آیه مورد بحث و آیه بعدیش همان معنایى را مىرسانند که دو آیه اول آیات مورد بحث در صدد بیان آن است، زیرا این دو آیه نیز مانند آن دو آیه سنت پروردگار را چنین توصیف مىکنند که خداوند نخست آیات و معجزاتى که دلالت کند بر حقانیت اصول دعوت انبیا- از توحید و غیر آن- فرستاده، و به منظور راه یافتن بندگان به در خانهاش و آشنا شدنشان به آن درگاه دچار باساء و ضراءشان نموده، پس آن گاه سنت تبدیل سیئه به حسنه را اجراء و در آخر مهر بر دلهایشان مىزند.
بنا بر این معنى آیه مورد بحث این مىشود که: انبیاى آنها به سویشان آمدند و لیکن از آنجایى که به آیات داعیه بر تضرع و بر شکر نعمت ایمان نیاورده بودند و در آن تردید نموده و آن را بر عادت دهر حمل کرده بودند از این رو آیات نازله به انبیاى خود را نیز تکذیب نموده و چون ایشان را به دین حق دعوت کردند زیر بار نرفتند، زیرا خداى تعالى دلهاى ایشان را به خاطر تکذیبى که قبلا کرده بودند مهر کرده بود.
خلاصه اینکه ایمان نیاوردن کفار به دعوت انبیاء در اثر مهرى است که خدا بر دلهایشان زد، و مهر خدا هم اثر تکذیبى است که نسبت به دلالت باساء و ضراء و سپس دلالت تبدیل سیئه به حسنه بر وجود صانع روا داشته و گفتند باساء و ضراء کار دهر است.
آیه شریفه «وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ وَ ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا کَذلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ» (یونس/13) و همچنین آیه «ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ- یعنى نوح (علیه السّلام)- رُسُلًا إِلى قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ کَذلِکَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدِینَ» (یونس/74) نیز همین معنا را مىرساند. پس اینکه در آیه مورد بحث فرمود:
«فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ» تفریع بر جمله «وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ» است، و منظور از «ما کذبوا» همان آیات آفاقى و انفسى و دلائل روشنى است که انبیاء به وسیله آنها به سوى خدا دعوتشان مىکردند، زیرا همه اینها آیات خدایند. و منظور از تکذیب سابق آنان تکذیب و زیر پا گذاشتن حکم عقل است. و منظور از ایمان نیاوردن در مرحله دوم نپذیرفتن دعوت انبیاء است، چون قبل از اینکه انبیاء آنان را به دین توحید دعوت کنند عقول خود آنان با مشاهده آیات خدایى حکم مىکرد به مربوب بودن آنان براى پروردگار متعال و اینکه جز پروردگار رب دیگرى برایشان نیست، پس کفار قبل از ایمان نیاوردن به انبیاء حکم عقل خود را تکذیب کردهاند. و به این اعتبار معناى آیه مورد بحث این خواهد بود که: کفار به آیاتى که انبیاء، آنان را به وسیله آن آیات تذکر مىدهند ایمانآور نیستند، براى اینکه به آیاتى هم که عقولشان با آن آیات تذکرشان مىداد ایمان نیاوردند، خداوند آن آیات (زلزله، صاعقه و امثال آن) را فرستاد تا به حکم عقل به درگاه پروردگارشان ملتجى شده و قدر عافیت را دانسته شکر آن را بهتر بجا آورند، و لیکن بجا نیاوردند، و گفتند این تحولات مربوط به طبیعت است.
از این روى باید گفت منظور از عهدى که در آیه «وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ» است همین احکامى است که خداوند به عقل آنان داده که یکى از آن احکام این است که جز او را نپرستند: «أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ» (اسراء/23) و قهرا منظور از فسق هم مخالفت و خروج از حکم عقل و وفا نکردن به این عهد خواهد بود.
نکته اینکه حکم عقل را سابق بر حکم انبیاء دانست این است که احکام عقلى عهدهایى است که خداى سبحان در حین خلقت بشر و آن روزى که پدر بشر را صورتگرى مىکرد از وى گرفت، آن روز بعد از آنکه آدم را که در حقیقت الگوى انسانیت بود آفرید و ملائکه را مامور به سجده بر او کرد و او را در بهشت منزل داد و پس از آن مامورش کرد تا به زمین فرود آید و از او عهد و پیمان گرفت که او و ذریه او تنها وى را بپرستند، و چیزى را در پرستش شریک او نگیرند، البته در آن روز چیزهایى را هم مقدر نمود و سرنوشتهایى هم تعیین کرد، که اقتضاء داشت گروهى هدایت شوند و گروه دیگرى از نعمت هدایت محروم بمانند، و همین طور هم شد، وقتى بشر اولى به زمین فرود آمد و ذریهاش شروع به سیر در مسیر زندگى دنیوى کرد، عدهاى هدایت یافته و عده دیگرى از وفاى عهد خدا سر باز زدند، و همچنین در انکار خود اصرار ورزیدند تا آنجا که خداوند بر دلهایشان مهر نهاد و ضلالت در دنیا به بیانى که در تفسیر آیه «کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ فَرِیقاً هَدى وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ» (اعراف/30) گذشت بر آنان حتمى گردید.
بنا بر این معناى آیه این مىشود: «فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا اینها ایمانآور به دعوت انبیاء نیستند»، «بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ به خاطر اینکه عهد نخستین را نپذیرفتند»، «وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ ما از بیشترشان وفاى به عهد نخستین را ندیدیم»، «وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ بلکه یافتیم بیشترشان را فاسق، یعنى خارج از حکم آن عهد».
البته این معناى دیگرى است براى آیه، و لیکن با معنایى که در سابق براى آیه کردیم منافاتى ندارد، براى اینکه این دو معنا در طول هم قرار دارند نه در عرض، تا متعارض و متنافى باشند. معناى دوم راه سعادت و شقاوت انسان را به مقتضاى قضا و قدر الهى امرى مقدر و معین مىداند، و معناى اول سعادت و شقاوت او را در دنیا امرى ممکن و در تحت اختیار و انتخاب او مىداند، و این دو با هم هیچ منافاتى ندارند.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : درباره تفسیر آیه مورد بحث اقوال دیگرى است که ذیلا نقل مىشود:
1- مراد از «تکذیب سابق» تکذیبى است که از موقع آمدن پیغمبران تا موقع در افتادن و لجاج و عناد کردن با آنان از خود نشان مىدادند، و مراد از اینکه فرمود: «اینها از اول ایمانآور نبودند «کفرى است که در حین اصرار و لجاجت خود مىورزیدند، و بنا بر این، معناى آیه این است که انتظار نباید داشت از اینها که در حین عناد و لجاجت ایمان بیاورند، چون اینها در همان اوائل دعوت هم ایمان نیاورده و آن را تکذیب کردند.
این تفسیر از نظر اینکه هیچ شاهدى از لفظ و ظاهر آیه بر آن نیست تفسیرى است سخیف و بىاساس.
2- مراد از تکذیب سابق تکذیب اصول دین و معارفى است از قبیل توحید، معاد، حسن- عدالت، زشتى ظلم و سایر مستقلات عقلى که اختلافى در آن نیست، و مراد از تکذیب بعدیشان تکذیب جزئیات و فروع دین است، و معنایش این است که: «فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا اینها به این شرایع و فروع دین ایمان نخواهند آورد، چون قبل از این یعنى آن موقعى که دعوت دینى کلى و اجمالى بود، ایمان نیاوردند».
اشکال این وجه این است که با ظاهر آیه موافقت ندارد، زیرا کفر به خدا و هر حکم فطرى و عقلى دیگر را تکذیب نمىگویند، و در آیه عمل سابق کفار را تکذیب خوانده. بعلاوه، قرائنى که قبلا گفتیم در آیه است مخالف با این وجه است.
3- این آیه همان معنایى را مىرساند که آیه شریفه «وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ» (انعام/28) در مقام بیان آن است، و معنایش این است که اینها ایمانآور نیستند، و لو اینکه ما هلاکشان کرده و دوباره زندهشان کنیم باز همان تکذیب اول را از سر خواهند گرفت. و این سستترین وجهى است که در تفسیر آیه گفته شده است.
4- ضمیر در «کذبوا» به اسلاف آنان و ضمیر در «لیؤمنوا» به ذریه و اخلافشان بر مىگردد، و معناى آیه این است که: این اخلاف ایمان نخواهند آورد، چون اینها نسل همان اسلافى هستند که انبیاء را تکذیب مىکردند.
اشکال این وجه نیز این است که بدون دلیل است، و ظاهر سیاق جمله «فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا» این است که مرجع ضمیر در «کانوا» و در «لیؤمنوا» و در «کذبوا» هر سه یکى است، البته این وجه را مىتوان طور دیگرى تقریر کرد که با وجه آینده یکى شود.
5- کلام در این آیه روى این مبنا است که اسلاف و اخلاف یک جا و به منزله شخص واحد تصور شوند، بطورى که تکذیب اسلاف و زیر بار انبیاء نرفتن آنان تکذیب اخلاف بوده و ایمان نیاوردن اخلاف ایمان نیاوردن اسلاف هم شمرده شود، و در حقیقت این آیه نظیر آیاتى است که اهل کتاب و مخصوصا یهودىهاى زمان پیغمبر را به اعمال زشت و کفرى که نیاکان و اسلاف آنان مرتکب شده بودند، مؤاخذه مىکند، و ظلم سابقین آنان را به لاحقین و آیندگان نسبت مىدهد. بنا بر این، معناى آیه چنین مىشود: بشر از روزى که خلق شد تا به امروز در هر عصرى انبیایى به سوى آنان فرستاده مىشد و این انبیاء همواره براى بشر آیات و بیناتى مىآوردند، و لیکن با تکذیب آنان بر مىخوردند، پس توقع مدار که نسل حاضر بشر به چیزى که نسل سابق آن را تکذیب کرده بود ایمان بیاورد. اشکال این وجه این است که گر چه در جاى خود معنایى است صحیح، و لیکن سیاق آیه با آن سازگار نیست، زیرا سیاق آیه سیاق بیان حال امم گذشته است، نه حال گذشته و حاضر از نسل بشر، به شهادت جمله «تِلْکَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبائِها» که مىفرماید: «اینک داستانهاى اهل آن قریهها را برایت شرح مىدهم»، و اگر مربوط به گذشته و حاضر نسل بشر بود و همه به وحدت ممتدى به امتداد قرون گذشته موجودى واحد و داراى اول و آخر فرض شده بودند که آخرش به خاطر تکذیب اولش کفر ورزیده، جا داشت به بیانى تعبیر کند که این امتداد و استمرار را برساند، مثلا بفرماید: «کانت تاتیهم رسلهم بالبینات همواره پیغمبرانشان برایشان بینه و معجزه مىآوردند»، نه اینکه بفرماید: «جاءتهم پیغمبرانشان به سویشان آمدند» زیرا این تعبیر ظهور در یک بار و دو بار دارد نه استمرار- دقت بفرمایید-.
هم چنان که در آیه «کُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُهُمْ فَرِیقاً کَذَّبُوا وَ فَرِیقاً یَقْتُلُونَ» (مائده/70) با اینکه چه بسا مباشرین قتل انبیاء غیر از تکذیب کنندگان بودند، مع ذلک بخاطر همین که خلف (تکذیب کنندگان) و سلف (کشندگان انبیاء) را امت واحدى فرض کرده هم تکذیب را به همه آنان نسبت داده و هم کشتن انبیاء را. و همچنین آیه «ذلِکَ بِأَنَّهُ کانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَقالُوا أَ بَشَرٌ یَهْدُونَنا فَکَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا وَ اسْتَغْنَى اللَّهُ» (تغابن/6) و آیه «ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلًا إِلى قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ» (یونس/74) که راجع به داستان انبیاى بعد از نوح (علیه السّلام) است، زیرا مفاد اینکه مىفرماید: «مبعوث کردیم بعد از نوح پیغمبرانى به سوى قومش» این است که هر پیغمبرى را به سوى قوم خودش مبعوث کردیم.
6- «باء» در کلمه «بما» براى سببیت و «ما» مصدریه است، و مراد از تکذیب قبلى آنان عادتى است که ایشان در تکذیب رسل و یا هر مطلب حقى که پیشامدشان مىکرد داشتند، و معناى آیه این است که: اینها بخاطر آن عادتى که به تکذیب رسل و هر حق دیگرى داشته و مکرر از خود نشان دادهاند هرگز به پروردگار خود ایمان نمىآورند.
اشکال این وجه این است که به شهادت آیه 14 سوره یونس که لفظ «به» را اضافه کرده و فرموده: «فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ» لفظ «ما» در آیه مورد بحث نیز مصدریه نیست، بلکه موصوله است، علاوه بر این، ظاهر خود آیه مورد بحث هم شهادت مىدهد بر اینکه لفظ «با»ء در «بما» صرفا براى متعدى کردن فعل «لیؤمنوا» است، نه سببیه. از همه اینها گذشته این وجه به یک اعتبار همان وجه اول است، و وجهى جداگانه نیست.
7- مراد از تکذیبى که در آخر آیه به آن اشاره شده تکذیبى است که در روز میثاق آن را پنهان داشته بودند، و معناى آیه این است که: ایشان امروز در مقابل دعوت انبیاء تکذیبى را که در روز میثاق مکتوم داشتند اظهار نموده و در نتیجه دعوت انبیاء را نمىپذیرند.
اشکال این وجه این است که گر چه در جاى خود وجه صحیحى است الا اینکه این قول در حقیقت معناى باطن آیه است، و ظاهر آیه که دائر مدار فن تفسیر است هیچ دلالتى بر این وجه ندارد، به شهادت جمله «کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْکافِرِینَ» که صراحتا ایمان نیاوردن کفار را ناشى از مهر بر دل داشتن آنان دانسته و آن را نیز اثر تکذیب قبلىشان مىداند، و همین طور هم باید باشد، زیرا مهر شدن دلها بدون جرم قبلى معنا ندارد، و این بهترین شاهد است بر اینکه تکذیبى که باعث مهر شدن دلهاشان شد و همچنین مهر شدن دلهایشان که باعث ایمان نیاوردنشان شد همه در دنیا اتفاق افتاده، نه اینکه قسمتى از آن در عالم میثاق انجام یافته باشد.
آیات بسیار دیگرى نیز هست که مىرساند مهر شدن دلهاى کفار ناشى از جرمى بوده که در دنیا مرتکب شدهاند. آرى، صرف تکذیب در عالم میثاق باعث مهر شدن دلها نمىشود، و این لایق به ساحت مقدس خداى سبحان نیست، با اینکه خودش فرموده: «یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِینَ» (بقره/26).
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]