دو ضمیرى که در «نسلکه» و در «به» است به کلمه «ذکر» که قبلا گذشته بود بر مىگردد، و مقصود از آن قرآن کریم است. و معناى آیه این است که: وضع رسالت تو و دعوتت به ذکرى که بر تو نازل شده شبیه به وضع رسالتهاى قبل از تو است، همانطور که در آن رسالتها عکس العمل مردم این بود که رسالت ما را رد نموده، استهزاء کنند، و ما اینچنین ذکر (قرآن) را در دلهاى این مجرمین نفوذ داده و داخل مىکنیم. خداى تعالى با این جمله رسول گرامیش را خبر مىدهد که مجرمین به ذکر ایمان نمىآورند، و این روش در امتهاى گذشته نیز سابقه داشته است، چون سنت آنها نیز این بود که حق را استهزاء کنند و پیروى ننمایند. پس هر دو آیه از نظر معنى قریب المعنى با آیه «فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ» (اعراف/101) مىباشد.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : چه بسا مفسرینى (تفسیر فخر رازى، ج 19، ص 162) که گفتهاند: دو ضمیر مذکور به شرک و یا استهزایى که از آیات قبل استفاده مىشود بر مىگردد، و حرف «باء» در «به» باء سببیت، و معناى آیه این است که: ما این چنین شرک و استهزاء را در دلهاى مجرمین نفوذ مىدهیم، و بجهت همین شرک یا استهزاء دیگر ایمان نمىآورند ... ».
لیکن معناى بعیدى است، چون از جمله، «لا یُؤْمِنُونَ بِهِ» این معنا متبادر به ذهن است که حرف باء براى تعدیه است، نه سببیت.
و چه بسا مفسرین دیگرى (روح المعانى، ج 14، ص 19) که گفتهاند: ضمیر اولى به استهزاى مفهوم از کلام سابق بر مىگردد، و ضمیر دومى به ذکر که سابقا اسمش برده شده، و معناى آیه این است: نظیر استهزایى که ما در دلهاى شیع اولین سلوک دادیم، استهزایى در دلهاى مجرمین این دوره که به ذکر ایمان نمىآورند نفوذ مىدهیم.
این تفسیر عیبى ندارد، جز اینکه مستلزم تفرقه میان دو ضمیر از جهت مرجع است، با اینکه قاعدتا وقتى دو ضمیر پهلوى هم قرار مىگیرند باید به یک مرجع برگردند، مگر آنکه قرینهاى در بین باشد، و در مورد بحث ما قرینه هست، و آن جمله «لا یُؤْمِنُونَ بِهِ» است که مىدانیم. ضمیر در آن نمىشود به استهزاء برگردد، (زیرا معنا ندارد بگوییم ایمان نمىآورند به استهزاء) و همین کافى است که قرینه باشد بر تفرقه.
اشکالى هم که به دو وجه مزبور کردهاند (که اگر ضمیر «نسلکه» به استهزاء برگردد دیگر مشرکین نمىتوانند ایمان آورند، و این مستلزم جبر است) وارد نیست، زیرا خداى تعالى سلوک را مقید به مجرمین کرده، و مفادش این مىشود که اینان قبل از سلوک خدایى، خود مجرم بودهاند، پس اضلال ایشان اضلال به عنوان مجازات است که هیچ عیب و اشکالى ندارد، آن اضلالى اشکال دارد و مستلزم جبر است که ابتدایى باشد و در آیه شریفه دلیلى بر ابتدایى بودن سلوک نیست، بلکه همانطور که گفتیم دلیل بر خلاف آن موجود است و آیه شریفه از قبیل آیه «یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِینَ» (بقره/26) که تفصیل کلام در تفسیر آن گذشت مىباشد.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
این جمله اشاره به آن مى کند که خداوند آیات خود را از طرق مختلف آنچنان به مجرمان و مخالفان تفهیم مى کند که گوئى در دل آنها وارد شده است اما متاءسفانه عدم قابلیت و ناآمادگى محل ، سبب بیرون راندن آن و جذب نشدن در درون جانشان مى گردد، درست مانند غذاى مقوى و مفیدى که معده ناسالم ، آنرا جذب نکرده و به بیرون باز مى گرداند (و این حقیقت درست از ماده سلوک که ماده اصلى نسلکه مى باشد فهمیده مى شود).
بنابراین ضمیر ((نسلکه )) به ((ذکر)) (قرآن ) که در آیات قبل آمده باز مى گردد، و همچنین ضمیر ((به )) در جمله بعد، جمله ((لا یؤ منون به )) نیز به همین معنى باز مى گردد، یعنى با اینهمه آنها ایمان به این آیات نمى آورند.
بنابراین هماهنگى در میان دو ضمیر کاملا برقرار است ، نظیر همین تعبیر با همین معنى در سوره شعراء آیه 200 و 201 دیده مى شود).
ولى بعضى احتمال داده اند که ضمیر در ((نسلکه )) به استهزاء که از آیه قبل استفاده مى شود باز گردد، بنابراین معنى جمله چنین مى شود ما این استهزاء و مسخره کردن را (به خاطر گناهان و لجاجتهایشان ) در قلب آنها داخل مى کنیم .
ولى این تفسیر اگر هیچ ایراد دیگرى نداشته باشد حداقل هماهنگى را در میان دو ضمیر از میان مى برد و براى تضعیف آن همین کافى است (دقت کنید).
ضمنا از جمله بالا استفاده مى شود که وظیفه مبلغان تنها این نیست که مسائلى را به گوش مردم بخوانند، بلکه باید از تمام وسائل استفاده کنند تا سخن حق را به دل آنها نفوذ دهند آنچنان که دلنشین گردد، حق طلبان ارشاد شوند و نسبت به لجوجان اتمام حجت گردد.
یعنى از تمام وسائل سمعى ، بصرى ، برنامه هاى عملى ، قصص ، داستانها، ادبیات شعر و هنر به معنى اصیل و سازنده باید استفاده کرد تا کلمات حق به دلها راه یابد.
[ نظرات / امتیازها ]