صاحب تفسیر روح المعانى (ج: 19، ص: 62) در ذیل آیه «وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ» از بعضى نقل کرده که گفتهاند معناى آیه این است که: در علم خدا چنین چیزى نبوده و چون از این سخن علیت را فهمیدهاند بر آن اعتراض کردهاند که علم خدا علت ایمان نیاوردن کفار نمىشود، زیرا علم تابع معلوم است نه اینکه معلوم تابع علم باشد تا چنانچه هدایت و ایمان بعضىها در علم خدا نباشد علت شود که آنان ایمان نیاورند.
آن گاه خود روح المعانى اعتراض را پاسخ داده که: معناى تابع بودن علم خدا براى معلوم این است که علم خداى سبحان در ازل به معلومى معین و حادث، تابع ماهیت آن باشد.
به این معنا که خصوصیت این علم و امتیازش از سایر علوم به همین اعتبار است که علم به این ماهیت است و اما وجود ماهیت در لا یزال تابع علم ازلى خداى تعالى به ماهیت آن است به این معنا که چون خداى تعالى این ماهیت را در ازل با این خصوصیت دانسته، لازم است که در وجود هم به همین خصوصیت موجود شود. بنا بر این مرگ کفار به حالت کفر و ایمان نیاوردنشان متبوع علم ازلى خدا است ولى وجود آن تابع علم اوست.
این طرز استدلال در کلام جبرى مذهبان و مخصوصا فخر رازى در تفسیرش بسیار آمده و با این دلیل، جبر را اثبات، و اختیار را نفى مىکنند و خلاصه این دلیل این است که:
توضیح : حوادث عالم که اعمال انسانها هم یکى از آنها است همه از ازل براى خداى سبحان معلوم بوده و به همین جهت وقوع آنها ضرورى و غیر قابل تخلف است چون اگر تخلف کند لازم مىآید علم او جهل شود،- و خدا از جهل منزه است- پس هر انسانى نسبت به هر عملى که مىکند مجبور است و هیچ اختیارى از خود ندارد و چون به ایشان اعتراض مىشود که آخر علم همیشه تابع معلوم است، نه معلوم تابع علم، همان جواب بالا را مىدهند که: درست است که علم تابع معلوم مىباشد اما تابع ماهیت معلوم، نه وجود آن و وجود معلوم تابع علم است.
و این حجت و دلیل، علاوه بر اینکه از مقدماتى فاسد تشکیل شده و در نتیجه بنا و مبناى آن فاسد است، مغالطه روشنى نیز در آن شده است که اینک اشکالات آن از نظر خواننده مىگذرد:
اول اینکه: این حرف وقتى صحیح است که ماهیت داراى اصالت باشد و در ازل و قبل از آنکه وجود به خود بگیرد و هستى بپذیرد، داراى تحقق و ثبوتى باشد تا علم به آن تعلق گیرد، و ماهیت چنین اصالت و تقدمى بر وجود ندارد.
دوم اینکه: مبناى حجت و همچنین اعتراضى که به آن شده و پاسخى که از اعتراض مىدهند همه بر این است که: علم خداى تعالى به موجودات، علمى حصولى نظیر علم ما به معلوماتمان باشد که همواره به مفاهیم متعلق مىشود و در جاى خود برهان قاطع بر بطلان این معنا قائم شده و ثابت گشته که موجودات براى خداى تعالى معلوم به علم حضورىاند نه حصولى و نیز ثابت شده که علم حضورى حق تعالى به موجودات دو قسم است، یکى علم به اشیاء قبل از ایجاد آنها- که این علم عین ذات او است- دیگرى علم به اشیاء، بعد از ایجاد آنها- که این علم عین وجود اشیاء است-. و تفصیلش را باید در محل خودش جستجو کرد.
سوم اینکه: علم ازلى خداى تعالى به معلومات لا یزالى، یعنى معلوماتى که تا لا یزال موجود مىشوند اگر به تمامى قیود و مشخصات و خصوصیات وجودى آن چیز که یکى از آنها حرکات و سکنات اختیارى آن چیز است تعلق گیرد، علم به تمام معنا و به حقیقت معناى کلمه است، خداى تعالى در ازل عالم است به اینکه فلان فرد انسانى مثلا دو قسم حرکت دارد، یکى حرکات اضطرارى، از قبیل رشد و نمو و زشتى و زیبایى صورت و امثال آن و دیگرى هم حرکات اختیارى، از قبیل نشستن و برخاستن و امثال آن. و اگر صرف تعلق علم خدا به خصوصیات وجودى این فرد از انسان ضرورتى در او پدید آرد و این ضرورت صفت خاص او شود، باز صفت خاص اختیارى او مىشود.
به عبارت سادهتر، باعث مىشود که به ضرورت و وجوب، فلان عمل اختیارا از او سر بزند، نه اینکه باعث شود که فلان عمل از او سر بزند چه با اختیار و چه بى اختیار، زیرا اگر در چنین فرضى فلان عمل بدون اختیار از او سر بزند، در اینصورت است که علم خدا جهل مىشود، چون علم خدا به صدور فعل از او و به اختیار او تعلق گرفته بود و ما فرض کردیم که بدون اختیار از او سر زد، پس علم خداى تعالى تخلف پذیرفت و در حقیقت علم نبوده، بلکه جهل بوده و خدا از جهل منزه است.
پس، مغالطهاى که در این حجت شده این است که در مقدمه حجت فعل خاصى،- یعنى فعل اختیارى- مورد بحث بوده، آن وقت در نتیجهاى که از حجت گرفتهاند فعل مطلق و بدون قید اختیار آمده است.از اینجا روشن مىشود اینکه ایمان نیاوردن کفار را تعلیل کردهاند به اینکه چون علم ازلى خدا به چنین چیزى تعلق گرفته، حرف صحیحى نیست، زیرا- گفتیم- تعلق گرفتن علم ازلى خدا به هر چیز باعث مىشود که آن چیز بطور وجوب و ضرورت با همه اوصاف و مشخصاتى که علم بدان تعلق گرفته بود موجود شود، اگر علم خدا تعلق گرفته بود به اینکه فلان عمل از فلان شخص بطور اختیارى سر بزند، باید بطور اختیارى سر بزند و اگر تعلق گرفته بود به اینکه فلان خصوصیت یا فلان عمل بطور اضطرارى و بى اختیار از فلان شخص سر بزند، باید همین طور سر بزند.
علاوه بر این اگر جمله «وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ» مىخواست بفرماید: ایمان آوردن کفار محال است، چون علم ازلى به عدم آن تعلق گرفته است، خود کفار همین آیه را مدرک براى خود قرار مىدادند و به ضرر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و به نفع خود احتجاج مىکردند و مىگفتند: تو از ما چه مىخواهى؟ مگر نمىدانى که خدا ما را از ازل کافر دیده، هم چنان که بعضى از جبرى مسلکان همین کار را کردهاند.
[ بستن توضیحات ]