داستان شگفت انگیر ((عزیر))
این آیه که به صورت عطف بر آیه گذشته ذکر شده است ، سرگذشت دیگرى از یکى از انبیاء پیشین را بیان مى کند، که مشتمل بر شواهد زندهاى بر مسائل معاد است و عطف این دو آیه به یکدیگر ممکن است از این نظر باشد که در آیه قبل سخن پیرامون توحید و شناسائى خدا بود و در این آیه و آیه بعد از آن (آیه 260) سخن درباره معاد و زندگى بعد از مرگ است .
این احتمال نیز از سوى بعضى از مفسران داده شده است که در ذیل آیة الکرسى سخن از هدایت الهى مى گوید سپس در آیاتى که بعد از آن آمده به یکى از طرق هدایت که بیان دلائل عقلى است اشاره مى کند (داستان ابراهیم (علیه السلام ) و نمرود) و در آیه مورد بحث و آیه آینده ، از دلائل حسى استفاده شده است که مساله را در جنبه هاى شهودى مطرح مى کند.
به هر حال مناسب است قبلا اجمالى از داستان این آیه را که در تواریخ اسلامى آمده از نظر بگذرانیم سپس به تفسیر آیه بپردازیم .
آیه اشاره به سرگذشت کسى مى کند که در اثناى سفر خود در حالى که بر مرکبى سوار بود و مقدارى آشامیدنى و خوراکى همراه داشت از کنار یک آبادى گذشت در حالى که به شکل وحشتناکى در هم ریخته و ویران شده بود و اجساد و استخوانهاى پوسیده ساکنان آن به چشم مى خورد هنگامى که این منظره وحشتزا را دید گفت چگونه خداوند این مردگان را زنده مى کند؟
البته این سخن از روى انکار و تردید نبود بلکه از روى تعجب بود زیرا قرائن موجود در آیه نشان مى دهد که او یکى از پیامبران (علیهمالسلام ) بوده که در ذیل آیه
مى خوانیم خداوند با او سخن گفته است و روایات نیز این حقیقت را تایید مى کند چنانکه بعدا اشاره خواهیم کرد.
در این هنگام خداوند جان او را گرفت و یکصد سال بعد او را زنده کرد و از او سوال نمود چقدر در این بیابان بوده اى ؟ او که خیال مى کرد مقدار کمى بیشتر در آنجا درنگ نکرده فورا در جواب عرض کرد: یک روز یا کمتر!
به او خطاب شد که یکصد سال در اینجا بوده اى اکنون به غذا و آشامیدنى خود نظرى بیفکن و ببین چگونه در طول این مدت به فرمان خداوند هیچگونه تغییرى در آن پیدا نشده است ولى براى اینکه بدانى یکصد سال از مرگ تو گذشته است نگاهى به مرکب سوارى خود کن و ببین از هم متلاشى و پراکنده شده و مشمول قوانین عادى طبیعت گشته و مرگ آن را از هم متفرق ساخته است سپس نگاه کن و ببین چگونه اجزاى پراکنده آن را جمع آورى کرده و زنده مى کنیم او هنگامى که این منظره را دید گفت مى دانم که خداوند بر هر چیزى توانا است یعنى هم اکنون آرامش خاطر یافتم و مساله رستاخیز مردگان در نظر من شکل حسى به خود گرفت .
درباره اینکه او کدامیک از پیامبران بوده احتمالات گوناگونى داده شده است بعضى او را ((ارمیا)) و بعضى ((خضر)) دانسته اند ولى مشهور و معروف این است که ((عزیر)) بوده است و در حدیثى از امام صادق (علیه السلام ) نیز این موضوع تایید شده است .
همچنین درباره اینکه این آبادى کجا بوده است بعضى آن را بیت المقدس دانسته اند که بر اثر حملات ((بخت نصر)) ویران و در هم کوبیده شد اما این احتمال بعید به نظر مى رسد...
اکنون به تفسیر آیه بر مى گردیم .
نخست مى فرماید: ((یا همانند کسى که از کنار یک آبادى عبور مى کرد در حالى که دیوارهاى آن به روى سقفها فرو ریخته بود، (و اجساد و استخوانهاى اهل آن در هر سو پراکنده بود، او از روى تعجب با خود) گفت : چگونه خدا اینها را بعد از مرگ زنده مى کند)) (او کالذى مر على قریة و هى خاویة على عروشها قال انى یحیى هذه الله بعد موتها).
((عروش )) جمع ((عرش )) در اینجا به معنى سقف است ، و ((خاویة )) در اصل به معنى خالى است و در اینجا کنایه از ویران شدن است زیرا خانه هاى آباد معمولا مسکونى است و خانه هایى که خالى مى شود یا به خاطر ویرانى است و یا بر اثر خالى بودن تدریجا ویران خواهد شد بنابراین جمله ((و هى خاویة على عروشها)) چنین معنى مى دهد که خانه هاى آنان ویران شده بود، به این صورت که نخست سقف آنها فرود آمده و سپس دیوارها به روى آنها افتاده بود، این نوع ویرانى ، ویرانى کامل و تمام عیار است ، زیرا به هنگام ویرانى معمولا نخست سقف آن ویران مى گردد و بعد دیوارها مدتى سر پا مى ایستد، سپس روى ویرانه هاى سقف فرو مى غلتد.
بعضى تصریح کرده اند که مفهوم ((عرش )) با ((سقف )) متفاوت است ، سقف تنها به قسمت بالاى عمارت گفته مى شود ولى عرش عبارت از سقفى است که همراه با پایه ها باشد.
از قرائن چنین استفاده مى شود که در این ماجرا کسى همراه آن پیامبر نبود، و هنگامى که چشمش به استخوانهاى متلاشى شده اهل قریه افتاد، به آنها اشاره کرد و این سوال را از خویشتن نمود که چگونه خداوند اینها را بعد از مرگشان زنده مى کند؟
در ادامه آیه مى فرماید: ((خداوند او را یکصد سال میراند، سپس او را زنده کرد و به او گفت : چقدر درنگ کردى ؟ گفت : یک روز یا قسمتى از یک روز فرمود:
تفسیر نمونه جلد 2 صفحه 297
(نه ) بلکه یکصد سال درنگ کردى )) (فاماته الله مائة عام ثم بعثه قال کم لبثت قال لبثت یوما او بعض یوم قال بل لبثت مائة عام ).
اکثر مفسران از این جمله چنین فهمیده اند که خداوند جان آن پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) را گرفت و بعد از یکصد سال ، از نو زنده کرد، و جمله ((اماته )) که از ماده موت به معنى مرگ است ، همین مفهوم را مى بخشد.
ولى بعضى از مفسران به اصطلاح روشنفکر مانند نویسنده ((المنار)) و همچنین مراغى ، اصرار دارند که آن را اشاره به یک نوع خواب و فقدان حس و حرکت بدانند، که دانشمندان امروز آن را ((سبات )) مى نامند و آن این است که موجودى زنده براى مدتى طولانى در یک نوع خواب عمیق فرو رود، اما شعله هاى حیات در او خاموش نشود.
سپس اضافه مى کند: ((آنچه تا کنون در مورد این خوابهاى طولانى اتفاق افتاده بیش از چند سال نبوده ، بنابراین رسیدن به یکصد سال غیر عادى است ، ولى مسلم است هنگامى که این موضوع تا چند سال امکان داشته باشد تا یکصد سال نیز ممکن خواهد بود و آنچه در قبول امور خارق عادت لازم است این است که کار ممکن باشد نه محال عقلى )).
ولى ظاهرا هیچگونه دلیلى در آیه بر این گفتار نیست ، بلکه ظاهر آیه این است که پیامبر مزبور از دنیا رفت و پس از یکصد سال زندگى را از سر گرفت البته چنین مرگ و حیاتى یک موضوع کاملا خارق العاده است ولى در هر حال محال نیست و از طرفى حوادث خارق العاده در قرآن نیز منحصر به این مورد نیست که بخواهیم آن را توجیه و یا تاویل کنیم .
آرى اگر منظور از ذکر خوابهاى طولانى چند ساله یا مثلا آنچه درباره بسیارى از حیوانات به عنوان ((زمستان خوابى )) دیده مى شود که سراسر زمستان را
مى خوابند و به هنگام گرم شدن هوا بیدار مى شوند و یا مثلا مساءله انجماد طبیعى بعضى از حیوانات و یا انجماد مصنوعى بعضى از جانداران دیگر بدست بشر براى یک مدت طولانى بدون اینکه بمیرند، این باشد که مساله مرگ و زندگى پس از یکصد سال امر ممکنى شمرده شود سخن خوبى به نظر مى رسد و معنى این سخن چنین خواهد بود که : ((خدائى که مى تواند جانداران را صدها سال در یک خواب طولانى یا حالت انجماد فرو برد و سپس بیدار کند و به حال اول باز گرداند قادر است که مردگان را پس از مرگ زنده کند)).
اصولا با قبول اصل معاد و زنده شدن مردگان در رستاخیز و همچنین با قبول خوارق عادات و معجزات پیامبران ، این اصرار دلیلى ندارد که همه آیات قرآن را به یک سلسله مسائل عادى و طبیعى تفسیر کنیم و مرتکب همه گونه خلاف ظاهر در آیات بشویم زیرا این کار نه صحیح است و نه لزومى دارد! و به گفته بعضى از مفسران گویا ما فراموش کرده ایم که در آغاز موجود بى جانى بودیم سپس خداوند ما را زنده کرد، چه مانعى دارد نظیر آن مرگ و حیات تکرار گردد.
جمله ((لبثت یوما او بعض یوم ))، نشان مى دهد که آن پیامبر، موقع مرگ و زنده شدنش در دو ساعت مختلف از روز بوده ، مثلا مرگ او پیش از ظهر بوده و زنده شدنش بعد از ظهر و لذا به شک افتاد که آیا یک شبانه روز بر او گذشته یا تنها چند ساعتى از یک روز به همین دلیل با تردید گفت یک روز یا قسمتى از یک روز، ولى بزودى به او خطاب شد که نه بلکه یکصد سال در اینجا مانده اى
سپس براى اینکه آن پیامبر، اطمینان بیشترى به این مساله پیدا کند، به او دستور داده شد که به غذا و نوشیدنى که همراه داشته و همچنین مرکب سوارى اش نگاهى بیفکند که اولى کاملا سالم مانده بود و دومى به کلى متلاشى شده بود، تا هم گذشت زمان را مشاهده کند، و هم قدرت خدا را بر نگهدارى هر چه اراده داشته باشد، مى فرماید: به او گفته شد ((پس حالا نگاه کن به غذا و نوشیدنیت (که همراه
داشتى ببین که با گذشت سالها) هیچگونه تغییرى نیافته )) (فانظر الى طعامک و شرابک لم یتسنه ).
((لم یتسنه )) از ماده ((سنه )) به معنى سال است ، یعنى سال بر آن نگذشته است ولى در اینجا کنایه از عدم تغییر و فاسد نشدن است ، یعنى به آنها نگاه کن که با گذشت آن همه سال ، گویى سال و زمانى بر آن نگذشته و تغییرى در آن حاصل نشده اشاره به اینکه خدایى که مى تواند غذا و نوشیدنى تو را که قاعدتا باید زود فاسد گردد، به حال او نگه دارد، زنده کردن مردگان براى او مشکل نیست . زیرا ادامه حیات چنین غذاى فاسد شدنى که عمر آن معمولا بسیار کوتاه است ، در این مدت طولانى ساده تر از زنده کردن مردگان نیست .
در اینکه این غذا و نوشیدنى چه بوده در آیه منعکس نیست ، بعضى غذاى او را انجیر و نوشیدنى او را یک نوع آب میوه ذکر کرده اند و مى دانیم که هر دو بسیار زود فاسد مى شوند، و بقاى آنها در مدت طولانى موضوع مهمى است ، بعضى هم آن را انگور و شیر ذکر کرده اند.
سپس مى افزاید: ((ولى نگاه به الاغ خود کن (که چگونه از هم متلاشى شده براى اینکه اطمینان به زندگى پس از مرگ پیدا کنى ) و تو را نشانه اى براى مردم قرار دهیم )) آن را زنده مى سازیم (و انظر الى حمارک و لنجعلک آیة للناس ).
البته قرآن بیش از این چیزى درباره مرکب آن پیامبر نگفته ، اما از جمله هاى بعد استفاده مى شود که مرکب او با گذشت زمان به کلى متلاشى شده بود و تنها استخوانهاى پوسیدهاى از آن باقى مانده بود، زیرا در غیر این صورت هیچگونه
نشانهاى براى گذشت یکصد سال وجود نداشت و این خود عجیب است که حیوانى که امکان عمر نسبتا طولانى دارد این چنین از هم متلاشى شود، اما میوه و آب میوه یا شیر که به سرعت باید فاسد شود کمترین تغییرى در طعم و بوى آن حاصل نگردد و این نهایت قدرت نمائى خدا در امر حیات و مرگ است .
به هر حال در تکمیل همین مساله مى افزاید: ((به استخوانها نگاه کن (که از مرکب سواریت باقى مانده ) و ببین چگونه آنها را بر مى داریم و به هم پیوند مى دهیم و گوشت بر آن مى پوشانیم )) (و انظر الى العظام کیف ننشزها ثم نکسوها لحما).
((ننشزها)) از ماده ((نشوز)) به معنى مرتفع و بلند شدن است ، و در اینجا به معنى برداشتن از روى زمین و پیوستن آنها به یکدیگر است ، یعنى نگاه کن که چگونه آنها را به هم پیوند مى دهیم و گوشت به آنها مى پوشانیم و زنده مى کنیم .
و اینکه بعضى از مفسران احتمال داده اند، منظور استخوانهاى خود آن پیامبر است بسیار عجیب و بعید به نظر مى رسد، زیرا این گفتگوها بعد از زنده شدن او مى باشد، همچنین احتمال اراده استخوانهاى پوسیده اهل آن آبادى زیرا قبل از این جمله ، سخن از حمار و مرکب سوارى بوده نه مردم قریه .
و در پایان آیه مى فرماید: ((هنگامى که با مشاهده این نشانه هاى واضح (همه چیز) براى او روشن شد گفت : مى دانم که خدا بر هر کارى قادر است )) (فلما تبین له قال اعلم ان الله على کل شى ء قدیر).
یعنى علم و آگاهى من کامل شد و به مرحله شهود رسید، و قابل توجه اینکه نگفت الان دانستم (مانند گفتار زلیخا در مورد یوسف الان حصحص الحق : ((الان حق آشکار گشت )) بلکه گفت : مى دانم ، یعنى اعتراف به علم و آگاهى خود مى کنم .
[ نظرات / امتیازها ]