سوال: اشکالی در مورد عمومیت خلقت کرده و گفتهاند: در این عالمى که گفتیم تمامى اجزاى آن و آثار و افعال آن اجزا، همه مخلوق خدایند بعضى از آثار و افعال هست که نمىتوانیم بگوییم آنها را هم خداوند به وجود آورده، مانند انواع ظلمها... (همچنین) یک اشکال و محذور دیگرى در مخلوق خدا بودن افعال انسان کردهاند، و آن این است که لازم مىآید انسان در کارهاى خودش اختیار نداشته باشد، و این همان جبر است.
جواب: آنچه مناسب است در اینجا در جواب آن دو اشکال بگوییم این است که هر جا که در کلام خداى تعالى به ذکر سیئه و ظلم و گناه و امثال آن برمىخوریم باید بگوییم که این معانى عناوینى هستند غیر حقیقى، به این معنا که هیچ انسان گنهکارى خودش و گناهش مجموعا مخلوق خدا نیستند، بلکه تنها خودش مخلوق او است، و گناهش هیچ انتسابى به خدا و خلقت خدا ندارد. خلاصه، خلقت و ایجاد در عین حال که شامل هر چیزى است، تنها به موضوعات و کارهاى گوناگونى که در ظرف اجتماع تکون و واقعیت خارجى دارد تعلق مىگیرد، ولى جهات نیکى و زشتى و فرمانبرى و نافرمانى و سایر اوصاف و عناوینى که بر موضوعات و افعال عارض مىشود، خلقت به آنها تعلق نمىگیرد و ظرف ثبوت آنها تنها ظرف تشریع و اعتبار و نیاز اجتماعى است.
توضیح : دو اشکال بى اساس بر عمومیت خلقت: عدم صحت انتساب افعال قبیح به خدا و اینکه عمومیت خلقت مستلزم جبر است
اول- اینکه در این عالمى که گفتیم تمامى اجزاى آن و آثار و افعال آن اجزا، همه مخلوق خدایند بعضى از آثار و افعال هست که نمىتوانیم بگوییم آنها را هم خداوند به وجود آورده، مانند انواع ظلمها و فجورى که عقل شرم دارد از اینکه آنها را به ساحت قدس و کبریاى خداوند نسبت دهد. قرآن کریم هم در آیات بسیارى ساحت او را از هر ظلم و هر عمل بدى منزه دانسته از آن جمله مىفرماید: «وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ»(فصلت/46)و نیز مىفرماید: «قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ»(الأعراف/28) با این حال چطور میتوان قائل به عمومیت خلقت شد؟ عدهاى از علما در جواب از این اشکال اصل اشکال را قبول کرده و گفتهاند: چارهاى جز این نیست که آیه شریفه مورد بحث و آیات دیگر دال بر عمومیت خلقت را به این مخصص عقلى و قرآنى تخصیص زد و گفت که «همه موجودات و افعال و آثار آنها مخلوق خدا است مگر افعال انسان که مخلوق خود او است».
یک اشکال و محذور دیگرى در مخلوق خدا بودن افعال انسان کردهاند، و آن این است که لازم مىآید انسان در کارهاى خودش اختیار نداشته باشد، و این همان جبرى است که مستلزم بطلان نظام امر و نهى، اطاعت و معصیت، ثواب و عقاب و فرستادن انبیا و آمدن کتابهاى آسمانى و تشریع شرایع است.
این اشکال و جوابى است که عدهاى از علما در ذیل آیه ایراد کردهاند، و غفلت ورزیدهاند از اینکه در بحث خود بین امور حقیقى و واقعیاتى که وجود و تحقق به خود مىگیرند و بین امور اعتبارى که ثبوت واقعى ندارند و انسان از روى اضطرار و احتیاج به زندگى اجتماعى ناچار شده است آنها را تصور یا تصدیق نموده و معتبر بشمارد فرق بگذارند، از این رو میان جهات وجودى و عدمى اشیا خلط کردهاند. و ما در بحثى که در جلد اول این کتاب راجع به جبر و تفویض گذراندیم تا اندازهاى این مطلب را روشن ساختیم.
آنچه مناسب است در اینجا در جواب آن دو اشکال بگوییم این است که ظاهر جمله «و اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ»(الرعد/16) این است که خلقت پروردگار عمومیت داشته و هر چیزى را که اسم «شىء» بر آن صادق است شامل مىشود. از طرفى هم ظاهر جمله «الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ»(السجده/7) این است که خوبى و حسن در تمامى مخلوقات وجود دارد. پس، از مجموع این دو آیه استفاده مىشود که جز خدا هر چیزى که بتوان او را «شىء» نامید مخلوق خدا است، و هر چیزى که مخلوق خدا است متصف به حسن هست، و خلقت و حسن دو امر متلازم در وجودند.
هر چیزى از جهت اینکه مخلوق خدا است در حقیقت به تمام واقعیت خارجیش داراى حسن است، و اگر بدى و قبحى بر او عارض شود از جهت نسبتها و اضافات و امور دیگرى است که خارج از ذات او است و ربطى به واقعیت و وجود حقیقیش که منسوب به خداى سبحان است ندارد.
بعد از آنکه این معنا را از ترکیب آن دو آیه فهمیدیم لا جرم هر جا که در کلام خداى تعالى به ذکر سیئه و ظلم و گناه و امثال آن برمىخوریم باید بگوییم که این معانى عناوینى هستند غیر حقیقى، به این معنا که هیچ انسان گنهکارى خودش و گناهش مجموعا مخلوق خدا نیستند، بلکه تنها خودش مخلوق او است، و گناهش هیچ انتسابى به خدا و خلقت خدا ندارد، و اگر مىبینیم بین آن گناه و آن گنهکار رابطهاى است که بین آن و غیر او نیست این به خاطر وضع یا اضافه یا نسبتى است که بین آن و بین عملى مشابه آن برقرار است، و به عبارت دیگر هیچ معصیت و ظلمى نیست مگر آنکه عملى از سنخ خود آن هست که معصیت و ظلم نیست و اگر آن را ظلم مىنامیم و این را نمىنامیم بخاطر مخالفتى است که اولى با دستور دین و یا با حکم عقل دارد، و یا بخاطر فسادى است که در جامعه داشته و یا نقض غرضى از اغراض است و دومى این آثار سوء را ندارد، مثلا زنا و ازدواج که دو فعل شبیه به همند هیچگونه اختلافى در اصل و حقیقت و وجود نوعى آن دو نیست و اگر یکى را زشت و مذموم و دیگرى را ممدوح مىدانیم به خاطر موافقت و مخالفتى است که با شرع الهى و یا سنت اجتماعى و یا مصلحتى از مصالح اجتماع دارند. و اینگونه امور جهاتى قراردادى و اعتبارىاند که ربطى به خلقت و ایجاد نداشته، و قابل خلق و ایجاد نیستند، بلکه اعتباریاتى هستند که عقل عملى و شعور اجتماعى حکم به اعتبار آنها مىکند، و ظرف اعتبار آنها همان ظرف اجتماع است، و در عالم تکوین و خارج جز آثار آن که همان ثواب و عقاب است دیده نمىشود.بنا بر این، عمل زشت، خودش و عنوان زشتیش که یا ظلم است و یا چیزى دیگر تنها در ظرف اجتماع تحقق داشته و خلاصه در ظرف اجتماع زشت و مستلزم مذمت و عقاب است، و اما در ظرف تکوین و خارج چیزى جز یک مشت حرکات صادره از انسان وجود ندارد. آرى، علل خارجى و مخصوصا علة العلل و سبب اول که همان خداى تعالى است تنها متصدى تکوین و ایجاد موجوداتند و اما عنوان قبح آن موجودات چیزى نیست که آن علل ایجادشان کند، هم چنان که زید به عنوان ریاستى که دارد موضوعى است اجتماعى که در نظر افراد اجتماع داراى آثار خارجى هم هست، احترامش مىکنند، دستوراتش را اجرا مىنمایند، و اما در عالم خارج چیزى جز فردى از افراد انسان نیست، و هیچ فرقى با مرءوس خود ندارد، و چنان نیست که در خارج یک زیدى باشد و یک چیز دیگرى به نام ریاست و همچنین فقر، توانگرى، آقایى، نوکرى، عزت، ذلت، شرافت و خست و امثال اینها.
خلاصه، خلقت و ایجاد در عین حال که شامل هر چیزى است، تنها به موضوعات و کارهاى گوناگونى که در ظرف اجتماع تکون و واقعیت خارجى دارد تعلق مىگیرد، ولى جهات نیکى و زشتى و فرمانبرى و نافرمانى و سایر اوصاف و عناوینى که بر موضوعات و افعال عارض مىشود، خلقت به آنها تعلق نمىگیرد و ظرف ثبوت آنها تنها ظرف تشریع و اعتبار و نیاز اجتماعى است.
بعد از آنکه معلوم شد که ظرف تحقیق امر و نهى، حسن و قبح، اطاعت و معصیت، ثواب و عقاب، ریاست و مرءوسیت و عزت و ذلت و امثال اینها غیر از ظرف تکوین و واقعیت خارجى است، اینک مىگوییم: عمومیت خلقت که از آیه مورد بحث استفاده مىشد لازمهاش بطلان نظام امر و نهى و ثواب و عقاب و سایر لوازمى که ذکر کردند نیست. و چگونه ممکن است کسى در کلام خداى متعال تدبر کند و سرانجام سر از چنین مجوسیت و وثنیت در آورد؟ با اینکه کلام مجیدش پر است از اینکه او خالق هر چیز و اینکه او واحد قهار و هدایت تکوینى و ربوبیش و تدبیرش شامل تمامى اشیا است، و هیچ چیزى از قلم تدبیر او ساقط نمىشود، و اینکه ملک و سلطنت و کرسى او محیط به هر چیز است، و براى او است آنچه که در آسمان و زمین و آنچه که آشکار و نهان است، آیا با بودن چنین تعالیمى در قرآن چطور ممکن است گفته شود که در بین مخلوقات خدا هزاران موجود است که مخلوق او نیست؟
[ بستن توضیحات ]