● مريم محراب بگي -
دانشنامه قرآن کریم مشکات
اسْکُنُوا : آرام بودن، حرکت نکردن، اطمینان، آرامش باطنی، سکونت، اقامت، گرایش، انس، محل آرامش، «اسکان»، سکونت دادن، جای دادن، «سکینه» و «سکن» نترسید، آنچه موجب آرامش است «مسکنه» درماندگى، فقر، ذلّت، ضعف ، خواری «مسکین» درمانده «مساکین» جمع آن
توضيح : بعضی مسکنت را فقر قلبى گفتهاند. به هر حال آن از سکون است و درماندگى بخصوصى است که از ذلّت و خوارى ناشى مىشود و شخص پیش خود شرمنده مىشود.
در فرق ما بین ذلّت و مسکنت گفته اند: مسکنت حالتى در شخص است که ناشى از خود حقیر شمردن است به طوری که براى خود حقى قائل نیست و ذلّت حالتى است که منشأ و سبب ذلّت دیگران می باشند نه خود شخص.
فقیر یعنى حاجتمند و مستمند. مسکین از سکون است یعنى درمانده. درماندگى ممکن است در اثر فقر باشد و یا از مرض، فلج، نقص عضو و دورى از مال و اهل و غیره. على هذا مسکین از فقیر اعمّ است.
ابى بصیر از حضرت صادق نقل مىکند: فقیر آن است که سؤال مىکند. مسکین پر زحمتتر از اوست و بائس از هر دو پر مشقّتتر است.
«سکّین» کارد، چاقو، وسیله بریدن و ذبح
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
حَیْثُ : هرجا، هرکجا، جایی که ظرف مکان است.
توضيح : حیث به جمله فعلیه و اسمیه هر دو اضافه مىشود ولى در قرآن مجید مضاف الیه آن همه جمله فعلیّه است . و چون ماء کافّه بر آن درآید، معناى شرط مىدهد و جازم است.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
شِئْتُمْ : «شاء» «یشاء» خواستن، اراده کردن، مشیّت، «شیء» چیز، لفظ مبهمی که بر هر موجودی دلالت می کند، هر چیزی که علم به آن تعلق گیرد و از آن خبر داده شود. جمع آن اشیاء
توضيح : اراده خداوند دو گونه است: اراده تکوینى و اراده تشریعى. احکام و قضایاى دینى که براى هدایت و اصلاح مردم وضع شده همه از قسمت اراده تشریعى اند که مىشود به وسیله عصیان متخلّف از مراد باشد.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
حِطَّةٌ : فرود آمدن، فرود آوردن، آمرزش گناه، گناه
توضيح : راغب گوید: حطّ پائین آوردن چیزى است از بلندى و نیز آن را پائین آمدن گفتهاند.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
ادْخُلُوا : داخل شدن، وارد آمدن «دخول» درآمدن، آمیزش جنسی، مقاربت « ادّخال» وارد شدن به زور و تلاش «دَخَل» حیله، فریب، فساد، کنایه از فساد و عداوت نهانى «ادّخال» به سرعت وارد شدن، سرعت در دخول
توضيح : در زمان و مکان و اعمال به کار مىرود
دخول در آیه 23 نساء و نظیر آن کنایه از مقاربت است.
«دَخَل»: (بر وزن فرس) کنایه از فساد و عداوت نهانى یا فسادی که به عقل و بدن داخل شود یا چیزى که از روى فساد و تباهى داخل شود .
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
الْبابَ : در، مدخل، وسیله
توضيح : و چون «باب» وسیله وصول و دخول به محل است، لذا رسول خدا «صلى اللّه علیه و آله و سلم» فرمود «اَنَا مَدینَةُ الْعِلْمِ وَعَلِىُّ بابُها»
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
سُجَّداً : تذلّل، خضوع، فروتنی، اظهار فروتنى، سر بر خاک گذاردن، پیروى از قوانین طبیعى حق «سجود» مصدر یا جمع ساجد «سجّد» جمع ساجد «مسجد» محل سجده ، مکان عبادت، معبد «مساجد» جمع مسجد
توضيح : سجود در لغت خضوع و تذلّل است و در شرع عبارت است از گذاشتن پیشانى بر زمین. در اسلام سجده بر غیر خدا حرام است.
مسجد اسم مکان است یعنى محل سجده و آن از قاعده معروف مستثنى است زیرا قاعده اسم زمان و مکان از ثلاثى مجرّد اگر عین اسم مضارع آن مضموم یا مفتوح باشد مفعل به فتح (ع) است مثل مطبخ و مذیح و اگر عین مضارع مکسور باشد قاعده آن مفعل است به کسر (ع) مثل منزل و مجلس.
در قران مجید به معبد اهل کتاب نیز مسجد گفته شده مثل [اسراء:1]. مىدانیم که وقت نزول قرآن مسجد اقصى از معابد اهل کتاب بود. ایضاً آیه [کهف:21]. که قضیّه راجع به اصحاب کهف و پیش از نزول قرآن است و مراد کلیسا است ایضاً [اسراء:7].
مسجد قبا (قبا دهى است در دو میلى مدینه) که رسول خدا صلى اللّه علیه و اله و سلم در هجرت به آنجا وارد شد و در آنجا مسجدى ساخت و آن اوّلین مسجدى است که در اسلام ساخته شد.
در چهار آیه است که به محض خواندن یا شنیدن یکى از آنها بلافاصله واجب است به سجده افتاد:
1- [سجده:15].
2- [فصّلت:37].
3- [نجم:62].
4- [علق:19].
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
نَغْفِرْ : پوشاندن، مستور کردن، گذشت، گذشت ظاهری، پوشیدن گناه، آمرزیدن، بخشیدن، نادیده گرفتن «غفران» و «مغفرت» آمرزیدن «غفّار» و «غفور» بسیار آمرزنده، هر دو از اسمای حسناى الهی است
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
سَنَزیدُ : رشد و نموّ، افزایش، افزودن، زیاد کرن، افزودن چیزى بر چیزی «ازدیاد» افزودن، زیاد شدن «زَید» نام پسر خوانده پیامبر
توضيح : زید بن حارثه پسر خوانده رسول خدا صلى اللّه علیه و اله و سلم است. حضرت دختر عمّه خویش زینب را بر او تزویج کرد ولى نتوانستند الفت بگیرند و سرانجام زید او را طلاق داد و حضرت او را به زنى گرفت و خواست رسم جاهلیّت را که زن پسر خوانده را بر شخص حرام مى دانستند بشکند.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
الْمُحْسِنین : زیبا، زیبائى، نیکو، نیکوئى، «حسنة» کار نیک، عمل خوب، نعمت، هر نعمت خوشآیند و شاد کننده جمع آن «حسنات» «احسان»، خوبی، نیکى کردن «حُسْنَیَینْ» دو نیکی (شهادت و پیروزى)
توضيح : حُسن (به ضمّ اوّل) هر چیز سرور آور و خویشآیند.
حَسَن (به فتح اول) زیبا و نیکو.
حسنة: هر نعمت خوش آیند و شاد کننده است که به انسان مىرسد و سیّئه ضدّ آن است و شامل نعمت دنیا و آخرت هر دو است و حتى در طاعت و شفاعت و پیروى نیز به کار رفته است [انعام:160] [نساء:85] [احزاب:21].
«احسن»، اسم تفضیل مؤنث آن «حُسنى»
«محسن»: نیکوکار. «محسنین»: نیکوکاران. «محسنات»: زنان نیکوکار. «احسان» بالاتر از عدل است زیرا عدل آنچه بر عهده دارد بدهد و آنچه براى اوست بگیرد. ولى احسان آن است بیشتر از آنچه بر عهده دارد بدهد و کمتر از آنچه براى اوست بگیرد. اختیار عدل واجب ولى اختیار احسان مستحب است .
«اسماءِ حسنى» نامهاى بهتر، نام هائی که دلالت بر حسن دارند آن هم نه فقط حسن مطلق بلکه احسن است. زیرا حسنى مؤنث احسن مىباشد.
از امام صادق از پدرانش از امیرالمؤمنین از رسول خدا «صلى اللّهُ علیه و اله» نقل شده فرمود: براى خداى تعالى نود و نه اسم است صد مگر یکى، هر که آنها را بشمارد داخل بهشت شود و آنها چنیناند: الله، اله، واحد، احد، صمد، اوّل، آخر، سمیع، بصیر، قدیر، قاهر، علىّ، اعلى، باقى، بدیع، بارى، اکرم، ظاهر، باطن، حىّ، حکیم، علیم، حلیم، حقّ، حسیب، حمید، حفىّ، ربّ، رحمن، رحیم، ذارى، رزّاق، رقیب، رؤوف، رائى، سلام، مؤمن، مهیمن، عزیز، جبّار، متکبّر، سیّد، سبّوح، شهید، صادق، صانع، طاهر، عدل، عفوّ، غفور، غنى، غیاث، فاطر، فرد، فتّاح، فالق، قدیم، ملک، قدّوس، قوىّ، قریب، قیّوم، قابض، باسط، قاضى الحاجات، مجید، مولى، منّان، محیط، مبین، مقیت، مصوّر، کریم، کبیر، کافى کاشف ضرّ، وتر، وهّاب، ناصر، واسع، ودود، هادى، وفىّ، وکیل، وارث، باعث، برّ، توّاب، جلیل، جواد، خبیر، خالق، خیرالناصرین، دیّان، شکور، عظیم، لطیف، شافى.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.