تمامى علومى که براى انسان حاصل می شود همه و همه هدایت الهى، و به هدایت الهى است، چیزى که هست به حسب نوع، مختلف است. آنچه از علوم که مربوط به خواص اشیای خارجى است، طریقى که خداى سبحان بشر را به آن طریق به سوى آن علوم هدایت می کند طریق حس است، و آنچه از علوم کلى و فکرى که چون بدیهیات عقلى نه ربطى به اعمال خوب و بد انسان دارد و نه ربطى به خواص اشیا، اینگونه علوم را خداى تعالى به تسخیر و اعطا به انسان می دهد، و این تسخیر و اعطا چنان نیست که حس بتواند آن را ابطال کند، و یا انسان در حالى از حالات از آن بى نیاز شود، قسم سوم علومى است مربوط به اعمال آدمى و اینکه چه اعمالى صالح و چه اعمالى فاسد و فساد انگیز است؟ چه اعمالى تقوا و چه اعمالى فجور است؟ خداى سبحان آن را از طریق الهام و افکندن در دلها و کوبیدن در فطرت به انسان می دهد. (ادامه مطالب در توضیحات ذکر شده است.)
توضیح : قسم سوم که در اصل به الهام الهى بر می گردد، تنها زمانى در عمل انسان مفید واقع گشته و اثرش تمام می شود، که قسم دوم از علوم انسان درست به دست آمده باشد، و بر درستى و استقامت رشد کرده باشد، (چون بسا می شود که انسانى در اثر کجرویهاى ممتد، فطرت خدادادیش را از دست داده و حتى بدیهیات کلى و عقلى را درک نکند) هم چنان که درک عقلى نیز وقتى حاصل می شود که عقل به سلامتى خود باقى مانده باشد و آن تا زمانى است که تقواى دینى و دین فطریش را از دست نداده باشد، به آیات زیر توجه فرمائید: «وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ» (آل عمران/7)، «وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ» (غافر/13) و «وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ کَما لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ» (انعام/110) و «وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ» (بقره/130)، یعنى کسى مقتضیات فطرت را ترک نمی کند مگر وقتى که عقلش را تباه کرده و راهى غیر از راه عقل را پیش گرفته باشد. اعتبار عقلى و حساب سرانگشتى هم مساعد با ملازمه ایست که گفتیم بین عقل و تقوا بر قرار است، براى اینکه وقتى عقلش و یا به عبارتى نیروى تفکر و نظر انسان آسیب دید و در نتیجه حق را حق ندید، و باطل را باطل نیافت، چگونه ممکن است از ناحیه خداى تعالى ملهم شود به اینکه باید این کار نیک را بکند، و یا فلان کار زشت را نکند؟ مثل چنین کسى مثل آن شخصى است که معتقد است بعد از زندگى دنیایى و مادى عاجل دیگر هیچ زندگی یى نیست، چنین کسى معنا ندارد که ملهم به تقواى دینى شود، براى اینکه تقواى دینى زاد و توشه زندگى آخرت است، و بهترین توشه آن است. کسى هم که دین فطریش فاسد شد و از تقواى دینى توشه اى ذخیره نکرد، قواى داخلى و شهوت و غضبش و محبت و کراهتش و سایر قوایش نمی تواند معتدل باشد، و معلوم است که این قوا (که فرمانده اعضاى بدن است) وقتى دچار کوران شد نمی گذارد قوه درک نظریش عمل کند و آن عملى که شایسته آن درک است را انجام دهد.
از این بیان سه نکته اساسى روشن گردید:
1-قرآن کریم طریقه و مسلک حسیین یعنى علمایى که همه اعتمادشان بر حس و تجربه استوار است، و احکام عقلى صرف را در بحث هاى علمى راه نمی دهند به شدت تخطئه کرده است، براى اینکه ما می بینیم اولین و مهم ترین مساله اى که قرآن کریم در بیان آن اهتمام ورزیده مساله توحید خداى عز و جل است و سایر معارف اخلاقى و علمى دین را بر آن اساس بیان کرده و مردم را به سوى آن دعوت فرموده و این هم پر واضح است که مساله توحید از هر مساله دیگرى بی ارتباطتر از حس و دورتر از ماده است و هیچ ارتباطى با حس و ماده ندارد.
2-قرآن همانطور که طریقه حس و تجربه را تخطئه کرده طریقه تذکر را نیز- که سلوک علمى فکرى را باطل می داند و منطق فطرت را کنار می زند- باطل کرده است.
3-قرآن به مردم اجازه آن را نمی دهد که بدون رعایت دائمى تقوا و ترس از خداى سبحان به تفکر بپردازند، و این کار را خطرناک و بى فائده می داند، به همین جهت است که می بینى قرآن در ضمن تعلیم شرایع دین هر حکمى را که بیان می کند، همراه آن حکم، سخن از فضائل اخلاق و خصال حمیده به میان می آورد، تا با تذکر آن، غریزه تقواى بشر بیدار گشته، بر فهم حکم خدا و هضم آن قوى شود.
این گوشه از داستان فرزندان آدم که خداى تعالى کلاغى را فرستاد تا با کندوکاو کردن زمین به قاتل تعلیم دهد چگونه جسد برادر را در زمین پنهان کند، و او بعد از مشاهده کار کلاغ گفت: «یا وَیْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِیَ سَوْأَةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ» یک آیه از قرآن است که در نوع خود نظیرى در قرآن ندارد، آیه اى است که حال انسان در استفاده از حس را مجسم می سازد و خاطرنشان می کند که بشر خواص هر چیزى را به وسیله حس خود درک می کند و بعد از درک و احساس آن را ماده خام دستگاه تفکر خود کرده با دستگاه فکریش از آن مواد خام قضایایى می سازد که به درد اهداف و مقاصد زندگیش بخورد، البته این بر حسب نظریه اى است که دانشمندان پس از بحث هاى علمى به دست آورده و به این نتیجه رسیده اند که علوم و معارف بشرى اگر به دقت ریشه یابى شود، همه منتهى به یکى از حواس آدمى می گردد، در مقابل نظریه تذکر و علم فطرى است که ریشه علوم و معارف را فطرت بشر می داند (و ما در همین جلد پیرامون این دو نظریه بحث کردیم).
توضیح نظریه اول اینکه اگر خواننده عزیز صور علمیه، یعنى تک تک تصدیق ها و تصورهاى یک انسان هر چند جاهل ترین و کم فهم ترین انسان را در نظر بگیرد چه صور علمیه کلیه او را و چه جزئیه اش را- خواهد دید که همین فرد جاهل و کوتاه فکر آن قدر صورتهاى علمى در خزینه فکریش دارد که به جز رب العالمین احدى نمی تواند آن صورتها را آمارگیرى کند. از سوى دیگر این معنا را به مشاهده در می یابد که تمامى آن صورتهاى علمى با همه کثرتش و با اینکه گفتیم از حد شمار بیرون است، پیوسته و همه روزه و در طول زندگى بشر در دنیا رو به زیادتر شدن و نمو کردن است، و اگر از آخرت به طرف عقب برگردیم، یعنى از آخر عمر آن انسان فرضى به طرف اولین روز تولدش بر گردیم می بینیم روز به روز معلومات آن انسان و صور علمیه اش کمتر شده تا در روز تولدش به صفر می رسد، تا جایى که در صفحه ذهن هیچ صورت علمیه اى وجود ندارد البته منظور ما از این علم علم بالفعل است، نه استعداد و آمادگى براى داشتن علم، دلیل این گفتار ما آیه شریفه قرآن است که می فرماید: «عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ» (علق/5). منظور آیه شریفه این نیست که خداى تعالى از میان معلوماتى که هر انسان دارد تنها آن مقدار از معلومات را که خود انسان نمی دانسته تعلیمش داده و آنچه خودش می دانسته مستند به خودش است، زیرا این از ضروریات است که علم بشر هر چه باشد حتى بدیهیاتش هدایت خداى تعالى است، او است که با تعلیم خود بشر را هدایت کرده که چگونه وجود خود را به کمال رسانده و در زندگیش از آن برخوردار شود، آرى آن راهى که تمام کائنات بى جان به وسیله انگیزه هاى طبیعى طى می کنند اقسام موجودات جاندار- که یکى از آن ها بنى نوع بشر است- آن راه را با نور علم طى می کند، پس علم خود یکى از مصادیق هدایت است. از سوى دیگر می بینیم که خداى سبحان مطلق هدایت را به خودش نسبت داده و فرموده: «الَّذِی أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» (طه/50)، و نیز فرمود: «الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدى» (اعلی/3) و در خصوص هدایت بشر که به وجهى هدایت به وسیله حس و فکر است فرموده: «أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» (نمل/63)، و ما در بعضى از بحث هاى گذشته در معناى هدایت مطالبى ایراد کردیم، و سخن کوتاه اینکه علم از آنجا که هدایت است و هر هدایتى از ناحیه خداى تعالى است، پس علم نیز هر چه باشد به تعلیم الهى است. قریب به مضمون آیه سوره علق که گذشت یعنى آیه «عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ» (علق/5)، آیه زیر است که می فرماید: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» (نحل/78).
آرى دقت در حالات بشر و تدبر در آیات کریمه قرآن این نتیجه را می دهد که علم نظرى و اکتسابى بشر یعنى علمى که به اشیا و خواص اشیا دارد و به دنبال آن علم، علمى که به معارف عقلى پیدا کرده است تمامى آن ها از حواس پنجگانه سر چشمه می گیرند، در نتیجه از آنجایى که این حواس عطایاى الهى است، پس تمامى و تک تک علومى که بشر دارد خداى تعالى از طریق حس به او تعلیم داده، هم چنان که آیه مورد بحث یکى از آن علوم را به عنوان نمونه ذکر کرده و می فرماید: «پس خداى تعالى کلاغى را مبعوث کرد تا زمین را کندوکاو کند و در نتیجه به قاتل نشان دهد که چگونه جسد برادرش را دفن کند» (تا آخر آیه).
پس اینکه می بینیم خداى سبحان در نقل این گوشه از داستان پسران آدم نفرمود: «کلاغى تصادفا آمد و زمین را کندوکاو کرد و قاتل از کار او چاره کار خود را جست» بلکه فرمود: «خداى تعالى کلاغى را فرستاد تا نشان دهد که چگونه می توان چیزى را در زمین پنهان کرد»، براى این بوده که بفهماند در حقیقت کیفیت پنهان کردن جسد برادر در زمین را خداى تعالى به قاتل یاد داد و تعلیم کرد، پس کلاغ گو اینکه خودش متوجه نبوده که مامور خداى سبحان است، و همچنین پسر آدم متوجه نبود که خدایى مدبر دارد امر او را تدبیر می کند، و فکر او را هدایت می نماید، و بر حسب نظر ظاهرى آمدن کلاغ تصادفى و سبب شدن عمل آن حیوان براى راه یابى پسر آدم اتفاقى بوده، مثل سایر راه یابی هایى که انسان ها در امر معاش و معاد خود دارند و لیکن سر نخ در همه این ها به دست خداى سبحان است، او است که بشر را آفریده و به سوى کمال علم و به منظور رسیدنش به هدف زندگى هدایتش کرده و می کند و عالم کون را به نوعى تنظیم کرده، که بشر خود به خود و از راه تماس و اصطکاک با اجزاى عالم چیزهایى بفهمد و در نتیجه کسب کمال کند، پس این خداى سبحان است که در آن روز و روزهاى دیگر کلاغ را و چیزهاى دیگر را وادار ساخته که کار خود را در برابر چشم بشر انجام دهند و به بشر چیزهایى را تعلیم کنند پس معلم بشر خود خداى تعالى است.
این جریان در قرآن کریم نظائرى دارد، مانند آیه شریفه زیر که می فرماید: «وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ» (مائده/4)، که آنچه را بشر می داند، و آنچه که بشر از دانسته هاى خود به سگ شکارى تعلیم می دهد را، تعلیم خداى تعالى می داند، با اینکه آنچه که هر انسانى می داند یا از سایر مردم آموخته، و یا به ابتکار فکر خود به دست آورده، در عین حال همه این ها را تعلیم الهى می داند، و نیز آیه زیر است «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ» (بقره/282)، که ملاحظه می کنید با اینکه مسلمین هر چه از دین آموخته بودند از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گرفته بودند مع ذلک نسبت تعلیم را به خود خداى تعالى داده، و آیه زیرا که می فرماید: «وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ» (بقره/282)، با اینکه هر با سواد و صاحب قلمى، خط نوشتن را از یک صاحب دستخط دیگر آموخته مع ذلک نسبت تعلیم این فن را به خداى تعالى داده و این بدان جهت است که تعلیم سگ شکارى و داشتن تقوا و قدرت بر نوشتن، همه اش امورى است که در عالم خلقت و تدبیر دخالت دارند، و چون خلقت و تدبیر کل جهان مستند به خداى تعالى است اینگونه امور هم مستند به خدا است، چیزى که هست معلم (سگ در چگونه شکار کردن، و معلم) انسان در چگونه تقوا به خرج دادن و کارهاى دیگر را انجام دادن، از راه زبان و تلقین به آدمى و یا به آن سگ تعلیم می دهد و معلم خط با زبان و قلم تعلیم می دهد، و خداى سبحان با همه این اسباب تعلیم می دهد. این تنها راهى است که توجیه می کند همه آیاتى را که خداى تعالى در آن آیات، آثار اسباب ظاهرى را به خود نسبت می دهد و راهى است بسیار روشن و درست، براى اینکه آفریدگار همه اسباب او است، اسباب همه مخلوقاتى از اویند که بر حسب ظاهر بین او و مسببات واسطه، و یا آلات و ادواتى براى وجود مسبباتند، و اگر شما خواننده محترم بخواهى می توانى بگویى که اسباب شرط وجود مسبباتى هستند که وجودشان و جمیع جهات و اطرافشان بستگى به اسباب دارد، مثلا یکى از شرائط هست شدن زید (پسرى که از ازدواج عمرو با هند متولد شده) این است که قبل از هست شدنش عمرو و هند موجود شده باشند و با هم ازدواج کرده باشند و گرنه پسرى که ما فرض کردیم هرگز موجود نمی شد، و همچنین یکى از شرائط دیدن به وسیله چشم بینا این است که قبل از دیدن چشم بینایى موجود باشد و همچنین.
پس با در نظر داشتن این حقیقت می فهمیم که اگر کسى معتقد باشد که توحید خداى سبحان به این است که همه اسباب را نفى نموده و ملغى بدانیم و بپندارد که نفى اسباب و لغو دانستن آن در اثبات قدرت مطلقه خداى تعالى و نفى عجز از او مؤثرتر است، توحیدش کامل است و کسى که وساطت اسباب را ضرورى و لازم و مؤثر بداند، خداى تعالى را مجبور کرده به اینکه در به کرسى نشاندن اراده اش و ایجاد مخلوقش راه مخصوص را سلوک کند، در حقیقت توحید چنین مسلمانى کامل نیست، زیرا که خداى تعالى را مجبور دانسته و در واقع بدون اینکه متوجه شود بر خلاف اعتقاد خودش سخن گفته و به سخن خود نقص وارد آورده.
سخن کوتاه اینکه خداى سبحان همان کسى است که خواص اشیایى که حواس بشر توانایى دسترسى به آن ها و احساس آن ها را دارد را به بشر تعلیم داده، و از طریق حواس او به او تعلیم داده، آن گاه تمامى آنچه در آسمان و زمین است مسخر وى و رام وى کرده و فرموده: «وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ» (جاثیه/13) و این تسخیر جز براى این نبوده که بشر با نوعى تصرف در این موجودات زمین و آسمان به اهداف زندگیش و به آرزوهایش برسد، و به عبارتى دیگر موجودات عالم را به وجود بشر گره زده و مرتبط کرده تا بشر به وسیله آن ها سود ببرد و براى سود بردن از موجودات او را موجودى متفکر خلق کرده که او را به چگونگى تصرف و چگونگى استعمال هر موجودى هدایت و راهنمایى کند تا در نتیجه به هدفش برسد، یکى از ادله این ادعا آیات شریفه زیر است- توجه بفرمائید- «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ وَ الْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ» (حج/65)، «وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْفُلْکِ وَ الْأَنْعامِ ما تَرْکَبُونَ» (زخرف/12)، «عَلَیْها وَ عَلَى الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ» (غافر/80) و آیاتى دیگر از این قبیل.
خواننده عزیز به لحن این آیات توجه کند که چگونه پیدایش کشتى را به خداى سبحان نسبت داده، با اینکه ساختن کشتى کار انسان ها است، و از سوى دیگر حمل شدن انسان به وسیله کشتى و چهار پایان را به خداى تعالى نسبت داده، و حال آنکه این خود کشتى و چهار پایان است که انسان را حمل می کند، و باز می بینید که حرکت کشتى در دریا را به امر خدا منسوب نموده، با اینکه این حرکت مستند به جریان آب دریا و یا وزش بادها و یا به کار افتادن موتورها و امثال آن است، و همه این ها را تسخیر خداى سبحان خوانده و علت همه این ها این است که اراده خداى عز و جل نوعى حکومت در کشتی ها و چهار پایان و در زمین و آسمان دارد، که همه این ها را به سوى غایاتى که از آن ها مطلوب و منظور است سوق می دهد. نهایت اینکه این خداى سبحان است که علاوه بر دادن حس به بشر، فکر نیز به او داد تا با آن (حس) مواد خام و با این (فکر) قضایایى بسازد و به کمال برسد، البته به آن مقدارى که برایش مقدر شده که علوم فکرى جارى در تکوینیات، و یا به عبارتى علوم نظرى را کسب کند، و در این باب فرموده: «وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» (نحل/78).
اما علوم عملى یعنى علومى که سر و کارش همه با این معنا است که چه کارهایى سزاوار و چه کارهایى ناسزاوار است، تنها منشا این علوم الهامهایى از ناحیه خداى سبحان است، بدون اینکه حس بشر و یا عقل نظرى او در آن نقشى داشته باشد- به آیه زیر توجه فرمائید-: «سوگند به نفس و خلقت کامل و تمام عیار آن، که خداى سبحان آن را بیافرید و سپس تقوا (آنچه سزاوار است) و فجور (آنچه ناسزاوار است) را به آن الهام کرد، در نتیجه هر کس نفس را پاک نگه دارد، رستگار و هر کس آن را آلوده کند زیانکار می شود» (شمس/10) و به آیه زیر توجه کنید که می فرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها، لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» (روم/30)، بطورى که ملاحظه می کنید، در این آیات علم به آنچه از اعمال که سزاوار است انجام شود (یعنى حسنات)، و آنچه از اعمال که نباید انجام شود (یعنى سیئات) را از چیزهایى دانسته که به الهام الهى یعنى افکندن در دلها حاصل می شود، و منشا آن علم این الهامات است. پس به حکم این آیات تمامى علومى که براى انسان حاصل می شود همه و همه هدایت الهى، و به هدایت الهى است، چیزى که هست به حسب نوع، مختلف است. آنچه از علوم که مربوط به خواص اشیا خارجى است، طریقى که خداى سبحان بشر را به آن طریق به سوى آن علوم هدایت می کند طریق حس است، و آنچه از علوم کلى و فکرى که چون بدیهیات عقلى نه ربطى به اعمال خوب و بد انسان دارد و نه ربطى به خواص اشیا، اینگونه علوم را خداى تعالى به تسخیر و اعطا به انسان می دهد، و این تسخیر و اعطا چنان نیست که حس بتواند آن را ابطال کند، و یا انسان در حالى از حالات از آن بى نیاز شود، قسم سوم علومى است مربوط به اعمال آدمى و اینکه چه اعمالى صالح و چه اعمالى فاسد و فساد انگیز است؟ چه اعمالى تقوا و چه اعمالى فجور است؟ خداى سبحان آن را از طریق الهام و افکندن در دلها و کوبیدن در فطرت به انسان می دهد.
قسم سوم که در اصل به الهام الهى بر می گردد، تنها زمانى در عمل انسان مفید واقع گشته و اثرش تمام می شود، که قسم دوم از علوم انسان درست به دست آمده باشد، و بر درستى و استقامت رشد کرده باشد، (چون بسا می شود که انسانى در اثر کجرویهاى ممتد، فطرت خدادادیش را از دست داده و حتى بدیهیات کلى و عقلى را درک نکند) هم چنان که درک عقلى نیز وقتى حاصل می شود که عقل به سلامتى خود باقى مانده باشد و آن تا زمانى است که تقواى دینى و دین فطریش را از دست نداده باشد، به آیات زیر توجه فرمائید: «وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ» (آل عمران/7)، «وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ» (غافر/13) و «وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ کَما لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ» (انعام/110) و «وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ» (بقره/130)، یعنى کسى مقتضیات فطرت را ترک نمی کند مگر وقتى که عقلش را تباه کرده و راهى غیر از راه عقل را پیش گرفته باشد. اعتبار عقلى و حساب سرانگشتى هم مساعد با ملازمه ایست که گفتیم بین عقل و تقوا بر قرار است، براى اینکه وقتى عقلش و یا به عبارتى نیروى تفکر و نظر انسان آسیب دید و در نتیجه حق را حق ندید، و باطل را باطل نیافت، چگونه ممکن است از ناحیه خداى تعالى ملهم شود به اینکه باید این کار نیک را بکند، و یا فلان کار زشت را نکند؟ مثل چنین کسى مثل آن شخصى است که معتقد است بعد از زندگى دنیایى و مادى عاجل دیگر هیچ زندگی یى نیست، چنین کسى معنا ندارد که ملهم به تقواى دینى شود، براى اینکه تقواى دینى زاد و توشه زندگى آخرت است، و بهترین توشه آن است. کسى هم که دین فطریش فاسد شد و از تقواى دینى توشه اى ذخیره نکرد، قواى داخلى و شهوت و غضبش و محبت و کراهتش و سایر قوایش نمی تواند معتدل باشد، و معلوم است که این قوا (که فرمانده اعضاى بدن است) وقتى دچار کوران شد نمی گذارد قوه درک نظریش عمل کند و آن عملى که شایسته آن درک است را انجام دهد. آرى.
حقیقت، سرایى است آراسته هوا و هوس گرد برخاسته
بیانات قرآن در نشر معارف دینى و تعلیم علم نافع به مردم همین روش را پیش گرفته، یعنى سه طریقه سابق الذکر را رعایت نموده، سه طریقه اى که خودش رعایت نموده و هم براى رسیدن انسان به معلومات سودمند آن طریقه ها را معین فرموده آنچه از معلومات جزئى که مربوط به خواص اشیا است و به وسیله احساس درک می شود، قرآن کریم آن ها را به حواس بشر حوالت داده، و می فرماید: «أَ لَمْ تَرَ- مگر ندیدى» «أَ فَلا یَرَوْنَ- پس چرا نمی بینند» «أَ فَرَأَیْتُمْ- آیا شما اینطور دیدید» «أَ فَلا تُبْصِرُونَ- چرا پس نمی بینید» و از این قبیل تعبیرهاى دیگر، و آنچه از معلومات که از سنخ کلیات عقلى و مربوط به امور کلى مادى و یا ما وراى ماده است، در آن موارد عقل را یک معیارى جازم دانسته است، هر چند که آن امور غایب از حواس ظاهرى و خارج از محیط ماده و مادیات است، نظیر غالب آیات راجع به مبدأ و معاد، که مشتمل است بر تعبیراتى نظیر «لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» «لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» «لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ» «یَفْقَهُونَ» و امثال این ها، و آنچه از قضایا که مربوط به عمل است و مساسى با خیر و شر و نافع و ضار و تقوا و فجور دارد، درک آن ها را به الهامى الهى حوالت داده، مطالبى ایراد می کند، تا به وسیله آن بشر را متوجه الهامهاى باطنى خود کند، نظیر آیاتى که مشتمل است بر تعبیرى نظیر «ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ» و یا «فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ» یا «فِیهِما إِثْمٌ» یا «وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ» یا« إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی» و از این قبیل تعبیرها که خود خواننده باید در دستهبندى کردن آیات راجع به این سه قسم معلومات تدبر کند.
از این بیان سه نکته اساسى روشن گردید:
1-قرآن کریم طریقه و مسلک حسیین یعنى علمایى که همه اعتمادشان بر حس و تجربه استوار است، و احکام عقلى صرف را در بحثهاى علمى راه نمی دهند به شدت تخطئه کرده است، براى اینکه ما می بینیم اولین و مهمترین مساله اى که قرآن کریم در بیان آن اهتمام ورزیده مساله توحید خداى عز و جل است و سایر معارف اخلاقى و علمى دین را بر آن اساس بیان کرده و مردم را به سوى آن دعوت فرموده و این هم پر واضح است که مساله توحید از هر مساله دیگرى بی ارتباطتر از حس و دورتر از ماده است و هیچ ارتباطى با حس و ماده ندارد.
قرآن کریم بیان کرده که این معارف حقیقى همه از فطرت منشا می گیرد، و فرموده: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» (روم/30) که ترجمه اش در صفحه قبل گذشت، می فرماید خلقت بشر نوعى خلقت و ایجاد است که مستلزم این علوم و ادراکات است و معنا ندارد که خلقت موجودات تبدل و دگرگونى پیدا کند، مگر آن دگرگونى که خودش نیز جز خلقت و ایجاد باشد، و اما اینکه ایجاد مطلق مبدل شود، یعنى حکم واقع باطل شود، هیچ معنایى برایش تصور ندارد، پس انسان هرگز نمی تواند (و حاشا که بتواند) علوم فطرى خود را باطل ساخته و در زندگى راهى را پیش بگیرد که غیر از راه فطرت و خلقتش می باشد، و اما انحرافى که می بینیم انسان هایى از احکام فطرت دارند این انحرافها ابطال حکم فطرت نیست، بلکه استعمال و به کار گیرى همان احکام است، اما در مواردى که نباید به کار گرفت، نظیر اینکه یک فرد تیر انداز با اینکه تیر و کمان را ساخته اند براى خوردن به هدف، ولى او تیر به غیر هدف بزند، پس او تیر و کمان را استعمال کرده، و لیکن استعمالش غلط و به خطا بوده، کاردکها و پیچ مهره ها و سوزنها و سایر اجزاى یک موتور و کارخانه در صورتى که درست به کار نرود، و در جاى خود قرار نگیرد وقتى ماشین و موتور به کار می افتد آن اجزا، کارى را که باید انجام دهند انجام می دهند، و لیکن غرضى که از آن دستگاه منظور بوده حاصل نمی شود، آنچه در مثال ما محال است این است که در یک کارخانه آن جزئى که کار اره را می کند به جاى اره کردن بدوزد و سوزنى که در آن کارخانه کارش دوختن است اره کند، و خلاصه اره کار خود را با کار سوزن عوض کند و در نتیجه چیزى را که باید قطع کند و پاره کند بدوزد، این محال است.
این معنا براى هر دانشپژوهى که در تمامى استدلالهاى حسى مسلکان دقت کند کاملا روشن است مثلا یکى از استدلالهاى این طائفه این است که گفته اند: بحثهاى عقلى صرف و قیاسهاى منطقى که از مقدماتى دور از حس چیده می شود بسیار دستخوش اشتباه و خطا می گردد، دلیلش هم اختلافهاى بسیارى است که در مسائل عقلى صرف دیده می شود، به همین دلیل نباید بر این مسائل اعتماد کرد، چون دل انسان اطمینانى به آن پیدا نمی کند. (بیان الفرقان ج 1 ص 6 و 94) یا در تخطئه طریقه بحثهاى عقلى و درستى طریقه حس و تجربه، استدلال کرده اند به اینکه حس آلتى است براى دستیابى به خواص اشیا و این چیزى نیست که کسى آن را انکار کند، وقتى که انسان اثرى را در موضوعى از موضوعات- آنهم در شرائطى مخصوص- احساس می کند و سپس این مشاهده- با حفظ همان شرائط، یعنى بدون اختلاف- تکرار می شود، قهرا کشف می کند که اثر مذکور از خصوصیات موضوع نامبرده است، نه اینکه تصادفى پیدا شده باشد، چرا که تصادف هیچگاه دوام پیدا نمی کند. (قصة الفلسفة الحدیثة ج 1 ص 160- 152)
این دو دلیل یعنى دلیل بر نادرستى قیاسات عقلى محض و دلیل بر درستى صد درصد طریقه حس و تجربه به طورى که ملاحظه می کنید، براى این اقامه شده که لزوم اعتماد بر حس و تجربه را اثبات نموده، ترک طریقه عقلى صرف را لازم قلمداد نماید در حالى که مقدماتى که در این دو دلیل اخذ شده همه مقدماتى عقلى و خارج از حس و تجربه بودند، آن وقت طرفداران طریقه حس با همین مقدمات عقلى می خواهند طریقه استدلال عقلى را باطل سازند، و این همان چیزى است که قبلا خاطرنشان کردیم که فطرت هرگز باطل نمی شود و تنها انحرافى که هست در کیفیت استعمال فطرت است.
از این اشتباه فاحشتر، این است که بخواهند با استعمال حس و تجربه، احکام تشریع شده و قوانین موضوعه را تشخیص دهند و مثلا حکمى از احکام را در جوامع بشرى آزمایش می کنند تا ببینند در فلان جامعه چند درصد اثر گذاشته، و در آن دیگرى چند در صد، اگر دیدند در غالب جوامع حسن اثر داشته حکم کنند به اینکه این حکم حکم خوب، ثابت و لا یتغیر است، و باید همیشه باشد و اگر دیدند اثرش آن طور که باید چشمگیر نیست، آن را دور انداخته و حکمى دیگر را به کرسى بنشانند، هم چنان که قائلین به قیاس و استحسان (یعنى اکثر علماى اهل سنت که احکام شرع را با آن اثبات می کنند، مثلا می گویند چون فلان موضوع شبیه به آن موضوع دیگر است پس حکم همان موضوع را هم دارد) نظیر چنین خطایى را مرتکب شده اند، با اینکه قیاس فقهى و استحسان و آن اظهار نظرهایى که نامش را شم الفقاهه می گذارند، امارات و نشانه هایى است براى کشف حکم نه براى جعل حکم که البته بحث در اطراف مساله قیاس و استحسان ارتباطى با کار ما که تفسیر قرآن کریم است ندارد، باید در آن باره به کتب اصول مراجعه نمود.
قرآن کریم همه این روشها را باطل دانسته و اثبات کرده است که احکام تشریع شده اش همه فطرى و روشن است، و تقوا و فجورى که در فطرت همه انسان ها هست الهامى است علمى که جزئیات آن فقط و فقط باید از ناحیه وحى گرفته شود، نه کار حس است و نه کار تجربه- به آیات زیر توجه فرمائید- «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» (اسرا/36)، «وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ» (بقره/168). قرآن کریم علاوه بر اینکه ریشه همه احکام الهى را فطرت بشر دانسته، شریعت تشریع شده را حق نامیده، به این آیات توجه فرمائید: «وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً» (نجم/28)، و چگونه می تواند جایگزین حق و مصلحت باشد با اینکه در پیروى ظن خوف آن هست که انسان در خطر باطل واقع شود و معلوم است که خویشتن را در خطر باطل افکندن ضلالت است، «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ» (یونس/32)، «فَإِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ یُضِلُّ» (نحل/37)، یعنى ضلالت شایستگى آن را ندارد که انسان را به خیر و سعادت برساند، پس کسى که می خواهد از راه باطل به هدف حق برسد، و یا از راه ظلم به عدالت منتهى شود، و یا از راه سیئه به حسنه و از راه فجور به تقوا دست یابد، راه را خطا رفته است، و از عالم صنع و ایجاد که ریشه شرایع و قوانین است توقعى کرده که هرگز و به هیچ وجه به آن نمی رسد (و مثل کسى می ماند که به امید دست یابى به آتش دست خود در آب کند، و در شکم آب به جستجوى آتش بپردازد) اگر چنین چیزى ممکن بود چنان توقعى نیز بجا بود که در همه اشیا ممکن باشد، و نیز بجا بود که از هر چیزى که خاصیتى دارد ضد آن خاصیت را توقع کرد، و هر ضدى کار ضد خود کند و اثر آن را ببخشد، معلوم است که نمی بخشد.
2-قرآن همانطور که طریقه حس و تجربه را تخطئه کرده طریقه تذکر را نیز- که سلوک علمى فکرى را باطل می داند و منطق فطرت را کنار می زند- باطل کرده است، که در همین جلد بیان مفصل آن گذشت.
3-قرآن به مردم اجازه آن را نمی دهد که بدون رعایت دائمى تقوا و ترس از خداى سبحان به تفکر بپردازند، و این کار را خطرناک و بى فائده می داند که در سابق راجع به این مطلب نیز تا حدى بحث کردیم، و به همین جهت است که می بینى قرآن در ضمن تعلیم شرایع دین هر حکمى را که بیان می کند، همراه آن حکم، سخن از فضائل اخلاق و خصال حمیده به میان می آورد، تا با تذکر آن، غریزه تقواى بشر بیدار گشته، بر فهم حکم خدا و هضم آن قوى شود، و شما خواننده عزیز می توانى این معنا را در امثال آیات زیر مطالعه کنى: «وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذلِکَ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کانَ مِنْکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ، ذلِکُمْ أَزْکى لَکُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (بقره/232) و «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ، وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ، فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِینَ» (بقره/193) و «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ، وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ» (عنکبوت/45).
[ بستن توضیحات ]