سوال: حیوان نیز مانند انسان جان و شعور دارد، او نیز از عذاب ذبح رنج می برد، و نمىخواهد نابود شود و بمیرد، و غریزه حب ذات که ما را وامی دارد به اینکه از هر مکروهى حذر نموده، و از ألم هر عذابى بگریزیم، و از مرگ فرار کنیم، همین غریزه ما را وا می دارد به اینکه نسبت به افراد همنوع خود همین احساس را داشته باشیم، یعنى آنچه براى ما دردآور است براى افراد همنوع خود نپسندیم، و آنچه براى خودمان دشوار است براى همنوع خود نیز دشوار بدانیم، چون نفوس همه یک جورند. این مقیاس عینا در سایر انواع حیوان جریان دارد با این حال چگونه به خود اجازه دهیم که حیوانات را با شکنجه اى که خود از آن متالم می شویم متالم سازیم، و شیرینى زندگى آن ها را مبدل به تلخى مرگ کنیم، و از نعمت بقا که شریفترین نعمت است محروم سازیم؟ و با اینکه خداى سبحان ارحم الراحمین است، او چرا چنین اجازه اى داده؟ و رحمت واسعه اش چگونه با این تبعیض در مخلوقاتش می سازد؟ که همه جانداران را فدایى و قربانى انسان بسازد؟
پاسخ: جواب از این سؤال در یک جمله کوتاه این است که اساس شرایع دین و زیر بناى آن حکمت و مصالح حقیقى است، نه عواطف وهمى، خداى تعالى در شرایعش حقائق و مصالح حقیقى را رعایت کرده، نه عواطف را که منشاش وهم است. اسلام در تجویز خوردن گوشت حیوانات و همچنین در جزئیات و قید و شرط هایى که در این تجویز رعایت نموده امر فطرت را حکایت کرده، فطرتى که خداى تعالى بشر را بر آن فطرت خلق کرده است، «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ».
توضیح : توضیح:
1- اگر خواننده محترم وضع زندگى موجوداتى که در دسترس او است به مقدار تواناییش مورد دقت قرار دهد، خواهد دید که هر موجودى در تکون و در بقایش تابع ناموس تحول است و می فهمد که هیچ موجودى نیست، مگر آنکه می تواند به موجودى دیگر متحول شود، و یا موجودى دیگر به صورت خود او متحول گردد، یا بدون واسطه و یا با واسطه و هیچ موجودى ممکن نیست به وجود آید مگر با معدوم شدن موجودى دیگر، و هیچ موجودى باقى نمی ماند مگر با فنا شدن موجودى دیگر، بنا بر این عالم ماده عالم تبدیل و تبدل است، و اگر بخواهى می توانى بگویى عالم آکل و ماکول است (پیوسته موجودى موجوداتى دیگر را مىخورد و جز وجود خود می سازد).
می بینید که موجودات مرکب زمینى از زمین و مواد آن مىخوردند و آن را جز وجود خود می نمایند، و به آن صورت مناسب با صورت خود و یا مخصوص به خود می دهند و دوباره زمین خود آن موجود را مىخورد و فانى می سازد. گیاهان از زمین سر در می آورند و با مواد زمینى تغذیه می کنند، و از هوا استنشاق می نمایند تا به حد رشد برسند، دوباره زمین آن گیاهان را مىخورد، و ساختمان آن ها را که مرکب از اجزایى است تجزیه نموده، اجزاى اصلى آن ها را از یکدیگر جدا و به صورت عناصر اولیه در می آورد، و مدام و پى در پى هر یک به دیگرى بر می گردد زمین گیاه می شود، و گیاه زمین می شود.
قدمى فراتر می گذاریم، می بینیم حیوان از گیاهان تغذیه می کند آب و هوا را جز بدن خود می سازد، و بعضى از انواع حیوانات چون درندگان زمینى و هوایى حیوانات دیگر را مىخورند، و از گوشت آن ها تغذیه می کنند، چون از نظر جهاز گوارش مخصوص که دارند چیز دیگرى نمی توانند بخورند، ولى کبوتران و گنجشکان با دانه هاى گیاهان تغذى می کنند، و حشراتى امثال مگس و پشه و کک از خون انسان و سایر جانداران می مکند، و همچنین انواع حیواناتى دیگر که غذاهایى دیگر دارند، و سر انجام همه آن ها خوراک زمین می شوند.
پس نظام تکوین و ناموس خلقت که حکومتى على الاطلاق و به پهناى همه عالم دارد، تنها حاکمى است که حکم تغذى را معین کرده، موجودى را محکوم به خوردن گیاه، و موجودى دیگر را محکوم به خوردن گوشت، و یکى دیگر را به خوردن دانه، و چهارمى را به خوردن خون کرده، و آن گاه اجزاى وجود را به تبعیت از حکمش هدایت نموده است، و نیز او تنها حاکمى است که خلقت انسان را مجهز به جهاز گوارش گیاهان و نباتات کرده، پیشاپیش همه جهازها که به وى داده دندان هایى است که در فضاى دهان او به ردیف چیده، چند عدد آن براى بریدن، چند عدد براى شکستن، و گاز گرفتن، و آسیاب کردن که اولى را ثنائیات_ دندان جلو و دومى را رباعیات و سومى را انیاب_ دندان نیش و چهارمى را طواحن_ دندان آسیاب یا کرسى می نامیم، و همین خود دلیل بر این است که انسان گوشتخوار تنها نیست، و گر نه مانند درندگان بى نیاز از دندان هاى کرسى- طواحن- بود، و علف خوار تنها نیز نیست، و گر نه مانند گاو و گوسفند بى نیاز از ثنایا و انیاب بود، پس چون هر دو نوع دندان را دارد، می فهمیم که انسان هم علفخوار است و هم گوشتخوار.
قدمى به عقب تر از دندان ها به مرحله دوم از جهاز گوارش می گذاریم، می بینیم قوه چشایى- ذائقه انسان تنها از گیاهان لذت و نفرت ندارد، بلکه طعم خوب و بد انواع گوشت ها را تشخیص می دهد، و از خوب آن ها لذت می برد، در حالى که گوسفند چنین تشخیص نسبت به گوشت، و گرگ چنین تشخیص نسبت به گیاهان ندارد، در مرحله سوم به جهاز هاضمه او می پردازیم، می بینیم جهاز هاضمه انسان نسبت به انواع گوشت ها اشتها دارد، و به خوبى آن را هضم می کند، همه این ها هدایتى است تکوینى و حکمى است که در خلقت می باشد، که تو انسان حق دارى گوسفند را مثلا ذبح کنى، و از گوشت آن ارتزاق نمایى، آرى ممکن نیست بین هدایت تکوین و حکم عملى آن فرق بگذاریم، هدایتش را بپذیریم و تسلیم آن بشویم، ولى حکم اباحه اش را منکر شویم.
اسلام هم- همانطور که بارها گفته شد- دین فطرى است- همّى به جز احیای آثار فطرت که در پس پرده جهل بشر قرار گرفته ندارد، و چون چنین است به جز این نمی توانسته حکم کند، که خوردن گوشت پاره اى حیوانات حلال است، زیرا این حکم شرعى در اسلام مطابق است، با حکم اباحه اى تکوینى.
2- اسلام همانطور که با تشریع خود این حکم فطرى را زنده کرده، احکام دیگرى را که واضع تکوین وضع کرده نیز زنده کرده است، و آن احکامى است که قبلا ذکر شد، گفتیم با موانعى از بى بند و بارى در حکم تغذى منع کرده، یکى از آن موانع حکم عقل است که اجتناب از خوردن هر گوشتى که ضرر جسمى یا روحى دارد را واجب دانسته، مانع دیگر، حکم عواطف است، که از خوردن هر گوشتى که طبیعت بشر مستقیم الفطرة آن را پلید می داند نهى کرده، و ریشه هاى این دو حکم نیز به تصرفى از تکوین بر می گردد، اسلام هم این دو حکم را معتبر شمرده، هر گوشتى که به نموّ جسم ضرر برساند را حرام کرده، هم چنان که هر گوشتى که به مصالح مجتمع انسانى لطمه بزند را تحریم نموده، مانند (گوشت گوسفند یا شترى که براى غیر خدا قربانى شود)، و یا از طریق قمار و استقسام به ازلام و مثل آن تصاحب شده باشد، و نیز گوشت هر حیوانى که طبیعت بشر آن را پلید می داند، را تحریم کرده است.
3- اینکه گفتند: «حس رأفت و رحمت با کشتن حیوانات و خوردن گوشت آن ها نمی سازد» جوابش این است که آرى هیچ شکى نیست که رحمت خود موهبتى است لطیف، و تکوینى، که خداى تعالى آن را در فطرت انسان و بسیارى از حیوانات که تا کنون به وضع آن ها آشنا شده ایم به ودیعه نهاده، الا اینکه چنان هم نیست که تکوین حس رحمت را حاکم على الاطلاق بر امور قرار داده باشد، و در هیچ صورتى مخالفت آن را جائز نداند، و اطاعتش را بطور مطلق و در همه جا لازم بشمارد. خوب وقتى تکوین خودش رحمت را بطور مطلق و همه جا استعمال نمی کند ما چرا مجبور باشیم او را در همه امور حاکم قرار دهیم، دلیل اینکه تکوین رحمت را بطور مطلق استعمال نمی کند وجود دردها و بیماری ها و مصائب و انواع عذاب ها است. از سوى دیگر این صفت یعنى صفت رحمت اگر در حیوانات بطور مطلق خوب و نعمت باشد در خصوص انسان چنین نیست، یعنى مانند عدالت بدون قید و شرط و بطور على الاطلاق فضیلت نیست، چون اگر اینطور بود مؤاخذه ظالم به جرم اینکه ظلم کرده، و مجازات مجرم به خاطر اینکه مرتکب جرم شده درست نبود- و حتى زدن یک سیلى به قاتل جنایتکار صحیح نبود، زیرا با ترحّم منافات دارد- و همچنین انتقام گرفتن از متجاوز، و به مقدار تعدى او تعدى کردن درست نبود، و حال اگر ظالم و مجرم و جانى و متجاوز را به حال خود واگذاریم دنیا و مردم دنیا تباه می شوند. با این حال اسلام امر رحمت را به آن جهت که یکى از مواهب خلقت است مهمل نگذاشته، بلکه دستور داده که رحمت عمومى گسترش داده شود، و از اینکه حیوانى را بزنند نهى کرده، و حتى زدن حیوانى را که مىخواهند ذبح کنند منع نموده، و دستور اکید داده ما دام که حیوان ذبح شده جانش بیرون نیامده اعضائش را قطع و پوستش را نکنند،- و تحریم منخنقه و موقوذه از همین باب است-، و نیز نهى کرده از اینکه حیوانى را پیش روى حیوان دیگرى مثل آن ذبح کنند، و براى ذبح کردن حیوان راحت ترین و ملایم ترین وضع را مقرر فرموده، و آن بریدن چهار رگ گردن او است، (دو تا لوله خون و یک لوله تنفس و یک لوله غذا)، و نیز دستور فرموده حیوانى را که قرار است ذبح شود آب در اختیارش بگذارید، و از این قبیل احکام دیگرى که تفصیل آن ها در کتب فقه آمده است.
4- اسلام دین تعقل است، نه دین عاطفه، و در هیچ یک از شرایعش عاطفه را بر احکام عقلى که اصلاح گر نظام مجتمع بشرى است مقدم نداشته، و از احکام عاطفه تنها آن احکامى را معتبر شمرده که عقل آن را معتبر شمرده است، که برگشت آن نیز به پیروى حکم عقل است.
5- اینکه گفتند: «رحمت الهى چگونه با تشریع حکم تزکیه و ذبح حیوانات سازگار است؟ با اینکه خداى تعالى ارحم الراحمین است» جوابش این است که این شبهه از خلط میان رحمت و رقّت قلب ناشى شده است، آنچه در خداى تعالى است رحمت است نه رقّت قلب که تاثر شعورى خاص است در انسان که باعث می شود، انسان رحم دل نسبت به فرد مرحوم تلطف و مهربانى کند، و این خود صفتى است جسمانى و مادى که خداى تعالى از داشتن آن متعالى است،- تعالى اللَّه عن ذلک علوا کبیرا- و اما رحمت در خداى تعالى معنایش افاضه خیر بر مستحق خیر است، آن هم به مقدارى که استحقاق آن را دارد، و به همین جهت بسا می شود که عذاب را رحمت خدا و به عکس رحمت او را عذاب تشخیص می دهیم،- هم چنان که تشریع حکم تذکیه حیوانات را براى حیوانات عذاب می پنداریم-، پس این فکر را باید از مغز بیرون کرد که احکام الهى باید بر طبق تشخیص ما که ناشى از عواطف کاذبه بشرى است، بوده باشد، و مصالح تدبیر در عالم تشریع را به خاطر اینگونه امور باطل ساخته، و یا در اینکه شرایعش را مطابق با واقعیات تشریع کرده باشد مسامحه کند.
[ بستن توضیحات ]