این آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه قاتل بعد از ارتکاب قتل مدتى در کار خود متحیر مانده، و از این بیمناک بوده که دیگران از جنایت او خبردار شوند، و فکر می کرده که چه کند تا دیگران به جسد مقتول بر خورد نکنند، تا آنکه خداى تعالى کلاغى را براى تعلیم او فرستاد، و اگر فرستادن کلاغ، و جستجوى کلاغ در زمین و کشتن قاتل برادر خود را پشت سر هم و نزدیک به هم اتفاق افتاده بوده دیگر وجهى نداشت بگوید: «یا وَیْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ» معلوم می شود مدتى طولانى سرگردان بوده. نیز از زمینه کلام استفاده می شود که کلاغ مزبور بعد از بحث و گود کردن زمین چیزى را در زمین دفن کرده بوده، چون ظاهر کلام این است که کلاغ خواسته چگونه دفن کردن را به قاتل تعلیم دهد، نه چگونه بحث و جستجو کردن را، و صرف بحث و جستجو نمی تواند چگونه دفن کردن را به وى یاد دهد، چون او مردى ساده لوح بوده، و قهرا ذهن او از صرف بحث به دفن منتقل نمی شده، بلکه ساده فهمى او به حدى بوده که تا آن موقع معناى بحث را نفهمیده، چگونه ممکن است از بحث و منقار به زمین زدن کلاغ منتقل به دفن و پنهان کردن بدن مقتول در زیر خاک بشود؟ با اینکه بین این دو هیچگونه ملازمه اى نیست، معلوم می شود که انتقال ذهن او به معناى دفن و موارات بخاطر این بوده که دیده کلاغ زمین را بحث کرد، و سپس چیزى را در آن دفن کرد و خاک به رویش ریخته. (ادامه مطالب در توضیحات ذکر شده است.)
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : اما اینکه قاتل گفت: «یا وَیْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ ...» علتش این بوده که دیده درس و راه چاره اى که کلاغ به او داد، امر بسیار ساده و پیش پا افتاده اى بود، و احساس کرده که خود او می توانسته چنین کارى را که غراب کرد انجام بدهد، اول زمین را بکند و سپس جسد برادر را در آن پنهان کند، چون رابطه بین بحث و موارات، و یا کندن زمین و پنهان کردن چیزى در آن رابطه اى روشن بود، لذا بعد از این احساس بوده که تاسف خورده که چطور ذهنش به این حیله منتقل نشده؟ و پشیمان شده از اینکه چرا در چاره جویى فکر نکرده تا با اندکى فکر برایش روشن شود که کندن زمین وسیله نزدیکى براى پنهان کردن جسد برادر است، لذا ندامت خود را با گفتن اى واى بر من که نتوانستم بقدر این کلاغ فکر کنم و با کندن زمین جسد برادرم را دفن نمایم، اظهار نمود و این گفتگو در حقیقت بین او و نفس خود او جریان یافته، و خودش با استفهام انکارى از خودش سؤال کرده و تقدیر کلام این بوده که اول به عنوان انکار از خودش بپرسد: آیا تو عاجز بودى از اینکه مثل این کلاغ باشى و جسد برادر خود را در خاک پنهان کنى؟ بعد خودش پاسخ دهد که نه من عاجز نبودم و چنین نبودم که از فهمیدن این وسیله پیش پا افتاده عاجز باشم، آن گاه دوباره به عنوان انکار از خود بپرسد: پس چرا غفلت کرده و بدون جهت در این مدت طولانى خود را به ستوه آوردى و بیچاره کردى؟ و چون از این سؤال، جوابى نیافته اظهار پشیمانى کرده چون پشیمانى عبارت است از تاثر خاص روحى و تالم باطنى که بعد از مشاهده ندانم کاریهاى خود به آدمى دست می دهد، وقتى دست می دهد که ببیند در فلان کار و براى رسیدن به فلان هدف فلان شرط و سبب را به کار نبرده و در نتیجه آن منفعتى که در نظر داشته عایدش نشده، و یا به جاى منفعت ضررى متوجه او گشته، و شما خواننده گرامى می توانى اینطور بگویى که پشیمانى تاثرى است که فقط بعد از یادآورى ندانم کاریها و سهل انگارى در استفاده از امکانى از امکانات به آدمى دست می دهد.
از بیان گذشته این معنا روشن گردید که جمله «فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ» اشاره است به اینکه قاتل از دفن نکردن جسد برادرش پشیمان شده بود، و چه بسا ممکن است کسى بگوید: مراد، پشیمانى او از اصل قتل بوده باشد، و این احتمال بعیدى نیست.
در میان همه مرغان هوا فقط کلاغ این عادت را دارد که بعضى از خوراکی هاى خود را به وسیله دفن کردن در زیر خاک ذخیره می کند، چه مرغان کوچک و موش و حیوانات دیگرى باشد، که شکار کرده، و چه دانه هاى خوراکى، البته گاه هم می شود که با منقار خود زمین را می کاود، نه براى اینکه چیزى در آن دفن کند، بلکه براى اینکه دانه اى یا کرمى پیدا کند.
اینکه در سابق گفتیم: ضمیر فاعل- یعنى ضمیر نهفته در کلمه (یرى) نه ضمیر مفعولى- در آخر جمله (لیریه) به کلمه (غراب) بر می گردد، دلیل گفتار ما ظاهر کلام است، چون غراب نزدیکترین کلمه به این ضمیر است، و تا مرجع نزدیکتر هست ضمیر را به مرجع دورتر بر نمی گردانند، توضیح اینکه در معناى جمله (لیریه) هم ممکن است بگوئیم: یعنى تا آنکه خدا به قاتل نشان دهد، و هم ممکن است بگوئیم: یعنى تا آنکه غراب به قاتل نشان دهد، که چگونه برادر خود را دفن کند، و چه بسا که همین احتمال را ترجیح داده باشند، و عیبى هم ندارد، چیزى که هست از ظاهر عبارت بعید به نظر می رسد، و گرنه معنا در هر دو تقدیر درست است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
1- گاهى حیوانات مأمور الهىاند و حرکت آنان به فرمان او و در مسیرى است که او مىخواهد. «فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً»
2- بسیارى از معلومات بشر، از زندگى حیوانات الهام گرفته است. فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً یَبْحَثُ ... لِیُرِیَهُ
3- انسان باید همواره در پىآموختن باشد. اصل، آموختن و یادگیرى است، از هر طریقى، گرچه از طریق حیوانات باشد. فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً ... لِیُرِیَهُ
4- خداوند، گاهى انسان را با حیوانات کوچک آموزش مىدهد تا بفهماند زاغ هم مىتواند وسیلهى آموزش انسان باشد، پس نباید مغرور شد. غُراباً ... لِیُرِیَهُ
5- جسد مرده را باید در زمین دفن کرد (در محفظه قراردادن، مومیایى کردن، سوزاندن و ... صحیح نیست). فِی الْأَرْضِ ... یُوارِی سَوْأَةَ أَخِیهِ
6- دفن کفار واجب نیست، مردهى انسان مؤمن نیز کرامت دارد ونباید خوراک حیوانات شود، بلکه باید دفن شود. «یُوارِی سَوْأَةَ أَخِیهِ»
7- ندامت، نشانهى حقّطلبى فطرتهاست. «فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ»
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ] [ نظرات / امتیازها ]