● حکم گوشت مردار و خون و گوشت خوک
آیه شریفه در آنچه که از محرمات برشمرده چیز تازه و بى سابقه اى نفرموده، بلکه قبل از نزول آیه در سوره هاى مکى و مدنى سابقه داشته است و گوشت ها و طعام هاى حرام را شمرده بود.
این آیه شریفه مشتمل است بر حرمت خون و سه نوع گوشت که در سوره هایى که از قرآن قبل از این سوره نازل شده بود نیز ذکر شده بود، مانند دو سوره انعام و نحل که در مکه نازل شده بودند و سوره بقره که اولین سوره مفصلى است که در مدینه نازل شد، در سوره انعام فرموده بود: «قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ یَطْعَمُهُ، إِلَّا أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً، أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ، فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ، فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (انعام/145) و در سوره نحل و سوره بقره فرمود: «إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (بقره/116 و نحل/116). همه این آیات،- بطورى که ملاحظه می کنید- آن چهار چیز که در صدر آیات مورد بحث ذکر شده اند حرام کرده، و آیه مورد بحث از نظر استثنایى که در ذیل آن آمده شبیه به آن آیات است، در آن آیات می فرمود: «فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ ...». در اینجا فرموده است: «فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» و بنا بر این آیه سوره مائده نسبت به این معانى که در آن آیات آمده در حقیقت مؤکد است.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : نهى از آن چهار چیز و مخصوصا سه تاى اول یعنى میته و خون و گوشت خوک تشریعش قبل از سوره انعام و نحل بوده است که در مکه نازل شده اند؛ براى اینکه آیه سوره انعام تحریم این سه چیز و حد اقل گوشت خوک را به آن علت می داند که رجس و پلیدى است، و همین خود، دلالت دارد بر اینکه قبلا رجس تحریم شده بود. آرى سوره مدثر از سوره هاى نازله در اول بعثت است (رجز) که همان رجس است- را تحریم کرده بود، و فرموده بود: «وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ» (مدثر/5). همچنین (منخنقة) و (موقوذة) و متردیة) و (نطیحة) و (ما أَکَلَ السَّبُعُ) یعنى حیوان خفه شده، و کتک خورده، و از بلندى پرت شده، و حیوانى که با ضربه شاخ حیوان دیگر از بین رفته و پس مانده درندگان، همه از مصادیق میته و مردارند به دلیل اینکه یک مصداق را (در آخر این آیه) از همه این ها استثنا کرده، و آن، همه این نامبردگان است در صورتى که آن ها را زنده دریابند و ذبح کنند؛ پس آنچه در این آیه نامبرده شده مصادیق یک نوعند، و براى این افراد آن نوع یعنى مردار را اسم برده که عنایت به توضیح افراد آن داشته و خواسته است خوراکی هاى حرام را بیشتر بیان کند، نه اینکه در آیه شریفه چیز تازه اى تشریع کرده باشد. همچنین بقیه چیزهایى که در آیه شمرده و فرموده: «وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ» و «وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِکُمْ فِسْقٌ« که این دو عنوان هر چند که اولین بارى که در قرآن نامبرده شده اند در همین سوره بوده است و لیکن از آنجا که خداى تعالى علت حرمت آن ها را فسق دانسته و فسق در آیه انعام نیز آمده است، پس این دو نیز چیز تازه اى نبوده که تشریع شده باشد، همچنین جمله (غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ) که می فهماند علت تحریم هاى مذکور در آیه این است که این ها اثمند، و قبل از این آیه، و آیه سوره بقره اثم را تحریم کرده بود و در سوره انعام هم فرموده بود: «وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ» (انعام/120) و نیز فرموده بود: «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ» (اعراف/33).
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 266 تا 268 |
قالب : احکام |
موضوع اصلی : خوردن و آشامیدن |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای کلمه «منخنقه»
کلمه (منخنقة) به معناى حیوانى است که خفه شده باشد، چه خفگى اتفاقى باشد و یا عمدى باشد و عمدى به هر نحو و هر آلتى که باشد، خواه کسى عمدا و با دست خود او را خفه کرده باشد و یا اینکه این خفه کردن عمدى با وسیله اى چون طناب باشد، و چه اینکه گردن حیوان را بین دو چوب قرار دهند تا خود به خود خفه شود هم چنان که در جاهلیت به این طریق و به امثال آن حیوان را بى جان می کردند.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 268 |
قالب : لغوی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای کلمه «موقوذه»
کلمه (موقوذة) حیوانى است که در اثر ضربت بمیرد؛ آن قدر او را بزنند تا مردار شود.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 268 |
قالب : لغوی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای کلمه «متردیه»
کلمه (متردیة) حیوانى است که از محلى بلند چون کوه و یا لبه چاه و امثال آن سقوط کند و بمیرد.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 268 |
قالب : لغوی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای کلمه «نطیحه»
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 268 |
قالب : لغوی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای کلمه «سَبُعُ»
کلمه (سَبُعُ) به معناى حیوان وحشى گوشتخوار است، چون شیر و گرگ و پلنگ و امثال آن.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 268 |
قالب : لغوی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای عبارت «وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ»
عبارت (وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ) حیوانى است که درنده اى پاره اش کرده باشد و از گوشتش خورده باشد؛ پس (أکل) مربوط به ماکول است، چه اینکه همه اش را خورده باشد و چه اینکه بعض آن را.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 268 |
قالب : لغوی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● سربریدن حیوانات، تنها راه حلال شدن آنها است
جمله «إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ» استثنایى است که از نامبرده ها آنچه قابل تذکیه است را خارج می سازد، و تذکیه عبارت است از بریدن چهار لوله گردن، دو تا رگ خون که در دو طرف گردن است، و یکى لوله غذا، و چهارمى لوله هوا، و این در جایى است که این حیوان نیمه جانى داشته باشد، دلیل داشتن نیمه جان این است که وقتى چهار رگ او را مىزنند حرکتى بکند، یا دم خود را تکان دهد، و یا صداى خر خر از گلو در آورد.
این استثنا همانطور که قبلا گفتیم متعلق است به همه عناوین شمرده شده در آیه، نه به خصوص عنوان آخرى، یعنى (نطیحة)؛ چون مقید کردنش به آخرى سخنى است بى دلیل و این امور پنجگانه یعنى: 1- منخنقة 2- موقوذة 3- متردیة 4- نطیحة 5- ما اکل السبع، همه از مصادیق میته و از مصادیق آنند به این معنا که مثلا متردیه و نطیحه وقتى حرام می شوند که به وسیله سقوط و شاخ مرده باشند.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : به دلیل اینکه دنبال آن متردیه و نطیحه اى را که نمرده باشند و بشود ذبحش کرد استثنا کرده و این بدیهى است که هیچ حیوانى را مادام که زنده است کسى نمىخورد، وقتى آن را مىخورند که جانش در آمده باشد که این در آمدن جان دو جور است، یکى اینکه با سر بریدن جانش در آید، دیگر اینکه اینطور نباشد، و خدا سر بریده ها را استثنا کرده، پس افراد دیگرى جز میته باقى نمی ماند، افرادى که یا با سقوط و یا با شاخ مرده باشند، و اما اگر گوسفندى- مثلا- در چاه بیفتد و سالم از چاه بیرون آید، و چند لحظه زنده باشد، حال یا کم و یا زیاد، سپس خودش بمیرد و یا سرش را ببرند، دیگر متردیه اش نمی گویند، دلیل این معنا سیاق کلام است، براى اینکه همه حیوانات مذکور در این آیات حیواناتى هستند که مرگشان مستند به آن وصفى باشد که در آیه آمده، یعنى صفت (انخناق) و (وقذ) و (تردى) و (نطح).
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 268 و 269 |
قالب : احکام |
موضوع اصلی : مردار- مرده- مردگان |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● علت ذکر پنج نوع مردار در آیه
اگر از میان همه مردارها خصوص این چند نوع مردار را ذکر کرد، براى این بود که توهمى را که ممکن است در مورد این ها بشود و کسانى خیال کنند که این ها مردار نیستند چون افرادى نادرند، از بین ببرد و کسى خیال نکند مردار تنها افراد شایع از مردار است، یعنى افرادى که در اثر بیمارى و امثال آن مرده باشند، نه آن هایى که به مرگ ناگهانى و به علتى خارجى مردار شده باشند، لذا در این آیات به اسامى آن ها تصریح کرد و فرمود: همه این ها افراد و مصادیق مردارند، تا دیگر جاى شبهه اى نماند.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 269 |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : مردار- مرده- مردگان |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای کلمه «نُّصُبِ»
راغب در مفردات می گوید:«(نصب) هر چیزى به معناى آن است که آن را طورى جا و قرار دهند که بر جسته و در بلندى واقع شود مانند کاشتن، بر زمین فرو کردن نیزه و ساختن بناى بلند، و کاشتن سنگى بر زمین بطورى که از دور دیده شود. نصیب به معناى سنگى است که بر بالاى چیزى نصب شود و جمع آن نصائب و نصب است و رسم عرب چنین بوده که سنگى را سر پا قرار داده آن را می پرستیدند و حیوانات خود را روى آن سر می بریدند، این کلمه در قرآن کریم آمده، آنجا که می فرماید: «کَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ یُوفِضُونَ» گویى آنان به طرف بتان می شتابند». نیز می فرماید: «وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ» و گاهى در جمع آن، کلمه (انصاب) می آید. و اضافه می کند که أنصاب و از لام و نصب و نصب همه به معناى تعب است» این بود گفتار راغب.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 269 |
قالب : لغوی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای کلمه «ازلام»
کلمه (ازلام) به معناى ترکه چوب هایى است که در ایام جاهلیت وسیله نوعى قمار بوده است.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 270 |
قالب : لغوی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای کلمه «تَسْتَقْسِمُوا»
راغب گفته است: «کلمه (قسم) به معناى جدا کردن سهم و نصیب است. وقتى گفته می شود من اینطور و به این اقسام تقسیم کردم، معنایش این است که هر سهمى را از دیگرى جدا کردم، قسمت کردن ارث و غنیمت همه به این معنا است که سهم صاحب هر سهمى را از سهم آن دیگرى جدا کنى، این کلمه در قرآن کریم آمده است آنجا که می فرماید: «لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ» و «وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ»». (مفردات راغب، ص 403) اینکه گفت استقسام به معناى قسمت است، منظورش معناى لغوى این دو کلمه نبود بلکه منظورش این بود که مصداق این با مصداق آن منطبق است وگرنه معناى حقیقى استقسام طلب قسمت به وسیله ازلامى است که گفتیم یکى از آلات قمار بوده و استعمال آلت در حقیقت طلب حاصل شدن فعلى است که بر آن استعمال مترتب می شود، پس استفعال بر این استعمال صادق است.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 270 |
قالب : لغوی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● عدم اطاعت مسلمانان از مردم جاهلیت در قربانی کردن
غرض از نهى از خوردن گوشت حیوان هایى که بر روى نصب ذبح می شود این است که جامعه مسلمین سنت جاهلیت را در بین خود باب نکنند. آرى مردم جاهلیت در اطراف کعبه سنگ هایى نصب می کردند و آن ها را مقدس شمرده و حیوانات خود را بر روى آن سنگ ها سر می بریدند، و این یکى از سنت هاى وثنیت بود.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 270 |
قالب : اعتقادی |
موضوع اصلی : قربانی |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای «استقسام به ازلام»
عمل (استقسام به وسیله قداح) این بود که شترى و یا حیوانى دیگر را سهم بندى می کردند، آن گاه ترکه چوب ها را براى تشخیص اینکه چه کسى چند سهم می برد؟ و چه کسى اصلا سهم نمی برد؟ یکى پس از دیگرى بیرون می کشیدند. این خود نوعى قمار بود که شرحش در تفسیر آیه «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ ...» (بقره/219) در جلد دوم این کتاب گذشت.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : مراد از استقسام به ازلام که از آن نهى شده، بطورى که از سیاق و زمینه کلام استفاده می شود، زدن آن ترکه چوب ها بر بدن شتر و یا حیوان دیگر است که به هر جاى حیوان خورد گوشت آن نقطه شتر از آن صاحب چوب باشد.
اما اینکه بعضى گفته اند: «مراد از استقسام به ازلام استخاره کردن به وسیله آن ترکه چوب ها و تشخیص خیر و شر افعال و نافع و ضار آن ها است، مثلا اگر مىخواستند به سفرى بروند و یا با کسى ازدواج کنند و یا عملى را آغاز نمایند و یا کار دیگرى کنند، این ترکه چوب ها را به کار مىزدند تا بفهمند این کار خوب است یا بد، خیرى در آن هست یا نه و اضافه کرده اند که این رسم در جاهلیت دائر بود، و خود نوعى فال زدن به شمار می رفته» در بحث روایتى آینده شرح بیشترش می آید.
این وجه درستى نیست زیرا با سیاق آیه نمی سازد و نمی شود آیه را حمل بر چنان معنایى کرد، زیرا آیه شریفه که در مقام شمردن خوردنی هاى حرام است و قبلا هم در جمله (إِلَّا ما یُتْلى عَلَیْکُمْ) به آن اشاره شده بود، ده نوع از محرمات را بر می شمارد 1- میته 2- خون 3- گوشت خوک 4- حیوانى که براى غیر خدا ذبح شود 5- منخنقه 6- موقوذه 7- متردیه 8- نطیحه 9- ما اکل السبع 10- ما ذبح على النصب؛ بعد از شمردن این ها استقسام به ازلام را یادآور می شود که به دو معنا می آید، به معناى تقسیم گوشت از راه قمار و به معناى استخاره و فال زدن، با این حال چگونه ممکن است کسى با این همه قرائن پشت سر هم و با این سیاق در تعیین اینکه کدام معنا منظور است شک کند و آیا عارف به اسلوب کلام اجازه چنین شکى به خود می دهد. نظیر این جریان در کلمه عمره است هم به معناى عمارت می آید و هم به معناى زیارت خانه خدا، حال اگر این کلمه با کلمه خانه خدا استعمال شود، دیگر معناى اول که مساله عمارت باشد به ذهن نمی رسد؛ امثال اینگونه کلمات زیاد است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 270 و 271 |
قالب : لغوی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● ضمیر مرجع در «ذلِکُمْ فِسْقٌ»
احتمال دارد کلمه (ذلکم) اشاره باشد به همه کارهایى که قبلا ذکر شده بود و احتمال دارد اسم اشاره ذلک اشاره باشد به دو تاى اخیر، چون جمله (إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ) فاصله شده بین آن دو و بقیه و احتمال هم دارد که تنها اشاره به آخرى باشد. بعید نیست معتدل تر از همه وجه میانى باشد.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 271 |
قالب : قواعد عربی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● آمدن عبارت «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ ... رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» در وسط آیه 3 سوره مائده
جمله: معترضه یعنى جمله (الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ ...) یا اینکه می فرماید: «رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» مجموعش جمله هایى معترضه، جمله هایى که با یکدیگر کمال اتصال را دارند و غرض واحدى را افاده می کنند، غرضى که قائم به هر دو جمله است، بدون اینکه در افاده آن با هم اختلافى داشته باشند، حال چه اینکه بگوئیم با آیه اى که از بالا و پائین این دو جمله را احاطه کرده اند ارتباط دارند و یا نگوئیم؛ چون همانطور که گفتیم این تردید هیچ اثرى در این معنا ندارد که این دو جمله کلامى واحدند و هر دو معترضه هم هستند و یک غرض را افاده می کنند.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : امر این آیه شریفه در قرار گرفتنش در این جاى خاص و سپس دلالتش بر معنا عجیب است، براى اینکه اگر در صدر آیه یعنى جمله (حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ ... ذلِکُمْ فِسْقٌ) دقت کنى و آن گاه ذیل آن را بر آن اضافه نمایى که می فرماید: «فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» خواهى دید که آن صدر براى خود کلامى است تام و اصلا در افاده معنا هیچ حاجتى و توقفى بر آیه (الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ ...) ندارد. جان کلام اینکه از این راهى که گفتیم به خوبى متوجه می شوى که آیه شریفه آیه اى است کامل، همانطور که آیات سوره هاى انعام و نحل و بقره که بیانگر محرمات از خوردنی ها قبلا نازل شده بودند، در إفاده معنایش مستقل و کامل بودند؛ در سوره بقره می فرمود: «إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ، فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» و آیه سوره انعام و نحل نیز مثل این آیه است.
از این تمامیت آیه نتیجه می گیریم که پس آیه (الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا ...) کلامى است معترضه که در وسط این آیه قرار گرفته است و لفظ آیه در فهماندن معنایش هیچ حاجتى به این جمله نداشت، حال چه اینکه بگوئیم آیه معترضه از همان اول نزول در وسط دو آیه جاى گرفته و یا بگوئیم که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به نویسندگان وحى دستور فرموده که در آنجا جایش دهند با اینکه نزول هر سه پشت سر هم نبوده و یا بگوئیم هنگام نزول با آن دو آیه نازل نشده و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم دستور نداده که در آنجا قرارش دهند، ولى نویسندگان وحى در آنجا قرارش داده اند، چون هیچ یک از این چند احتمال اثرى در آنچه ما گفتیم ندارد؛ هر چه باشد بالآخره این جمله، جمله اى است معترضه که نه با صدر آیه ارتباطى دارد و نه با ذیلش.
مؤید گفتار ما بیشتر- اگر نگوئیم همه- روایاتى است که در شان نزول وارد شده و اتفاقا روایات زیادى هم هست که متعرض شان نزول جمله مورد بحث شده و نامى از اصل آیه نبرده است. واضح تر بگویم، شان نزول جمله (الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا ...) را متعرض شده، و نامى از آیه (حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ ...) به میان نیاورده است و این خود مؤید آن است که جمله (الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا ...) مستقل و جداى از صدر و ذیل آیه نازل شده است و قرار گرفتن این جمله در وسط آیه مذکور یا مستند به تالیف رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و یا به تالیف مؤلفین بعد از رحلت آن جناب است.
مؤید این احتمال روایتى است که الدر المنثور (ج 2 ص 258) از عبد بن حمید از شعبى نقل کرده که گفته است: «آیه شریفه (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ ...) وقتى بر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شد که آن جناب در عرفه بود و چون آن حضرت از هر آیه اى که خوشش می آمد دستور می داد در آغاز سوره اش جاى دهند، این آیه را در اول سوره قرار دادند» آن گاه شعبى اضافه کرده که جبرئیل به آن جناب تعلیم می داد که هر آیه را در کجا جاى دهد.
چون این دو آیه یعنى آیه (الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا ...) و آیه (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ) از نظر معنا نزدیک به هم بودند و مفهومى مرتبط به یکدیگر داشتند- که در این جاى هیچ شک نیست، زیرا بین نومید شدن انکار از دین مسلمانان و بین اکمال دین ارتباط نزدیک و مستقیم هست بطورى که مضمون هر دو این معنا را می پذیرد که با هم ترکیب شده یک آیه را تشکیل دهند، علاوه بر اینکه هر دو جمله سیاقى واحد دارند- به این جهت بوده که آن جناب این دو جمله را در اول سوره مائده قرار داده اند-.
باز مؤید این اعتقاد ما آن است که علما و مفسرین قدیم و جدید یعنى صحابه و تابعین و متاخرین تا عصر ما هر دو جمله را متصل دانسته اند بطورى که هر یک را متمم و مفسر دیگرى گرفته اند و این نیست مگر به خاطر اینکه آن ها نیز همین معنا را از این دو جمله فهمیده اند.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 271 تا 273 |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : آیات خاص |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● اکمال و اتمام دین بوسیله ولایت
تمامیت یاس کفار از غلبه بر دین خدا حتما باید به خاطر عامل و علتى بوده باشد که عقل و اعتبار صحیح آن را تنها عامل ناامیدى کفار بداند و آن این است که خداى سبحان براى این دین کسى را نصب کند که قائم مقام رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) باشد و در حفظ دین و تدبیر امر آن و ارشاد امت متدین کار خود آن جناب را انجام دهد به نحوى که خلاى براى آرزوى شوم کفار باقى نماند و کفار براى همیشه از ضربه زدن به اسلام مایوس شوند.
آرى مادام که امر دین قائم به شخص معینى باشد، دشمنان آن می توانند این آرزو را در سر بپرورانند که با از بین رفتن آن شخص دین هم از بین برود، ولى وقتى قیام به حاملى شخصى مبدل به قیام به حاملى نوعى شد، آن دین به حد کمال می رسد و از حالت حدوث به حالت بقا متحول گشته، نعمت این دین تمام می شود. این بعید نیست که جمله (حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ) تا خدا امر خود بیاورد در آیه زیر اشاره به همین معنا باشد، توجه بفرمائید: «وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِکُمْ کُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ، مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ، فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ، إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» (بقره/109).
این وجه خود مؤید روایاتى است که می گوید آیه شریفه مورد بحث در روز غدیر خم در مورد ولایت على (علیه السلام) نازل شد، یعنى روز هیجدهم ذى الحجه سال دهم هجرت، و بنا بر این دو فقره آیه به روشنترین ارتباط مرتبط می شوند و هیچیک از اشکالات گذشته هم وارد و متوجه نمی شود.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : کفار قبل از نزول این آیه و روزى که این آیه مربوط به آن روز است امید آن را داشته اند که بتوانند اسلام را از هر طریقى که شده از بین ببرند و همین وضع در هر زمانى مسلمانان را تهدید می کرده و روز به روز دین آنان را در خطر داشته است و این خطر آن قدر زیاد بود که جا داشت مؤمنین از آن بر حذر باشند و از وقوع چنان خطرى بترسند. پس اینکه فرمود: «فَلا تَخْشَوْهُمْ ...» خواسته است به مسلمانان تامین بدهد و بفرماید: «بعد از امروز دیگر از بروز آن خطر نترسید» آیات زیر از وجود آن خطر خبر می داد و می فرمود: «وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ»(آل عمران/69) و «وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِکُمْ کُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ، مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ، فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ، إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» (بقره/109). این را هم می دانیم که کفار آرزوى سرنوشت بد براى مسلمانان در سر نمی پروریدند مگر به خاطر دین آنان و سینه هایشان تنگى نمی کرد و دل هایشان غش نمی کرد مگر به خاطر همین که دین آنان و عزت و شرف ایشان را از بین می برد و آزادى ایشان را در انجام آنچه هوا و هوسشان اقتضا می کرد و نفوسشان به آن عادت داشته سلب می کرد و به شهوترانی هاى بى قید و شرطشان خاتمه می داد.
بنا بر این آنچه در نظر کفار مورد نفرت و انزجار بود دین مسلمانان بود نه خود آنان؛ با اهل دین هیچ غرضى و عداوتى نداشتند مگر از جهت دین حق آنان؛ آن ها نمىخواستند مسلمانان از بین بروند و چنین مردمى در دنیا نباشند، بلکه مىخواستند نور خدا را خاموش سازند و ارکان شرک را که در حال تزلزل قرار گرفته و داشت فرو می ریخت تحکیم ببخشند و مؤمنین را همانطور که در جمله (لَوْ یَرُدُّونَکُمْ ... کُفَّاراً ...) گذشت به کفر قبلى خود بر گردانند، هم چنان که در آیه زیر به این حقیقت تصریح نموده و می فرماید: «یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ» (صف/9) و نیز می فرماید: «فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ» (غافر/14). به همین جهت کفار هیچ همّى به جز قطع این شجره طیبه و ریشه کن ساختن آن نداشتند؛ آن ها تنها هدفشان این بود که از راه تفتین مؤمنین و راه دادن نفاق و تفرقه در بین جماعت آنان و گسترش شبه و خرافات در بین آنان و سر انجام افساد دین آنان، این بنیان رفیع را سرنگون سازند. به این منظور نخست این هدف را دنبال کردند که عزیمت و تصمیم هاى رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را سست و با مال و جاه خود مقاصد آن جناب را- العیاذ باللَّه- احمقانه قلمداد کنند هم چنان که قرآن کریم به این معنا اشاره نموده می فرماید: «وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُرادُ» (ص/6) و خلاصه بروید و با مایه گذارى از مال و قدرت خود خدایان خود را یارى کنید. یا این کار را از راه مخالطه و سازش کارى انجام می دادند، که آیه زیر به آن اشاره نموده می فرماید: «وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ» (قلم/9) و نیز می فرماید: «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلًا» (اسرا/74) و نیز می فرماید: «قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ» (کافرون/3-1). روایات وارده در شان نزول این آیات مؤید گفتار ما است که آیات مذکور در صدد اشاره به این مطالبند.
بعد از نومیدى و نرسیدنشان به اهداف شومى که داشتند آخرین امیدى که به زوال دین و موت دعوت حقه آن بستند این بود که به زودى داعى به این دعوت و قائم به امر آن یعنى رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا می رود و فرزند ذکورى هم که اهدافش را تعقیب کند ندارد و منشا این امیدواریشان این بود که آن ها می پنداشتند دعوت دینى هم یک قسم سلطنت و پادشاهى است که در لباس نبوت و دعوت و رسالت عرضه شده است، پس اگر او بمیرد یا کشته شود اثرش منقطع و یادش و نامش از دل ها می رود همانطور که وضع همه سلاطین و جباران چنین بوده است و یک پادشاه یا امپراطور هر قدر هم که در نیرومندى و دیکتاتورى و سوار شدن بر گرده مردم به نهایت درجه می رسید به محضى که می مرد یادش هم از دل ها می رفت و قوانین و سنت هایش با خود او دفن می شد، جمله «إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ» (کوثر/3) بطورى که از روایات شان نزول بر می آید به این حقیقت اشاره دارد.
پس همانطور که گفتیم این آرزو و آرزوهایى مثل آن بوده که امید شوم مذکور را در دل هاى کفار راه می داده، و به اطفای نور دین به طمعشان می انداخته و در نظر اوهام و خیال هاى خامشان زینت می داده است که این دعوت طاهره چیزى به جز یک پدیدار نیست که به زودى گردش روزگار دروغ بودنش را روشن نموده، طومارش را بر مىچیند و اثرش را از صفحه روزگار محو می سازد، لیکن خوشبختانه ظهور تدریجى اسلام و غلبه آن بر هر دین و اهل دینى که به ستیز با آن پرداخت و انتشار آوازه اش و اعتلای کلمه اش به شوکت و قوت، همه آن آرزوها را به باد داد و در نتیجه کفار را از اینکه بتوانند عزیمت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را تباه بسازند، در پاره اى از اهداف حرکتش را متوقف کنند و به مال و یا جاه تطمیعش کنند به کلى مایوس شدند.
آرى قوت و شوکت اسلام کفار را از همه این راه ها مایوس ساخت به جز یک راه و آن این بود که آن جناب فرزند ذکورى که جاى او را بگیرد و دعوتش را ادامه دهد ندارد در نتیجه با مرگ او دین او نیز خواهد مرد، چون این معنا بدیهى است که کمال دین از جهت احکام و معارفش- به هر درجه اى که باشد- خودش به خودى خود نمی تواند خود را حفظ کند. هیچ سنتى از سنن و ادیانى که آمده و مردم از آن پیروى کرده اند به حال نضارت و صفاى اولش باقى نمانده، نه به خودى خود و نه به انتشار آوازه اش و نه به کثرت معتقدین به آن، هم چنان که هیچ سنتى و دینى از راه قهر و جبر و تهدید و با فتنه و عذاب و یا عاملى غیر این ها، به کلى از بین نرفته، بلکه هر دینى که از بین رفته به خاطر از بین رفتن حاملین آن دین و علماى آن کیش و کارگردانان آن بوده است.
چند قول درباره روز مورد نظر آیه آمده است:
1- زمانى که اسلام با بعثت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و دعوت آن جناب ظاهر شد و در نتیجه مراد از این جمله این است که خداى تعالى اسلام را بر شما نازل و دین را براى شما تمام و نعمت خود را بر شما به نهایت رسانید و دیگر کفار نمی توانند به شما دست پیدا کنند.
این را که به هیچ وجه نمی توان گفت، براى اینکه این عبارت را براى هر کس بخوانى از آن چنین می فهمد که مردم مسلمان دینى داشته اند که به خاطر ناقص بودنش کفار طمع بسته بودند که دین آنان را باطل ساخته یا در آن دخل و تصرفى بکنند و مسلمانان هم از همین جهت بر دین خود می ترسیدند، و لیکن خداى تعالى دین آنان را تکمیل کرد و آن نقص را بر طرف ساخت و نعمت خود را بر آن مردم به حد کمال رسانید و آن گاه به آن مردم فرمود: «دیگر نترسید که دیگر کفار از دین شما مایوس شدند» و ما می دانیم که عرب قبل از ظهور اسلام دینى نداشتند تا با بعثت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به کمال رسیده باشد، و نعمتى نداشتند تا با آمدن اسلام آن نعمت تمام شود. علاوه بر اینکه اگر آیه را اینطور معنا کنیم باید على القاعده جمله (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ) را در اول آورده باشد و جمله (الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا) را دنبال آن تا معنا درست شود، (چون مایوس شدن کفار لازمه به کمال رسیدن دین است نه اینکه به کمال رسیدن دین لازمه مایوس شدن کفار باشد).
2- مراد از کلمه یوم روز بعد از فتح مکه است که خداى تعالى کید مشرکین قریش را باطل و شوکتشان را شکست و بنیان دین بت پرستیشان را منهدم و بت هایشان را خرد نمود و امیدشان را از اینکه یک روز دیگر روى پاى خود بایستند و در مقابل اسلام صف آرایى نموده از نفوذ اسلام و انتشار آن جلوگیرى کنند قطع فرمود.
این احتمال نیز درست نیست زیرا آیه شریفه دلالت به اکمال دین دارد و ما می دانیم که بعد از فتح مکه دین خدا کامل و نعمتش تمام نشده بود، چون فتح مکه در سال هشتم هجرت اتفاق افتاد و بسیارى از واجبات دینى اسلام بعد از این سال نازل شد و بسیارى از حلال ها و حرام ها بین فتح مکه و بین درگذشت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تشریع گردید. علاوه بر اینکه جمله (الَّذِینَ کَفَرُوا) انحصارى به مشرکین عرب ندارد بلکه می فرماید بطور کلى کفار دنیا از دین مسلمانان مایوس شدند؛ دلیل بر این معنا معارضات و عهد و پیمان هایى است که بعد از فتح مکه هم چنان علیه مسلمین معتبر و محترم شمرده می شد و مشرکین عرب هم چنان طبق مراسم جاهلیت به حج می آمدند و مراسم شرک را در آنجا انجام می دادند، زن ها لخت مادر زاد و مکشوف العوره طواف می کردند تا آنکه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) امیر المؤمنین (علیه السلام) را با آیات سوره برائت به آنجا گسیل داشت و بقایاى رسوم جاهلیت را ابطال نمود.
3- مراد از کلمه یوم بعد از آیات سوره برائت است و آن زمانى است که اسلام تقریبا بر شبه جزیره عرب گسترش یافته، آثار شرک از بین رفته، سنن جاهلیت بمرد؛ زمانى که دیگر مسلمانان در معابد و معاهد دین و از آن جمله در مناسک حج احدى از مشرکین را نمی دیدند که مراسم شرک را انجام دهد، روزگارى که دنیا به کام مسلمین شد و خدا آن خوف و دلواپسى که مسلمین داشتند را مبدل به امنیت کرد و دیگر هیچ چیزى را شرک خدا ندانستند.
این احتمال هم به هیچ وجه قابل قبول نیست زیرا مشرکین عرب هر چند که بعد از نزول سوره برائت و بر چیده شدن بساط شرک از دین مسلمانان مایوس شدند و رسوم جاهلیت محو شد، الا اینکه دین اسلام هنوز کامل نشده بود، چون فرائض و احکامى بعد از سوره برائت نازل شد، از آن جمله فرائض و احکامى است که در سوره مائده آمد و مفسرین اتفاق دارند بر اینکه سوره مائده در اواخر عمر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده و همه می دانیم که بسیارى از احکام حلال و حرام و حدود و قصاص در این سوره است.
پس با نادرست بودن این سه احتمال که کلمه یوم به معناى دوره و ایام باشد نه یک روز خاصى که آفتاب در آن طلوع و غروب کرده باشد و خلاصه وقتى نتوانستیم بگوئیم مراد از روز دوره پیدایش دعوت اسلامى و یا دوره بعد از فتح مکه و یا قطعه زمان بین نزول سوره برائت و رحلت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است لاجرم و به ناچار باید بگوئیم مراد از این کلمه یک روز معینى است، روزى است که خود این آیه در آن روز نازل شده و قهرا روز نزول این سوره است،- البته این در صورتى است که جمله (الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا ...) معترضه و به حسب معنا مرتبط با آیه اى باشد که آن را احاطه کرده است و یا بگوئیم نزول این آیه حتى بعد از نزول سوره و در روزى بوده که بعد از آن دیگر هیچ آیه اى نازل نشده است چون دنبالش فرمود: «امروز دیگر دین شما کامل شد». خوب، حال می پرسیم این روز معین چه روزى بوده است؟ آیا روز معینى بود که مکه فتح شد؟ و یا روز معینى که سوره برائت نازل شد؟ در فساد این دو احتمال همان اشکال هاى سابق کافى است و دیگر حاجتى به تکرار آن ها و یا دلیل دیگر نیست. یا مراد از این روز معین روز عرفه در حجة الوداع است که بسیارى از مفسرین این را گفته اند و بعضى از روایات هم بر طبق آن وارد شده است، در این صورت می پرسیم معناى مایوس شدن کفار از دین مسلمانان در آن روز معین چیست؟ آیا معنایش این است که مشرکین قریش از اینکه بار دیگر زورشان برسد که دین اسلام را از بین ببرند مایوس شدند، که بسیار احتمال بى پایه اى است، براى اینکه مشرکین عرب دو سال قبل یعنى در فتح مکه مایوس شدند که سال هشتم هجرت بود نه در روز عرفه از حجة الوداع که سال دهم از هجرت بود. یا معنایش این است که در روز نزول برائت مایوس شدند که نزول سوره برائت در سال نهم بود و قهرا آن روز معین هم در آن سال بود. یا منظور این است که همه کفار از دین مسلمانان مایوس شدند هم مشرکین و هم یهود و هم نصارا و هم مجوس و هم سایرین که قهرا بر حسب این احتمال باید بگوئیم جمله الذین کفروا جمله اى است مطلق- که ما می دانیم یهود و نصارا در آن روز از غلبه بر مسلمین مایوس نشده بودند و قوت و شوکت اسلام از چهار دیوارى جزیرة العرب آن روز تجاوز نکرده بود.
از جهتى دیگر باید در باره این روز یعنى روز عرفه دقت و تامل کنیم و ببینیم چه رابطه اى بین روز عرفه یعنى روز نهم ماه ذى الحجه سال دهم هجرت با جمله (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی) که در آیه مورد بحث قرار گرفته برقرار است. چه بسا ممکن است کسى بگوید:
4- رابطه این بود که در آن روز امور حج به حد کمال رسید چون رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به نفس شریف خود در آن مراسم شرکت کرده بود و تک تک احکام حج را هم می گفت و هم خودش پیاده می کرد.
اما متاسفانه این احتمال را هم نمی توان پذیرفت، براى اینکه دیدیم یکى از مناسکى که در آن سال به مسلمانان تعلیم داد حج تمتع بود که چیزى نگذشت بعد از درگذشتش متروک شد؛ آن وقت چطور ممکن است تعلیم چنین حکمى را اکمال دین بنامیم و تعلیم نماز و روزه و حج و زکات و جهاد و سایر معارف را که قبلا تشریع شده بود تکمیل دین ندانیم؟ اصلا چطور ممکن است تعلیم یکى از واجبات دین را اکمال آن دین شمرد با اینکه اکمال خود آن واجب هم نیست تا چه رسد به اکمال مجموع دین؟ از این هم که بگذریم این احتمال باعث می شود که رابطه فقره اول یعنى جمله (الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ) با فقره دوم یعنى جمله (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ) قطع بشود، چه رابطه اى تصور می شود که میان تعلیم حج تمتع براى مسلمانان و میان مایوس شدن کفار از دین مسلمین بوده باشد؟
5- ممکن است کسى دیگر بگوید: «مراد این آیه این است که در این روز یعنى روز نزول سوره مائده با نازل شدن بقیه حلال و حرام ها دین تکمیل شد چون بعد از آن روز دیگر حلال و حرامى نازل نشد و مراد از اکمال دین این است که یاس بر دل هاى کفار مسلط گشته و آثار این نومیدى و یاس بر چهره هاشان نمودار گشت».
بله ممکن است کسى چنین بگوید و لیکن لازم است انسان چشم خود را باز کند و ببیند بنا بر این احتمال منظور از جمله (الَّذِینَ کَفَرُوا) چه کسانى است؟ اگر منظور کفار عرب است که در آن روز اثرى از آن ها نمانده بود تا در باره آنان صحبت شود و گفته شود این ها دیگر مایوس شدند، چون اسلام در سال نهم هجرت بساط شرک را از میان عرب بر چیده بود و کسى در آن میان نبود که به غیر اسلام تظاهرى بکند و مگر حقیقت اسلام غیر این تسلیم است، پس کفارى که مایوس شدند چه کسانیند. اگر منظور از این جمله کفار غیر عرب از سایر امت ها و نژادهاى غیر عرب باشد که همین چند سطر پیش گفتیم آن ها از پیروز شدن بر اسلام مایوس نشده بودند.
آرى بار دیگر چشم خود باز کنیم ببینیم بسته شدن باب تشریع چه زمانى بوده است؟ آیا روز نزول سوره مائده که سوره مورد بحث ما است و به پایان رسیدن روز عرفه سال نهم بود؟ که روایات بسیارى وارد شده بر اینکه احکام و واجباتى بعد از آن روز نازل شد و آن قدر این روایات بسیار است که نمی توان آن ها را بى ارزش شمرد و شما خواننده می توانى این روایات را در تفسیر آیه صیف یعنى آیه کلاله در آخر سوره نسا و آیات ربا مطالعه کنید. حتى از عمر بن خطاب روایت شده که در یکى از خطبه هاى خود گفت: «آخرین آیه قرآنى که نازل شد آیه ربا بود». نیز گفت: «رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رفت و آیه ربا را براى ما بیان نکرد، به این جهت از ربا هر مساله اى که مورد شک شما واقع شد احتیاط کنید و تنها آن رفتارى را داشته باشید که یقین به حلال بودنش داشته باشید» (تا آخر حدیث) و بخارى در صحیح از ابن عباس روایت کرده است که گفت: «آخرین آیه اى که بر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شد آیه ربا بود». از این قبیل روایات بسیارى دیگر. هیچ دانشمندى نمی تواند این روایات را ضعیف بشمارد و آیه را بر آن ها ترجیح دهد، براى اینکه آیه شریفه صریح در مفاد خود نیست و حتى ظهور هم ندارد که منظور از کلمه الیوم چه روزى است. این روایات است که باید آن را معین کند، وقتى در باره آن روز احتمال هاى بسیار می رود تعیین یک محتمل از میان چند محتمل دلیل مىخواهد و این روایات که دست کمى از صرف احتمال ندارد، با فرضى که سند هم نداشته باشند- و حال آنکه دارند- و نیز نمی تواند بگوید: «مراد از اکمال دین خالص شدن خانه خدا از مشرکین و کوچ کردن مشرکین از مکه به بیرون شهر است تا مسلمانان داخل شوند و طورى حج کنند که با مشرکین مخلوط نشوند» براى اینکه چنین وضعى در سال قبل از سال نزول سوره پیدا شد. پس معناى تقیید کامل شدن دین به قید امروز چیست؟ علاوه بر اینکه به فرضى که قبول کنیم که مخلوط نشدن مسلمانان با مشرکین اتمام نعمت باشد،- که خود محل حرف و بلکه خنده آور است، بارى چگونه بپذیریم این مخلوط نشدن اکمال دین نیز هست و چه معنایى می توان براى این تعبیر پیدا کرد؟- آیا مخلوط نشدن مسلمانان با مشرکین اکمال دین می تواند باشد؟ با اینکه دین ربطى به مخلوط شدن و نشدن چند جور انسان ندارد، دین عبارت است از مجموعه اى از عقائد و احکام که اکمال آن را نمی توان به عدد افراد متدینین به آن دانست. اما صاف شدن جو زندگى مسلمانان براى اجراى احکام اسلام و بر طرف شدن موانع و مزاحمات از عمل مسلمین به آن احکام نیز نمی تواند اکمال دین باشد؛ علاوه بر این پیدا شدن چنین جوى چه ارتباطى با نومید شدن کفار دارد؟.
6- ممکن است کسى بگوید: «مراد از اکمال دین بیان همین محرماتى است که در آیه شریفه آمده است تا مسلمانان به این بیان تمسک کرده و دیگر از گوشت فلان و فلان حیوان نخورند و در این اجتناب خود از کفار هم نترسند، براى اینکه کفار دیگر از دین آنان مایوس شدند و خدا آنان را عزت داده و دینشان را و خودشان را بر کفار غلبه داده است».
ما از طرف صاحب این احتمال گفتار او را توضیح داده و می گوئیم: حکمت اینکه خداى تعالى در اول اسلام از میان محرمات تنها اکتفا کردند به ذکر این چهار حرام یعنى گوشت مردار، و خون، و گوشت خوک، و آنچه براى غیر خدا ذبح شود که در بعضى از سوره هاى مکى قرار گرفته و جزئیاتى که مندرج در تحت این چهار عنوان است را بیان نکرد، همان حکمتى است که در آیات تحریم شراب به چشم مى خورد و آن این است که قرآن کریم در تحریم خبائث و آنچه پلید است راه تدریج را پیش گرفت و همه را یکباره بیان نکرد تا عرب از اسلام رمیده نشود و در مسلمان شدن احساس دشوارى نکند و آن ها هم که ایمان آورده بودند که نوعا و بیشتر از طبقه فقرا بودند از اسلام بر نگردند. به همین جهت همه محرمات از خوردنی ها را وقتى بیان کرد که اسلام قوت و شوکت خود را یافت و خداى تعالى افراد مسلمین را زیاد نموده، عزت و شوکتشان داده و به این وسیله مشرکین را از اینکه بتوانند مسلمانان را از اسلام رم دهند و باز طمع غلبه بر مسلمین را در سر بپرورانند و این امیدشان را که روزى با نیروى قاهره خود دین اسلام را از بین ببرند قطع نموده باشد، روزى آن جزئیات را بیان کرد که دیگر بر هیچ مسلمانى شایسته نباشد از کفار بترسد و یا به خاطر رودربایستى آنان از این محرمات اجتناب نکند.
صاحب این احتمال از این بیان نتیجه گرفته که پس مراد از کلمه یوم روز عرفه از سال حجة الوداع است، یعنى همان روزى که این آیه نازل شد و همه جزئیات و تفاصیل محرمات را که تا کنون بیان نکرده بود بیان کرد و بقیه رسوم جاهلیت را و خبائث مشرکین و اوهام خرافى آنان را باطل ساخت و با روشن ترین بیان ظهور و غلبه مسلمین بر مشرکین را بیان کرد، تا دیگر طمعى به از بین بردن اسلام نکنند و مسلمین هیچ احتیاجى به مدارا کردن با آنان و یا ترس از عواقب امور نداشته باشند. لذا می بینند که خداى سبحان در این آیه به مسلمانان خبر می دهد که کفار خودشان از غلبه بر دین شما مایوس شدند شما چرا دل واپسید؟- و با اینکه خداى تعالى ضعف شما را مبدل به قوت و خوف شما را به امنیت و فقرتان را مبدل به غنا فرمود،- دیگر نباید از آن ها بترسید، بلکه باید از خدا ترسیده از تفاصیل و جزئیات آنچه خدا شما را نهى کرده اجتناب کنید که در این اجتناب کردنتان کمال دین شما است، این بود خلاصه اى از گفتار صاحب این قول و توضیح ما.
لیکن این شخصى که به خیال خود خواسته بین همه آن احتمالات که ما ذکر کردیم و یا نکردیم جمع کند تا اشکال هر احتمالى را با اشکالى که متوجه احتمال دیگر می شود رفع کند، در نتیجه در همه اشکالات و محذورات قرار گرفته و هم لفظ آیه را در هم و بر هم کرده است و هم معناى آن را. اولا غفلت ورزیده از اینکه مراد از یاس اگر آن یاسى باشد که مستند به غلبه و قوت اسلام است و در ایام فتح مکه و یا نزول آیات برائت تحقق یافته، دیگر صحیح نیست سخن از روز عرفه سال دهم هجرت به میان آورد و بگوید جمله (الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ) در آن روز نازل شده است، زیرا نومیدى کفار نزدیک به یک و یا دو سال جلوتر از آن روز اتفاق افتاده بود، چون فتح مکه دو سال قبل از دهم هجرت بوده و در چنین فرضى عبارت وافى و صحیح این بود که بفرماید: «قد یئس الذین کفروا من دینکم» (یعنى چندى قبل کفار از دین شما مایوس شدند)، نه اینکه بفرماید: امروز چنین شدند، هم چنان که خود این مرد آنجا که مىخواهد گفتار خود را توضیح دهد همین تعبیر را آورده و یا زمان گذشته و حال را مسکوت گذاشته، بفرماید: «انهم آیسون» کفار مایوسند و او غفلت کرده از اینکه مساله تدرج در تحریم طعام هاى حرام که تحریم تدریجى آن را به تحریم تدریجى شراب قیاس کرده اگر منظورش تدرج از حیث تحریم بعضى افراد از تحریم بعضى دیگر است، که قبلا گفتیم آیه شریفه چیزى را زائد بر آنچه قبلا تحریم شده بود تحریم نکرده، همان هایى را تحریم کرده که آیات سوره بقره و انعام و نحل تحریم کرده بود، چون عنوان (منخنقة) و (موقوذة) اگر در آن آیات نیامده به هر جهت مصداق همان میته اى است که در آن ها آمده بود. اگر منظورش تدرج از حیث بیان باشد و خواسته باشد بگوید قرآن کریم اول محرمات را بطور اجمال بیان کرد و سپس بطور تفصیل انگشت روى تک تک مصادیق آن گذشت تا مبادا مردم از قبول همه آن ها امتناع بورزند، این منظور نیز صحیح نیست، براى اینکه آنچه قبل از این سوره یعنى سوره مائده بیان شده یعنى میته و خون و گوشت خوک و آنچه براى غیر خدا ذبح شده مصادیقش بیشتر است و بیشتر مورد ابتلای مردم است و در دل مردم اثر- مخالف- می گذارد تا آنچه در سوره مائده بیان شده، یعنى حیوان خفه شده، و کتک خورده، چون اینگونه مردارها خیلى به ندرت اتفاق می افتد، که مورد ابتلا قرار گیرد، پس چه شد که این چهار عنوان که مهم تر و مورد ابتلای بیشتر و سر و کار مردم با آن ها زیادتر است، تحریمش بدون ترس و دلواپسى صریحا اعلام شد ولى امورى که خیلى کم اتفاق می افتد و نسبت به آن چهار عنوان اصلا قابل اعتنا نیست تحریمش آرام آرام و به تدریج صورت گرفته و شارع اسلام از تحریم یک باره آن ها از امتناع مردم دلواپس شده است؟. علاوه بر این گیرم ما قبول کنیم که تحریم یکباره آن ها چنین محذورى داشته، آیا تحریم مذکور اکمال دین است؟ و آیا صحیح است که تشریع احکام را دین بنامند و ابلاغ و بیان آن را اکمال دین بخوانند؟ باز گیرم که بیان احکام اکمال دین باشد امروز دین را براى شما تکمیل و نعمت را برایتان تمام کردیم. از این هم که بگذریم خداى تعالى تنها در امروز نبوده که احکامى را بیان کرده است بلکه در طول بیست و سه سال احکام بسیارى را تشریع و بیان کرده بود، چطور شد که تنها این چند حکم که امروز بیان شد عنوان اکمال دین و اتمام نعمت به خود گرفت؟. اگر منظورش این است که مراد از اکمال دین تعطیل شدن تشریع دین و بسته شدن باب آن است، مىخواهد بفرماید بعد از این چند حکم دیگر هیچ حکمى تشریع نخواهد شد، در این صورت از این شخص می پرسیم پس احکامى که بعد از نزول سوره مائده و قبل از رحلت رسول اللَّه (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شد چه بود؟ آیا آن ها جز دین نبودند، بلکه از این بالاتر احکامى که بعد از این آیه در خود این سوره آمده مورد سؤال می باشد که آیا این ها جز دین نیستند؟ خواننده محترم می تواند با مطالعه دقیق آن آیات به آن احکام واقف گردد.
بعد از همه این اشکال هاى بى جواب می پرسیم در صورتى که منظور همان چند حکمى است که در عرفه، دهم هجرت نازل شد معناى جمله (و رضیت لکم الاسلام دینا) که تقدیرش (الیوم رضیت لکم الاسلام دینا) می باشد چیست؟ و چرا به این چند حکم منت نهاده شد؟ و چرا خداى سبحان تنها آن روز، اسلام را دینى پسندیده دانست؟ با اینکه هیچ مزیتى تصور نمی شود که باعث این اختصاص گردد.
تازه بعد از همه این اشکال ها و چراها بیشتر و یا قریب به بیشتر اشکال هایى که بر وجوه قبلى وارد بود بر این وجه نیز وارد است و ما دیگر با اعاده آن ها گفتار خود را طول نمی دهیم.
7-ا منظور از کلمه یوم روز معینى از روزهایى است که بین عرفه دهم هجرت و بین ورود رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به مدینه طیبه است، روزى که با بعضى از وجوه که در معناى یاس کفار و در معناى اکمال دین ذکر شده تناسب داشته باشد، در این صورت نیز اشکال هاى سابق که به تفصیل مذکور سابق وارد می شد بر آن وارد می شود.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 273 تا 284 |
قالب : اعتقادی |
موضوع اصلی : آیین- دین- شریعت- مذهب |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای کلمه «یَئِسَ»
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 281 |
قالب : لغوی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای کلمه «دین»
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 281 |
قالب : لغوی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● نقش کلمه «الیوم»
کلمه (الیوم) ظرفى است که متعلق به (یئس) است و اگر در آیه شریفه ظرف جلوتر از متعلق آمده به منظور بزرگداشت آن روز و موقعیت آن بوده است چون گفتیم در آن روز دین خدا از حالت قیام به شخص در آمد و قیامش به نوع مبدل گردید و حالت حدوث و ظهورش به حالت بقا و دوام مبدل شد.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 284 |
قالب : قواعد عربی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● مقایسه این آیه با آیه «الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ ...»
این آیه شریفه نباید به آیه (الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ ...) مقایسه شود، براى اینکه زمینه اى که این آیه دارد غیر زمینه و سیاق آن آیه است؛ زمینه آیه مورد بحث اعتراض و زمینه آن دیگرى استیناف (از نو سخن گفتن) است و حکم دو آیه نیز مختلف است، حکم آیه اولى یک حکم تکوینى است که از جهتى مشتمل بر بشارت و از جهتى دیگر بر تهدید است (نا امید شدن کفار از دین مسلمانان امرى است تکوینى و طبیعى که براى مسلمانان بشارت و براى کفار تهدید است). اما آیه دوم حکمش یک حکم تشریعى و مبنى بر امتنان است (منت می گذارد بر بشر و یا بر مسلمین که خدا طیبات را براى شما حلال کرد).
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 284 و 285 |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : آیات خاص |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● مصداق کافران ذکر شده در آیه
منظور از جمله (الَّذِینَ کَفَرُوا) مطلق کفارند؛ چه مشرکین بت پرست و چه یهود و نصارا و چه غیر ایشان، به خاطر اینکه جمله مذکور مطلق است و هیچ قیدى در آن نیست.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 285 |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : کافر و کافران |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● ترس از خداوند برای عقوبت درباره دوری از ولایت
آن امرى و آن چیزى که خداى تعالى مسلمانان را امر فرموده به اینکه در باره آن چیز از او بترسند، همان چیزى است که نهیشان کرد از اینکه در باره آن از کفار بترسند و آن چیز عبارت است از خاموش شدن نور دین و مسلوب شدن این نعمت و موهبت به دست کفار. خداى تعالى در آیاتى دیگر بیان کرده است که هیچ سببى و علتى این نعمت را از بین نمی برد مگر کفر ورزیدن به آن. {فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ}
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : جمله (فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ) نهى در آن ارشادى است نه مولوى و معنایش این است دیگر جایى براى ترسیدن شما باقى نمانده زیرا با نومیدى کفار آن خطر که قبلا از آن می ترسیدید بر طرف شد- و این پر واضح است که انسان بعد از آنکه از چیزى مایوس شد، دیگر آن را تعقیب نمی کند، چون در چنین حالتى می داند که هر چه زحمت بکشد هدر می رود،- به همین جهت شما مسلمانان از امروز از ناحیه کفار ایمن خواهید بود، دیگر جا ندارد که از آنان بر دین خود بترسید، پس از آنان مترسید و از من بترسید. از اینجا روشن می شود که مراد از جمله (و اخشون) به مقتضاى سیاق این است که در امرى که باید در آن امر دلواپس باشید و اگر نا امیدى کفار نبود جا داشت دچار ترس گردید که مبادا کفار آن امر را که همان دین شما است از دست شما بربایند، از من بترسید، و این نوعى تهدید براى مسلمین است (مىخواهد بفرماید این منم که دین مردمى را به خاطر گناهانى که مرتکب می شوند از آن ها می گیرم) و به همین جهت ما آیه را حمل بر امتنان نکردیم.
مؤید گفتار ما که گفتیم آیه در مقام تهدید است نه منتگذارى این است که ترس از خدا در هر حالى واجب است و اختصاص به یک وضع خاص و شرطى مخصوص ندارد، پس معلوم می شود منظور از جمله (و اخشون) ترس خاصى است و در موردى مخصوص، چون اگر چنین نباشد وجهى براى اضراب در جمله (پس از آنان نترسید بلکه از من بترسید) به نظر نمی رسد.
خواهى گفت: هر وجهى که براى اضراب در آیه «فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» (آل عمران/175) در نظر داشته باشید، همان وجه اضراب در آیه مورد بحث نیز هست، در پاسخ می گوئیم: نمی توان آیه مورد بحث را با آن آیه شریفه مقایسه کرد، براى اینکه در آیه آل عمران ترس از خدا شرط شده به ایمان و فرموده است که اگر به خدا ایمان دارید از خدا بترسید و خطاب هم در آن خطابى است مولوى و تکلیفى است شرعى، مىخواهد بفرماید: براى هیچ مؤمنى شرعا جائز نیست که از کفار- بر جان خود بترسد و مثلا پا به فرار بگذارد- بلکه بر او واجب است که تنها از خدا بترسد.
جان کلام اینکه آیه شریفه آل عمران مؤمنین را نهى می کند از کارى که صدور آن از مؤمنین حق و سزاوار نیست و آن ترس از کفار بر جان خویش است، حال چه اینکه مامور شده باشند به خوف از خدا و چه نشده باشند و به همین جهت این تکلیف را در جمله بعد دوباره با قیدى که مشعر به علیت آن است تعلیل نموده، می فرماید: «وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» به خلاف آیه مورد بحث که خشیت مؤمنین ترس از جان خود نیست بلکه ترس بر دینشان است، ترسى نیست که نزد خداى سبحان مبغوض و منفور باشد. چون ترس از اینکه مبادا کفار دین ما را از بین ببرند در حقیقت تحصیل رضاى خدا است و اگر خداى تعالى آنان را از این ترس نهى فرموده به خاطر این است که سببى که باعث ترس مسلمانان بود- یعنى امیدوارى کفار به اینکه بتوانند اسلام را از بین ببرند- از بین رفت و از اثر افتاد، پس به همین دلیل نهى در این آیه که می فرماید: «فلا تخشون» نهى ارشادى است، هم چنان که امر در جمله (وَ اخْشَوْنِ) امر ارشادى است. مفاد کلام این است که بر شما مسلمانان واجب است که در باره دین ترس داشته باشید از اینکه مبادا کفار آن را از شما بربایند، لیکن این ترس تا امروز بجا و به مورد بود، چون کفار امید ضربه زدن داشتند، اما امروز دیگر مایوس شده اند و آن علت ترس امروز به تقدیر الهى منتقل شده است، پس باید تنها از او بترسید (دقت بفرمائید).
پس این آیه به خاطر جمله (فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ) خالى از تهدید و تحذیر نیست، براى اینکه در این جمله امر به ترسى مخصوص کرده، نه ترس عمومى که در هر حالى بر مؤمن واجب است حال باید ببینیم این ترس خاص چه ترسى است؟ و ترس از چیست؟ و انگیزه اى که این ترس را واجب کرده و خداى تعالى به خاطر آن انگیزه و علت به این ترس امر کرده چیست؟ هیچ اشکالى نیست در اینکه دو فقره مورد بحث یعنى (الْیَوْمَ یَئِسَ ...) و جمله (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی ...) به یکدیگر مربوطند و براى افاده یک غرض قالب گیرى شده اند و در سابق بیان این معنا گذشت. پس دینى که خداى تعالى امروز تکمیلش کرد و نعمتى که تمامش فرمود- که به حسب حقیقت یک چیز هستند- همان چیزى بوده که کفار تا قبل از امروز به آن طمع بسته بودند و مؤمنین هم از آن می ترسیدند، خداى تعالى کفار را مایوس نموده و دین خود را تکمیل و نعمت خود را تمام کرد و در نتیجه نهى کرد از اینکه از کفار بترسید؛ پس آن امرى و آن چیزى که خداى تعالى مسلمانان را امر فرموده به اینکه در باره آن چیز از او بترسند، همان چیزى است که نهیشان کرد از اینکه در باره آن از کفار بترسند و آن چیز عبارت است از خاموش شدن نور دین و مسلوب شدن این نعمت و موهبت به دست کفار.
خداى تعالى در آیاتى دیگر بیان کرده که هیچ سببى و علتى این نعمت را از بین نمی برد مگر کفر ورزیدن به آن و مسلمانان را با شدیدترین لحن از چنین عملى تهدید نموده، فرمود: «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ، حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» (انفال/53) و نیز فرمود: «وَ مَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ» (بقره/211) و در آیه شریفه زیر مثلى کلى براى نعمت خدا زده که کفران به آن، آن را به چه صورت در می آورد، چنین می فرماید: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَةً کانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتِیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما کانُوا یَصْنَعُونَ» (نحل/112).
بنا بر این آیه مورد بحث هم که می فرماید: «الْیَوْمَ یَئِسَ ... دِیناً» اعلام می کند به اینکه دین مسلمانان هم چنان از ناحیه کفار در امنیت و از خطرى که ممکن است از ناحیه آنان متوجهش شود محفوظ است و هیچ فسادى و خطر زوالى متوجه این دین نمی شود مگر از ناحیه خود مسلمانان به اینکه این نعمت تامه الهى را کفران کنند و این دین کامل و مرضى را ترک گویند؛ در آن روز است که خداى تعالى نعمت خود را از آنان سلب نموده و به نقمت و خوارى مبدلش می سازد و لباس خوف و جوع بر تنشان می کند هم چنان که دیدیم مسلمانان کفران کردند و خدا هم آن کار را کرد. حال اگر کسى بخواهد بفهمد این آیه با جمله (فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ) تا چه اندازه پیشگویى کرده، باید سیرى دقیق در حال عالم اسلامى امروز بکند آن گاه به عقب برگشته حوادث تاریخى را مورد دقت قرار دهد تا به ریشه قضایا و به موى رگهاى آن پى ببرد.
آیاتى که در قرآن کریم سخن از ولایت دارد ارتباط تامى با مضمون این آیه یعنى تحذیر و تهدید آن دارد و خداى تعالى در کتابش بندگان خود را در هیچ بابى و هیچ مطلبى از عذاب خودش تحذیر نکرده مگر در باب ولایت و تنها در این مورد است که پى در پى می فرماید: «وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ» (آل عمران/28 و 30) و در آیه مورد بحث هم فرمود: «و اخشون» و تعقیب این بحث به بیش از این مقدار از وضع این کتاب که عهده دار تفسیر آیات است بیرون شدن است و لذا از این بحث می گذریم.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 285 تا 288 |
قالب : اعتقادی |
موضوع اصلی : ولایت |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای «کمال» و «تمام»
راغب می گوید کمال هر چیزى عبارت است از اینکه غرض از آن چیز حاصل بشود و در معناى کلمه تمام گفته تمام بودن هر چیز منتهى شدن آن به حدى است که دیگر احتیاج به چیزى خارج از خود نباشد، به خلاف ناقص که محتاج به چیزى خارج از ذات خودش است تا او را تمام کند.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : شما خواننده محترم مىتوانید از راهى دیگر معناى این دو کلمه را تشخیص دهید، و آن این است که بدانید که آثار موجودات دو نوع است:
1- یک نوع از موجودات وقتى اثر خود را می بخشند که همه اجزاى آن جمع باشد، (مثلا اگر مانند معجون اجزایى دارد، همه آن اجزا موجود باشد، که اگر یکى از آن اجزا نباشد معجون و دارو اثر خود را نمی بخشد)، و مانند روزه که مرکب است از امورى که اگر یکى از آن ها نباشد روزه روزه نمی شود، مثلا اگر کسى در همه اجزاى روز از خوردن و سایر محرمات امساک بکند ولى در وسط روز در یک ثانیه دست از امساک بر دارد، و جرعه اى آب فرو ببرد، روزه اش روزه نیست. از جمع شدن اجزا اینگونه امور تعبیر می کنند به تمامیت و در قرآن کریم می فرماید: «ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَى اللَّیْلِ» (بقره/187) و یا می فرماید: «وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا» (انعام/115).
2- نوع دیگر قسمتى از اشیا هستند که اثر بخشیدن آن ها نیازمند به آن نیست که همه اجزاى آن جمع باشد، بلکه اثر مجموع اجزا مانند مجموع آثار اجزا است، هر یک جزئى که موجود بشود اثرش هم مترتب می شود (البته اثرى به مقدار خود آن جز) و اگر همه اجزا جمع شود همه اثر مطلوب حاصل می شود، مانند روزه که اگر یک روز روزه بگیرى، اثر یک روز را دارد، و اگر سى روز بگیرى اثر سى روز را دارد، تمامیت را در این قسم کمال می گویند و در قرآن کریم فرموده: «فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ» (بقره/196) و نیز فرموده: «وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ» (بقره/185) که در اینگونه امور اثر هم بر بعض مترتب می شود و هم بر کل، و در گفتگوهاى روزانه خود می گوئیم امر فلانى تمام و عقل او کامل شد و عکس این را نمی گوئیم یعنى نمی گوئیم عقل فلانى تمام و امر او کامل شد.
اما فرق بین دو واژه (اکمال) و (تکمیل) و همچنین (اتمام) و (تتمیم) همان فرقى است که بین دو باب افعال تفعیل است، باب افعال در اصل و به حسب اصل لغت دلالت بر دفعه- یکبارگى- و باب تفعیل دلالت بر تدریج دارد، هر چند که در اثر تحول ها که واژه عرب دیده بسیار می شود که در این دو باب دخل و تصرف شده، آن دو را به معنایى دور از مجراى مجردش و یا از معناى اصلیش برگرداندند، هم چنان که این برگشت از معناى اصلى دو باب افعال و تفعیل را در کلماتى از قبیل احسان- تحسین، اصداق- تصدیق؛ امداد- تمدید؛ افراط- تفریط و غیر این ها مشاهده می کنیم، که چگونه معناى اصلى کلمه برگشته، و معناى الفاظ مذکور چنین می شود. احسان نیکى کردن- تحسین نیکى دیگران را ستودن، اصداق مهریه دادن- تصدیق گفتار دیگران را تصدیق کردن، امداد- کمک کردن- تمدید- مدت مقرر را تمدید کردن، افراط زیاده روى کردن- تفریط کوتاه آمدن علت این تحول این بوده که معناى اصلى کلمه را با خصوصیات مورد آن آمیخته اند، و به تدریج الفاظ در همان خصوصیات استعمال شده و آن معانى را به خود گرفته است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 288 و 289 |
قالب : لغوی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● بیان معنای آیه «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی»
آیه مىفهماند که مراد از دین مجموع معارف و احکام تشریع شده است چیزى که هست امروز مطلبى بر آن معارف و احکام اضافه شده، و مراد از «نعمت» هر چه باشد امرى معنوى و واحد است، و کانه ناقص بوده، یعنى اثرى که باید نداشته، امروز آن نعمت ناقص تمام شد، و در نتیجه امروز آن معارف و احکام اثرى که باید داشته باشند دارا شده است.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 289 |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : آیین- دین- شریعت- مذهب |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● نعمت بودن ولایت خداوند
هر موجودى که انسان در آن تصرف می کند تا به آن وسیله راه خداى تعالى را طى کند، و به قرب خدا و رضاى او برسد، آن موجود براى بشر نعمت است، و اگر مطلب به عکس شد یعنى تصرف در همان موجود باعث فراموشى خدا و انحراف از راه او، و دورى از او و از رضاى او شد، آن موجود براى انسان نقمت است، پس هر چیزى فى نفسه براى انسان نه نعمت است و نه نقمت، تا ببینى انسان با آن چه معامله اى بکند، اگر در راه عبودیت خداى تعالى مصرفش کند، و از حیث آن تصرفى که گفتیم روح عبودیت در آن بدمد، و در تحت ولایت خدا که همان تدبیر ربوبى او بر شؤون بندگان است قرارش دهد، آن وقت براى او نعمت خواهد بود، و لازمه این حرف این است که نعمت در حقیقت همان ولایت الهى است، و هر چیزى وقتى نعمت می شود که مشتمل بر مقدارى از آن ولایت باشد، هم چنان که خداى عز و جل فرموده: «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» (بقره/257) و نیز فرموده: «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلى لَهُمْ» (محمد/11) و نیز در باره رسول گرامیش فرموده: «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ، ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ، وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً» (نسا/65) این ها و آیاتى دیگر ولایت الهى و آثار آن را بیان می کند.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : کلمه نعمت بر وزن (فعلة) صیغه اى است که در مواردى که بخواهى از نوع چیزى سخن بگویى در این قالب می گویى، و نعمت براى هر چیز عبارت است از نوع چیزهایى که با طبع آن چیز بسازد، و طبع او آن چیز را پس نزند و موجودات جهان هر چند که از حیث اینکه در داخل نظام تدبیر قرار گرفته اند، همه به هم مربوط و متصلند، و بعضى که سازگار با بعض دیگرند نعمت آن بعض به شمار می روند، و در نتیجه اکثر و یا همه آن ها وقتى با یکدیگر مقایسه شوند نعمت خواهند بود هم چنان که خداى تعالى فرموده: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» (ابراهیم/34) و نیز فرموده: «وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً» (لقمان/20). الا اینکه خداى تعالى بعضى از این نعمت ها را به اوصاف بدى چون 1- شر 2- پست 3- لعب 4- لهو و اوصاف دیگرى ناپسند توصیف کرده، یک جا فرموده: «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ» (آل عمران/178) و در جاى دیگر فرموده: «وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ» (عنکبوت/64) و در جایى دیگر فرموده: «لا یَغُرَّنَّکَ تَقَلُّبُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی الْبِلادِ، مَتاعٌ قَلِیلٌ ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ» (آل عمران/197) و در جاهاى دیگر آیاتى دیگر در این باره آورده است.
این سنخ آیات قرآنى دلالت دارد بر اینکه این چیزهایى که ما نعمتش می شماریم وقتى نعمتند که با غرض الهى موافق باشد، و آن غرضى را که خدا این موجودات را بدان جهت خلق کرده تامین شوند، و ما می دانیم که آنچه خداى تعالى براى بشر خلق کرده به این جهت خلق کرده که او را مدد کند در اینکه راه سعادت حقیقى خود را سریعتر طى کند، و سعادت حقیقى بشر نزدیکى به خداى سبحان است، که آن هم با عبودیت و خضوع در برابر پروردگار حاصل می شود، آرى خداى تعالى می فرماید: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» (ذاریات/56).
بنابراین هر موجودى که انسان در آن تصرف می کند تا به آن وسیله راه خداى تعالى را طى کند، و به قرب خدا و رضاى او برسد، آن موجود براى بشر نعمت است، و اگر مطلب به عکس شد یعنى تصرف در همان موجود باعث فراموشى خدا و انحراف از راه او، و دورى از او و از رضاى او شد، آن موجود براى انسان نقمت است، پس هر چیزى فى نفسه براى انسان نه نعمت است و نه نقمت، تا ببینى انسان با آن چه معامله اى بکند، اگر در راه عبودیت خداى تعالى مصرفش کند، و از حیث آن تصرفى که گفتیم روح عبودیت در آن بدمد، و در تحت ولایت خدا که همان تدبیر ربوبى او بر شؤون بندگان است قرارش دهد، آن وقت براى او نعمت خواهد بود، و لازمه این حرف این است که نعمت در حقیقت همان ولایت الهى است، و هر چیزى وقتى نعمت می شود که مشتمل بر مقدارى از آن ولایت باشد، هم چنان که خداى عز و جل فرموده: «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» (بقره/257) و نیز فرموده: «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلى لَهُمْ» (محمد/11) و نیز در باره رسول گرامیش فرموده: «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ، ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ، وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً» (نسا/65) این ها و آیاتى دیگر ولایت الهى و آثار آن را بیان می کند.
پس اسلام که عبارت است از مجموع آنچه از ناحیه خداى سبحان نازل شده، تا بندگانش به وسیله آن اسلام، وى را عبادت کنند یکى از ادیان الهى است، و این دین بدان جهت که از حیث عمل به آن مشتمل است بر ولایت خدا و ولایت رسول او و ولایت اولیاى امر، بدین حیث نعمت خداى تعالى است، و آن هم چه نعمتى که قابل قیاس با هیچ نعمت دیگر نیست. ولایت خداى سبحان یعنى سرپرست او نسبت به امور بندگان و تربیت آنان به وسیله دین تمام نمی شود مگر به ولایت رسولش، و ولایت رسولش نیز تمام نمی شود مگر به ولایت اولى الامر که بعد از در گذشت آن جناب و به اذن خداى سبحان زمام این تربیت و تدبیر را به دست بگیرند، هم چنان که خداى تعالى به این مطلب تصریح کرده می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» (نسا/59) که معناى آن در بحثى مفصل گذشت و نیز می فرماید: «اِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ، وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ» (مائده/55) که ان شاء اللَّه تعالى بحث در معناى آن به زودى می آید.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 289 تا 292 |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : ولایت |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● اثر ایمان در محو شرک
ایمان و عمل صالح نتیجه اش آن است که مؤمنین صاحب کره زمین شوند، و بر روى زمین شرکى باقى نماند بطورى که اگر کسى باز هم شرک بورزد، در حقیقت بدون هیچ بهانه اى تبه کار و منحرف شده است.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : اگر خواننده گرامى در آیه شریفه زیر دقت کند که می فرماید: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ، وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ، وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً، وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (نور/55) و پس از دقت کامل در آن فقرات آن را با فقرات آیه شریفه «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ ...» تطبیق کند آن وقت کاملا متوجه می شود که در آیه مورد بحث یکى از مصادیق وعده، در آیه سوره نور انجاز و عملى شده است، چون به نظر ما زمینه گفتار در جمله (یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً) زمینه معرفى نتیجه است، هم چنان که جمله (وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ) هم به این معنا اشاره دارد، مىخواهد بفرماید: ایمان و عمل صالح نتیجه اش آن است که مؤمنین صاحب کره زمین شوند، و بر روى زمین شرکى باقى نماند بطورى که اگر کسى باز هم شرک بورزد، در حقیقت بدون هیچ بهانه اى تبه کار و منحرف شده است.
با در نظر گرفتن اینکه سوره نور قبل از سوره مورد بحث نازل شده، به شهادت اینکه داستان افک (تهمت به عایشه) و آیه تازیانه زدن به زناکاران و آیه حجاب و آیاتى دیگر در آن سوره واقع شده، مطلب کاملا روشن می شود.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 293 |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : ایمان |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای کلمه «مخمصه»
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 293 |
قالب : لغوی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای کلمه «متجانف»
کلمه (تجانف) به معناى تمایل است، ثلاثى مجرد آن جنف با جیم است که به معناى این است که دو پاى شخصى متمایل به خارج از اندام خود بشود،- و در نتیجه گشاد راه برود- در مقابل کلمه (حنف) با حا است، که به این معنا است که پاهاى شخصى از حالت استقامت متمایل به طرف داخل بشود،- بطورى که وقتى راه می رود پاها به یکدیگر سائیده بشود.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 293 |
قالب : لغوی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● طریق اسلام در خوردن گوشت حیوانات
اسلام در بین آن سنت تفریطى(در سنت بودا خوردن تمامى گوشتها تحریم شده) و روش افراطى(وحشىهاى آفریقا و بعض متمدنین اروپا و غرب که از خوردن هیچ گوشتى حتى گوشت انسان امتناع ندارند و عرب جاهلیت که موش و قورباغه را مىخوردند) راهى میانه را رفته، از بین گوشت ها هر گوشتى که طبیعت انسان هاى معتدل و یا به عبارتى طبیعت معتدل انسان ها آن را پاکیزه و مطبوع می داند، در تحت عنوان کلى طیبات حلال کرده، و سپس این عنوان کلى را به چهار پایان یعنى بهائم که عبارتند از گوسفند و بز و گاو و شتر- و در بعضى از چهار پایان چون اسب و الاغ به کراهت- و در میان پرندگان به هر مرغى که گوشت خوار نباشد- که علامتش داشتن سنگدان و پرواز به طریق بال زدن و نداشتن چنگال است- و در آبزی ها به ماهیانى که فلس دارند، به آن تفصیلى که در کتب فقه آمده تفسیر کرده است. از این حیوانات حلال گوشت خون و مردار و آنچه براى غیر خدا ذبح شده را تحریم کرده، و غرض در این تحریم این بوده که بشر بر طبق سنت فطرت زندگى کند، چون بشر در اصل فطرت به خوردن گوشت علاقمند است، و نیز فطرتا براى فکر صحیح و طبع مستقیم که از تجویز هر چیزى که نوعا ضرر دارد، و یا مورد نفرت طبع است امتناع مىورزد، احترام قائل است.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : انسان در تغذى به گوشت ها طرق مختلفه اى دارد، طرقى بسیار که از نقطه امتناع شروع و به نقطه آزادى مطلق در عرضى عریض ختم می شود، هر چه را که مباح ودر این معنا هیچ شکى نیست که انسان مانند سایر حیوانات و گیاهان مجهز به جهاز گوارش است، یعنى دستگاهى دارد که اجزایى از مواد عالم را به خود جذب می کند، به آن مقدارى که بتواند در آن عمل کند، و آن را جز بدن خود سازد، و به این وسیله بقاى خود را حفظ نماید، پس بنا بر این براى اینگونه موجودات هیچ مانعى طبیعى وجود ندارد از اینکه هر غذایى که براى او قابل هضم و مفید باشد بخورد، تنها مانعى که از نظر طبع تصور دارد این است که آن غذا براى آن موجودات ضرر داشته باشد، و یا مورد تنفر آن ها باشد.
اما متضرر شدن مثل اینکه در یابد که فلان چیز خوردنى براى بدن او ضرر دارد، و نظام جسمى او را بر هم مىزند، براى اینکه مسموم است و یا خودش سم است، در چنین مواردى انسان و حیوان و نبات از خوردن امتناع مى ورزد و یا مثل اینکه در یابد که خوردن فلان چیز براى روح او ضرر دارد، مثل چیزهایى که در ادیان و شرایع مختلفه الهى تحریم شده، و امتناع از خوردن اینگونه چیزها امتناع به حسب طبع نیست، بلکه امتناع فکرى است.
اما تنفر عبارت است از اینکه انسان یا هر جاندار دیگر چیزى را پلید بداند، و در نتیجه طبع او از نزدیکى به آن امتناع بورزد، مثل اینکه یک انسانى نجاست خود را بخورد که چنین چیزى نمی شود، زیرا انسان نجاست خود را پلید می داند، و از نزدیکى به آن نفرت دارد، بله گاهى انسان هاى دیوانه و یا کودک دیده شده اند که نجاست خود را بخورند، گاهى هم می شود که تنفر انسان از خوردن چیزى به حسب طبع نباشد، بلکه این امتناعش مستند باشد به عواملى اعتقادى، چون مذهب و یا عادت قومى، و سنت هاى مختلفه اى که در مجتمعات گوناگون رائج است، مثلا مسلمانان از گوشت خوک نفرت دارند، و نصارا آن را خوراکى مطبوع و پاکیزه می دانند، و در مقابل این دو امت، ملل غربى هستند، که بسیارى از حیوانات- از قبیل قورباغه و خرچنگ و موش و امثال آن را با میل و رغبت مىخورند، در حالى که ملل مشرق زمین آن ها را پلید می شمارند، این قسم از امتناع، امتناع بر حسب طبع اولى نیست، بلکه بر حسب طبع ثانوى و قریحه اى است کسبى.
پس روشن شد که انسان در تغذى به گوشتها طرق مختلفهاى دارند، طرقى بسیار که از نقطه امتناع شروع و به نقطه آزادى مطلق در عرضى عریض ختم مىشود، هر چه را که مباح و گوارا مىداند دلیلش طبع او است، و آنچه را که حرام و ناگوار مىداند دلیلش یا فکر او است یا طبع ثانوى او.
در سنت بودا خوردن تمامى گوشت ها تحریم شده، و پیروان این سنت هیچ حیوانى را حلال گوشت نمی دانند، و این طرف تفریط در مساله خوردن گوشت است، و طرف افراط آن را وحشی هاى آفریقا (و بعض متمدنین اروپا و غرب) پیش گرفته اند، که از خوردن هیچ گوشتى حتى گوشت انسان امتناع ندارند.
اما عرب در دوران جاهلیت گوشت چهارپایان و سایر حیوانات از قبیل موش و قورباغه را مىخورد، چهارپایان را هم به هر نحوى که کشته می شد مىخورد، چه اینکه سرش را بریده باشند، و چه اینکه خفه اش کرده باشند، و چه طورى دیگر مرده باشد، که در آیه گذشته به عنوان هاى منخنقه و موقوذه و متردیه و نطیحه و نیم خورده درندگان از آن ها یاد شده بود، و وقتى مورد اعتراض واقع می شدند می گفتند: «چطور شد که آنچه خود شما می کشید حلال است و آنچه خدا می کشد حرام است» هم چنان که امروز نیز همین جواب از پاره اى اشخاص شنیده می شود، که مگر گوشت با گوشت فرق دارد، همین که گوشتى سالم باشد و به بدن انسان صدمه وارد نیاورد آن گوشت خوردنى است، هر چند که بى ضرر بودنش به وسیله علاج هاى طبى صورت گرفته باشد و خلاصه گوشت حرام آن گوشتى است که دستگاه گوارش آن را نپذیرد، از آن گذشته همه گوشت ها براى این دستگاه گوشت است، و هیچ فرقى بین آن ها نیست. نیز در عرب رسم بود که خون را مىخوردند، و آن را در روده حیوان ریخته با آن روده کباب می کردند، و مىخوردند، و بخورد میهمانان می دادند و نیز رسمشان چنین بود که هر گاه دچار قحطى می شدند، بدن شتر خود را با آلتى برنده سوراخ می کردند، و هر چه خون بیرون می آمد مىخوردند، امروز نیز خوردن خون در بسیارى از امت هاى غیر مسلمان رائج است.
این سنت در بت پرستان چین رواج بیشترى دارد، و بطورى که شنیده می شود- از خوردن هیچ حیوانى حتى سگ و گربه و حتى کرم ها و صدف ها و سایر حشرات امتناع ندارند.
اما اسلام در بین آن سنت تفریطى و این روش افراطى راهى میانه را رفته، از بین گوشت ها هر گوشتى که طبیعت انسان هاى معتدل و یا به عبارتى طبیعت معتدل انسان ها آن را پاکیزه و مطبوع می داند، در تحت عنوان کلى طیبات حلال کرده، و سپس این عنوان کلى را به چهار پایان یعنى بهائم که عبارتند از گوسفند و بز و گاو و شتر- و در بعضى از چهار پایان چون اسب و الاغ به کراهت- و در میان پرندگان به هر مرغى که گوشت خوار نباشد- که علامتش داشتن سنگدان و پرواز به طریق بال زدن و نداشتن چنگال است- و در آبزی ها به ماهیانى که فلس دارند، به آن تفصیلى که در کتب فقه آمده تفسیر کرده است. از این حیوانات حلال گوشت خون و مردار و آنچه براى غیر خدا ذبح شده را تحریم کرده، و غرض در این تحریم این بوده که بشر بر طبق سنت فطرت زندگى کند، چون بشر در اصل فطرت به خوردن گوشت علاقمند است، و نیز فطرتا براى فکر صحیح و طبع مستقیم که از تجویز هر چیزى که نوعا ضرر دارد، و یا مورد نفرت طبع است امتناع مىورزد، احترام قائل است. گوارا می داند دلیلش طبع او است، و آنچه را که حرام و ناگوار می داند دلیلش یا فکر او است یا طبع ثانوى او.
در این معنا هیچ شکى نیست که انسان مانند سایر حیوانات و گیاهان مجهز به جهاز گوارش است، یعنى دستگاهى دارد که اجزایى از مواد عالم را به خود جذب می کند، به آن مقدارى که بتواند در آن عمل کند، و آن را جز بدن خود سازد، و به این وسیله بقاى خود را حفظ نماید، پس بنا بر این براى اینگونه موجودات هیچ مانعى طبیعى وجود ندارد از اینکه هر غذایى که براى او قابل هضم و مفید باشد بخورد، تنها مانعى که از نظر طبع تصور دارد این است که آن غذا براى آن موجودات ضرر داشته باشد، و یا مورد تنفر آن ها باشد.
اما متضرر شدن مثل اینکه در یابد که فلان چیز خوردنى براى بدن او ضرر دارد، و نظام جسمى او را بر هم مىزند، براى اینکه مسموم است و یا خودش سم است، در چنین مواردى انسان و حیوان و نبات از خوردن امتناع مى ورزد و یا مثل اینکه در یابد که خوردن فلان چیز براى روح او ضرر دارد، مثل چیزهایى که در ادیان و شرایع مختلفه الهى تحریم شده، و امتناع از خوردن اینگونه چیزها امتناع به حسب طبع نیست، بلکه امتناع فکرى است.
اما تنفر عبارت است از اینکه انسان یا هر جاندار دیگر چیزى را پلید بداند، و در نتیجه طبع او از نزدیکى به آن امتناع بورزد، مثل اینکه یک انسانى نجاست خود را بخورد که چنین چیزى نمی شود، زیرا انسان نجاست خود را پلید می داند، و از نزدیکى به آن نفرت دارد، بله گاهى انسان هاى دیوانه و یا کودک دیده شده اند که نجاست خود را بخورند، گاهى هم می شود که تنفر انسان از خوردن چیزى به حسب طبع نباشد، بلکه این امتناعش مستند باشد به عواملى اعتقادى، چون مذهب و یا عادت قومى، و سنت هاى مختلفه اى که در مجتمعات گوناگون رائج است، مثلا مسلمانان از گوشت خوک نفرت دارند، و نصارا آن را خوراکى مطبوع و پاکیزه می دانند، و در مقابل این دو امت، ملل غربى هستند، که بسیارى از حیوانات- از قبیل قورباغه و خرچنگ و موش و امثال آن را با میل و رغبت مىخورند، در حالى که ملل مشرق زمین آن ها را پلید می شمارند، این قسم از امتناع، امتناع بر حسب طبع اولى نیست، بلکه بر حسب طبع ثانوى و قریحه اى است کسبى.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 294 تا 296 |
قالب : اعتقادی |
موضوع اصلی : اسلام |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● مصادیق حرام شدن گوشت حیوانات حلال گوشت
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: میته و خون و گوشت خوک معروف است، احتیاجى به بیان ندارد، اما (ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ) عبارت است از هر حیوانى که در پاى بتى ذبح شود، و اما منخنقه یعنى حیوان خفه شده- با اینکه یکى از افراد میته است به این جهت نام برده شده که- مجوس را رسم چنین بود که حیوان سر بریده را نمى خوردند و به جاى آن مردار را مى خوردند و براى مردار کردن حیوانات از قبیل گاو و گوسفند آن ها را خفه می کردند، تا بمیرد آن وقت گوشت آن ها را مىخوردند. همچنین موقوذه را که یکى دیگر از مصادیق میته است، از این جهت نام برده که- مجوس دست و پاى حیوان را می بستند، و آن قدر مى زدند تا بمیرد، وقتى به کلى بى جان می شد آن را مى خوردند و نیز متردیه که آن نیز رسم مجوس بود، چشم حیوان را می بستند، و آن را از بام پرت می کردند، تا بمیرد، وقتى می مرد گوشتش را مى خوردند، و نطیحه که آن نیز حیوانى بوده که به مرسوم مجوس به وسیله شاخ حیوانى دیگر می مرده، مثلا دو بز نر را به جنگ هم می انداختند تا یکى در اثر ضربت شاخ دیگرى بمیرد، آن گاه آن را مى خوردند و نیز (ما أَکَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ) که مجوس نیم خورده درندگان چون گرگ و شیر و خرس را مى خوردند، و خداى عز و جل همه این ها را حرام کرد. اما عنوان (وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ) از رسوم مشرکین قریش بوده، آن ها درخت و سنگ را مى پرستیدند، و در پاى آن ها گوسفند قربانى می کردند، و نیز عنوان (أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِکُمْ فِسْقٌ) که اسلام آن را فسق خوانده چنین بوده، که شترى را مورد تقسیم قرار داده، آن را به ده سهم تقسیم می کردند، که هر سهمى اسم خاصى داشته، بعضى از سهم ها دو و یا بیشتر از دو جز را می برده، و بعضى از سهم ها اصلا نمی برده، و آن سهام- چوبه هاى تیر- را بدست کسى می دادند تا به نام ده نفر خارج کند، هفت چوبه تیر نصیب داشته، و سه چوبه آن نصیبى نداشته، در نتیجه در چنین تقسیمى بعضى سهم بیشترى می بردند و بعضى اصلا نمی بردند. آن هفت چوبه تیرى که نصیب داشته عبارت بوده از: 1- فذ 2- توأم 3- مسبل 4- نافس 5- حلس 6- رقیب 7- معلى، به این ترتیب که اولى یک سهم از ده جز شتر را، و دومى دو سهم و سومى سه سهم، و چهارمى چهار سهم، و پنجمى پنج سهم، و ششمى شش سهم، و هفتمى هفت سهم را می برد. آن سه چوبه اى که سهم نمی برده 1- سفیح 2- منیح 3- وغد، بوده، و سرمایه خریدن شتر به عهده همین سه نفرى می افتاده که سهم نبرده اند و این خود نوعى قمار است، و به همین جهت خداى تعالى آن را تحریم کرد.
علامه طباطبایی: تفسیرى که در این روایت براى منخنقه و موقوذه و متردیه شده جنبه بیان به وسیله مثال را دارد، نه اینکه معناى این کلمات تنها همین است که در روایات آمده، به شهادت اینکه در روایت بعدى به معانى دیگر تفسیر شده، و همچنین آمدن جمله (إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ) با جمله (وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ) و آمدن جمله (ذلِکُمْ فِسْقٌ) با جمله (وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ) معنایش این نیست که تنها نیم خورده درندگان اگر تذکیه شود حلال است و تنها استقسام به وسیله ازلام فسق است و غیر از آن هیچ عملى فسق نیست، چنین دلالتى ندارد.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : این روایت را من لا یحضره الفقیه از ابان بن تغلب روایت کرده است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 307 و 308 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : خوردن و آشامیدن |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● حلال شدن گوشت حرام شده حیوان حلال گوشت
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 308 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : خوردن و آشامیدن |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● مصادیق حرام شدن گوشت حیوانات حلال گوشت
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: منخنقه یعنی حیوانى که با طناب بسته شده باشد، و طناب آن را خفه کند، و موقوذه حیوانى است که از شدت بیمارى، ناراحتى ذبح را احساس نکند، و دست و پایى نزند، و خونى از گردنش بیرون نیاید، و متردیه آن حیوانى است که از بالاى خانه و مثل آن پرت شود و نطیحة آن حیوانى است که به هم جنس خود شاخ بزند.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : این روایت را تفسیر عیاشی (ج 1 ص 292) از عیوق بن قسوط روایت کرده است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 308 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : خوردن و آشامیدن |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● علت تحریم مردار و خون و گوشت خوک و شراب
از امام صادق (علیه السلام) سوال شد: «فدایت شوم، چرا خداى تعالى مردار و خون و گوشت خوک را تحریم کرد؟» حضرت فرمودند: «خداى تبارک و تعالى اگر این ها را بر بندگانش تحریم و غیر این ها را حلال کرده، از این بابت نبوده که خودش از محرمات بدش می آمده، و از آنچه حلال کرده خوشش می آمده، بلکه خداى تعالى که خلائق را پدید آورده می داند چه چیزهایى براى ساختمان بدن آنان سودمند، و مایه قوام بدن آنان است، آن ها را حلال و مباح کرده، تا به فضل و کرم خود مصالح آنان را تامین کرده باشد، و نیز می داند چه چیزهایى براى ساختمان بدن آنان مضر است ایشان را از استعمال آن نهى کرده، و آن چیزها را بر آنان تحریم نموده، مگر در صورت اضطرار، یعنى در مواردى که ضرر استعمال نکردن محرمات بیش از ضرر استعمال آن ها است، آن را حلال کرده، تا شخص مضطر به مقدار رفع اضطرارش و نه بیشتر از آن استفاده کند».(ادامه روایت در توضیحات ذکر شده است.)
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : امام سپس فرمودند: «و اما میته به این جهت تحریم شده که احدى از آن نخورد، و نزدیکش نشود، مگر آنکه بدنش ضعیف و جسمش لاغر، و مغز استخوانش سست و نسلش قطع می شود، و کسى که مردار مىخورد جز به مرگ ناگهانى نمی میرد. اما خوردن خون، انسان ها را چون سگ، درنده و قسى القلب می سازد و رأفت و رحمت را کم می کند، تا جایى که کشتن فرزند و پدر و مادر از او احتمال می رود، و دوست و همنشین او نیز از خطر او ایمن نیست. اما حرمت گوشت خوک به آن جهت است که خداى تعالى در ادوار گذشته مردمى را به جرم گناهانى به صورت حیواناتى چون خوک و میمون و خرس و سایر مسوخات مسخ کرد، و آن گاه خوردن گوشت اینگونه حیوانات را تحریم نمود، تا مردم آن را جز غذاها و خوردنی هاى خود نشمارند، و عقوبت گناهى را که باعث مسخ انسان هایى به صورت آن حیوان شد کوچک نشمارند. اما حرمت شراب به خاطر اثرى است که شراب دارد، و فسادى که در عقل و در اعضاى بدن می گذارد»، آن گاه فرمود: «دائم الخمر مانند کسى است که بت مىپرستد، و شراب او را دچار ارتعاش ساخته نور ایمان را از او می برد، و مروتش را منهدم می سازد، وادارش می کند به اینکه هر گناهى چون قتل نفس، و زنا را مرتکب شود، او حتى ایمن از این نیست که در حال مستى با محارم جمع شود، در حالى که خودش متوجه نباشد، که چه می کند، و شراب، کار نوشنده اش را به ارتکاب هر نوع شر و گناه می کشاند».
این روایت را تفسیر عیاشی (ج 1 ص 291) از محمد بن عبدالله از بعضی اصحابش روایت کرده است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 308 و 309 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : خوردن و آشامیدن |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● داستان ولایت حضرت علی (علیه السلام) در غدیر خم
رسول خدا(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در آن روزى که مردم را به جمع شدن در غدیر خم دعوت فرمود دستور داد زیر درختى را که در آنجا بود از خار و خاشاک بروبند، و آن روز روز پنجشنبه بود، همان روز بود که مردم را به سوى پیروى از على(علیه السلام) دعوت نموده، بازوى او را گرفت و بلند کرد، بطورى که مردم سفیدى زیر بغل آن جناب را دیدند، و این دو از یکدیگر جدا نشدند، تا آنکه آیه شریفه «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» نازل گردید، پس رسول خدا(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به مژدگانى اینکه دین به حد کمال رسید، و نعمت خدا تمام شد، و پروردگار از رسالتش و از ولایت على راضى شده، اللَّه اکبر گفت، و سپس گفت: «اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله».(ادامه روایت در توضیحات ذکر شده است.)
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : آن گاه حسان بن ثابت عرضه داشت: «یا رسول اللَّه آیا اجازه می دهى چند شعر بسرایم؟» فرمود: «بگو که همین ابیات را نیز خداى تعالى نازل می کند» پس حسان بن ثابت این چند بیت را بسرود
ینادیهم یوم الغدیر نبیهم بخم و اسمع بالنبى منادیا
بانى مولاکم نعم و ولیکم فقالوا و لم یبدوا هناک التعامیا
إلهک مولانا و انت ولینا و لا تجدن فى الخلق للامر عاصیا
فقال له قم یا على فاننى رضیتک من بعدى اماما و هادیا
در روز غدیر پیامبرشان به بانگ بلند ندایشان در داد، غدیرى که در سرزمین خم قرار داشت، و اى کاش مردم جهان بودند و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در حال ندا می دیدند، که می گفت: آیا من سرپرست و ولى شما هستم؟ و مردم در پاسخش بدون هیچ پرده پوشى گفتند معبود تو مولاى ما و خود تو ولى ما هستى، و تو خواننده این شعر اگر در آنجا بودى حتى یک نفر هم مخالف نمی یافتى، در این هنگام رو به على بن ابى طالب کرد، و فرمود: یا على برخیز که من تو را براى امامت و هدایت این خلق بعد از خودم شایسته دیدم.
علامه طباطبایی: از کتاب (نزول القرآن فى امیر المؤمنین على بن ابى طالب) تالیف حافظ ابى نعیم آمده که وى بعد از حذف سند از قیس بن ربیع از ابى هارون عبدى از ابى سعید خدرى نظیر این حدیث را نقل کرده، با این تفاوت وى بعد از آن چهار بیت این دو بیت نیز آمده است
فمن کنت مولاه فهذا ولیه فکونوا له انصار صدق موالیا
هناک دعا اللهم وال ولیه و کن للذى عادا علیا معادیا
پس هر کس که من در زندگیم مولاى او بودم این (على بن ابى طالب) سرپرست او است، پس هان اى مردم یاران او و دوستداران درست او باشید، و چون سخن رسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به اینجا رسید دست به دعا برداشت که بار الها دوست بدار او را، و براى هر کس که على را دشمن بدارد دشمنى آشتى ناپذیر باش، و در دشمنى با او کوتاهى مفرماى.
این روایت را کتاب غایة المرام از کتاب فضائل على (علیه السلام) و او از ابى المؤید موفق بن احمد، و او از سید الحفاظ شهردار بن شیرویه، فرزند شهردار دیلمى نقل کرده، که وى از همدان نامه اى به من نوشت، و در آن نوشته بود که ابو الفتح عبدوس بن عبد اللَّه بن عبدوس همدانى در نامه اش به من نوشت، که عبد اللَّه بن اسحاق بغوى برایم حدیث کرده، که حسین بن علیل غنوى برایم حدیث کرد، که محمد بن عبد الرحمن زراع برایم حدیث کرد، که قیس بن حفص برایم روایت کرد، که على بن الحسین برایم نقل کرد، که ابو هریرة از ابى سعید خدرى روایت کرده است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 309 تا 311 |
قالب : شأن نزول |
موضوع اصلی : امیر المومنین علی (علیهالسلام) |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● ولایت حضرت علی (علیه السلام) در غدیر خم
آیه (یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ) در باره على بن ابى طالب بر پیامبر نازل شد، و در همین خصوص است که خداى تعالى می فرماید: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً».
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : این روایت را کتاب (نزول القرآن) بدون ذکر اوائل سند از على بن عامر از ابى الحجاف از اعمش از عضه روایت کرده است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 311 |
قالب : شأن نزول |
موضوع اصلی : امیر المومنین علی (علیهالسلام) |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● داستان ولایت حضرت علی (علیه السلام) در غدیر خم
بعد از آنکه رسول خدا(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) از کار حجة الوداع فارغ شد در مراجعت در سرزمینى که آن را ضوجان می گفتند پیاده شد، و در آنجا بود که آیه شریفه «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ» نازل شد، همین که مصونیتش از شر و دشمنى مردم نازل شد، ندا در داد که الصلاة جامعه(مردم براى نماز جمع شوید) مردم همه، گردش جمع شدند، آن گاه فرمود: «چه کسى نسبت به شما اختیاردارتر از خود شما است؟» صداى گریه از همه جا برخاست، و گفتند: «خدا و رسولش» پس آن گاه دست على بن ابى طالب را گرفت و فرمود: «هر کس که من مولاى او بودم على مولاى او است، بار الها دوست بدار کسى را که با او دوستى کند، و دشمن بدار کسى را که با او دشمنى کند، و یارى فرما کسى را که وى را یارى کند، و بى یاور بگذار کسى را که از یارى او دریغ نماید، براى اینکه او از من است، و من از اویم، و او نسبت به من به منزله هارون است نسبت به موسى، با این تفاوت که بعد از من پیغمبرى نخواهد بود».(ادامه روایت در توضیحات ذکر شده است.)
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : این- یعنى ولایت على بن ابى طالب (علیه السلام)- آخرین فریضه اى بود که خداى تعالى بر امت محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) واجب کرد، و بعد از انجام این جریان بود که خداى عز و جل این آیه را نازل کرد «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً». ابى جعفر می گوید: «مردم همگى از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) همه از واجبات دستورشان داده بود واجبات در نماز و روزه و زکات و حج قبول کرده بودند، لا جرم آن جناب را در این فریضه نیز تصدیق کردند». ابن اسحاق می گوید: «من به ابى جعفر گفتم: این جریان در چه روزى واقع شد؟» گفت: «شب نوزده از ماه ذى الحجة سال دهم هجرت». در نسخه برهان به جاى کلمه (تسع) کلمه (سبع) آمده، یعنى هفده شب گذشته بود و در راه برگشتن آن جناب از حجة الوداع بود، و بین این ماجرا و بین وفات رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) صد روز فاصله شد و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) (سمع و در نسخه برهان آمده: سمى) نام دوازده نفر را در غدیر خم بر شمرد».
این روایت را کتاب مناقب الفاخرة، تالیف سید رضى- رحمه اللَّه- از محمد بن اسحاق از ابى جعفر از پدرش از جدش روایت کرده است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 312 |
قالب : شأن نزول |
موضوع اصلی : امیر المومنین علی (علیهالسلام) |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● داستان ولایت حضرت علی (علیه السلام) در غدیر خم
هر کس روز هیجدهم ذى الحجه را روزه بگیرد خداى تعالى براى او ثواب شصت ماه روزه می نویسد و آن روز روز غدیر خم است که در آن روز رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از مردم براى على بن ابى طالب بیعت گرفت، و فرمود: «هر کس که من مولاى اویم على مولاى او است بار الها دوست بدار هر کس را که او را دوست بدارد و دشمن بدار هر کسى را که با او دشمنى کند و یارى کن هر کسى را که او را یارى کند» پس عمر بن خطاب گفت: «بخ بخ لک یا بن ابى طالب، اصبحت مولاى و مولى کل مؤمن و مؤمنة، مبارک باد مبارک باد بر تو اى پسر ابى طالب که مولاى من و مولاى هر مرد و زن با ایمانى شدى» در این هنگام بود که خداى تعالى آیه «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ ...» را نازل کرد.(بیان علامه در شرح روایت در توضیحات ذکر شده است.)
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : علامه طباطبایی: این حدیث را سیوطى هم در الدر المنثور (ج 2 ص 259) از ابى سعید و ابى هریره روایت کرده و گفته است: «سند آن ها ضعیف است، چون روایاتى به طرقى بسیار نقل شده که منتهى به صحابه می شود و اگر در آن ها دقت شود از آن صحابه نیز منتهى می شود به عمر بن خطاب و على بن ابى طالب و معاویه و سمره، به این مضمون که آیه شریفه در روز عرفه از حجة الوداع که روز جمعه بود نازل شده» از آن میان روایتى که مورد اعتماد است آن روایت منقول از عمر بن خطاب است که الدر المنثور (ج 2 ص 258) آن را از حمیدى و عبد بن حمید و احمد و بخارى و مسلم و ترمذى و نسایى و ابن جریر و ابن منذر و ابن حبان و بیهقى (در کتاب سنن خود) همگى از طارق بن شهاب از عمر و نیز از ابن راهویه (در مسندش) و از عبد بن حمید از ابى العالیه، از عمر و نیز از ابن جریر، از قبیصة بن ابى ذؤیب، از عمر و نیز از بزاز، از ابن عباس و ظاهرا ابن عباس از عمر روایت کرده اند.
حال که این معنا روشن شد که آیه شریفه در باره مساله ولایت نازل شده نه ضعف سند مضر به مطلب است و نه اختلاف روایات در تاریخ نزول آن، اما مساله ضعف سند- به فرضى که مسلم باشد- ضررى به متن آن در صورتى که موافق با کتاب خدا باشد نمى زند و ما در بیان سابق خود توضیح دادیم که مفاد آیه غیر مساله ولایت نمی تواند باشد و اگر به خاطر داشته باشید همه احتمالاتى که در مورد آیه داده اند ذکر کردیم و دیدید که همه آن ها مورد اشکال بودند، تنها معناى صحیحى که آیه شریفه تحمل آن را داشت همین معنایى است که مفاد این دو روایت و امثال آن بیانگر آن است و چون در بین روایات تنها این دو روایت موافق کتاب است قهرا اخذ به آن دو متیقن است علاوه بر اینکه این احادیث که دلالت می کند بر نزول آیه در خصوص مساله ولایت صرفنظر از اینکه منحصر به این روایت نیست بلکه بیش از بیست حدیث است که از طرق شیعه و سنى نقل شده، ارتباطى با روایات وارده در شان نزول آیه شریفه «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ ...» (مائده/67) دارد که آن روایات از پانزده حدیث بیشتر است و آن ها را هم شیعه نقل کرده و هم سنى و همه این سى و پنج حدیث مربوط به داستان غدیر است که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «هر کس که من مولاى او بودم على مولاى اوست» و خود این فرمایش حدیثى است متواتر و قطعى که جمع بسیارى از صحابه آن را نقل کرده و جمع بسیارى از علماى شیعه و سنى به متواتر بودن آن اعتراف نموده اند و این مطلب مورد اتفاق است: که جریان غدیر در مراجعت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از مکه به سوى مدینه اتفاق افتاده و این ولایت (اگر به خاطر فرار از قبول حق حمل بر شوخى و العیاذ باللَّه بیهوده گویى ساحت مقدس رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نشود) خود فریضه اى است از فرائض دین مبین اسلام، مانند دو فریضه تولى (دوست داشتن خدا و دوستان او) و تبرى (بیزارى جستن از دشمنان خدا و دشمنى با او) که قرآن کریم در آیاتى بسیار تصریح به آن فرموده و وقتى چنین باشد جائز نیست که اعلام و جعل واجب الهى متاخر از نزول آیه مربوط به آن باشد، بنا بر این آیه (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ ...) باید بعد از واجب شدن ولایت نازل شده باشد و در نتیجه هر حدیثى که غیر این بگوید، اگر قابل توجیه نباشد قابل قبول نیست.
این روایت را مناقب ابن المغازلى بعد از حذف اوائل سند از ابى هریرة روایت کرده است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 312 و 313 |
قالب : شأن نزول |
موضوع اصلی : امیر المومنین علی (علیهالسلام) |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● بررسی روایات مربوط به شان نزول آیه 3 مائده
روایاتى که سیوطى نقل کرده علاوه بر پاسخى که به آن دادیم و گفتیم که هر روایتى که بر خلاف آن دو روایت باشد مخالف قرآن و غیر قابل قبول است پاسخ دیگرى دارد که اینک آن را خاطرنشان می سازیم توجه بفرمائید: اگر آیه شریفه «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» را با بیانى که ما در معناى آن داریم و به زودى می اید ان شا اللَّه و آیه شریفه «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» را و نیز احادیث وارده از طرق شیعه و سنى در تفسیر این دو آیه و روایات متواتر غدیر را، مورد دقت قرار دهیم و همچنین اگر اوضاع داخلى مجتمع اسلامى اواخر عمر رسول خدا(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را بررسى کنیم و مورد بحث عمیق قرار دهیم، یقین پیدا می کنیم که امر ولایت قبل از روز غدیر به ایامى نازل شده و رسول خدا(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) از اظهار این حکم نازل شده، به این جهت خود دارى می کرده که می ترسیده مردم آن را تحمل نکنند و نپذیرند و یا علیه آن سو قصدى کنند و در نتیجه امر دعوت مختل شود (و مردم به خاطر این آخرین دعوت همه دعوت هاى دینى را رد نموده، از دین مرتد شوند) به این منظور لایزال تبلیغ آن را تاخیر می انداخته تا آنکه آیه شریفه «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ ...» نازل شد و آن جناب را از خطرى که احتمالش را می داد تامین و مصونیت داد، آن وقت بدون درنگ در همان روز یعنى روز غدیر حکم مزبور را «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» و توأم با آن آیه ولایت را در روز عرفه نازل کرده باشد ولى رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بیان ولایت را تا روز غدیر خم تاخیر انداخته باشد و اما خودش آن آیه را در همان روز عرفه تلاوت کرده باشد.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : اما اینکه در بعضى از روایات آمده که این سوره و یا خصوص آیه ولایت در روز غدیر خم نازل شده، هیچ بعید نیست از این جهت باشد که مسلمانان در آن روز براى اولین بار آن آیه را شنیده باشند، چون روز غدیر خم روزى بود که حکم آیه به مردم ابلاغ شد، قهرا آیه این حکم نیز در آن روز به گوش مردم خورده. بنا بر این پس بین روایات منافاتى نیست، یعنى آن ها که دلالت می کنند بر نزول آیه در باره مساله ولایت و آن ها که دلالت دارند بر نزول آیات در روز عرفه، نظیر روایت عمر و على و معاویه و سمره با هم کمال سازش را دارند، زیرا تنافى در وقتى تحقق می یابد که یک دسته از روایات بگویند: آیات در روز غدیر خم نازل شده و دسته دیگر دلالت کنند بر اینکه در روز عرفه نازل شده است.
اما اینکه در روایات دسته دوم آمده بود که آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه دین خدا با حکم حج به کمال رسید و روایات دیگر نظیر آن، در حقیقت راوى خواسته است فهم خود را ارائه بدهد نه اینکه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) چنین چیزى را فرموده باشد، چون چنین سخنى با نقل قابل اعتماد از آن جناب به ما نرسیده، خود قرآن کریم هم که چیزى در این باب نفرموده.
اى بسا همین مطلب از روایتى که عیاشى آن را در تفسیر خود از جعفر بن محمد بن محمد خزاعى از پدرش نقل کرده استفاده بشود، چون در آن روایت آمده که راوى گفت: «من از امام صادق (علیه السلام) شنیدم می فرمود: بعد از آنکه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در روز عرفه که روز جمعه بود وارد عرفات شد، جبرئیل به نزدش آمد و عرضه داشت: خداى عز و جل سلامت رسانده، می فرمایدت که به امتت بگو «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» امروز دین شما را با ولایت على بن ابى طالب کامل و نعمت خود را بر شما تمام و اسلام را برایتان دینى مرضى کردم و دیگر بعد از این چیزى بر شما نازل نخواهم کرد». آرى قبلا نماز و زکات و روزه و حج را نازل کرده بودم و این فریضه پنجمى است که بر شما نازل نمودم و آن فرائض دیگر را از شما قبول نمی کنم مگر با داشتن این پنجمى (یعنى نماز و روزه و حج و زکات را از شما نمىپذیرم مگر با داشتن ولایت على (علیه السلام)).
علاوه بر اینکه در آن روایاتى که از عمر نقل شده که گفته است: «آیه مورد بحث روز عرفه نازل شده»، اشکال دیگرى وارد است و آن این است که گویا عمر معناى اکمال دین را متوجه نشده، آن را عبارت دانسته از غلبه مسلمین بر کفار و اینکه در روز عرفه آن سال زائران خانه خدا یکپارچه مسلمان بودند و کفر در آنجا راه نداشت، چون در همه آن روایات که از وى نقل شده آمده که بعضى از اهل کتاب (و در بعضى از آن نقل ها آمده که آن اهل کتاب کعب بوده) به عمر گفت: «در قرآن آیه اى است که اگر مثل آن آیه بر ما یهودیان نازل شده بود ما آن روز را جشن و روز عید می گرفتیم و آن آیه «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی ...» است» عمر در پاسخ گفت: «به خدا سوگند من می دانم آن روز را آن روز روز عرفه از سال حجة الوداع بود».
در این روایت به عبارتى که در نقل ابن راهویه و عبد الحمید از ابى العالیه آمده، چنین بر مىخوریم، اصحاب نزد عمر بودند که سخن از این آیه به میان آمد، مردى از اهل کتاب گفت: «اگر ما می دانستیم این آیه در چه روزى نازل شده، آن روز را عید می گرفتیم»، عمر گفت: «سپاس و حمد خدایى را که آن روز را و روز بعدش را براى ما عید قرار داد، چون این آیه در روز عرفه نازل شد که فرداى آن عید قربان است و خداى تعالى امر را براى ما به کمال رساند و ما فهمیدیم که امر بعد از این رو به نقصان می گذارد».
این جمله آخر روایت به شکل دیگر نیز نقل شده که در المنثور از ابن ابى شیبه و ابن جریر از عنتره روایت می کند که گفت: «وقتى آیه «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» نازل شد که اتفاقا آن روز، روز حج اکبر نیز بود، عمر گریه کرد رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پرسید: سبب گریه تو چیست؟ عرضه داشت: (گریه ام براى این است که دین ما رو به زیادت داشت و هر روز حکمى جدید نازل می شد و جمعیتى جدید به اسلام در می امد) ولى امروز که وحى آمد دین کامل شد، فهمیدیم که امر از این به بعد رو به نقصان می گذارد چون هیچ چیزى به کمال خود نمی رسد مگر آنکه از آن پس رو به نقصان می رود، رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: درست است».
نظیر این روایت، روایت دیگرى است که به وجهى شبیه به روایت قبل است و سیوطى در در المنثور آن را از احمد از علقمة بن عبد اللَّه مزنى نقل کرده، علقمه گفته است: «مردى برایم حدیث کرد که من در مجلس عمر بن خطاب بودم، عمر رو کرد به مردى از حاضران و پرسید: تو از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) چگونه شنیدى که اسلام را توصیف کرده باشد؟ آن مرد گفت: من از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم می فرمود: اسلام در آغاز مانند شتر خردسال بود و سپس مانند شتر دوساله شد و آن گاه چهار ساله و ششساله و در آخر به کمال نیرومندى می رسد، عمر گفت: بله، ولى این را هم باید دانست که بعد از نیرومندى اول رو به نقصان نهادن است».
خوب خواننده محترم توجه دارد که این روایات همه در صدد این هستند که به مردم بفهمانند معناى نازل شدن آیه در روز عرفه سال حجة الوداع این است که مردم متوجه شوکت دین بشوند و آن جمعیت یکپارچه را که در موسم حج مشاهده می کنند که حتى یک مشرک در بین آنان نیست، سر سرى نپنداشته، از کنار آن بى تفاوت نگذرند بلکه متوجه باشند که این همان اکمال دین و اتمام نعمت است که آیه شریفه به آن اشاره می کند، بله نعمت خدا در آن روز تمام شد، چون محیط مکه از شرک خالص گردید و محض و خالص براى مسلمین شد و دین خدا به کمال رسید، چون در آن روز غیر از دین مسلمانان هیچ دین دیگرى در آن روز در مکه وجود نداشت و مسلمانان در آن روز هیچ ترسى از کفار نداشته اند. به عبارتى دیگر مراد از کمال دین و تمامیت نعمت، کمال و تمامیت آن ظواهر دینى و مراسمى است که مسلمانان در دست داشتند و بدون ترس و واهمه از دشمن، آن مراسم را انجام داده و آن ظواهر را عملى کردند، بدون اینکه یک نفر از کفار در بینشان باشد، این است مراد از کمال و تمامیت دین، نه کمال شرایع و معارف احکامى که به تدریج از ناحیه خداى تعالى تشریع می شد و همچنین مراد از اسلام ظاهر موجود از اسلام است که مسلمانان آن روز به خاطر همان ظاهر مسلمان خوانده می شدند و تو خواننده می توانى اینطور بگویى که هدف این روایات این است که به مردم تفهیم کند که مراد از دین، صورت دین است صورتى که در اعمال مسلمانان مشاهده می شود و معلوم است که دین به این معنا بعد از زیاد شدن رو به نقصان می گذارد. اما کلیات معارف و احکام تشریع شده از ناحیه خدا نقصان پذیر نیست وقتى خداى تعالى کار خود را کرد و آخرین حکم دین را نازل کرد، دین به کمال خود رسیده و دیگر ناقص نمی شود، پس اینکه عمر در روایت عنتره گفت: «چون هیچ چیزى به کمال خود نمی رسد مگر آنکه از آن پس رو به نقصان می رود» نمی تواند منظورش از دین این معارف باشد بلکه همانطور که گفتیم منظورش مراسم ظاهرى دین است که مانند هر چیز دیگرى به تبع تحولاتى که در عالم رخ می دهد متحول می شود، مانند تاریخ و اجتماع و اما دین، محکوم به امثال این سنت ها و نوامیس جارى در عالم نمی شود مگر به نظر آن کسى که اصلا براى دین معنایى جز سنت اجتماعى قائل نیست. بله به نظر او، دین هم مانند سایر سنت هاى اجتماعى دستخوش حوادث می گردد.
حال که اشکال این روایات روشن شد، می گوئیم که چند اشکال به این نظریه وارد است:
1- آن معنایى که عمر براى اکمال دین کرد نمی تواند مصداق و منظور آیه «أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ ...» باشد، زیرا در سابق (آنجا که اقوال مفسرین را در اینکه منظور از اکمال دین چیست؟ نقل کردیم)، اشکال هایى را که بر این قول متوجه بود آوردیم.
2- چگونه ممکن است خداى تعالى دین را به خاطر صرف ظاهرش و اینکه همه مردم آن سرزمین به دو کلمه (اشهد ان لا اله الا اللَّه و ان محمدا رسول اللَّه) اقرار کرده اند کامل بداند و صرف این جهت را که دیگر در مکه کسى نیست که علنا بت بپرستد، کمال دین بخوانند و این معنا را بر مردم منت بگذارد؟ با اینکه در بین همین گویندگان شهادتین کسانى بودند که صد برابر خطرناک تر از مشرکین و ضرر و فسادشان بیشتر از آنان بود و آن جمعیت منافقین بودند که در ظاهر خود را از مسلمانان، مسلمان تر وانمود می کردند و در باطن جلسات سرى براى رخنه کردن در داخل مسلمانان و بر هم زدن اوضاع آنان و کارشکنى در کارشان و داخل کردن روایاتى دروغین در بین روایاتشان و القاى شبهه در بین ساده لوحانشان تشکیل می دادند و خطر این منافقین قابل قیاس با خطر کفار نبود (در اوائل سوره بقره سه آیه در باره کفار نازل کرده و چون سخن از خطر منافقین گفته، چهارده آیه در باره آنان نازل کرده) و در سراسر قرآن خبرهاى عظیمى از آنان حکایت شده که شما می توانید پاره اى از آن خبرها و خطرها را در سورههاى منافقین و بقره و نسا، مائده، انفال، برائت، احزاب و سوره هایى دیگر مطالعه کنید.
به راستى ما نفهمیدیم در روز عرفه این خطر چطور نادیده گرفته شد و چه کسى می تواند که با نزول آیه «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ ...» در روزى که دیگر هیچ کافرى در آن سرزمین نبود منافقین (که در حقیقت همان کفار بودند) خفه شدند؟ و جمعیتشان خود به خود متلاشى شد و کیدشان باطل گردید، اگر باطل شد آخر چگونه و به چه طریق؟ و اگر خفه نشدند و جمعیتشان هم چنان باقى بود و هم چنان سرگرم توطئه علیه اسلام و مسلمین بودند، پس چگونه خداى تعالى بر مسلمانان منت نهاده که ظاهر دینشان را کامل کرد؟ و نعمت را بر آنان تمام نموده؟ و آیا می توان گفت که خداى تعالى به همین ظاهر تهى از محتوى راضى شده که فرموده «وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً»، مگر این خود خداى تعالى نیست که رسول گرامى خود را مخاطب قرار داده می فرماید: «هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ» (منافقون/4). آیا کسى می تواند به خود جرأت دهد و بگوید که خداى تعالى به کمال ظاهرى دینى که چنین باطنى دارد منت نهاده و یا نعمت خود را با اینکه آمیخته با خون دل هایى است که از ناحیه منافقین ایجاد می شود، تمام بخواند؟ و بفرماید: نعمتم را بر شما تمام کردم؟ و یا از رضایتش به صورت بی محتوایى از دین خبر دهد؟ با اینکه در آیات کریمه اش از اینگونه مسلمانان بى محتوى (یعنى از این منافقین) بیزارى جسته و فرموده: «وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً» (کهف/51) و درباره منافقین فرموده: (و می دانم که منظورش جز دین آنان نیست)، «فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ» (توبه/96) و بعد از همه این اشکال ها و ناسازگاری ها، آیه شریفه از نظر عبارت مطلق است و مساله اکمال و اتمام و رضایت به هیچ قیدى مقید نشده و همچنین کلمات دین و اسلام و نعمت به هیچ جهتى دون جهتى مقید نشده، پس به چه دلیل گفته اند: منظور از اکمال دین چنین و چنان است؟
حال اگر بگویى بین منافقین و کفار در اینجا فرق هست، زیرا همانطور که قبلا اشاره شد آیه مورد بحث خواسته است وعده اى را که خداى تعالى قبلا داده بود به انجاز برساند که فرموده است: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً» (نور/55) یعنى خدا به کسانى که از شما ایمان آوردند و عمل صالح کردند وعده داده که به زودى زمین را از دشمنان و کفار گرفته به شما می سپارد، همانطور که مؤمنین قبل از شما را جانشین کفار کرد و به زودى دین آنان را مکنت می دهد، آن دینى که خدایش براى ایشان پسندید و به زودى خوفى را که داشتند مبدل به امنیت خواهد کرد و فرموده: «چنین می کنم تا مرا بپرستند و چیزى را شریک من قرار ندهند».
پس این آیه بطورى که ملاحظه می کنید به مؤمنین وعده داده که دینشان را از شر دشمنان آزاد خواهد کرد، اما دین مرضى آنان را و قید مرضى بودن در این آیه محاذى جمله «وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» قرار گرفته و از همین محاذات به خوبى می فهمیم که مراد از اکمال دین مرضى تمکین دادن آن، یعنى نجات دادن آن از مزاحمت مشرکین است و اما منافقین وضع دیگرى و خطر دیگرى غیر مزاحمت داشتند، روایاتى هم که می گوید: «این آیه در روز عرفه نازل شده است» به این معنا اشاره دارد، مفسرین نیز همین را از آیه فهمیده اند که مراد از اکمال دین نجات دادن مسلمانان و اعمال دینى آنان از مزاحمت مشرکین است.
در پاسخ می گوئیم: ما نیز قبول داریم که آیه مورد بحث در مقام تحقق دادن و وفا کردن خداى تعالى به وعده اى است که در (آیه 55) سوره نور به مؤمنین داده بود و همچنین قبول داریم که جمله (أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ) در این آیه محاذى جمله (وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ ...) قرار دارد و جمله (وَ رَضِیتُ لَکُمُ ...) در برابر جمله (الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ) واقع است، همه این ها را قبول داریم و شکى در آن نیست و لیکن آیه سوره نور با جمله (وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ) با در نظر گرفتن اینکه خطاب در آن متوجه عموم مسلمانان است و با توجه به کلمه (مِنکم) که وعده الهى را خاص بعضى از آن عموم می سازد، جاى هیچ شبهه نیست که وعده اى را که داده به طائفه خاصى از مسلمانان داده و آن طائفه را چنین معرفى کرده که درستى و صلاح اعمال ظاهریشان از وجود ایمان باطنیشان خبر می دهد و معلوم است آن مقدار از دین خدا که در اعمال آنان ظهور می یابد، همان دینى است که از ناحیه خداى تعالى تشریع شده، پس تمکین دین مرضى خدا همان اکمال دینى است که نزد خدا است و خداى تعالى آن را اراده کرده و مرضى خود دانسته و بعد از مرحله اراده، آن را در قالب تشریع ریخته و با انزال تدریجى اجزاى آن دین را در نزد مردم جمع کرده تا مسلمین بعد از نومیدى کفار از اسلام به وسیله آن، مجموعه او را بپرستند.
این همان معنایى است که ما براى اکمال دین کردیم و گفتیم که اکمال دین به معناى اکمال آن از حیث تشریع است یعنى بعد از اکمال، دیگر هیچ حکمى تشریع نخواهد شد، چون آنچه تشریع شدنى بود شد، این است معناى اکمال دین، نه شرکت نداشتن مشرکین در اعمال مسلمانان و مراسم حج ایشان و مخلوط نشدن مراسم آنان با مراسم مسلمین و به عبارتى دیگر معناى اکمال دین این است که خداى تعالى این را به بالاترین مدارج ترقى اوج دهد بطورى که دیگر بعد از رسیدن به حد کمال و زیادى رو به نقصان نگذارد.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 314 تا 321 |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : ولایت |
گوینده : علامه طباطبایی |
1)
علمدار .ب : در خصوصی دلیل ذکر شده که حضرت پیامبر به واسطه ی ترس از عکس العمل مردم در ترک اعتقادات خودشان یا... از ابلاغ این حکم خودداری می فرمودند این سوال مطرح است که مگر خداوند خود از شرایط حاکم بر جامعه اگاه نبودند که دستور ابلاغ حکم را فرموده بودند و اصولا پیامبر مگر تابع محض فرامین الهی نبودند؟ این استدلال با توجه به تسلیم محض بودن پیامبر به حکم پروردگار جای سوال دارد؟
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● نزول این آیه در غدیر خم
امام باقر (علیه السلام) فرمودند: آخرین فریضه اى که خداى عز و جل نازل کرد، ولایت بود که بعد از آن دیگر هیچ فریضه اى نازل نشد به جز آیه شریفه (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ) که این آیه در محلى به نام (بکراع الغمیم) نازل شد و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مساله ولایت را در جحفه ابلاغ فرمود و بعد از آن که دیگر هیچ فریضه اى نازل نشد.
علامه طباطبایی: این معنا را مرحوم طبرسى در تفسیر مجمع البیان (ج 3 ص 159) از دو امام بزرگوار امام باقر (علیه السلام) از امام امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت کرده که آن جناب فرمود: «از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم می فرمود: «بناى اسلام بر پنج پایه و اساس است بر شهادتین و بر قرینتین»، پرسیدند: «معناى دو شهادت را می دانیم، بفرما دو قرینه چیست؟» فرمودند: «نماز و زکات و بدن جهت این دو قرینه یکدیگرند که یکى از آن ها به تنهایى و بدون دیگرى قبول نیست، سوم بر روزه، چهارم بر حج خانه خدا، براى کسى که استطاعت آن را دارد و خاتمه همه آن ها پنجمى است که ولایت است و خداى تعالى در باره آن این آیه را نازل فرمود که (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً)» (تفسیر عیاشى، ج 1 ص 292، امالى شیخ، ج 2 ص 132).
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : این روایت را تفسیر قمی (ج 1 ص 162) از پدرش از صفوان بن یحیى از اعلاء از محمد بن مسلم روایت کرده است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 321 |
قالب : شأن نزول |
موضوع اصلی : ولایت |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● نزول آیه 3 مائده در غدیر خم
از امام ابى جعفر (علیه السلام) نقل شده است که بعد از حکایت داستان رفتن رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حج و نصب على (علیه السلام) بر ولایت، در هنگام مراجعتش به مدینه، و نازل شدن آیه مورد بحث، در آن خصوص، خطبه آن جناب در روز غدیر را نقل فرموده و خطبه اى است بسیار طولانى.
علامه طباطبایی: نظیر این روایت را طبرسى در احتجاج (ج 1 ص 68) به سندى متصل از حضرمى از ابى جعفر امام باقر (علیه السلام) نقل کرده. کلینى در اصول کافى (ج 1 ص 289) و صدوق در عیون (ج 1 ص 216 ح 1) هر دو روایتى با سند از عبد العزیز بن مسلم از حضرت رضا (علیه السلام) آورده اند، مشعر بر اینکه آیه مورد بحث در خصوص مساله ولایت نازل شده و نیز شیخ در امالى (ج 1 ص 124) به سند خود از ابن ابى عمیر از مفضل بن عمر از امام صادق از جدش امیر المؤمنین (علیه السلام) روایتى به این مضمون آورده و نیز طبرسى در مجمع البیان (ج 3 ص 159) به سند خود از ابى هارون عبدى از ابى سعید خدرى روایتى به این مضمون آورده و شیخ در امالى (ج 2، ص 132) به سند خود از اسحاق بن اسماعیل نیشابورى از امام صادق از پدران بزرگوارش از حسن بن على (علیه السلام) همین معنا را روایت کرده و اگر ما این روایات بسیار و طولانى را نقل نکردیم براى این بود که رعایت اختصار را لازم تر دیدیم و کسانى که علاقمند باشند می توانند خودشان به آن مصادر مراجعه کنند، هدایت خلق تنها و تنها به دست خداى تعالى است.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : این روایت را شیخ فتال بن الفارسى در کتاب خود روضة الواعظین (ص 89) روایت کرده است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج5، ص: 322 |
قالب : شأن نزول |
موضوع اصلی : ولایت |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● «الیوم»ها به چه معناست؟ -
سيد علي بهبهاني
تا اینجا بسیاری از علمای سنّت موافقند و میپذیرند که این الیومها مربوط به تحریم میته و دم و اینها نیست که صرف حرمت این مردار با زیر مجموعه او مایه یأس کفّار بشود اینچنین نیست، یا مایه کمال دین و تمام نعمت بشود اینچنین نیست، حالا این «الیوم»ها کدام الیوم است؟ یک وقت است یک حکم مهمّی نازل میشود، این حکم مهم در یک روزی است در یک مکانی است، آن مکان را و آن زمان را در اثر اهمیّتی که آن حادثه پیدا کرده است اول ذکر میکنند، گاهی در حکم فقهی است نظیر آیه پنج همین سوره «مائده» که دارد: ﴿الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِینَ أُوْتُوا الْکِتَابَ﴾ گاهی هم درباره مسئله کلامی است ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾، ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ﴾ در حقیقت این ﴿الْیَوْمَ﴾ که ظرف است و مفعولٌ فیه است و متعلّق فعل است این اول ذکر شده است کار مبتدا را انجام میدهد و در کتابهای علوم قرآنی هم از طرق اهل سنّت هم نقل شده است که اگر یک آیهای نازل میشد که این آیه جاذبه بیشتری میداشت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَی﴾[4] است دستور میداد این آیه را در اوائل این سوره قرار بدهید که به منظله تابلوی چشمگیری باشد در اوائل این سوره، این ﴿الیوم﴾ها هم در اوائل این سوره مبارکه «مائده» قرار گرفت.
حالا این الیومها نظیر ﴿وَالْعَصْرِ﴾ که ﴿وَالْعَصْرِ٭ إِنَّ الإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ﴾[5] برای او مصادیقی ذکر کردهاند، آیا منظور از این ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ نظیر آنچه درباره ﴿وَالْعَصْرِ٭ إِنَّ الإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ﴾ گفتهاند یوم البعثت است نظیر اینکه در آنجا گفتند منظور عصر بعثت است؟ آیا روزی که رسول گرامی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مبعوث شده است با بعثت پیغمبر کافران و مشرکین نا امید شدند؟ این یک احتمال، این احتمال نا تمام است برای اینکه کافران با بعثت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نا امید نشدند بلکه سیزده سال پیامبر و مسلمین را در حصار فشار قرار داده بودند و مسلمانها رنج میبردند نه کافران نا امید بودند، پس روز بعثت کافر همان میگساریش را در مقام عمل داشت همان بت پرستیش را در مقام اعتقاد و ایمان، چیزی از بعثت مایه یأس کافر نشده بود تا سیزده سال، پس یوم البعثة روز یأس کافران نیست این یک، چه اینکه روز بعثت روز کمال دین نیست روز آغاز دین است، مگر قبلاً مردم حجاز دینی داشتند که حالا با بعثت این دین تکمیل شد، مشرکینی در حجاز زندگی میکردند و یک عدّهای هم حنفاء بودند، تازه اسلام با بعثت ظهور کرد نه اسلام با بعثت تکامل یافته باشد، تازه پیدا شد در حجاز. پس طبق این قرائن منظور از این الیوم یوم بعثت نیست، احتمال دوم اینکه منظور از این یوم، یوم هجرت باشد نه روز بعثت زیرا هجرت زمینه تأسیس حکومت را تشکیل داد و کفّار را نا امید کرد، آن هم.
پس روز بعثت منظور او نیست و سیزده سال از این جریان بعثت گذشت هجرت آغاز شد، آیا منظور از این روز، روز هجرت است؟ این هم نیست برای اینکه روز هجرت در حقیقت با هراس و ترس و جریان لیلة المبیت تشکیل شده است و پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای حفظ جان خود به دستور خدا از مکّه به مدینه حرکت کرده است البته بعدها که به مدینه تشریف آوردند حکومت تشکیل دادند امّا در روز هجرت کافران هرگز نا امید نبودند، مسلمین در فشار بودند از مکّه به مدینه آمدند چه اینکه گاهی از مکه به حبشه هم میرفتند، بعضی دو هجرت داشتند بعضیها یک هجرت، پس هجرت نه زمینه کمال دین است نه زمینه یأس کفّار برای اینکه ده سال در مدینه آیات فراوانی مربوط به احکام نازل شد و احکام از این به بعد نازل شد، در مکّه اصول کلّی دین و خطوط کلّی و فروع کلّی دین نازل شده است، بسیاری از مسائل جزئی و فقهی و فرعی در طیّ ده سال در مدینه نازل شده است، هرگز نمیشود گفت که روز هجرت روز یأس کافران است یا روز هجرت روز کمال دین است، نه کافر نا امید بود در روز هجرت نه دین کامل شده بود. اگر بگوئیم منظور از این روز این است که بعد از هجرت رسول گرامی آمد اختلافهای داخلی را برطرف کرد حکومت تشکیل داد، مسجد ساخت، مسلمین را به نماز جماعت دعوت کرد، اوس و خزرج با هم متّحد شدند، با تأسیس حکومت تشکیل یک نظام حکومتی در مدینه کافران نا امید شدند این احتمال سوم هم ناصواب است برای اینکه با تأسیس حکومت تازه جنگها شروع شد آن جنگهای خونین، از جنگ بدر گرفته تا جنگهای دیگر و بعد از تأسیس حکومت سالیان متمادی آیات الهی نازل میشد که به همراهش احکام نازل میکرد، بعد از تأسیس حکومت هم کفّار شروع به تهاجم کردند و هم آیات فراوانی تا زمان رحلت رسول گرامی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده است که احکام فراوانی را به همراه داشته است، پس زمان حکومت تأسیس حکومت نه زمان یأس کافران است نه زمان کمال دین، از بعثت و هجرت و حکومت که بگذریم مهمترین رخداد مدینه مسئلهٴ فتح مکّه بود که بگوئیم در روز فتح مکّه کافران نا امید شدند و دین کامل شده است، این احتمال چهارم هم ناصواب است برای اینکه فتح مکّه در سال هشتم هجری اتّفاق افتاد که دالان ورودی ... در فتح مکّه دو سال از زمان فتح مکّه تا رحلت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مانده بود، در طی این دو سال آیات فراوانی نازل شد احکام فراوانی آمدند که در زمان فتح مکّه هرگز دین کامل نشده بود این یک، و کافران هم نا امید نشده بودند زیرا کافر همان سنّتهای جاهلی خود را داشت، همان مواثیقی که با اسلام بسته بود آنها را عمل میکرد، زنها برهنه حج میکردند، مردها هم به آن صورت طوافشان را انجام میدادند، پس چیزی در مکّه به عنوان حکومت قاهره دین ظهور نکرد، آنها مسلِم نشدند بلکه مستَسلِم شدند. پس به این دو نکته نه ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ در فتح مکه آمد نه ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ﴾ برای اینکه در طی این دو سال مانده از سال هشتم تا دهم بسیاری از احکام نازل شد.
اگر بگوئیم نه سال فتح مکه منظور نیست، سالی که سوره «توبه» نازل شد، با اعلان تبرّی خدا و پیامبر از مشرکین دیگر مشرکین نمیتوانستند طبق سنّتهای جاهلی حجّ بکنند و طواف بکنند: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ فرمود: ﴿إِنَّمَا المُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلاَ یَقْرَبُوا المَسْجِدَ الحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا﴾[6] این در سال نهم هجرت بود که سوره «توبه» نازل شد و بسیاری از مشرکین دیگر آن سنتهای جاهلی را نمیتوانستند إحیاء کنند امّا نه کافران نا امید شدند نه دین کامل شد، امّا دین کامل نشد برای اینکه یک سال هنوز از عمر پربرکت رسول گرامی(صلّی الله علیه وآله وسلّم) مانده بود و در طی یک سال بسیاری از احکام نازل شد و امّا کافران نا امید نشدند برای اینکه آیه ندارد که«الیوم یأس الذین أشرکوا» فرمود: ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ و مطلق هم هست هم مشرکین حجاز را میگیرد هم یهودیها و مسیحیهای حجاز را میگیرد و هم کفّاری که در ایران و روم مقتدر بودند و امپراتوری آن روز را به عهده داشتند میگیرد، یعنی آیه چنین پیام بازی دارد، معمولاً اگر مشرکین حجاز منظور بود که در مکه بودند میفرمود مثلاً مشرکین قریش یا مشرکین مکّه دیگر کاری به شما ندارد، ولی سخن از ﴿الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ است، ﴿الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ را هم قرآن به صورت باز روشن کرده است که چند گروهند و عداوتهای آنها هم چیست، پس طبق این دو شاهد منظور از این یوم، سال نهم هجری نیست، سال نزول سوره «توبه» هم نیست.
احتمال بعدی آن است که آنچه که در بعضی از کتابهای اهل سنّت آمده و از عمر نقل کردهاند که منظور از این «الیوم»، روز نهم ذیالحجّه است روز عرفه باشد و این آیه در روز نهم در حجّة الوداع در عرفه نازل شده است، این هم ناتمام است برای اینکه خود حجّ یا جریان عرفه تا زمان رحلت رسول گرامی(صلّی الله علیه وآله وسلّم) سه ماه تقریباً فاصله دارد از نهم یا دهم ذیالحجّه تا آخر ماه ذیالحجه و محرم و صفر، که آخر ماه صفر مثلاً حضرت رحلت کرده باشد پنجاه روز فاصله دارد یا هشتاد روز فاصله دارد، در طیّ این هشتاد روز بسیاری از آیات نازل شد، بسیاری از احکام نازل شد. پس ﴿الیوم أکملتُ﴾ شامل نمیشود و جریان حجّ هم خود حضرت رفت حجّ تمتّع را عرضه کرد که حجّ تمتّع هم بعد به بازی اوّلی و دوّمی در آمد و از بین رفت، این داخلیها، دشمنهای داخلی نا امید نشدند چه رسد به دشمنهای خارجی با تعلیم جریان تمتّع یا با جمع کردن مردم در سرزمین عرفات دشمنهای داخلی ساکت ننشتند چه رسد به خارجی پس نه حجة الوداع میتواند ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ باشد نه روز نهم آن حجّة الوداع سرزمین عرفات میتواند ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ باشد، هیچکدام از اینها نیست برای اینکه بسیاری از این احکام در طیّ این هفتاد یا هشتاد روز نازل شده است و جریان حجّ هم ولو حجّ تمتّع هم باشد دشمنهای داخلی را نا امید نکرد چه رسد به خارجی و صرف یک حجّ باشکوه که کفّار و امپراتوریهای ایران و روم را نا امید نمیکند، کفّار مدینه را نا امید نمیکند، کفّار مدینه عبارت از یهودیها و اطرافش هم مسیحیها بودند و اینها هم قرآن شرح داد که تا کجا اینها ایستادگی میکنند. پس هیچکدام از این یومها نمیتواند مصداق «الیوم» باشد، خواه منظور از این روز همان24 ساعت باشد یا روز در مقابل شب باشد یا منظور از این روز روزگار باشد، عصر باشد؛ یعنی روز نبوت، عصر بعثت، عصر هجرت، عصر فتح مکّه، عصر نزول سوره «توبه»، عصر حجّة الوداع، هیچکدام از این اعصار یا این روزگارها یا روزها این دو اثر را ندارد که مایه یأس کفّار باشند و مایه کمال دین، هیچکدام از اینها، چون گاهی روز به همان در مقابل شب یا مجموع شب و روز گفته میشود مثل اینکه میگویند «صلاة لیلیّه یا یومیّه یا مطلقه» صلاتی که در شب و روز خوانده میشود میگویند «یومیّه». یک وقت است نه روز یعنی روزگار مثل «الدّهر یومان؛ یومٌ لک و یومٌ علیک»[7] یعنی روزگار دو حالت دارد، دو صحنه دارد، دو صفحه تاریخی دارد. به هر تقدیر هیچکدام از اینها نمیتواند باشد.
حالا ببینیم خود قرآن کافران را که آیس میداند قبلاً اینها را چگونه معرّفی کرد تا ما بفهمیم کافری که قبلاً طمع خاص داشت اکنون آن طمعش به یأس مبدّل شد. اوّلاً منظور از این کافر خصوص مشرکین نیست بلکه مشرکین و بت پرستان، یهودیها، مسیحیها چه در داخل حجاز چه در خارج حجاز، دارد: ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ مطلق است، نه عنوان شرک دارد و نه عنوان کفّار مدینه یا مکّه دارد، کفّار ایران و روم هم که دو ابر قدرت آن روز بودند آنها هم نا امید شدند: ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن دِینِکُمْ﴾. قرآن کریم فرمود دشمنان شما خواه مشرکین خواه یهودیها و خواه مسیحیها، اینها تلاش و کوشش اینها این است که شما را خلع سلاح بکنند، از دین برگردانند: ﴿وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِکُم﴾ آنها اصرار دارند، طمع دارند که شما دست از دین بردارید، یا با تخویف یا با تحدید، یا با ترساندن یا با تتمیع میخواهند شما دست از دین بردارید و این اختصاصی هم به مشرکین ندارد گرچه درباره مشرکین فرمود آنها تلاش و کوشش میکنند ولی درباره اهل کتاب هم فرمود آنها کوشششان این است که شما دست از دین بردارید، آیه 109 سوره «بقره» که قبلاً بحث شد این است ﴿وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِندِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ﴾ با اینکه حقّ برای اینها روشن شد روی حسادت سعی میکنند که شما دست از دینتان بردارید، اسلام را به هر وسیلهای هست تضعیف کنند تا شما دست از این اسلام ضعیف شده بردارید. این اصرار و علاقه کثیری از اهل کتاب. چه اینکه در آیه 69 آلعمران هم فرمود: ﴿وَدَّت طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ وَمَا یُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ﴾ این اهل کتاب هم اختصاصی به یهودیها ندارد گرچه عداوت آنها بیش از مسیحیهاست، و این«ودّت»ی که یا«ودَّ یودُّ»ای که در سوره «بقره» و «آلعمران» آمده است تنها یک تهاجم فرهنگی نیست که حالا آنها شبهه وارد کنند یا کتاب بنویسند یا مهاجّه بکنند و مانند آن، بلکه در بخشی از همان آیات خوانده شده این بود که ﴿وَلاَ یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَکُمْ حَتَّی یَرُدُّوکُمْ عَن دِینِکُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا﴾[8] فرمود اینها همیشه دست به شمشیرند، نه همیشه دست به قلم هستند، فرمود: ﴿وَلاَ یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَکُمْ حَتَّی یَرُدُّوکُمْ عَن دِینِکُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا﴾ فرمود همیشه اینها صف بستهاند با شما میجنگند تا شما را از دین بیرون ببرند اگر بتوانند. خب پس هوس اینها تنها با قلم و گفتن نبود، از قلم گرفته تا شمشیر از شمشیر گرفته تا قلم میخواهند شما را بیدین کنند و این هم اختصاصی به مشرکین مکّه ندارد: ﴿وَدَّت طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ﴾ یک، ﴿وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ﴾ دو، پس عدّه زیادی صف بستهاند تا اسلام را تضعیف کنند و شما را از دین بیرون بیاورند و اگر شما بخواهید با آنها از راه امور مالی کنار بیایید آنها کنار نمیآیند، بخواهید با آنها سازش کنید آنها کنار نمیآیند، آنها تا شما را بیدین نکنند دست بر نمیدارند، فرمود: ﴿وَلَنْ تَرْضَی عَنکَ الیَهُودُ وَلاَ النَّصَارَی حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم﴾[9]، ﴿وَلَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الکِتَابَ بِکُلِّ آیَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَکَ﴾[10] فرمود پیغمبر دشمنی اینها به صد در صد رسیده است صدها معجزه هم بیاوری در اینها کمترین اثری هم ندارد، اینها تا تو را مسیحی نکنند با تو در جنگند، یا تا تو را یهودی نکنند با تو در جنگند مشرکین هم تا تو را بتپرست نکنند با تو میجنگند، پس مرز طمع اینها مشخص است تا کجاست. یک وقت است که اگر شما کار نداشته باشید آنها کار ندارند، نه اینچنین نیست با «لن» که نفی مؤکّد است فرمود: ﴿وَلَنْ تَرْضَی عَنکَ الیَهُودُ وَلاَ النَّصَارَی حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم﴾ چه اینکه کفّار هم صف بستهاند: ﴿وَلاَ یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَکُمْ حَتَّی یَرُدُّوکُمْ عَن دِینِکُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا﴾[11] پس مشرکین تا آنجا که ممکن است صف میبندند که شما را بت پرست کنند، یهودیها تا آنجا که ممکن است میکوشند که شما را یهودی کنند، مسیحیها تا آنجا که ممکن است میکوشند شما را مسیحی کنند و این اختصاصی به یهودیها و مسیحیها و کفّار حجاز ندارد، این مطلق است همه این آیات شامل زرتشتهای ایران و مسیحیهای روم آن روز هم میشد. خب پس طمع بیگانه تا این حدّ بود سخن از معدن نفت و گاز نبود آن روز که، سخن از سرزمینها که نبود که، فرمود آنها برای چیزی میجنگند که خدا نازل کرد نه اینکه شما چیزی دارید، شما که چیزی ندارید که با شما بجنگند، فرمود جنگ آنها هم همیشگی است و در بین اینها دو گروه از گروه سوّم بدترند، همه بد هستند این دو گروه بدترند، مشرکین و یهودیها از مسیحیها بدتر هستند. در همین سوره مبارکه «مائده» فرمود به اینکه مشرکین و یهودیها نسبت به مسلمانها عداوتشان بیشتر است، آیه 82 سوره مبارکه «مائده» این است ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا﴾، ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَاری﴾ همین نصارایی که تا شما را مسیحی نکند دست بر نمیدارد عداوت اینها 99 درصد است ولی عداوت مشرکین و یهودیها صد در صد، اینکه عداوت مسیحیها 99 در صد است یا نود در صد است یا هشتاد در صد است و عداوت آنها کمتر است براساس سه دلیل است، اگر عصری شد که این سه دلیل رخت بربست این مسیحیهائی که نزدیکترند به مسلمانها اینها هم به صف یهودیها و مشرکین میپیوندند، ملاحظه بفرمائید آیه 82 سوره مبارکه «مائده» که بعداً خواهیم خواند این است فرمود: ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا﴾ این صهیونیست و مشرکین بدترین دشمنان اسلام و مسلمین هستند: ﴿وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَاری﴾ نزدیکترین گروه به اسلام و مسلمین را مسیحیها مییابید چرا؟ به سه دلیل؛ ﴿ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَاناً﴾ اینها چون علمائی دارند و روحانیّتی دارند که روحانیّت حقّ را به این مردم میگوید از عداوت اینها نسبت به شما کم میشود، همین مقداری که مسیحیها به شما نزدیکند یا عداوت آنها نسبت به شما کمتر است برای داشتن روحانیّت حساب شده است نه روحانیّت درباری وگرنه این قسیس و رهبان را یهودیها هم داشتند امّا همین قسیس و رهبان منتها قسیس قسیس نبود اسم دیگر داشت، همین اهبار و رهبان را یهودیها هم داشتند که ﴿لَیَأْکُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالبَاطِلِ﴾[12] آن روحانینما و وعّاظ و سلاطین به صف صهیونیست ایستاد و خودش جزء ﴿أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً﴾[13] شد امّا روحانیّت حساب شده مسیحیّت جلو این عداوت مسیحیها را گرفت و نگذاشت که آنها مانند مشرکین و یهودیها نسبت به مسلمین عداوت کنند، این دو عامل ﴿وَأَنَّهُمْ لاَ یَسْتَکْبِرُونَ﴾ خوی اینها هم خوی استکبار نیست، حالا اگر عصری مثل عصر کنونی روحانیّت اینها هم به میل اینها فتوا داد شده وعّاظ و سلاطین و خوی اینها هم خوی استکبار شد چون این سه عامل رخت بربست مسیحیّت هم مثل صهیونیست و مثل مشرکین أعداء عدوّ اسلام خواهند بود چه اینکه هستند، مشکل مسیحیّت الآن این است که، مشکل واتیکان این است مشکل مسیحیّت این است مشکل همه قشرهای ترساها این است که اینها یک امامی ندارند که مسیحیّت ناب عیسوی را از مسیحیّت آمریکا پسند و آمریکائی جدا کند، الآن کلّ مسیحیّت، مسیحیّت آمریکائی است و اگر در بین اینها هم یک امامی قیام میکرد و آن مسیحیّت ناب را معرفی میکرد مسیحیّت ناب عیسوی را تا از میسحیت آمریکائی جدا بشود آنگاه معلوم میشد که قرآن حرفش حرف روز است. به هر تقدیر مشرکین، یهودیها، مسیحیها عدوّ اسلام و مسلمیناند تا مرز کفر نه اینکه اینها عدوّند که حالا خاک مدینه را بگیرند یا اینکه تعدّی بکنند اموال مسلمین را مصادره بکنند این، چنین نیست، حالا بر فرض تعدّی کردند و اموال مسلمین را مصادره کردند و خانههای آنها را گرفتند منقول و غیر منقول گرفتند باز راضی نمیشوند فرمود: ﴿وَلاَ یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَکُمْ حَتَّی یَرُدُّوکُمْ عَن دِینِکُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا﴾[14]، ﴿وَدَّت طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ﴾[15]، ﴿وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِندِ أَنْفُسِهِمْ﴾[16] پس مرز طمع اینها تا کفر مسلمین است این طمع، یک حادثهای اتّفاق افتاد که این طمع به یأس تبدیل شد، فرمود: ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن دِینِکُم﴾ اینها دیگر بتوانند با شما بجنگند تهاجم فرهنگی کنند، تهاجم نظامی کنند، محاصره اقتصادی کنند، تا حال این کارها را میکردند که شما دست از دین بردارید از این تاریخ به بعد دیگر نا امید شدند، باید امروز یک حادثهای اتّفاق افتاده باشد که آن حادثه هم جلو ﴿وَدَّت طَائِفَةٌ﴾ را بگیرد هم جلو ﴿وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ﴾ را بگیرد هم جلو ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً﴾[17] را بگیرد، آن حادثه حادثه احکام فقهی نیست، جز به رهبری و ظهور کسی که بتوان به جای پیغمبر(صلوات الله و سلامه علیهما) بنشیند نخواهد بود
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیر تسنیم |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : آیات خاص |
گوینده : آیت الله جوادی آملی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● روز یأس کفار -
فاطمه نصيري خليلي
الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا: دشمن دو جور است خارجى و داخلى. دشمن خارجى پس از آنکه شکست خورد به فکر دشمن داخلى بود که ستون پنجم دشمن خارجى است، مسلمانان چون پیروز شدند، دشمن خارجى از این که اسلام را شکست دهد مأیوس گردید، خداوند در این آیه دستور مىدهد که از آنها نترسید و از من بترسید یعنى اگر بعد از پیروزى به دستور دین عمل نکنید و اختلاف و دو دستگى به وجود آورید، ضعیف گشته و وسیله هجوم دشمن را فراهم خواهید کرد، اکنون که سال 1400 است و انقلاب اسلامى ایران پیروز گشته است دشمن خارجى از ما مأیوس شده باید با از بین بردن اختلاف داخلى و ایجاد همبستگى بیشتر خودمان را قویتر بکنیم.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیر احسن الحدیث |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : فاطمه نصیری خلیلی |
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● روز اکمال دین -
فاطمه نصيري خليلي
الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ: روایات شیعه و اهل سنت بطور صریح دلالت دارند که آیه شریفه در روز غدیر خم پس از اعلام خلافت على بن ابى طالب علیه السّلام نازل شده است و با خلافت آن حضرت دین به کمال رسیده و نعمت خدا بر بندگان تمام گردیده است و براى نمونه به کتاب الغدیر تألیف علامه امینى و المراجعات تألیف شرف الدین عاملى و سائر کتابها باید رجوع شود، اگر بخواهیم در این باره و لو مقدارى از روایات شیعه و اهل سنت را بیاوریم باید چندین صفحه بنویسیم. در اینجا دو مسئله هست اول خلافت امیر المؤمنین علیه السّلام که اشاره شده، دوم مسئله ختم نبوت و اکمال دین، توضیح اینکه دین خدا یکى است و آن بوسیله اولین پیغمبر شروع شده و به تدریج با آمدن پیامبران و افزودن احکام لازم تکامل یافته و آخرین تکامل آن با اعلام خلافت على علیه السّلام بوده است دیگر حاجتى به آمدن پیامبر جدید نیست زیرا بوسیله حضرت رسول اکرم صلى اللَّه علیه و اله دین خدا به کمال رسید.
نقل است که رسول خدا صلى اللَّه علیه و اله فرموده: مثل من و پیامبران گذشته مانند مردى است که خانهاى ساخت و تمامش کرد فقط محل خشتى ناقص مانده بود من آمدم و همان خشت را گذاشته و خانه را باتمام رساندم
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیر احسن الحدیث |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : فاطمه نصیری خلیلی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● توجه اسلام به نظام تغذیه و سالم سازى آن -
فاطمه نصيري خليلي
حرمت علیکم المیتة ... و ما اکل السبع الا ما ذکیتم
تفصیل و تبیین موارد خوردنیهاى حلال و حرام، نشانه توجه اسلام به نظام تغذیه مى باشد.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیر راهنما |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : فاطمه نصیری خلیلی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● خطر آسیب پذیرى دین با تشدید انحرافات داخلى -
فاطمه نصيري خليلي
خطر آسیب پذیرى دین با تشدید انحرافات داخلى، پس از فراغت از ناحیه دشمن خارجى
الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلاتخشوهم و اخشون
با توجه به اینکه بحث در این بخش از آیه درباره اکمال دین و مصونیت آن از خطر دشمن خارجى است، مى توان گفت هدف از فرمان به ترسیدن از خداوند (و اخشون) پس از دفع خطر دشمنان از آسیب رسانى به دین، این است که مبادا مسلمانان خود، به معارف دین ضربه زده و اساس آن را تهدید کنند.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیر راهنما |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : فاطمه نصیری خلیلی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● روز اکمال دین و اتمام نعمت خداوند بر مسلمانان -
فاطمه نصيري خليلي
روز غدیر (روز نصب على (ع) به امامت)، روز اکمال دین و اتمام نعمت خداوند بر مسلمانان
الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى
مراد از «الیوم اکملت ...»، با توجه به شأن نزول آیه و روایات متعدد، روز غدیر خم بوده که پیامبر (ص) حضرت على (ع) را به امامت منصوب کرد.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیر راهنما |
قالب : شأن نزول |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : فاطمه نصیری خلیلی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● شراط تحقق تذکیه شرعى -
فاطمه نصيري خليلي
وجود علایم حیات در حیوان (حرکت چشم، پا و دم) قبل از ذبح، شراط تحقق تذکیه شرعى
الا ما ذکیتم
امام باقر (ع) درباره «الا ما ذکیتم» در آیه فوق فرمود: ... فان ادرکت شیئاً منها و عین تطرف او قائمة ترکض او ذنب یمصع فقد ادرکت ذکاته فکله ... .(تهذیب شیخ طوسى، ج 9، ص 58، ح 241، ب 1; نورالثقلین، ج 1، ص 587، ح 20)
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیر راهنما |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : فاطمه نصیری خلیلی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● اعلام جانشینى و ولایت على (ع) توسط رسول خدا (ص) -
فاطمه نصيري خليلي
اعلام جانشینى و ولایت على (ع) توسط رسول خدا (ص)، موجب کمال دین و تمام نعمت و رضاى پروردگار
الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى
از رسول خدا (ص) روایت شده که هنگام نزول آیه فوق فرمود: ان کمال الدین و تمام النعمة و رضى الرب بارسالى الیکم بالولایة بعدى لعلى ابن ابى طالب (ع).(امالى صدوق، ص 291، ح 10، مجلس 56; بحارالانوار، ج 37، ص 111، ح 3)
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیر راهنما |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : فاطمه نصیری خلیلی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● آخرین فریضه نازل شده از سوى خداوند -
فاطمه نصيري خليلي
ولایت على (ع)، آخرین فریضه نازل شده از سوى خداوند
الیوم اکملت لکم دینکم
امام باقر (ع): امر اللّه عزوجل رسوله بولایة على (ع) ... و کانت الولایة اخر الفرائض فانزل اللّه عزوجل «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى» یقول اللّه عزوجل: ... قد اکملت لکم الفرائض.(کافى، ج 1، ص 289، ح 4; نورالثقلین، ج 1، ص 587، ح 25)
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیر راهنما |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : فاطمه نصیری خلیلی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● اکمال دین -
فاطمه نصيري خليلي
کامل شدن دین و اتمام نعمت الهى بر مردم، به سبب تعیین جانشینان پیامبر (ص) از سوى خداوند
الیوم اکملت لکم دینکم
از امام حسن عسکرى (ع) روایت شده: ... فلما منّ اللّه علیکم باقامة الاولیاء بعد نبیکم (ص) قال اللّه عزوجل: الیوم اکملت لکم دینکم ... .(علل الشرایع، ص 249، ح 6، ب 182; نورالثقلین، ج 1، ص 590، ح 35)
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیر راهنما |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : فاطمه نصیری خلیلی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● شرط بهره گیرى مضطر از مردار، خون، گوشت خوک و حیوان ذبح شده به نام غیر خدا -
فاطمه نصيري خليلي
بهره گیرى مضطر از مردار، خون، گوشت خوک و حیوان ذبح شده به نام غیر خدا و ...، مشروط به آن است که از روى عمد و قصد گناه نباشد.
فمن اضطر فى مخمصة غیر متجانف لاثم
از امام باقر (ع) در توضیح «غیر متجانف» در آیه فوق روایت شده: غیر متعمد لاثم.(تفسیر قمى، ج 1، ص 162; تفسیر برهان، ج 1، ص 447، ح 1)
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیر راهنما |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : فاطمه نصیری خلیلی |