خوف همیشه از اینجا سرچشمه مىگیرد که نفس، احتمال ضررى را بدهد که ضرر او است، و از این راه اندوه به دل وارد مىشود که آدمى چیزى را که دوست داشته از دست بدهد، و یا چیزى را که کراهت داشته گرفتارش شود. و خلاصه، خوف و اندوه به خاطر از دست دادن نفع و یا برخورد با ضرر دست مىدهد، و تحقق این خوف و اندوه وقتى قابل تصور است که آدمى براى خود ملک و یا حقى نسبت به آن چیزى که از آن خوف و اندوه دارد قائل باشد، مثلا خود را مالک فرزند و یا جاه، و یا آنها و غیر آنها را متعلق حق خود بداند، و اما چیزى را که مىداند به هیچ وجه بین او و آن چیز علقه و رابطهاى نیست، هیچ وقت در باره آن نه ترسى پیدا مىکند و نه اندوهى.
و بر این حساب اگر کسى را فرض کنیم که معتقد است به اینکه تمامى عالم و تک تک موجودات آن و حتى وجود خودش ملک مطلق خداى سبحان است و احدى در این ملکیت شریک او نیست قهرا خود را نیز مالک هیچ چیز نمىداند، و هیچ چیزى را متعلق حق خود به حساب نمىآورد تا در باره آن دچار خوف و یا اندوه گردد، و این حالت همان وضعى است که خداى تعالى اولیاى خود را به داشتن آن توصیف نموده و فرموده:« أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ».
توضیح : پس اولیاى خدا نه از چیزى مىترسند، و نه براى چیزى اندوه مىخورند- نه در دنیا و نه در آخرت- مگر آنکه خداى تعالى اراده کند که آنان از چیزى بترسند و یا در باره آن اندوه خورند، همانطور که از آنان خواسته است تا از پروردگارشان بترسند، و از فوت کرامتى الهى که از آنان فوت شده اندوه بخورند، و همه اینها مراحلى است از تسلیم خدا شدن- دقت بفرمائید.
بنا بر این، اطلاق آیه که خوف و اندوه را بطور مطلق از اولیاى خدا نفى مىکند، دلالت دارد بر اینکه اولیاى خدا هم در دنیا متصف به نداشتن خوف و اندوهند، و هم در آخرت.
و اما امثال آیات: «إِلَّا الْمُتَّقِینَ یا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا مُسْلِمِینَ»(زخرف/68-69)، منافاتى با این اطلاق ندارد، زیرا هر چند ظاهر آن آیات این است که در مقام معرفى اولیاى خدا است به آن معنایى که آیه مورد بحث براى اولیاى خدا کرده الا اینکه
صرف اثبات عدم خوف و عدم حزن در روز قیامت ثابت نمىکند که در دنیا خوف و حزن دارند، (چون به قول معروف اثبات شىء نفى ما عدا نمىکند). بله، البته بین دو نشاة دنیا و آخرت فرق هست، و آن این است که در آخرت نعمتها و کرامتها همه خالصند و نهایت درجه از صفا و خلوص را دارند، ولى همین نعمتها و کرامتها در دنیا مشوب و ناخالصند.
و نظیر آن آیات آیه زیر است که مىفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ، نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ» (فصلت/30-31) هر چند این آیات ظاهرند در اینکه این نازل شدن و بشارت آوردن ملائکه در روز مرگ صورت مىگیرد، چون فرموده: «کُنْتُمْ تُوعَدُونَ- وعدهاش به شما داده شده بود» و نیز فرموده: «أَبْشِرُوا- مژده باد شما را به بهشت»، و لیکن همانطور که قبلا نیز گفتیم صرف اثبات یک زمان، کافى نیست در نفى زمان دیگر.
این بود نظریه ما، که اطلاق لفظ آیه بر آن دلالت مىکرد، و آیات دیگر هم آن را تایید مىنمود.
ولى بیشتر مفسرین جمله «لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» را مقید به روز مرگ و روز قیامت نموده، و در این نظریه به آیات مربوط به آخرت استناد جستهاند و خصوصیتى را که لفظ «الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ» (یونس/63) دارد در نظر نگرفته خیال کردهاند که ایمان و تقوا دو امر متقارب و ملازم یکدیگرند، و چنین نتیجه گرفتهاند که آیه مىخواهد بگوید: «اولیاى خدا که همان متقین از اهل ایمان هستند در آخرت نه خوفى دارند و نه اندوهى» ولى خواننده محترم خود مىداند که این تقیید هیچ دلیلى ندارد.
و بعضى از مفسرین (تفسیر المنار، ج: 11، ص: 416) نظریه ما را اختیار کرده و گفتهاند «جمله مورد بحث هم شامل خوف و اندوه دنیا مىشود و هم خوف و اندوه آخرت» و لیکن از یک جهت دیگر معناى آیه را تباه کرده و گفتهاند: «مراد از اولیاى خدا آن طور که آیه بعدى تفسیرش مىکند همه متقین از مؤمنیناند، و مراد از اینکه فرمود: خوف و اندوهى ندارند این است که مؤمنین با تقوا، نه آن خوفى را که بر کفار و فاسقان و ظالمان عارض مىشود- که همان اهوال موقف محشر و عذاب آن موقف و عذاب آخرت است- دارند، و نه اندوه آنان را، چون کفار این اندوه را دارند که چرا تا در دنیا بودند براى امروز خود کارى نکردند، و مؤمنین با تقوا نه آن خوف را دارند و نه این اندوه را،نه در دنیا و نه در آخرت.
یکى از مفسرین (تفسیر المنار، ج: 11، ص: 416) بعد از این نتیجهگیرى گفته: اما اصل خوف و حزن یکى از احوال عارضه بر بشر است، و هیچ بشرى نیست که این عوارض و احوال را نداشته باشد، چیزى که هست افراد مؤمن با تقوا و صالح از آنجا که علم و اعتقاد دارند به اینکه اگر خداى تعالى آنان را گرفتار خوف و اندوه کند از باب تربیت و تکمیل نفوس آنان و خالص کردنشان از راه جهاد در راه اوست، و گرفتارشان مىکند تا در اثر صبر بر مصائب، اجرشان را زیاد کند- و آیات بسیارى بر این معنا دلالت دارد- لذا در برابر خوفها و اندوهها صبر مىکنند، و به این سنتى که خداى تعالى در میان همه افراد بشر جارى ساخته راضى هستند.
و اما اینکه آیه را مقید کرد به اینکه آن چیزى را که از اولیاى خدا نفى شده همان خوف و حزنى است که بر کفار عارض مىشود نه آن خوف و حزنى که بر حسب طبیعت بشرى و سنت الهى به عموم مؤمنین دست مىدهد، و در این گفتارش استناد جسته به آیات بسیارى از قرآن کریم نه اصل گفتهاش درست است و نه استنادش، زیرا هیچ آیهاى از قرآن کریم خوف و اندوه مورد بحث را مقید به آن نمىسازد.
و اما اینکه گفت: اصل خوف و اندوه از لوازم طبع بشرى و از سنن جارى الهى در بین بشر است و احدى از آن مستثناء نیست چیزى که هست مؤمنین صالح در برخورد با ناملایمات خویشتندارتر و نسبت به سنن الهى راضىترند، سخنى است نادرست و ناشى است از اینکه منظور از آیه را نفهمیده و در بحث از اخلاق عالیه و مقامات معنوى انسانى تعمق نکرده و همین سطحىنگرى او را واداشته به اینکه حال بندگان مکرم و مقرب الهى یعنى انبیاء و اولیاء را به حال افراد متوسط از عامه مردم قیاس کند و گمان کند آن حالات و عوارضى که به قول او عوارض طبیعى بشرى است، همانطور که بر عامه مردم عارض مىشود بر خواص نیز عارض مىگردد، و احوالى که بر متوسطین از مردم سنگین و تلخ است بر کاملین از بشر نیز ناگوار و تلخ است،
و غفلت کرده از اینکه لازمه این سخن این است که بین دارندگان مقامات معنوى و درجات حقیقى و بین سایر مردم هیچ فرقى نباشد، و آنچه براى متوسطها متعذر و دشوار است براى اولیاى خدا و انسانهاى کامل نیز چنین باشد، و در نتیجه به نظر این مفسر مقامات معنوى و درجات حقیقى غیر از عناوین و اسمایى بى معنا چیزى نیست و در ما وراى این الفاظ حقیقتى و واقعیتى نباشد، اعتباراتى باشد که مردم در بین خود قرار داده و اصطلاح کردهاند، نظیر مقامات وهمى و درجات رسمى اجتماعى که جوامع به منظور حفظ نظام اجتماعى خود قرار مىدهند که فلان شخص پادشاه و آن دیگرى وزیر و آن دیگرى رئیس و بقیه مرءوس و رعیت باشند.
پس، معلوم شد که این مفسر حق بحث علمى را اداء نکرده و آن مقدار که باید، تعمق ننموده تا به نتیجه حقیقى بحث هدایت شود و بفهمد که توحید کامل، حقیقت ملک را منحصر در خداى سبحان مىکند و بر این اساس غیر از خداى تعالى هیچ چیزى استقلال در تاثیر ندارد، تا حب و بغض ما انسانها و یا خوف و اندوه و یا فرح و تاسف و یا حالات دیگرمان متعلق به آن شود، و کسى که اعتقاد به توحید، سراسر وجودش را فرا گرفته خوف و اندوه و حب و کراهتش را از خدا مىداند، اینجاست که دیگر بین این دو گفتار ما تناقض نخواهد بود، که از یک سو بگوئیم: موحد جز از خدا از هیچ چیز دیگر نمىترسد، و از سوى دیگر بگوئیم: موحد از بسیارى چیزها که مضر است مىترسد، و از بسیارى از امور که کراهت دارد حذر مىنماید- دقت فرمایید.
پس مفسر نامبرده نه معناى توحید کامل را فهمیده و نه در بحث قرآنى راهى متقن رفته است تا برایش روشن شود که جمله «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» خوف و حزن را بطور مطلق نفى کرده، و نفى آن را مقید به هیچ قیدى و هیچ حالى نفرموده، تنها قیدى که براى این جمله در قرآن کریم مىبینیم آیاتى است که مىفرماید: اولیاى خدا از خدا مىترسند، پس این اولیاء از هیچ چیزى نه در دنیا و نه در آخرت نمىترسند و اندوهناک نمىشوند، تنها ترسى که دارند از خداى سبحان است.
و اما اینکه گفت: آیات بسیارى تصریح دارد بر اینکه مؤمنین در هنگام مرگ و یا در روز قیامت خوف و حزنى ندارند، منظور آن آیات، بیان حال مؤمنین است در یک ظرف خاص، و این باعث نمىشود که همین مؤمنین در ظرفى دیگر دچار خوف و حزن بشوند. آرى، نفى و یا اثبات چیزى در یک مورد منافات ندارد به اینکه در موردى دیگر خلاف آن، یعنى آن نفى شده را اثبات، و آن اثبات شده را نفى نمود، و این بر کسى پوشیده نیست.
علاوه بر این، خود آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه این صفت، صفت تمامى مؤمنین نیست بلکه صفت طایفه خاصى از مؤمنین است، طایفهاى که از سایرین به داشتن مرتبه خاصى از ایمان ممتاز شدهاند، مرتبهاى که سایر مؤمنین آن را ندارند و جمله «الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ» (یونس/63)- به بیانى که در باره دلالت آن گذشت- آن مرتبه خاص را تفسیر مىکند.
و کوتاه سخن اینکه، نفى و برداشتن خوف از غیر خدا و نفى حزن از اولیاى او به این معنا نیست که براى اولیاء اللَّه خیر و شر، نفع و ضرر، نجات و هلاکت، راحت و خستگى، لذت و درد و نعمت و بلاء یکسان، و درک اولیاى خدا در باره آنها شبیه به هم باشد، چون عقل انسانى بلکه شعور عام حیوانى هم این معنا را نمىپذیرد، بلکه معنایش این است که اولیاى خدا براى غیر خداى تعالى هیچ استقلالى در تاثیر نمىبینند و مؤثر مستقل را تنها خداى تعالى مىدانند و مالکیت و حکم را منحصر در خداى عز و جل دانسته، در نتیجه از غیر آن جناب نمىترسند، و جز از چیزى که خدا دوست مىدارد و مىخواهد که از آن بر حذر باشند و یا به خاطر آن اندوهگین شوند، بر حذر نشده و اندوهگین نمىگردند.
[ بستن توضیحات ]