
دریافت نسخه PDF مقاله - 1543KB
تاریخ نگارش : پانزدهم شهريور 1404
جنگ شناختی در قرآن
محمد هادی حاذقی
در چندین مقاله اخیر بحثی را آغاز کردیم که در مورد یک موضوع عمیق شناختی و معارفی بود که امروزه به علت مرتبه اهمیت و تاثیر گذاری که در زمینه های سیاسی ، فرهنگی، اجتماعی ، اقتصادی، و... دارد در جهان تحت عنوان یک جنگ یا دفاع شناختی مطرح گردیده است .
عنصر اصلی این موضوع ، تصمیم گیری و عبارت دیگر فرایند کسب اطلاعات ، اندیشه، تعقل، و نهایتا اراده و عمل میباشد .
ما تا اینجا در این سلسله مقالات اولا فرایند تصمیم گیری را با تبیین و وهله ها و مراحل مختلف آن ذکر کرده ایم که به اختصار در زیر تنها به ذکر عناوین مشمول در این فرایند به همان ترتیب طولی که دارند خلاصه می نمائیم . و سپس تاثیر عوامل مختلف خارجی را بر هر یک این عناصر بررسی میکنیم .
کسب اطلاعات تجربی (حواس پنج یا شش گانه) – شکل گیری مفهوم (تصور)- تفهیم (تصدیق)-تفکر(اندیشه)
شاکله (ضمیر)- تخیل- توهم -تمثل- ظن (گمان)- الهام- تعقل- تعقد(گره زدن- عقیده) باور – جزم- عزم – اراده – عمل
البته بعضی از مفاهیم نیز گاهی با عناوین دیگر بکار میرود و بعضی الفاظ و اسمها نیز با وجود مفهوم مشترک بسیار مختلف بیان میشوند مانند (عقل-روح- نفس- قلب-وجدان و...) که خود به شرح مستقلی نیاز دارد.
همه این مفاهیم و تعاریف در مقالات گذشته این حقیر تبیین و توضیح داده شده است.
اکنون در راستای علل صعوبت و سختی عمل صحیح و صواب ، با عین حال که علم و آگاهی به صحت و سقم راه ، در جهت رشد انسان وجود دارد ، نقش عوامل مختلف را در این فرایند و عناصر تشکیل دهنده تصمیم گیری با بهره گیری از مضامین عالی قرآنی که توسط مجتهد مبرز حضرت آیت الله جوادی آملی تفسیر شده است شرح میدهیم .
کلید واژه : تصمیم، باور، تعقل، اراده، عمل
ناشر : موسسه تدبر
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان :
جنگ شناختی در قرآن
چکیده:
در چندین مقاله اخیر بحثی را آغاز کردیم که در مورد یک موضوع عمیق شناختی و معارفی بود که امروزه به علت مرتبه اهمیت و تاثیر گذاری که در زمینه های سیاسی ، فرهنگی، اجتماعی ، اقتصادی، و... دارد در جهان تحت عنوان یک جنگ یا دفاع شناختی مطرح گردیده است .
عنصر اصلی این موضوع ، تصمیم گیری و عبارت دیگر فرایند کسب اطلاعات ، اندیشه، تعقل، و نهایتا اراده و عمل میباشد .
ما تا اینجا در این سلسله مقالات اولا فرایند تصمیم گیری را با تبیین و وهله ها و مراحل مختلف آن ذکر کرده ایم که به اختصار در زیر تنها به ذکر عناوین مشمول در این فرایند به همان ترتیب طولی که دارند خلاصه می نمائیم . و سپس تاثیر عوامل مختلف خارجی را بر هر یک این عناصر بررسی میکنیم .
کسب اطلاعات تجربی (حواس پنج یا شش گانه) – شکل گیری مفهوم (تصور)- تفهیم (تصدیق)-تفکر(اندیشه)
شاکله (ضمیر)- تخیل- توهم -تمثل- ظن (گمان)- الهام- تعقل- تعقد(گره زدن- عقیده) باور – جزم- عزم – اراده – عمل
البته بعضی از مفاهیم نیز گاهی با عناوین دیگر بکار میرود و بعضی الفاظ و اسمها نیز با وجود مفهوم مشترک بسیار مختلف بیان میشوند مانند (عقل-روح- نفس- قلب-وجدان و...) که خود به شرح مستقلی نیاز دارد.
همه این مفاهیم و تعاریف در مقالات گذشته این حقیر تبیین و توضیح داده شده است.
اکنون در راستای علل صعوبت و سختی عمل صحیح و صواب ، با عین حال که علم و آگاهی به صحت و سقم راه ، در جهت رشد انسان وجود دارد ، نقش عوامل مختلف را در این فرایند و عناصر تشکیل دهنده تصمیم گیری با بهره گیری از مضامین عالی قرآنی که توسط مجتهد مبرز حضرت آیت الله جوادی آملی تفسیر شده است شرح میدهیم .
کلمات کلیدی :
تصمیم، باور، تعقل، اراده، عمل
تصدیق و تکذیب بر اساس علم
یک بیان نورانی از امام صادق(سلام الله علیه) است که مرحوم کلینی در جلد اول کافی در کتاب علم و فضایل علم آنجا نقل کردند. در آنجا این روایت نورانی را از وجود مبارک حضرت نقل کردند که «إنّ الله سبحانه و تعالی خصّ عباده بآیتین من کتابه ]»[3فرمود ذات اقدس الهی بندگان مؤمن را با دو آیه تحصین کرده است، در حِصن قرار داد، در قلعه قرار داد که محفوظ بماند یا تحضیض کرد، ترغیب کرد، تشویق کرد که عالمانه حرکت بکنند یا آنها را مختصّ قرار داد، ویژه آنها قرار داد که عالِمانه حرکت کنند.
خب، «إنّ الله سبحانه و تعالی حضّ عباده» به چه چیزی؟ «بآیتین من کتابه ]»[4به دو آیه در قرآن کریم یک فضیلت ویژهای برای بندگان خودش قرار داد یکی اینکه تصدق نکند، نپذیرد چیزی را مگر عالِمانه، دوم اینکه تکذیب نکنند، رد نکنند چیزی را مگر عالمانه آن ٴ گاه به این دو آیه استدلال کردند یکی همین آیه محلّ بحث سوره ٴ مبارکه «اسراء» است که ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ که این درباره پیروی است اگر بخواهید پیروی کنید، اطاعت کنید، بپذیرید باید عالمانه باشد دیگری مربوط به نفی و سلب است که در ٴ سوره ٴ مبارکه «یونس» آیه 39به این صورت است فرمود عدهای را ذات اقدس الهی مذمّت کرده است چون تکذیبشان عالِمانه نبود ﴿بَلْ کَذَّبُوا بِمَا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ﴾ افراد جاهلی را، مشرکان را سرزنش کرد برای اینکه تکذیبِ اینها محقّقانه نبود بالأخره همان طوری که تصدیقِ بدون تصوّر و درک صحیح نارواست، تکذیبِ بدون درک صحیح هم نارواست دیگر فرقی نمیکند بالأخره هر دو تصدیق به معنای عام است بالأخره انسان یا به نفی فتوا میدهد یا به اثبات اگر خواست به اثبات فتوا بدهد که تابع باشد باید محقّقانه باشد، اگر خواست به نفی فتوا بدهد و چیزی را سلب کند باید محقّقانه باشد.
آیه 39ٴ سوره ٴ مبارکه «یونس» این است که ﴿بَلْ کَذَّبُوا بِمَا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِینَ﴾ این بیان نورانی حضرت که مرحوم کلینی نقل کرد نشان آن است که انسان چه در نفی، چه در اثبات هر دو طرف راهش بسته است نه در تصدیق جلویش باز است که هر چه را خواست تصدیق بکند و پیروی کند، نه در تکذیب جلویش باز است که هر چه را خواست نفی کند. هم از آن طرف درِ دیوار و ٴ قلعه مستحکم بسته است، هم از این طرف درِ این برج بسته است. از این طرف بخواهد بدون درکِ صحیح برود سَرش میشکند، از آن طرف بخواهد بدون درک صحیح برود سرش میشکند چون دو طرفش بسته است فرمود: «إنّ الله حصّن عباده» اینها را در این قلعه قرار داد، اگر بخواهد عالِمانه حرکت کند، بله در باز است بخواهد عالمانه حرکت نکند در بسته است در این حِصن، محصون، محفوظ و محقون است.
خب، این ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ نشان میدهد که جامعه وقتی از جاهلیت بیرون میآید که جامعه علمی باشد قهراً حرفی نمیزند مگر اینکه عالمانه باشد در روایات کذب هم این حدیث شریف هست که «کفی بالمرء کذباً أن یحدّث بکلّ ما سمع ]»[5همین که انسان هر چه را شنید از مجرای گوش شنید، از مجرای دهن باز کند دیگر بدون اینکه تحلیل عقلی و قلبی بکند، ارزیابی بکند، معلوم بشود صحیح است یا نه همین طور بگوید فرمود: «کفی بالمرء کذباً أن یحدّث بکلّ ما سمع»، بنابراین ذات اقدس الهی اگر بخواهد جاهلیت را به عقل و عالم عقلی و امّت عاقله تبدیل بکند مهمترین راهش هم همین راه فرهنگی است.
در بخشهایی از قرآن کریم بالصراحه فرمود شما گمان دارید این گمان، محقّقانه نیست علم اگر دارید استخراج کنید، استنباط کنید و بدون علم سخن نگویید آیه 148ٴ سوره ٴ مبارکه «انعام» این بود ﴿سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا﴾ مشرکان حرفهایی داشتند مشرکان دو قسمت بودند در ٴ سوره ٴ مبارکه «انعام» این بحثش گذشت عوام مشرک، مشرکینی که عوام بودند میگفتند ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ ][6این میراث فرهنگی ماست، آثار باستانی ماست، نیاکان ما پذیرفتند و مانند آن. اهل تحقیقشان که الآن هم در هند هم هستند اینها میگویند اگر خدا این کارِ ما را نمیپذیرفت و نمیپسندید و نمیپسندد میتواند جلویش را بگیرد چون جلویش را نمیگیرد و کاری با ما ندارد معلوم میشود راضی است گفتند ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْ﴾ قرآن کریم برابر آنچه که در ٴ سوره ٴ مبارکه «انعام» بحثش گذشت میفرماید شما اینجا علم ندارید، حرفهایتان عالمانه نیست شما بین اراده تشریعیه و تکوینیه خلط میکنید
ٴ البته اگر ذات اقدس الهی اراده تکوینیه کند که جلوی شما را بگیرد میتواند قدرتش هم دارد و راهش هم آشناست اما بنا بر این نیست که با اجبار شما را وادار به توحید کند. ٴ اراده تشریعیه الهی این است که توحید واجب است، تحصیل توحید واجب است، شرک حرام است، پرهیز از شرک واجب است، شما را آزاد گذاشته ولی راهنمایی کرده اینکه شما بگویید ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا﴾ اگر خدا نمیخواست ما مشرک نمیشدیم چون مشرک هستیم معلوم میشود خواست خداست یعنی تکویناً خدا خواست، بله هر کاری در عالم انجام میگیرد به اذن تکوینی اوست دیگر، اما آن کسی هم که معصیت میکند به جهنم میرود باعث تکوینی اوست دیگر نه اینکه خودش برود به جهنم که این را میبرند بالأخره اما به وسیله عقل، فطرت از درون، به وسیله وحی و نبوت و امامت از بیرون فرمود کدام کار حلال است؟ کدام کار حرام ٴ است؟ توحید واجب است؟ شرک حرام است؟ شما اراده ٴ تکوینیه خدا را میگویید ٴ اراده تشریعیه او را نفی میکنید میخواهید بگویید که شرعاً هم خواست خدا همین است نهی نکرده خدا در حالی که شرعاً نهی کرده، تقبیح کرده، عذاب میدهد و تکویناً شما را آزاد گذاشته.
این حرفِ محقّقان آنهاست که میگویند ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّی ذَاقُوا بَأْسَنَا﴾ ][7بعد میفرماید این علم نیست ﴿قُلْ هَلْ عِندَکُم مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا﴾ شما محقّقانه علم را استخراج کنید، علم را استنباط کنید اینکه خلط است، اینکه مغالطه است ﴿فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ﴾ شما با خَرص و گمان و حدس دارید کار میکنید.
ٴ در سوره ٴ مبارکه «نجم» آنجا بخش بازتری را از مسئله عدم حجّیت اینگونه از ظنون مغالطه آمیز سخن به میان آمد در ٴ سوره ٴ مبارکه «نجم» آیه 23این است فرمود: ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم﴾ شما که این بتها را ارباب گفتید بارها ملاحظه فرمودید که قرآن کریم میفرماید این الفاظ مفاهیمی دارد که این مفاهیم زیرش خالی است یعنی شما که میگویید ربّ این ربّ لفظ است یک، مفهومی هم دارد دو، اما زیر این مفهوم خالی است یعنی در این بتکده این مفهوم، مصداق ندارد ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم﴾ اسمی بیمسمّاست شما این مفهوم در ذهنتان باشد، این لفظ هم در لَبِتان باشد وارد بتکده بشوید ببینید این لفظ، این مفهوم مصداق دارد یا ندارد، خب ندارد دیگر ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا﴾ یعنی این حصر است یعنی اسمی بیمسمّاست ربّ میگویید ولی مصداق ندارد که اینها سنگ و چوباند ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ ]﴿[8أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ﴾ ][9و مانند آن.
خب، ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَی الْأَنفُسُ﴾ اینها در اندیشهها، ظنّیاند در انگیزهها، هوسیاند همین «إن یتبعون الا الظنّ فی ما یرجوا الی المعرفة وما تهوی الأنفس فی ما یرجوا الی المیل والعمل» در حکمتِ علمی ظنّیاند، در حکمتِ عملی هوسیاند ﴿إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ﴾ در مسائل معرفتی، ﴿وَمَا تَهْوَی الْأَنفُسُ﴾ در مسائل عملی. اخلاق و عقاید و امثال ذلک فضایل برابر هوس تنظیم میشود، دانشهای آنها هم برابر مظنّه و گمان تدوین میشود. در همان ٴ سوره ٴ مبارکه «نجم» آیه 28این است ﴿وَمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً﴾.
بنابراین وقتی حکمت بخواهد جامعه ای را متمدّن کند اوّلین کارش، کار فرهنگی است این ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ ][10میآموزد که شما هیچ حرفی نزنید، هیچ حرفی را نپذیرید، هیچ حرفی را ننویسید، هیچ حرفی را نخوانید مگر پژوهشکرده و محقّّّقانه تحقیق کرده ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ بعد میفرماید بالأخره جامعه یک رهبر دارد، یک امت دیگر یک امام دارد یک امت هر کسی باشد بالأخره، بالأخره یک رئیس دارد و یک عده مرئوس،
یک والیّ دارد یک مولّیٰعلیه هر جامعه همین طور است این مسئله کلی که جامعه باید بر اساس علم حرکت کند آن را به صورت باز که ٴ وظیفه امت چیست؟ وظیفه امام چیست؟ وظیفه والی چیست؟ وظیفه مولّیٰعلیه چیست؟ وظیفه رهب ٴ ر چیست؟ وظیفه توده مردم چیست؟ آن را در ٴ سوره ٴ مبارکه «حج» به صورت شفاف مشخص کرده است.
ٴ در سوره ٴ مبارکه «حج» فرمود بالأخره مردم یا تابع اند یا متبوع یعنی یا اماماند یا امت دیگر، یا والیاند یا مولّی علیه، یا رئیس اند یا مرئوس. در ٴ سوره ٴ مبارکه «حج» فرمود اگر جزء جمهورِ مردمی، جزء آحاد مردمی، جزء توده مردمی در حدّ خاصّ خودت محقّق و پژوهنده باش کسی از شما توقّع ندارد که مثل محقّقان علمی حرکت کنید ولو آن مقداری که برای شما مقدور است برابر همان حرکت کنید و اگر جزء امام امتید، والی مردمید، رئیس مردمید، مسئول مردمید، محقّقانه ریاست کنید و ولایت داشته باشید. ٴ آیه سه ٴ سوره ٴ مبارکه «حج» این است ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَیَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطَانٍ مَّرِیدٍ﴾ چون دارد ﴿یَتَّبِعُ﴾ معلوم میشود برای جمهور مردم است، معلوم میشود برای مولّی علیه است، معلوم میشود برای امت است، معلوم میشود برای مأمومین است، معلوم میشود برای مولّی علیه است مرئوسین است فرمود اینها بدون علم حرکت میکنند چون بدون علم زندگی میکنند تابع هر کسی هستند که شعار داد اگر محقّقانه حرکت کنند راه باز است ما راهِ بستهای در عالم نداریم اینچنین نیست که ما راه را ببندیم بعد بگوییم حرکت کنید نه راه باز است ما هم راهنمایی میکنیم ﴿کَفَی بِرَبِّکَ هَادِیاً وَنَصِیراً﴾ ][11راههای فراوانی است از درون و بیرون ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾. خب، این راجع به افراد توده مردم است یا راجع به رهبران؟ راجع به ٴ توده مردم است، چرا؟ برای اینکه فرمود: ﴿وَیَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطَانٍ مَّرِیدٍ﴾ چون بدون علم حرکت کرده، به دنبال هر انسانی که اهل شیطنت است راه میافتد.
«مَرید»، «مارد» از تمرّد است «مَرَد»َ که میگویند جمع «مُرید» نیست جمع «مارد» است یعنی متمرّد. شیطان که مارد است، مرید است چون متمرّد است فرمود: ﴿وَیَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطَانٍ مَّرِیدٍ﴾« ][12مارد»ٍ، «متمرّدٍ» این چون بدون تحقیق حرکت میکند به دنبال هر کسی راه میافتد این برای امت، جمهور، مولّیعلیه، مرئوسین، مأمومین.
ٴ در همان سوره ٴ مبارکه «حج »آیه هشت درباره رهبران، وُلات، رؤسا، ائمه و مانند آن است. فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدیً وَلاَ کِتَابٍ مُنِیرٍ ٭ ثَانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَنُذِیقُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَذَابَ الْحَرِیقِ﴾ فرمود بعضیها هستند که درباره عقاید الهی، اخلاق الهی، احکام الهی، حقوق الهی، فقه الهی بدون علم سخن میگویند و هدایتی از جایی نصیب آنها نشده و از کتاب الهی هم استفاده نکردند یعنی نه عقل کافی بود، نه نقل وقتی دلیلِ عقلی نبود، دلیلِ نقلی نبود میشود یک حجت آن وقت چنین آدمی که محقّق نیست، دلیل عقلی بر مسئله ندارد، دلیل نقلی هم بر مسئله ندارد همین طور سَرش را خم کرده یک عده را به دنبال خود میکشاند ﴿ثَانِیَ عِطْفِهِ﴾ سر بلند نمیکند که راهش را ببیند این وقتی که انسان خم میشود، منعطف میشود میگویند این روی سینهاش خَم شده تثنیه را تثنیه میگویند برای اینکه دومی انثنا و انعطاف و گرایشی دارد به اوّلی این شخص عطفش را، این صدرش را خم کرده یعنی سر را پایین آورده همین طور دارد میرود تا اینکه یک عده را گمراه بکند نه گمراه بشود آنکه گمراه میشود ﴿یَتَّبِعُ﴾ است که فرمود: ﴿یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطَانٍ مَّرِیدٍ﴾ آن برای ضالّ است، آن برای ٴ توده مردم است این برای مُضلّ است این برای زمامدارانی است که گمراه میکنند ﴿لِیُضِلَّ عَن سَبِیلِ اللَّهِ﴾ آنگاه ﴿لَهُ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَنُذِیقُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَذَابَ الْحَرِیقِ﴾. ][13
بنابراین هر فردی بخواهد تصدیق کند باید محقّقانه باشد، بخواهد تکذیب کند باید محقّقانه باشد این فرد چه امام باشد، چه امت یکی و هر فرد چه امام باشد چه امت هر کاری انجام میدهد باید محقّقانه باشد چنین جامعهای میشود ٴ جامعه ٴ متمدّن، اگر ذات اقدس الهی جاهلیت را به جامعه عقل تبدیل کرده است با این عناصر محوری تبدیل کرده است فرمود امامی محقق باش، مأمومی محقّق باش، تصدیق میکنی محقّق باش، تکذیب میکند محقّق باش این میشود حکمت 861117-اسرا-42
اما همیشه در وجود انسان قوائی وجود دارد که پیوسته در حال تعامل و مبارزه و تنازع هستند که بعناوین مختلفی در شئون مختلف بیان میشوند .
قلب و نفس
قلب انسان مسئول است یعنی چه؟ از دل سؤال میکنند، سؤال میکنند که چه؟ از دل سؤال میکنند که اعضا و جوارح را چه کار کردی، خب این معقول است و مفهوم، اما از دل سؤال میکنند خودت را چه کار کردی این با ادبیات قرآنی باید هماهنگ دربیاید مسئول چه کسی است؟ مسئولعنه چه کسی است؟ این است که سیدناالاستاد میفرماید این آیه من أعجب آیات قیامت است و واقع انسان نمیفهمد آیه ظلم هم همین طور است مگر ما چند نفریم در قرآن دارد که اینها به خودشان ظلم کردند شما هر چه تحلیل میکنید میبینید پیچیدهتر میشود، مشکلتر میشود در مسئله آیات ظلم که ﴿مَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلکِن کَانُوا أَنفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ﴾ ][15این طور بود دیگر ظلم یعنی چه؟ ظلم یعنی تجاوز حدّ باز یعنی چه؟ یعنی ما ظالمی داریم محدودهای دارد یک، مظلومی داریم محدوده ٴ ای دارد دو این ظالم وقتی از محدوده خودش تعدّی میکند به ٴ محدوده مظلوم میرسد حقّ او را نفی میکند این میشود ظلم این معنای ظلم است.
ما میتوانیم به احکام الهی ظلم بکنیم، به دیگران ظلم بکنیم، به اشخاص حقیقی یا اشخاص حقوقی ظلم بکنیم اینها کاملاً معنایش معلوم است اما به خودمان ظلم بکنیم یعنی چه؟ ﴿وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلکِن کَانُوا أَنفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ﴾ ما این ظالم و مظلوم دوتا مفهومی است که حتماً دوتا مصداق میطلبد این را هم در جایش ملاحظه فرمودید که بعضی از مفاهیم اند که «لا اقتضا» هستند ممکن است دوتایی یکجا جمع بشوند مثل عالِم و معلوم، عاقل و معقول ممکن است کسی به خودش علم داشته باشد این دوتا لفظ است، دوتا مفهوم ولی یک مصداق. علم ممکن است به غیر تعلّق بگیرد، ممکن است به خود تعلّق بگیرد این اتحاد عالم و معلوم است، اتحاد عاقل و معقول است، اتحاد مُحبّ و محبوب هست چه اینکه تغایر عالم و معلوم هست که انسان به غیر علم دارد این دوتا مفهوم اقتضای مغایرت ندارند اما ظالم و مظلوم مثل محرّک و متحرّک، مثل علت و معلول، مثل خالق و مخلوق اینها دوتا مفهوماند که دوتا مصداق میخواهند مگر انسان میتواند خالق خودش باشد? نه، میتواند محرّک خودش باشد? نه، میتواند معالج خودش باشد? نه، طبیب از نظر علم و فنّ و نفس عالمهاش میشود معالج، بدنش میشود متعالج وگرنه معالج و متعالج، محرّک و متحرّک اینها دوتا لفظ است، دوتا مفهوم حتماً دوتا مصداق میخواهد ظلم هم همین طور است مگر آدم میتواند به خودش ظلم بکند? ما اگر بخواهیم به خودمان ظلم بکنیم یعنی چه? یعنی از ٴ محدوده حقّ خودمان تعدّی کردیم، ٴ محدوده حقّ خودمان را گرفتیم و کم و زیاد کردیم آخر این دوتا خود شد که ﴿وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلکِن کَانُوا أَنفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ﴾ ][16آنجا به زحمت ثابت شد که ما یک خودِ حیوانی داریم، یک خودِ انسانی داریم
در سوره ٴ مبارکه «نساء »همینهایی که اهل جبهه و جنگ نبودند فرمود اینها فقط به فکر خودشاناند ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ ] [17ٴ در سوره ٴ مبارکه «حج» میفرماید اینها خودشان را فراموش کردند ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ ][18خدا اینها را اِنسا کرده همینهایی که به فکر شکماند خدای سبحان میفرماید اینها به فکر خودشاناند درباره همینها میفرمایند اینها خودشان را فراموش کردند یعنی آن خودِ ملکوتیشان را فراموش کردند، خودِ حقیقی را فراموش کردند، خودِ انسانی را فراموش کردند یک خودِ حیوانی است که ﴿ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الْأَمَلُ﴾. ][19
درباره ظلم و مظلوم به زحمت چنین تعدّدی ثابت شد اما اینجا مگر ما مرکز تصمیمگیری ما، حقیقت ما غیر از فؤاد ما، غیر از قلب ما چیز دیگر است? این قلبی که میگویند همین این صنوبری شکلی که به تعبیر آقایان در قسمت چپ بدن است اینکه نیست این را انسان دارد، حیوان دارد اینکه درباره منافقین فرمود: ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾ ][20شما همین جوانِ منافق را به هر متخصّص قلب نشان بدهی نوارگیری بکنند میگویند نه، این قلب مریض نیست، اما قرآن میفرماید که قلبش مریض است این قلب که در حیوان است و در منافق و کافر هم هست اینکه نیست قلب آن حقیقت انسانی است و محور انسانیّت انسان است.
خب، از این حقیقت سؤال میکنند که چه چیزی ?خودت را چه کار کردی? مسئول و مسئول عنه میشود یکی این تعدّد با آن وحدت چطور جمع میشود? ظالم و مظلوم را ما به زحمت جمع کردیم از انسان سؤال میکنند که سمع و بصر را چه کردی این جا دارد حالا خواه این سؤال به معنای زیر سؤال بردن باشد «کما هو الظاهر» یا این سؤال به معنای استفهام و استشهاد باشد که در آیاتی که ما از اعضا و جوارح میپرسیم از آنها به عنوان شاهد کمک میخواهیم یا مثلاً آنها را به حرف دربیاوریم به این معنا باشد
861121-اسرا-44
چرا این کار را کردی? یک وقت است میگوییم ما این را توبیخ میکنیم خب این ادبیاتش محفوظ است، سرزنشاش میکنیم که چرا این کار را کردی این هم محفوظ است، اما یک وقت است میگوییم سؤال میکنیم میخواهیم این ادبیات هم محفوظ باشد از الفاظ هم نگذریم این مسئول چه کسی است? مسئولعنه چه کسی است? میگوییم آقا چرا خودت را بیجا مصرف کردی? چرا خودت را بیراهه بردی? این خودت را بیراهه بردی یعنی چه? میشود گفت چرا بیجا حرف زدی، بیجا دیدی، بیجا شنیدی، بیجا گرفتی، بیجا غذا خوردی این کار را میشود کرد اما آن محور تصمیمگیری را، آن مرکز فرماندهی را ما زیر سؤال ببریم بگوییم ای مرکز فرماندهی چرا خودت را بد فرمان دادی که این ادبیات هم یک وقت است کسی میآید این الفاظ را حمل بر مجاز میکند، خب او دیگر تفسیر نشد.
با حفظ این ظاهر، با حفظ ادبیات عرب و قانون قرآنی ما باید یک مسئول داشته باشیم یک مسئولعنه بگوییم این سؤال به معنای توبیخ است، بله خب توبیخِ ذات اقدس الهی توبیخ میکند، تحقیر میکند، سرزنش میکند، رسوا میکند ﴿لَهُمْ خِزْیٌ﴾ ][21آنها الفاظ دیگر است اما وقتی واژه ظلم را به کار برد
اسرا44
از او سؤال میکنیم که خودت را چطور مصرف کردی آن مطلب، مسئولعنه است در اینجا مطلب، قلب است مطلوب، قلب است مسئولعنه قلب است، مسئول قلب است از دل میپرسیم تو که مرکز تصمیمگیری هستی چر این مرکز تصمیمگیری را بیجا مصرف کردی؟ این است که ایشان میفرمایند مِن أعجب آیات حشر است مثل مسئله ظلم.
در مسئله ظلم یک مشکل دیگر هم آنجا بود و آن این است که بالأخره افراد میگویند ما، ماییم دیگر درباره خودمان هر چه تصمیم گرفتیم، گرفتیم معلوم میشود که نه آن خودِ درونی و ملکوتی برای ما نیست، ما نیستیم به عنوان امانت ٴ به ما دادند ما اگر بد کردیم، عقیده بد یا اخلاق بد تحویل او دادیم او را که امانتِ الهی بود و روحالله بود، ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ ][22بود و خلیفةاللهی بود او را غصب کردیم چیزی به عنوان امانت به ما دادند مِلک ما نیست اگر مِلک ما بود که ما هر کاری درباره او میکردیم که ظلم نبود معلوم میشود او را به ما دادند به عنوان امانت مثل اینکه چراغی به ما دادند مِلک ما نکردند ما این شیشه را شکاندیم، خب زیر سؤال میرویم دیگر میگوییم به این شیشه، به این چراغ شفاف بد کردیم چون برای ما نبود، اما اگر کسی شیشه چراغ خودش را شکاند این نمیگویند ظلم کرد که ما اگر درون خودمان را تیره کردیم، اگر درون خودمان، خودمان باشیم اینکه ظلم نیست، اما اگر درون را تیره کردیم به ما میگویند چرا ظلم کردی اینکه برای تو نبود چرا تجاوز کردی از حدّت معلوم میشود خودی است که ملکوت است، ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾، وصل به آن «یاء» است آن خودی که ﴿ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الْأَمَلُ﴾ ][23حیوانیّت است ٴ اینکه در حیوانیّت هم هست شما در سوره ٴ مبارکه «مؤمنون» آنجا ملاحظه میفرماید که فرمود این نطفه بود، علقه شد، مضغه شد، عِظام شد، ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ ][24همه این کارها در گوسفند و گاو هم که هست آن ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ آن و بعدش معیار امتیاز است وگرنه این محدوده که مشترک است که خب این نطفه را علقه بکند، مضغه بکند، عظام بکند، ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ که در برّه هم هست این محدوده دیگر ﴿نَفَخْتُ فِیهِ
مِن رُوحِی﴾ ][25نیست آن ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ او را آیا به ما دادند یا خلیفةالله است یا امانتالله است ما میشویم امینالله اگر وارد آن محدوده بشویم میشویم ظلم، اگر وارد آن محدوده نشویم در همین محدوده کار بکنیم که این دیگر ظلم نیست حیوان که به کسی ظلم نمیکند که، اما ما اگر وارد آن ٴ محدوده منِ ملکوتی بشویم این را میگویند ظلم.
آیا از ما میپرسند که چرا وارد آن محدوده شدی؟ این دوتا خود هست همان طوری که ظالم و مظلوم توجیه شد اینجا هم مسئول و مسئولعنه توجیه میشود؟ یُحتمل یعنی از همین خودِ حیوانی سؤال میکنند که ما این چراغی که به تو دادیم چرا آن را به هم زدی، ما این قلب را به تو دادیم که مرکز تصمیمگیری اساسی باشد تو تمام راههای صحیح را بستی، تمام راههای فاسد را باز کردی این را انبار رذایل کردی، خب چرا این کار را کردی؟ ما از تو سؤال میکنیم این امانت الهی را، این خلیفةالله را چرا مثل سقیفه غصب کردی از بین بردی ما خواستیم مثل غدیر باشد چنین چیزی است
اسرا44
ببینید منصوربن حازم آن طوری که مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) نقل میکند حضرت وقتی شاگردان خوبی تربیت کرده لذت میبرد از شاگرد خوب به منصوربن حازم دستور داد فرمود آن مناظره و مصاحبهای که با عمربن عبید کردی بازگو کن، عرض کرد در حضور شما شرمنده میشوم من چطور بگویم؟ فرمود نه، من میگویم بگو این را مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل کرده در کتاب حجّه کافی عرض کرد که من رفتم بصره و در آن محدوده این شخص کرسی تدریسی داشت و جمعیت زیادی هم بودند و من فهمیدم که این عمربنعبید معروف است بعد ناشناس هم بودم از او سؤال کردم که حالا آن مثل اینکه اجازه سؤال داد من هم سؤال کردم گفتم آیا شما چشم داری؟ گفت این چه سؤالی است که میکنی معلوم است چشم دارم گفت سؤالات من همین است گفت بله چشم دارم، با او چه کار میکنی؟ خب با او میبینم دیگر «أ لک سمع»ٌ آیا گوش داری؟ گفت این چه سؤالی است؟ «هذه مسألة حَمقاء» این در تعبیر مرحوم کلینی برابر این روایت هست که عمروبنعبید به منصوربنحازم گفت که بله، این یک سؤال حَمقایی است آخر این چه سؤالی است خب بله من چشم و گوش دارم، اعضا و جوارح را یکی پس از دیگری سؤال کرد گفت من سؤالاتم همین است بعد از اینکه اعضا و جوارح را سؤال کرد گفت: «أ لک قلب»ٌ آیا دل داری؟ گفت بله دل دارم، گفت برای چه چیزی دل داری تو که همه کارها را با چشم و گوش و اینها انجام میدهی، آخر دل برای چیست، گفت خب این اعضا و جوارح اشتباه میکنند من که هر چه را دیدم، هر چه را شنیدم اینکه نمیتواند حق باشد یک مرکز ارزیابی و تحقیق و تصدیق باید باشد که بفهمم چه چیزی بد است، چه چیزی خوب است، چه چیزی حق است، چه چیزی باطل است، چه چیزی صِدق است، چه چیزی کذب است، چه چیزی خیر است، چه چیزی شرّ است، چه چیزی حَسن است، چه چیزی قبیح است حالا اینجا منصوربن حازم شروع کرد.
گفت ذات اقدس الهی درباره پیکر تو که بفهمی چه چیزی حق است، چه چیزی باطل است، چه چیزی صِدق است، چه چیزی کذب است، چه چیزی خیر است، چه چیزی شرّ است، چه چیزی حَسن است، چه چیزی قبیح یک محور تصمیمگیری قرار داده، برای جامعه بشریّت امام قرار نداده؟ احتیاج ما به امام این است همه ما به ٴ منزله اعضا و جوارحیم کسی که عقلِ جامعه باشد، قلب جامعه باشد وجودش لازم است «و هو الإمام المعصوم» گفت اگر فلان کس میگویند تو هستی که مثلاً از دیار وجود مبارک امام صادق آمدی این مطالب را مرحوم کلینی نقل کرد که منصوربنحازم به حضور امام صادق عرض کرد، بعد حضرت فرمود اینها را از کجا یاد گرفتی؟ عرض کرد از محضر شما یاد گرفتم. ][26
خب، معلوم میشود آن محور تصمیم گیری برای ما نیست که ما هر چه دلمان میخواهد تحویلش بدهیم، اگر این محور تصمیمگیری که روحِ خداست ﴿رُوحِی﴾ ][27آن ﴿رُوحِی﴾ که به «یاء» وصل است اگر آن است که خلیفةالله است، اگر آن است که ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾ ][28اگر کرامت هست برای اوست، خلافت است برای اوست، ﴿رُوحِی﴾ است برای اوست این امانتالله است این در اختیار ما نیست که هر چه دلمان خواست آنجا تحویلش بدهیم اگر خدای ناکرده بیراهه رفتیم به او ظلم کردیم فرمود: ﴿وَمَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَلکِنْ کانوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ﴾ ] [29ٴ بعد ما این مردم را در صحنه قیامت میآوریم میگوییم چرا این خلیفةالله را، این کرامةالله را، این روحالله را آسیب رساندی بعد این میشود مسئول، آن میشود مسئولعنه این ادبیات محفوظ میماند، الفاظ محفوظ میماند، ظاهر محفوظ میکند نه اینکه ما هر جا گیر کردیم بگوییم خلاصه این است، بله خب خلاصه این است از انسان سؤال می ٴ کنند که چرا عقیده بد داشتی، خب اینکه تفسیر نشد بله سؤال میکنند اما بالأخره باید این الفاظ معنا بشود یا نه، این ادبیات معنا بشود یا نه، این عربیِ مبین حفظ بشود یا نه. یک وقت است ما قرینه داریم بر مجاز خود آیه تأمین میکند، اما آنها آن بزرگان گفتند که ﴿وَاسْأَلِ الْقَرْیَةَ﴾ ][30بله، از باب اهل قریه است، عدهای گفتند خیر تو سؤال نکردی اگر تو اهل سؤال بودی در و دیوار با تو حرف میزدند مگر در و دیوار نمیفهمند در قیامت شهادت میدهند یعنی چه؟ آن ﴿فَوَجَدَا فِیهَا جِدَاراً یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ﴾ ][31فوراً آمدند گفتند اسناد اراده به دیوار مجاز است، خیر «خویش را تأویل کن» تو از کجا میفهمی دیوار چیز نمیفهمد، خب اگر در و دیوار چیز نمیفهمد این مسجد چگونه شهادت میدهد، چگونه شکایت میکند از تکتک افراد باخبر است، نسبت به تکتک افراد شهادت میدهد، نسبت به تکتک افراد شکایت میکند خدای ناکرده آن وقت اگر آن روز ظرفِ ادای شهادت است هر ادایی مسبوق به تحمّل است اگر شاهد در حین حادثه، حادثه را تحمل نکند گفتنِ این در محکمه مسموع نیست آن روز قیامت که اینها شهادت میدهند معلوم میشود در دنیا میفهمند، اگر نفهمند چه شهادتی دارند بدهند، اگر خدای سبحان اینها را در قیامت آگاه بکند یعنی به مسجد، به در و دیوار، به زمین و زمان گناه یا اطاعت علم را به آنها بدهد همانها در همانجا عالِم بشوند و شهادت بدهند، خب «یحتجّ العبد علی المولیٰ» میگویند خدایا تو به اینها گفتی وگرنه اینها نه نمیدانند شهادت نمیدهند.
ٴ این مسئله احتجاج را در سوره ٴ مبارکه «نساء» بیان کرده، در ٴ سوره ٴ مبارکه «غافر» هم میآید به خواست خدا فرمود ما این کار را کردیم ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ ][32آن روز، روز احتجاج است خدا حجت میآورد، بنده حجت میآورد فرمود ما انبیا را فرستادیم که راه بسته باشد کسی نتواند علیه خدا دلیل اقامه کند.
خب، بنابراین فردا یعنی قیامت ظرف ادای شهادت است یک، هر ادا مسبوق به تحمل است دو، پس اینها در دنیا این حادثه را تحمل میکنند عالمانه و در قیامت شهادت میدهند ما چه این سؤال را به معنای استفهام بگیریم که مطابق باشد با آیه ٴ سوره «فصلت» مطابق باشد با آیه ٴ سوره «یس» که ﴿تَشْهَدُ أَرْجُلُهُم﴾ ﴿تُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ﴾ ]﴿[33تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾ ][34این طور باشد که این سؤال به معنای استشهاد است یعنی شاهد خواستن، استعلام کردن چه به این معنا ٴ باشد، چه به معنای زیر سؤال بردن باشد در هر دو مورد با کلمه «عن» به کار رفته ﴿لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾ ]﴿ ،[35لَتُسْأَلُنَّ عَمَّا کُنتُمْ تَفْتَرُونَ﴾ ]﴿ ،[36وَلَتُسْأَلُنَّ عَمَّا کُنتُم تَعْمَلُونَ﴾ ][37همه جا وقتی سؤال به معنای ٴ اعتراض است با کلمه «عن» به کار میرود، اگر سؤال به معنای استفهام باشد ﴿إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی﴾ ]﴿[38یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾ ]﴿ ،[39یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾ ]﴿ ،[40یَسْأَلُونَکَ عَنِ المَحِیضِ﴾ ][41آنجا با «عن» است، اینجا با «عن» این ٴ کلمه «عن» چه سؤال به معنی استفهام باشد، چه سؤال به معنی اعتراض باشد باید مسئول و مسئولعنه دوتا باشد.
اگر ما بخواهیم این الفاظ را «بما لها من المعانی ظاهریه» حفظ بکنیم آن خودِ ملکوتی مسئولعنه است، این خودِ حیوانی مسئول مثل اینکه آن خودِ ملکوتی مظلوم است، این خودِ حیوانی ظالم، این خودِ حیوانی خیال میکند که این عقل و هوش را به او دادند که این عقل و هوش و علم را در راه بمبسازی و هلاکت مردم به کار ببرد
پرسش :خب این حیوانات هم به خاطر اینکه روح حالا عوض کنم منهای ملکوتی...
پاسخ :خب، پس ملکوتی ندارند پس میفهمند این خوردن را میفهمد حلال و حرام برای او یکسان است این نکاح را میفهمد، حلال و حرام برای او یکسان است. انسان ذات اقدس الهی یک چراغ به او داده این خود حیوانی در مزرعهای دارد میچرد چراغی در آن نیست این به دنبال علف سبز است اما این خودِ انسانی این را بردند در مزرعه نورافکنی هم آنجا گذاشتند گفتند آقا این محدوده برای تو، این محدوده برای همسایه ٴ ات است از محدوده خودت تجاوز نکن به این محدوه نیا این میشود ظلم این برای اینکه هر دو محدوده را بگیرد اوّلین کاری که کرده یک مُشت گِل مالیده روی این نورافکن این را خاموش کرده ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ یَفْقَهُونَ بِهَا﴾ ][42شده حالا هر دو مزرع میچرد این میشود ﴿وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلکِن کَانُوا أَنفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ﴾ ] [43ٴ این است که ذات اقدس الهی در سوره «شمس» و مانند آن میفرماید: ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ ][44فرمود ما یک نفس طیّب و طاهری به او دادیم ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ ][45ما نفس مُلهمه دادیم ما یک چیز جاهلی خلق نکردیم این خودِ حیوانیِ او جاهل است و درس میخواند در حوزه و دانشگاه عالِم میشود اما این خودِ الهی و ملکوتی که ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا﴾ ][46متوجه اوست، خلیفة الله متوجه اوست، روحالله متوجه اوست این ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ است این را ما به او دادیم این اوّلین کاری که کرده این اغراض را کنار برده، این غرایز را کنار برده، این امیال را کنار برده، این اوهام را کنار برده، این خیالات را کنار برده، این عنصرِ پاکِ طیّبِ طاهرِ ملکوتی را اینجا دفن کرده اغراض را ریخته روی آن، غرایز را ریخته روی آن، اوهام را ریخته روی آن، خیالات را رویش ریخته این را میگویند دسیسه، مدسوس همین است دیگر این تفعیل یکدانه «سین»هایش تبدیل به «الف» شده «قد خاب من دسسها» یکدانه از این «سین»ها تبدیل به «یاء» و «الف» شده، شده ﴿دَسَّاهَا﴾ دسیسه کردن که ﴿أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾ ] [47ٴ که سوره ٴ مبارکه «نحل» گذشت این بود که اینها ﴿إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ کَظِیمٌ ٭ یَتَوَارَی مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَیُمْسِکُهُ عَلَی هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾ ][48مدسوس یعنی یک مقدار آدم خاکها را کنار میبرد چیزی را آنجا دفن میکند خاکها را میریزد روی آن این میشود مدسوس دسیسه یعنی همین دیگر دسیسه کرد، دسیسه کرد یعنی آن فساد و فتنه را گذاشته زیر رویش مقالاتی نوشته، اخباری کرده، سخنرانیهایی کرده، شعارهایی داده این شده دسیسه.
فرمود اینها دسیسه کردند آن چراغ نورافکن را گذاشتند در خاک یک مُشت خاک ریختند رویش حالا جایی را نمیبینند ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ یَفْقَهُونَ بِهَا﴾ ][49اینها به این چراغ ظلم کردند ما از اینها سؤال میکنیم در قیامت که چرا چراغ را خفه کردید آن وقت این خود حیوانی میشود ظالم، آن خود ملکوتی میشود مظلوم، این خود حیوانی میشود مسئول، آن خود ملکوتی میشود مسئولعنه ما از او سؤال میکنیم چرا او را خفه کردی، چرا او را زنده به گور کردی.
پرسش :خودِ حیوانی با قطع نظر از خود انسانی عقل و شعوری ندارد که؟
پاسخ : ٴ بله، اگر نداشته باشد، اما همین که چون زیرمجموعه اوست یک مرحله ٴ نازله اوست ذات اقدس الهی حقیقتی داد که پاییناش خود حیوانی است، بالایاش خود انسانی ایشان آمده تعدّی کرده از مرز خود، از ٴ مرحله پایین آمده مرحله بالا را خفه کرده این کاملاً میفهمد برای اینکه این منهای او نیست این او را دارد چون او را دارد و خفه کرده از او سؤال میکنند چرا خفه کردی، بله اگر این نداشته باشد مثل حیوانات زیر سؤال نمیرود، اما خدای سبحان همه را به او داده اینکه فرمود: ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا﴾ ][50برای این محدوده است، روحالله برای این محدوده است، خلیفةالله برای این محدوده است این محدوده مشترک است بین انسان و حیوان.
پرسش :خودِ حیوانی که جز آب و گِل چیزی نیست؟
پاسخ :خب نه آن بدن آب و گِل است خود حیوانی، روح حیوانی است و درک میکند.
پرسش :این ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ ][51مگر روح طیّب نیست؟
پاسخ : ٴ این روح طیّب و طاهر مرحله نازلهاش خود حیوانی است این را به ما دادند این ٴ مرحله عالیهاش را به ما به عنوان امانت ٴ دادند این مرحله عالیه مایز امتیاز انسان و حیوان است به برکت آن ٴ مرحله عالیه این ٴ مرحله دانیه چیز میفهمد حالا همین که چیزفهم شد میبیند این مانع است اوّلین کاری که میکند او را خفه میکند بعد به سراغ اموال دیگر میرود.
پرسش... :
پاسخ :این چون حیوانی اگر جز انسان چندتا روح داشته باشد یک روح حیوانی یا یک روح انسانی بله، اما اگر «النفس فی وحدتها کلّ القویٰ» شد اینکه شما میبینید ما قضایایی داریم که یک طرفش محسوس است، یک طرفش معقول با اینکه در هر قضیه «و القاضی لابدّ أن یحضره المقضیّ علیهما» آنکه حاکم است موضوع و محمول باید نزد او باشد اگر موضوع را بداند، محمول را نداند یا محمول را بداند موضوع را نداند که نمیتواند قضیه بسازد اگر موضوع را یک قوّه بداند، محمول را یک قوّه بداند، رابطی بینشان نباشد که نمیتواند حمد بکند أحدهما بر دیگری. اینکه ما در مراحل جزیی، جزئیات را با حس میفهمیم، کلیات را با عقل میفهمیم میگوییم «هذا الفرد انسان»ٌ «انسان»ٌ را با بالا میفهمیم «زید»ٌ را با چشم میبینیم، این برای آن است که «النفس فی وحدتها کلّ القویٰ» نفس حاکم است نه باصره وحدها و نه عاقله وحدها این نفس در ٴ مرحله سامعه، سمع است در ٴ مرحله عاقله، عقل است این مراحل مادون که مشترک بین انسان و حیوان است این خود حیوانی است منتها در انسان چون ٴ دامنه همان است و این مراحل بالا را به او به عنوان امانت دادند این خیال میکند مِلک طِلق اوست بعد میبیند این راهنمایی میکند، امر به معروف میکند، نهی از منکر میکند، ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ ][52است این تقوا بلد است، فجور بلد است، امر میکند به تقوا، نهی میکند از فجور اوّلین کاری که میکند این را خفه میکند ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ ][53وقتی این را خفه کرد آن وقت ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ یَفْقَهُونَ بِهَا﴾ ][54فرمود: ﴿قَدْ خَابَ﴾ ما دادیم به اینها اما اینها مدسوس کردند، این را دفن کردند.
بنابراین میشود ظالم و مظلوم را ترسیم کرد، میشود مسئول و مسئولعنه را ترسیم کرد خواه این سؤال، سؤال استفهامی باشد چه اینکه از ظاهر برخی از عبارات سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) برمیآید یا نه، سؤال زیر سؤال بردن و توبیخی باشد «کما هو الظاهر» مسئول و مسئولعنه بالأخره باید متعدّد باشد و در اینجا متعدّد است- 861121-اسرا-21
عقل و حکمت در تشخیص حسن و قبح
حکمت به اصطلاح قرآن غیر از حکمتِ رایج در حوزهها و دانشگاههاست هم جهانبینی الهی حکمت است، هم اخلاق حکمت است، هم احکام فقهی حکمت است، هم حقوق صحیح حکمت است و هم معرفتشناسیِ صحیح زیرا در پایان این مجموعه فرمود: ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ ][2و جامعهای حکیم است، زندگی ملّتی حکیمانه است که هم از آن جهانبینی صحیح و الهی برخوردار باشد، هم از اخلاق صحیح برخوردار باشد، هم از احکامِ فقهی خوبی برخوردار باشد، هم از مسائل حقوقی خوبی برخوردار باشد، هم از معرفت ٴ شناسی صحیح، اگر جامعه این اصول را دارا بود یک جامعه حکیم و زندگی او حکیمانه است.
در جریان معرفتشناسی یک سلسله مطالبی را فرمودند که این مطالب تعبّدی نیست اینها احیای فطرت و غریزه است اینکه در اول ٴ خطبه نهجالبلاغه آمده است پیامبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) انبیا عموماً همهشان این است مخصوصاً حضرت خاتم «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول»ِ یعنی آن دفنیههای عقلی، آن گنجینههای عقلی که ذات اقدس الهی در نِهان هر کسی نهادینه کرده است انبیا معدنشناساند کَند و کاو میکنند اینها را شفاف میکنند که میشود اثاره از ثوره، ثوره یعنی انقلاب و شکفتن و شکوفا شدن و اینها «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ».
ٴ این یک صفحه از قرآن کریم تقریباً ٴ نمونه کاملی از «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول»ِ است یعنی یک مطلب تعبّدیِ محض در این بخشها نیست یک وقت است دارد ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ﴾ ][3اینگونه از مسائل بخشی حامل تعبّة محض است ما واقعاً نمیفهمیم که چرا قبل از زوال شمس نمیشود نماز ظهر را خواند اجمالاً میدانیم مصلحتی هست اما حالا اگر این نماز ظهر را مثلاً ما چند دقیقه قبل از زوال بخوانیم چه میشود اینها را متوجه نیستیم چرا نماز ظهر و عصر را باید آهسته بخوانیم، إخفات باشد نه جَهر اینها را متوجه نیستیم اینها را نمیشود گفت از سنخ ٴ «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول»ِ است اما این پنج، شش عنصر محوری یادشده اینها جزء اثاره دفائن عقول است مخصوصاً این بحثی که الآن داریم آن مسئله معرفتشناسی مثلاً شما آمارگیری بکنید پنج، شش مطلب از همین آیه نورانی درمیآید که همه اینها فطرتپذیر است، دلپذیر است عقل قبول دارد وقتی وحی اینها را به عقل عرضه کرد عقل فوراً سَرش را تکان میدهد میگوید بله، اینچنین است، اینچنین است اما وقتی بفرماید که نماز ظهر حتماً باید با زوال شمس حاصل بشود این به عنوان یک امر تعبّد میپذیرد
در همین مسئله ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ امر اول این است که ما میدانیم در جهان حقّی هست، صِدقی هست، خیری هست، عدلی هست، حَسَنی هست چه اینکه باطلی هست، کذبی هست، شرّی هست، قبیحی هست و مانند آن این امر اول این چیزی نیست که جمیع اشیا عالم یکسان باشند همهشان خوب باشند یا همهشان بد باشند این را ما کاملاً میفهمیم این تعبّدی نیست. مطلب دوم این است که انسان برای تأمین سعادت خود باید از آن ردیف اول تبعیّت کند یعنی از حق، صِدق، خیر، حَسَن، عدل و مانند آن تعبیّت کند از ردیف دوم حتماً بپرهیزد یعنی از باطل، از کذب، از شرّ، از قبیح، از ظلم باید بپرهیزد این هم تعبّدی نیست کاملاً هر بشری میفهمد.
مطلب سوم آن است که ما بنا شد از حق تبعیّت کنیم، حق را عمل کنیم و از باطل بپرهیزیم اگر چیزی را علم داریم که خب این حق است دیگر، اگر از ما سؤال بکنند چرا دنبال این راه افتادی میگویند این حق است و هر چه حق است باید او را پیروی کرد باید این را پیروی کرد یک صغرا و کبرا یک شکل اول نقدی در دست همه ما هست اگر به چیزی علم داشتیم، اگر چیزی برای ما معلوم بود که این باطل است، کذب است، شرّ است، قبیح است از او پرهیز میکنیم اگر از ما سؤال کردند چرا پرهیز میکنید یک شکل اول منطقی نقد در دست ماست که این شرّ است، قبیح است، کذب است، باطل است این صغرا و هر چه از این قبیل بود باید پرهیز کرد کبرا، ما از این پرهیز میکنیم نتیجه این هم یک چیز روشنی است که دلپذیر است.
خب، پس تا اینجا یعنی این سه امر آیه ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ مطلب تعبّدیِ محض نداشت، تأسیس صِرف نبود بلکه امضای غریزه بود، امضای فطرت بود، اثاره دفائن عقول بود و مانند آن، اما اگر چیزی را شک داشتیم بالأخره یا باید انجام بدهیم یا انجام ندهیم چیزی که برای ما مشکوک است اگر بخواهیم انجام بدهیم کسی از ما سؤال بکند که چرا این کار را میکنی? جواب نداریم از ما سؤال بکند چرا این کار را نمیکنی? باز هم جواب نداریم، چرا? برای اینکه اگر ما علم داشتیم که این شیء حق است جواب نقد است که این حق است هر حقّی را باید انجام داد من هم دارم انجام میدهم، فلان شیء باطل است از باطل باید پرهیز کرد من هم دارم پرهیز میکنم اما چیزی مشکوک باشد ما بخواهیم انجام بدهیم کسی از ما سؤال بکند چرا میکنی? جواب نداریم نخواهیم انجام بدهیم از ما سؤال بکنند که چرا نمیکنی? جواب نداریم، چرا? چون تنها چیزی که رابطه بین ما و واقع است علم است ما وقتی علم داریم که این شیء حق است این علم کشف میکند که این حق است ما هم میگوییم «هذا حق»ٌّ این علم به ما اجازه میدهد که بگوییم این حق است اما اگر شک داشته باشیم نمیدانیم این حق است قهراً اقدام ما یا ترک ما بیجهت خواهد بود میشود سفیهانه دیگر حکیمانه نیست این ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ ][4اگر این حکمت نبود، سَفَه است دیگر.
ٴ سوره ٴ مبارکه «بقره» ملاحظه فرمودید، فرمود هر کس روش ابراهیم خلیل را نداشت سفیه است ﴿وَمَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ ][5این میشود سفاهت در برابر آن حکمت، خب این هم مطلبی است که دلپذیر است و تأسیسی نیست و امضایی است تعبّدی نیست بلکه تأییدی است و مانند آن، پس علم لازم است.
میماند سه، چهار مطلب دیگر و آن این است که اگر ما توانستیم چیزی را علم پیدا کنیم و نرفتیم به دنبالش بالأخره زیر سؤال میرویم این یک، چیزی را خودمان توانستیم علم پیدا کنیم برای اینکه در آن رشته متخصّص بودیم، مجتهد بودیم، صاحبنظر بودیم یک وقت است که چیزی است که مورد علم ما نیست ما نمیتوانیم علم پیدا کنیم ولی میتوانیم به عالم و کارشناس آن رشته مراجعه بکنیم اگر مراجعه به کارشناس کردیم که کردیم، نشد زیر سؤال میرویم
که شما بالأخره یا باید علم داشته باشید یا علمی شما وقتی به کارشناس مراجعه نکردید رجوع شما سفیهانه است، اقدام شما سفیهانه است، ترک شما هم سفیهانه است برای اینکه بر اساس علم کار نکردید، بر اساس علم هم ترک نکردید، پس این دو امر هم تأسیسی نیست تأیید همان مطلب فطرتپذیر و دلپذیر است که انسان یا خودش باید عالِم باشد یا به کارشناس علمی مراجعه بکند اسرا41-861120
مطلب بعدی آن است که این ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ﴾ که دلیل است این دلیل میتواند مُعمّم باشد، تعمیم بدهد هم مورد معلَّل خود را، هم غیرمعلّل خود را چون سمع و بصر و فؤاد مورد سؤالاند چه آنجایی که انسان ندانسته اقدام بکند، چه آنجایی که دانسته اقدام نکند اگر جریان ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ ][6مطرح است که درباره درباریان فرعون است و اگر درباره همین درباریان وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) فرمود فرعون تو میدانی حق با من است
﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ ][7تو میدانی اینها حجتهای الهی است هم خدای سبحان میفرماید: ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ هم موسای کلیم طبق نقل قرآن کریم به فرعون فرمود برای تو روشن شد که حق با من است.
خب، اینها عالماً عمل نکردند آیه هر دو قِسم را میگیرد چه کسی که بیعلم کار بکند، چه کسی که با علم کار نکند هر دو در قیامت مسئولاند تا اینجا آن حکمتی که به معرفتشناسی برمیگردد و لزوم اقدام یا ترک یک ملّت بر اساس علم و معرفت باشد بالأخره یا خود آدم عالِم است یا به کارشناس مراجعه میکند عمده این ذیل است که این ذیل دشوارتر و پیچیدهتر از صدر است.
ذیل این است که ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ مجاری ادراک ظاهری برای علوم تجربی سمع و بصر است، برای علوم تجریدی فؤاد است چه اینکه ٴ پشتوانه علوم تجربی هم فؤاد است، دل هست، خب در ٴ سوره ٴ مبارکه «نحل» این بحث گذشت که ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾ ][8آنجا که افئده، جمع فؤاد است فرق فؤاد و عقل چیست؟ فرق فؤاد و قلب چیست؟ فرق ٴ فؤاد و نفس چیست؟ این مسائل در سوره ٴ مبارکه «نحل» گذشت که آنجا فرمود: ﴿جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ﴾ بالأخره مرکز تصمیمگیری «فیما یرجوا الی العمل» مرکزِ معرفتی «فیما یرجوا الی العلم» این بالأخره قلب است این فؤاد است چه آنجا که جای جزم است، چه آنجا که جای عزم است عزم را دل به عهده دارد، جزم را هم دل به عهده دارد منتها بخش جزمیاش را میگویند عقل نظری، بخش عزمیاش را میگویند عقل عملی آنجا که عزم است و اراده است و نیّت است و اخلاص است و امثال ذلک این به عقل عملی برمیگردد، آنجا که جزم است و یقین است و حقشناسی هست و قطع است و مانند آن به عقل نظری برمیگردد عمده این ضمیرهاست که به چه کسی برمیگردد و به چه چیزی برمیگردد.
فرمود :﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ کُلُّ أُوْلئِکَ﴾ یعنی این سه، حالا چرا «ذلک» نفرمود، «اولئک» فرمود برای اینکه گفتند برای اینکه «اولئک» برای اشاره به جمع قلّه است و اینها هم سه مرجعاند از این جهت فرمودند، بعضیها گفتند نه، «اولئک» اختصاصی به ذویالعقول ندارد کارِ «ذلک» را میکند و مانند آن این دیگر حالا مهم نیست عمده آن است که این ضمیر «کان» به چه کسی برمیگردد یا به چه چیزی برمیگردد؟ ضمیر «عنه» به چه کسی برمیگردد یا به چه چیزی برمیگردد؟ آنکه جناب زمخشری گفته و سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) همان را پذیرفته این است که ضمیر «کان» به این کلّ برمیگردد چه اینکه ضمیر «عنه» هم به این کلّ برمیگردد هر دو ضمیر به این کلّ برمیگردد یعنی ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ﴾ ٴ همه اینها «کان مسئولاً عنه» کلّ واحد از اینها مسئولعنه است.
خب، پس «کان» به «کل»ّ برگشت، «عنه» هم به «کلّ» برگشت ولی قبلاً ملاحظه فرمودید مسئولعنه، مطلب است نه شخص یعنی ما در فارسی میگوییم از فلان شخص بپرس این کلمه «از» را روی شخص درمیآوریم از آقا بپرس، از استاد بپرس، از رفیقت بپرس، از فلان کس بپرس ولی در عربی آن حرفی که معنای آن «از» است روی مطلب درمیآید نه روی شخص مثل ﴿یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾ ]﴿ ،[9یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾ ]﴿ ،[10یَسْأَلُونَکَ عَنِ المَحِیضِ﴾ ][11این مطلب است که مسئولعنه است نه شخص.
خب، اگر اینها مسئولعنهاند پس مسئول در آیه ذکر نشده اگر ما بخواهیم ظواهر ادبیات قرآن را رعایت کنیم ظاهرآیه این است که این مجاری ادراکی ظاهری و باطنی اینها مسئولعنهاند، خب مسئول چه کسی است؟ مسئولِ
استفهامی نه، مسئول استعطایی نه، مسئول زیر سؤال بردن یعنی توبیخ کردن که فرمود: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ ][12اینها را بازداشت کنید که اینها مسئولاند که آن روز عرض شد اینکه در قانون اساسی آمده فلان وزیر زیر سؤال رفته، مجلس از فلان وزیر سؤال کرده یعنی این را زیر سؤال برده نه سؤال استفهامی که شاگرد از استاد میکند، نه سؤال استعطایی که فقیر از غنی دارد یک وقت دارد که ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾ ][13خب این سؤال استعطایی است دیگر یک، ﴿یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ ][14هم از همین قبیل است. یک وقت میفرماید که ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾ سؤال استفهامی است این هم درست است، اما یک وقت میفرماید: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ یا میفرماید: ﴿لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾ ][15یعنی زیر سؤال میروید
861120-اسرا-41
این سؤال یعنی زیر سؤال بردن دیگر شما اصلش را حفظ بکنید، خب ما اعضا و جوارح را زیر سؤال میبریم؟ اعضا و جوارح را که قرآن کریم فرمود اینها شاهدند یعنی او طیّب است، طاهر است، عادل است اگر اعضا و جوارح معصیت بکند که شهادت نمیدهد باید گفت اقرار میکنند یک، از یک عضو تبهکارِ فاسد کسی شهادت نمیخواهد برای اینکه او وقتی که مرتب اگر این زبان، اگر این زبان دروغ بگوید زبان که دروغ نمیگوید، اگر این دروغ و کِذب برای زبان باشد، خب از یک آدم دروغگو ما در قیامت شهادت طلب میکنیم ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾ ][16یعنی این عضو فاسد در قیامت که یومالفصل است شهادت میدهد؟ خب اگر این دروغ برای زبان باشد اولاً وقتی او حرف میزند باید بگوییم اقرار کرده چون کارِ خود اوست دیگر نباید بگوییم شهادت داد این یک، ثانیاً اگر ما از این نکته صرفنظر کردیم گفتیم او دارد شهادت میدهد یک عضو فاسدِ تبهکارِ معصیتکارِ دروغگو را شما میآورید در قیامت آنجا که یومالفصل است، یومالعدل است، یومالحقّ است میخواهید شهادت او را قبول کنید دو، معلوم میشود این زبان دروغ را زبان نمیگوید یک، این زبان طیّب و طاهر است دو، از دست ما به ستوه درمیآید سه و در قیامت فریاد میزند میگوید این ما را بیجا مصرف کرده دست این طور است، پا این طور است، ﴿تُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ﴾ این است. ﴿تَشْهَدُ أَرْجُلُهُم﴾ این است، ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾ این است ﴿نَخْتِمُ عَلَی أَفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾. ][17
پرسش... :
پاسخ :حالا عمده میرسیم به او که او دشوارتر از همه اینهاست اینها نکته صعب است، آن نکته مستصعَب است که از فؤاد سؤال میکنیم چه چیزی است.
خب، بنابراین این مقدار برای ما روشن است که اعضا و جوارح در قیامت مورد سؤالِ استفهامیاند، نه سؤالِ زیر سؤالبردن یک و طیّب و طاهرند دو و هیچ کاری از اعضا و جوارح صادر نشده است این بیچارهها را ما این و طرف و آن
طرف کردیم این سه برای اینکه اینها اقرار نمیکنند اینها دارند شهادت میدهند این دستی که مالِ مردم را گرفته این دست نگرفته آن صاحبدست گرفته، ذوالید گرفته این دست در قیامت فریاد میزند که من طیّب و طاهر بودم و هماکنون طیّب و طاهرم این مرا بیجا مصرف کرده این غاصبانه مرا بیجا مصرف کرده در قیامت هم این دست را میسوزانند، دست را نمیسوزانند فرمود ما ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾ ][18ما پوستِ تازه را روی این گوشت، جلدها و دستها میرویانیم تا دست و اعضا عذاب ببینند یا شخص عذاب ببیند؟ فرمود: ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾ تا این عذاب ببیند الآن اگر کسی را بخواهند تنبیه کنند دردش بیاید دستش را میزنند دیگر دستِ بیچاره که درد را احساس نمیکند که، درد را روح میچشد این نیروی لامسه در تمام جرم بدن مفروش است یک، در دست هم هست دو، این نیروی لامسه درد میبیند لذا اگر تخدیر کردند این دست را قطعه قطعه هم بکنند درد ندارد آن نیروی لامسه است که درد را احساس میکند وگرنه موقع عمل کردن وقتی ارباً اربا میکنند، خب این دستها که دست احساس نمیکنند که عمده آن نفس است در مرتبه لامسه که درد را احساس میکند 861120-اسرا-41
اما درباره اینکه حُسن و قبح از احکام حکمت عملی است نه عقل عملی، عقل عملی تصمیمگیر است و اگر گفته شد عدل ذاتاً حَسن است و ظلم ذاتاً قبیح است ذاتی بودن حکمت عملی مناسب با خودش
ٴ است نه جنس و فصل اینها به منزله جنس و فصلاند ذاتی بودن هر چیزی مناسب با اوست عدل که ذاتی است نظیر ذاتی بودن ناطق برای انسان نیست اینها مطالبی است که مربوط به این حکمت عملی است فردا که روز عرفه است در بین شما الحمدالله جوانهایی هستند که قدرت بدنیشان خوب باشد تا آنجا که ممکن است روزه را فراموش نکنید دعای عرفه را هم حتماً داشته باشید به فکر درس و بحث و اینها نباشید خیلی از این درس و بحثها محصول برکات شب عرفه و روز عرفه و قبل از ظهر عرفه و بعد از ظهر عرفه است نه روزه فراموشتان بشود نه آن دعا انشاءالله مشمول ادعیه ولیّعصر باشید 860928/21اسرا
معنی حد وسط
گاهی برخیها میگویند که این جریان «خیر الاُمور اوسطها» که از دیرزمان یک چهار هزار سال است تقریباً این فکر از حُکمای یونان رواج دارد آنها هم شاگردان انبیای ابراهیمی بودند همان طوری که مرحوم فارابی و بوعلی و خواجه اینها شاگردان اهلبیت اند اینها را اهلبیت و قرآن و روایات تربیت کرده و پرورانده، آنها را هم انبیای ابراهیمی تربیت
کرده اینها هم شاگردان انبیای ابراهیمی اند این حرفهای بلند تقریباً چهار هزار سال است که در حوزههای علمیه هست ٴ که اخلاق هسته مرکزی بین افراط و تفریط است شما هر چه تا حال بررسی کردید یا بررسی میکنید میبینید انسان بیش از این سه، چهار شأن ندارد یا بخش اندیشه است که این را یک قوّه به عهده دارد یا بخش انگیزه است بخش انگیزه یا جاذبه است یا دافعه، یا جذب است یا دفع، یا شهوت است یا غضب ما آنچه را در خودمان بررسی میکنیم همین است، در دیگران مییابیم همین طور است، از دیگران میشنویم همین طور است.
این سه قوّه، سهتا کار دارد اندیشه یک اندیشور دارد یعنی قوّهای است که میاندیشد شهوت یک قوّه شهویه دارد که این قوّه کارِ او مِیل و گرایش و اشتهاست غضب کارِ یک قوّه است اینکه میگویند «خیر الأمور اوسطها ]»[27برای این سه قوّه است قوا نه آن افراد و اوصاف این قوا بعضی تندند بعضی کندند میبینید همان طوری که باصره قوّهای است که با او ما میبینیم این کارِ چشم در اثر اینکه خودِ چشم یا تندبین است یا کندبین است یا حدّ وسط خود چشم ٴ سه طور است یا خیلی قوی است یا خیلی ضعیف است یا حدّ وسط کارِ چشم، دیدن است قوّه فهم هم همین طور است، ٴ قوّه شهوت هم همین طور است، ٴ قوّه غضب هم همین طور است این کاری به اوصاف ندارد یک، کاری به افعال ندارد دو، کاری به قوا دارد که منشأ اوصاف و افعال است سه.
این قوّه، این قوّهای که باید بفهمد بعضی اهل جُربزهاند، بعضیها اهل بلادتاند، بعضی اهل حکمتاند آن ٴ قوّه زودپرواز که از شاخی به شاخی، از شاخهای به شاخهای مثل این گنجشکها شما دیدید بعضیها اهل جُربزهاند تا مطلب تمام نشده یا تصدیق میکنند یا اشکال میکنند این مثل گنجشک زودپرواز است که هنوز این مطلب تمام نشده از این شاخه به ٴ شاخه دیگر یا از این شاخ به شاخ دیگر پرواز میکند در مناظره همین طور است، در مجادله همین طور است، در بحثهای سیاسی و اجتماعی همین طور است آرام نیست تا حقّ این مطلب ادا بشود از اینجا آرام ٴ پرواز کند به شاخه دیگر این جربزه که تندپروازی، زودپروازی است نقص است بلید، کندپرواز است شما ده بار باید یک مطلب را بگویی تا دستِ ذهن این شخص را بگیری از صغرا به کبرا آنجا هم ده بار بگویی تا دستش را بگیری از کبرا به نتیجه بَلید یک آدم کندپرواز است این مربوط به قوّه است نه اوصاف و نه افعال این بلادت هم نقص است میشود تفریط، آن جربزه هم نقص است میشود افراط، ٴ هسته مرکزی بین جربزه و بلادت را میگویند حکمت این حکمت کاری به علم ندارد جزء علوم نیست این مربوط به قواست بعضیها فطرتاً حکیماند یعنی خوش استعدادند، به موقع پرواز میکنند، به موقع میفهمد تا برهان نیاید سر تکان نمیدهد وقتی برهان آمد خوب فهمیدند از جایی به جایی منتقل میشوند این قوّه را میگویند حکمت این است که گفتند «خیر الامور اوسطها ]»[28جایش اینجاست شهوت هم همین طور است، غضب هم همین طور است کسی که گرفتار سه، چهار عیال است این معصیت نکرده شرعاً این عادل است میشود به او اقتدا کرد و اما در فلسفه این را عادل نمیگویند برای اینکه این گرفتار این قوّه است ولو حلال است، ولو هیچ معصیتی نکرده ولی این قوّه شهوی او تند است این گرفتار تندی این قوّه است یا کسی که خامل است «النکاح سنّتی ]»[29را رعایت نکرده معصیت نکرده شرعاً میشود به او اقتدا کرد ولی در فلسفه چنین آدمی را عادل نمیگویند برای اینکه کمبودی دارد این مطلب است که «خیر الامور اوسطها ]»[30بعضی از مفسّرین خیال کردند این «خیر الامور اوسطها» چون جمع محلاّ به «الف» و «لام» است همه چیز باید که یک طرفش افراط، یک طرفش تفریط باشد بعد گفت خب امانت، امانت که دیگر دو طرف ندارد که غافل از اینکه خود امانت زیرمجموعه عفّت است این از اول باید سؤال بکند که من کجا افراط را بشناسم، کجا تفریط را بشناسم، کجا هسته مرکزی را بشناسم این جنود العقل والجهلی که وجود مبارک
حضرت فرمود که در کافی هست اینها زیرمجموعه بعضی از آن اوصاف عام را ثابت کردند خود امانت، خود عفّت، خود ٴ سَداد و اینها زیرمجموعه هسته مرکزی قوه شهویه است این قوه شهویه اگر هسته مرکزی را یافت زیرمجموعه فراوانی دارد در مسائل جنسی یک نام دارد، در مسائل مالی یک نام دارد، آن کسی که بخشنده است یک نام دارد، آن کسی که در میدان جنگ نه ترسوست نه متهوّر است زیرمجموعه قوّه غضبیه است به نام شجاعت.
به هر تقدیر این ﴿فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَّحْسُوراً﴾ یعنی اگر آن بَسط را مرتکب شدی یا این قبض را مرتکب شدی در هر دو حال ﴿فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَّحْسُوراً﴾ نه آن کار را بکن نه این کار را بکن ٴ هسته مرکزی را داشته باش
اسرا/-861106
قیاس و ظن
مسئله قیاس که هم مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) در تبیان نقل فرمودند و بعد هم امینالاسلام(رضوان الله علیه) در مجمعالبیان از آن طرف جناب فخررازی هم نقل کردند. مرحوم شیخ طوسی و همچنین مرحوم امینالاسلام(رضوان الله علیهما) فرمودند که به این آیه استدلال شده است بر حرمتِ عملِ به قیاس و خبر واحد دیگر درصدد استدلال و نفی و نقض و ابرام برنیامدند چون بحث به اصول برمیگردد که آیا دلالت این آیه بر عدم حجیتِ خبر واحد تام است یا نه؟ اما فخررازی یک مقدار بازتر بحث کردند ٴ ادله قائلین به عدم حجّیت مظنّه را مبسوطاً نقل کردند جواب قائلین به حجّیت قیاس و خبر واحد را مبسوطاً نقل کردند، ولی گوشهای از این حرف آن اعترافی که خود فخررازی دارد آن اعتراف خوبی است و خلاصه آن اعتراف دو مطلب است که در بحث روز چهارشنبه برابر آنچه سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در المیزان آورده اینجا ارائه شده.
یک بحث این است که ما درست است که باید به علم عمل بکنیم برای اینکه هم آیه ٴ سوره ٴ مبارکه «انعام» و «نجم» و سایر آیات و سُوَر جلوی عمل به ظنّ را گرفته و هم این آیه محلّ بحث فرمود چیزی را که علم نداری پیروی نکن، اما منظور از علم یا بلاواسطه است یا معالواسطه اگر ما چیزی را علم نداریم نباید پیروی کنیم یا بلاواسطه باید علم داشته باشیم یا معالواسطه، بلاواسطه علم داشته باشیم یعنی مطلبی برای ما مثل مسائل ریاضی دو دوتا چهارتا یقینی باشد، معالواسطه این است که ما به وسیله دلیل عقلی یا نقلی که قطعی و معتبر است به استناد آن دلیل قطعی، عقلی یا نقلی به این اماره یا به این بیّنه یا به این گزارش موثّق عمل بکنیم بنای عقلا بر این است که خبر موثّق را معتبر میدانند در همه ادوار این طور بود در صدر اول هم این طور بود به این بنای عقلا نزد اهلبیت(علیهم السلام) مطرح شد آنها مرتب میدیدند خودشان هم برابر آن عمل میکردند و هرگز نهی نمیکردند که شما چرا به خبر موثّق عمل میکنید.
بنابراین بنای عقلا، اعتماد به گزارش موثّقان است و این بنا هم مورد تأیید صاحب شریعت است و به طور قطع تأیید شده ٴ سیره متشرّعه این طور است، ٴ سیره مسلمین این طور است، ٴ سیره عقلا این طور است که اگر موثّقی گزارش داد آدم عمل بکند، پس ما یقین داریم که گزارش موثّقان حجت است، پس اگر موثّقی به ما خبر داد ما به آن عمل میکنیم
گرچه به قول این موثّق ما اطمینان پیدا میکنیم نه یقین، لکن ٴ پشتوانه این طمأنینه آن یقین است ما یقین داریم که گزارش موثّق، حجت است. حجیتِ خبر واحد گرچه خودش مظنّه است یعنی بیش از مظنّه محصول دیگری ندارد ولی یقین داریم که این مظنّه، حجت است. این میتواند یکی از معانی همان جمله معروف که «ظنّیة الطریق لا تنافی قطعیة الحُکم ]»[19همین باشد.
این مطلب را به صورت مبسوط شما ببینید در امام رازی در تفسیر دارد میگوید آنهایی که عمل به قیاس را تجویز کردهاند گفتند درست است که قیاس بیش از مظنّه اثری ندارد لکن دلیلِ قاطع داریم بر حجّیت قیاس آنگاه مظنّه بودن این طریق منافی با قطعی بودن آن حُکم نیست این حرف قبل از صاحب معالم چون بسیاری از این مسائل اصول از دیگران به اصول شیعه راه پیدا کرده است منتها اینجا تطهیر شده، تنقیح شده، تنزیه شده، تقدیس شده به اصول منقّح و منزّه درآمده بعد خود فخررازی میگوید که این حرفی است که ما از طرف آنها داریم دفاع میکنیم وگرنه ما دلیل قطعی بر حجت قیاس نداریم چون قطعاً قیاس، حجت است پس «ظنّیة الطریق لا تنافی قطعیة الحُکم» اما درباره خبر واحد، خبر واحد بر بنای عقلا بر همین است و نمیشود گفت که به خبر واحد، خبر موثّق عمل نکنیم، اگر اصرار دارید که نه، خود این آیه جلوی عمل به خبر واحد را میگیرد این حرفی که سیدناالاستاد در المیزان داشت این حرف را این جناب فخررازی هم در ششصد، هفتصد سال قبل گفته و آن این است که خب شما میخواهید با یک دلیل ظنّی ثابت کنید که مظنّه حجت نیست شما الآن میخواهید بگویید خبر واحد چون مفید یقین نیست حجت نیست سند شما چیست؟ این آیه است، خود این آیه که ظنّی است سندش قطعی است اما دلالتش لحظه به لحظه یکدانه «لا» داری، یکدانه «تقف»ُ داری اینها آیا نهی، صریحِ در حرمت است یا ظاهر در حرمت است ﴿مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ آیا این علم به معنی جزم است، یا علم به معنای اعمّ از جزم و طمأنینه است در خیلی از موارد است که علم به معنای جزمِ ریاضی نیست شما الآن این آیه ٴ سوره ٴ مبارکه «ممتحنه» را چطور معنا میکنید در ٴ سوره ٴ مبارکه «ممتحنه» که میگوید اگر علم پیدا کردید به ایمان اینها اکتفا کنید این علم یعنی چه؟ یعنی جزم ریاضی س ٴ وره ٴ مبارکه «ممتحنه» آیه ده این است ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا جَاءَکُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ﴾ اینها را بیازمایید، امتحان کنید البته ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمَانِهِنَّ﴾ خدا میداند که آیا اینها مؤمناند یا نه؟ ولی شما برای اینکه اینها را بپذیرید امتحان کنید ﴿فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلاَ تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفَّارِ﴾ اگر زنهایی اسیر شدند بعد برایتان علم حاصل شد که اینها مؤمناند، مسلماناند، اسلام آوردند خب نباید اینها را برگردانید نباید بگویید مبادله اُسرا، مبادله اسرا راهی دارد اگر عدهای از مسلمانها اسیر شدند، عدهای از مشرکین اسیر شدند آن مسلمانها هم به اسلامشان باقیاند، این مشرکین هم به کفرشان باقیاند اینجا جای ٴ مبادله اسراست، اما اگر ـ معاذ الله ـ چند نفر از این مسلمانها آنجا مرتد شدند اینجا جای تبادل اسرا نیست خب همانجا بمانند یا به لطف الهی چند نفر از این مشرکین اسلام آوردند اینجا جای تبادل اسرا نیست اینها باید اینجا بمانند اگر این زنها اسلام آورند ﴿فَلاَ تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفَّارِ﴾ برای اینکه ﴿لاَ هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَلاَ هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ﴾ این ٴ مبادله اُسرا حسابی دارد، کتابی دارد، خب در این فضا فرمود: ﴿فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ﴾ ][20شما اگر علم پیدا کردی که این زنها مؤمناند علمِ ریاضی پیدا میکنی یا طمأنینه ما علم داریم که اینها حالا اقرار کردند بر اساس ترس نیست، بر اساس نفاق نیست چنین علمی پیدا میشود البته ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمَانِهِنَّ﴾ یک، معصومین به تعلیم الهی عالماند به اینکه اینها واقعاً ایمان آوردند یا نه دو، اما ما که حالا به عنوان ٴ توده مسلمانها مکلّفیم به این آیه عمل بکنیم علمِ ریاضی داریم که اینها واقعاً ایمان آوردند یا اگر شهادتین گفتند برای ما کافی است معلوم میشود علم در فرهنگ قرآن اعمّ
از علمِ علمی است علمی یعنی طمأنینه اگر گفتند شما عالِم شدید که فلان روزه برای شما ضرر دارد روزه نگیرید ظنّ نیست، اما جزم ریاضی هم لازم نیست همین طمأنینه است دیگر این طمأنینه را شرع، علم میداند، بنابراین اگر منظور شما این است که خبرِ واحد چون جزمِ ریاضی نمیآورد حجت نیست و سند استدلال شما هم همین آیه است که خودِ این آیه ظنّی است که این آیه که صریح نیست، نص نیست، سندش قطعی است اما دلالتش ظنّی است دیگر این در فرمایش المیزان هم هست، قبلش هم ششصد، هفتصد سال قبل فخررازی هم دارد بنابراین این آیه دلیل است بر اینکه ب ٴ ه مظنّه در مقابل علمی که د ٴ ر سوره ٴ مبارکه «انعام» مقابل هم قرار گرفتند در ٴ سوره ٴ مبارکه «نجم» مقابل هم قرار گرفتند همین ظنّی که طمأنینه نیست این حجت نیست، خب این را اصول هم ثابت کرده که مطلق ظنّ که حجت نیست نه ما انسدادی هستیم نه فتوا به حجیت مطلق ظنّ میدهیم بله ظنّ خاص که ٴ پشتوانه یقینی دارد، بله حجت است.
بنابراین دلیلِ حجیت خبر واحد به قطع برمیگردد چون به قطع برمیگردد در حقیقت ما به یقین داریم عمل میکنیم نه اینکه به ظنّ داشته باشیم عمل بکنیم، اما قیاس را خود جناب فخررازی هم اعتراف کرده است که دلیلی بر حجیت قیاس نیست، پس ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفؤادَ کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً 861117-اسرا-42
قوای درون انسان
انسان سه تا قوّه بیشتر ندارد یعنی آنچه که ما در خودمان مییابیم دیگران در خودشان یافتند ما از دیگران باخبریم دیگران را باخبر میکنیم این است که انسان دارای سه نیروست با یک نیرو مسائل علمی خودش را تأمین میکند که آنجا عناصر اندیشه تأمین میشود حالا یا حس است یا وهم است یا خیال است یا تعقّل بالأخره کار ادراک در مراحل چهارگانه و مانند آن به این قوا وابسته است انسان با یک قوّه چیز میفهمد اعم از احساس شروع بکند تا تعقّل بعد با یک ٴ قوّه دیگری هم خواستههای خودش را تأمین میکند با قوهای هم ناخواستهها را از خودش دور میکند یکی می ٴ شود قوّه اندیشه، یکی هم میشود ٴ قوّه شهوت، یکی میشود ٴ قوّه غضب ما هر چه فَحص میکنیم چه در خودمان چه از دیگران میشنویم انسان بیش از این سه قوّه ندارد یا میفهمد یا خواستههای خودش را جذب میکند یا ناخواستهها خودش را دفع میکند یکی میشود مسئول اندیشه، یکی میشود مسئول جذب، یکی میشود مسئول دفع آن مسئول جذب شهوت است، آن مسئول دفع غضب است، آن مسئول اندیشه ٴ قوّه عاقله یا واهمه یا متخیّله یا حسّاس است.
قرآن کریم بحث اساسیاش را در تنظیم و تعدیل این قوا نه ابزار به کار برده از نظر بحث معرفتی فرمود آدم بالأخره باید چیز بفهمد دیگر فهم یعنی چه؟ چه چیزی باید بفهمد؟ معیار فهم چه چیزی است؟ این را ذکر کرده خواستههای خودش را باید جذب بکند راهش چیست؟ ناخواستههای خودش را باید دفع بکند این راهش چیست؟
فرمود آن ٴ قوّه غضبی که ما به شما دادیم این باید جزء ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ ][7باشد در ردیف ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ باشد آنجاها به کار ببرید وگرنه آدمکُشی روا نیست ﴿لاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ کُشتن افراد بیگناه حرام است کیفر دنیا دارد، کیفر آخرت دارد و مانند آن. آن آیاتی که ظلم را نهی میکند، آن آیاتی که قتل را نهی میکند، آن آیاتی که تعدّی و تجاوز را نهی میکند اینها برای تعدیل و تنظیم و تربیت ٴ قوّه غضبیه است این حکمت تعلیمی و تربیتی قوّه غضبیّه است. آنجا که میفرماید نکاح کنید «من تزوّج فقد أحرز نصف دینه ]»[8آنجا که میفرماید: ﴿لاَ تَقْرَبُوا الزِّنَی﴾ و مانند آن برای تنظیم و تعدیل ٴ قوّه شهویه است. آنجاهایی که مربوط به علم است که هر چیزی را نگویید، هر چیزی را باور نکنید، هر حرفی را نزنید، هر نوشتهای را نخوانید، هر نوشتهای را باور نکنید تا برای شما قطعی نشد نگویید، تا برای شما قطعی نشد نپذیرید، عالمانه زندگی کنید این برای تعدیل و تنظیم ٴ قوّه معرفتی است که آن را جداگانه ذکر میکند که ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْم إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾. ][9
بعد از اینکه شهوت را تنظیم کرد، غضب را تنظیم کرد قوّه معرفت را تنظیم کرد یک انسان معتدلی را تربیت کرد فرمود: ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ ][10در بخش پایانی ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ این روش قرآن کریم است قهراً میشود ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ﴾ ][11و در نوبت قبل هم ملاحظه فرمودید
وقتی جامعه، مدنیّت، امّت و مانند آن سامان میپذیرد و کثرت به وحدت برگردد اگر کثرت به وحدت برنگردد که جامعهای نداریم، امتی نداریم میشود دامهای پراکنده که ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ ][12و مهمترین عاملی که میتواند کثرت را به وحدت برگرداند همان محبّت است و مهربانی است و عاطفه است و گرایش است و کشش این قبل از اینکه در سطح کشور پیاده بشود باید در قبایل و عشیرهها پیاده بشود و قبل از اینکه در عشیرهها و قبایل پیاده بشود باید در خانواده پیاده بشود لذا قرآن کریم خانواده را تنظیم کرده، ارحام و قبایل را تنظیم کرده، بعد جامعه را تنظیم کرده هم در بخش محلّی، هم در بخش منطقهای هم در بخش بینالمللی دستور عاطفه و گرایش و عدل و داد را داده است-861113-اسرا 39
سعی و نسیان
مَن کَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِیدُ﴾ که این دو، سه قید هست. ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاَهَا مَذْمُوماً مَّدْحُوراً﴾ که هم عذاب جسمی میبیند، هم عذاب روحی که ﴿یُنَادَوْنَ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ ][4از ما دور است، مورد قهر و غضب ماست و مانند آن.
﴿وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ﴾ دیگر «کان» در آن نیست ﴿وَسَعَی لَهَا سَعْیَهَا﴾ این «کان» از عمل گرفته شده به جزا داده شده حالا ملاحظه کنید ﴿وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَی لَهَا سَعْیَهَا﴾ یعنی «سعی الآخرة» ﴿وَهُوَ مُؤْمِنٌ﴾ یعنی حُسن فعلی با حُسن فاعلی همراه است هم کارِ خوب میکند هم آدمِ خوبی است آن که کار خوب میکند درمانگاه، راه، پُل، کمک به مستضعفان و محرومان میکند آن حُسن فعلی دارد این بهرههای دنیایی میبرد اما چون مؤمن نیست در آخرت سهمی ندارد اگر حُسن فعلی با حُسن فاعلی ضمیمه شد یعنی معتقد به مبدأ و معاد و وحی و نبوّت بود از اینها با «اولئک» که تجلیل است و نشان رفعت درجه است یاد میکند میفرماید: ﴿أُولئِکَ﴾ این «کان» را به جای اینکه به عمل بدهد به جزا داد فرمود: ﴿کَانَ سَعْیُهُم مَّشْکُوراً﴾ ما همیشه شکرگزار کسی هستیم که کارِ آخرت بکند حالا ولو یکبار کارِ آخرت کرده ولی ما دائماً شاکریم ﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾ ][5ما یادمان نرفته و نمیرود که فلان شخص در فلان وقت مشکلی را از یک مؤمن حل کرد گرچه او «قضیةٌ فی الواقعه» ولی ما همچنان یادِ ماست، خب خیلی فرق است که این «کان» در آنجا به طرف فعلِ فاعل میرود در اینجا به طرف جزایِ جزادهنده میآید هم تعبیر ﴿أُولئِکَ﴾ فرمود که ترفیع درجه آنهاست که ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ ][6هم مؤمن را خدا درجه عطا میکند، هم مؤمنِ عالِم را منتها مؤمنِ عالم را بیشتر مؤمنِ عادل را کمتر ولی بالأخره رفعت هست اگر ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ﴾ هست، اگر ﴿وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ هست باید برابر آن رفعتِ درجه حرف بزند لذا میفرماید: ﴿أُولئِکَ﴾ «هم» نمیفرماید برای اینکه اگر میفرمود «هم» خب مسئله حلّ بود مطلب درست بود.
این باید مَلکه باشد برایش دیگر «أراد» کارِ آخرت را و سعیِ آخرت کرده است اما منافقانه نیست این اراده در مقام فعل هست و کارش هم کارِ آخرت هست دلش میخواهد اما عقیده ندارد ولی باید معتقد باشد اگر معتقد ٴ بود همین طور است شما در همه موارد قرآن اگر جایی هم نبود با قرینه هست در همه موارد قرآن وقتی سخن از بهشت است این دو عنصر را ذکر میکند آدمِ خوب، کارِ خوب ﴿آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ ][7صِرف کارِ خوب را باعث ورود بهشت نمیداند اما سخن از عذاب که شد میگوید کارِ بد آدم را میسوزاند حالا چه انسان مسلمان باشد، چه غیرمسلمان منتها تفاوت مسلمان و غیرمسلمان در آن درکات است یک، در خلود است دو وگرنه کارِ بد باعث عذاب است دیگر نفرمود کسی کارِ بد بکند ﴿وَهُوَ کَافِرٌ﴾ ][8فرمود معصیت این است ﴿وَلاَ یَغْتَب بَعْضُکُم بَعْضاً﴾ ][9خطرِ غیبت این است یا خطرِ مال حرام آن.
خب، ﴿وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَی لَهَا سَعْیَهَا﴾ اما منافقانه نیست ﴿وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کَانَ سَعْیُهُم مَّشْکُوراً﴾ این شکر هم گاهی به این است که ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا﴾ ] [10ٴ اگر کسی کارِ خوب کرد در درجه اول فرمود ما بهتر از او جزا میدهیم و اگر از این بالاتر خواست بفرماید میفرماید: ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ ][11و اگر خواست ٴ بالاتر از این بفرماید همان بخش پایانی سوره ٴ مبارکه «بقره» است که فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ وَاللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ﴾ ][12کسی که کارِ خیر میکند حالا این اختصاصی به انفاق ندارد انفاقهای علمی را هم شامل میشود این طور نیست که حالا اگر کسی «خالصاً لوجه الله» درس گفته، «خالصاً لوجه الله» کتاب نوشته نظیر آن کشاورز نباشد این فقط برای جو و گندم باشد که تنها برای جو و گندم نیست ﴿مَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ﴾ «مثل الذین ینفقون علومهم»، «مثل الذین ینفقون فضائلهم» منتها اموال به عنوان تمثیل ذکر شده نه تعیین ﴿مَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ﴾ یکی شده هفت خوشه ﴿فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ﴾ یکی شده هفتصد حبّه ﴿وَاللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ﴾ یکی شده 1400برابر ﴿وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ﴾ ][13دیگر یکی شد نامحدود این در برابر فضایل دیگر هم هست این طور نیست که حالا، حالا اگر کسی دیگری را راهنمایی کرده جوانی را واقعاً هدایت کرده او را نجات داده از کجروی، خب خدا به او چه خواهد داد معلوم نیست که این میشود شکر الهی
681004/اسراقسمت25
یکی از بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) این است که مردانِ متّقی هم دنیا را گرفتند هم آخرت را «أَنَّ الْمُتَّقِینَ ذَهَبُوا بِعَاجِلِ الدُّنْیَا وَ آجِلِ الْآخِرَة»ِ خب خیلیها هستند که هم دنیا زندگی خوب دارند خودشان، فرزندانشان، فامیلهایشان آبرومندانه و مرفّه زندگی میکنند آخرت هم دارند منتها حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام میدانند
این در بیانات نورانی حضرت امیر هست که متّقین «ذَهَبُوا بِعَاجِلِ الدُّنْیَا وَ آجِلِ الْآخِرَة»ِ چندجا هست که حضرت دنیا و آخرت را به عنوان عاجل و آجل یاد کرده است - نامه27 نهج البلاغه
عوامل بازدارنده در وجود انسان
اما ﴿کلّ نُّمِدُّ هؤُلاَءِ وَهؤُلاَءِ﴾ ما هم آنها را کمک میکنیم هم اینها را کمک میکنیم، گاهی مسئله امداد است، گاهی بالاتر از مسئله امداد سَهل کردن و آسان کردن کار است فرمود ما وقتی کسی راهی را انتخاب کرد ما اول از راه عقل و نقل دوتا راه را فراسوی این سالکان نصب میکنیم ﴿هَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾ ][29هست، ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾ ][30هست ما دوتا راه را نصب میکنیم ضرر آن راه شرّ را با عقل و نقل میگوییم، خیر و برکت راه حلل را با عقل و نقل میگوییم او را تأیید میکنیم، تشویق میکنیم به وسیله انبیا و اولیا که راه خیر را انتخاب بکنند و او را آزاد گذاشتیم ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ ][31هیچ اجباری هم در کار نیست او در انتخاب راه آزاد است ولی ما تمام حجت را بیان کردیم و میکنیم هیچ ابهامی در کار ما نیست، هیچ اجمالی در کار ما نیست، هیچ تعارضی هم در کار ما نیست راه ما ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ ][32است. اگر کسی راه خوب را انتخاب کرد ما تأییدش میکنیم، توفیقش میدهیم، مزید هدایت است ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطَی وَاتَّقَی ٭ وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَی ٭ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَی﴾ ][33ما چنین افرادی را برای کارهای خوب کمک میکنیم که به آسانی این کارهای خیر را انجام بدهند، به آسانی نمازشب میخواند، به آسانی کار خیر میکند، به آسانی مطالعه میکند، به آسانی خدمات اجتماعیاش را دارد، به آسانی محبوبیت پیدا میکند اینها برای او آسان است این طور نیست که سخت باشد همه کارهایش را انجام میدهد احساس خستگی نمیکند، عباداتش هم انجام بدهد احساس نشاط دارد خستگی نمیکند، ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطَی وَاتَّقَی ٭ وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَی ٭ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَی﴾ از آن طرف ﴿وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَی ٭ وَکَذَّبَ بِالْحُسْنَی ٭ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرَی﴾ ][34او به آسانی نمازش را ترک میکند، به آسانی ربا میخورد، به آسانی نامحرم نگاه میکند، به آسانی دروغ میگوید خیلی روان است برای او. ما این ﴿فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرَی﴾ را زمینه قرار میدهیم تا به سرعت برود و سقوط بکند این ﴿نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذَابِ مَدّاً﴾ ][35و مانند آن است.
بنابراین ساختار نظام بر حق است، مزاج عالم باطلپذیر نیست یک، ذات اقدس الهی همه را کمک میکند دو، هیچکس را بدون وسایل آزمون امتحان نمیکند سه، منتها آنهایی که به راه میروند تأییدات الهی بلفاصله است ﴿مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾ ][36اما آنهایی که بیراهه میروند مدتها مهلت میدهد تا راه توبه و انابه را طی کنند و مانند آن، اگر نشد از آن به بعد ﴿فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرَی﴾ خواهد شد فرمود: ﴿کُلّاً نُّمِدُّ هؤُلاَءِ وَهؤُلاَءِ﴾ و این تفاوت هست و هر کسی را برابر آنچه که ما دادیم میآزماییم ﴿وَمَا کَانَ عَطَاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً﴾ ﴿مَحْظُوراً﴾ یعنی «ممنوعا» عطای الهی وسیع است هم عطای تشریعی او، هدایت او وسیع است چون ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ ][37هیچ کسی را بیهدایت نمیگذارد هم عطای تکوینی او وسیع است اگر باران است، اگر آفتاب است، اگر زمینِ حاصلخیز است، اگر هوای مناسبت و آماده است برای هر دو گروه است این طور نیست که به کسی بدهد، به کسی ندهد ﴿وَمَا کَانَ عَطَاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً﴾ منتها این عطای دائم الهی که او «دائم الفیض علی البریّه» است بعضی میگیرند بعضی نمیگیرند، بعضی رد میکنند بعضی رد نمیکنند، اگر در جایی کسی نگرفت برای قصور و تقصیر خود اوست وگرنه ذات اقدس الهی «دائم الفیض علی البریّه» است، «دائم الفصل علی البریّه» است و مانند آن-861006-اسرا-صوت29
عزم و جزم
خب، اول فرمود بدون علم کار نکن معلوم میشود علم ممکن است دیگر سؤال اوّلی که متوجه این آیه این است که ما خیلی از موارد است که علم نداریم علم یعنی چیز جزم و یقین دیگر در بسیاری از مسائل چه داروشناسی علوم تجربی این طور است در علوم تجریدی که سکّوی پَرشاش ریاضی است ریاضیّات نازلترین ٴ مرتبه جایِ علم است از ریاضیات پایین بیایید به علوم تجربی برسید علم به معنای جزمِ صددرصد بسیار کم است شما ممکن است هزارها مسئله در دامداری، در کشاورزی، در داروسازی، در پزشکی پیدا کنید که همهشان هشتاد درصد، نود درصد هیچ طبیبی یقین ندارد که بیماری این بیمار صددرصد این است، داروی درمان این بیماری صددرصد این است نه هیچ کشاورزی یقین دارد، نه هیچ دامداری یقین دارد، نه هیچ داروسازی یقین دارد در علوم تجربی آنچه یافت می نشود جزم ریاضی است غالب اینها طمأنینه است نعم، اگر چیزی در اثر غرور متمادی به تجریه رسیده است بله، آنها ممکن است جزم پیدا کنند اما آنها بسیار کم است، پس در مهندسی همین طور است، در معماری همین طور است فنّاش فنّ ریاضی است اما حالا این معمار، این مهندس جزم دارد که صددرصد این مقدار سیمان جلوی زلزله هشت ریشتری را میگیرد هرگز جزم ندارد طمأنینهای است، یک هشتاد درصدی است، یک نود درصدی است پس ماییم و طمأنینه، ماییم و مظنّه، ماییم و غیرعلم این آیه چه چیزی میخواهد بگوید؟ فرمود اگر شما غیرعلم عمل کردید در قیامت مسئولید ما حالا در امور دینیمان صددرصد یقین داریم که فلان شخص به صلاحیت مرجعیت رسیده است یا اعلم است یا مساوی است یا نه، چند نفر اهل خُبره به ما گفتند ما هم مقداری فحص کردیم اطمینانی پیدا کردیم در احکام فقهیمان این طور است، در اخلاقیاتمان این طور است، در حقوقمان این طور است آیه که میفرماید بدون علم اگر کار کردید در قیامت مسئولید منظور از این علم اعمّ از علم و طمأنینه است یا خصوص علم است و طمأنینه را شامل نمیشود این راهحل چیست؟
آنچه که میتواند راهحل باشد یکیاش این است حالا ممکن است راه دیگری هم باشد ما همان طوری که در فنّ شریف اصول ملاحظه فرمودید یا باید علم داشته باشیم یا علمی. این علمی ذاتاً حجت نیست ولی چون به علم تکیه کرده است حُکم علم را دارد ما همان طوری که در اشکال آمده است در علوم تجریدی یقین پیدا میکنیم یعنی از ریاضیات به بالا اما پایینتر از ریاضیات یعنی علوم تجربی ما یقین نداریم لکن همین طمأنینه ما تکیهگاه یقین دارد
یعنی چه؟ یعنی ما یقین داریم که در اینگونه از موارد طمأنینه کافی است باز یعنی چه؟ باز یعنی اینکه اگر بیماری در حدّی کارشناسی شده، پزشک حاذق تشخیص داده است نود درصد بیماری این بیمار این است یا امر دایر است که یا این بیمار را رها کنیم یا به قول اطبّای دیگر عمل کنیم یا به قول این طبیب طمأنینهبخش آن دوتا تالی باطل این یکی حق این بیمار را به همین وضع رها کنیم که درست نیست، برویم به سراغ غیرمتخصّص که درست نیست، چاره جز این نیست یعنی ما یقین داریم که باید این راه را انتخاب کرد در بین این سه راه در کشاورزی همین طور است، در دامداری همین طور است، در تمام علوم تجربی همین طور است در سدسازی همین طور است یا ما باید این آبها را رها کنیم که هر وقت سیل خواست بیاید، بیاید یا این سد را بدهیم به غیرمتخصّص یا بدهیم به متخصّص کارشناسی که اگر صددرصد موفّق نباشد نود درصد موفق است آن دوتا یقیناً باطل است این سوّمی یقیناً حق است.
در تمام امور تجربی ما طمأنینهمان تکیهگاهش یقین است این است که مرحوم صاحب معالم و دیگران گفتند که «ظنّیةُ الطریق لا تنافی قطعیة الحُکم» میتواند ناظر به این باشد یعنی ما الآن یقین داریم وظیفه این است، خب اگر از ما سؤال کنید که شما یقین دارید وظیفه این است زُراره که یک نفر است، موثّق است، معصوم که نیست، احتمال اشتباه میدهد و کم و زیادش احتمال اشتباه بدهد چه کار بکنیم؟ میگوییم درست است این راه، راه ظنّی است ولی یقین داریم که در بین این امور سهگانه راهِ زراره یقینی است، قطعی است، چرا؟ برای اینکه یا باید رها کنیم ـ معاذ الله ـ بگوییم بلاتکلیفیم یا حرفِ هر فاسق و فاجری را گوش بدهیم یا حرفِ یک انسان موثّقی را دیگر. ما یقین داریم که باید به این ظنّ عمل کرد «ظنّیةُ الطریق لا تنافی قطعیة الحُکم» را پس ما به علم داریم عمل میکنیم درست است که ٴ آنچه که فعلاً در دست ماست طمأنینه است نود درصد است ولی ما یقین داریم وظیفه ما عملِ به این نود درصد است، چرا؟ برای اینکه میخواهیم رها کنیم باطل، بخواهیم به قول غیرمتخصّص مراجعه کنیم باطل، چاره جز این نیست پس این میشود ٴ وظیفه ما، پس ٴ وظیفه ما به علم تکیه کرد نه به علمی در قدمِ اول علمی است، در قدم دوم علم است اگر بگویید نه، در قدم اول الا ولابد باید علم باشد برای اینکه آیه میگوید که باید به علم عمل بکنید میگوییم اگر شما این طور قدم اول را گذاشتید الا ولابد باید به علم عمل بکنید اوّلین آسیب این است که آیه از دستتان میافتد مگر آیه قطعی است یا آیه ظنّی است سند آیه قطعی است شما به دلالتش دارید تکیه میکنید دلالتش که ظنّی است اگر بگویید در همه کارها باید صددرصد داشته باشید اوّلین اُفت و آفت دامنگیر خود شما میشود برای اینکه آیه از دستتان میافتد این آیه که قطعی نیست آیه دارد ظاهرش این است نهی، دلالت دارد بر حرمت صریحِ در حرمت است یا ظاهرِ در حرمت؟ «تَقْف»ُ است یا «تَقِفْ» است کلمه به کلمه شما با ظهور کار دارید با ظهور که شما جزم ریاضی پیدا نمیکنید، پس اگر کسی بگوید که ماییم و آیه، آیه میگوید باید به علم عمل بکنی، میگوییم خیر، آیه ظاهر است اگر شما باید به علم عمل بکنید اوّلین آفت این است که این آیه از دستتان میافتد، حجیت آیه را از دست میدهید آیه میگوید کارتان باید بر اساس علم باشد یا بلاواسطه یا معالواسطه ما هم همین طور هستیم یا علم، یا علمی منتها در مطالب عقلِ تجریدی علم گیرمان میآید، در مطالب عقل تجربی علمی گیرمان میآید که منتهی به علم است در فقهمان همین طور است شما صدر و ساقه فقه را مراجعه کنید کمتر حُکم شرعی پیدا میکنید نظیر دو دوتا چهارتا امر قطعی باشد مگر خطوط کلّی فقه بله، اصل نماز واجب است، اصل روزه واجب است، اصل حج واجب است اینها را به عنوان ضروریّات فقه تبیین میکند بله اینها این طور است اما در غالب مسائل بالأخره چندتا رأی هست، چندتا نظر هست
ٴ پشتوانه این آرا هم ظواهر لفظی است، بنابراین این ظواهر به آن یقین تکیه میکنند و کار ما یا به علم میرسد یا به علمی، پس ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ «إمّا بلاواسطه أو معالواسطه» این هم یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه کارها با اعضا و جوارح هم انجام میشود با سمع و بصر هم انجام میشود با قلب هم انجام میشود ولی مهمترین کار با همین قلب است و سمع و بصر آن اعضا و جوارح که مجاری تحریکیاند آنها را سمع و بصر و قلب رهبری میکنند آدم وقتی چیزی را دید دستش به آن سَمت دراز میشود، چیزی را شنید دست و پایش به آن سَمت دراز میشود، قلبش چیزی را پذیرفت دست و پایش به آن سَمت دراز میشود، اعضا و جوارح تحریکی به رهبری اعضا و جوارح ادراکی کار میکنند و اعضا و جوارح ادراکی گرچه متعدّدند اما قسمت مهمّشان همین سمع و بصر و قلباند اول تثلیث است یعنی سمع و بصر و قلب.
ٴ مرحله بعدی آن است که آیا سمع بالاتر است یا بصر رسالهها و کتابهای متعدّی نوشتند که آیا سمع انفع است یا بصر برای هر کدام فوایدی ذکر کردند. در امور حسّی مستحضرید که بصر مهمتر از سمع است یعنی کسی را مُخیّر کنند که اگر نابینا باشی بهتر است یا ناشنوا میگوید من ناشنوا باشم بهتر است برای اینکه نابینا اگر باشم راه نمیبینم این راه را میبینم، افراد را میبینم، خطر را میبینم، شرّ را میبینم، خیر را میبینم خودم را نجات میدهم ولو با اشارات میتوانم مشکلم را حل بکنم. نزد ٴ توده مردم بصر انفع از سمع است اما برای علوم و معارف سمع بالاتر از بصر است برای اینکه انسانِ نابینا ممکن است از راهِ گوش محقّق بشود جزء علمای بزرگ بشود، اما انسانِ ناشنوا راهی برای درک نیست چقدر با علامت میتواند به علوم و معارف راه پیدا کند؟ سمع در قسمتهای علوم و معارف کارآمدتر از بصر است ولی بصر در امور محسوسی و تجربی کارآمدتر از سمع است چون در علوم و معارف مخصوصاً علوم وحیانی سمع کارآمدتر از بَصر است در این آیه محلّ بحث اول تثلیث است یعنی ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ کمکم به ٴ سوره «ملک» که میرسیم ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ این تثلیث به تثنیه تبدیل میشود که ﴿لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ﴾ ]﴿ ،[8لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾ ] [9ٴ که در آیه سوره دیگر است که آنها را هم میخوانیم به خواست خدا آنجا دیگر سخن از بصر نیست جهنّمیها میگویند اگر ما عقل میداشتیم یا گوشِ شنوا میداشتیم به جهنم نمیافتادیم آنجا سخن از سمع و قلب است یعنی تثلیث ٴ سوره ٴ «اسراء» به تثنیه سوره «ملک» تبدیل میشود بعد این تثنیه هم به توحید تبدیل میشود میفرماید تنها کارِ کارآمدیِ کار برای قلب است روزی که هیچ کسی بهره نمیبرد ﴿إِلَّا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ﴾ ][10نه «بسمعٍ و بصرٍ و قلبٍ سالمات» محور اصلی آن تصمیمگیری آن به عهده قلب است دیگر.
بنابراین گرچه سمع و بصر در خدمت قلباند برابر این آیه ٴ سوره «اسراء» وقتی جلوتر میرویم یکی اُفت میکند یعنی بصر اُفت میکند سمع و قلب میماند بعد وقتی به نقطه نهایی میرسیم سمع هم میافتد فقط قلب میماند این آیات را ملاحظه بفرمایید.
ٴ در سوره ٴ مبارکه «ملک» آیه دهم این است دوزخیان میگویند که وقتی ٴ خَزنه دوزخ از دوزخیان سؤال میکنند ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ ٭ قَالُوا بَلَی قَدْ جَاءَنَا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِن شَیءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِی ضَلاَلٍ کَبِیرٍ﴾ ][11بعد ﴿وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾ ][12بالأخره ما یا باید در معارف خودمان پژوهنده و عاقل و خردمند بودیم به حق میرسیدیم یا به حرف علمایمان گوش میدادیم آنکه عالِم است و محقّق است و مجتهد است این میشود «نَعقِل» این دیگر تقلید نمیکند که، آنکه اهل اجتهاد نیست باید بشود «نَسمع» دیگر بالأخره انسان یا گوش شنوا داشته باشد یا خودش
صاحبنظر باشد آنها میگویند ما نه این بودیم نه آن امروز به این روز سیاه افتادیم ﴿وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ﴾. ][13
ٴ در سوره ٴ مبارکه «ق» هم آیه 37به این صورت فرمود، فرمود :﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرَی لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ﴾ بالأخره انسان یا خودش باید صاحبدل باشد یا گوشِ شنوا داشته باشد اگر خودش مجتهد بود که خب درک میکند، نبود باید مقلّد باشد دیگر نه این، نه آن گرفتاری پیش میآید ﴿لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ﴾ این تبدیلِ تثلیث است به تثنیه در مراحل میانی. در مراحل پایانی در ٴ سوره ٴ مبارکه «ق» آیه 33این است که ﴿مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ﴾ او در قیامت با دلی که اهل اِنابه بود میآید نه در دنیا دارای قلبِ مُنیب ٴ بود این مُنیب هم قبلاً ملاحظه فرمودید در سوره «رعد» که حالا یا از «ناب»، «ینوب» است یا از «ناب»، «ینیب» اگر اجوف واوی باشد یعنی اهل نوبه است پشت سر هم نوبت میگیرد به درِ خانه رحمت الهی میرود و مانند آن، اگر اجوف یائی باشد «ناب»، «ینیب» باشد یعنی «انقطع»، «ینقطع» این «ینقطع الی الله» منقطع الی الله است بالأخره اینچنین نیست که یکبار به طرف خدا برود یا مرتب اهل نوبه است یا منقطع الی الله است بالأخره مُنیب است این کار را که در دنیا دارد باید ادامه بدهد که در قیامت با چ ٴ نین دلی وارد صحنه قیامت بشود ﴿وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ﴾ نه «من کان له قلبٌ منیب» نه اینکه در دنیا اهل نوبه یا انابه بود این قلب را آن قدر باید حفظ بکند با همین حالت که در قیامت بیاید دیگر ﴿وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ﴾.
ٴ در سوره ٴ مبارکه «شعراء» به همین توحید که مقصد است و پایان راه است به صورت حصر اشاره فرمود آیه 88و 89ٴ سوره ٴ مبارکه «شعراء» این است که ﴿یَوْمَ لاَ یَنفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ ٭ إِلَّا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ﴾ دیگر سخن از سمع و بصر نیست برای اینکه سمع و بصر کارگردانان همین قلباند اگر این شخص از دل مطالبش جوشید این سمع و بصر پیام دل را به مردم میرسانند، اگر قلبش، قلب مجتهد و مستنبِط نبود که از خود بجوشد این سمع و بصر حرفها را از علما و محقّقان میگیرد به دل میرسانند اینها امین خوبیاند این سمع و بصر از صاحببصران مطالب را میگیرند به مستمعان میرسانند برای صاحبنظران این کار را انجام میدهند، ولی برای مستمعان از صاحببصران یا صاحبنظران مطالبی را دریافت میکنند به دل تحویل میدهند اینها امینِ کارند.
مطلب مهمّ دیگر آن است که این سمع و بصر اعضا و جوارح همهشان همین طورند دست این طور است، سمع این طور است، بصر این طور است اینها را ذات اقدس الهی طیّب و طاهر خلق کرده اینها یک موجودات خوبیاند اینها امین الهیاند اینها بسیار پاکاند دستِ آدم سارق بسیار پاک است حالا بنگرید لطافت قرآن کریم را، دستِ آدم سارق بسیار پاک است، دستِ آدم زانی بسیار پاک است آن زانی، آن قلبِ آلوده به تیره است که این دست طیّب و طاهر را بیجا صرف میکند لذا ذات اقدس الهی در قیامت اینها را میآورد برای شهادت دادن اینکه فرمود: ﴿الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَی أَفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم﴾ ][14خب پایِ سارق اگر جسارت کرد و جنایت کرد از مُجرم که انسان شهادت طلب نمیکند که و اگر بین شهادت و اقرار فرق است یک، از آلوده هم کسی شهادت نمیطلبد دو این آیه چه چیزی میگوید؟ آیه میفرماید کسی که با پای خود رفته سرقت، با پای خود رفته زنا، با پای خود رفته برای فتنهگری و معصیت این پا طیّب و طاهر است این پا که کاری نکرد این شخص است که این عضو طیّب و طاهر را بیجا صرف کرده است. ما از این شخص میخواهیم شهادت بدهد، خب چه کسی شهادت میدهد؟ اگر این پا گناه کرده باشد وقتی دارد حرف میزند میگویند اقرار کرده است نه شهادت داد شهادت برای آن است که مجرم کسی است و شاهد دیگری است این شاهد
شهادت میدهد که این شخص این جرم را مرتکب شده است پا شاهد است، دست شاهد است نه دست معترف، نه دست مُقرّ اینکه فرمود: ﴿وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ﴾ ][15این تکلّم دست اقرار است یا شهادت؟ ﴿تَشْهَدُ أَرْجُلُهُم﴾ یعنی «تشهد أیدیهم»، «تشهد ألسنتهم» نه «تقرّ ألسنتهم»، بنابراین ما یک اقرار داریم و یک شهادت
:این دستِ بیچاره که نمیسوزد او فریاد میزند دست که کاری نکرده و سوخته هم نمیشود او احساسی ندارد تمام احساس برای آن جان است لذا میفرماید در سوره مبارکه «نساء» گذشت: ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾ ][16اگر کسی را بخواهند تنبیه کنند این دست را میزنند این دست که درد را احساس نمیکند صاحبدست است که دردش میآید، خب یعنی این یک گوشت و پوست است دیگر چرا زمین شهادت میدهد؟ چون جایِ طیّب و طاهر است مگر دست عذاب میبیند؟ دست را تکّهتکّه بکنی بسوزانی این شخص عذاب میبیند نه دست، دست که دردش نمیآید دست یک گوشت و پوستی است، بنابراین تکلّم هست یک و تکلّمش اقرار نیست، شهادت است دو، شهادت برای بیگانه است دیگری علیه ما دارد شهادت میدهد، پس معلوم میشود ما مجرمیم نه این دست، ما مجرمیم نه این زبان.
خب، پس دو مطلب باید ثابت بشود یکی اینکه اینها مجرم نیستند اقرار نمیکنند شهادت میدهند، دوم اینکه اینها طیّب و طاهرند اگر اینها آلوده بودند که شهادتشان در محکمه الهی مقبول نبود که دست طیّب و طاهر است این ماییم که خیانت کردیم اگر کسی با قُفلی، با چاقویی، با ابزاری رفته خیانت کرده آن ابزار را که ساختند او طیّب و طاهر است آن ابزار بیچاره که گناهی نکرده که او را برای مصالح خوب خلق کردند این رفته بیجا صرف کرده، خب حالا آن کارد را تنبیه میکنند؟ کارد گناه کرده؟ این دست اگر آلوده باشد که حرفِ او را در قیامت کسی قبول نمیکند که پس معلوم میشود این امانت الهی است، اعضا و جوارح همه امانت الهیاند ما سالم تحویل گرفتیم باید سالم تحویل بدهیم، طیّب و طاهر تحویل گرفتیم باید طیّب و طاهر تحویل بدهیم اینها کاری نمیکنند که هر طوری که انسان بخواهد این بیچارهها عمل می ٴ کنند بنابراین چشم هم همین طور است این انسان است منتها نفس در مرحله لامسه مسئول است، در ٴ مرحله باصره و سامعه مسئول است، در ٴ مسئله حسّ و خیال و توهّم و تعقّل مسئول است، در ٴ مسئله شهوت و غضب مسئول است ٴ همه مسئولیتها به نفس برمیگردد که محور اصلیاش همان قلب است که فرمود در قیامت اگر کسی با قلبِ سالم آمده است مصون میماند
این دستِ بیچاره که نمیسوزد او فریاد میزند دست که کاری نکرده و سوخته هم نمیشود او احساسی ندارد تمام احساس برای آن جان است لذا میفرماید در سوره مبارکه «نساء» گذشت: ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾ ][16اگر کسی را بخواهند تنبیه کنند این دست را میزنند این دست که درد را احساس نمیکند صاحبدست است که دردش میآید، خب یعنی این یک گوشت و پوست است دیگر چرا زمین شهادت میدهد؟ چون جایِ طیّب و طاهر است مگر دست عذاب میبیند؟ دست را تکّهتکّه بکنی بسوزانی این شخص عذاب میبیند نه دست، دست که دردش نمیآید دست یک گوشت و پوستی است، بنابراین تکلّم هست یک و تکلّمش اقرار نیست، شهادت است دو، شهادت برای بیگانه است دیگری علیه ما دارد شهادت میدهد، پس معلوم میشود ما مجرمیم نه این دست، ما مجرمیم نه این زبان.
خب، پس دو مطلب باید ثابت بشود یکی اینکه اینها مجرم نیستند اقرار نمیکنند شهادت میدهند، دوم اینکه اینها طیّب و طاهرند اگر اینها آلوده بودند که شهادتشان در محکمه الهی مقبول نبود که دست طیّب و طاهر است این ماییم که خیانت کردیم اگر کسی با قُفلی، با چاقویی، با ابزاری رفته خیانت کرده آن ابزار را که ساختند او طیّب و طاهر است آن ابزار بیچاره که گناهی نکرده که او را برای مصالح خوب خلق کردند این رفته بیجا صرف کرده، خب حالا آن کارد را تنبیه میکنند؟ کارد گناه کرده؟ این دست اگر آلوده باشد که حرفِ او را در قیامت کسی قبول نمیکند که پس معلوم میشود این امانت الهی است، اعضا و جوارح همه امانت الهیاند ما سالم تحویل گرفتیم باید سالم تحویل بدهیم، طیّب و طاهر تحویل گرفتیم باید طیّب و طاهر تحویل بدهیم اینها کاری نمیکنند که هر طوری که انسان بخواهد این بیچارهها عمل می ٴ کنند بنابراین چشم هم همین طور است این انسان است منتها نفس در مرحله لامسه مسئول است، در ٴ مرحله باصره و سامعه مسئول است، در ٴ مسئله حسّ و خیال و توهّم و تعقّل مسئول است، در ٴ مسئله شهوت و غضب مسئول است ٴ همه مسئولیتها به نفس برمیگردد که محور اصلیاش همان قلب است که فرمود در قیامت اگر کسی با قلبِ سالم آمده است مصون میماند
861116-اسرا41
نتیجه گیری:
با عنایت به متن مقاله روشن میشود که در وجود انسان قوائی است که هم میتوانند کمک کننده برای انتخاب و ادامه راه رشد و صلاح انسان باشند و هم میتوانند مانع و بازدارنده قرار گیرند .
این حقیقت در تمام مراحل تصمیم گیری انسان از بدو شناخت حسی تا مرحله عقد و گره زدن دانسته ها و معقولات به قلب و نفس قابل ملاحظه و مشاهده است
بنابراین انسان که همیشه با این نزاع درونی روبروست باید هشیارانه و آگاهانه با تکیه بر آیات و نشانه های خارجی و یا فطرت درونی خود راه صحیح را از غلط و خوب را از بد تشخیص دهد و تا مرحله باور و اراده و عمل پیش رود و از (بیراهه ها- میانبرهائی که بدون گذر از موقف تعقل حاصل میشود) که خیال ، ظن، قیاس، وهم و دیگر وساوس شیطانی توصیه مینمایند فریب نخورد .