بیان حکم مردار و خون وگوشت خوک قبلاً گذشت، و به هنگام توضیح آیة ١٧٣ سوره بقره، از فلسفه قانون الهی در این زمینه، سخن رفت. دانش بشری چه به فلسفه این تحریم رسیده باشد و چه نرسیده باشد، دانش الهی بیان فرموده استکه این خوردنیها پاک و پاکیزه نیست. همین حکم به تنهائی بسنده است. چراکه خدا جز چیزهایکثیف و ناپاک را، و یا چیزهائی راکه برای زنـدگی انسـانها از لحاظی زیـانمند باشد، حرام
نمیفرماید. انسانها چه بدین ناپاکی و زیانمندی پی برده باشند و یا پی نبرده باشند ... اصلاً آیا انسانها همه چیزهائی راکه مضرّ و یا مفید هستند، شناختهاند؟!
و امّا حیواناتیکه به هنگام ذبح آنها نام غیر خدا بر آنها برده شده است و به نام دیگران سر بریده شدهانـد، گوشتشان حرام است، چون پیش از هر چیز با ایـمان ناسازگار و ناجور است. چه ایـمان، یـزدان را یگانه میداند، و او را در الوهیّت یگانه می خواند، و بر ایـن یگانگی، مقتضیات یگانگی را مـترتّب میگرداند. نخستین چیز از این مقتـضیات این است: باکمال نیّت و پندار و با تمام عمل وکردار، توجّه تـنها و تـنها به آفریدگار یکتا باشد و بس. در هر عملی و در حر کتی، تنها نام یزدان را بر زبان راند و تنها او را فریاد داشت و بهکمک خواند. هر حرکتی و هر عملی تنها به نام یزدان جهان آغازگردد ... لذا هر چه به نام غیر خدا آغازگردد و هر چه نام غیرخدا بر آن فریاد داشته شود، و هر چه نامی غیرنام خدا بر آن برده شود، همچنین هر چه نه نام خدا و نه نام دیگران بر آن برده شود، حـرام خواهد بود. زیرا چنینکاری از پایه ویران است، چون مخالف ایـمان است. اصلاً همچون کاری از ایـمان برنمیجوشد و برنمیآید. بدین لحاظ ناپاک است و به ناپاکهای محسوسی همسان مردار، و خون، وگوشت و خوک، ملحق می شود و میپیوندد.
و امّا حیوانیکه خفه شده است، و حیوانیکه باکتک میمیرد، چه با چو گان و چماق و چه باتخته و چـوب و چه با سنگ و غیره مرگ آن در رسد، و حیوانـیکه پرت شده باشد، چه ازکوهی و چه از سطح بامی و چه از بالا به چاهی و غیره در افتاده باشد، و حیوانیکه توسط حیوانات دیگر شاخ زده شده باشد و بمیرد، و حیوانیکه درندگان آن را شکارکرده و از آن خورده باشند ... همه اینها مردار بشمار است، هنگامیکه زنده بدان نرسند و هنوز روح در بدن باشد آن را ذبح نکنند. امّا اگر روح در بدنچنینحیواناتی باشد و ذبحگردد، حلال است. قید
«الاّ ما ذکّیتم».
مگر حیوانیکهآنرا ذبح کرده باشید.
بدان خاطر ذکر شده استکه این شبهه را از میان برداردکه نکند حکم جداگانهای چنین حیواناتی داشته باشند.
درباره نحوه ذبح چنین حیواناتی، اقوال فقهی مـختلفی موجود است. راجع به خود حیوان ذبح شده نیز احکام گوناگونی در میان است. برخی از اقوال، حیوانـی را ذبیحه و حلال بشمار نمیآوردکه بگونهای زخمی و یا کتک خورده و یاکوفته وکوبیده شده باشدکه چنین زخم وکتک وکوفتگی، حیوان مصیبت زده را سریعاً بکشند یا قطعاً موجب مرگ وکشـته شـدن آنگردد. چنین حیوانی اگر هم ذبح شود، جزو ذبیحه حلالگوشت بشمار نمیآید. در مقابل چنین اقوالی، اقوال دیگری استکه بیانگر این واقعیت استکه اگر به چنین حیوان مصیبت زدهای برسند و هنوز روح در بدن داشته باشد و ذبحگردد، ذبیحه حلالگوشت بشمـار است، نوع مصیبت وکیفیت وکمیت آن هر چه و هرگونه باشد، مهم نیست ... تفصیل چنین احکامی را باید درکتابهای ویژه فقهی جست و خواند.و امّا حیواناتیکه روی نُصُب سر بریده میشدند - نُصُب تنهائی بودندکه درکعبه قرار داشتند و مشرکان درکنار آنها حیواناتی را ذبح میکردند و خون آنها را در جاهلیت بر روی بتها میپاشیدند - و همسان چنین حیواناتی بشمارند همه حیواناتیکه در هر جا و هر زمانیکه باشد و درکنار بتها و بتگونهها سر بریده شوند، چنین ذبیحههائی حرام است، حتی اگر هم به نام خدا سربریده شوند، زیرا در آن، معنی شرکوانـباز برای خدا است.
هم اینک چیزیکه مانده است و باید از آن سخنگفت، ازلام است. ازلام تیرهائی بودندکه در اقدام به کاری و یا ترککاری، از انها نظرخواهی (بخت آزمائی) میکردند. این تیرها سه تا برابر روایتی، و هفت تا بنابه روایت دیگری بودند. همچنین در قمار مشهور عربها، بکارگرفته میشدند، وگوشت شتری را با آن تـقسیم میکردندکه برای قمار تهیه میدیدند. هریک از قمار بازان تیری داشت. آنها را به چرخش وگردش و بالا و پائین میانداختند. هنگامی که از داخلکیسه یا ظـرف ویژه، تیر یکی از آنان بیرون میآمد؛ به اندازة سهم آن تیر ازگوشت شتر را میبرد.
یزدان سبحان تقسیمگوشت شتر را با چنین تـیرهائی تحریم فرمود، چه نوعی از قمار حرام، بشمار است، و گوشتهائی را تحریم نمودکه با این نوع قمار تـقسیم میشد و بدین شیوه ردو بدل میگردید.
( فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ)
کسی که در حال گرسنگی نـاچار شـود (از مـحرمات سابق چیزی بخورد تا هلاک نشود) و متمایل بـه گناه نباشد (و عمداً نخواهد چنین کند، مانعی ندارد) چرا که خداوند بخشنده مهربان است (و از مضطرّ صرف نظر میکند و برای او مقدار نیاز را مباح مینماید).
کسیکه بر اثر مخـمصه، یعنیگرسنگی، درماندهگردد و از تلف شدن خود بترسد، چنینکسی میتواند از ایـن حیوانهای حرام تغذیهکند، اگر قصدگناه نداشته باشد و نخواهد مرتکب حرام شود. آراء فقهاء درباره اندازه خوردن از این چیزهای حرام، متفاوت است: آیـا تـنها باید به اندازه حفظ حیات و رهائی از مرگ بخورد؟ یا بدان اندازهکه او را بسنده باشد و سیرگردد؟ یا اینکه میتواند برای دفعات دیگری نیز اندوختهکند و با خود بردارد، اگر از نبودن خوراک هراس داشته باشد؟ ... ما خویشتن را بدین شروح و تفاصیل وارد نـمیسازیم. این ما را بسکه بدانیم در این آئین آسانی و سبکگرفتن است، و در ضـرورتها و نـیازمندیها، احکام ویـژه ضرورتها و نیازمندیها را عطاء و مبذول میدارد و سختگیری نمیکند و به تنگنا نمیاندازد. به همراه آن کار و بار را بطورکلی به نـیت نـهان، و پـرهیزگاری واگذار به یزدان، حواله میدهد. پسکسیکه به خوردن چنین چیزهای حرامی دست یازد و درمـانده باشد، و نیّت او تغذیه از چیزهای حرام نبوده و قصد انجام بزه و گناه را نداشته باشد، در این صورت هیچگونهگناهی و
عقابی ندارد:
( فان الله غفور رحیم ) .
چه خداوند بخشاینده مهربان است.
درباره خوراکیهای حرام، سخن را به پایان میبریم، تا بتوانیم بگونه ویژهای اندکی در برابر چیزهائی بایستیم که در لابلای آیه تحریم جایگرفتهاند. از جـمله ایـن فرموده خداوند بزرگوار را وراندازکنیم:
(الیوم یئس الّذینکفرُوا من دینکُم فلا' تخشوهُم وآخشون .ألیوم أکملتُ لکُم دینکُم و أتمتُ علیکُم نـعمتی ، و زضیتُ لکُمالاٍسلام دیناً ) .
از امروز کافران از (نـابود کردن) دیـن شـما مایـوس گشتهاند (و میدانند این دین ماندگار و جاودانه است)، پس از آنان نترسید و از من بترسید. امروزه (احکام) دین شما را برایتان کامل کردم و (با عزّت بخشیدن بـه شما و استوار داشتن گامهایتان) نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنوان آئین خداپسند بـرای شما برگزیدم.
این بخش آخرین و واپسین چیزی استکـه از قرآن نازل شده است تا تکمـیل رسـالت و اتـمام نـعمت را اعلان دارد. این استکه عمر با بینش تیز و با دل به خدا رسیده، احساس میکندکه روزگار عمرکوتاه و چند روزه پیغمبر بر اینکره خاکی بسر رسیده است. اوکه ادای امانتکرده است، و تبلیغ رسـالت فرموده است، و جز ملاقات یزدان چیزی باقی نـمانده است ... این استکه عمر گریه سر میدهد، چون دل او احساس میکندکه روز فراق نزدیک شده است. این واژههای هراسانگیز در ضمن آیهای طنینانـداز میگردندکه موضوع آنها تحریم و تـحلیل برخی از حیوانات است، و در روند سورهای قرار میگیرندکه مشتمل بر مطالب و مقاصدی استکه از آنها سخن به میان آوردیم ... معنی این چه چیز است؟ یکی از معانی آن ایـن استکه: شریعت اسلام مجموعهای است تجزیهناپذیر. مجموعه کاملی است. همه چیز در آن به هم ربط و پیوند دارد، اعم از چیزهائیکه اختصاص به جهانبینی و ایدئولوژی دارد، و چیزهائیکه مربوط به مراسم دینی و شعائر عبادی است، و چیزهائیکه با حلال و حرام پیوند پیدا میکند، و تمام اموریکه به مقررات اجتماعی و قوانین دولتی اختصاص دارد، همه و همه یکسان و برابرند. همه این چیزها در مـجموعهای قرار داردکه «آئین» والائی استکه خداوند بزرگوار راجع بدان، در این آیه میفرماید:
او آن را کاملگردانده است. بلی ایـن دیـن هـمان «نعمت» سترگی استکه خداوند سبحان خطاب به مومنان میفرماید: او آن را برای ایشان اتمام بخشیده است. آری در این آئین چیزهائیکه به جهانبینی و ایدئولوژی مربوط است، و چیزهائیکه به مراسم دینی و شعائر عبادی منوط است، و چیزهائیکه به حلال و حـرام اختصاص دارد، و چیزهائیکـه به مقررات اجتماعی و قوانین دولتی پیوند پیدا میکند، همه و همه برابر و همسان هستند، و همه آنها رو یهمرفته برنامه ربانیای را پدیدار و برقرار میسازندکه خداونـد آن را برای مومنان پسند کرده است و بدان خشنود است، و بیرون رفتن از زیر بار جزئی از این برنامه، همچون شوریدن برکّل این برنامه، شوریدن بر این «دین» و به پیروی از آن بیرون شدن از این آئین است.
( الیوم یئس الّذینکفرُوا من دینکُم) ٠
از امروزکافران از(نـابود کردن) دین شما مایوس گشتهاند (و میدانند این دین ماندگار و جاودانه است). کافران ناامید گشتهاند از اینکه این آئـین را باطل و پوچ گردانند، یا ناقص و معیوب نمایند، و یـا تـحریف کنند و بهکژ راههکشانند. مگر نه این استکه یـزدان این آئین راکاملگردانده است، و ماندگار و جاودانهاش نموده است، و ایـنکمال و دوام را تضمین فرموده است؟! کافران ممکن است که در نبردی و در دورهای بر مسلمانان ییروزکردند، ولی بر این آئین نمیتوانند چیره شوند. این دین یگانه آئـینی استکه مـصـون و محـفوظ مانده است و میماند، وکهنگی و فراموشی نشناخته است و نمیشناسد؛ ونـهان و پـنهان نـمانده
است و نمیماند، و دست تحریف و تبدیل نیز به گرد آن نرسیده است و نمیرسد، هر چندکه دشـمنان ایـن آئین بهکرّات و به مرّات خواستهاند آن را تحریف و تبدیلکنند، و با حرص و آز درباره آن به نیرنگ پرداختهاند و به دوز وکلک نشستهاند، و هر چندکه مسلمانان در برخی از عصور، سختگرفتار نادانـی بودهاند و به ژرفای چاه جهالت افتادهاند ... امّا یـزدان مهربان هرگز زمین را از وجود گروهی خالی و محروم نمیفرمایدکه با این آئین آشنا باشند و دیـن خدا را بشناسند و در راه دفاع و نگاهداری آن مبارزهکنند و برزمند،و اینآئین مجّسمدرآنان شود وبا وجود ایشانکاملاً مفهوم و محفوظگردد و سالم در دست ایشان بماند تا آنگاهکه آن را بهگروه بعدی تسلیم و تحویل دهند ... خداوند راست فرموده استکه کافران از نابودکردن این آئین مایوس و ناامیدکشتهاند!
(فلا' تخشوهُم واخشون).
پس ازآنان نترسید و از من بترسید.
کافران هرگز نمیتوانـند به خود ایـن آئـین زیـان و لطمهای برسانند، و هرگز هم نمیتوانند بر مسـلمانان چیره شوند و زیانی بدیشان برسانند، مگر زمـانیکه مسلمانان از این آئین منحرف شوند، و مجسّمهگویا و زندهای از آن نباشند، و به وظائف ومقتضیات آن عمل نکنند، و نصوص و اهداف چنین آئـینی را در زندگی خود پیاده ننـمایند.
این رهنمود الهی برای مسلـانان مدینه، تـنها محدود بدان نسل نیست. بلکه خطابی است همگانی به همه کسانیکه مومن باشند در هر مکـانی و زمـانیکه زیستکنند. میگوئیم: خطاب به هـمه کسانی استکه مومن باشند.کسانیکه راضی به همه چیز این دیـن هستند، همه چیزیکه خدا بدان راضی است. مسلمانانی که رضایتکامل شاملی از همه چیز این آئین دارند، و همه چیز این آئین را برنامه سراسر زندگی میسازند. تنها این چنینکسانی مومن هستند:
( الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ. وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی. وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِینًا )
امروزه (احکام) دین شما را برایتان کامل کردم و (بـا عّزت بخشیدن بـه شـما و استوار داشـتن گامهایتان) نعمت خود را برشما تکمیلنمودم و اسلام را به عنوان آئین خداپسند برای شما برگزیدم.
امروز ... روزیکه این آیه در آن در حجةالوداع نازل گردید ... خداوند این دین راکامل فرمود، دیگر برای افزونطلب افزونی در آن وجود ندارد. و نعمت بزرگ خود را با این برنامهکامل شامل، بر مومنان اتـمام بخشید، و «اسلام» را به عنوان دینشان پسندید و بدان خشنودگردید. در این صورتکسیکه اسـلام را به عنوان برنامه زندگی خود برنگزیند و نپسندد، او چیزی را رها میسازدکه پسند نمیکندکه یزدان سبحان آن را برای مومنان برگزیده است و پسندیده است.
*
انسان مومن در برابر این واژگان شـگفتانگیز میایستد و چنانکه باید نیتواند حقائق بزرگ و رهنمودهای ژرف ومقتضیات و وظائف را از مد نظر بگذراندکه در لابلای آنهانهفته است.
انسـان مومن نخست در برابر تکـمیل ایـن آئـین میایستد. کاروان اینان را از مـد نـظر مـیگذرانـد: کاروان رسـالتها و پـیغمبریها را، وکاروان انبیاء و مرسلین را.کاروانیکه از سپیده دم بامداد بشریّت به راه افتاده است. از زمان نـخستین پیغمبر، حضرت آدم علیه الاسلام تا واپسین پیغمبر، حضرت محمّد)صلى الله علیه و آله و سلم) ایـن راه را طی کرده است. آخرین رسالت، رسالت پـیغمبر امّی مکتب نرفتهای استکه برای همه انسانها فرستاده شده است ... هنگامیکه انسان مومن، در برابر ایـن کـاروان دور و دراز و دیـرآهـنگ درگذر زمان میایستد، چه چیز میبیند؟ اینکـاروان بهم پـیوسته طولانی را ورانداز میکند و میبیند.کاروان هدایت و نور را پیش روی خود مشاهده میکند.نشانههای راه و علائم راهنمائی را در طـول جاده میبیند. یکایک پیغمبران پیش از خاتمالانبیاء را میبیندکه هر یک از آنان تنها برای قوم خود فرستاده شدهاند. همه رسالتهای پیش از رسالت واپسین را میبیندکـه هر یک برای مرحلهای از زمان آمده است. هر یک از رسالتها، رسالت ویژهای و برای مجموعهای از مردمان ویژهای و در محیط ویژهای بوده است. بدین سبب هر یک از آن ییغمبریها مـحدود به ظروف و شراط خود، و متحول با فضای زمان و مکان خویش بوده است. همه آنـها مردمان را به پرستش معبود یگانهای خواندهاندکه توحید نامیده میشود. و جملگی آنـها انسـانها را به پرستش یگانه این معبود یکتا دعوتکردهاند که دیـن گفته میشود. همگی آنها مردمان را فرا خواندهاند تنها از این معبود یگانه قوانین زندگی را دریافت دارنـد و فقط این معبود یگانه را بپرستندکه اسلام نـامیده میشود. امّا با وجـود این، هر یک از آنها شریعتی برای واقعیّت زندگی داشته استکه متناسب با وضع مردمان، و چگونگی محیط، و حالت زمان، وکیفیت شرائط بوده است.
تا آنگاهکه خدا خواسته است رسالتها و پیغـبریهایش را پایان بخشد. در این وقت با ارسال پیغمبر خاتم برای مردمان، رسالتی را برای مجموعه «انسـانها» فرو میفرستد. رسالتی که برای دسته ویـژهای از مـردمان نیست، مـردمانیکه در محیط ویژهای و در زمان ویژهای و در شرائط ویـژهای زیست میکنند ... ایـن رسالت «انسانها» را از فراسوی شرائـط و محیطها و زمانها مخاطب قرار میدهد. چرا که با فطرت انسـانها صحبت میکند، فطرتیکه دگرگون نمیشود وتبدّل و تغیّر و تحوّل نمیپذیرد:
( فطرة الله الّتی فطر الناس علـیهـا، لاتبدیل لخـلق الله، ذلک الدّینُُُُُُ القیِّّمُُُُ ) .
این سرشتی است که خداوند مردمان را بر آن سرشته است. نـــباید سـرشت خـدا را تـغییر داد (و آن را از خداگرائی به کفرگرائی، و از دینداری بـه بـیدینی، و از راستروی به کجروی کشـاند). این است دیـن و آئـین محکم و استوار.
یزدان جهان در این رسالت، شریعتی را تعیین و تبیین فرموده استکه همه جوانب زندگی «انسان» را از هر نظر دربرمیگیرد، و همه تلاشها و فعّّالیّتهای زندگی را در مد نظر میدارد، و برای آنها مقررّّاتکلّی و قواعد اساسی را وضع میکند، حتی برای تلاشها و فعّالـیّتـهائی که در زندگی، با تغییـر زمان و مکان، متحوّّل و مـتغیّّر میگردند و فراز و نشیب میپذیرند و ترقّی و پیشرفت حاصل میکنند. همچنین برای امور و شؤون مادّی و معنوی تغییرناپذیر و ثابت زندگی هم احکام و قوانین جزئی وکلّی دارد ... این شریعت با قوانین و مقرّرات کلّی و با احکام تفصیلی خود، نـیازمندیهای زندگی «انسان» را پیش چشم داشته و پیش چشم میدارد، از زمان نخستین رسـالت تـا آخر زمان. ایـن شـریعت ضابطهها و رهنمودها و ساماندهیها داشته است و دارد، تا زندگی بتواند بر این محور و داخل این چهارچوب استمرار و رشد و ترقّی و نوگرائی و نوآوری داشته و داشته باشد... خداوند سبحان به مومنان میفرماید:
الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِینًا) )
امروزه (احکام) دین شما را برایتان کامل کردم و (بـا عزّت بخشیدن بـه شـما و استوار داشـتن گامهایتان) نعمت خود را برشما تکمیل نمودم واسلام را به عنوان آئین خداپسند برای شما برگزیدم.
در این خطاب، یزدان جهان تکمیل عقیده و تکمیل شریعت را به همراه یکدیگر اعلان میفرماید. عقیده و شریعت با یکدیگر دین است. مومن نبایدگمان بردکه این دین دارای نقصی بوده است و میبایست تکمیل شود تا نـقص از میان برخیزد. یا اینکه کوتاهی در این آئین شده است، و لازم بوده استکه چیزی بر آن افزودهگردد. یا اینکه این آئین یک آئـین محلی یـا زمانی بوده است و تحوّل و ترقّی مـیطلبیده است ... اگر مومن چنینگمانی ببرد، مومن نیست! معترف به صدق و صداقت خدا هم نیست! خشنود به چیزی نیست که خدا آن را برای مومنان پسندیده است و راضی بدان بوده است !
شریعت زمان نزول قرآن، شریعت همه زمـانها است. زیرا برابر شهادت وگواهی خدا، شریعت زمان نزول قرآن، شریعت دیـنی استکه آئـین «انسـان» در هر زمانی و در هر مکانی است، نه اینکه آئینگروهی از آدمیزادگان در میان نسـلی از نسلـها و در مکانی از مکانها بوده باشد، هـمانگونهکه سـایر پیغمبران و پیغمبریها چنین بودهاند. بدین معنی برای مجموعهای از انسانها آمدهاند و محدود به چارچوبی از ازمـنه و امکنه بودهاند.
احکام تفصیلی فرود آمدهاند تا برای همیشه آنگونهکه هستند بمانند و ماندگار شوند. ارکان و اصولکلّی نیز فرود آمدهاند تا چارچوبی شوند که در داخـل ایـن چارچوب زندگی انسانها تا آخر زمان رشد و ترقیکند، و از این چارچوب خارج نشود. چراکه زندگی اگر از این چارچوب بیرون رود، از چارچوب ایمان بدر رفته است!
یزدانیکه «انسـان» را آفریده است و میدانـد چه انسانی را آفریده است، او استکه. این دیـن را برای انسان پسندکرده است و بدان خشنود گشته است، آن دینیکه مشتمل بر این شریعت است. کسی نـخواهد گفتکه: شریعت دیروز، شریعت امروز بشمار نمیآید، مگرکسی که گمان برد که او اگـاهتر از نـیازمندیهای انسان و احوال و اوضاعشان از یزدان جهان است!
بار دوم مومن در برابر اتمام نعمت خدا بر مومنان، به وسیله تکمیل این دیـن،که نـعمت تمام و سترگ و بزرگی است میایسـتد. نـعـمتیکه در حقیقت تولد «انسان» و رشد وکمال او را به تصویر میکشد. چه «انسان» وجود ندارد پیش از اینکه خدای خود را بدانگونه بشناسدکه این دین او را بدو معرفیکرده است و شناسانده است. و پیش از اینکه دنیائی راکه در آن زندگی میکند بدان صورت بشناسدکه این دین آن را بدو معرفیکرده است و شناسانده است. و قبل از آنکه خود را، و نقـش خود را در این هستی، وکرامت خویش را در نزد خداوندگارش بشناسد، بدانگونهکه همه اینها را در پرتو دینی میشناسدکه پـروردگارش آن را برای او پسندیده است واظهار رضایت از آن فرموده است. «انسان» اصلاً وجود ندارد، پـیش از آن که در پرتو پرستش یزدان یگانه از پـرستش بندگان، آزاد و رها نگردد، و پیش از آنکه به مساوات حقیقی دست نیابد. بدینگونهکه شریعت او از ساختار یزدان، و برآمده از سلطه خدای منّان باشد، نه ناشی از ساختار کسی و نه برآمده از سلطه کسی.
قطعاً «انسان» وقتیکه چنین حقائق بزرگی را بدانگونه میشناسدکه این آئین آن را به تصویر میکشد، آغاز تولّد «انسـان» است. اگر انسـان بدینگونه خدا را نشناسد، ممکن استکه «حیوان» یا «طرح انسان» باشد و راه انسان شدن را بپیماید! امّا انسان به صورتکامل «انسان» نمیگردد، مگر با شناخت این حقائق بزرگیکه قرآن آن را به تصویرکشیده است[3].
پیادهکردن دین بدین شکل اصلی در زندگی بشری، «انسـانیت» کـامل «انسـان» را تـحقّّق میبخشند. «انسانیّّت» کامل انسان را تحقّّق میبخشد بدانگاهکه با جهانبینی اعتقادی درباره خدا و فرشتگان وکتابهای آسمانی و پیغمبران و روز قیامت، انسـان را از دائـره شعور حیوانـی بیرون میکشد شعوری که جز مـحسوسات را درک نـمیکند. او را از دائـرة شعور حیوانی بیرون میآورد که جز محسوسات را درک نمیکند، و به دائره «فـهم» انسانی مـیکشاند و وارد میگرداندکه هم محسوسات را درک میکند و هم فراتر از محسوسات را فهم مینماید. به جهان دیدنی و به جهان نادیدنی پی میبرد. دنیای مادّّه و دنیای ماورای مادّّه را مشاهده میکند، و آنگاه انسـان را از تـنگنای احساس و شعور محدود حیوانی نجات میبخشد[4]. انسانیّّتکامل را برای انسان پیاده میکند، بدانگاهکه او را با توحید یزدان، از بندگی بندگان بیرون میآورد و به بندگی خدای یکتای جهان میرساند، و او را برابر با مردمان میکند و آزاد و رها از یوغ دیگران میسازد و او را سر بلند در پیش انسانها مینماید، و نـمیگذارد جز در برابر یزدان کرنش برد و به خاک مذلّت افتد. او تنها خدای را پرستش میکند، و تنها از خدا، برنامه و شریعت و سیستم را دریافت میدارد، وتنها بر خدا توکّل میکند وتـنها از خدا میهراسـد وبیمناک میگردد[5]. انسانیّت انسان را با برنامه الهی تـحقّق میبخشد، بدانگاهکه تلاشها و پویشهای انسان را بالا میبرد وکششها و انگیزههای وی را پاکیزه می دارد، و نــیرو و توان او را در مسـیر خوبی و سازندگی و اوجگیری، و برتری برکششها و لذائذ و رفتار حیوانی، گرد میآورد[6].
حقیقت نعمت یـزدان موجود درایـن آئـین را درک نمیکند و ارزش آن را نـمیدانـدکسیکه حقیقت جاهلیت را نشناخته باشد و بلاهای آن را نـچشیده و ندیده باشد - جاهلیّت در هر زمانی و در هر مکانی، عبارت است از برنامه زندگانیایکه خدا آن را ننهاده و پی نیفکنده است -کسیکه جاهلیت را شناخته است و بلاهای آن را چشـیده است، بلاهای جاهلیّت در جهانبینی و ایدئولوژی را، و بلاهای آن در واقعیّت زندگی را -چنینکسی احساس میکند و میفهمد و می بیند و میداند و درک میکند و میچشد حقیقت نعمت یزدان موجود در این آئین را.
کسـیکه بلاهایگمراهـی وکوری را، و بلاهای سرگردانی و آشفتگی و پراکندگی را، و بلاهای هدر رفتن و سسـتی و شل و ولی موجود در معتقدات جاهلیت و جهانبینیها و انـدیشههای آن را در هر زمانی و در هر مکانی میشناسد و مـیچشد، چنین کسی نعمت ایمان را می شناسد و میچشد[7].
کسیکه بلاهای طغیان و سرکشی و هوا و هوس را، و بـلاهایکورکورانه دست و پـا زدن و پریشانی و نابسامانی را، و بلاهای کوتاهی کردن و زیـادهروی نـمودن را در همه سازمانهای زندگی جاهلی، میشناسد و میچشد، او استکه نعمت زندگی در سایه ایمان و برابر برنامه اسلام را می شناسد و میچشد[8].
عربهائیکه نخستین بار مخاطب این قرآن بودهاند، این واژهها را میشناختند و درک میکردند و میچشیدند. چه مفاهیم آنها در زندگانیشان مجسّم بود، مجسّم در زندگانی نسلیکه مخاطب این قرآن قرارگرفته بودند. آنان جاهلیت را دیده و چشیده بودند. جـهانبینیهای اعتقادی جاهلیّت را دیـده و چشیده بودند. اوضاع اجتماعی جاهلیّت را دیده و چشیده بودند. اخلاق فردی و اجتماعی جاهلیت را دیده و چشیده بودند. از دیدن و چشیدن همه اینها و امتحانکردن آنها، پی میبردند به حقیقت نعمتیکه یزدان با اعطاء ایـن آئـین، بدیشان بخشیده بود، و به حقیقت لطف یزدان در حق خود پی میبردند، لطفــی که بوسیله ارمغان داشـتن اسلام بدیشان، انجام پذیرفته بود.
اسلام بود که ایشان را از ژرفای دره جاهلیّت برداشته بود، و از جاده رو به بالا حرکتشان داده بود، تا آنان را بدان قله سر بفلک کشیده والا رسانده بود، همانگونه که در سرآغاز سوره نساء گفتیم. بناگا٥ آنان خود را بالای قله سربفلککشیده والا دیدند و مشـاهدهکردندکـه دارند از آن بالا بالاها به سـایر ملتهای سرزمینهای پیرامون خود مینگرند، هم بدانسانکهگذشته خود در زمان جاهلیّتشان را ورانداز مینمایند.
اسلام ایشان را از ژرفای دره جاهلیّت برگرفت ودر جهانبینیهای اعتقادی راجع به ربوبیّت و مـعبودیّت بتها، فرشتگان، جن، سـتارگان، پـیشینیان، و در سائر افسانههای ساده و یاوه و خرافههای سبک و بیارج، دستشان راگرفت و رهنمودشانکرد، تا ایشان را به افق توحید و یگانهپرستی بکوچاند و منتقلگردانـد، افق ایمان به یزدان یگانه، توانا، چیره، مهربان، شنوا، بینا، آگاه،کاملاً دادگر، نزدیک و پاسخگوئیکه مـیان او و بندگان، واسطهای در میان نـیست، و هـمگان بندگان اویند و همگان بردگان او. این بودکه یزدان آنان را از زیرسلطه جادوگری وغیبگوئی، وسـلطه ریـاست و برتری جوئی، همان روز آزادشان ساختکه ایشان را از سلطه گمان و خرافه آزاد و رها ساخت.
اسلام عربها را از ژرفای جاهلیّت اوضـاع اجتماعی بر گرفت و والائی بخشید. آنـان را از امـتیازات و اخلافات طبقاتی نجات داد، و از عـادات نـنگین رها ساخت، و از استبدادی ایشان را رستگارکردکه هرکه اندک قدرت وشوکتی پـیدا میکرد، آن را درپیـش میگرفت ... این غلط استکه مشهور شده استکه میگویند: زندگی عربها دمـوکراسی و آزادی را به تـصویر میکشید.
«توانائی بر ستمگری، به منزله عّزت و جاه در عرف رئیس و مرؤوس امراء جزیرةالعرب بود، از دورتـرین نـقطه جنوبی تا دورترین نـقطه شمالی، قانون ارباب و رعیّتی و آقا و نوکری حکمفرما بود. نجّاشی شاعر هنگامی که در عیبجوئی و رسواگریکسیکهکوچک و ناتوانش میشمارد، بدینگونه رخنه و نکوهش را بیان میدارد:
«قـبیلته لا یـغدرون بـذمّة ولا ظلمونالناس حبّة خردلٍ» قبیله او در عهد و پیمان خلاف و ستم نمیکنند، و به مردمان به اندازه دانه خردلی ظلم نمیرسانند.
حجر پسر حارث هم هر چند پادشاه عربی بود، زمانی که بر بنیاسد غالب آمد، ایشان را با چماق وکتک به بندگی کشانید. شاعر بنیاسد، عبید پسر ابرص بدو متوسّل شد و چنین سرود:
انت الملکُ فهیم[9] و هُمُ العبیدُ إلی القیامه
ذَلّّــوا لِسَـوطِکَ مِـثلَما ذلَّّ الاُُشَیْقرُُذُُو الْخِـزا'مَـه )
تو در میانشان صاحب اختیار و شاهی، و آنـان جملگی تا قیامت بندهاند. آنان در برابر تاریانهات رام و مطیع هسـتند، همانگونه که شتر کوچک سرخ رنگی که حلقه در بینی دارد رام و مطیع است.
عمر پسر هند هر چندکه پادشاه عربی بود، او به مردمان آموخته بودکه با او از پشت پرده سخن بگویند. این را گناه بزرگی برای رؤسا و امرای قبائل میشماردکه مـادرانشـان از خدمتگذاری او در خانهاش سرباز میزنند.
نعمان پسر منذرشاه عربی بود. استبداد وستـمگریش بجائی رسیدکه روزی را به رضـا و خشنودی خود اختصاص داده بود و در آن بدون حساب وکتاب انعام میداد و اموال می بخشید به هرکــسیکه به پـیش او میآمد. و روزی را خاصّ خشم و قهر خویشکرده بود و در آن از بامدادان تا شامگاهان به قتل میرسانید و میکشت هرکسی راکه به پیش او میآمد!
درباره عزّت و عظمتکلیب وائلگویندکه او راکلیب، یعنی سگ شکاری نامیدهاند چون هرکجاکه دوست میداشت سگ شکاری را سـر میداد و هیچکسی جرات نمیکرد به سرزمینی نـزدیک شودکه عوو سگ شکاری او بهگوش میرسید.
در مثلیگویند:
(لا حُّرَ بوادی عَوفٍ).
در سرزمین عوف هیچ انسان ازادی وجود ندارد
زیرا از عظمت عوف یکی هم ایـن بودکهکسی در سرزمین او سکونت نمیگزیندکه در جوار او آزادی داشته باشد. چراکه همه آزاد هستند ولی حکم بندگان را دارند[10].
اسلام عربها را از بیابان برهوت جاهلیّتِ آداب و رسوم و اخلاق و روابط اجتماعی برگرفت و والائی بخشید. ایشان را از بیابان برهوت نجات بخشید، بیابان برهوت زنده بگورکردن دختران، درمانده و سرکوب نـمودن زنان، میخوارگی، قماربازی، بیبند و باری جنسی و هرج و مرج زناشوئی، بیحجابی و لختی زنان، اختلاط زنان با مردان با وجود خواری و ذلّت زنـان و تـوهین بدیشان، خونریزیها، ایلغارها، تاخت و تازها، غارتها و تاراجها، عدم اتّحاد درگفتار و عدم اتّفاق درکردار، و درماندگی و بیچارگی در برابر هرگونه حمله جدّی خارجی، همچون چیزیکه در عام الفیل روی داد به هنگام حمله حبشیها بهکعبه، و بالاخره خـواری و پستی همه قبائل، هـمان قبائلیکه دشـمن خونخوار یکدیگر بودند و بر همدیگر میتاختند[11].
اسلام از عربها ملّتی را پدید آوردکه از بلندای قلّه سربفلک کشیده به جملگی انسانهای لمـیده در دامـنه کوه مینگرد و همه جوانب زندگی را دید میزند. ملّتی که در نسل واحدی، دامـنه را شناخت و قلّه را هـم شناخت. جاهلیّت را شناخت و اسلام را هم شناخت. این بودکه معنی فرموده خداوند متعال، خطاب به خود را چشید و فهمید:
(الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِینًا).
امروزه (احکام) دین شما را برایتان کامل کردم و (بـا عزّت بخشیدن به شما و استوار داشتن گامهایتان) نعمت خود را برشما تکمیلنمودم واسلام را به عنوان آئین خداپسند برای شما برگزیدم.
شخص بار سوم میایستد در برابر خشنودی خدا بدین دین برای مومنین، و در برابر رعایت و عنایتیکه یزدان سبحان نسبت به این ملّت دارد و میخواهد برای ایـن ملّت دین آنان را برگزیند و خشنودی خویش را از آن اظهار فرماید ... این هم تعبیری است که بیانگر محّبت خدا درحّق این ملّت و خشنودی یزدان ازایشان است، و در این راستا استکه او میخواهد برنامه زندگی ایشان را برگزیند.
این واژههای شگفتانگیز بر دوش ایـن ملّت وظـیفه سنگینی را تحمیل میکند. وظیفه سنگینیکه با چنین رعایت و عنایت بزرگ برابریکند ... استغفرالله! هیچ چیزی با این رعایت و عنایت سترگ خدای بزرگوار همتا و برابر نمیگردد. هر وظیفهایکه این ملّت در تمام نسلها در توان داشته باشد و انجام دهد، نمیتواند به پای رعایت و عنایتی برساندکه یزدان جهان نسبت بدین ملّت داشته و دارد. امّاکاریکه میتواند بکند و در طبق اخلاص بگذارد و به پیشگاه الهی تقدیم دارد، تلاشی است در حدّ توان، برای انجام سـپاسگزاری از ایزد منّان، و به اندازه شناخت خداوند کریم عطاء بخش جهان و بس. بلکه تـنها چیزیکه ایـن ملّت انـجام میدهد، شناخت وظیفه و اقدام بدانکاری است کـه توان ان را دارد، و سپـس طلب آمرزش و درخواست گذشت از قصور و کوتاهی، و عذر تقصیر به پـیشگاه الهی در راستای این وظیفه سنگین است.
اینکه خداوند بزرگوار اسلام را به عـنوان دیـن ایـن ملّت پسندیده است و بدان خشنود شده است، پیش از هر چیز لازم است این ملّت ارزش اینگزینش را بداند و بفهمد. سپس به اندازه تاب و توان برای پابرجائی و ماندگاری بر این دین تلاش و پویائیکند ... چه اندازه بدبخت و بدبیار وکودن و نادان است کسیکه سستی نماید درباره چیزیکه - چه رسد به اینکه رها سازد - خداوند ان را برای او پسندیده است و بدان خشـنود است. چنین چیز خدا پسندی را رهاکند و چیز دیگری را برگزیندکه خدا آن را برای او بـرنگزیده است! چنین کاری واقعا ًگناه زشت وپلشتی است و بدون سزا و کیفر نمیماند. هرگز نمیگذارد انجام دهنده آن رستگار گردد. آخر او به ترک چیزیگفته استکه یزدان جهان آن را برای او پسندیده است و بدان خشنودی خود را اظهار فرموده است! خداوند تا مّدت زمانی کسانی را مهلت میدهد و ازاد و رها میسازدکه اسلام را ائین خود نمیکنند و هر چه بخواهند مـرتکب میشوند و انجام میدهند. امّا هرگزکسانی را مـهلت نـمیدهد و آزاد و رها نمیسازدکه این آئین را شناختهاند، سپس از آن دست کشیدهاند و به ترک آنگفتهانـد و برای خویشتن مکـاتب و مذاهبی را درزنـدگی در پیش گرفتهاند جدای از برنامهایکه خدا آن را برایشـان پسندیده است و اظهار خشـنودی از آنکرده است. هرگزا هرگز یـزدان جهان بدیشان مـلت و فرصت نمیدهد و هر چه زودترکاری میکندکهکیفرکارخود را ببینند و به سرانجامیگرفتار آیـندکه سـزاوار آن هستند!
[ نظرات / امتیازها ]
«بر شما حرام شده است مردار» یعنی: حیوانی که خود ـ بدون ذبحشرعی ـ میمیرد.
«و» بر شما حرام شده است «خون» یعنی: خون ریخته سیال اما خوردن خون کبد، سپرز (طحال) و خونی که بعد از ذبح در عروق حیوان باقی میماند، مباح است.
«و» بر شما حرام شده است «گوشت خوک و» بر شما حرام شده است «آنچه نامی جز خدا به هنگام ذبحش برده باشند» علما درباره مذبوحهای که بردن نامخداY عمدا یا سهوا درآن ترک شده باشد، اختلاف نظر دارند، که بیان آرایشان در سوره «انعام» خواهد آمد. تفسیر محرمات یاد شده، در آیه (173) سوره «بقره» نیز گذشت.
«و» بر شما حرام شده است «آنچه به خفهکردن مرده باشد» براثر فعل خود حیوان، یا براثر فعل آدمی، یا به غیر آن از علل؛ فیالمثل ریسمان در گردن آن بپیچد تا بمیرد. یادآور میشویم که اهل جاهلیت گوسفند را خفه میکردند و چون میمرد آن را میخوردند.
«و» بر شما حرام شده است «آنچه به سنگ یا چوب مرده باشد» بی آن که ذبح شود. در حدیث شریف آمده است که عدیبنحاتمt گفت: یا رسولالله! منشکار را با معراض[2] هدف قرار میدهم و شکارش میکنم. فرمودند: «اگر شکار را با معراض زدی و تیر در بدنش فرو رفت، آن را بخور و اگر با پهنا به نشانه اصابت کرد، بدانکه آن (وقیذ) است پس آن را نخور». اجماع فقها نیز بر مفاد این حدیث شریف منعقد شدهاست.
«و» بر شما حرام شده است «آنچه از بلندی افتاده باشد» مثلا به چاهی افتاده باشد، یا از کوهی به پایین افتاده و بر اثر آن مرده باشد.
«و» بر شما حرام شده است «آنچه به شاخ زدن حیوان دیگری مرده باشد» بدون ذبح، هرچند شاخ آن حیوان او را خونی کرده و حتی از ذبحگاهش هم خون خارج شده باشد.
«و» بر شما حرام شده است «آنچه درنده از آن خورده باشد» یعنی: آنچه را که درنده نیشداری چون شیر و پلنگ و گرگ، از هم دریده، برخی از آن را بخورد و حیوان بر اثر آن جراحت، بدون ذبح بمیرد «مگر آنچه» که بعد از این آفتها «ذبح کرده باشید» یعنی: آنچه را که قبل از مردن آنها بهموقع ذبح شرعی کرده باشید و هنوز در آنها آثار و نشانههای حیات باقی مانده باشد به طوری که در هنگام ذبح، از خود اضطراب و عکسالعمل نشان دهند؛ بر شما حلالند. گفتنی است که این استثنا بر حیوان خفه کرده و مابعد آن جاری میشود نه بر ماقبل آن زیرا استثنا از (منخنقه: حیوان خفه کرده) شروع میشود و این مذهب جمهورفقها (ابوحنیفه، شافعی و احمد) است.
«و آنچه برای نصب ذبح شده است» بهمنظور تعظیم و بزرگداشت آنها «بر شما حرام است» نصب: سنگهایی بود که در جاهلیت نصب میشد و مورد پرستش قرار میگرفت و بتپرستان خون حیوانات ذبحشده را بر آنها میریختند. مجاهد میگوید: «نصب، سنگهایی بود در حوالی مکه که مشرکان حیوانات را بر روی آنها ذبح میکردند».
«و» بر شما حرام شده است «این که شناخت قسمت و نصیب خود را به تیرهای ازلام طلب کنید» ازلام: تیرهای مخصوصی بود که اعراب بهوسیله آنها فال میگرفتند وآنها را به سه قسمت تقسیم کرده در دسته اول جمله «بکن» و در دسته دوم جمله «نکن» را مینوشتند و دسته سوم سفید بود و هیچچیز بر آنها نوشته نشده بود و چون کسی از مشرکان میخواست تا شانس و قسمت خود را ـ مثلا در ازدواج یا سفر یا امر مهم دیگری ـ بشناسد، آن تیرهای شبیه به هم را در کیسهای میانداخت، سپس دستش را به آن کیسه داخل میکرد و یکی از آنها را بیرون میآورد، اگر از تیرهای «بکن» بیرون میآمد، آن کاری را که برآن تصمیمگرفته بود انجام میداد، اگر از تیرهای «نکن» بیرون میآمد، آن کار را انجام نمیداد و اگر از تیرهای سفید بیرون میآمد، فال زدن را تکرار میکرد تا یکی ازتیرهای دسته اول یا دوم بیرون آید. پس خدای عزوجل این کار را حرام گردانید زیرا این کار نوعی ادعای علم غیب و از «تکهن» است.
«اینها همه فسق است» یعنی: این محرمات یاد شده، یا این تیرهای ازلام، خروج از طاعت حق تعالی است. (فسق) در اینجا، شدیدتر از کفر است «امروز کافران از دین شما ناامید گردیدهاند» یعنی: امروز آنها از نابودکردن دینتان و این که شما رابه دین خویش برگردانند، ناامید شدهاند. خاطر نشان میشود که این آیه، در روز عرفه سال دهم هجری در حجهالوداع نازل شد. ابنعباسک در تفسیر این آیه میگوید: «اهل مکه از این امر که شما مسلمانان به دینشان ـ یعنی پرستش بتان ـ بازگردید، مأیوس شدهاند». در حدیث شریف آمده است: «شیطان از این که نمازگزاران در جزیرهالعرب او را پرستش کنند، مأیوس شده است و به این راضیشده که در غیر این از اموری که آن را حقیر میپندارید، مورد اطاعت قرار گیرد...». «پس از آنان نترسید» از این که بر شما غلبه کنند، یا دینتان را نابود گردانند «و از من بترسید» بهطور خالصانه تا شما را همیشه برآنان نصرت بخشیده و در دنیا و آخرت از آنان برتر گردانم «امروز دین شما را برایتان کامل گردانیدم» با غالب ساختن آن بر همه ادیان و با کامل ساختن احکامی که مورد نیازتان است؛ اعم از حلال و حرام و غیره.
این آیه در روز جمعه ـ که روز عرفه نیز بود ـ بر رسول اکرمص درحالی نازل شد که خدای عزوجل اسلام را پیروز ساخته و پیامبرش را نصرت داده بود.
بیان نعمت کامل ساختن دین در سیاق بیان حکم این محرمات، نشاندهنده این حقیقت است که تحریم پلیدیهای یاد شده، از کمال این دین میباشد.
«و هر کس در مخمصهای ناچار شود» یعنی: هر کس بهحکم ضرورت و اضطرار گرسنگی، مجبور به خوردن گوشت مردار و دیگر محرماتی که بعد ازآن ذکرشد، گردد «بی آن که به گناه متمایل باشد» یعنی: بیآن که این محرمات را به قصد لذتجویی یا تجاوز از حدود الهی و نافرمانی وی تناول کند «بیتردید خدا آمرزنده مهربان است» بر آن فرد مضطر میآمرزد و نسبت به وی مهربان است، چراکه آن چیزهای حرام را بر وی مباح گردانیده است.
ابنکثیر میگوید: «فقها برآنند که تناول گوشت مردار ـ بر حسب حالات مختلف ـ گاهی واجب، گاهی مستحب و گاهی مباح است؛ و وجوب تناول آن در زمانی است که شخص بیم هلاک داشته و چیز دیگری غیراز آن را برایخوردن نیابد». همچنان ابنکثیر میگوید: «در جواز تناول گوشت مردار، این امرشرط نیست که بر شخص سه روز بگذرد و او غذای حلالی برای خوردن نیابد ـ چنانکه بسیاری از مردم عوام و غیرآنان چنین میپندارند ـ بلکه هرگاه که ناچار شد، خوردن آن برایش جایز است». در حدیث شریف به روایت ابنعمرt از رسول خداص آمده است که فرمودند: «قطعا خدای عزوجل دوست دارد که رخصتهایش عملی گردد، همانگونه که از انجام معصیت خود بد میبرد».
در بیان سبب نزول آمدهاست: عدیبنحاتم و زیدبنمهلهل از رسولخداص سؤال کردند: یارسولالله! حق تعالی گوشت مردار را حرام گردانیده پس بفرمایید که از خوردنیها چهچیزهایی برما حلال است؟ همان بود که نازل شد: «از تومیپرسند چهچیز» از خوراکیها «برایشان حلال شده است؟ بگو» ای پیامبرص «برای شما همه پاکیزهها حلال گردیده» یعنی: هرآنچه که پلید نیست بر شما حلال است. آری! این پاکیزهها، شامل همه چیزهایی میشود که حکم تحریم آنها درکتاب خداY، یا سنت پیامبرش، یا اجماع امت، یا قیاس اثبات نشده است.برخی (طیبات) را به حیوانات ذبحشدهای که به هنگام ذبح آنها نام خداY بردهمیشود، تفسیر کردهاند «و آنچه دستآموز کرده باشید از حیوانات شکاری در حالتی که شکار تعلیمدهندگانید» مکلب: مربی سگهای شکاری است که کیفیت شکارکردن را به آنها تعلیم میدهد و مربی سایر حیوانات و پرندگان شکاری را نیز مکلب مینامند. پس مکلب کسی است که انواع فوتوفنهای شکار را به جانوران شکاری آموزش میدهد. یعنی: همچنین خداوند متعال بر شما صید حیوانات شکاری دستآموزتان را حلال گردانیده است، که این حیواناتشکاری عبارتاند از: سگها تازیها و سایر درندگان و پرندگان شکاری، همچون چرغ و باز که انسان بهکمک آنها شکار میکند. قرطبی میگوید: «اگرسگ از شکاری که آن را صید میکند چیزی نخورد و در شکار از زخم یا نیشخود اثری بجا گذاشت و مسلمان شکارچی در هنگام فرستادن آن به شکار نامخداY را بر آن برد، قطعا شکار آن درست است و بی هیچ خلافی خوردهمیشود». «که با آنچه خدا به شما آموخته است» یعنی: با آنچه که خداوندY درشما آفریده است، از عقل و خردی که راهکارها و روشهای آموزش و تمرین دادن حیوانات شکاری را بهوسیله آن فرامیگیرید «آنها را دستآموز میکنید» و در نتیجه آن آموزشهاست که این حیوانات، شکاری میشوند. نشانه شکاری بودن حرفهای سگ بعد از آموزش دادن آن این است که: صید را بهطور مکرر وحداقل تا سهبار متوالی بگیرد و از آن صید چیزی هم نخورد. «پس» اگر حیوانات شکاری با این شرایط برای شما شکار کردند «از آنچه برای شما نگهداشتهاند بخورید» اما اگر خودآنها از شکار خوردند، این دلیل بر آن است که صید را برای خود شکار کرده و برای خود نگهداشتهاند پس خوردن آن برای شما حلال نیست. که این حدیث شریف رسول اکرمص در خطاب به عدیبن حاتم نیز دلیل بر حرمت آن است: «چون سگ دستآموز خویش را به شکار فرستادی و نام خداY را بر آن بردی، از آنچه برای تو میگیرد و نگه میدارد بخور ولی اگرخودش از آن صید خورد، تو دیگر از آن نخور زیرا از آن بیم دارم که آن را فقط برای خودش نگهداشته باشد».
ولی برخی از فقها گفتهاند: اگر پرنده شکاری از شکار خویش خورد، خوردن آن، شکار را حرام نمیگرداند زیرا صرف انس گرفتن پرنده شکاری به صاحبش وبرگشتن وی نزدش همراه با شکار، نشانه آموزشدیدگی وی است. «و نام خدا را بر آن ببرید» یعنی: بر حیوان شکاری در هنگام فرستادن آن به شکار، نام خداY را ببرید و اگر صیاد نام خداY را بر آن نبرد، آن شکار در نزد جمهور فقها ـ بجز شافعی ـ حلال نیست، مگر این که نام خداY را به فراموشی ترک کرده باشد. و اگر صیاد شکار را درحالی دریافت که صید دارای حیات یقینی بود، باید آن را ذبح کند و نام خداY را بر آن ببرد. گفتنی است که صید تیر نیز همانند صید حیوان است و چنانکه در حدیث شریف آمدهاست، باید در هنگام شلیککردن تیر بهسوی صید، نام خداY برده شود. «و از خداوند پروا کنید» یعنی: از مخالفت امر وی در تمام احکام فوق بپرهیزید «که الله زود حساب کننده است» و از شما در برابر افعالتان حساب میگیرد.
[ نظرات / امتیازها ]