همچنین روند قرآنی ایشان را با ایـن حقیقت روبرو میسازد که یزدان «همه چیز را آفریده است». بدین وسیله آنان را متوجّه ناچیزی جهانبینیهایشان و یاوگی اندیشههایشان میسازد که میگویند: یزدان سبحان دارای پسرانی و دخترانی است، یا معتقد به انبازانی از جنها برای آفریدگارند، آفریدگاری که جنها را آفـریده است. دیگر باره به مسأله آفرینش اشاره فرموده است و بر این حقیقت تکیه کرده است تا بیان نماید: کسی که باید پرستیده شود، در برابرش کرنش رود، از او اطاعت گردد، و با دیانت و دینداری به پروردگاریش اعتراف شود، تنها و تنها آفریدگار همه چیز و همگان است و بس. لذا جز یزدان جهان خدا و خداوندگاری نیست:
(ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ).
آن «متّصف به صفات کمال است که» خدا و پروردگار شما است. جز او خدائی نیست، و او آفرینندۀ همه چیز است. پس وی را باید بپرستید (و بس؛ چرا کـه تـنها او مستحقّ پرستش است) وهمو حافظ و مدبّر همه چیز است.
از آنجا که تنها یزدان سبحان آفریدگار جـهان است، ملک و مملکت نـیز تنها از آن او است. وقتی که آفرینش و ملک و مملکت تنها متعلّق به یزدان است، پس تنها او رازق و روزیرسان است. ایـزد سبحان آفریدگار و خداوندگار و مالک و حاکم همۀ آفریدگان خود است. او است از مـلک و مـملکت کائنات به مردمان روزی میرساند و کسـی در کشور پـهناور هستی انباز او نیست. آفریدگان هر چیزی را که میخورند، و هر چیزی که از آن بهرهمندند و اسـتفاده میکنند، آن چیزها تنها از ملک و مملکت خالص یزدان نصیب ایشان میگردد و بس... وقتی که این حـقیقتها، یـعنی: آفـرینش و مالکیّت و فرمانروائی و روزی رسانی، مقرّر و مشخّص شد، هـمراه با آنها، بطور ضروری و حتمی مقرّر و مشخّص میگردد که ربوبیّت و خداوندگاری نیز باید از آن یزدان سبحان باشد. پس ویژگیهای ربوبیّت و خداوندگاری هم باید از آن یزدان باشد که عبارت است از: قیمومت، نظارت، هدایت و رهنمود، قدرت و سلطهای که باید در برابر آن کرنش و فرمان برد، و نظام و سامان و قوانین و مقرّراتـی که بندگان باید بر آنها گرد آیند و بدانـها عملکـنند.[19] همچنین باید تنها او را عبادت کرد، عبادت با همۀ معانی و مـفاهیمی کـه دارد؛ از جـمله: اطـاعتکردن و فرمانبرداری نمودن و کرنش بردن و تسلیم گشتن.
عربها در دورۀ جاهلیّت خود منکر این نبودند که یزدان آفریدگار این جهان و همۀ مردمان و رازق ایشان از ملک و مملکت خود است، ملک و مملکتی که جز آن ملک و مملکتی نیست که بندگان از آن تغذیه بکنند و روزی بخورند!... جاهلیّتهای دیگر نیز چنین حقائقی را انکار نـمیکردند - مگر گروه اندکی از فیلسوفان مادهگرای یونانی - این مکتبهای مادهگرا نیز که امروزه به شکل وسیعتر از زمان یونانیان پخش و پراکندهاند، سابقاً وجود نداشـتند... بدین سبب اسلام در دورۀ جاهلیّت عربی رویاروی نگردید جز با انـحراف در شعائر و مراسم عبادی ایشان نسبت به خدایانی که با خدا میپرستیدند و از ایشان تقرّب به یزدان جهان میطلبیدند، و جز با انـحراف در دریـافت قوانـین و مقرّرات و مراسـی که بر زندگی مردمان حاکـم و فرمانروا بود... یعنی اسلام با انکار وجود یزدان سبحان از طرف مشرکان عرب مواجه و روبرو نگردید، بدان شکلی که برخی از «مردمان» امروزه منکر یزدانند و به انکار خود گاهی میبالند! بدون این که ایـن نـازش و بالش ایشـان بر دانش و هدایت و کتاب روشـن و روشنگری متّکی باشد!
حق این است که این چنین کسانی که امروزه دربارۀ نبودن یزدان به جدال و ستیز میپردازند، گروه انـدکی هستند. در آینده نیز کمتر خواهند شد. امّا انحراف مردمان امروزی، همان انحراف بنیادینی است که در جاهلیّت موجود بود. و آن دریافت قوانین و شرائع برای ادارۀ امور زندگی از غیر یزدان است... این کار نیز همان شرک تقلیدی بنیادینی است که جاهلیّت عربی بر آن بنیان و استوار بود، و همۀ جاهلیّتها هم بر آن بنیان و استوارگردیده و میگردند!
گروه اندکی هم که امروزه دربارۀ خدا به جدال و ستیز میپردازند، بر «علم» تکیه نمیکنند، هر چند که ادّعای آنها تکیه بر دانش است. چه خود علم بشری نمیتواند این الحاد و انکار را اثبات کند، و هرگز هم نمیتوان بر الحاد و انکار یزدان دلیلی از علم و یا از سرشت هستی پیدا و ارائه کرد... بلکه الحاد و انکار، پلشتی و کثافتی است که سبب نخـستین آن سـرکشی و گریز از دست کلیسا و خدای کلیسا است! کلیسائی که به نام خدا بدون هرگونه اصلی از دیـن، مردمان را رام و زبون خود میکرد... سبب دوم کاستی و نقصی است که در طبیعت فطرت اینگونه ستیزه جویان و جدال پـیشگان است. این کاستی فطرت، موجب از کار افتادن دستگاههای وجود انسان در انجام وظائف مـحوّله بنیادین آنـها خواهد گردید، به همان نحوی که آفریدههای مسخ شده به چنین کاری دچار میآیند!...[20]
باید توجّه داشت که ذکر حقیقت حیات، و سخن گفتن از رعایت اندازۀ سنجیده در آن، همچنین بیان حقیقت پیدایش حیات، در قرآن برای اثبات وجود خدا به میان نمیآید. زیرا مجادله و ستیز دربارۀ وجود خداونـد بزرگوار، ساده لوحی و سبکسری است و سزاوار جدّی بودن قرآن نیست که بدان عنایت نشان دهد. بلکه این گونه امور در قرآن برای برگرداندن مردمان به رشد و هدایت خودشان است، و بدان خاطر است که در زندگی خود حقیقتی را پیاده کنند که وجود خدا مقتضی آن است: الوهیّت، ربوبیّت، قیمومت، نظارت، حاکمیّت در سراسر زندگانی انسـانها، و پـرستش بدون هرگونه انبازی، منحصر به یزدان سبحان گردد و بس.
گذشته از آن، ذکر حقیقت حیات، و سخن گفتن از رعایت اندازۀ سنجیده در آن، هـمچنین بیان حقیقت پیدایش حیات، به منظور بیان دلیل قاطعانهای در برابر کسانی است کـه دربارۀ یـزدان راه جدال در پـیش میگیرند، دلیل قاطعانهای که چنین کسانی در مقابل آن جز ستیزهگری، و جز خودستائی برایشان نمیماند، آن گونه خودستائیای که در اغلب اوقات به مرز بـیشرمی و بیبند و باری میرسد.
«جولیان هاکسلی»[21] مؤلّف کتاب: «انسان به تنهائی بر جا و بر پا میماند» و کتاب: «انسان در جهان نـوین» یکی از همین خودستایان بیمسؤولیت و بیبند و بار است. او قواعد و مقرّراتی را پرت و پلا میکند که سندی جز هوا و هوس خود ندارد. وی درکتاب «انسان در جهان نوین» در فصل: «دین مسالۀ خاتمه یـافتهای است» این چنین فرمایش میکند:
«پـیشرفت علوم و منطق و روانشـناسی مـا را به مرحلهای از زندگی رسانده است که خدا در آن فرضیۀ بیسودی گشته است. دانش زیست شـناسی خـدا را از میان عـقل و خرد مـا بیرون رانده است. دیگر او فرماندهی نیست که گردانندۀ جهان بشمار آید، بلکه وی تنها «علت نـخستین» یـا اسـاس عام پـیچیدهای است».
«ویل دورانت»[22] مؤلّف کتاب: «گلزارهای فلسفه» میگوید: فلسفه در جستجوی خدا است، ولی نه خدای خداپرستانی که او را فراتر از جهان مـاده و بالاتر از دنیای طبیعت تصوّر میکنند. بلکه خدای فیلسوفان قانون جهان و پیکره و حیات و مشیّت آن است»... این سخنی است که نمیتوانی آن را به خاطر سپاری. تنها سخنی است که گفته میشود و بس!
ما این چنین کسانی را که در تاریکی گام برمیدارند و کورکورانه راه میروند با قرآن دادگـاهی نـمیکنیم. همچنین ایشان را با خردهای خود که پرورده و سامان گرفتۀ هدایت قرآن است به قضاوت نـمیخوانیم. بلکه آنان را به پیشگاه دادگاهی و داوری «دانشـمندان» همسان خودشان، و به پیشگاه دانش بشری، دانشی که تا اندازهای جدّی و خردمندانه با این مسأله برخـورد میکند، حواله میداریم و واگذار میکنیم.
«جون کلولند کوثران» که از زمرۀ دانشمندان شـیمی و ریاضی است و دکترای خود را از دانشگاه کورنـل دریافتکرده است و رئیس رشتۀ علوم زیست شناسی در دانشگاه دولوث است، در مـقالهای تـحت عـنوان: «نتیجۀ قطعی» مندرج در کتاب: «خدا در روزگار دانش جلوهگر میگردد» میگوید:
«آیا هیچ آدم خردمندی تـصوّر میکند یا میاندیشد و یا باور میکند که مـادّۀ بـیعقل و بیشعور، تـصادفی خودش خویشتن را پدید آورده است و آغازیده است؟ یا این که مادّۀ بیعقل و بیشعور، این نظم و نظام و قوانین جهان را به وجود آورده است و سپس آنها را بر خویشتن واجب و حاکم کرده است و ثابت و باقی نـموده است؟ بدون شک پاسخ منفی خواهد بود. هنگامی که ماده به انرژی تبدیل میگردد، و یا انرژی به ماده تبدیل میشود، این تبدیلها مطابق قوانین مشخّصی صورت میگیرد. مادهای که به دست میآید پیرو همان قوانینی است که مادّۀ پیش از آن از آنها پیروی کرده است. شیمی ما را رهنمود میکند به این که برخی از مواد در راه فنا و نابودی هستند، اما این فنا و نابودی در پارهای از مواد با سرعت زیادی انجام میگیرد، و در بسی از مواد با سرعت کمی صورت میپذیرد. بنابر این ماده ابدی و بیپایان نیست. معنی این سخن همچنین بیانگر این واقعیّت است که ماده ازلی و بدون سرآغاز هم نیست. یعنی ماده دارای آغاز است هـمان گونه که دارای انجام است.
شواهدی از شیمی و علوم دیگر نشان میدهد که آغاز ماده، کند یا تدریجی نبوده است. بلکه به صورت ناگهانی از عدم برجوشیده است و پدیدار گشته است! علوم میتواند زمانی را معیّن سازد و نشان دهد که این مواد در آن پیدا و هویدا گردیده است. بنابراین بناچار باید این جهان مادی آفـریده شـده باشد، و از همان زمانی که آفریده شده است پیرو قوانین و قواعد جهانی معیّن و مشخّصی بوده است، قوانـین و قواعدی که تصادف در میان آنها کمترین جایگاه و پایهگاهی نداشته است.[23]
چون این جهان مادی نمیتواند خود را بیافریند، یـا قوانینی را پدید آورد و بسازد که خود از آن قوانـین پیروی میکند، بناچار باید آفرینش جهان با قدرت یک موجود غیر مادی صورت گرفته باشد. همۀ شواهد دالّ بر این است که چنین سازندهای باید دارای عقل و خرد و دانش و فـرزانگی باشد. روشـن است که عقل نمیتواند در جهان مادی بکار پردازد - همانگونه که در کارهای روان پزشکی معمول است - مگر این کـه اراده در میان باشد و به کار بیفتد. آن آفریدگاری هم که دارای اراده است قطعاً باید موجود بوده و وجودش از خودش باشد... به این ترتیب نتیجۀ مـنطقی و اجتناب ناپذیری که خرد بر ما واجب میگرداند این است که نه تنها آفرینش توسّط آفریدگاری صورت گـرفته است، بلکه باید این آفریدگار، فرزانه و کاربجا و دانا و توانا بر هر چیزی باشد، تا بتواند این جهان را بیافریند و نظم و نـظام و سـر و سـامان بخشد و آن را اداره کند و بگرداند و بـچرخاند. همچنین ایـن آفریدگار، باید بیآغاز و بیانجام و ازلی و ابدی بوده، و نشـانههای شناخت او در همه جا جلوهگر و پدیدار باشد. معنی این بیان آن میشود که گریزی و گزیری از تسلیم بدین امر نیست که باید به وجود خدا، یعنی آفریدگار این جهان و رهبر و رهنمود آن ایمان بیاوریم، همانگونه کـه در سرآغاز این مقاله اشارهکردیم.
علم از زمان لورد کلوین به اندازهای پـیشرفت کرده است که با اطمینان و یقین بیشتری میتوان سخن او را تکرار کرد و گفت: اگر ما ژرف و نیکو بیندیشیم، علم ما را ناچار از آن خواهد کرد که به خدا ایـمان داشـته باشیم»....
فرانک آلن دانشمند علوم فیزیک در مـقالهای تـحت عنوان: «پیدایش جهان، تصادفی صورت گرفته است، یا در پرتو اراده و هدف؟» درکتاب مذکور میگوید: «بسیار گفته میشود: ایـن جهان مـادی نـیازمند آفرینندهای نیست! اگر ما پذیرفتهایم که این جهان هـم اینک وجود دارد، پس پیدایش وجود آن را چگونه باید تفسیر و تعبیرکنیم؟... برای پاسخ بدین پرسش، چهار احتمال وجود دارد:
١ - این جهان خواب و خیال و وهـم و گمانی بیش نیست! این پاسخ با مسالۀ پذیرش بودن جهان تـوسط خودمان در تعارض و اختلاف است.
٢ - جهان خود به خود از عدم پدیدار گشته است و از نیستی به هستی در آمده است!
٣ - جهان ازل است و پیدایش آن سرآغازی ندارد!
٤ - جهان آفرینندهای دارد.
فرض اول، مستلزم قبول ایـن مطلب است کـه اصلًا مسألهای در میان نیست تا برای حل کردن و پاسخ دادن بدان خویشتن را به رنج و زحمت بیندازبم! مسألهای که در میان است ساختۀ متافیزیکی ضمیر و خودآگاهی آدمی است! معنی این امر هم چنین است: احساسی که دربارۀ این جهان داریم، و حوادث و رخدادهائی که درک و فهم میکنیم، تنها خواب و خیال و وهم و گمان است! اصلًا ماهیّت و حقیقتی ندارد! اخیراً سـیر جیمز جینز[24] به مسالۀ وهـمی بودن جـهان در بیوفیزیک گرائیده است. او معتقد است که جهان وجود خارجـی ندارد. جهان یک شکل خیالی و مفهوم ذهنی در اذهان ما است. با توجّه بدین رأی میتوانیم بگوئیم: مـا در جهانی از اوهام و خیالات زنـدگی میکنیم! مـثلًا میتوانیم بگوئیم: این قطارهائی که سوار آنها میشویم و آنها را لمس میکنیم و دست میکشیم چیزی جـز خیالات و مفاهیم ذهنی نیستند! مسافرانی که سوار آنها شدهاند وهمی و خیالی هستند! از بالای رودخانههائی که میگذرند رودخانههای خیالی هستند و اصلًا وجود ندارند! از بالای پلهائی که عبور میکنند پلهای ذهنی و غیر واقعی هستند!... و یاوهسرائیهای دیگـری... ایـن نظریّه خیالبافی و گمانی بیش نیست و ارزش بررسی و پژوهش را ندارد.
فرض دوم که میگوید: جهان ماده و انرژی، به همـین صورت خود به خود از عدم برجوشیده است و پدیدار گشته است، آن اندازه سبک و بیمعنی است که در سخافت و حماقت دست کمی از فرض اول نـدارد، و بهیچوجه این فرض نیز شایستۀ بحث و بررسی نیست. فرض سوم که میگوید: این جهان ازلی است و همیشه بوده است و پیدایش آن سرآغازی ندارد، با دیدگاهی که معتقد به وجود آفرینندهای برای ایـن جهان است، یک جـزء مشـترک دارد، و آن اعـتقاد به ازلیّت و همیشگی است. در این صورت ما باید صفت ازلیّت و همیشگی را یا به جهان مرده نسبت دهیم، و یا این که ما باید آن را به خدای زندهای نسبت دهیم که میآفریند. در هیچ یک از این دو نـظریّه، اشکـالی کـه بیش از دیگــری بــاشد، دیــده نـمیشود. ولی قـانون «ترمودینامیک» ثابت کرده است که پدیدههای جـهان کم کم حرارت خود را از دست میدهند، و رو به وضعی روان هستند که قطعاً در آن روز و روزگار تمام اجسام به درجۀ حرارت پست مشابهی میرسند که صفر مطلق است.[25] دیگر در آن زمان انرژی قابل مصرف وجود نخواهد داشت و نه انرژی میماند و نه زندگی و حیات بر جای خواهد ماند! قطعاً به مرور زمان این حادثه رخ میدهد و هیچ گریزی و گزیری از آن نیست.[26] در این حالت که درجۀ حرارت اجسام به صفر مطلق میرسد بناچار انرژیها از میان میروند! امّا وجود خورشید گرم و سوزان، و ستارگان برافروخته و درخشـان، و زمین آکنده از انواع حیات، همه و هـه دلیل روشن و گواه صادق است بر این که اصل جهان و بنیاد آن در زمانی اتّفاق افتاده است، و در لحظۀ معیّنی جهان سر از گریبان عدم برآورده است. بنابراین جهان رخدادی از رخدادها است و آفریده شده است... معنی این سخن این است که باید جهان آفریدگاری داشته باشد. آفریدگاری که سرآغازی نداشته و آگاه از همه چیز و محیط بر هـمه چیز باشد. آفریدگار توانائی که قدرت او بدون حدود و ثغور بوده، و این جهان را ساخته و پرداخته کرده باشد».
*
(ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ).
آن (متّصف به صفات کمال است که) خدا و پروردگار شما است. جز او خدائی نیست؛ و او آفرینندۀ همه - است. پس وی را بـپرستید (و پس، چـرا کـه تنها او مستحق پرستش است) و حافظ و مدبّر همـه چیز است.
این قیمومت، تنها قیـومت بر انسـانها نـیست و بس، بلکه قیمومت بر همه چیز است. چرا که او آفریدگار همه چیز است.... مراد از بیان این قاعده همین است. قاعدهای که مشرکان - در دورۀ جاهلیت خود - آن را انکار نمیکردند و نفی نمینمودند. امّا به مقتضای آن عمل نمیکردند و مطابق آن فـرمان نـمیبردند، و آن: تنها از حاکمیّت و فرمانروائی خدا اطاعت کردن، و در برابر آن کرنش بردن، و بدون انباز از سلطـه و قـدرت خدا پیروی نمودن و ره سپردن است.
[ نظرات / امتیازها ]