در تفسیر قمى (ج 1 ص 244) از پدرش از حسن بن محبوب از ابن ابى عمیر از ابى عبیده از ابى جعفر (علیه السّلام) روایت کرده که گفت: در کتاب على بن ابى طالب (علیه السّلام) چنین یافتیم که: قومى از اهل «ایله «از دودمان «ثمود «در روزهاى شنبه ماهىهایى به امر خداى تعالى به سمتشان مىآمدند تا بدین وسیله اطاعتشان آزمایش شود، ماهىها تا لب آب آمده و بلکه از دریا راه نهر را گرفته و تا درب منزلهاشان نزدیک مىشدند، و ایشان با اینکه ممنوع بودند، ماهیان را گرفته و مىخوردند، و علماى ایشان از صید آنها بازشان نمىداشتند، شیطان هم برایشان کلاه شرعى درست کرد و به عدهاى از ایشان الهام کرد که شما از خوردن آن ممنوع شدهاید نه از صیدش، به همین جهت روز شنبه صید مىکردند و روزهاى دیگر آن صید را مىخوردند.
طایفه دیگرى از ایشان که اصحاب یمین بودند به اعتراض برخاسته و گفتند: ما شما را از عقوبت خداوند تحذیر مىکنیم، زنهار که مخالفت امر او مکنید، طایفه سوم از ایشان که اصحاب شمال بودند سکوت کرده و از اندرز ایشان لب فرو بستند و تازه طایفه دوم را ملامت کردند که شما چرا گنهکاران را موعظه مىکنید، با اینکه مىدانید ایشان مردمى هستند که خداوند به عذاب شدیدى عذاب و یا هلاکشان خواهد کرد.
آن طایفه در جواب گفتند: براى اینکه در نزد پروردگارتان معذور باشیم، و براى اینکه شاید گنهکارى از گناه دست بر دارد، خداى تعالى مىفرماید: «فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ» یعنى بعد از آنکه آن مواعظ را ندیده گرفته و هم چنان به گناه خود ادامه دادند طایفه دوم به ایشان گفتند: از این به بعد با شما زندگى نخواهیم کرد، حتى یک شب هم در شهر نمىمانیم، این شهرى است که خدا در آن نافرمانى مىشود، و خوف این هست که بلایى بر شما نازل شود و ما را هم بگیرد.
على (علیه السّلام) سپس اضافه کردند که این طایفه همانطور که گفته بودند از ترس بلا از شهر بیرون رفته در نزدیکى شهر فرود آمدند، و شب را زیر آسمان بسر برده صبح رفتند تا سرى به اهل معصیت بزنند، دیدند دروازه شهر بسته شده و هر چه در زدند صداى احدى را نشنیدند، ناگزیر نردبانى گذاشته و از دیوار بالا رفتند، و مردى از نفرات خود را به بالاى نقطهاى که مشرف به اهل شهر بود فرستادند تا خبرى بیاورد، آن مرد وقتى نگاه کرد گروهى میمون دم دار را دید که صدا به صداى هم داده بودند، وقتى برگشت و آنچه دیده بود باز گفت همگى دروازهها را شکسته و وارد شهر شدند، میمونها همشهریها و بستگان خود را شناختند و لیکن انسانها افراد میمونها را از یکدیگر تشخیص نداده و بستگان خود را نشناختند، وقتى چنین دیدند گفتند: شما را نهى کردیم و از عاقبت شوم گناه زنهار دادیم.
سپس على (علیه السّلام) اضافه کردند: به آن خدایى که دانههاى گیاه را در زیر خاک مىشکافد و خلایق را مىآفریند من قوم و خویش همان میمونها را که در این امتاند مىشناسم، مردمى هستند که از کار زشت نهى ننموده، و در برابر آن اعمال غیرت نمىکنند، بلکه معروفى را هم که بدان مامور شدهاند ترک مىکنند، و در نتیجه دچار تفرقه شدند، خداى تعالى هم در حق ایشان فرموده: «فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ پس از رحمت خدا دور باشند مردم ستمکار» هم چنان که در حق بنى اسرائیل فرموده: «أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئِیسٍ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ».
توضیح : علامه طباطبایی: این روایت را عیاشى نیز در تفسیر خود (ج 2 ص 33 ح 93) از ابى عبیده از ابى جعفر (علیه السّلام) نقل کرده، و همین معنا را الدر المنثور (ج 3 ص 137 ط بیروت) از عبد الرزاق و ابن جریر و ابن ابى حاتم و بیهقى در سنن خود از عکرمه از ابن عباس روایت کردهاند، الا اینکه در روایات ایشان دارد که نامبردگان در آیه قبیلهاى از یهود از اهل ایله بودند. و ظاهرش این است که از بنى اسرائیل بودهاند، و در روایت ابى جعفر تصریح شده به اینکه نامبردگان از قوم ثمود بودهاند، و بعید نیست که قومى از عرب ثمود بوده و بخاطر همجوارى با اهل ایله داخل در دین یهود شده باشند، چون بطورى که مىگویند ایله شهرى بوده میان مصر و مدینه در ساحل دریاى احمر.
و بسا گفتهاند: آن قریهاى که آیه شریفه به آن اشاره کرده شهر «مدین» است. و بعضى دیگر گفتهاند: «طبریه» و عدهاى گفتهاند: قریهاى بوده بنام «مقنا» میان مدین و عینونا.
و در روایت ابن عباس که در بالا به آن اشاره شد و روایات دیگرى که باز از او نقل شده دارد که وى گریه مىکرد و مىگفت: نهى کنندگان از بنى اسرائیل نجات یافتند، و مرتکبین هلاک شدند، نمىدانم خداوند با کسانى که سکوت کرده بودند چه معاملهاى کرد.
و در روایت عکرمه دارد که من به ابن عباس گفتم: خدا مرا قربانت کند مگر نمىدانى که ساکتین، از گنهکارى گناهکاران بدشان مىآمده، و در این باره مخالف ایشان بودهاند، به شهادت اینکه به آن طایفه دیگر که سکوت نمىکردند مىگفتند: «چرا موعظه مىکنید مردمى را که خداوند هلاکشان خواهد کرد، و همین که گناه را کراهت داشتهاند خود شاهد این است که ایشان هم اهل نجات بودهاند، ابن عباس این را که از من شنید دستور داد دو دست لباس ضخیم برایم آوردند، و خواست بفهماند که خیلى از گفتار من و اینکه از اعتقاد ایشان به اینکه مرتکبین اهل عذابند استفاده کردهام که پس خود ایشان اهل نجاتند خوشش آمده، آن گاه خودش لباسها را به من خلعت داد و نظریه مرا اخذ کرد.
و لیکن عکرمه بسیار اشتباه کرده و نظریهاش غلط است، زیرا این طایفه هر چند کراهت داشتهاند و خود مرتکب صید نمىشدند و لیکن گناهى کردهاند که بزرگتر از گناه صید ماهى بوده و آن ترک نهى از منکر است، با آنکه آن طایفه دیگر، ایشان را به بزرگى گناه ترک نهى از منکر آگاه کرده و گفته بودند: «مَعْذِرَةً إِلى رَبِّکُمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» و فهمانده بودند که هنوز کار مرتکبین به جایى نرسیده که دیگر موعظه در ایشان اثر نکند و تکلیف نهى از منکر ساقط شود به شهادت اینکه وقتى خودشان از تاثیر موعظه و اندرزشان مایوس شدند بلا درنگ از آنان فاصله گرفته و از شهر بیرون رفتند، و ساکنین- بنا بر آنچه که در روایات است- هم چنان با ایشان آمیزش داشتهاند.
علاوه بر این، خداى تعالى در ذیل آیه تنها موعظه کنندگان را اهل نجات دانسته و فرموده: «أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئِیسٍ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ» و در میان نجات یافتگان اسمى از ساکتین نبرده و در مقابل، ستمگران را اهل عذاب دانسته و نفرموده: ما آن کسانى را هلاک کردیم که صید ماهى کردند، و چه مانعى دارد که ستمگران هم شامل مرتکبین صید شود و هم شامل تارکین نهى از منکر.
و اما اینکه فرمود: «فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ»، اگر معنایش سر پیچى از ترک صید بود- هم چنان که مفسرین گفتهاند و قبلا اقوالشان را نقل کردیم- البته آیه شریفه دلالت خواهد داشت بر اینکه ستمگران تنها همان مرتکبین بودهاند، لیکن باز نمىتوان از عموم آیه قبلى که هم مرتکبین را شامل مىشد و هم ساکتین را جلوگیرى کند چون هر دو طایفه در ظلم و فسق شریک بودند، و اگر معنایش اعراض و روگردانى از سرپیچى از صید باشد و در معنایش ترک و یا کلمه دیگرى که معناى ترک را برساند تقدیر نگیریم در این صورت آیه مخصوص مىشود به بیان عذاب ساکتین، و آیه سابق یعنى آیه «فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ أَنْجَیْنَا ...» متعرض بیان عذاب مرتکبین خواهد بود، هم چنان که روایاتى که بعدا نقل مىشود به این معنا اشاره دارد.
و در مجمع البیان (ج 4 ص 493) گفته است: هر دو فرقه هلاک شدند و تنها فرقه نهى کننده نجات یافت، و این معنا از ابى عبد اللَّه (علیه السّلام) نیز رسیده است.
علامه طباطبایی: این روایت از جهت اینکه تعبیر به هلاکت دارد با آیه شریفه که تعبیر به مسخ دارد منافات ندارد، براى اینکه هلاکت شامل مسخ هم مىشود، علاوه بر اینکه، از اخبار بسیارى استفاده مىشود هر قومى که مسخ شود بعد از مسخ جز چند روزى زنده نمىماند، به فاصله کمى هلاک مىشود.
و در کافى (روضه کافى ج 8 ص 139 ح 151) از سهل بن زیاد از عمرو بن عثمان از عبد اللَّه بن مغیره از طلحة بن یزید از ابى عبد اللَّه (علیه السّلام) روایت کرده که در ذیل آیه شریفه «فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ» فرموده: ایشان سه طایفه بودند یک طایفه هم امر پروردگار را پذیرفتند، هم دیگران را امر کردند و نجات یافتند، طایفه دیگر امر خدا را پذیرفتند و لیکن در باره دیگران سکوت کردند و در نتیجه مسخ شدند، طایفه سوم نه امر خدا را قبول کردند و نه کسى را امر به معروف نمودند و در نتیجه هلاک گردیدند.
علامه طباطبایی: این روایت بطورى که ملاحظه مىکنید آیه «فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً» را فقط ناظر به عذاب سکوت کنندگان دانسته و آن را چنین معنا مىکند: «پس وقتى از شکار صیدى که از آن نهى شده بودند خوددارى نمودند، گفتیم ...» و بنا بر این حاجتى به تقدیر گرفتن کلمه «ترک» و امثال آن نخواهد بود، و نیز بنا بر این روایت، تنها آیه «وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا» باقى مىماند براى مرتکبین صید.
هیچ اشکالى در این معنا نیست، جز اینکه علت عذاب ساکتین را خوددارى از صید دانسته، و حال آنکه مقام اقتضاء داشت که سبب عذاب آنان را سکوت و ترک موعظه مرتکبین بداند، علاوه بر اینکه استعمال کلمه «عتو» در خوددارى کردن، استعمالى است بسیار بعید، از همه اینها که بگذریم سند روایت هم ضعیف است، و مرحوم صدوق عین این روایت را با سندش از طلحه از ابى جعفر (علیه السّلام) نقل کرده و با نقل کافى اختلاف دارد و با معنایى که شد منطبق نمىشود، زیرا در آن دارد که: ایشان سه طایفه بودند یک طایفه امر خدا را قبول کرده و دیگران را هم امر به معروف کردند، و طایفه دیگر امر خدا را پذیرفتند و لیکن دیگران را امر نکردند، طایفه سوم نه امر خدا را پذیرفتند و نه دیگران را امر کردند، و در نتیجه هلاک شدند (خصال ص 100 ح 54). و همین روایت را عیاشى (تفسیر عیاشى ج 2 ص 35 ح 97) در تفسیر آیه مورد بحث از طلحه از جعفر بن محمد از پدرش (علیه السّلام) روایت کرده که فرمود: قوم به سه فرقه منشعب شدند یک فرقه نهى خدا را پذیرفته و کنارهگیرى کردند، یک فرقه هم چنان در اجتماع بودند و لیکن خود مرتکب گناهان نمىشدند و یک فرقه مرتکب مىشدند، و از این سه فرقه تنها آن فرقهاى که نهى خدا را پذیرفتند نجات یافتند. جعفر بن محمد بعد از نقل این روایت فرمود: من به پدرم گفتم: خداوند با دسته دوم که در اجتماع باقى ماندند ولى مرتکب گناه نشدند چه معاملهاى کرد؟ ابو جعفر (علیه السّلام) فرمود: شنیدهام که ایشان بصورت ذر (مورچگان ریز) در آمدند. و به احتمال قوى همه این روایات یک روایت است که با مضمونهاى مختلف از طلحه نقل شده، و چون هم سندش ضعیف است و هم متن آن مشوش، لذا نمىتوان به آن اعتماد کرد.
[ بستن توضیحات ]