● هدایت از طریق فطرت
بعد از آنکه در جمله «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» مؤمنین را به اطاعت دعوت حقه و اینکه از آن اعراض نکنند دعوت فرمود اینک براى دومین بار آن را تاکید نموده و مؤمنین را به استجابت خدا و رسولش در پذیرفتن دعوت پیغمبر سفارش مىکند، و این تاکید را بوسیله بیان حقیقت امر و آن رکن واقعى که تکیهگاه این دعوت است انجام داده و مىفرماید حقیقت امر و رکن واقعى این دعوت چیزى است که انسان را از پرتگاه فنا و هلاکت رهایى داده و زندهاش مىکند، و اینکه موقف وجود ایشان چنین است که خداوند از دلش به او نزدیکتر است و او بزودى نزد آن خدا مىرود، پس باید هوشیار بوده و به آنچه باید بکند تصمیم بگیرد.
توضیح اینکه، زندگى گرانبهاترین متاعى است که یک موجود زنده براى خود سراغ دارد، و چگونه چنین نباشد و حال آنکه در ما وراى زندگى غیر از عدم و بطلان چیز دیگرى نیست، و معلوم است که این ارزش را براى زندگى به خاطر اثر آن قائل است که عبارت است از شعور و اراده که نشاط و سعادت زندگى انسانى به آن است، و براى همین جهت است که همواره از جهل و نداشتن حریت اراده و اختیار مىگریزد.
آرى، انسان هم که یکى از موجودات زنده است مانند همه موجودات مجهز به سلاحى که زندگى معنوى او را که حقیقت وجود او است تامین کند مىباشد، همانطورى که تمامى انواع موجودات مسلح به سلاحى که حافظ وجود و بقایشان باشد هستند، و سلاح انسانى همین اراده و اختیار او است که خیرات و منافع او را از شرور و مضارش مشخص نموده و او را به آن یکى سوق و از این یکى زنهار مىدهد.
و از آنجایى که این هدایت الهى که نوع انسانى را بسوى سعادت و خیر و به سوى منافع وجودش دلالت مىکند هدایتى است تکوینى و از مشخصات نحوه خلقت اوست، و محال است که نظام آفرینش در یک مورد دچار خطا و اشتباه شود لا جرم باید بطور قطع گفت که انسان سعادت وجود خود را بطور قطع درک مىکند، و در این درکش دچار تردید نمىشود، هم چنان که سایر انواع مخلوقات بدون اینکه دچار سهو و اشتباه شوند به جبلت و فطرت خود راهى را که منتهى به سعادت و منفعت و خیرشان مىشود مىپیمایند، و اگر در جایى دچار خبط مىشوند بخاطر تاثیر عوامل و اسباب نامناسب دیگرى است که موجودى را از مسیر خیرات و منافعش منحرف ساخته بسوى ضرر و شرش سوقش مىدهد، مانند جسم ثقیل زمینى که بحسب طبع زمینىاش باید در روى زمین قرار بگیرد، و لیکن فشار نیرویى او را مجبور بدور شدن از زمین نموده و به رفتن بسمت بالا وادارش مىسازد، و آن جسم تا آنجا که مجبور است بر خلاف طبع خود بالا مىرود و وقتى آن فشار تمام شد دوباره بسوى زمین باز مىگردد، و این بازگشتن هم اگر فشار دیگرى نباشد بطور طبیعى یعنى بخط مستقیم انجام مىگیرد، مگر اینکه در بازگشتن هم محکوم به یک نیروى مخالفى باشد که در آن صورت بطور منحنى صورت مىگیرد.
و این معنا همان معنایى است که در قرآن کریم روى آن پافشارى نموده و مىفرماید راه سعادت و علم و عملى که منتهى به آن مىشود بر هیچ انسانى پوشیده و مخفى نیست، و هر انسانى به فطرت خود مىفهمد که چه معارفى را باید معتقد باشد و چه کارهایى را باید بکند، خداوند در قرآن مجید مىفرماید: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» (روم/30) و در سوره «اعلى» مىفرماید: «الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدى- و پس از پنج آیه- فَذَکِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرى سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشى وَ یَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى» (اعلی/5-11) و در سوره «شمس» مىفرماید: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها» (شمس/10) آرى، گاهى مىشود که انسان در اعتقاد و یا عملش از طریق حق منحرف شده و دچار اشتباه مىگردد، لیکن این خطا و اشتباه مستند به فطرت انسانى او و هدایت الهى نیست، بلکه بخاطر این است که او خودش عقل خود را دزدیده و در اثر پیروى هواى نفس و تسویلات جنود شیطان راه رشد خود را گم کرده» است، هم چنان که قرآن فرموده: «إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى» (نجم/23) و نیز فرموده: «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ» (جاثیه/22).
پس این امور و علم و عملى که فطرت انسانى انسان را بسوى آن دعوت مىکند لوازم زندگى سعید انسانى و آن زندگى است که جا دارد نامش را زندگى گذاشت و چنین زندگى به چنین علم و عملى نیازمند است هم چنان که چنین علم و عمل مستلزم چنان زندگى است، و زندگى را از اینکه دچار منافیات شده و در نتیجه اثرش خنثى گردد حفظ نموده و دوباره به مسیر اولش باز مىگرداند.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : اگر انسان از راه راستى که فطرتش او را به آن دعوت نموده و هدایت الهى بسوى آن سوقش مىدهد منحرف شود قطعا لوازم سعادت زندگى را از دست داده است، یعنى در علم نافع و عمل صالح کوتاهى کرده و با گرائیدن بسوى جهل و فساد، اراده آزاد و عمل نافع خود را به مردگان ملحق کرده، و دیگر زنده به آن زندگى نمىشود مگر اینکه علم حق و عمل حق را دوباره کسب کند، و این آن معنایى است که آیه مورد بحث به آن اشاره نموده و مىفرماید: «اى کسانى که ایمان آوردهاید استجابت کنید دعوت خدا و رسول را وقتى شما را دعوت مىکنند به چیزى که شما را زنده مىکند».
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج9، ص: 52- 55 |
قالب : اعتقادی |
موضوع اصلی : فطرت- سرشت |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● نوع «لام» در «لما یحییکم»
لام در جمله «لِما یُحْیِیکُمْ» به معناى «الى» است، و این تعبیر در استعمالات عرب زیاد است.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج9، ص: 55 |
قالب : قواعد عربی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● برتری زندگی اخروی بر زندگی دنیوی
از نظر قرآن کریم براى حیات یک معناى دیگرى است دقیقتر از آن معنایى که به نظر ساده و سطحى انسان مىرسد، چون در نظر سطحى، حیات عبارت است از زندگى دنیوى از روز ولادت تا رسیدن مرگ که دورانى است توأم با شعور و فعل ارادى که نظیرش و یا نزدیک به آن در حیوانات نیز یافت مىشود، و لیکن خداى سبحان بطورى که از آیه «وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» (عنکبوت/64) برمىآید غیر این زندگى دنیایى یک زندگى دیگرى براى انسان سراغ مىدهد که اشتغال به زندگى دنیا که مشتى اوهام است از آن زندگى که حقیقت زندگى است باز مىدارد و حال آنکه اشتغال به آن اهم و نتیجه آن نتیجه وجود آدمى و تحقق دادن به اغراض روحى او است، پس اشتغال به زندگى دنیا حجابى است که میان آدمى و رسیدن به حقیقت آن زندگى که در پیش هست حایل مىشود.
و این همان معنایى است که خداى تعالى در یکى از آیات خطابیه روز قیامت مىفرماید: «لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ» (ق/22).
پس معلوم شد: براى انسان زندگى دیگرى شریفتر و گرانمایهتر از زندگى دنیا که خداوند لهو و لعبش خوانده هست، و آن زندگى اخروى است که، به زودى پرده از رویش برداشته مىشود، و آن زندگى است که دیگر مشوب و آمیخته با لهو و لعب و لغو و گناه نیست، و در آن آدمى جز به نور ایمان و روح عبودیت سیر نمىکند، هم چنان که فرموده: «أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» (مجادله/22) و نیز فرموده: «أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها» (انعام/122).
پس این زندگى یک زندگى دیگرى است عالىتر و گرانبهاتر از زندگى عمومى دنیا که در آن همه رقم آدمها و حتى حیوانها هم به سر مىبرند، و از امثال جمله «وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» (بقره/253) و همچنین جمله «وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا» (شوری/52) برمىآید که باز یک زندگى دیگرى است ما فوق آن دو زندگى که گفتیم، و به زودى در باره این زندگى سوم بحث مفصلى در جاى مناسب خواهد آمد- انشاء اللَّه-.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : براى آدمى یک زندگى حقیقى هست که اشرف و کاملتر از حیات و زندگى پست دنیایى او است، و وقتى به آن زندگى مىرسد که استعدادش کامل و رسیده شده باشد، و این تمامیت استعداد به وسیله آراستگى به دین و دخول در زمره اولیاى صالحین دست مىدهد، هم چنان که رسیدن به زندگى دنیایى وقتى دست مىدهد که نطفهاش رشد نموده و هم چنان نمو کند تا استعدادش براى درک آن کامل شود یعنى به صورت جنین در آید.
و آیه مورد بحث که مىفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ» اشاره به همان استعداد نموده و مىفرماید پذیرفتن و عمل کردن به آن دستوراتى که دعوت حقه اسلامى، بشر را به آن مىخواند انسان را براى درک آن زندگى حقیقى مستعد مىسازد، هم چنان که این زندگى حقیقى هم منشا و منبع اسلام است، و علم نافع و عمل صالح از آن زندگى سرچشمه مىگیرد، و در همین معنا است آیه شریفه «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» (نحل/97).
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج9، ص: 55 و 56 |
قالب : اعتقادی |
موضوع اصلی : رابطه انسان و دنیا |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● دعوت پیامبر (صلّی الله علیه و آله) و احیای زندگی انسانها
آیه مورد بحث که مىفرماید: «إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ» مطلق است، و از اینکه شامل مجموع دعوتهاى رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) که مایه زنده شدن دلها است، و یا دستهاى از دعوتهایش که طبیعت احیاء را دارد بشود هیچ ابایى نداشته و همچنین شامل نتایج دعوت او که عبارت است از انواع زندگىهاى سعید حقیقى مانند زندگى اخروى در جوار خدا نیز مىشود.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : و چون همه اینها را شامل مىشود پس نباید آیه شریفه را مقید کرد و مانند بیشتر مفسرین گفت که منظور از جمله «إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ» با در نظر گرفتن مورد نزول آیه حکم جهاد است و معناى آیه این است که: اى کسانى که ایمان آوردهاید بپذیرید دعوت خدا و رسول را وقتى شما را مىخوانند به جهاد که خود مایه احیاى امر شما و عزت دین شما است.
بعضى دیگر در توجیه اینکه جهاد مایه زندگى است گفتهاند: چون خداى سبحان شهداى در میدان جهاد را زندگان خوانده و فرموده «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» (آل عمران/169).
بعضى دیگر گفتهاند معناى آیه این است که: بپذیرید دعوت خدا و رسول را وقتى شما را مىخوانند به ایمان و یا به حق. و دلیل آوردهاند که ایمان و یا حق مایه حیات دل، و کفر و باطل باعث مرده شدن دل است.
عدهاى دیگر گفتهاند: وقتى شما را مىخوانند به قرآن و علم دین. و دلیل آوردهاند به اینکه علم مایه حیات و جهل در حقیقت مردن است، و قرآن هم نور است و هم حیات است و هم علم (مجمع البیان ج 4 ص 533).
عدهاى دیگر گفتهاند: وقتى شما را مىخوانند به بهشت، و استدلال کردهاند به اینکه بهشت زندگى دائمى و نعمت باقى و زوال ناپذیر است.
و لیکن این گفتهها وجوهى است که مىتوان آیه را با آن منطبق کرد، نه اینکه بگوییم آیه همین را مىگوید و لا غیر، بلکه آیه شریفه همانطورى که گفتیم عام است و همه را شامل مىشود، و هیچ دلیلى نیست که آن را از معناى عام و وسیعش برگردانیده و بگوییم مقصودش این وجه است یا آن وجه.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج9، ص: 57 |
قالب : اعتقادی |
موضوع اصلی : آیین- دین- شریعت- مذهب |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای کلمه «حیلوله»
منبع : ترجمه المیزان، ج9، ص: 58 |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای کلمه «قلب»
«قلب» عضوى است معروف، و لیکن بیشتر در قرآن کریم استعمال مىشود در آن چیزى که آدمى بوسیله آن درک مىکند، و بوسیله آن احکام عواطف باطنیش را ظاهر و آشکار مىسازد مثلا حب و بغض، خوف و رجاء، آرزو و اضطراب درونى و امثال آن را از خود بروز مىدهد، پس قلب آن چیزى است که حکم مىکند و دوست مىدارد و دشمن مىدارد و مىترسد و امیدوار مىشود و آرزو مىکند و خوشحال مىشود و اندوهناک مىگردد، وقتى معناى قلب این باشد پس در حقیقت قلب همان جان آدمى است که با قوا و عواطف باطنیهاى که مجهز است به کارهاى حیاتى خود مىپردازد.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج9، ص: 58 |
قالب : لغوی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● حائل بودن خداوند بین انسان و قلبش
خداى تعالى از آنجایى که مالک حقیقى تمامى موجودات و از آن جمله انسان است، و خود او کسى حقیقى نیست پس او از خود انسان به انسان و قوایى که انسان مالک است نزدیکتر است، چون هر چه را که انسان دارد خداى تعالى به او تملیک کرده، پس او میان وى و میان ما یملکش حائل و رابط است- دقت فرمائید-.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : انسان مانند سایر مخلوقات که هر یک جزئى از عالم خلقت را تشکیل مىدهند مرکب از اجزاى مختلف و مجهز به قوا و ابزارى است که تابع وجود او است، و او آنها را مالک است، و در مقاصد وجود خود از همه آنها کار مىکشد، و این اجزاء و قوا و ادوات همه با او مربوط و او حاکم بر همه آنها است، و آن اجزاء را با همه کثرتى که دارند و آن قوا و ادوات را با همه تعددى که دارا هستند یکى مىکند، البته یک واحد تامى که در عین وحدتش هم کار مىکند، و هم ترک مىکند، هم حرکت مىکند و هم از حرکت مىایستد.
چیزى که هست از آنجایى که خداى سبحان آفریننده این انسان و پدید آورنده یک- یک اجزاء وجود و ابعاض قوا و ادوات او است، لذا خود او به یک یک اجزاء وجود وى و توابع اجزایش محیط است، و بطور حقیقت همه آنها را مالک است، و در آنها بهر صورت که بخواهد تصرف مىکند، و از ملک خود و تصرفاتش هر مقدار که بخواهد به خود انسان واگذار مىنماید، و به او تملیک مىکند، پس خداى تعالى میان انسان و جزء جزء وجودش و تمامى توابعش حائل است، بین او و قلبش، بین او و گوشش، بین او و چشمش، بین او و بدنش و بین او و جانش، و در آنها هم بنحو ایجاد تصرف مىکند، و هم بنحو مالک قرار دادن انسان، که هر مقدار از آن را بهر نحوى که بخواهد به سود انسان تملیک مىکند، و هر مقدار را که نخواهد نمىکند.
نظیر انسان در این مطلب سایر موجودات است، چون هیچ موجودى نیست مگر اینکه ذاتى دارد، و نیز توابع ذاتى، یعنى قوا و آثار و افعالى دارد، چیزى که هست مالک حقیقى ذات آن و توابع ذاتش خدا است، خدا است که آن ذات و آن توابع ذات را به آن موجود تملیک کرده، پس او میان آن موجود و میان ذاتش حائل است، میان آن موجود و توابع ذاتش و قوا و آثار و افعالش حایل است.
پس خداى سبحان حایل میان آدمى و میان قلب او است، و انسان هر چه را که دارد و بهر چیزى که بنحوى از انحاء اتصال و ارتباط دارد، خداوند به آن چیز نزدیکتر و مربوطتر است، هم چنان که فرموده: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» (ق/16).
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج9، ص: 58 و 59 |
قالب : اعتقادی |
موضوع اصلی : صفات خداوند |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● ملک الهی
در آیه مورد بحث جمله بالا را با جمله «وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ» ختم کرده، چون «حشر» و «بعث» نشئهاى است که در آن نشئه براى هر کسى آشکار مىشود که مالک حقیقى خدا است و حقیقت ملک تنها از آن او است و بس، و شریکى براى او نیست، و در آن نشئه ملکهاى صورى و سلطنتهاى پوچ ظاهرى باطل مىشود، و تنها ملک او باقى مىماند، هم چنان که فرموده: «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» (مومن/16) و نیز فرموده: «یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئاً وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ» (انفطار/19).
پس گویا آیه مورد بحث مىخواهد بفرماید: بدانید که خدا مالک حقیقى شما و دلهاى شما است، و او از هر چیز به شما نزدیکتر است، و شما به زودى به سویش باز مىگردید، و برایتان معلوم مىشود که چگونه مالک حقیقى شما است و چطور بر شما مسلط است، و هیچ چیز شما را از او بى نیاز نمىکند.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج9، ص: 59 |
قالب : اعتقادی |
موضوع اصلی : مالکیت خداوند |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● ایمان بی واسطه به خداوند
وجه اتصال کلام یعنى ارتباط جمله «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ ... »، با جمله «اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ»- بیان آن این است که حائل بودن خداوند میان آدمى و قلب او تمامى عذرها را در نپذیرفتن دعوت او و رسولش را از اعتبار مىاندازد، چون دعوت او دعوت به چیزى است که آدمى را زنده مىکند و آن توحید است که حقیقت و لب دعوت اوست، و از آنجایى که خدا از هر چیزى به انسان نزدیکتر است حتى از قلب او و از آنجایى که قلب اولین چیزى است که انسان آن را به و جدان خود درک نموده و مىشناسد پس انسان خداى تعالى را از قلب خود که بوسیله ادراک و سبب اصلى علم و معرفت او است بهتر و زودتر مىشناسد.
پس انسان قبل از اینکه قلب خود را و هر چیزى را که با قلب مىشناسد بشناسد خداى تعالى را معبودى یکتا و بى شریک مىشناسد، پس او اگر در باره چیزى شک کند بارى در باره معبود واحدش که پروردگار هر چیز است شک ننموده و در تشخیص مصداق حقیقى این کلمه گمراه نمىشود.
و با این حال اگر داعى حق (رسول خدا) او را به سوى کلمه حق و دین توحید که مایه حیات او است دعوت کند باید بى درنگ دعوت او را اجابت نماید، و در ترک اجابت آن هیچ عذرى ندارد، و نمىتواند بگوید: من حقانیت دعوت را نمىدانستم، و یا امر بر من مشتبه شد، و من در تردید افتادم، و یا در اقبال به سوى حق صریح گیج شدم، چون حق صریح همان خداى سبحان است که هیچ پردهاى میان او و بندهاش نیست، چون هر پرده و حجابى که فرض شود خداى سبحان از آن پرده به انسان نزدیکتر است، و هر وسوسه و حجابى که فرض شود خداى سبحان از آن پرده به انسان نزدیکتر است، و هر وسوسه و شبههاى که در دل خلجان کند باز خداى سبحان میان آن و قلب آدمى حائل است، پس انسان هیچ راهى به نفهمیدن و نشناختن خدا و شک در توحید او ندارد.
علاوه، وقتى خدا میان انسان و قلبش حایل باشد پس او از قلب انسان به انسان نزدیکتر خواهد بود، هم چنان که از خود انسان به قلبش نزدیکتر است چون هر حایلى نزدیکتر است به دو طرف خود از هر طرف به طرف دیگر، و وقتى خداى تعالى از خود انسان نزدیکتر باشد به قلب او قهرا او به آنچه که در قلب انسان است داناتر هم هست.
پس انسان ناگزیر است از اینکه وقتى داعى حق او را به حق- که مایه حیاتش مىباشد- دعوت مىکند به زبان و قلب خود بپذیرد نه اینکه نفاق ورزیده در دل چیزى را که با قبول زبانیش مخالف است پنهان بدارد، زیرا خداى تعالى از خود او به آنچه که در دلش نهان کرده عالمتر است، و به زودى او بسوى خدا محشور شده و نفاق درونیش را به رخش مىکشد، هم چنان که فرموده: «یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا یَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ» (مومن/16) و نیز فرموده: «وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً» (نساء/42).
از این هم که بگذریم وقتى خداى سبحان میان انسان و قلب او حایل باشد، و با در نظر گرفتن اینکه، او مالک حقیقى قلب نیز هست، پس قبل از اینکه انسان در قلبش تصرف کند او در قلب انسان بهر نحوى که مىخواهد تصرف نموده آنچه را که انسان از ایمان و یا شک، خوف و یا رجاء، اضطراب و یا اطمینان، و یا غیر آن هر چیز اختیارى و اضطرارى را به خود نسبت مىدهد همه به خداى تعالى نیز انتساب دارد، بلکه انتسابش به خدا بیشتر است چون این انتساب، انتساب تصرفى است، یعنى خداى تعالى نسبتى که با قلوب دارد این است که در آنها با توفیق و خذلان و انواع دیگر تربیت الهى خود تصرف نموده و بدون اینکه مانعى او را از کارش منع کند و یا مذمت و سرزنش کسى او را تهدید نماید در دلها به هر چه بخواهد حکم مىکند، هم چنان که فرموده: «وَ اللَّهُ یَحْکُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ» (رعد/41) و نیز فرموده: «لَهُ الْمُلْکُ وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» (تغابن/1).
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : از بیان گذشته به خوبى ظاهر مىشود که جمله «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ ... »، بهر معنایى که فرض شود تعلیل جمله «اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ» است.
و نیز روشن مىشود که آیه شریفه از حیث معنا وسیعتر از آن چیزى است که مفسرین در تفسیرش گفتهاند: مثل کلام آن مفسرى که گفته: منظور این است که خداى تعالى نزدیکتر است به انسان از قلبش، هم چنان که در جاى دیگر همین تحذیر شدید را کرده و فرموده: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ- و ما از رگ دل به او نزدیکتریم».
و نیز مانند کلام مفسر دیگرى که گفته: منظور این است که قلب نمىتواند مطلبى را از خدا مخفى بدارد، چون خدا از خود انسان به قلبش نزدیکتر است پس آنچه را که خود انسان از قلب خود خبر دارد خدا جلوتر از او خبردار است. و گفتار آن مفسرى که گفته: منظور این است که خدا میان آدمى و بهرهمند شدن از قلبش واسطه است، هر وقت بخواهد قلب او را از کار مىاندازد، پس چنین نیست که انسان همیشه بتواند ما فات را جبران کند، و چون چنین است جا دارد انسان هر چه زودتر طاعات را انجام داده و امروز و فردا نکند، و خلاصه این آیه انسان را تحریک مىکند به اینکه قبل از رسیدن مرگ، طاعات خدا را انجام دهد.
و آن مفسرى که گفته: معناى آیه این است که خداوند مالک دلها و مقلب القلوب است، مىتواند دلها را از حالى به حال دیگرى برگرداند، و چون مسلمین از جنگ مىترسیدند مىفرماید خداوند قادر است که این ترس ایشان را مبدل به امنیت و آرامش نموده، و میان ایشان و آن اوهام و خیالاتى که باعث ترس ایشان است حائل گردد.
هم چنان که در حدیثى از ائمه اهل بیت (علیهم السّلام) نیز آمده که منظور آیه این است که خداى سبحان حائل است و نمىگذارد که مردم حق را باطل و باطل را حق ببینند، و به زودى در بحث روایتى خواهد آمد- ان شاء اللَّه-.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج9، ص: 59- 61 و 62 و 63 |
قالب : قواعد عربی |
موضوع اصلی : ایمان |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● تسلط خداوند بر قلبها
آیه شریفه بطورى که ملاحظه مىکنید از جامعترین آیات قرآنى است، و مشتمل بر معرفت حقیقیهاى از معارف الهى (مساله واسطه بودن خدا میان آدمى و قلب او) است، آرى، با توجه دادن منافقین به مقام پروردگار و اینکه خداى تعالى از خود آنان به آنچه در دلهایشان است داناتر است ریشه نفاق و مغروریت را به کلى از بیخ برمىکند و مؤمنین را که در راه ایمان به خدا و آیات او هستند به یک مساله روانى توجه داده، و به ایشان خاطرنشان مىسازد که زمام امر دلهایشان به دست خدا است، و خود آنان در اختیار داشتن و مالک بودن دلهایشان مستقل و بى نیاز از خدا نیستند، در نتیجه صفت رذیله تکبر را از دلهاى ایشان و هر کس که خیال کند در تسلط بر آنچه دارد مستقل است دور نموده، و دیگر وقتى مىبینند که موفق به ایمان و تقواى درونى هستند مغرور نمىشوند، و یا وقتى مىبینند انگیزههاى هوى و هوس و علاقه کشنده به زیور دنیا دلهایشان را احاطه کرده، و در نتیجه دلهایشان از ایمان به حق و اقبال بر خیرات انزجار دارد از رحمت خدا مایوس نمىشوند.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : اینکه انسان به ایمان درونى و یا حسن نیت خود وثوق یافته و از تصمیمش بر کار نیک کردن و به صلاح و تقوا گرائیدن مغرور شود از کمال جهل او است، آرى، از نادانى انسان است که خود را در مالکیت قلب خود مستقل دانسته و براى خود در این باره قدرت مطلقهاى قائل شود، چون دلها همه مسخر خدا است و او است که بهر طرف بخواهد آن را با انگشتان خود (تعبیر به «انگشتان» اقتباسى است از روایتى که مىگوید: قلب میان دو انگشت از انگشتان خدا است که به هر سو بخواهد مىگرداند، و این تعبیر کنایه از کمال تسلط و احاطه است) مىگرداند، او است مالک حقیقى دلها و محیط به تمام معناى آن، هم چنان که فرموده: «وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ کَما لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ» (انعام/110).
پس جا دارد آدمى به جاى مغرور شدن همیشه از اینکه خداوند دلش را واژگونه کند در حذر و در ترس باشد چون خدا در هر لحظه مىتواند دل انسان را از سعادت به شقاوت و از استقامت به واژگونى و انحراف برگرداند، آرى در هیچ حالى نمىتوان از مکر خدا ایمن شد: «فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ». و همچنین بر عکس، اگر دید که قلبش نسبت به کلمه حق اقبال نداشته و متمایل به سوى خیرات و اعمال صالح نیست مایوس نگردد، و براى اصلاح دل خود به پذیرفتن دعوت خدا و رسول مبادرت جسته و بدین وسیله دل مرده خود را زنده کند و در برابر حوادث با یاس و نومیدى از میدان هزیمت نکند، و بداند که همیشه خدا میان آدمى و قلبش واسطه است، و مىتواند قلب او را در هر حال که هست به بهترین احوال برگرداند، و دل او را مشمول رحمت خود کند، آرى زمام همه امور به دست او است، هم چنان که خودش فرموده: «إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ» (یوسف/87) و نیز فرموده: «وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ» (حجر/56).
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج9، ص: 61 و 62 |
قالب : اعتقادی |
موضوع اصلی : افعال خداوند |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● بهشت در پذیرش وحی الهی
در تفسیر قمى (ج 1 ص 271) در ذیل آیه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ» گفته است: امام (علیه السّلام) فرموده: مقصود از این زندگى بهشت است.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج9، ص: 78 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : وحی الهی |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● ولایت حضرت علی (علیه السلام) مصداق دعوت پیامبر (صلّی الله علیه و آله)
در کافى (روضه کافى ج 8 ص 248 ش 349) به سند خود از ابى الربیع الشامى نقل کرده که گفت: من از امام صادق (علیه السّلام) از معناى کلام خداى عز و جل که فرموده: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ» سؤال کردم، حضرت در پاسخ فرمودند: این آیه در باره ولایت على (علیه السّلام) نازل شده است.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : علامه طباطبایی: این روایت را تفسیر برهان (ج 2 ص 71) از ابن مردویه از طریق رجال روایتى خود به طور رفع و نیز از طریق ابى الجارود از امام محمد بن على باقر (علیه السّلام) نقل کرده، هم چنان که قمى در تفسیر خود این حدیث را از ابى الجارود از آن امام معصوم نقل نموده است، و این روایت از باب تطبیق کلى بر مصداق است، و همچنین است روایت سابق بر این روایت، و ما در تفسیر این آیه گفتیم که آیه عمومیت دارد، (هم مورد روایت را شامل است و هم غیر آن را).
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج9، ص: 78 و 79 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : ولایت |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● حائل شدن خداوند بین انسان و قلبش
در تفسیر قمى (ج 1 ص 271) از ابى الجارود از امام باقر (علیه السّلام) روایت کرده که در تفسیر جمله «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» مىفرمود: یعنى بین انسان و گناهش حائل مىشود و نمىگذارد که او را بسوى آتش بکشاند، و بین کافر و اطاعتش حائل مىشود و نمىگذارد که با اطاعت ایمان خود را کامل نماید، و بدانید که ملاک هر عملى به خاتمه آن است.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج9، ص: 79 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : افعال خداوند |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● حائل شدن خداوند بین انسان و قلبش
در محاسن (ص 237 ش 205) به سند خود از على بن حکم از هشام بن سالم از امام صادق (علیه السّلام) روایت کرده که در تفسیر جمله «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» فرموده: حائل مىشود بین انسان و بین اینکه باطل را حق بداند.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : علامه طباطبایی: این روایت را صدوق در کتاب معانى الاخبار از ابن ابى عمیر از هشام بن سالم از آن حضرت نقل کرده است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج9، ص: 79 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : افعال خداوند |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● شناخت حق و باطل
در تفسیر عیاشى (ج 2 ص 53 ح 39) از یونس بن عمار از ابى عبد اللَّه (علیه السّلام) روایت کرده که فرمود: هیچ وقت دلى یقین نمىکند به اینکه باطلى حق است، و هرگز یقین نمىکند به اینکه حقى باطل باشد.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج9، ص: 79 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : حق |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● حائل شدن خداوند بین انسان و قلبش
در الدر المنثور (ج 3 ص 176) است که: ابن مردویه از ابن عباس (رضى اللَّه عنهما) روایت کرده که گفت: من از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) از این آیه که مىفرماید «یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» پرسش نمودم، حضرت فرمود: خداوند میان مؤمن و کفر و میان کافر و هدایت حائل مىشود.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : علامه طباطبایی: و این روایت از جهت معنا و تفسیر آیه نزدیک به روایت گذشته است که از ابى الجارود از امام باقر (علیه السّلام) نقل کردیم.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج9، ص: 79 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : افعال خداوند |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● شناخت حق و باطل
در تفسیر عیاشى (ج 2 ص 52 ح 37) از حمزة الطیار از امام صادق (علیه السّلام) روایت کرده که در ذیل جمله «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» فرمود: آن این است که به چیزى از طریق گوش، چشم، زبان و دست اشتها پیدا کند ولى با اینکه اشتها دارد به هیچ وجه دست نمىزند زیرا دلش آن را نمىپذیرد چون مىداند که حق در آن نیست.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : علامه طباطبایی: این روایت را برقى در کتاب محاسن (ص 276 ح 389) به سند خود از حمزة الطیار از آن جناب نقل کرده، و عیاشى در تفسیرش (ج 2 ص 52 ح 38) از جابر از امام ابى جعفر (علیه السّلام) روایتى قریب به مضمون آن نقل نموده، و این روایت برگشت معنایش به مضمون دو روایتى است که ما یکى را از هشام بن سالم و دیگرى را از یونس بن عمار از امام صادق (علیه السّلام) نقل کردیم.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج9، ص: 79 و 80 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : حق |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● دعوت به سوى حیات و زندگى -
رضا رضائي
حیات، اقسام مختلفى دارد: 1- حیات گیاهى. «انّ اللّه یحیى الارض بعد موتها» <464> خداوند زمین را زنده مىکند. 2- حیات حیوانى. «لمحیى الموتى» <465> خداوند مردگان را زنده مىکند. 3- حیات فکرى. «مَن کان میّتاً فأحییناه» <466> آن که مرده بود و زندهاش کردیم. 4- حیات ابدى. «قدّمت لحیاتى» <467> کاش براى زندگیم چیزى از پیش فرستاده بودم. مقصود از حیاتى که با دعوت انبیا فراهم مىآید، حیات حیوانى نیست، چون بدون دعوت انبیا نیز این نوع حیات وجود دارد، بلکه مقصود حیات فکرى، عقلى ومعنوى، اخلاقى و اجتماعى و بالاخره حیات و زندگى در تمام زمینهها مىباشد. البتّه ممکن است مراد از دعوت به حیات در اینجا (به دلیل آن که آیه در کنار آیات جنگ بدر آمده است)، دعوت به جهاد باشد. حیات انسان، در ایمان و عمل صالح است و خداوند و انبیا هم مردم را به همان دعوت کردهاند. «دعاکم لما یحییکم» اطاعت از فرامین آنان رمز رسیدن به زندگى پاک و طیّب است، چنانکه در جاى دیگر مىخوانیم: «مَن عمل صالحاً من ذکر أو أنثى و هو مؤمن فلنحیینّه حیاة طیّبة» <468> و طبق روایات شیعه وسنّى، یکى از مصادیق حیات طیّبه، پذیرش نداى پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله در مسألهى ولایت علىّبن أبىطالب علیهما السلام و اهلبیت اوست. <469> حایل و فاصله شدن خدا میان انسان و قلبش، نشاندهندهى حاضر و ناظر بودن خداوند در همه جا و احاطهى او بر تمام موجودات است و اینکه قدرت و توفیق از اوست. از رگ گردن به ما نزدیکتر است، فعالیّت عقل و روح نیز به دست اوست و اگر لطف او نبود، هرگز انسان به حقّانیّت حقّ و بطلان باطل پى نمىبرد. از امام صادق علیه السلام روایت شده است که یکى از مصادیق حایل بودن خدا بین انسان و دل او، مسألهى محو و اثبات است؛ محو کفر و اثبات ایمان، محو غفلت و شک و تثبیت تذکّر و یقین. <470> در جاى دیگر فرمودند: خداوند نمىگذارد انسان، باطل را حقّ ببیند. <471> همچنین فرمودند: گاهى انسان با گوش، چشم، زبان و دست خود به چیزى علاقه دارد، ولى اگر آن را انجام دهد، قلبش با آن همراه نیست و مىداند آنچه میل به آن داشته حقّ نیست. <472> و ممکن است حائل شدن، کنایه از مرگ باشد. 1- شرط ایمان واقعى، اجابت کردن دعوت خدا و رسول است. «یا ایها الّذین آمنوا استجیبوا للّه و للرّسول» 2- دعوت خدا و رسول، داراى حقیقت و هویّتى واحد مىباشد. «دعاکم» و نفرمود: «دعواکم» 3- حرکت در مسیر خدا و انبیا، حیات واقعى است و کناره گیرى از آن، مرگ انسانیّت است. «دعاکم لما یحییکم» 4- تمام دستورات دینى و فرامین انبیا، حتّى فرمان جنگ و جهاد، مایهى حیات فرد و جامعه مىباشد. «دعاکم لما یحییکم» 5 - کسى که به حضور و احاطه خداوند ایمان داشته باشد، از دعوت پیامبران سرپیچى نمىکند. «استجیبوا... یحول بین المرء و قلبه» 6- تا از دنیا نرفته و فرصت داریم، حقّ را بپذیریم. (بنابراین که حائل شدن خدا بین انسان و قلبش، کنایه از مرگ باشد). «استجیبوا... یحول بین المرء و قلبه» 7- نه مؤمن مغرور شود ونه از کافر مأیوس گردید، چون دلها به دست خداست و او مقلّب القلوب است. «یحول بین المرء و قلبه» 8 - جاى هیچ عذرى براى نپذیرفتن توحید و یگانگى خداوند نیست. «یحول بین المرء و قلبه» زیرا توحید، امرى فطرى است. <473> 9- هر فکر و اندیشهاى که بر دل انسان بگذرد، خداوند بدان آگاه است. «یحول بین المرء و قلبه» 10- خداوند از هر چیزى به انسان نزدیکتر است، حتّى از قلب او به خودش. «یحول بین المرء و قلبه» 11- همهى ما خواسته یا ناخواسته در قیامت محشور خواهیم شد، پس به رسولان الهى پاسخ مثبت دهیم. «استجیبوا للّه وللرّسول... الیه تحشرون»
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیر نور |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : وعده الهی |
گوینده : رضا رضائی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.