رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) ابى بکر را با آیات سوره برائت به موسم حج فرستاد تا بر مردم بخواند جبرئیل نازل شد و گفت: از ناحیه تو جز على نباید برساند، لذا حضرت على (علیهالسلام) را دستور داد تا بر ناقه غضباء سوار شود و خود را به ابى بکر رسانیده آیات را از او بگیرد و به مکه برده بر مردم بخواند. ابى بکر عرض کرد آیا خداوند بر من غضب کرده؟ فرمود:نه، چیزى که هست دستور رسیده که جز مردى از خودت کسى نمىتواند پیامى به مشرکین ببرد.
از آن طرف وقتى على (علیهالسلام) به مکه رسید که بعد از ظهر روز قربانى بود که روز حج اکبر همانست، حضرت در میان مردم برخاست و صدا زد: اى مردم من فرستاده رسول خدایم به سوى شما، و این آیات را آوردهام: «بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ فَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ» یعنى بیست روز از ذى الحجه و تمامى محرم و صفر و ربیع الاول و ده روز از ربیع الثانى. آن گاه فرمود: از این پس نباید کسى لخت و عریان اطراف خانه طواف کند، نه زن و نه مرد، و نیز هیچ مشرکى دیگر حق ندارد بعد از امسال به زیارت بیاید، و هر کس از مشرکین با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) عهدى بسته است مهلت و مدت اعتبار آن تا سرآمد همین چهار ماه است.
علامه طباطبایی: به قرینه روایتى که بعدا نقل مىشود مقصود آن عهدهایى بوده که ذکر مدت در آنها نشده است، و اما آنهایى که مدت دار بوده از مدلول خود آیات کریمه برمىآید که تا آخر مدتش معتبر است.
از آنچه نقل شد به خوبى به دست مىآید که آنچه که از این همه روایات در داستان فرستادن على (علیهالسلام) به اعلام برائت و عزل ابى بکر از قول جبرئیل آمده این است که جبرئیل گفت: کسى از ناحیه تو پیامى را به مردم نمىرساند جز خودت و یا مردى از خودت. و همچنین جوابى که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به ابى بکر داد در همه روایات این بود که فرمود: هیچ کس پیامى از من نمىرساند مگر خودم و یا مردى از خودم.
و به هر حال، پس معلوم شد که آن وحى و این کلام رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) مطلق است و مختص به اعلام برائت نیست، بلکه شامل تمام احکام الهى مىشود، و هیچ دلیلى نه در متون روایات و نه در غیر آن یافت نمىشود که به آن دلیل بگوئیم کلام و وحى مزبور مختص به اعلام برائت بوده،
توضیح : این روایت را تفسیر عیاشى (ج 2 ص 73 ش 4) از حریز از امام صادق (علیهالسلام) روایت کرده است.
سایر روایات و اختلافات مفسرین در این موضوع:
الف) در تفسیر عیاشى (ج 2 ص 74) و مجمع البیان از ابى بصیر از ابى جعفر (علیهالسلام) روایت شده که فرمود: على (علیهالسلام) آن روز در حالى که شمشیرش را برهنه کرده بود خطاب به مردم کرده و فرمود: دیگر بهیچ وجه هیچ شخص عریانى اطراف خانه خدا نباید طواف کند، و هیچ مشرکى به زیارت خانه نباید بیاید، و هر کس عهدى دارد عهدش تا آخر مدتش معتبر است، و اگر عهدش بدون ذکر مدت است مدتش چهار ماه خواهد بود. و چون این خطبه در روز قربان بوده قهرا چهار ماه عبارت مىشود از بیست روز از ذى الحجة و تمامى محرم و صفر و ربیع الاول و ده روز از ربیع الثانى آن گاه اضافه کرد که: روز حج اکبر همان روز قربانى است.
علامه طباطبایی: روایات وارده از ائمه اهل بیت (علیهالسلام) بر طبق این مضمون بیشتر از آنست که به شمار آید.
ب) و در الدر المنثور (ج 3 ص 209) است که عبد اللَّه بن احمد بن حنبل در کتاب زوائد مسند و ابو الشیخ و ابن مردویه از على (علیهالسلام) روایت کردهاند که فرموده: وقتى ده آیه از آیات سوره برائت نازل شد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) ابى بکر را خواست و فرمود تا آنها را بر اهل مکه قرائت کند، آن گاه مرا خواست و به من فرمود: خود را به ابى بکر برسان و هر جا به او برخوردى آیات را از او بگیر.
ابو بکر برگشت و عرض کرد: یا رسول اللَّه! آیا در باره من چیزى نازل شده؟
فرمود: نه، و لیکن جبرئیل نزد من آمد و گفت از ناحیه تو کسى جز خودت و یا مردى از خودت نباید پیامى به مردم مکه برساند.
ج) و نیز در الدر المنثور (ج 3 ص 209) است که ابن مردویه از سعد بن ابى وقاص نقل کرده که گفت: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) ابى بکر را به مکه فرستاد تا آیات برائت را بر آنان بخواند آن گاه على (علیهالسلام) را به دنبالش روانه کرد. على آن آیات را از ابى بکر گرفت، ابى بکر در دل خود خیالها کرد. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: اى ابى بکر (نگران مباش) هیچ پیامى را از ناحیه من جز خودم و یا مردى از خودم نمىبایست برساند.
د) و در همان کتاب (الدر المنثور ج 3 ص 210) است که ابن مردویه از ابى رافع نقل کرده که گفت: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) ابى بکر را با آیات برائت به موسم حج فرستاد، جبرئیل نازل شد و گفت: این آیات را نباید غیر خودت و یا مردى از اهل بیتت ابلاغ نماید، لذا رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) على (علیهالسلام) را به دنبال ابى بکر فرستاد، و آن جناب در بین راه مکه و مدینه به ابى بکر برخورد و آیات را از ابى بکر گرفت و به مکه برد و در موسم حج براى مردم قرائت کرد.
ه) و نیز مىنویسد (الدر المنثور ج 3 ص 209) ابن حبان و ابن مردویه از ابى سعید خدرى روایت مىکند که گفت: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) ابى بکر را فرستاد تا آیات برائت را بر مردم مکه بخواند بعد از آنکه او را روانه کرد على (علیهالسلام) را فرستاد و فرمود: یا على از ناحیه من غیر از من و یا تو نباید کسى به مردم برساند آن گاه او را بر ناقه غضباى خود سوار کرد و روانه ساخت، على (علیهالسلام) خود را به ابى بکر رسانید و آیات برائت را از او گرفت.
ابو بکر بسوى نبى (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بازگشت در حالى که از این پیش آمد چیزى در دل داشت، و مىترسید، نکند آیهاى در بارهاش نازل شده باشد، وقتى نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) آمد عرض کرد: چه بر سرم آمد یا رسول اللَّه؟
حضرت فرمود: خیر است تو برادر من و یار منى در غار، و تو با منى بر لب حوض، چیزى که هست نباید از من کسى پیغامى برساند مگر شخصى از خودم.
علامه طباطبایی: روایات دیگرى در همین معنا هست.
و) و در تفسیر برهان (ج 2 ص 105) از ابن شهرآشوب نقل کرده که گفته است: این روایات را طبرسى، بلاذرى، ترمذى، واقدى، شعبى، سدى، ثعلبى، واحدى، قرطبى، قشیرى، سمعانى، احمد بن حنبل، ابن بطه، محمد بن اسحاق، ابو یعلى الموصلى، اعمش و سماک بن حرب در کتابهاى خود از: عروة بن زبیر، ابى هریره، انس، ابى رافع، زید بن نفیع، ابن عمر و ابن عباس نقل کردهاند، و عبارت ابن عباس چنین است: بعد از آنکه آیات: «بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»- تا نه آیه- نازل شد، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) ابى بکر را بسوى مکه گسیل داشت تا آن آیات را بر مردم بخواند، جبرئیل نازل شد و گفت: کسى غیر از تو و یا مردى از تو این آیات را نباید برساند، لذا رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به امیر المؤمنین فرمود: ناقه غضباى مرا سوار شو و خود را به ابى بکر برسان و آیات برائت را از دست او بگیر.
ابن عباس گوید: وقتى ابو بکر به نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بازگشت با نهایت اضطراب پرسید: یا رسول اللَّه! تو خودت مرا در باره این امرى که همه گردن مىکشیدند بلکه افتخار ماموریت آن نصیبشان شود نامزد فرمودى پس چطور وقتى براى انجامش روانه شدم مرا برگرداندى؟ حضرت فرمود: امین وحى خدا بر من نازل شد و از ناحیه خداوند این پیغام را آورد که «هیچ پیامى را از ناحیه تو جز خودت و یا مردى از خودت نباید برساند» و على از من است و از من نباید برساند جز على.
از آنچه از روایات نقل کردیم همچنین از روایات بیشترى که از نقلش صرفنظر شد، و نیز از آنچه بزودى در این معنا نقل مىشود دو نکته اصلى و اساسى استفاده مىشود:
یکى اینکه فرستادن على (علیهالسلام) براى بردن آیات برائت و عزل کردن ابى بکر بخاطر امر و دستور خدا بوده و جبرئیل نازل شده و گفته است: «انه لا یؤدى عنک الا انت او رجل منک» و این حکم در هیچیک از روایات مقید به برائت و یا شکستن عهد نشده، یعنى در هیچیک آنها نیامده که یا رسول اللَّه جز تو و یا کسى از تو برائت و یا نقض عهد را به مشرکین نمىرساند، پس هیچ دلیلى نیست بر اینکه مانند بسیارى از مفسرین اطلاق این روایات را تقیید کنیم، اطلاقى که بزودى مؤیداتى برایش خواهید دید.
دوم اینکه على (علیهالسلام) در مکه هم چنان که آیات برائت را به گوش مردم رسانید حکم دیگرى را نیز رساند، و آن این بود که هر کس عهدى با مسلمین دارد و عهدش محدود به مدتى است، تا سررسید آن مدت عهدش معتبر است، و اگر محدود به مدتى نیست تا چهار ماه دیگر عهدش معتبر خواهد بود. این مطلب را آیات برائت نیز بر آن دلالت دارد.
و حکم دیگرى را نیز ابلاغ فرمود، و آن این بود که هیچکس حق ندارد از این ببعد برهنه در اطراف کعبه طواف کند، این نیز یک حکم الهى بود که آیه شریفه «یا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ» (أعراف/31) بر آن دلالت دارد، علاوه بر اینکه در پارهاى از روایات به دنبال آن حکم این آیه نیز ذکر شده و بزودى خواهد آمد.
و حکمى دیگر، و آن اینکه بعد از امسال دیگر هیچ مشرکى حق ندارد به طواف و یا زیارت خانه خدا بیاید، این حکم نیز مدلول آیه شریفه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا» (توبه/28) است.
در این میان امر پنجمى هست که در بعضى از روایات آمده، و آن این است که به صداى بلند ندا درداد: «هیچ کس داخل بهشت نمىشود مگر مؤمن» و این معنا هر چند در سایر روایات نیامده، و خیلى هم بعید به نظر مىرسد، زیرا با اینکه آیات بسیارى مکى و مدنى در این باره نازل شده، عادتا محال به نظر مىرسد که تا سال نهم هجرت این معنا به گوش مردم نرسیده و محتاج باشد به اینکه على (علیهالسلام) آن را تذکر دهد لیکن مدلول خود آیات برائت نیز همین است.
و اما اینکه در بعضى از آنها بجاى آن دارد: «هیچ کس داخل کعبه- و یا خانه- نمىشود مگر مؤمن»- در صورتى که این روایات صحیح باشد- البته حکم مستفاد از آنها نظیر حکم به ممنوعیت مشرکین از طواف، حکمى ابتدایى خواهد بود.
و به هر حال مىخواهیم بگوئیم رسالت على (علیهالسلام) منحصرا راجع به رساندن آیات برائت نبود، بلکه هم راجع به آن بود و هم راجع به سه و یا چهار حکم قرآنى دیگر، و همه آنها مشمول گفته جبرئیل هست که گفت: «از تو پیامى نمىرساند مگر خودت و یا مردى از خودت» زیرا هیچ دلیلى نیست تا اطلاق این کلام را تقیید کند.
ز) و در الدر المنثور (ج 3 ص 210) است که ترمذى- وى حدیث را حسن دانسته- و ابن ابى حاتم و حاکم- وى حدیث را صحیح شمرده- و ابن مردویه و بیهقى در کتاب دلائل همگى از ابن عباس (علیهالسلام) نقل کردهاند که گفت: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) ابى بکر را فرستاد و مامورش کرد تا بدین کلمات جار بکشد، آن گاه على (علیهالسلام) را روانه کرد و دستور داد او به آنها جار بکشد، این دو نفر به راه افتادند و اعمال حج را بجاى آوردند.
آن گاه على (علیهالسلام) در ایام تشریق (یازده و دوازده و سیزده) برخاست و چنین جار کشید: خدا و رسولش از مشرکین بیزارند، و تا چهار ماه مهلت دارید که هر جا بخواهید آزادانه بروید و بیائید، و بعد از امسال دیگر هیچ مشرکى حق ندارد به زیارت خانه خدا بیاید و دیگر هیچ کس حق ندارد برهنه در اطراف خانه طواف کند، و هیچ کس داخل بهشت نمىشود مگر مؤمن. آرى اینها آن موادى بود که على (علیهالسلام) بدانها ندا درداد.
علامه طباطبایی: این خبر مضمونش نزدیک است به آنچه که ما از روایات استفاده کردیم.
ح) و نیز در الدر المنثور (ج 3 ص 209) است که عبد الرزاق و ابن منذر و ابن ابى حاتم از طریق سعید بن مسیب از ابى هریره روایت کردهاند که گفت: ابى بکر او را دستور داد تا در همان موقعى که ابى بکر حج مىکند او آیات را بخواند. آن گاه ابو هریره مىگوید: سپس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) على (علیهالسلام) را بدنبال ما فرستاد و به او دستور داد که آیات برائت را اعلام کند، و ابو بکر هم چنان ریاست حجاج را داشته باشد و یا گفت: همان باشد (یعنى در مقام خود باقى باشد).
علامه طباطبایی: در موارد زیادى از طرق اهل سنت وارد شده که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) ابو بکر را در همین سال به کار حج گمارد، و در حقیقت آن سال ابو بکر امیر الحاج بود، و على کارش این بود که آیات برائت را جار مىزد. با اینکه شیعه روایت کرده که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) پست امیر الحاج را به على داد و نیز او حامل و مامور جار زدن به برائت بود، و این معنا را طبرسى هم در مجمع البیان و همچنین عیاشى از زرارة از ابى جعفر روایت کردهاند (تفسیر عیاشى ج 2 ص 74 ح 6) و چه بسا آن روایتى که دارد: «على در همین سفر داورى و قضاوت کرد و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) او را در این باب دعا کرد» مؤید روایات شیعه باشد، براى اینکه اگر تنها مامور به جار زدن بود دیگر به کار قضاوت دخالت نمىکرد بلکه این معنا با امارت آن حضرت موافقتر است. و روایت بزودى خواهد آمد.
ط) و در تفسیر عیاشى (ج 2 ص 75 ش 9) از حسن بن على (علیهالسلام) روایت شده که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) آن جناب (على (علیهالسلام)) را مىخواست براى بردن برائت روانه کند عرض کرد: یا نبى اللَّه من خیلى زبانآور نیستم و نمىتوانم خطابهاى را ایراد کنم، فرمود: خداوند جز این را نمىپذیرد که یا من خودم آن را ببرم و یا تو، گفت: اکنون که چارهاى نیست من آن را مىبرم، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: برو خداوند زبانت را محکم و استوار مىسازد و دلت را هدایت مىکند، آن گاه دست بر دهان آن حضرت گذاشت و فرمود: روانه شو و آنها را بر مردم قرائت کن، سپس فرمود: در این سفر مردم از شما قضاوت و داورى مىخواهند، پس هر گاه دو تن دعواگر نزد تو آمدند تو در باره یکى از آن دو حکم مکن مگر بعد از آنکه حرفهاى آن دیگرى را هم شنیده باشى، این براى به دست آوردن حقیقت، طریقه بهتریست.
علامه طباطبایی: و همین معنا از طریق عامه نیز روایت شده.
ی) هم چنان که در الدر المنثور (ج 3 ص 210) از ابى- الشیخ از على (علیهالسلام) روایت کرده که گفت: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) مرا براى رساندن سوره برائت به یمن فرستاد. عرض کردم یا رسول اللَّه آیا (صلاح هست) مرا بفرستى با اینکه من جوانى کم سن هستم و ممکن است از من تقاضاى قضاوت و داورى کنند و من نمىدانم چگونه جواب دهم؟ حضرت فرمود: هیچ چارهاى نیست مگر اینکه یا تو آن را ببرى و یا خود من. عرض کردم: اگر چارهاى نیست من مىبرم.
فرمود: به راه بیفت که خداوند زبانت را محکم و دلت را هدایت مىنماید. آن گاه فرمود: برو و آیات را بر مردم بخوان.
چیزى که در این روایت باعث سوء ظن آدمى نسبت به آن است این است که در آن لفظ «یمن» آمده با اینکه از واضحات الفاظ خود آیه است که باید آن را در روز حج اکبر در مکه بر مردم مکه بخوانند، مکه کجا، یمن و اهل آن کجا؟ و گویا عبارت روایت «بسوى مکه» بوده و براى اینکه مشتمل بر داستان قضاوت بوده خواستهاند آن را تصحیح کنند «بسوى مکه» را برداشته و بجایش «بسوى یمن» گذاشتهاند.
ک) و در الدر المنثور (ج 3 ص 209) است که احمد و نسایى و ابن منذر و ابن مردویه از ابى هریره روایت کردهاند که گفت: من با على (علیهالسلام) بودم آن موقعى که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) روانهاش کرد، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) او را با چهار پیغام فرستاد: اول اینکه دیگر هیچ برهنهاى حق ندارد طواف کند، دوم اینکه بجز امسال، دیگر هیچگاه مسلمانان و مشرکین یک جا جمع نخواهند شد، سوم اینکه هر کس میان او و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) عهدى هست عهدش تا سرآمد مدتش معتبر است، چهارم اینکه خدا و رسولش از مشرکین بیزارند.
علامه طباطبایی: این معنا به چند طریق و با عبارات مختلفى از ابى هریره نقل شده- بطورى که خواهد آمد- و متن آن خالى از اشکال نیست، و از همه آنها آن طریقى که متنش متینتر است همین طریق است.
ل) و نیز در آن کتاب (الدر المنثور ج 3 ص 109) آمده که احمد و نسایى و ابن منذر و ابن مردویه از ابى هریره روایت کردهاند که گفته است: من در آن موقعى که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) على را بسوى اهل مکه روانه کرد تا آیات برائت را بر آنان بخواند با او بودم، و دو تایى با هم جار مىزدیم به اینکه کسى داخل بهشت نمىشود مگر مؤمن، و کسى حق ندارد برهنه در اطراف خانه طواف کند، و هر کس که میان او و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) عهدى است اعتبار عهدش و مدت آن چهار ماه است، و بعد از گذشتن چهار ماه خدا و رسولش از همه مشرکین بیزار است، و بجز امسال دیگر هیچ مشرکى حق زیارت این خانه را ندارد.
علامه طباطبایی: در متن این روایت نیز اضطراب روشنى است، اما اولا براى اینکه در این روایت هم دارد «از جمله چیزهایى که ندا دادیم این بود که هیچ کس داخل بهشت نمىشود مگر مؤمن» و ما گفتیم که این حرف صحیح نیست، زیرا مطلب مذکور چند سال قبل به مشرکین گوشزد شده، و قبلا آیاتى در باره آن نازل گشته بود و همه مردم از شهرى و دهاتى و مشرک و مؤمن آن را شنیده بودند، دیگر چه احتیاجى داشت که در روز حج اکبر آن را دوباره اعلام کنند.
و ثانیا، براى اینکه نداى دومى یعنى جمله «و هر کس که میان او و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) عهدى است اعتبار عهدش و مدت آن چهار ماه است» نه با مضامین آیات انطباق دارد و نه با مضامین روایات بسیارى که قبلا نقل شد، علاوه بر اینکه در این روایت، برائت خدا و رسول را بعد از گذشتن چهار ماه اعلام داشتهاند.
و ثالثا بخاطر ناسازگارى با روایاتى که ذیلا نقل مىشود.
م) و در الدر المنثور (ج 3 ص 210) است که بخارى و مسلم و ابن منذر و ابن مردویه و بیهقى در کتاب دلائل از ابى هریره نقل مىکنند که گفته است: ابى بکر در آن حج که عدهاى را فرستاد تا در روز قربانى جار بزنند مرا نیز فرستاد. تا ندا دهیم: بجز امسال دیگر هیچ مشرکى حق زیارت خانه را ندارد، و دیگر هیچ کس حق ندارد برهنه در اطراف خانه طواف کند، بعد از اینکه ابى بکر ما را براى اینکار روانه کرد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) على را نیز روانه کرد و او را مامور نمود تا به برائت جار بزند، على آن روز در منى با ما جار مىزد و برائت را به مردم اعلام مىکرد و نیز مىگفت که از این به بعد هیچ مشرکى حق زیارت ندارد و هیچ کس حق ندارد عریان طواف کند.
ن) و در تفسیر المنار (ج 10 ص 157) از ترمذى از ابن عباس نقل کرده که گفت: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) ابا بکر را فرستاد- تا آنجا که مىگوید: على (علیهالسلام) در ایام تشریق (یازده و دوازده و سیزده ذى الحجه) برخاست و جار زد که ذمه خدا و ذمه رسولش از هر مشرکى بیزار است، اینک اى مشرکین تا چهار ماه مىتوانید در زمین آزادانه سیر کنید، و از امسال به بعد هیچ مشرکى حق زیارت ندارد و کسى مجاز نیست عریان طواف نماید، و داخل بهشت نمىشود مگر هر مؤمنى. على به این مطالب ندا درمىداد تا صدایش گرفته مىشد، وقتى صدایش مىگرفت ابو هریره برمىخاست و جار مىزد.
س) و نیز در همان کتاب (تفسیر المنار ج 10 ص 159) از احمد و نسایى از طریق محرز بن ابى هریره از پدرش نقل مىکند که گفته است: من در آن موقعى که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) على را به مکه فرستاد تا برائت را اعلام کند با على بودم و ما دو نفرى ندا مىزدیم که هیچ کس داخل بهشت نمىشود مگر هر فرد مسلمانى، و هیچ کس حق ندارد عریان طواف کند، و هر کس که میان او و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) عهدى بوده عهدش تا سرآمد مدتش معتبر است و هیچ مشرکى بعد از امسال حق زیارت ندارد، من آن روز آن قدر جار زدم که صدایم گرفت.
علامه طباطبایی: از آنچه نقل شد به خوبى به دست مىآید که آنچه که از این همه روایات در داستان فرستادن على (علیهالسلام) به اعلام برائت و عزل ابى بکر از قول جبرئیل آمده این است که جبرئیل گفت: کسى از ناحیه تو پیامى را به مردم نمىرساند جز خودت و یا مردى از خودت. و همچنین جوابى که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به ابى بکر داد در همه روایات این بود که فرمود: هیچ کس پیامى از من نمىرساند مگر خودم و یا مردى از خودم.
و به هر حال، پس معلوم شد که آن وحى و این کلام رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) مطلق است و مختص به اعلام برائت نیست، بلکه شامل تمام احکام الهى مىشود، و هیچ دلیلى نه در متون روایات و نه در غیر آن یافت نمىشود که به آن دلیل بگوئیم کلام و وحى مزبور مختص به اعلام برائت بوده، و همچنین مساله منع از طواف با حالت عریان و منع از حج مشرکین در سنوات بعد و تعیین مدت عهدهاى مدتدار و بى مدت، همه اینها احکام الهیهاى بوده که قرآن آنها را بیان کرده، پس دیگر چه معنایى دارد که امر آنها را به ابى بکر ارجاع دهد و یا ابو هریره آنها را به تنهایى جار بزند زمانى که صداى على (علیهالسلام) گرفته مىشد تا جایى که کسى صداى ایشان را نمىفهمید. اگر این معنا جایز بوده چرا براى ابو بکر جایز نباشد؟ (و چرا رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) ابو بکر را عزل کرد؟).
آرى، اینکه بعضى از مفسرین مانند ابن کثیر و امثالش گفتهاند «آیه مخصوص به حکم برائت است» مقصودشان در حقیقت توجیه همین روایات بوده، و لذا گفتهاند: على (علیهالسلام) تنها مامور بوده به اینکه حکم برائت را به اهل جمع برساند نه سایر احکام را، چون آنها را ابو هریره و ابو بکر رساندند، و انتخاب على (علیهالسلام) هم براى رساندن برائت آنهم نه از نظر این است که در شخص على خصوصیتى بوده بلکه از این نظر بوده که با رسم عرب آن وقت وفق مىداده، چون عرب وقتى مىخواست عهدى را بشکند یا خود معاهد آن را نقض مىکرد و یا مردى از اهل بیت او، و همین معنا باعث شد که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) حکم برائت را از ابى بکر گرفته و به دست على بسپارد و او را روانه کند تا بدین وسیله سنت عرب را حفظ کرده باشد.
آن گاه اضافه کردهاند: معناى اینکه آن حضرت در جواب این سؤال ابى بکر که گفت «یا رسول اللَّه چیزى در باره من نازل شده؟» فرمود: «نه و لیکن از من پیامى نمىبرد مگر خودم و یا مردى از من» همین است که اگر من تو را عزل کردم و على را نصب نمودم براى این بود که این سنت عربى را از بین نبرده باشم.
و لذا مىبینیم ابو بکر از پست خود عزل نمىشود، و هم چنان امیر الحاج هست و عدهاى از قبیل ابى هریره و آن دیگران که در روایات اسامیشان برده نشده از طرفش مامورند که در میان مردم سایر احکام را جار بزنند، و على (علیهالسلام) یکى از این عده و از مامورین ابى بکر بوده، و لذا در بعضى از روایات آمده که ابو بکر در منى به خطبه ایستاد و وقتى خطبهاش تمام شد متوجه على (علیهالسلام) شد و گفت: یا على برخیز و رسالت پیغمبر را برسان. این بود آن مطالبى که به منظور توجیه روایات گفتهاند (تفسیر ابن کثیر ج 2 ص 333).
و هر دانشمند اهل بحثى که به روایات و آیات رجوع کند، آن گاه در بحث و مشاجرهاى که علماء کلامى دو فرقه شیعه و سنى در باب افضلیت کردهاند دقت نماید جاى تردیدى برایش نمىماند که اهل سنت، بحث تفسیرى را که کارش به دست آوردن مدلول آیات قرآنى است، با بحث روایى که کارش برچیدن روایات صحیح از میان روایت مجعول است و همچنین با بحث کلامى که آیا ابى بکر افضل از على است و یا على افضل از ابى بکر است و یا امیر الحاج بودن افضل است از تبلیغ آیات برائت و اینکه اصلا در آن سال امیر الحاج على بود یا ابى بکر، خلط کردهاند.
در حالى که در بحث تفسیرى در پیرامون آیه نباید بحث کلامى را پیش کشید، پس بحث کلامى باید به کلى کنار رود، و اما بحثى که از نظر تفسیر و از نظر روایات مربوط به آیات برائت کردهاند حق این است که آقایان از نظر تشخیص معانى آیات و سبب نزول آنها و همچنین در توجیهى که کردهاند به خطا رفتهاند.
و اى کاش مىفهمیدیم از کجا چنین مسلم گرفتهاند که جمله «از تو پیامى نمىبرد مگر خودت و یا مردى از خاندانت» منحصرا مربوط به برائت و نقض عهد است، و بیش از این را نمىرساند؟ و حال آنکه هیچ دلیلى از عقل و نقل بر این انحصار دیده نمىشود، بلکه جمله مذکور بخودى خود و بتمام معنا ظهور دارد در اینکه هر چه را که رساندنش وظیفه رسول اللَّه است جایز نیست کسى آن را برساند مگر خود آن حضرت و یا مردى از خاندانش چه اینکه نقض عهدى از جانب خدا باشد مانند برائت در مساله مورد بحث و یا حکم الهى دیگرى باشد که رساندنش وظیفه شخص رسول بوده باشد.
در اینجا مساله مورد بحث با مساله نامهنگارى آن حضرت به کشورهاى همجوار اشتباه نشود، زیرا این مساله با سایر اقسام رسالت فرق دارد، در سایر اقسام از قبیل نامه نوشتن به ملوک و امم و اقوام و یا فرستادن بعضى از مؤمنین به ماموریتها و بعهده گرفتن حکومتها و فرماندهىها، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) وظیفه خود را انجام داده چون حکم خدا را به افرادى که مىتوانسته رسانده، و لذا در اینگونه موارد مىفرماید: «لیبلغ الشاهد منکم الغائب- حاضرین به غایبین برسانند» و اگر کسانى بودهاند که عادة اطمینان پیدا نمىکرده که حکم خدا به گوش آنان خورده باشد براى اطمینان خاطر اشخاصى را روانه مىکرده و یا نامه مىفرستاده.
و این با مساله برائت فرق دارد، زیرا مساله برائت و هم چنین نهى از طواف با بدن عریان و نهى مشرکین از حج کردن در سال بعد، احکام الهیى بودند و ابتدایى و تا آن زمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) آنها را تبلیغ نکرده و وظیفه نبوت و رسالت خود را در باره آنها انجام نداده، و آنها را به کسانى که باید برساند نرسانیده بود و لذا جز خودش و یا مردى از خودش کسى نمىتوانست آنها را به مشرکین و زوار مکه برساند.
و اگر اهل بحث انصاف داشته باشند اعتراف مىکنند که میان جمله «لا یؤدى عنک الا انت او رجل منک» و جمله «لا یؤدى الا انت او رجل منک» فرق هست، زیرا اگر به عبارت اولى تعبیر مىشد اشتراک در رسالت را مىرسانید، و معنایش این مىشد که «این رسالت را کسى جز تو و یا مردى از خاندان تو به مردم نمىرساند» بخلاف عبارت دومى که از این جهت ساکت است، هم چنان که میان جمله اولى و جمله «لا یؤدى منک الا رجل منک» نیز فرق است، زیرا اگر به عبارت دومى تعبیر شده بود رسالتهاى غیر ابتدایى را که همه شایستگان از مؤمنین مىتوانستند عهدهدار آن شوند نیز شامل مىشد، و حال آنکه بطور مسلم آن گونه رسالتها مراد نبوده، به شهادت اینکه مىبینیم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) از اینگونه رسالتها به اشخاص مىداده.
پس مقصود و معناى اینکه فرمود: «لا یؤدى عنک الا انت او رجل منک» این است که: اى محمد امور رسالتى که واجب بر شخص خود تو است، مانند رسالت ابتدایى که کسى جز خودت نباید مباشر آن باشد مردى از خاندانت مىتواند مباشر آن شود.
و اى کاش مىفهمیدیم چه باعث شد که آقایان وحى بودن کلام خداى تعالى را که جبرئیل براى رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) آورد و گفت: «لا یؤدى عنک الا انت او رجل منک» مسکوت گذاشته، و آن را از باب یکى از سنن جارى عرب دانسته و گفتهاند: در عرب رسم بوده که هیچ عهدى نقض نشود مگر بوسیله شخص معاهد و یا مردى از خانوادهاش. و اگر این رسم در عرب بوده چرا در هیچ یک از تواریخ ایام عرب و جنگهاى آنان اثرى از آن دیده نمىشود، و جز ابن کثیر که در بحث برائت آن را به علما نسبت داده کسى اسمى از آن نبرده است؟.
علاوه بر این، اگر این معنا سنت عرب بوده چه ربطى به اسلام دارد، و چه ارزشى داشته که اسلام آن را صحه بگذارد با اینکه اسلام و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) هر روز یکى از سنن جاهلیت را نقض مىنمود و با یکى از عادات قومى عرب مبارزه مىکرد، این سنت مزبور هم یکى از سنتهاى اخلاقى و عادات نافع نبوده که اسلام آن را معتبر بشمارد بلکه تنها یک سلیقه قبائلى شبیه به سلیقههاى اشرافى بوده که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) همه آنها را در روز فتح مکه در کنار خانه کعبه زیر پا گذاشت و بطورى که مورخین مىنویسند فرمود: همه بدانید و صریحا اعلام مىدارم که من تمامى سنتها و خون و مالى که شما اعراب از یکدیگر طلب داشتید زیر این دو پاى خود نهادم، و من همه را از درجه اعتبار ساقط کردم مگر کلید دارى خانه خدا و سقایت حاج را.
از این هم که بگذریم اگر حادثه مورد بحث یک سنت غیر نکوهیدهاى بوده لا بد باید بگوئیم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) از آن غفلت داشته، و موقعى که آیات برائت را به ابى بکر داد و او را روانه بسوى مکه کرد بیاد این رسم و سنت نبود، و بعد از آنکه ابى بکر مقدارى از راه را طى کرد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بیاد این سنت افتاد، و یا یکى از اصحابش به او یادآورى کرد.
و حال آنکه آن حضرت مثل اعلاى در مکارم اخلاق و رعایت حزم و احتیاط و حسن تدبیر بود، و بفرضى که آن حضرت فراموش کرد یارانش چرا یادآوریش نکردند؟ با اینکه مطلب یک امرى نبوده که بحسب عادت فراموش شود، زیرا غفلت از آن عینا مانند غفلت مرد جنگى از برداشتن اسلحه است.
و آیا لزوم رعایت سنت مزبور با وحى الهى بوده و خداوند بر پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) واجب کرده بود که این سنت را ملغى نکند؟ و این یکى از احکام شرعى بوده و بر زمامدار مسلمین واجب بوده که عهدى را نشکند مگر بدست خودش و یا بدست یکى از اهل بیتش؟ و یا یک حکم اخلاقى و منظور از آن این بوده که مشرکین نقض آن را نمىپذیرفتند مگر از ناحیه خود آن حضرت و یا یک نفر از اهل بیتش؟ اگر حکم شرعى بوده جاى این سؤال هست که معناى آن چیست و چه حکمتى معقول است در آن بوده باشد؟ و اگر حکم اخلاقى بوده رعایتش وقتى لازم است که قدرت در دست مشرکین باشد، و در روزهاى وقوع این حادثه قدرت در دست رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بود نه در دست مشرکین، و ابلاغ هم ابلاغ است بوسیله هر که مىخواهد باشد.
و اگر بگویى خود مسلمانان که در جمله «عاهَدْتُمْ» (التوبه/1) و جمله «وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ» (التوبه/3) و جمله «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ» (التوبه/5) مقصود و مورد خطاب بودهاند زیر بار این مطلب نمىرفتند مگر آنکه از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و یا یکى از اهل بیتش بشنوند، و هر چند اگر از ابى بکر مىشنیدند یقین به نقض پیدا مىکردند. در جواب مىگوئیم پس چرا از ابو هریره شنیدند و زیر بار هم رفتند؟ آیا ابو هریره بخاطر اینکه مامور از ناحیه على (علیهالسلام) بود اعتبارش در نظر مردم از ابى بکرى که اگر از ناحیه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) مامور مىشد بیشتر بود؟ پس حق مطلب این است که روایات مذکور که مىگفت: «ابو هریره و غیر او حکم برائت و آن احکام دیگر را بمردم ابلاغ کردند، و ابو هریره آن قدر جار زد تا صدایش گرفت» صحیح نبوده و نمىشود به آنها اعتماد کرد.
صاحب المنار در تفسیر خود مىگوید: روایات زیادى است که دلالت مىکند بر اینکه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) ابى بکر را در سال نهم هجرت امیر الحاج قرار داد، و به وى دستور داد به مشرکین که به زیارت حج مىآیند برساند که از این ببعد حق زیارت ندارند و على (علیهالسلام) را هم همراه او فرستاد تا نقض عهد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را به آنان ابلاغ نمایند، و به آنان برسانند هر طایفه که با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) عهدى داشتهاند اگر عهدشان مطلق بوده، تا چهار ماه مهلت دارند، و اگر موقت بوده تا سررسید مدتش معتبر است، و آیات برائت را که متضمن لغو پیمانهاى مذکور است از اول سوره برائت براى ایشان بخوانند.
و آیات مزبور چهل و یا سى و سه آیه است، و این اختلاف که در روایات مشاهده مىشود از جهت این است که راویان خواستهاند عشرات عدد آیات را بیان کنند و به اصطلاح زبان فارسى بگویند سى، چهل آیه است، نه اینکه عدد واقعى حتى خرده آن را هم معلوم کنند.
و جهت اینکه على (علیهالسلام) را هم همراه او کرد این بود که مىخواست سنت عرب را رعایت کرده باشد، چون عرب وقتى مىخواست پیمانى را لغو کند مىبایست این عمل را یا شخص طرف معاهده انجام دهد، و یا یکى از خاندان او. لذا با اینکه ابو بکر امیر الحاج بود و در پست خود باقى بود على مامور این کار شد، تا هم سنت نامبرده رعایت شود، و هم ابو بکر او را کمک کند، هم چنان که مىبینیم ابو بکر به کارکنان خود که یکى از آنها ابو هریره است مىگفت تا او را کمک کنند (تفسیر المنار ج 10 ص 157).
وى سپس اضافه مىکند: شیعه این پیشامد ساده را بر حسب عادتى که دارند بزرگ کرده، و چیزهاى دیگرى را هم که نه روایت صحیحى بر طبق آن وارد شده و نه دلیل منطقى آنها را تایید مىکند بر آن افزوده و داستان را دلیل بر افضلیت على (علیهالسلام) از ابى بکر گرفته و گفتهاند: «رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) ابى بکر را از ماموریت تبلیغ برائت عزل کرد، چون جبرئیل پیغام آورده بود که رفتن ابى بکر صحیح نیست، زیرا این رسالت را جز خودت و یا یکى از خاندانت نباید ابلاغ کند» شیعه پا را از مساله برائت هم فراتر گذاشته و پیام جبرئیل را عام و شامل تمامى احکام دین گرفتهاند.
با اینکه اخبار داله بر تبلیغ احکام و جهاد در راه حمایت و دفاع از دین و وجوب آن بر همه مسلمانان به حد استفاضه است (یعنى بسیار زیاد است) و این اخبار همه دلالت دارند بر اینکه تبلیغ احکام دین فریضه است نه فضیلت. از آن جمله کلام رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در حجة الوداع است که در برابر هزاران نفر فرمود: «الا فلیبلغ الشاهد الغائب- آگاه که باید حاضرین به غائبین برسانند» و این کلام در صحیح بخارى و مسلم و غیر آن دو مکرر روایت شده. و در بعضى از روایات که از ابن عباس نقل شده دارد که وى گفت: «به آن خدایى که جان من به دست اوست این کلام وصیت آن حضرت به امت خود بود ...».
و از آن جمله نیز کلام آن حضرت است که فرمود: «بلغوا عنى و لو آیة- از طرف من به مردم برسانید هر چند یک آیه را» بخارى در صحیح خود و ترمذى آن را روایت کردهاند. و اگر غیر این بود و چنین سفارشاتى صادر نمىشد و مردم مامور به تبلیغ نمىبودند، اسلام اینطور که اکنون در دنیا منتشر گشته انتشار نمىیافت.
بعضى از شیعیان از این نیز تجاوز کرده و بطورى که شنیده مىشود خیال کردهاند رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) ابو بکر را از امارت حجاج نیز عزل کرده و على را بدان مامور نمود و این بهتانى است صریح و مخالف با یک مساله عملیى که خاص و عام از آن با خبرند.
بلکه حق مطلب این است که على (علیهالسلام) مکلف به یک امر مخصوصى بوده، و در سفر مورد بحث تابع ابى بکر و او امیر الحاج و مامور به اقامه یکى از ارکان اجتماعى اسلام بوده است، چه تبعیتى از این بهتر که حتى وقت و زمان انجام وظیفه را هم ابو بکر براى على تعیین مىکرده و همانطورى که در روایات گذشته مشاهده شد مىگفته است: «یا على برخیز و رسالت رسول خدا را به این مردم برسان» و همانطورى که در روایت ابو هریره تصریح بر این مطلب بود که به سایر پیروانش مىگفت: «برخیزید و على را کمک کنید» روایت مزبور را صحیح بخارى و مسلم و دیگران نقل کردهاند.
صاحب المنار سپس مساله امارت ابى بکر را دنبال کرده و با آن و همچنین به اینکه ابى بکر نزدیک وفات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در محراب آن حضرت به نماز ایستاد استدلال کرده است بر اینکه ابى بکر در میان تمامى اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) از همه افضل بوده (تفسیر المنار ج 10 ص 161).
اما اینکه گفت: «با اینکه اخبار داله بر وجوب تبلیغ دین به حد استفاضه است ...» معلوم مىشود که وى معناى کلمه وحى را که فرمود: «لا یؤدى عنک الا انت او رجل منک» آن طور که باید نفهمیده و نتوانسته است میان آن و میان «لا یؤدى منک الا رجل منک» فرق بگذارد، و در نتیجه خیال کرده است اطلاق وحى مزبور با وجوب تبلیغ دین بر غیر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و خاندانش از سایر مسلمین منافات داشته، و لذا در مقام برآمده که اطلاق مزبور را به وسیله اخبار مستفیضهاى که دلالت مىکند بر وجوب تبلیغ دین بر همه مسلمانان دفع کند، و آن را مقید و مخصوص نقض و الغاء پارهاى از پیمانها سازد، و به همین منظور حکم الهى را به یک سنت عربى تبدیل نموده، و همین اشتباه وادارش کرده که خیال کند کسانى که کلمه وحى را بر اطلاقش باقى گذاشتهاند از یک امرى که نزدیک به ضرورى در نزد مسلمین است غفلت ورزیدهاند، و آن امر ضرورى وجوب تبلیغ بر عامه مسلمین است، تا آنجا که براى ضرورى بودن آن به روایات صحیح بخارى و مسلم و غیر آن دو تمسک کرده که در آنها دارد رسول خدا فرمود: «حاضرین به غائبین ابلاغ کنند» و حال آنکه همانطورى که از نظرتان گذشت معناى جمله وحى این نیست که صاحب المنار فهمیده.
و اما اینکه گفت: «بعضى از شیعیان از این نیز تجاوز کرده ...» جوابش این است که آنچه شیعه به آن معتقد است خیالى نیست که مشار الیه به شیعه نسبت مىدهد، بلکه روایتى است که شیعه آن را معتبر دانسته و به آن تمسک جسته است و ما آن روایت را در خلال روایات گذشته ایراد کردیم.
از این بیشتر بحث کردن در مساله امارت حاج در سال نهم هجرت دخالت زیادى در فهم کلمه وحى یعنى جمله «لا یؤدى عنک الا انت او رجل منک» ندارد، چون امارت حجاج چه اینکه ابى بکر متصدى آن بوده و چه على (علیهالسلام) چه اینکه دلالت بر افضلیت بکند و یا نکند یکى از شؤون و شاخ و برگهاى ولایت عامه اسلامى است، وحى مزبور مطلبى است و مساله امارت مساله دیگرى است که امیر مسلمانان و زمامدار ایشان که باید در امور مجتمع اسلامى دخالت نموده و احکام و شرایع دینى را اجراء کند باید در آن نیز مداخله نماید، بخلاف معارف الهى و موارد وحیى که از آسمان در باره امرى از امور دین نازل مىشود، که زمامدار در آن حق هیچگونه دخالت و تصرفى ندارد.
آرى، تصرف و مداخله در امور اجتماعى در زمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) تصدیش در دست خود آن حضرت بود، یک روز ابى بکر و یا على (علیهالسلام) را به امارت حاج منصوب مىکرد، و روزى دیگر اسامه را امیر بر ابى بکر و عموم مسلمانان و صحابه مىگردانید، و یک روز ابن ام مکتوم را امیر مدینه قرار مىداد با اینکه در مدینه کسانى بالاتر از وى بودند. و بعد از فتح مکه یکى را والى مکه و آن دیگرى را والى بر یمن و سومى را متصدى امر صدقات مىکرد، ابا دجانه ساعدى و یا سباع بن عرفطه غفارى را- بنا بر آنچه که در سیره ابن هشام آمده- در سال حجة الوداع والى بر مدینه قرار داد با اینکه ابو بکر در مدینه ماند و بطورى که بخارى و مسلم و ابو داود و نسایى و غیر ایشان روایت کردهاند به حج نرفت. اینگونه انتخابات تنها دلالت بر این دارد که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) اشخاص نامبرده را براى تصدى فلان پست، صالح تشخیص مىداده، چون زمامدار بوده و به صلاح و فساد کار خود وارد بوده است.
و اما وحى آسمانى که متضمن معارف و شرایع است نه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در آن حق مداخلهاى داشت، و نه کسى غیر از او، و ولایتى که بر امور مجتمع اسلامى دارد هیچ گونه تاثیرى در وحى ندارد، او نه مىتواند مطلق وحى را مقید و مقیدش را مطلق کند، و نه مىتواند آن را نسخ و یا امضاء نموده و یا با سنتهاى قومى و عادات جارى تطبیق دهد، و به این منظور کارى را که وظیفه رسالت اوست به خویشاوندان خود واگذار کند.
آرى، خلط میان این دو باب است که باعث مىشود معارف الهى از اوج بلند و مقام کریم خود تا حضیض افکار اجتماعى که جز رسوم ملى و عادات و اصطلاحات چیز دیگرى در آن حکومت ندارد پائین آید، و آدمى حقایق معارف و معارف حقیقى را با افکار اجتماعى خود آن هم با آن مقدار اطلاعى که در این باره دارد تفسیر نموده، و از معارف آسمانى آنچه را که به نظرش بزرگ مىرسد بزرگ و آنچه را که به فکرش کوچک مىرسد کوچک بشمارد، تا آنجا که یکى از صاحبان همین افکار در معناى وحى آسمانى بگوید: «از باب رعایت سنت عربى و مقدسات ملى عرب بوده است».
و خواننده محترم اگر داستان مورد بحث را کاملا مورد دقت و مطالعه قرار دهد خواهد دید که چه سهلانگارى عجیبى در حفظ و ضبط داستان و خصوصیات آن از ناحیه راویان شده است، اگر حمل به صحت نموده و نگوئیم غرضهاى نامشروع دیگرى اعمال کردهاند.
مثلا در بیشتر آن روایات دارد: «رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) ابى بکر را فرستاد تا آیات برائت را بر مشرکین بخواند، آن گاه على (علیهالسلام) را روانه کرد تا آن آیات را از ابى بکر گرفته و خود آنها را بر مردم تلاوت کند، ابو بکر برگشت و ...»
و در بعضى دیگر دارد: «ابو بکر را به عنوان امیر الحاج روانه کرد، و سپس على را با آیات برائت به دنبالش فرستاد». و در دستهاى دیگر از روایات دارد: «ابو بکر به على (علیهالسلام) دستور داد آیات برائت را بر مردم بخواند، و عده دیگرى از نفرات خود را مامور کرد تا على را در نداى به آن کمک کنند» و کار به آنجا رسید که طبرى و دیگران از مجاهد روایت کردهاند که در ذیل آیه «بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» گفته است: مقصود معاهدین از خزاعة و مدلج و هر صاحب عهد و غیر ایشان است، چون رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) وقتى از جنگ تبوک مراجعت فرمود تصمیم گرفت به زیارت خانه کعبه برود، لیکن فرمود: از آنجایى که مشرکین در ایام حج به مکه مىآیند و برهنه در خانه خدا طواف مىکنند من دوست ندارم آن موقع را مشاهده کنم، و به همین جهت ابو بکر و على را فرستاد تا در میان مردم در ذى المجاز و در جاهایى که به دادوستد مشغول بودند در همه موسم بگردند و به مردم اعلام کنند که پیمانهایشان تا بیش از چهار ماه دیگر مهلت ندارد، و آن چهار ماه همان ماههاى حرام است، یعنى بیست روز از آخر ذى الحجة تا ده روز از اول ربیع الثانى، آن گاه اعلام کنند که پس از این قتال است و هیچ معاهدهاى در کار نیست.
خوب، وقتى حال روایات بدین منوال است چه معنا دارد که صاحب المنار بگوید «قول شیعه بهتانى است صریح و مخالف با تمامى روایات آن هم در مساله عملیى که همه عوام و خواص آن را مىدانند». اگر مقصود مشار الیه عوام و خواص معاصرین رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است که آن را مىدانستهاند، چون یا خودشان شاهد جریان بودهاند و یا از کسانى که شاهد و ناظر بودهاند شنیدهاند چه ربطى به ما دارد. و اگر مقصودش عوام و خواص بعد از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است، و مردم اعصار بعد در این مساله عملى شکى نداشتهاند، مىگوییم مردم اعصار بعد، غیر از راه روایت چه راه دیگرى براى اطلاع از این داستان داشتهاند؟ روایات هم که حالش این است که هیچیک از آنها در یک کلمه اتفاق ندارند.
یکى مىگوید: فقط على (علیهالسلام) مامور به بردن آیات برائت بود. آن دیگرى مىگوید: ابو بکر هم همراه و شریکش بود. سومى مىگوید: ابو هریره و عدهاى دیگر که اسامیشان را نبرده نیز با آن دو شرکت داشتند.
از طرفى دیگر، یکى از آن روایات دارد: آیات مورد بحث نه آیه بود. دیگرى دارد: ده آیه بوده. سومى دارد: شانزده آیه بوده. چهارمى دارد: سى آیه. و پنجمى مىگوید: سى و سه آیه.
و ششمى مىگوید: سى و هفت آیه. و هفتمى مىگوید: چهل آیه. و هشتمى دارد: تمام سوره برائت بود.
باز از جهت دیگر یکى مىگوید: ابو بکر به ماموریت خودش که امارت حاج بوده رهسپار شد. دیگرى مىگوید: از نیمه راه برگشت، و لذا بعضى از آقایان اهل سنت مانند ابن کثیر این روایت را تاویل کرده و گفته است: مقصود این است که بعد از حج و انجام ماموریت برگشت. عده دیگر از آقایان گفتهاند: برگشت تا بپرسد چرا رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) او را از بردن برائت عزل کرد.
و در روایت انس که ذیلا ایراد مىگردد صریحا دارد: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) ابو بکر را براى بردن برائت روانه ساخت، آن گاه او را خواست و آیات برائت را از او گرفت.
و نیز از یک نظر دیگر، یکى از آن روایات دارد: زیارت مورد بحث در ذى الحجة واقع شد، و مقصود از حج اکبر تمامى ایام حج بوده. آن دیگرى دارد: حج اکبر روز عرفه بوده. سومى دارد: روز قربان بوده. چهارمى دارد: روز یازدهم بوده. و همچنین روایتى هم دارد که اصلا آن سال ابو بکر در ذى القعده به زیارت رفت.
باز از یک نظر دیگر، عدهاى روایات دارد: ماههاى سیاحت که خداوند معاهدین را در آن ماهها مهلت داد ابتدایش ماه شوال بوده. دیگرى دارد: از ذى القعده بوده. سومى دارد: از دهم ذى الحجه شروع مىشده. چهارمى دارد: از یازدهم ذى الحجه بوده، و همچنین روایات دیگر.
و تعدادى از روایات دلالت دارد بر اینکه: ماههاى حرام ذى القعده و ذى الحجه و محرم از آن سال بوده. و دیگرى دارد: مقصود از ماههاى مهلت و سیاحت غیر از ماههاى حرام بوده، و ماههاى چهارگانه مهلت، ابتدایش در یک روایت از روز اعلام و در روایتى دیگر از روز نزول سوره بوده.
خوب، وقتى حال روایات این باشد چطور ممکن است آدمى ادعا کند که مساله مورد بحث یک مساله عملیى بوده که همه مردم آن را مىدانند، هر چند پارهاى از احتمالات گذشته گفتار مفسرین سلف مىباشد، لیکن جمهور با کلمات مفسرین سلف معامله روایت موقوفه مىکنند.
و اما اینکه گفت: «حق اینست که على (علیهالسلام) مکلف به یک امر خاصى بوده، و در آن سفرش تابع ابو بکر بوده و ابو بکر بر او و سایرین امیر بوده و ...»
البته شکى نیست در اینکه آن ماموریتى که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) على را به آن گسیل داشت یک امر خاصى بود، و آن این بود که آیات برائت و ملحقات چهارگانه آن را که در سابق گذشت براى مردم بخواند، آرى، در این معنا حرفى نیست حرف در این است که دلالت کلمه وحى یعنى جمله «لا یؤدى عنک الا انت او رجل منک» به بیانى که در سابق گذشت منحصر به قرائت آیات برائت نیست و نباید میان آن معنایى که کلمه مزبور دلالت بر آن دارد و میان ماموریتى که على (علیهالسلام) در سفر مورد بحث داشت خلط کرد.
و اما اینکه گفت: «على در این سفر تابع ابى بکر بود» غیر از روایت ابى هریره مدرکى ندارد، و اشکالات روایت را از نظر خواننده گذراندیم.
ع) و در الدر المنثور (ج 3 ص 109) است که: ابن ابى شیبه و احمد و ترمذى (وى روایت را حسن دانسته) و ابو الشیخ و ابن مردویه از انس روایت کردهاند که گفت: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) آیات برائت را به ابو بکر داد تا به مکه ببرد، سپس او را خواست و فرمود: نباید این رسالت را به مردم ابلاغ کند مگر یک نفر از خاندانم، آن گاه على (علیهالسلام) را خواست و آیات را به وى داد.
علامه طباطبایی: صاحب المنار (ج 10 ص 164) در بعضى از کلماتش گفته است: جمله «او رجل منى- و یا مردى از خاندان من» که در روایت سدى آمده، در روایات دیگرى که طبرى و دیگران نقل کردهاند تفسیر شده، چون در آن روایات آمده: «او رجل من اهل بیتى- و یا مردى از اهل بیتم» که این نص صریح، تاویلى را که شیعیان از کلمه «منى» کرده و گفتهاند معنایش این است که «نفس على مثل نفس رسول اللَّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است، و على مثل او بوده و از سایر صحابه افضل است» باطل مىسازد.
روایاتى که وى مىگوید طبرى و دیگران آوردهاند همان روایاتى است که قبلا نقل کرده و گفته بود: احمد به سند حسن از انس روایت کرده که گفت: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) آیات برائت را به ابى بکر داد و او را روانه کرد، و وقتى ابى بکر به ذى الحلیفه رسید پیامبر فرمود: «این رسالت را ابلاغ نمىکند مگر من و یا مردى از اهل بیتم» و آن گاه آیات برائت را به على واگذار کرد و او را روانه ساخت.
و بر کسى پوشیده نیست که این روایت همان روایتى است که ما قبلا آن را از انس نقل کردیم و در آن داشت: «او رجل من اهلى» و این مقدار تفاوت در «اهل من» و «اهل بیتم» ناشى از این است که راویان حدیث روایت را نقل به معنا کردهاند.
و اولین اشکالى که به کلام صاحب المنار وارد است اینست که جمله «او رجل منى» آن طور که وى ادعا کرده که تنها در روایات سدى آمده و آن را هم ضعیف دانسته، نیست، زیرا اصل و ریشه آن عبارت وحى است که معظم روایات صحیح و زیاد آن را اثبات نموده است، و روایتى که دارد: «من اهل بیتى» و مشار الیه، آن را روایات زیاد وانمود کرده فقط یک روایت است، آن هم روایت انس است که تازه در نقل دیگرى به جاى «من اهل بیتى» در همان روایت نیز «من اهلى» آمده.
اشکال دومى که به گفتار وى وارد است این است که همانطورى که روشن شد روایت مذکور نقل به معنا شده، با این وصف بخاطر بعض الفاظى که در آن است صلاحیت ندارد بیشتر و معظم روایات صحیحى را که شیعه و سنى در باره عبارت وحى اتفاق دارند، بوسیله آن تفسیر کرد.
علاوه، اگر صحیح باشد که عبارت «او رجل منک» و یا «او رجل منى» را که گفتیم در معظم روایات آمده با عبارت «رجل من اهل بیتى» که در یک روایت آنهم به یک نقل آمده تفسیر کرد چرا صحیح نباشد این دو دسته روایات به به روایات ابى سعید خدرى سابق که داشت: «یا على انه لا یؤدى عنى الا انا او انت» تفسیر نمود؟.
و چرا نگوئیم که همه آن تعبیرات یعنى: «الا رجل منى» و «الا رجل منک» و «الا رجل من اهلى» و «الا رجل من اهل بیتى» همه کنایه از شخص على (علیهالسلام) است، یکى مىگوید: على از نفس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است. دیگرى مىگوید: اهل او است. سومى مىگوید: اهل بیت او است. لا جرم کسى که معظم روایات را با یک روایت آنهم بنا به یک نقلش تفسیر مىکند، و چنین تفسیرى را جایز مىداند غافل است از اینکه از گرماى آفتاب به نور آتش گریخته و خلاصه دچار اشکال بزرگترى مىشود. اشکال سومى که به گفتار صاحب المنار متوجه است این است که وى گمان کرده استفاده این معنا که «على (علیهالسلام) به منزله نفس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است» مستند به صرف این است که فرمود: «رجل منى» آن گاه پیش خود گفته: صرف اینکه کسى بگوید: «فلانى از من است» دلالت ندارد بر اینکه فلانى در همه شؤون به منزله نفس او است، و بیش از این را نمىرساند که یک نوع اتصال و اتباع میان من و او هست، هم چنان که در گفتار ابراهیم آمده که گفت« فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی» (إبراهیم/36) مگر اینکه قرینه دیگرى در کار باشد و بیش از این را برساند، مانند آیه« وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ» (مائده/51).
بلکه ما آن را از مجموع جمله «رجل منک» یا «رجل منى» با قرینه «لا یؤدى عنک الا انت» استفاده کردیم، بهمان بیانى که در سابق گذشت، و در این استفاده فرقى نیست چه اینکه عبارت روایت «رجل منى» باشد و چه «رجل منک» و چه «رجل من اهلى» و چه «رجل من اهل بیتى» علاوه بر اینکه اگر منظور صرف پیروى بود ابو بکر هم در خطاب پیروى از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بود، دیگر معنا نداشت آیات برائت را از او بگیرد و به على (علیهالسلام) واگذار کند و بفرماید: «دستور آمده که جز خودم، و یا مردى از پیروانم آن را ابلاغ نکند».
دلیل دیگر اینکه در روایتى که نقل خواهد شد و حاکم آن را از مصعب بن عبد الرحمن نقل کرده است، آمده که بعد از آنکه پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به اهل طائف فرمود: «قسم به کسى که جانم به دست او است نماز را به پا مىدارید و زکات را مىپردازید یا اینکه مردى را از خودم (یا چون جان خودم) به سوى شما گسیل مىدارم» مردم به ابو بکر یا عمر نظر انداختند (به گمان اینکه مراد پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) یکى از آن دو است) پس پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) دست على را گرفت و فرمود: «این». تا تردیدى را که پیش آمده بود رفع نماید.
اشکال چهارم اینکه، وى در بحث خود از روایات داله بر اینکه اهل بیت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) على و فاطمه و حسنین بوده و نه غیر، اسمى نبرده، و به روى خود نیاورده که اصلا چنین اخبارى هم در مساله وجود دارد، و حال آنکه این روایات همه صحیحه و علاوه بالغ به حد تواتر است، و ما بعضى از آنها را در تفسیر آیه مباهله ایراد کردیم، و قسمت عمده آنها را بزودى در بحث از آیه تطهیر ایراد خواهیم نمود- ان شاء اللَّه-.
و از آنجایى که آن روز در میان اهل بیت غیر از على (علیهالسلام) مردى نبوده قهرا برگشت معناى کلمه «مردى» به همان حضرت خواهد بود، و در نتیجه برگشت این اشکال به همان اشکال قبلى خواهد شد که گفتیم همه آن تعبیرات به فرضى که صحیح باشد کنایه از على (علیهالسلام) است.
و اما اینکه احتمال داد که مقصود از اهل بیت عموم اقرباى آن حضرت از بنى هاشم یا بنى هاشم و زنان آن حضرت باشند، و در نتیجه کلمه وحى یک کلام عادى باشد و نخواهد مزیتى را براى شخص معینى اثبات کند، و قهرا برگشت معنا به این باشد که «هیچ رسالتى را از من نمىرساند مگر یکى از بنى هاشم» این براى این است که آقایان اهل سنت غالبا بحثهاى لفظى را با ابحاث معنوى و همچنین مطالب دینى را با نظریات اجتماعى خلط مىکنند، و در تشخیص مفهوم این قبیل الفاظ به نظریات عرف لغویین مراجعه مىکنند، بدون اینکه نسبت به نظر شرع توجهى بنمایند. مثلا در معناى کلمه «ابن» و کلمه «بنت» نخست بحثشان چنین است که براى تشخیص اینکه آیا پسر دختر هم پسر آدمى حساب مىشود یا نه باید به لغت مراجعه کرد. باید دید آیا کلمه «پسر» بحسب وضع لغوى بر پسر دختر هم صادق است یا نه.
و از همه اینها عجیبتر آن قسمت از گفتار صاحب المنار است که گفت: «این نص صریح باطل مىسازد تاویل کلمه «منى» را چون بطورى که از سیاق گفتارش برمىآید مقصودش از نص صریح همان کلمه «من اهل بیتى» است که خواسته است بگوید این کلمه صراحت دارد در اینکه منظور از «رجل منى» یک مرد از بنى هاشم است.
و ما نفهمیدیم کلمه «اهل بیت» چه نصوصیت و صراحتى در بنى هاشم دارد، آنهم با آن همه روایاتى که در معناى کلمه مذکور وارد شده و همه مىگویند اهل بیت عبارتند از على و فاطمه و حسین. علاوه، بر فرض که کلمه «اهل بیت» به معناى بنى هاشم باشد آن وقت صاحب المنار چه مىگوید در آن روایاتى که داشت: «منى- مردى از من » آیا کلمه از من را هم به بنى هاشم معنا مىکند!!.
[ بستن توضیحات ]