تاریخ نگارش : بیست و پنجم آذر 1392
    
    
        حکایتی آموزنده
        سیدابراهیم غیاث الحسینی
    
    
        حکایتی آموزنده
        
        
    
    
    در باغ قصر با پسر باغبان سرگرم بازی بود، اما ناگهان با هم دعوا کردند و  پسر باغبان به شاهزاده فحش داد. شاهزاده خشمگین شد و پیش پدرش رفت و گفت: پدر ! پسر باغبان به من فحش داد.
وزیر به پادشاه گفت:قربان! بی درنگ دستور بدهید باغبانزاده  بی ادب را بکشند! سردار گفت:باید زبانش را ببرند! برادر پادشاه گفت:باید او را از شهر بیرون کرد. اما پادشاه بدون توجه به حرف های حاضران به پسرش گفت:
پسرم بهترین کار این است که پسر باغبان را ببخشی و اگر نمی توانی او را ببخشی تو هم فقط به او فحش بده! اما اگر بخواهی بلایی  بر سر او بیاوری، مردم گناه را بر گردن من می اندازند و مرا ستمگر و بی انصاف به حساب می آورند و می گویند که من به یک کودک هم رحم نمی کنم!
    
    
        
            
                
                نظری ثبت نشده است.
                
                نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.