در الدر المنثور (ج 4، ص 288) است که ابن مردویه از على (علیه السّلام) روایت کرده که فرمود: وقتى آیه «یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا» نازل شد، همه شبها تمامى شب را به عبادت پرداخت، تا آنجا که پاهایش متورم شد، ناگزیر یک پا را بلند مىکرد تا خستگیش رفع شود، بار دیگر آن را به زمین مىگذاشت، پاى دیگر را بلند مىکرد تا آنکه جبرئیل نازل شد و گفت: «طه» یعنى هر دو پایت را به زمین بگذار اى محمد «ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى» و نیز این آیه را آورد: «فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ».
توضیح : علامه طباطبایی: احتمالى که مطابق با اعتبار است این است که اصل داستان و ریشه آن همین روایت باشد که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) آن قدر بر پاهاى خود مىایستاد تا متورم مىگردید و ناچار یکى را بر مىداشت و دیگرى را مىگذاشت، و یا سینه کف پا و یا انگشتان پا را به زمین مىگذاشته، چیزى که هست در هر روایتى یک قسمتش نقل شده و هر روایتى بعضى از داستان شان نزول را بیان مىکند، گو اینکه بعضى از این روایات با این احتمال ما سازگارى ندارد.
در مجمع البیان (ج 7 ص 2) در ذیل آیه «ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى» گفته است: روایت شده که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) همواره در نماز یک پاى خود را بلند مىکرد، تا سنگینیش بر پاى دیگر افتد و خستهتر شود، که خداى تعالى فرمود: «طه، ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى» نظیر این روایت از امام صادق (علیه السّلام) نیز رسیده است.
علامه طباطبایی: این روایت را الدر المنثور (ج 4، ص 289) از عبد اللَّه بن حمید و ابن منذر، از ربیع بن انس، و نیز از ابن مردویه، از ابن عباس روایت کرده است.
و در تفسیر قمى (ج 2، ص 57) به سند خود از ابى بصیر از ابى جعفر و ابى عبد اللَّه (علیه السّلام) روایت کرده که هر دو امام فرمودند: رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) همواره وقتى به نماز مىایستاد روى انگشتان پا تکیه مىکرد، تا در نتیجه پاهایش (و یا انگشتانش) ورم کرد، خداى تعالى براى جلوگیرى از اینکار این آیه را فرستاد: «طه، ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى إِلَّا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشى» و کلمه «طه» به لغت قبیله طى به معناى محمد است.
علامه طباطبایی: در این معنا در کافى (اصول کافى، ج 2، ص 95 ح 6) به سند خود از ابى بصیر، از امام باقر (علیه السّلام) و در احتجاج (ج 1، ص 326، ط نجف) از موسى بن جعفر، از آباء گرامش، از على (علیه السّلام) روایت شده و نیز در الدر المنثور (ج 4، ص 288) از ابن منذر و ابن مردویه و بیهقى، از ابن عباس آورده است.
بله دو اشکال بر این روایت باقى مىماند:
اول اینکه: انطباق آیات با سیاقى که دارد بر قصه مذکور در روایت، انطباقى است غیر روشن.
دوم اینکه: در روایت، کلمه «طه» را معنا کرده بود به اینکه «پاهایت را روى زمین بگذرى اى محمد» و همچنین در روایت قمى آمده بود که کلمه «طه» در لغت طى به معناى محمد است، و بنا به روایت اولى کلمه «طه» یک جمله کلامیه مىشود که مرکب شده از فعل امر از ماده «وطا- یطا» و مفعولش که ضمیر مؤنث «ها» باشد، که به زمین بر مىگردد، یعنى دو پایت را بر زمین بگذار و یکى را بلند مکن و به یک پا نایست.
اشکال این تفسیر این است که بنا بر این ذیل آیه با صدر آن منطبق نمىشود، براى اینکه مفاد صدر آیه این مىشود که آن جناب در نمازش یک پا را بلند مىکرده و یکى را مىگذاشته، به خاطر اینکه متورم شده بود و مىخواسته با بلند کردنش قدرى درد آن را تسکین دهد، و بتواند به عبادت پروردگارش مشغول باشد و چیزى او را از این کار باز ندارد، بنا بر این در ذیل آیه باید مىفرمود: نماز کمتر بخوان تا اینقدر خسته نشوى، نه اینکه بفرماید هر دو پایت را زمین بگذار و در نتیجه درد و تعبت بیشتر شود، و خلاصه بنا به این روایت میان کلمه «طه» و جمله «ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى» آن طور که باید سازگارى نیست، و شاید جمله «یعنى الأرض بقدمیک» از کلام راوى بوده، و خواسته روایت را نقل به معنا کند، پس معلوم نیست عبارت خود امام چه بوده است.
علاوه بر این، این معنا با قرائتهاى وارده که کلمه «طه» را دو حرف از حروف مقطعه دانستهاند مانند سایر حروف مقطعه اول سورهها نمىسازد.
بعضى دیگر از مفسرین (مجمع البیان، ج 7، ص 2) کلمه «طه» را به «یا رجل» معنا کردهاند. آن گاه بعضى (مجمع البیان، ج 7، ص 2) گفتهاند که: این لغتى است نبطى. بعضى دیگر (مجمع البیان، ج 7، ص 2) گفتهاند: زبان حبشى است. بعضى (مجمع البیان، ج 7، ص 2) گفتهاند: عبرانى. بعضى دیگر (روح المعانى، ج 16، ص 148) آن را سریانى و بعضى (روح المعانى، ج 16، ص 148) لغت عکل، و بعضى (روح المعانى، ج 16، ص 148) عک، و بعضى (تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 494) لغت قریش دانستهاند، زمخشرى احتمال داده لغت عک باشد و اصل آن «یا هذا» بوده «یا» را در اولش قلب به «طا» کردهاند، و «ذا» را براى تخفیف از آخرش انداختهاند، «طاها» شده است.
بعضى دیگر گفتهاند: معنایش «اى فلانى» است. طائفهاى آن را «طه» به ضمه طاء و سکون هاء، خواندهاند، که گویا امر از «وطا- یطا» باشد و هاى سکت را نیز در آخرش در آوردهاند.
بعضى دیگر (روح المعانى، ج 16، ص 148) گفتهاند: این کلمه از اسماء خدا است. ولى هیچ یک از این اقوال قابل اعتناء نیست، و بحث و گفتگوى در آنها فائدهاى ندارد.
بله از امام ابى جعفر (علیه السّلام) به طورى که در روح المعانى (ج 16، ص 148) آمده و از امام صادق (علیه السّلام) به طورى که معانى الاخبار (ص 22 ح 1) آورده، چنین روایت شده که به ثورى فرمود: کلمه «طه» یکى از اسماء رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) است، هم چنان که در روایاتى دیگر آمده که کلمه «یس» یکى از اسماء آن جناب است، و نیز در الدر المنثور (ج 4، ص 289) از ابن مردویه از سیف هر دو اسم را از ابى جعفر روایت کرده است.
و چون از اسماء آسمانى آن جناب بوده مردم آن را نمىدانستهاند، و قبل از نزول قرآن آن جناب را به آن اسامى نمىخواندند، لیکن از آنجایى که این کلمه در لغت معنایى وصفى ندارد، و بعید است که آن جناب را نامى بىمعنا بگذارند که جز ذات معناى دیگرى در بر نداشته باشد، علاوه بر اینکه آن جناب داراى اسم بود و همه نام او را مىدانستند، و نیز با در نظر گرفتن اینکه حق مطلب در خصوص حروف مقطعه قرآن این است که رموزى است که معنایى رمزى را در بر دارد، و خدا آنها را بر آن جناب القاء فرموده، و باز از آنجایى که این سوره با خطاب رسول خدا افتتاح شده، و فرموده: «طه ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ ... » هم چنان که در سوره یس نیز فرموده «یس وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ- یس قسم به قرآن حکیم که تو هر آینه از مرسلین هستى» ناگزیر از ظاهر این دو سوره استفاده مىشود که معناى مشار الیه در دو کلمه «طه» و «یس» امرى است مربوط به شخص آن جناب، که واقعیت آن دو با وجود آن جناب محقق مىشود، یعنى غیر از وجود آن حضرت واقعیت دیگرى ندارد به خلاف سایر سورههایى که با حروف مقطعه شروع مىشوند، پس مىفهمیم که این دو کلمه دو صفت از شخصیت باطنى آن جناب است که مختص به خود او است و دیگرى آن صفت را ندارد، در نتیجه مىتوان گفت: دو اسم از اسماء مخصوص آن جناب است که وقتى بر او اطلاق مىشده معنایش «اى کسى که به طه و یس خطاب شدى» بوده و بعدا به تدریج و کثرت استعمال علم و نام خاص او شده است.
این آن مقدار توجیهى بود که ما توانستیم براى روایت بکنیم، که خلاصهاش این شد که روایت از باب مسمى شدن به مثل نام معروف: «تابط شرا» و از قبیل شعر: انا ابن جلا و طلاع الثنایا إذا اضع العمامة تعرفونى مىباشد که مقصودش این بوده که من فرزند کسى هستم که گفتار مردم در بارهاش بسیار شد، و آن قدر به او «جلا جلا» گفتند تا آنکه این کلمه نام او گردید.
[ بستن توضیحات ]