1 - قریش، طبق عادتى دیرینه، در تابستان به مناطق خوش آب و هوا و در زمستان به نقاط گرمسیر مسافرت مى کردند.
إیلـفهم رحلة الشتاء و الصیف
«رحلة» (پیمودن راه بر راحله و مرکب)، مفعول «ایلاف» و ضمیر «ایلافهم» فاعل آن است. مراد از آن انس گرفتن قریش به کوچ، در دو فصل است. آنان در زمستان به یمن و در تابستان به شام، سفرهاى تجارتى انجام مى دادند.
2 - قریش، نیازمند امنیت در مسیر ییلاق و قشلاق کردن خویش
لإیلـف قریش . إیلـفهم رحلة الشتاء و الصیف
3 - امنیت راه هاى کوچ زمستانى و تابستانى قریش، نعمتى الهى و سزاوار سپاس
إیلـفهم رحلة الشتاء و الصیف
در برداشت یاد شده، سوره «قریش» مستقل از سوره «فیل» دانسته شده است. در این صورت، این آیه مانند آیه قبل، مربوط به «فلیعبدوا» در آیه بعد خواهد بود; یعنى، حال که این ایلاف تداوم یافته است، قریش باید خدا را بندگى کنند. گفتنى است که التزام به بندگى به پاس نعمت، شکرگزارى آن است.
4 - هجوم اصحاب فیل به مکه، کاروان هاى تجارتى قریش در تابستان و زمستان را با خطرى جدّى مواجه ساخته بود.
إیلـفهم رحلة الشتاء و الصیف
5 - خداوند، با از میان بردن سپاه ابرهه، راه هاى کوچ زمستانى و تابستانى قریش را امنیت بخشید.
إیلـفهم رحلة الشتاء و الصیف
6 - احترام کعبه و ساکنان مکه، نزد مردم در مسیر کاروان هاى قریش، مرهون ظهور حمایت خداوند از کعبه در «عام الفیل»
إیلـفهم رحلة الشتاء و الصیف
تأمین امنیت براى کاروان هاى قریش به وسیله نابود ساختن اصحاب فیل، مى تواند از آن جهت باشد که قبیله هاى بین راه، پس از حادثه فیل براى کعبه و قریش ـ که اهل حرم بودند ـ احترام ویژه اى قائل شدند.
[ نظرات / امتیازها ]
آن گاه مى افزاید:
إِیلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ
براى الفت بخشیدن به آنان در سفرهاى زمستانى و تابستانى...
واژه «ایلاف» در این آیه، «بدل» از «ایلاف» در آیه نخست است و ضمیر «هم» مفعول اوّل و «رحلة الشتاء» مفعول دوّم، و مفهوم آیه شریفه این است که: «قریش» در قلمرو حرم امن خدا، از دیرباز از تهاجم و یورش پیل سواران و سیاست هاى ظالمانه آنان، به تدبیر خدا در امنیت بود، و خداى فرزانه یورش پیل سواران را در هم نوردید تا آن قوم، هم چنان در آن سرزمین، و در سفرهاى زمستانى و تابستانى خود، در امنیت باشد؛ چراکه آن سرزمین بیابانى شوره زار و فاقد قابلیت زراعت بود و آن جامعه از راه داد و ستد و تجارت زندگى را اداره مى کرد. مردم آن سر زمین در طول سال ، دو سفر تجارتى داشتند که در یکى از آن ها به سوى «یمن» - که گرمسیر بود - بار سفر مى بستند، و در سفر دیگر به شام - که سردسیر بود - مى رفتند، و اگر این دو سفر تجارتى به خطر مى افتاد، در آن شرایط براى قریش امکان زندگى در آن سرزمین نبود؛ و مى دانیم که امکان چنین سفرهاى تجارتى، پیش از هر چیز در گرو سایه گستربودن نعمت آرامش و امنیت همه جانبه و پایدار است. این نعمت گران براى ساکنان حرم تا پیش از هجوم پیل سواران بود، امّا با یورش آنان به خطر افتاد و خدا بر مردم آن سرزمین منت نهاد و با درهم کوبیدن سپاه تجاوزکار «ابرهه» این نعمت را براى آنان پاس داشت و دگر باره ارزانى فرمود.
پاره اى بر آنند که هر دو سفر زمستانى و تابستانى قریش، به شام بود؛ که سفر زمستانى را از راه دریا - که هوا معتدل بود - مى رفت و سفر تابستانى را براى بهره ورى از آب و هواى مناسب از راه مناسب دیگرى مى رفت.
واژه «قریش» نام قبیله و جامعه اى است که در مکّه مى زیست. آنان نسل و تبار «نضر بن کنانه» بودند. در مورد نامگذارى آنان به این عنوان دیدگاه ها یکسان نیست:
1 - پاره اى این واژه را از ماده «قرش» به معنى کسب وکار و یا جایگاه آن گرفته اند، و بر این باورند که: این قوم را بدان دلیل که در رشته تجارت و داد و ستد در تلاش بودند، و از این راه روزگار مى گذراندند - و نه از راه زراعت و یا دامدارى و صنعت - قریش نامیده اند. هنگامى که گفته مى شود «هو یقرش لعیاله»، منظور این است که: او براى خانواده اش تلاش مى کند و با کسب و کار، زندگى آنان را تأمین مى نماید.
2 - امّا «ابن عباس» در این مورد نظر دیگرى دارد. از او پرسیدند، چرا «قریش» را با این عنوان خوانده اند؟ او گفت: واژه «قریش» در اصل به معنى غول پیکرترین حیوان دریایى است که بر هر حیوان چاق و لاغر و بزرگ و کوچکى گذرش افتاد، همه را مى بلعد و فرو مى برد. با این بیان این نام براى قریش به خاطر توانمندى و اقتدار آنان است.
آن گاه به او گفتند: آیا در این مورد شاهد و گواهى از ادبیات و شعر عرب نمى خوانى؟
او این شعر را شاهد آورد که:
و قریش هى التى تسکن البحر
بها سمیت قریش قریشا...
قریش آن حیوانى است که در دریاست، و به این دلیل آن را قریش خوانده اند که بر هر چه بگذرد، از چاق گرفته تا لاغر، همه را مى خورد و پر و بالى بر جاى نمى گذارد.
به هر حال «قریش» جامعه اى صحرانشین بود و بدان دلیل که در کنار حرم خدا و در جوار خانه کعبه رحل اقامت افکنده بود، به آن قبیله نیرومند، ساکنان حرم خدا، و اداره کنندگان بیت اللّه مى گفتند و در میان جامعه بزرگ عرب اعتبارى ویژه داشت. اقتصاد آن، اقتصاد ساده تجارت و داد و ستد بود، و از این راه زندگى را تأمین مى کرد.
«کلبى» مى گوید: نخستین کسى که در فشار فقر و گرسنگى آن سرزمین با آوردن خواربار از شام، تجارت را به آنان آموخت، «هاشم» فرزند «عبد مناف»، نیاى گرانقدر پیامبر بود. این دیدگاه را این شاعر نیز گواهى مى کند که مى گوید:
تحمل هاشم ما ضاق عنه
واعیا ان یقوم به ابن بیض...
«هاشم» فرزند «عبد مناف» آنچه را مردم به خاطر کمبود آن در تنگنا و فشار بودند، و «ابن بیض» از فراهم آوردن و انجام آن ناتوان بود به عهده گرفت، و از سرزمین شام بارهایى گران و ظرف هایى آکنده از گندم خالص و پاک براى قریش و ساکنان حرم آورد. او به زندگى فقیرانه مردم توسعه بخشید و با گشایشى که پدیدآورد، خوردن نان و آبگوشت و گوشت و گندم کوبیده را برایشان فراهم آورد.
«سعید بن جبیر» آورده است که: پیامبر به همراه «ابوبکر» از کنار گروهى از تحریف گران و بدخواهان گذر کردند که شعرى با این مضمون مى خواندند:
هان اى کسى که در اندیشه بزرگى و بخشندگى هستى! آیا از کنار خاندان «عبدالدار» نگذشتى و خواسته ات را به آنان نگفتى؟
اگر به سوى آنان مى رفتى و میهمان آنان مى شدى، تو را از هر تلاش و فشارى مى رهانیدند و باز مى داشتند.
پیامبر فرمود: آیا شاعر این گونه سروده است یا سروده او را تحریف کرده اند؟
ابوبکر پاسخ داد: نه به خدایى که تو را به حق فرمان بعثت داد شعر شاعر نه آن گونه، بلکه این گونه سروده شده است:
یاذ الذى طلب السماحة و الندى
هلا مررت بآل عبدمناف...
هان اى کسى که در اندیشه بزرگى و کرامت هستى، آیا بر خاندان «عبد مناف» گذر نکردى؟ اگر بر آنان گذرکنى و میهمان آنان گردى تو را از هر فقر و تنگنا رها مى سازند.
آنان آن روز که در این سرزمین، ثروتمند و بزرگمنشى نبود داراى ثروت و امکانات بودند؛ و آن روز که کسى دیگرى را به میهمانى نمى خواند، آنان مردم را به میهمانى مى خواندند.
خاندان بزرگى که ثروتمند و تهیدست آن به گونه اى به هم آمیخته و در حق یکدیگر مهربانند که فقیر و بینوایشان بسان توانگراست. و آن گاه که مردم مکّه بر اثر کمبود و قحطى در گرسنگى و ناتوانى به سر مى بردند، آنان به وعده ها و دعوت هاى خویش از مردم، وفادار و صادق بودند و از همه دستگیرى مى کردند.
نیاى این خاندان بزرگ، «هاشم» دو سفر تجارتى و پرسود را براى نخستین بار به «شام» و «یمن» رفت و آن ها را به جامعه و مردم خود آموخت که براى داد و ستد و تلاش و کوشش و تفریح و میهمانى و براى توسعه و گشایش زندگى زمستان و تابستان بار سفر بندند.
[ نظرات / امتیازها ]
در آیه بعد مى افزاید: هدف این بود که خداوند قریش را در سفرهاى زمستانه و تابستانه الفت بخشد (ایلافهم رحلة الشتاء و الصیف ) <4> و <5>
ممکن است منظور الفت بخشیدن قریش به این سرزمین مقدس باشد که آنها در طول سفر تابستانه و زمستانه خود عشق و علاقه به این کانون مقدس را از دل نبرند، و به خاطر امنیتش به سوى آن بازگردند، نکند تحت تاثیر مزایاى زندگى سرزمین یمن و شام واقع شوند و مکه را خالى کنند.
و یا اینکه منظور ایجاد الفت میان قریش و سایر مردم در طول این دو سفر بزرگ است ، چرا که بعد از داستان ابرهه مردم با دیده دیگرى به آنها مینگریستند، و براى کاروان قریش احترام و اهمیت و امنیت قائل بودند. قریش هم نیاز به این امنیت در طول راه داشت ، و هم نیاز به آن در سرزمین مکه ، و خداوند در سایه شکست لشکر ابرهه هر دو امنیت را به آنها بخشید.
مى دانیم زمین مکه باغ و زراعتى نداشت ، دامدارى آن نیز محدود بود، بیشترین درآمد از طریق همین کاروانهاى تجارى تاءمین مى شد، در فصل زمستان به سوى جنوب یعنى سرزمین یمن که هواى آن نسبة گرم بود روى مى آوردند، و در فصل تابستان به سوى شمال و سرزمین شام که هواى ملایم و مطلوبى داشت ، و اتفاقا هم سرزمین یمن و هم سرزمین شام از کانونهاى مهم تجارت در آن روز بودند، و مکه و مدینه حلقه اتصالى در میان آن دو محسوب مى شد.
البته قریش با کارهاى خلافى که انجام میدادند مستحق این همه لطف و محبت الهى نبودند، اما چون مقدر بود از میان قبیله ، و از آن سرزمین مقدس ، اسلام و پیغمبر اکرم (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) طلوع کند، خداوند این لطف را در حق آنها انجام داد.
[ نظرات / امتیازها ]