از آیات مربوط به داستان آدم و ابلیس استفاده مىشود که اگر ابلیس عصیان ورزید و مستحق طرد شد بخاطر تکبرش بود و جمله «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ» یکى از شواهد این معنا است، گر چه از ظاهر گفتار ابلیس بر مىآید که مىخواسته بر آدم تکبر بورزد، لیکن از اینکه ابلیس با سابقهاى که از داستان خلافت آدم داشته و تعبیرى که از خداوند درباره خلقت آدم و اینکه «من او را به دو دست خود آفریدهام» شنیده بود و مع ذلک زیر بار نرفت بر مىآید که وى در مقام استکبار بر خداوند بوده نه استکبار بر آدم.
شاهد دیگرش این است که اگر وى در مقام تکبر بر آدم بود روا بود خداى تعالى در آیه 50 سوره کهف بفرماید: «کانَ مِنَ الْجِنِّ فاستنکف عن الخضوع لآدم چون از طایفه جن بود از خضوع در برابر آدم استنکاف کرد» و حال آنکه فرموده: «فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ ربه از امر پروردگارش سرپیچى کرد».
توضیح : جمله «قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» جوابى را که ابلیس داده حکایت مىکند، و این جواب اولین نافرمانى ابلیس است.
در این جواب خداى تعالى براى اولین بار معصیت شد چون برگشت تمامى معصیتها به دعواى انانیت (خودخواهى) و منازعه با کبریاى خداى سبحان است، در حالى که کبریا ردایى است که بر اندام کسى جز او شایسته نیست، و هیچ مخلوقى را نمىرسد که در مقابل انانیت الهى و آن وجودى که جمیع روىها در برابرش خاضع و گردن همه گردنفرازان در پیشگاه مقدسش خمیده و هر صوتى در برابر عظمتش در سینه حبس شده و هر چیزى برایش ذلیل و مسخر است براى خود انانیت قائل شده به ذات خود تکیه زده و «من» بگوید.
آرى، اگر ابلیس اسیر نفس خود نمىشد و نظر و فکر خود را محصور در چهار دیوارى وجود خود نمىساخت هرگز خود را مستقل به ذات نمىدید، بلکه معبودى ما فوق خود مشاهده مىکرد که قیوم او و قیوم هر موجود دیگرى است، و ناچار انانیت و هستى خود را در برابر او بطورى ذلیل مىدید که هیچ گونه استقلالى در خود سراغ نمىکرد، و بناچار در برابر امر پروردگار خاضع شده نفسش بطوع و رغبت تن به امتثال اوامر او مىداد، و هرگز به این خیال نمىافتاد که او از آدم بهتر است، بلکه اینطور فکر مىکرد که امر به سجده آدم از مصدر عظمت و کبریاى خدا و از منبع هر جلال و جمالى صادر شده است و باید بدون درنگ امتثال کرد، لیکن او اینطور فکر نکرد و حتى این مقدار هم رعایت ادب را نکرد که در جواب پروردگارش بگوید: «بهترى من مرا از سجده بر او بازداشت» بلکه با کمال جرأت و جسارت گفت: «من از او بهترم» تا بدین وسیله هم انانیت و استقلال خود را اظهار کرده باشد و هم بهترى خود را امرى ثابت و غیر قابل زوال ادعا کند، علاوه، بطور رساترى تکبر کرده باشد. از همین جا معلوم مىشود که در حقیقت این ملعون به خداى تعالى تکبر ورزیده نه به آدم.
و اما استدلالى که کرد گر چه استدلال پوچ و بىمغزى بود و لیکن در اینکه او از آتش و آدم از خاک بوده راست گفته است، و قرآن کریم هم این معنا را تصدیق نموده، از یک طرف در آیه «کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ» (کهف/50) فرموده که ابلیس از طایفه جن بوده، و از طرف دیگر در آیه «خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ کَالْفَخَّارِ وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ» (الرحمن/15) فرموده که ما انسان را از گل و جن را از آتش آفریدیم. پس از نظر قرآن کریم هم مبدأ خلقت ابلیس آتش بوده، و لیکن ادعاى دیگرش که «آتش از خاک بهتر است» را تصدیق نفرمود، بلکه در سوره بقره آنجا که برترى آدم را از ملائکه و خلافت او را ذکر کرده این ادعا را رد کرده است.
و در آیات «إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ، فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ، قالَ یا إِبْلِیسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالِینَ، قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ ...» (ص/76) در رد ادعایش فرموده: ملائکه مامور به سجده بر آب و گل آدم نشدند تا شیطان بگوید: «گل از آتش پستتر است»، بلکه مامور شدند سجده کنند بر آب و گلى که روح خدا در آن دمیده شده بود و معلوم است که چنین آب و گلى داراى جمیع مراتب شرافت و مورد عنایت کامل ربوبى است. و چون ملاک بهترى در تکوینیات دائر مدار بیشتر بودن عنایت الهى است و هیچ یک از موجودات عالم تکوین به حسب ذات خود حکمى ندارد، و نمىتوان حکم به خوبى آن نمود، از این جهت ادعاى ابلیس بر بهتریش از چنین آب و گلى، باطل و بسیار موهون است.
علاوه بر این، خداى تعالى در سؤالى که از آن ملعون کرد عنایت خاص خود را نسبت به آدم گوشزد وى کرده و به این بیان که «من او را به دو دست خود آفریدم» این معنا را خاطر نشانش ساخته. حال معناى «دو دست خدا» چیست بماند، به هر معنا که باشد دلالت بر این دارد که خلقت آدم مورد اهتمام و عنایت پروردگار بوده است، با این وصف آن ملعون در جواب به مساله بهترى آتش از خاک تمسک جسته و گفت: «من از او بهترم زیرا مرا از آتش و او را از گل آفریدى».
آرى، چیزى که مورد عنایت وى بوده همانا اثبات انانیت و استقلال ذاتى خودش بوده و همین معنا باعث شده که کبریاى خداى بزرگ را نادیده گرفته خود را در قبال آفریدگارش موجودى مثل او مستقل بداند، و به همین جهت امتثال امر خدا را واجب ندانسته بلکه در جستجوى دلیلى بر رجحان معصیت بر آمده و بر صحت عمل خود استدلال کرده، غافل از اینکه چیزى را که خدا حکم به بهترى آن کند آن اشرف واقعى و حقیقى است، مگر اینکه موجود دیگرى بیافریند و حکم به برترى آن از موجود قبلى نموده موجود قبلى را مامور به سجده در برابر آن کند، که در چنین صورت اشرف واقعى و حقیقى موجود دومى خواهد بود، براى اینکه امر پروردگار همان تکوین و آفریدن او است و یا منتهى به تکوین او مىشود.
پس وجوب امتثال اوامر او از این جهت است که امر، امر او است، نه از این جهت که در امتثال امرش مصلحت و یا جهتى از جهات خیر هست تا مساله وجوب امتثال دائر مدار مصالح و جهات خیر باشد.
[ بستن توضیحات ]