1 در عید قربان گروهى قبل از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله قربانى کردند، به آنان گفته شد: (لاتقدّموا بین یدى اللّه و رسوله )(5)
2 گروهى قبل از آنکه ماه رمضان ثابت شود روزه گرفتند. به آنان گفته شد: (لاتقدّموا بین یدى اللّه و رسوله )
3 پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله گروهى را براى تبلیغ نزد کفّار فرستاد، کفّار مبلّغان پیامبر را کشتند، ولى سه نفر از آنان فرار کردند. این سه نفر در بازگشت در مسیر فرار دو نفر از قبیله کفّار (بنى عامر) را دیدند و به انتقام دوستان شهید خود آنها را کشتند (در حالى که آن دو نفر بى تقصیر بودند). قرآن آنان را به خاطر این عمل خودسرانه توبیخ کرد که چرا بدون دستور پیامبر دست به این عمل زدید؟ (لاتقدّموا بین یدى اللّه و رسوله )(6)
4 امام علیه السلام به شخصى فرمود: این دعا را بخوان : ((یا مقلّب القلوب )) شنونده این گونه گفت : ((یا مقلّب القلوب والابصار)) امام فرمود: ما کلمه ((ابصار)) را نگفته بودیم ، قرآن مى فرماید: از خدا و پیامبر جلو نیفتید. (لاتقدّموا بین یدى اللّه و رسوله )(7)
5 قوم بنى تمیم از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله امیر ومسئول خواستند. خلیفه اوّل و دوّم هر کدام شخصى را پیشنهاد کردند و با هم مشاجره مى کردند که کاندیداى من بهتر است ، آیه نازل شد؛ (لاتقدّموا بین یدى اللّه ... و لاترفعوا اصواتکم )(8)
6 امام علیه السلام در آموزش دعا به شخصى فرمود: این دعا را بخوان : ((لااله الاّ اللّه ...)) تا آنجا که مى فرماید: ((یُحیى و یُمیت )) شنونده از پیش خود جمله اى اضافه کرد و گفت : ((و یمیت و یحیى )) حضرت فرمودند: جمله تو صحیح است ، امّا آنچه من مى گویم بگو و سپس آیه (لاتقدّموا بین یدى اللّه و رسوله ) را براى او تلاوت فرمودند.(9)
7 بعضى از اصحاب پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله خواب و خوراک و آمیزش با همسر را بر خود حرام کردند، حضرت ناراحت شده و به منبر رفتند و فرمودند: من خودم غذا مى خورم ، مى خوابم ، با همسرم زندگى مى کنم و راه و روش من این است ، پس هر کس از این راه پیروى نکند، از من نیست . ((فمَن رَغِب عن سنّتى فلیس منّى ))(10)
8 با این که پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله ازدواج موقّت را قانونى اعلام فرمودند، خلیفه دوّم گفت : من آن را حرام کردم . این خود پیش افتادن از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله است که در این آیه از آن نهى شده است . (لاتقدّموا بین یدى اللّه و رسوله )
9 در سال هشتم هجرى که پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله با مردم براى فتح مکه از مدینه حرکت کردند، بعضى از مسلمانان در این سفر روزه خود را افطار نکردند (با این که مى دانستند مسافر روزه ندارد و مى دیدند که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله افطار کرده است ). اینها کسانى هستند که از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله پیشى مى گیرند. (لاتقدّموا بین یدى اللّه و رسوله )
10 در ادیان قبل از اسلام نیز نمونه هایى از پیشى گرفتن را مى بینیم . مثلاً با این که حضرت مسیح فرزند مریم و بنده خدا بود، او را تا مرز خدایى پیش بردند که قرآن آنان را از غلوّ در دین باز داشت .
[ نظرات / امتیازها ]
موسوعة القصص / ترجمه: ابوعمر انصاری
ابن رجب حنبلی رحمه الله در ضمن طبقات حنابله شرح حال قاضی ابی بکر الأنصاری البزاز را اینگونه بیان می کند:
او گفت: در یکی از روزها که من در مکه مکرمه بودم گرسنگی شدیدی به من روی آورد و هرچه به دنبال غذا گشتم چیزی را برای خوردن نیافتم. در این اثنا ناگهان کیسه ای از ابریشم را که با نخی ابریشمی بسته شده بود را پیدا کردم.
آنرا برداشته و با خود به خانه بردم. زمانی که سر آن را باز کردم چشمانم به گردن بندی از مروارید افتاد که تابه حال مانند آنرا ندیده بودم.
گفت: سر آن را به حالت اول بستم و برای یافتن غذا از خانه بیرون رفتم.
در این حال پیرمردی را دیدم که صدا می زد و می گفت: هر کس کیسه ای را بیابد که نشانی اش چنین و چنان است 500 دینار طلا به او مژدگانی خواهم داد.
با خود گفتم که من اکنون انسان محتاجی هستم دینارها را می گیرم و کیسه را به او می دهم.
پیرمرد را صدا زدم و او را با خود به خانه بردم و نشانی های کیسه و مروارید و تعداد آنها را از او پرسیدم.
وقتی مطمئن شدم که خودش است آنرا بیرون آوردم و به او تحویل دادم.
پیرمرد هم 500 دیناری را که به عنوان مژدگانی تعیین کرده بود بیرون آورد تا به من بدهد.
به او گفتم :که من از تو پاداشی نمی خواهم پولها را برای خودت بردار .
پیرمرد گفت: حتما باید این دینارها را از من بگیری و خیلی اصرار کرد…
و من در حالی که بسیار محتاج بودم به او گفتم: قسم به خدایی که هیچ معبود برحقی جز او نیست من از کسی جز او پاداشی نمی خواهم.
و دینارها را قبول نکردم. او هم من را رها کرد و بعد از ایام حج به کشورش باز گشت.
اما من از مکه بیرون آمدم و سوار کشتی شدم .
در بین راه هوا طوفانی شد و کشتی شکست ، مردم غرق شدند و اموال نابود.
الله سبحانه و تعالی من را حفظ کرد.
و من به همراه تکه ی شکسته ای از کشتی در میان دریا به راست و چپ در حرکت بودم و نمی دانستم که به کجا خواهم رفت.
مدتی در میان دریا سرگردان بودم تا اینکه امواج من را به جزیره ای کشاندند که ساکنان آن همگی انسانهای بی سوادی بودند که خواندن و نوشتن نمی دانستند.
شیخ می گوید: من به مسجد رفتم و در آنجا شروع به قرائت قرآن نمودم.
اهل مسجد تا من را دیدند دور من جمع شدند و هیچ کس در جزیره نبود مگر اینکه می گفت: به من قرآن بیاموز.
من هم به آنها قرآن آموختم و از این طریق خیر زیادی نصیبم گشت .
سپس در مسجد مصحف پاره پاره ای را پیدا کردم . آنرا برداشتم تا بخوانم. زمانی که آنها من را در این حال دیدند، گفتند که آیا تو نوشتن بلدی؟
گفتم: بله
گفتند: که به ما نوشتن را یاد بده و من گفتم : اشکالی ندارد.
آنها نیز فرزندان خود را آوردند و من به آنها نوشتن را آموزش دادم و از این راه نیز خیر کثیری نصیبم شد.
مردم جزیره که به من علاقه مند شده بودند و دوست داشتند که با آنها بمانم ، گفتند: در بین ما دختر یتیمی است که مقداری ثروت نیز به همراه خود دارد و می خواهیم که او را به عقد تو دربیاوریم تا با ما دراین جزیره بمانی.
شیخ گفت: درابتدا قبول نکردم. ولی آنها آنقدر اصرار کردند که در جلوی خود هیچ راهی جز قبول این پیشنهاد نیافتم.
سپس خویشاوندانش دختر را آماده کرده و به نزد من آوردند تا او را ببینم. من همینکه به او نگاه کردم گردن بندش توجهم را به خودش جلب کرد…
درست شبیه همان گردن بندی که در مکه دیده بودم به گردن دختر بود!
خیلی تعجب کردم و چشمم به گردن بند دوخته شد…
خویشاوندان دختر گفتند: شیخ قلب دختر یتیم را شکستی! چرا به او نگاه نمی کنی و توجهت فقط به گردن بند است.
گفتم: این گردن بند داستانی دارد.
گفتند: داستانش چیست؟
داستان را برایشان تعریف کردم. فریاد کشیدند و با صدای بلند تهلیل، تکبیر و تسبح گفتند تا جایی که صدایشان کل جزیره را پر کرد.
گفتم: سبحان الله شما را چه شده؟
گفتند: آن پیرمردی که تو او را در مکه دیدی و گردن بند را از تو گرفت، پدر این دختر بود.
و از زمانی که از حج برگشت، پیوسته می گفت: به خدا قسم در روی زمین مسلمانی را مثل آن شخص که گردن بند را در مکه به من برگرداند ندیده ام.
خداوندا او را پیش من بیاور تا دخترم را به ازدواجش دربیاورم.
و پیرمرد فوت کرد و خداوند دعایش را اجابت نمود.
می گوید: مدتی را با او گذراندم ، از بهترین زنان بود و خداوند از او دو فرزند به من ارزانی داشت.
سپس فوت کرد، خدا رحمتش کند و آن گردن بند را برای من و فرزندانم به ارث گذاشت.
شیخ می گوید: سپس فرزندانم یکی پس از دیگری فوت کردند و گردن بند به من رسید و من آن را هزار و صد دینار فروختم.
شیخ بعدها می گفت: این بقایای پول همان گردن بند است.
خدا همگی را رحمت کند.
هر کس به خاطر خدا چیزی را ترک کند خداوند او را عوض می دهد.
[ نظرات / امتیازها ]
بخشهاى مختلف این سوره را این گونه مىتوان خلاصه کرد:
بخش اول: آیات آغاز سوره است که آداب برخورد با پیشواى بزرگ اسلام پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله، و اصولى را که مسلمانان در محضر او باید به کار بندند، بیان مىکند.
بخش دوم: مشتمل بر یک سلسله اصول مهم «اخلاق اجتماعى» است.
بخش سوم: دستوراتى است که مربوط به چگونگى مبارزه با اختلافات و درگیریهایى است که احیانا در میان مسلمانان روى مىدهد.
بخش چهارم: از معیار ارزش انسان در پیشگاه خدا و اهمیت مسأله تقوا سخن مىگوید.
بخش پنجم: روى این مسأله تأکید دارد که ایمان تنها به گفتار نیست بلکه باید علاوه بر اعتقاد قلبى، آثار آن در اعمال انسانى و در جهاد با اموال و نفوس آشکار گردد.
و بالاخره آخرین قسمت این سوره از علم خداوند و آگاهى او از همه اسرار نهان عالم هستى و اعمال انسانها سخن مىگوید که در حقیقت به منزله ضامن اجراست براى تمام بخشهائى که در این سوره آمده است
[ نظرات / امتیازها ]