وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَ کَفى بِهِ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِیراً (58)
«1». تفسیر منهج الصادقین، ج 6، ص 411، چاپ کتابفروشى اسلامیّه به نقل از انوار.
جلد 9 - صفحه 361
وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ: و توکل نما در استکفاى شرور مشرکان و دفع جور آنان، بر زندهاى که هرگز نمیرد، زیرا متوکل بر زندگان دیگر، به مردن ایشان ضایع و بىبهره مىماند. وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ: و به پاکى و پاکیزگى یاد کن خدا را از صفات نقصان در حالتى که آن تسبیح و تنزیه مقترن باشد به ثنا و ستایش بر او به اوصاف کمال مانند «الحمد للّه رب العالمین و الحمد للّه کما هو اهله و مستحقه و الحمد للّه على نعمائه» و غیر آن. نزد بعضى معنى آنکه خداى را پرستش کن و نمازگزار به جهت سپاسدارى نعمتهاى او، وَ کَفى بِهِ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِیراً: و کافى است خدا به گناهان مخفى و آشکار بندگان خود در حالتى که دانا و مطلع است بر آن، یعنى عالم است بر احوال آنها و کافى در جزاى کردارشان، پس ایشان را بر آن جزا و سزا خواهد داد و تو را بر ایمان نیاوردن آنها مؤاخذه نخواهد فرمود و شر آنها را از تو کفایت مىنماید. «1» تبصره: زمخشرى در کشّاف گفته: خداى تعالى در این آیه حبیب خود را امر فرموده به آنکه اعتماد و توثیق بر او کند و امر خود را بر او واگذارد در استکفاى شرور ایشان با تمسک به اساس التجا و قاعده توکل که آن طاعت و عبادت او و تسبیح و تحمید او، و او را آشنا ساخته که زنده است و موت بر ذات او روا نباشد و حق است بر آنکه توکل بر او نمایند و اتکال و اعتماد نکنند بر غیر او از موجودات و زندگانى که موت و فنا لازم آنهاست. نقل شده یکى از سلف این آیه شریفه تلاوت نمود و گفت: «لا یصح لذى عقل ان یثق بعدها بمخلوق» روا نباشد بر هیچ عاقلى که بعد از این آیه اعتماد به مخلوقى نماید. «2» تتمه: محقق طوسى رحمه اللّه فرماید: مراد به توکل اینست که واگذارد بنده تمام آنچه صادر مىشود از او و وارد مىشود بر او، به سوى خداى تعالى به جهت
«1». تفسیر منهج الصادقین، ج 6، ص 411، چاپ کتابفروشى اسلامیّه.
«2». تفسیر کشّاف زمخشرى، ج 3، ص 102، چاپ اول 1354، انتشارات مصطفى محمّد (ص)
جلد 9 - صفحه 362
علم او به اینکه ذات سبحانى اقوى و اقدر است و بجا مىآورد آنچه قادر است بر آن بر وجه احسن و اکمل و اتم، پس راضى شود به آن؛ و او با وجود بر این، سعى و جهد کند در آنچه واگذاشته به خدا و مهیا نماید نفس خود و قدرت خود و عمل خود را از اسباب و شروطى که منوط به آن است به جهت تعلق قدرت و اراده حق تعالى به آن بجاآورد بالنسبه به سوى او؛ و از این معنى ظاهر شود فرمایش: لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین.
در ارشاد القلوب- از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مروى است که فرمود: انّ النّبىّ صلّى اللّه علیه و آله سئل ربّه سبحانه لیلة المعراج فقال یا ربّ اىّ الاعمال افضل فقال اللّه عزّ و جلّ لیس شىء عندى افضل من التّوکّل علىّ و الرّضا بما قسمت:
بدرستى که حضرت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله سؤال نمود پروردگار خود را شب معراج: پروردگارا، کدام اعمال افضل است؟ پس فرمود خداوند عزّ و جلّ:
نیست چیزى نزد من افضل از توکل بر من، و راضى بودن به آنچه قسمت فرمودم. «1» در کافى- حضرت صادق علیه السّلام فرمود: بدرستى که بىنیازى و عزت، جولان نمایند؛ پس زمانى که ظفر یابند، به محل توکل وطن کنند. «2» بیان: در این فرمایش استعاره تمثیلیه است براى بیان اینکه غنا و عزّ، ملازمند توکل را، زیرا متوکل اعتماد نماید بر خدا و ملتجى نشود به مخلوق، پس نجات یابد از ذلت طلب و مستغنى شود از ایشان؛ زیرا غنا، غناى نفس است نه غناى به مال، با اینکه خداوند سبحان بىنیاز فرماید او را از توسل به ایشان به هر حال.
[ نظرات / امتیازها ]
وَ تَوَکَّل عَلَی الحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ وَ سَبِّح بِحَمدِهِ وَ کَفی بِهِ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِیراً (58)
و توکل کن بر خداوندی که حی است به حیاة ذاتی آن خدایی که موت و فناء ندارد و تسبیح او کن و حمد او را بجا آور و کفایت میکند به او بگناهان بندگانش با خبر بودن. (وَ تَوَکَّل) توکل از شئون توحید افعالیست و مراتب توحید افعالی چهار است.
اول: توحید منافقین که به زبان میگویند که تمام امور به ید قدرت الهیست ولی قلبا منوط به اسباب و پیش آمد و شانس و قوة و قدرت خود میدانند:
دوم: توحید عوام که قلبا هم معتقد هست لکن رسوخ در قلب نکرده و نظر به اسباب دارد.
سوم: توحید خواص که رسوخ در قلب هم کرده و اسباب را هم تحت قدرت او میدانند و او را مسبب الاسباب معتقد هستند و توکل در اینکه مرتبه حاصل میشود.
چهارم: توحید خاص الخاص که ابدا اسباب را نمیبیند و تمام نظرش به خداوند متعال است و بود و نبود اسباب در نظرش مساویست.
(عَلَی الحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ) که یکی از صفات ثبوتیه ذاتیه که عین ذات است حی است که عین وجود صرف است ازلا و ابدا.
(وَ سَبِّح) تسبیح حق تنزیه اوست از هر عیب و نقص و احتیاج ذاتا و صفتا و فعلا.
(بِحَمدِهِ) ای مع حمده و حمد او اینکه دارای جمیع صفات کمال و افعالش مطابق حکمت و مصلحت و عدل است فعل قبیح و لغو و ظلم از او صادر نمیشود تمام درست و بجا و بموقع است.
(هر چه آن خسرو کند شیرین بود) چه افعال تکوینیّه و چه تشریعیه.
(وَ کَفی بِهِ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِیراً) عالم السر و الخفیات است. (وَ ما یَعزُبُ عَن رَبِّکَ مِن مِثقالِ ذَرَّةٍ فِی الأَرضِ وَ لا فِی السَّماءِ وَ لا أَصغَرَ مِن ذلِکَ وَ لا أَکبَرَ إِلّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ) یونس آیه 62.
(عالِمِ الغَیبِ لا یَعزُبُ عَنهُ مِثقالُ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الأَرضِ وَ لا أَصغَرُ مِن ذلِکَ وَ لا أَکبَرُ إِلّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ).
[ نظرات / امتیازها ]