازد.
و بنابر این صدر آیه ، در صدد بیان این معنا است که مقام رسالت ، هر چند مشترک در میان همه رسولان (علیه السلام ) است ، و مقامى است که خیرات و برکات را به سوى بشر سرازیر مى کند، و کمال سعادت و درجات نزدیکى به خدا از قبیل هم کلامى با خدا و دارا شدن معجزات و مؤ ید شدن به روح القدس از این سرچشمه زلال مى جوشد، لیکن با همه این برکات ، باعث نمى شود که جنگ و خونریزى را از میان بشر براندازد، چون این رنج و مصیبت مستند به اختلاف خود مردم است .
اختلاف و درگیرى بین مردم از جانب خود آنها و مستند به اختیار انسانها است
و به عبارت دیگر حاصل معناى آیه این است که : شرافت و فضیلتى که مقام رسالت دارد، براى این است که هر خیر وبرکتى که در بعضى از انسانهاى عادى به کندى رشد مى کند، و در بعضى دیگر به کلى ریشه کن مى گردد، در مقام رسالت به سرعت رشد و نمو مى کند، از هر سو و از هر جهت که به این مقام نزدیک شوى ، چه از جهت تقوا، چه از ناحیه علم و یا ایمان و یافضائل نفسانى ، از قبیل : ((شجاعت ))، ((سخاوت ))، ((تواضع ))، ((مهر)) و امثال آن ، حد اعلاى آن را خواهى دید و به مراحل جدیدى برخورد خواهى کرد، لیکن با همه ارزش و نورى که دارد، و با اینکه معجزاتى روشن از آن سر مى زند، نمى تواند اختلاف مردم را که ناشى از کفر و ایمان است بر طرف سازد، زیرا این خود مردم هستند که به اختیار خود یا به سوى ایمان و یا به طرف کفر گرائیده ، اختلاف پدید مى آورند.
پس این اختلاف ، مستند به خود مردم است ، همچنانکه قرآن کریم در جاى دیگر مى فرماید: ((ان الدین عند الله الاسلام و ما اختلف الذین اوتوا الکتاب الا من بعد ما جائهم العلم بغیابینهم )) بیان مفصل این معنا، در تفسیر آیه : ((کان الناس امة واحدة ))، گذشت .
و اگر خدا مى خواست ، مى توانست تکوینا از این درگیرى ها و جنگها جلوگیرى کند، (و مثلا آن کس و یا کسانى که آتش افروزى مى کنند هلاک سازد)، و لیکن از آنجا که این اختلاف مستند به او نیست بلکه مستند به خود مردم است و سنت الهى که سنت سببیت و مسبب بودن بین موجودات عالم است ، همواره جارى است ، و یکى از علل درگیرى و جنگ ، اختلاف است ، (مردمى که مى دانند اختلاف به جنگ منتهى مى شود، باید از آن دورى کنند).
بله ، تنها کارى که خداى تعالى ممکن است انجام دهد، دخالت تشریعى است ، به اینکه امر بفرماید، جنگ نکنید و یا دستور بدهد که جنگ بکنید و از این جهت خداى تعالى دستور وحى را داده و فرموده ، جنگ بکنید و منظور او از این دستور آزمایش بندگان است تا معلوم کند افراد خبیث کدام ، و پاکان چه کسانى هستند، مردم با ایمان کدام و دروغگویان چه کسانى هستند.
و سخن کوتاه اینکه قتال در بین امتهاى انبیا که بعد از آن حضرات پدید آمده امرى غیر قابل اجتناب بوده ، براى اینکه اختلاف دو جور است یکى اختلاف ناشى از سوء تفاهم که بعد از آنکه طرفین سخن یک دیگر را فهمیدند اختلافشان برطرف مى شود، و یکى اختلاف ناشى از زورگوئى و طغیان است ، چنین اختلافى بالاخره به جنگ منجر مى شود، مقام رسالت تنها مى تواند اختلاف به معناى اول را برطرف کند، و شبهاتى که در دلها پیدا شده برطرف سازد، اما یاغى گرى و لجاجت و نظائر این صفات پست را نمى تواند از روى زمین براندازد، و تنها عاملى که مى تواند زمین را از لوث چنین رذائلى پاک سازد، جنگ است و بس .
چون تجربه هاى مکرر هم این معنا را ثابت کرده که همه جا حرف حسابى و حجت و برهان مؤ ثر نیست ، مگر وقتى که دنبالش تازیانه و اسلحه باشد، و به همین جهت هر جا که مصلحت اقتضاء نموده ، خداى سبحان دستور داده است براى احقاق حق قیام نموده و در راه خدا جهاد کنند، همچنانکه در زمان ابراهیم و بنى اسرائیل و بعد از بعثت خاتم الانبیاء (صلى الله علیه و آله وسلم )، دستور داد، و ما در سابق هر جا که به آیات قتال برخورد نمودیم ، پاره اى از این قبیل مطالب را آوردیم .
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
دو نوع فضیلت و برترى که بعضى از انبیا (ع ) بر بعض دیگر دارند
در این دو جمله ، التفاتى از تکلم قبلى ((فضلنا)) به غیبت شده ، با اینکه قبل از این جمله خداى تعالى گوینده بود و مى فرمود: ما چنین و چنان کردیم ، بعد از این دو جمله نیز مى فرماید: و ما به عیسى بن مریم ، بینات دادیم .
در این وسط خداى سبحان غایب فرض شده و مى فرماید: خدا با بعضى از ایشان سخن گفت ، و بعضى را بر بعضى دیگر درجاتى برترى داد، و نکته این التفات (و خدا داناتر است )، این است که فضیلت ها دو گونه هستند، یک نوع آن فضیلتى هست که نام آن به خودى خود دلالت بر فضیلت مى کند، مانند آیات بینات و تاءیید به روح القدس که بعدا درباره عیسى بن مریم ذکر مى کند، چون این صفات و خصال به خودى خود صفاتى برجسته و ارجمند است و بعضى دیگر به خودى خود فضیلت نیستند،
و آنگاه فضیلت مى شوند که به مقام بزرگى بستگى داشته باشند، و از آن مقام کسب ارزش و فضیلت کنند، مثل سخن گفتن که به خودى خود یکى از فضائل نیست ، ولى اگر به خدا منسوب شود، و گفته شود که خدا با فلانى سخن گفت ، آن وقت از فضائل به حساب مى آید، و نیز مانند رفع درجات (که اگر یک ظالم بى آبرو به کسى درجه دهد، فضیلت نیست ) وقتى فضیلت مى شود که باز به خدا منسوب گردد، مثلا گفته شود خدا فلانى را به درجاتى بالا برد.
حال که این معنا روشن شد، مى گوئیم : در دو جمله مورد بحث که دو فضیلت سخن گفتن ، و رفع درجات را آورده ، به این جهت خدا غایب فرض شد که این دو خصلت را به خدا نسبت داده و بفرماید: خدا با بعضى از انبیا سخن گفت ، و بعضى را ترفیع درجه داد، بعد از آنکه این مقصود حاصل شد، دوباره به سیاق قبلى برگشته و فرمود: عیسى بن مریم را آیات بینات دادیم .
اقوال مختلف در باره اینکه در آیه مراد از پیامبرى که خدا با او سخن گفته کیست ؟
مفسرین در اینکه مشمول این دو خصلت چه کسانى هستند، اختلاف دارند، بعضى گفته اند منظور از آنکه خدا با او سخن گفت ، موسى (علیه السلام ) است ، به دلیل اینکه در جاى دیگر فرموده : ((و کلم الله موسى تکلیما)).
و نیز جاهائى دیگر، و بعضى دیگر گفته اند: مراد از آن رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) است که خدا در شب معراج بدون واسطه با او سخن گفت به دلیل اینکه فرموده : ((ثم دنى فتدلى ، فکان قاب قوسین او ادنى ، فاوحى الى عبده ما اوحى )) و معلوم است که با چنین قربى دیگر واسطه اى نمى ماند.
بعضى دیگر گفته اند منظور از این تکلم ، مطلق وحى است ، براى اینکه وحى هم تکلم است ، چیزى که هست تکلمى است پنهانى ، و خود خداى تعالى آن را تکلم خوانده و فرموده : ((و ما کان لبشر ان یکلمه الله الا وحیا او من وراى حجاب ....
لیکن این وجه با تعبیر بعضى را چنین و بعضى را چنان کرد نمى سازد.
از این وجوه ، آنکه سازگارتر به مقام آیه است ، همان است که بگوئیم مراد از آیه ،
موسى (علیه السلام ) است ، چون قبل از این سوره که در مدینه نازل شده ، در سوره اعراف که در مکه نازل شده بود، درباره سخن گفتن خدا با موسى (علیه السلام ) آیه اى نازل شده بود، و آن این آیه است که مى فرماید: ((قال یا موسى انى اصطفیتک على الناس برسالاتى و بکلامى )).
پس ، هم کلام بودن موسى براى خدا امرى معهود بوده است .
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
وَ ءَاتَیْنَا عِیسى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَتِ وَ أَیَّدْنَهُ بِرُوح الْقُدُسِ
دادن بینات و تاءیید به روح القدس در باره حضرت عیسى (ع ) به نحوى خاص است
در این جمله به اصل سیاق که سیاق تکلم بود برگشته ، که بیان آن گذ شت .
و اگر در میان همه انبیا، تنها نام عیسى را ذکر کرده ، علتش این است که هر چند آنچه از جهات فضیلت در اینجا براى عیسى (علیه السلام ) ذکر کرده ، یعنى دادن بینات و تاءیید به روح القدس ، امورى است که به حکم آیه : ((لقد ارسلنا رسلنا بالبینات )) و آیه : ((ینزل الملائکه بالروح من امره على من یشاء من عباده ان انذروا)) اختصاصى به عیسى بن مریم (علیهماالسلام ) ندارد،
بلکه بین همه رسولان مشترک است ، و لیکن در خصوص عیسى (علیه السلام ) به نحوى خاص است ، چون تمامى آیات بینات آنجناب از قبیل مرده زنده کردنش با نفخه ، مرغ آفریدنش ، بهبودى دادن به پیسى و کورى و از غیب خبر دادنش ، امورى بوده متکى بر حیات ، و ترشحى است از روح .
و به همین جهت آن را فقط به عیسى (علیه السلام ) نسب ت داده و به نام آن جناب تصریح کرد، زیرا اگر تصریح نمى کرد معلوم نمى شد که این آیات فضیلت خاص او است ، و مانند این مى شد که بفرماید: ((و آتینا بعضهم البینات و ایدناه بروح القدس )) که در این صورت معلوم نمى شد آن بعض کیست ؟، براى اینکه بینات و روح القدس مشترک است ، نه مختص به پیامبرى معین ، و زمانى صفت بارز پیامبرى مى شود که اسم آن پیامبر را صریحا ببرد، تا شنونده بفهمد که بینات و تاءیید به روح القدس در آن پیامبر به نحوى خاص است ، نه به آن نحوى که در همه پیامبران هست ، علاوه بر اینکه در اسم عیسى خصوصیت دیگرى هست ، و در آن آیتى روشن وجود دارد، و آن آیت ، این است که وى پسر مریم است که بدون پدر از او متولد شد، همچنانکه آیه : ((و جعلناها و ابنها آیة للعالمین )). نبودن پدر براى عیسى و نبودن همسر براى مریم را آیتى براى همه عالمیان دانسته ، پس مجموع پسر و مادر آیت الهیه روشنى ، و فضیلت اختصاصى دیگرى است .
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِن بَعْدِهِم مِّن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَت ...))
در این آیه ، براى بار دوم به غیبت عدول شده است .
ساده تر بگویم ، قبل از این جمله ، خود خدا گوینده بود، و مى فرمود: مابه عیسى چنین و چنان دادیم ، ولى در آیه مورد بحث خداى سبحان غایب فرض شده ، مى فرماید: ((و اگر خدا بخواهد...))، این التفات از این جهت است که مقام آیه ، مقام اظهار این نکته است ، که مشیت و اراده ربانى شکست ناپذیر است ، و قدرت او بطلان بردار نیست .
و خلاصه ، صفت الوهیت ، صفتى است که با مقید بودن قدرت منافات دارد، و ایجاب مى کند به هر دو طرف ایجاب و سلب تعلق گیرد، چون آن مقام ، چنین مقامى بود، لازم شد که صفت متعالیه الوهیت او یعنى کلمه ((الله )) ذکر شود،
لذا فرمود: ((ولو شاء الله ما اقتتل ...))، و نفرمود: ((ولو شئنا ما اقتتل ))، و عینا همین وجه باعث شد در آخر آیه بفرماید: ((و لو شاء الله ما اقتتلوا))، و نیز بفرماید: ((و لکن الله یفعل ما یرید))
و نیز همین وجه باعث شد که در جمله نامبرده ، به جاى ضمیر اسم ((الله )) را بیاورد، یعنى به جاى و ((لکنه )) بفرماید: ((و لکن الله )).
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
وَ لَکِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنهُم مَّنْ ءَامَنَ وَ مِنهُم مَّن کَفَرَ
در این جمله ، اختلاف را به خود مردم نسبت داده ، نه به خداى تعالى ، براى اینکه در مواردى از کلام خود فرموده : اختلاف به ایمان و کفر و سایر معارف اصولى که در کتب آسمانى و فرستاده شده از ناحیه خدا بر انبیاى او بیان شده ، همه اش از ناحیه مردم و به انگیره دشمنى آنها با یکدیگر بوده ، و حاشا که خدا دشمنى و یا ظلم را به خود نسبت دهد.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لَکِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یُرِیدُ
و اگر خدا مى خواست از تاءثر اختلاف مردم در پدید آمدن جنگ جلوگیرى مى کرد، و لیکن او هر چه خودش بخواهد مى کند، و خداوند چنین خواسته است که در دار دنیا که دار اسباب است جلو اسباب را از تاءثر نگیرد، و اختلاف سبب مى شود که مردم به سوى جنگ رانده شوند، اگر نمى خواهند خون یکدیگر را بریزند باید خودشان با ترک اختلاف از پدید آمدن سبب جلوگیرى کنند.
و حاصل معناى آیه (و خدا داناتر است ) این است که رسولانى که به سوى مردم گسیل شدند بندگان مقرب خدا هستند، و افق آنها از افق مردم عادى بلندتر است ، و تازه در بین خود آنان نیز اختلاف افق وجود دارد، بعضى بر بعض دیگر برترى دارند، با اینکه در یک اصل که همان رسالت باشد، مشترک مى باشند.
این حال رسولان است ، و همه این رسولان با آیاتى روشن به سوى مردم آمدند و حق صریح را با آن آیات اظهار کردند، بطورى که دیگر هیچ ابهامى باقى نماند، و طریق هدایت را با کامل ترین بیان روشن نمودند، و لازمه این صراحت و بى پرده شدن حق و روشن شدن راه هدایت این بود که دیگر از آن به بعد، مردم راه وحدت و الفت و محبت در دین خدا را پیش گیرند، و دیگر اختلافى و جنگى پیش نیاورند، اما چه باید کرد که در این میان عامل دیگرى نیز دست اندر کار بوده ، و آن ، عامل سببیت ارسال رسولان در پدید آمدن وحدت و الفت را عقیم و خنثى کرد، و آن وجود حس انحصار طلبى در مردم بود، که آنانرا به اختلاف واداشت ، و به دنبال اختلاف به ظلم و ستم کشانید، و در آخر آنها را به دو دسته مؤ من و کافر تقسیم کرد، و به دنبال آن هم تفرقه هایى دیگر در سایر شؤ ون حیات و سعادت زندگیشان پدید آورد،
و اگر خدا مى خواست ، مى توانست از تاءثر اختلاف جلوگیرى کند، بطورى که هر چند اختلاف در آنان وجود داشته باشد کارشان به جنگ و قتال منتهى نشود، و پنجه به روى هم نکشند، و لیکن چنین چیزى را نخواست و این سبب را مانند سایر اسباب و علل به حال خود گذاشت ، تا طبق سنت جاریه اش در همه اسباب رفتار کرده باشد، همان سنتى که خود او در عالم صنع و ایجاد جارى کرده ، و خدا هر چه بخواهد مى کند.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا أَنفِقُوا...
سرپیچى کردن از انفاق کفر و ظلم است
معناى این جمله واضح است ، نکته اى که در این آیه است این است که ذیلش دلالت دارد بر اینکه سرپیچى کردن از انفاق ، کفر و ظلم است .
بحث روایتى
بحث روایتى (در ذیل آیات گذشته ، وقوع اختلاف بعد از رسول خدا (ص ) و روایاتى در باره تکلیم خدا
در کافى ، از امام باقر (علیه السلام ) روایت آورده که در تفسیر جمله ((تلک الرسل فضلنا...)) فرموده : همین آیه دلالت دارد بر اینکه اصحاب محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) هم از این کلیت مستثنى نبودند یعنى ایشان هم بعد از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) دو دسته شدند، بعضى کافر و بعضى مؤ من .
و در تفسیر عیاشى از اصبغ بن نباته روایت آورده که گفت : در خدمت امیر المؤ منین على بن ابیطالب سلام الله علیه در روز جنگ جمل ایستاده بودم که مردى نزدش آمد، و پیش رویش ایستاده و عرضه داشت : یا امیر المؤ منین مردم تکبیر گفتند، ماهم گفتیم ، مردم ((لا اله الا الله )) گفتند، ما نیز گفتیم ، مردم نماز خواندند ما هم خواندیم ، پس چرا با این مردم بجنگیم ؟!.
حضرت فرمود: بر سر این آیه مى جنگیم که خداى تعالى مى فرماید: ((تلک الرسل فضلنا بعضهم على بعض ، منهم من کلم الله ، و رفع بعضهم درجات ، و اتینا عیسى بن مریم البینات ، و ایدناه بروح القدس و لو شاء الله ما اقتتل الذین من بعدهم (و مائیم آن مسلمانانى که بعد از انبیا قرار داریم ) و لکن اختلفوا فمنهم من آمن و منهم من کفر و لو شاء الله ما اقتتلوا، و لکن الله یفعل ما یرید)).
پس به حکم این آیه ، امت پیامبر اسلام هم بعد از آن جناب دو دسته شدند، کافر و مؤ من ، و دسته مؤ من ، ما، و کفار اینها هستند آن مرد عرضه داشت : آرى ، به خداى کعبه سوگند که اینهاکافر شدند، آنگاه به لشگر دشمن حمله کرد تا کشته شد، (خدایش رحمت کند).
مولف : این قصه را شیخ مفید و شیخ طوسى هر دو در امالى خود و مرحوم قمى در تفسیر خود آورده اند، و این روایت دلالت دارد بر اینکه امیر المؤ منین سلام الله علیه کفر در آیه را به معنائى اعم از کفر خاص و اصطلاحى گرفته ، که در اسلام احکام خاصى دارد، چون این را مى دانیم و روایات بسیار زیاد و همچنین تاریخ هم مسلم کرده که آن جناب با مخالفین خود معامله کفار مشرک و حتى معامله اهل کتاب ، و نیز معامله اهل رده نمى کرده ، و خلاصه مخالفین خود را مسلمان مى دانسته است .
پس معلوم مى شود، این که در روایت ، مخالفین خود را کافر خوانده توسعه اى در معناى کافر داده است ، و آن معناى اعم و وسیع جز این نمى تواند باشد که دشمنان او نسبت به باطن و معناى دین کافر هستند، نه نسبت به ظاهر آن ، و به همین جهت که مى بینیم بارها مى فرمود: من با این مخالفین بر سر تاویل مى جنگم ، نه بر سر تنزیل .
روایتى در ارتباط با آیه (کان الناس امة واحدة ...) و اختلاف امت
مترجم : (در مسند احمد بن حنبل جلد سوم صفحه 33 آمده که رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) به اصحابش فرمود: یکى از شما کسى است که با مردم بر سر تاویل قرآن مى جنگد، همانطور که من بر سر تنزیل آن جنگیدم .
ابوبکر و عمر از جا برخاستند، رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: نه شما نیستید، پینه دوز است ، و در همان حال على (علیه السلام ) داشت کفش او را پینه مى زد) و ظاهر آیه شریفه هم مساعد با این روایت است ، و براى اینکه آیه نیز دلالت دارد بر اینکه آن بیناتى که رسولان خدا آوردند، در رفع اختلاف امت ها مؤ ثر واقع نشده و بعد از رفتن هر پیامبرى امتش اختلاف و جنگ کردند، و این به خاطر این است که اختلافشان مستند به خودشان بوده ، و این چیزى نیست که آیات بینات رسولان جلوگیرش شود، بلکه خاصیت اجتماع انسانها که هیچگاه خالى از بغى و ظلم نیست ، همین است .
پس آیه شریفه هم مى خواهد همان معنائى را بفهماند که آیات زیر در مقام بیان آن است : ((و ما کان الناس الا امة واحدة ، فاختلفوا، و لولا کلمة سبقت من ربک لقضى بینهم فیما فیه یختلفون )) یعنى : مردم ، همه یک امت بودند، بعدا مختلف شدند، و اگر این قضا از ناحیه پروردگارت رانده نشده بود که مردم تا مدتى معین زندگى کنند، هر آینه در هر اختلافى طومار هستى آنان را بر مى چید.
((کان الناس امة واحدة )) تا آنجاکه مى فرماید: ((و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه من بعد ما جائتهم البینات بغیا بینهم ، فهدى الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق )) (ترجمه این آیه در اواخر جلد سوم گذشت ).
((و لا یزالون مختلفین الا من رحم ربک )) پیوسته در اختلاف هستند مگر کسانى که خدا به ایشان رحم کرده باشد.
همه این آیات دلالت مى کند بر اینکه اختلاف در کتاب آسمانى (که خود اختلافى است دینى ) همواره بعد از انبیا بین پیروان ایشان بوده ، و قابل اجتناب نبوده ، همچنانکه در خصوص این امت فرموده :
((ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما یاتکم مثل الذین خلوا من قبلکم )) و یا گمان کرده اید قبل از اینکه آن آزمایش ها که امتهاى قبل از شما پس دادند، پس بدهید داخل بهشت مى شوید؟.
و نیز از پیامبر خود حکایت مى کند که روز قیامت چنین مى گوید: ((یا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا)) اى پروردگار من ، امت من بعد از من این قرآن را پشت سر انداختند، و در مطاوى و خلال آیات قرآنى تصریحات و اشاراتى به این معنا هست .
و اما اینکه دامنه این اختلاف تا زمان صحابه یعنى بعد از رحلت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) کشیده شد، تاریخ مورد اعتماد و روایات متواتره بر آن دلالت دارد، و نیز دلالت دارد بر اینکه اصحاب رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) بعد ازآن جناب با هم اختلاف کردند، و فتنه ها بپا ساختند، و در این فتنه ها همان معامله را با یکدیگر کردند که سایر امتها بعد از پیامبرشان کرده بودند، و هیچیک از صحابه امت اسلام را از کلیت آیه شریفه ، استثنا نکرد،
و نگفت آخر ما معصوم هستیم ، و یا رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) بشارت داده و پیشگوئى کرده که امت اسلام با هم جنگ نمى کنند، و یا اجتهاد من این است که امت اسلام نباید اختلاف کنند، و یا خدا و رسول امت اسلام را استثنا کرده اند، پس مساله اختلاف امتها امرى است اجتناب ناپذیر آزمایشى است که باید پیش بیاید، تا سیه روى شود آنکه در او غش باشد.
روایاتى از ائمه معصومین علیهم السلام در باره تکلم خداوند
مترجم : در این مساله ، بیش از این طول دادن با وضع این کتاب مناسب نیست . و در اصول کافى از ابى بصیر روایت آورده که گفت : از امام صادق (علیه السلام ) شنیدم که مى فرمود: خداى عزوجل همواره ، عالم به ذات خود بود، در حالى که هیچ معلومى نبود، و همواره قادر به ذات خود بود، در حالى که مقدورى نبود، عرضه داشتم : فدایت شوم پس باید همواره متکلم هم باشد؟ فرمود: نه ، کلام امرى حادث است ، خداى عزوجل بود در حالى که متکلم نبود (چون کسى نبود تا با او تکلم کند)، و سپس کلام را ایجاد کرد.
و در احتجاج از صفوان بن یحیى روایت آورده که گفت : ابوقره محدث در ضمن سوالاتش از حضرت ر ضا (علیه السلام )، عرضه داشت : فدایت شوم ، پس بفرمائید که سخن گفتن خدا با موسى چگونه بود؟ فرمود: خدا بهتر مى داند که با چه زبانى با او سخن گفت ، با سریانى یا عبرانى ؟ ابوقره دست برد و زبان خود را گرفته ، عرضه داشت : منظورم این زبان است ، (یعنى سوالم از این است که مگر خدا هم زبانى گوشتى دارد) حضرت رضا فرمود: سبحان الله ، خدا از آنچه که تو مى گوئى منزه است ، و معاذ الله از این که خدا شبیه به خلق خود شود، و یا مثل خلقش تکلم کند، ولى خداى سبحان همانطور که ((لیس کمثله شى ء)) هیچ چیز شبیه او نیست ، همچنین هیچ متکلمى هم شبیه او نیست ، عرض کرد، توضیح دهید، فرمود: سخن گفتن خالق با مخلوق خود مانند سخن گفتن مخلوقى با مخلوق دیگر نیست ، یعنى از راه قطعه قطعه کردن صدا به وسیله دهان و زبان نیست ، بلکه تنها به این است که سخن را ایجاد کند، همانطور که هر موجودى را بافرمان ((کن )) ایجاد مى کند و فرمان او همان مشیت او است ، گفتگوئى که با موسى کرد یعنى اوامر و نواهى او به موسى ، از همین باب بود، نه اینکه چون ما به وسیله تردد نفس و قطعه قطعه کردن آن باشد (تا آخر حدیث ).
و در نهج البلاغه خطبه اى از امیر المؤ منین (علیه السلام ) آورده که در آن فرموده : خداى تعالى متکلمى است بدون اینکه سخن با اندیشه بگوید، و اراده کننده اى است بدون عزم (تا آخر خطبه ).
و نیز در نهج البلاغه در خطبه اى از آن جناب آمده : همان خداى تعالى که به نوعى با موسى تکلم کرد و آیاتى عظیم ، نشان او داد، اما بدون ادوات ، و نطقى بدون حلق و حنجره (تا آخر خطبه ).
مولف : اخبارى که در این معنا از ائمه اهل بیت (علیه السلام ) رسیده بسیار زیاد است ، و همه یک چیز مى گویند، از این هم که بگذریم آنچه را که کتاب و سنت کلام خدا خوانده ، صفت فعل است ، نه صفت ذات
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.