● نيره تقي زاده فايند -
تفسیر راهنما
- اصحاب اخدود، هنگام سوزانده شدن مؤمنان، حاضر و ناظر بوده و آن را مشاهده مى کردند.
و هم على ما یفعلون بالمؤمنین شهود
«شهادة»، در اصل به معناى خبر دادن از چیزى است که شخص آن را مشاهده کرده و نزد آن حاضر بوده است (نهایه ابن اثیر); و چون جمله «و هم على...» حالیه و مربوط به زمان حضور کنار خندق آتش است; مراد تحمل شهادت و دریافت خبر است، نه اداى آن.
2 - اصرار و مداومت اصحاب اخدود، بر مقابله با مؤمنان و آزار دادن و سوزاندن آنان
یفعلون
فعل مضارع، هرگاه درباره کارهاى گذشته به کار رود، استمرار را مى رساند.
3 - در دیدگاه اصحاب اخدود، ایمان مردم، جرمى سنگین و موجب کیفر سوزاندن بود.
ما یفعلون بالمؤمنین
4 - اصحاب اخدود، مردمى سنگدل و بى عاطفه بودند.
و هم على ما یفعلون بالمؤمنین شهود
حضور اصحاب اخدود در مراسم آدم سوزى براى شهود و نظاره آن صحنه، گویاى قساوت قلب و بى رحمى آنان است.
5 - کارى که با رضایت یا دستور کسى انجام شود، کار شخص او به شمار مى آید.
و هم على ما یفعلون ... شهود
اصحاب اخدود، با آن که نشسته و نظاره مى کردند (هم ... قعود ... شهود); ولى تعبیر «یفعلون» کار را به خود آنان نسبت داده است. این استناد بیانگر برداشت یاد شده است.
6 - نظاره گران شکنجه مؤمنان، در صورت رضایت به آن خود نیز شکنجه گر آنان قلمداد مى شوند.
و هم على ما یفعلون بالمؤمنین شهود
استناد «یفعلون» به شاهدان صحنه، گویاى آن است که ناظران ـ هر چند دستور دهنده نباشند ـ شریک جرم شمرده مى شوند.
7 - اصحاب اخدود، هنگام سوزاندن مؤمنان، آزارها و شکنجه هاى دیگرى نیز بر آنان وارد مى ساختند.
على ما یفعلون بالمؤمنین
تعبیر «ما یفعلون» ـ که مفهومى وسیع تر از سوزاندن مؤمنان دارد ـ نشانگر برداشت یاد شده است.
8 - نظاره گر بودن اصحاب اخدود بر جنایت هاى خویش درباره مؤمنان، جایى براى انکار آن در قیامت باقى نمى گذارد.
و هم على ما یفعلون بالمؤمنین شهود
منظور از تحمل شهادت ـ که آیه شریفه بر آن دلالت دارد ـ ممکن است این باشد که آزار دهندگان، از انکار آن در قیامت ناتوان خواهند بود; زیرا خود گواه کردار خویش بوده اند.
9 - اصحاب اخدود در قیامت، بر کردار خویش شهادت خواهند داد.
و هم على ما یفعلون بالمؤمنین شهود
آیات «و الیوم الموعود» و «و شاهد و مشهود» در آغاز سوره، مى تواند قرینه بر نکته یاد شده باشد.
10 - اصحاب اخدود، در ماجراى سوزندان مؤمنان، مراقب و گواه کار یکدیگر بودند.*
و هم على ما یفعلون بالمؤمنین شهود
شاهد بودن اصحاب «اخدود» ممکن است به این منظور باشد که هر یک، بر انجام صحیح مأموریت دیگرى نظارت داشته و نزد حاکمان به آن گواهى دهد.
11 - حضور بى رحمانه اصحاب اخدود براى سوزاندن و تماشاى سوختن مؤمنان، موجب گرفتارى آنان به نفرین خداوند بود.
قتل أصحـب الأُخدود ... إذ ... و هم على ما یفعلون بالمؤمنین شهود
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
» تفسیر هدایت
[7] مردمان را به اجتماع مخصوص مشاهده اعدام گروهی مؤمنان دعوت کردند، تا عذاب مؤمنان را نظاره کنند، و اینکه عذاب دادن مایه عبرت کسانی شود که پس از ایشان خواهند آمد و هیچ کس جرأت آن نداشته باشد که با اینکه سلطان مسلط بر مردم در اندیشه مخالفت بیفتد.
وَ هُم عَلی ما یَفعَلُونَ بِالمُؤمِنِینَ شُهُودٌ- و آنان شاهد و گواه بر آنچه بر سر مؤمنان میآوردند بوده باشند.»
اینکه جنایت هولناکی است که در روشنی نور و از روی عمد و قصد صورت میگرفت و سفیهی با اینکه عمل خود ملکوت پروردگار را به چالش میطلبید، در حالی که بر وقوع اینکه گناه بزرگ گروهی از مردم گواه و ناظر بودند ... گماننمیکنم که در هیچ جرمی شرایط جرم اینکه چنین کامل بوده است ... پس مجرم جز قتل و پیوستن لعنت به او چه چیز را میتواند انتظار داشته باشد!
آیا اصحاب اخدود چه کسان بودند، و در کدام سرزمین میزیستند! مقاتل گفت که: اصحاب اخدود در سه جا بودند: یکی در نجران و دیگری در شام و سومی در ایران. امّا شام آنتیوخوس رومی بود، و آن که در سرزمین ایران به اینکه کار پرداخت بخت نصّر بود، و صاحب اخدود عربی یوسف بن ذی نواس.«2»
و بنا بر اینکه گفته احتمال آن میرود که جرم سوزاندن به آتش از طریق افکندن مردم در چالههای آکنده از آتش فروزان، در ایام نادانی و جاهلیّت در سرزمینهای مختلف شایع بوده باشد، و به همین جهت مهم آن نیست که چه کسی چنین میکرده، و تنها عبرت گرفتن از آن حایز اهمیّت است.
و در بعضی احادیث آمده است که اینکه داستان در حبشه وقوع پیدا کرد از آن روی که خدا بر ایشان پیامبری را فرستاد پس گروهی به او ایمان آوردند پس او و آنها را گرفتند و در آتش افکندند.«3»
متنهای مختلف آکنده از داستانی است که بسیار میتوان از آن عبرت گرفت، و ما کاری به اختلاف در تفاصیل و جزئیات نداریم:
مسلم در صحیح خود از هدیة بن خالد از حمّاد بن سلمة از ثابت بن عبد الرحمن بن أبی لیلی از صهیب از رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله- روایت کرده است که گفت: «پیش از اینکه پادشاهی بود که جادوگری داشت، و چون آن جادوگر بیمار شد گفت: اجل من نزدیک است و غلامی را نزد من فرست تا به او جادوگری بیاموزم، پس غلامی را نزد او روانه کرد که با او آمیزش داشت و در میان پادشاه و جادوگر راهبی منزل داشت که چون غلام از او میگذشت سخن او و کار او وی را خوش آمد و زیاد در کنار او مینشست، و چون دیر به نزد جادوگر باز میگشتاو را کتک میزد، و کسان وی نیز برای دیر کردن وی را تنبیه میکردند غلام به راهب شکایت کرد و راهب به او گفت: ای پسرکم؟ چون بازگشتن تو به نزد جادوگر بیش از اندازه تأخیر پیدا کند، به او بگو: کسانم مرا زندانی کرده بودند، و چون کسانت سبب دیر کردن تو را جویا شوند، به ایشان بگو: جادوگر مرا به زندان انداخته بود در اینکه بین، روزی مردم با جانور بزرگی رو به رو شدند و آن غلام با خود گفت: امروز خواهم دانست که کار جادوگر بالاتر است یا کار راهب، پس سنگی را برگرفت و گفت: خدایا؟ اگر کار راهب را بیشتر دوست میداری، اینکه جانور را با اینکه سنگ که به او پرتاب میکنم بکش، پس چنین کرد و جانور کشته شد و مردمان اینکه حادثه را مشاهده کردند و چون راهب را از اینکه حادثه آگاه کرد، راهب به او گفت: ای پسرکم؟ تو گرفتاری پیدا خواهی کرد، و چون چنین شود از من نامی به میان نیاور گفت: و او به مداوای مردم پرداخت و کسانی را که مبتلای به بیماری پیسی (برص) و کوری بودند درمان میکرد، و در اینکه ضمن یکی از ندیمان پادشاه کور شد و به نزد او آمد و مال فراوانی به وی داد و از او خواست که درمانش کند، و غلام به او گفت که: من هیچ کس را شفا نمیدهم بلکه خدا است که شفا میدهد، و بنا بر اینکه اگر به خدا ایمان آوری، نزد خدا دعا میکنم که تو را شفا دهد، و آن مرد ایمان آورد و غلام دعا کرد و او شفا یافت. آن گاه چون ندیم پادشاه نزد وی آمد، از او پرسید که چه کس تو را شفا داد، و او گفت: پروردگارم، و پادشاه گفت: من! گفت: نه، پروردگار من و تو خدا است پادشاه به او گفت: آیا تو را پروردگاری جز من است! گفت: آری، پروردگار من و تو خدا است، پس پادشاه بر او سخت گرفت تا نشانی غلام را به او داد، و پادشاه فرستاد تا او را به نزد وی آوردند و به او گفت: به من خبر رسیده است که تو مبتلایان به پیسی و کوری را درمان میکنی، و او در پاسخ گفت: من هیچ کس را شفا نمیدهم بلکه شفا دهنده خدا است، و پادشاه به او گفت: آیا پروردگاری جز من داری! و او گفت: آری، پروردگار من و تو اللّه است، و چون چنین شد پادشاه بر غلام سخت گرفت تا نشانی راهب را به او داد، و آن گاه فرمان داد که راهب را با اره به دو پارهتقسیم کردند، و سپس روی به غلام کرد و گفت: از دین خود باز گرد، و چون غلام چنین نکرد فرمان داد تا چند تن او را به فلان کوه بلند بالا برند و اگر از دین خود بازنگشت او را از بالای آن پرت کنند. چون به بالای کوه رسیدند، غلام گفت:
خدایا به هر گونه که مصلحت میدانی مرا از شرّ ایشان نگاه دار، و چون چنین شد، کوه به لرزه افتاد و همه بر آن غلتیدند و فرو افتادند و هلاک شدند. غلام نزد پادشاه بازگشت و در پاسخ او که بر سر وی چه آمد، گفت: خدا مرا از شر ایشان خلاص کرد. پادشاه غلام را با گروهی دیگر روانه کرد که او را به دریا برند و اگر بازنگشت او را در آن غرق کنند چون غلام همراه با آن کسان در یک کشتی به وسط دریا رسید و گفت: خدایا مرا از شرّ آن محفوظ بدار و چنان شد که مأموران کشتی غرق شدند و غلام نجات یافت و به نزد پادشاه بازگشت و در پاسخ او که همراهانت چه شدند گفت: خدا شرّ آنان را از من دور کرد، و سپس به پادشاه گفت: تو نمیتوانی مرا بکشی مگر اینکه که به آنچه به تو میگویم عمل کنی:
مردمان را جمع کن و مرا بر شاخه درختی به دار آویز و سپس تیری از ترکش من بیرون آر و آن را بر کمان قرار ده و بگو: به نام پروردگار غلام و تیر را رها کن تا مرا بکشی پس چون مردمان گرد آمدند و غلام بر درخت آویخته شد و تیر را از ترکش بیرون آورد و بر کمان نهاد و رها کرد، آن تیر بر شقیقه غلام نشست و او را کشت و چون مردم چنین دیدند، گفتند که ما به پروردگار غلام ایمان آوردیم به پادشاه گفته شد که آنچه از آن بیمناک بودی بر تو رسید و مردم چنین کردند، پس فرمان داد که بر دهانه راهها چالههایی کندند و در آنها آتش افروختند و چنین دستور داد که هر که از دین خود بازگشت به حال خودش واگذارید، و آنان را که چنین نکنند در آتش افکنید، و چنین شد، و چون زنی را همراه با پسرش برای افکندن به درون آتش آوردند، آن پسر به مادر خود گفت: مادرم؟ شکیبا باش که تو بر حقی».«4»
سعید بن جبیر گفت: چون مردم اسفندهان شکست خوردند، عمر بنخطاب گفت: اینان نه جهودند و نه ترسا، و کتابی ندارند، و آنان مجوس بودند، پس علی بن ابی طالب گفت: «آنان کتاب داشتند و به آسمان بالا رفت، و سبب آن اینکه بود که پادشاهی از ایشان مست شد و به همخوابگی با دختر خود پرداخت- یا با خواهرش- و چون به هوش آمد به او گفت: چگونه باید از اینکه گرفتاری خود را نجات بخشیم! و آن زن گفت: اهل کشور خود را فراخوان و به آنان بگو که تو نکاح با دختران را روا میداری و آنان نیز باید آن را حلال شمارند، و چون آنان را جمع کرد و با ایشان سخن گفت از پیروی او سرباز زدند، پس اخدودهایی فراهم آورد و گفت هر کس که فرمان او را نپذیرد کیفر او آتش است و هر که آن را بپذیرد میتواند به خانه خود باز گردد».«5»
از امام باقر- علیه السلام- روایت شده است که گفت: «علی- علیه السلام- کسی را نزد اسقف نجران فرستاد تا خبری از اصحاب اخدود از او به دست آورد و او چیزهایی گفت. پس او- علیه السلام- چنین گفت که: نه چنان است که میگویی، و من خبر آنان را به تو باز خواهم گفت: خدا مردی حبشی را به رسالت حبشیان مبعوث کرد، و چون او را تکذیب کردند، یاران وی به جنگ با حبشیان پرداختند، پس آن پیغمبر و یارانش اسیر شدند، و سپس پلی بنا کردند و آن را از آتش آکنده ساختند و مردم را گرد آوردند و گفتند: هر که بر دین ما و فرمانبر ما است، به کناری رود، و کسانی که بر دین ایناناند میبایستی خود را در آتش افکنند، پس اصحاب آن پیغمبر خود را در آتش میافکندند، و در اینکه میان زنی با کودک یک ماهه پیش رفت و ناگهان بر کودک خود بیمناک شد و توقفی کرد، و آن کودک یک ماهه بانگ برداشت که: باک مدار و مرا و خودت را به آتش بیفکن، و به خدای سوگند که اینکه کار در راه خدا اندک است، پس خود را همراه با کودکش که از سخنگویان در گاهواره بود به آتش افکند».«6»در حدیثی مأثور از امام صادق- علیه السلام- آمده است که گفت:
«پیش از شما مردمانی بودند که آنان را میکشتند و به آتش میسوزانیدند و با اره شقه میکردند و زمین را با همه گستردگی بر ایشان تنگ میساختند، و هیچ یک از اینها آنان را از دین خود باز نمیداشت، و اینکه همه برای آن بود که به خدای عزیز و حمید ایمان آورده بودند، پس از پروردگار خود خواستار درجات ایشان شوید و بر سختیهای روزگار خود شکیبایی نمایید تا به درجه ایشان برسید».«7»
ایمان با قلب آدمی چنین میکند و آن را نیرومندتر از آهن و استوار و پایدارتر از کوهها و بلندتر از قلبهای مرتفع و سختتر از هر وسیله آزار و اذیتی میسازد که طاغوتان برای آزار دادن و معذّب ساختن و کشتن مردمان فراهم میآورند؟؟ گاه از یکدیگر میپرسیم که: چه چیز اینکه انسان را که زمانی تحمل گزش پشهای را ندارد، چنان میسازد که در برابر چشمان آزاردهندگان خود را به آتش میافکند و میسوزاند و از ایمان خویش لحظهای انصراف حاصل نمیکند!
در پاسخ میگویم که: اولا، وضوح رؤیت حقیقت در نزد ایشان به حدی رسیده بود که (با بصیرت دلهای خویش) در بهشت و نعیم آن زندگی میکردند و اینکه خود تسلای خاطری برای ایشان و کنارهگیری از شهوتهای دنیوی به شمار میرفت، و (با نیرومندی قلبهای خویش) در آتش و عذاب آن درنگ میکردند و از همین راه سختیها و رنجهای دنیا را به راحتی تحمل میکردند.
ما از داستان مادری آگاهی داریم که برای افکندن خویش به آتش اندکی تردید داشت و ناگهان کودک شیرخوارش زبان گشود و گفت: ای مادر؟ در برابر تو آتشی را میبینم که خاموش نمیشود (یعنی آتش جهنم) و در پی اینکه گفته همگان خود را به درون آتش پرتاب کردند.
ثانیا، هنگامی که آدمی به انجام دادن کاری مصمم میشود، قیام کردن وی به آن عمل دیگر برای وی دشواری چندان ندارد، و مخصوصا اگر اینکه کار در راهخدا باشد، چه خداوند متعال امر را بر او آسان میسازد، و قدمش را تثبیت میکند و قدرت تحمل دردها و رنجهای آن را به او میبخشد و ایمانش را قوت میدهد، و بر بصیرت وی چندان میافزاید که گویی پاداش خود را در جهان دیگر میبیند. و چنین است که بندگان صالح خدا در مقابل فشارهای گوناگون در طول تاریخ توانستهاند مقاومت نشان دهند و با قلبی خرسند و نفسی آرام اشکال مختلف عذاب را تحمل کنند، چه آنان میدانستهاند که سنتهای خدا تغییر و تبدیل نمیپذیرد، و مؤمنانی که در اخدود سوختند، با کسانی برابرند که برای حفظ ایمان خویش امروز در زندانهای طاغوتیان به سر میبرند یا کشته میشوند یا دشواریهای مهاجرت و جهاد در راه ایمان را تحمل میکنند، و به همان گونه که خدا بزرگواری آن صدّیقان را جاودانه ساخت، پاداش اینکه مؤمنان را نیز ضایع نخواهد کرد، و به همان گونه که خدا اصحاب اخدود را کشت و رسالتهای خود را به پیروزی رسانید، جباران امروز را نیز نابود خواهد کرد و به جای ایشان کسان دیگری را خواهد آورد.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
» مجمع البیان
وَ هُمْ عَلى ما یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شُهُودٌ
و خود آنچه را بر سر ایمانداران و خداجویان مى آوردند، نظاره مى کردند.
آرى، آن سیاهکاران، هم افکنده شدن آن انسان هاى خدا جو بر آتش را تماشا مى کردند، و هم فشار و شکنجه بر آنان را، به خاطر این هدف که از دین و آیین توحیدى و آزادى خواهانه خود بازگردند، و به شرک و استبداد تن سپارند.
«زجاج» در وصف این مردم شکیبا مى گوید: خداى فرزانه در این آیات، داستان درس آموز مردمى را به تابلو مى برد که بینش ژرف و ایمان استوارشان به جایى اوج گرفته بود که در راه ایمان و پروا و آزادى و آزادگى تا پاى سوختن در آتش پیش رفتند و جان را در راه خدا در طبق اخلاص نهادند.
«ربیع» مى گوید: هنگامى که آنان را به کوره هاى آدم سوزى افکندند، خدا روح آنان راپیش از سوختن پیکرشان در آتش، برگرفت و شعله هاى آتش به خواست خدا از کناره هاى خندق زبانه کشید و کفرگرایان و شکنجه گران را به کام کشید.
به باور «ابومسلم» در آن جامعه استبدادزده، جز مردم با ایمانى که در بند بودند، دو گروه دیگر حضور داشتند: یک دسته شکنجه گران و بیداد پیشگانى که مردم کمال جو و با ایمان را به آتش مى سوزانیدند، و گروه دیگر ایمانداران بى تفاوتى بودند که بر کناره خندق این منظره را تماشا مى کردند و لب به اعتراض نمى گشودند؛ به همین جهت خدا هم دو گروه را مورد لعنت و نفرین قرار داد.
واژه «قعود» جمع «قاعد» است و «شهود» جمع «شاهد» و منظور کسانى هستند که یا با شنیدن فریاد و ناله ستمدیدگان در زیر شکنجه و یا با دیدن آن مناظر دردآور گواه آن رویداد تکاندهنده و جنایت هاى فجیع بودند.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.