مرضیه اسدی
[ همه پیام ها ] پیام های مرضيه اسدي (1 مورد)
  سوره بقرة آیه 284 - بدون عنوان
1- خداوند نسبت به عالم هستی ، هم مالک مطلق است و هم قادر مطلق.
2- اعمال ظاهری انسان از باطن او سرچشمه دارد و لذا اعمال انسان بیانگر و نشانگر طرز تفکر و اعتقادات درونی اوست. بنابراین میزان و منبع محاسبات اعمال و مجازات انسان ها ، نیات باطنی و افکار و ارده های درونی آن هاست.
[ همه نکته ها ] نکته های مرضيه اسدي (12 مورد)
  سوره انفال آیه 60 - توصیه به قدرت نظامی چه ضرورتی دارد؟
وَأَعَدُّوا لَهُم:تا می توانید تجهیزات نظامی برای آن ها تهیه کنید.ممکن است به نظر رسد که تهیه سلاح در مقابل دشمنم امری واضح است که نیاز به تذکر ندارد.پاسخ آن استکه ذکراین دستور واضح،ضروری است زیرا مسلمانان درجنگ بدربدون هیچ گونه آمادگی جنگی وهیچ نوع سلاحی در میدان بدرحضور یافتند.دراین مورد استثنایی،حکمت خداایجاب می کرد که سیصد وسیزده نفر را با هشت عدد سلاح برهزارنفر مسلح پیروزگرداند وفرشتگان را به حمایت آن ها بفرستد وآنان را با به کمک اعجاز الهی پیروز گرداند.این امر ممکن بود در مسلمانان،این خیال را پدید آوردکه قرارخدا براین است که همیشه آن ها را در جنگ ها بدون تجهیزات به مدد معجزه پیروز سازد.خدا برای دفع این توهم در این آیه دستور می دهد که شما باید به طور عادی مثل دیگران به صورت جدی تجهیزات جنگی تهیه کنید و نپندارید که همیشه ماجرای پیروزی بدر تکرار می شود
  سوره نساء آیه 104 - معنا درمانی
دکتر فرانکل روانشناس معروف می گوید: من با گروهی از افراد در اردوگاه وحشتناک آدم سوزی هیتلر اسیر بودم و شکنجه می شدم که هر لحظه با مرگ تلخی گلاویز بودم. یک وقت با کمال تعجب متوجه شدم که یکی دو روز است هم بند من از نوعی نشاط برخوردار شده است و گویی رنجی احساس نمی کند با این که او هم مثل من شکنجه می شد.من راز این قدرت تحمل او را جویا شدم. او محرمانه گفت خواب عجیبی دیده ام. در خواب ندایی به گوشم رسید که گفت: تا آخر این ماه جنگ تمام می شودو هیتلر شکست می خورد و ما همه آزاد می شویم. من می دیدم هر چه به آخر ماه نزدیک تر می شویم دوست من شکفته تر می شود ومقاومت بیشتری پیدا می کند. اما آن ماه به پایان آمد ولی هیتلر همچنان بر سر قدرت باقی بود و خواب تعبیر نیافت. پس از این بود که دیدم دوستم به سرعت رو به افول و خاموشی گذاشت و مقاومت خود را از دست داد و بر اثر شدت یافتن ناامیدی، چراغ عمرش به زودی خاموش گردید.من که در رشته روان پزشکی تحصیل کرده بودم با مشاهده این حادثه به این نتیجه رسیدم که پیزی که رنج را برای او آسان و قابل تحمل کرده بود، امیدواری او به آینده ای مطلوب بود و چون امید به آینده را از دست داد احساس کرد به آخر خط رسیده و یأس بر اومستولی شده و تحمل رنج را از وی گرفت و او راکشت. یکی از مشکلات اصلی کسانی که خود کشی می کنندهمین است؛ یعنی آن ها امید به آینده را از دست می دهند. معمولا عده ای از روان شناسان وقتی می خواهند علت بیماری روانی را کشف کنند علت آن را در گذشته بیمار جستجو می کنند تا از این راه به نقطه ای برسندکه آن نقطه، نقطۀ شروع عقده یا بیماری بوده است.لکن من معتقدم بیماری روانی بیش از آن که به گذشته مربوط باشد به آینده مربوط است.ما باید ببینیم آیا این بیمار اصولاً امید ودلبستگی به داشتن آینده ای دارد یا نه.وقتی زندگی عاری از هدف و آینده شد بی معنا وپوچ می گردد. بررسی ها نشان داده است که آمار خود کشی در میان مذهبی ها در حد صفر یا خیلی کم است، مگر این که ابتدا اعتقادات خود را از دست بدهند.به دلیل این که آنان وقتی امیدخود را نسبت به آرزوهایی دنیوی از دست می دهند احساس نمی کنند که به آخر رسیده اند، زیرا آن ها به زندگی اساسی بعد از مرگ و خدای زندۀ جاوید که پشتیبان آن هاست باور دارند! واقعاً جای بسی شگفتی است و انسان روز به روز به عظمت قرآن بیش از پیش پی می برد و می بینیم آیۀ مورد بحث ما می گوید: (اِن تَکُونُوا تَألَمُونَ فَاِنَّهُم یَألَمُونَ کَما تَأَ لَمُونَ وَ تَرجُونَ مِنَ اللهِ ما لا یَرجُونَ) یعنی اگر شما درد ورنج می کشید آن ها نیز همانند شما در رنج هستند ولی شما امیدوار به خداوند هستید در حالی که آنان چنین امیدی ندارند. و امید به آینده را از دست داده اند، لذا دو چندان رنج احساس می کنند. اما شما چون به خدا و آینده امید دارید سختی های جنگ را برای شما قابل تحمل می کند و اگر این رنج، دشمن بی اعتقادشما را از پای در بیاورد یک امر طبیعی است زیرا آن ها از نعمت امید به خدا محرومند. و قرآن به مؤمنان آموخته است که زنده ماندن در جهاد یا شهید شدن در آن هر دو زیباست و تو هر وضعی پیدا کردی به یکی از دو زیبایی رسیده ای(قُل هَل تَرَبَّصُونَ بِنا اِلّا اِحدَی الحُسنَیَینِ- توبه/آیه52
  سوره نساء آیه 104 - حوادث بعد از جنگ احد
گفته اند که پس از حوادث دردناک جنگ احد، میان پیامبر (ص) و ابوسفیان با فاصله ای که داشتند، سخنانی رد و بدل شد.ابوسفیان گفت: این پیروزی ما در مقابل شکست ما در بدر بود.مسلمانان پاسخ دادند در عوض شهیدان ما در بهشت وکشتگان شما در دوزخند.آن ها گفتند:«لَنَا العُزّی وَلا عُزّی لَکُم» یعنی خداوند مولای ماست وشما مولایی ندارید.پیامبر(ص) به مسلمانان فرمود:بگویید«اَلّلهُ مَولانا وَلا مَولی لَکُم» یعنی خدا مولای ماست وشما مولایی ندارید.ابوسفیان تهدید کرد: وعدۀ ما در سرزمین«بدر صغری»! لذا آیۀ فوق نازل شد و به آن ها دستور داد در تعقیب دشمنان کوتاهی نکنید.اگر شما زخم خورده اید آن ها نیز زخم خورده اند (جنگ همیشه برنده وبازنده دارد). لذا مسلمانان با همان حال، دشمنان را تعقیب کردند. وقتی خبر تعقیب مسلمین به مشرکین رسید با سرعت به مکه باز گشتند.این آیه به ما می آموزد که در برابر دشمن حالت دفاعی به خود نگیرید بلکه بر آن ها حالت تهاجمی داشته باشید.مسلمانان با این که در احد شکست خورده بودندآن ها را تعقیب کردند و این امر موجب وحشت و فرار آن ها گردید.
اِن تَکُونُوا تَالَمُونَ فَاِنَّهُم یَألَمُونَ. . . یعنی اگر شما در جنگ رنج ودرد می کشید دشمن نیز گرفتار آن است، با این تفاوت که شما امیدوار به کمک و رحمت و پاداش الهی هستید و آن ها فاقد چنین امیدی هستند.
نکته:در این آیه فرمود: در این جنگ شما و دشمن هر دو رنج و درد کشیده اید با این تفاوت که شما به خدا امید دارید ولی آن ها امید ندارند.امید به خدا چه تأثیری می تواند در تخفیف درد ورنج داشته باشد؟!
[ همه ترجمه ها ] ترجمه های مرضيه اسدي (5599 مورد)
  سوره منافقون آیه 11 - امید مجد
اجل را موخر نسازد خدا
کسی را که مرگش بیاید فرا
به هر چه نمایید نیک و تباه
بر آنست آگاه یکتا اله
  سوره منافقون آیه 10 - امید مجد
ز رزقی که ایزد شما را نهاد
نمایید انفاق و بخشش زیاد
بگوئید ، آندم که آید فرا
همی پیک مردن به نزد شما
خدایا ز من مرگ می ساز دور
زمانی بده فرصتم ای غفور
که احسان و بخشش نمایم زیاد
بگردم ز نیکان و صالح عباد
  سوره منافقون آیه 9 - امید مجد
الا مومنان به یکتا خدا
که دارید ایمان به روز جزا
مبادا که فرزند و مال زیاد
شود باعث غفلت از ذکر و یاد
که هر کس شود غافل از کردگار
زیانکار گردد به روز شمار
[ همه تفسیر ها ] تفسیر های مرضيه اسدي (271 مورد)
  سوره منافقون آیه 8 - آیت الله مکارم شیرازی
شأن نزول:
برای آیات فوق، شأن نزول مفصلی در کتب تاریخ و حدیث و تفسیر آمده است که خلاصه آن چنین است: بعد از غزوه‏ی بنی‏المصطلق (جنگی که در سال ششم هجرت در سرزمین «قدید» واقع شد).
دو نفر از مسلمانان، یکی از طایفه انصار و دیگری از مهاجران به هنگام گرفتن آب از چاه با هم اختلاف پیدا کردند، یکی قبیله‏ی انصار را به یاری خود طلبید، و دیگری مهاجران را، یک نفر از مهاجران به یاری دوستش آمد، و «عبداللَّه بن ابی» که از سرکرده‏های معروف منافقان بود به یاری مرد انصاری شتافت، و مشاجره‏ی لفظی شدیدی در میان آن دو درگرفت، عبداللَّه بن ابی، سخت، خشمگین شد، و در حالی که جمعی از قومش نزد او بودند گفت: «ما این گروه مهاجران را پناه دادیم و کمک کردیم اما کار ما شبیه ضرب‏المثل معروفی است که می‏گوید: «سمن کلبک یأکلک»! (سگت را فربه کن تا تو را بخورد)! واللَّه لئن رجعنا الی المدینة لیخرجن الاعز منها الاذل: «به خدا سوگند اگر به مدینه بازگردیم، عزیزان، ذلیلان را بیرون خواهند کرد» و منظورش از عزیزان، خود و اتباعش بود و از ذلیلان مهاجران، سپس رو به اطرافیانش کرد و گفت: این نتیجه کاری است که شما به سر خودتان آوردید، این گروه را در شهر خود جای دادید و اموالتان را با آنها قسمت کردید: هرگاه باقیمانده‏ی غذای خودتان را به مثل این مرد (اشاره به مرد مهاجری که طرف دعوی بود) نمی‏دادید بر گردن شما سوار نمی‏شدند، از سرزمین شما می‏رفتند و به قبائل خود ملحق می‏ شدند!
در این جا «زید بن ارقم» که در آن وقت جوانی نوخاسته بود، رو به «عبداللَّه بن ابی» کرد و گفت به خدا سوگند ذلیل و قلیل توئی! و محمد صلی اللَّه علیه و آله در عزت الهی و محبت مسلمین است، و به خدا قسم من بعد از این تو را دوست ندارم، «عبداللَّه» صدا زد خاموش باش تو باید بازی کنی ای کودک! زید بن ارقم خدمت رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله آمد و ماجرا را نقل کرد.
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله کسی را به سراغ «عبداللَّه» فرستاد فرمود: این چیست که برای من نقل کرده‏اند؟ عبداللَّه گفت به خدائی که کتاب آسمانی بر تو نازل کرده من چیزی نگفتم! و «زید» دروغ می‏گوید.
جمعی از انصار که حاضر بودند عرض کردند ای رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله «عبداللَّه» بزرگ ما است، سخن کودکی از کودکان انصار را بر ضد او نپذیر، پیامبر عذر آنها را پذیرفت در اینجا طائفه انصار «زید بن ارقم» را ملامت کردند.
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله دستور حرکت داد، یکی از بزرگان انصار به نام «اسید» خدمتش آمد و عرض کرد ای رسول خدا! در ساعت نامناسبی حرکت کردی، فرمود: بله آیا نشنیدی رفیقتان عبداللَّه چه گفت او گفته است هرگاه به مدینه بازگردد عزیزان ذلیلان را خارج خواهند کرد.
اسید عرض کرد تو ای رسول خدا اگر اراده کنی او را بیرون خواهی راند، واللَّه تو عزیزی و او ذلیل است، سپس عرض کرد یا رسول‏اللَّه با او مدارا کنید.
سخنان عبداللَّه ابی به گوش فرزندش رسید خدمت رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله آمد و عرض کرد شنیده‏ام می‏خواهید پدرم را به قتل برسانید، اگر چنین است به خود من دستور دهید سرش را جدا کرده برای شما می‏آورم! زیرا مردم می‏دانند کسی نسبت به پدر و مادرش از من نیکوکارتر نیست، از این می‏ترسم دیگری او را به قتل برساند و من نتوانم بعد از آن به قاتل پدرم نگاه کنم، و خدای ناکرده او را به قتل برسانم و مؤمنی را کشته باشم و به دوزخ بروم!.
پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود مسأله کشتن پدرت مطرح نیست، مادامی که او با ما است با او مدارا و نیکی کن.
سپس پیامبر صلی اللَّه علیه و آله دستور داد تمام آن روز و تمام شب را لشکریان به راه ادامه دهند، فردا هنگامی که آفتاب برآمد دستور توقف داد، لشکریان به قدری خسته شده بودند که همین که سر به زمین گذاشتند به خواب عمیقی فرورفتند (و هدف پیغمبر این بود که مردم ماجرای دیروز و حرف عبداللَّه ابی را فراموش کنند...).
سرانجام پیامبر صلی اللَّه علیه و آله وارد مدینه شد، زید بن ارقم می‏گوید من از شدت اندوه و شرم در خانه ماندم و بیرون نیامدم، در این هنگام سوره منافقین نازل شد، و زید را تصدیق، و عبداللَّه را تکذیب کرد، پیامبر صلی اللَّه علیه و آله گوش زید را گرفت و فرمود: ای جوان! خداوند سخن تو را تصدیق کرد همچنین آنچه را به گوش شنیده بودی و در قلب حفظ نموده بودی، خداوند آیاتی از قرآن را درباره آنچه تو گفته بودی نازل کرد.
در این هنگام «عبداللَّه ابی» نزدیک مدینه رسیده بود وقتی خواست وارد شهر شود پسرش آمد و راه را بر پدر بست، گفت وای بر تو چه می‏کنی؟ پسرش گفت: به خدا سوگند جز به اجازه رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله نمی‏توانی وارد مدینه شوی و امروز می‏فهمی عزیز و ذلیل کیست؟!!
«عبداللَّه» شکایت پسرش را خدمت رسول خدا فرستاد، پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به پسرش پیغام داد که بگذار پدرت داخل شهر شود، فرزندش گفت: حالا که اجازه رسول خدا آمد مانعی ندارد.
عبداللَّه وارد شهر شد، اما چند روزی بیشتر نگذشت که بیمار گشت و از دنیا رفت! (و شاید دق‏مرگ شد)
هنگامی که این آیات نازل شد و دروغ عبداللَّه ظاهر گشت بعضی به او گفتند آیات شدیدی درباره‏ی تو نازل شده خدمت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله برو تا برای تو استغفار کند، عبداللَّه سرش را تکان داد گفت: به من گفتید: ایمان بیاور آوردم، گفتید: زکات بده، دادم، چیزی باقی نمانده که بگوئید برای محمد صلی اللَّه علیه و آله سجده کن! و در اینجا آیه و اذا قیل لهم تعالوا نازل گردید.
سپس به یکی دیگر از نفرت‏انگیزترین سخنان آنها اشاره کرده، می‏افزاید: «آنها می‏گویند اگر به مدینه بازگردیم، عزیزان ذلیلان را بیرون می‏کنند»! (یقولون لئن رجعنا الی المدینة لیخرجن الاعز منها الاذل).
این همان گفتاری است که از دهان آلوده «عبداللَّه بن ابی» خارج شد، و منظورش این بود که ما ساکنان مدینه، رسول‏اللَّه صلی اللَّه علیه و آله و مؤمنان مهاجر را بیرون می‏کنیم، و مراد از بازگشت به مدینه، بازگشت از غزوه «بنی‏المصطلق» بود که مشروحاً در شأن نزول به این مطلب اشاره شد.
درست است که این سخن از یک نفر صادر شد، ولی چون همه منافقان همین خط و مشی را داشتند قرآن به صورت جمعی از آن تعبیر می‏کند و می‏فرماید: یقولون... (آنها می‏گویند).
سپس قرآن پاسخ دندان‏شکنی به آنان داده، می‏گوید: «عزت مخصوص
خدا و رسول او و مؤمنان است ولی منافقان نمی‏دانند» (و للَّه العزة و لرسوله و للمؤمنین ولکن المنافقین لا یعلمون).
تنها منافقان مدینه نبودند که این سخن را در برابر مؤمنان مهاجر گفتند بلکه قبل از آنها نیز سران قریش در مکه می‏ گفتند: اگر این گروه اندک مسلمان فقیر را در محاصره‏ی اقتصادی قرار دهیم، یا از مکه بیرونشان کنیم، مطلب تمام است!
امروز نیز دولتهای استعماری به پندار این که خزائن آسمان و زمین را در اختیار دارند می‏گویند ملتهائی را که در برابر ما تسلیم نمی ‏شوند باید در محاصره اقتصادی قرار داد تا بر سر عقل آیند و تسلیم شوند!
این کوردلان تاریخ که شیوه‏ ی آنها دیروز و امروز یکسان بوده و هست خبر ندارند که با یک اشاره خداوند تمام ثروتها و امکاناتشان بر باد می‏رود و عزت پوشالی آنها دستخوش فنا می‏گردد.
به هر حال این طرز تفکر (خود را عزیز دانستن و دیگران ذلیل، و خود را ولی نعمت و دیگران محتاج شمردن) یک تفکر منافقانه است که از غرور و تکبر از یک سو، و گمان استقلال در برابر خدا از سوی دیگر، ناشی می‏شود، اگر آنها به حقیقت عبودیت آشنا بودند و مالکیت خدا را بر همه چیز مسلم می‏دانستند هرگز گرفتار این اشتباهات خطرناک نمی‏شدند.
قابل توجه اینکه در آیه قبل در مورد منافقان تعبیر به «لا یفقهون» (نمی‏فهمند) آمده، و در اینجا «لا یعلمون» (نمی‏دانند) این تفاوت تعبیر ممکن است برای پرهیز از تکرار که مخالف فصاحت است بوده باشد، و نیز ممکن است از این جهت باشد که درک مسأله مالکیت خداوند نسبت به تمام خزائن آسمانها و زمین مطلب پیچیده‏تری است که احتیاج به دقت و فهم بیشتری دارد،
در حالی که اختصاص عزت به خدا و پیامبر و مؤمنان بر کسی مخفی نیست.
نکته‏ها:
1- ده نشانه‏ی منافق!
از مجموع آیات فوق، نشانه‏های متعددی برای منافقان، استفاده می‏شود که در یک جمع‏بندی می‏توان، آن را در ده نشانه، خلاصه کرد:
1- دروغگوئی صریح و آشکار (واللَّه یشهد ان المنافقین لکاذبون).
2- استفاده از سوگندهای دروغین برای گمراه ساختن مردم (اتخذوا ایمانهم جنة).
3- عدم درک واقعیات، بر اثر رها کردن آئین حق، بعد از شناخت آن (لا یفقهون).
4- داشتن ظاهری آراسته و زبانی چرب، علی‏رغم تهی بودن درون و باطن (و اذا رایتهم تعجبک اجسامهم).
5- بیهودگی در جامعه و عدم انعطاف در مقابل حق، همچون یک قطعه چوب خشک (کانهم خشب مسندة).
6- بدگمانی و ترس و وحشت از هر حادثه و هر چیز به خاطر خائن بودن (یحسبون کل صیحة علیهم).
7- حق را به باد سخریه و استهزاء گرفتن (لووا روؤسهم).
8- فسق و گناه (ان اللَّه لا یهدی القوم الفاسقین).
9- خود را مالک همه چیز دانستن، و دیگران را محتاج به خود پنداشتن (هم الذین یقولون لا تنفقوا علی من عند رسول‏اللَّه حتی ینفضوا).
10- خود را عزیز و دیگران را ذلیل، تصور کردن (لیخرجن الاعز
منها الاذل).
بدون شک نشانه‏های منافق منحصر به این ها نیست، و از آیات دیگر قرآن و روایات اسلامی و نهج‏البلاغه نیز نشانه‏های متعدد دیگری برای آنها استفاده می‏شود، حتی در معاشرتهای روزمره می‏توان به اوصاف و ویژگیهای دیگری از آنها پی‏برد، ولی آنچه در آیات این سوره آمده، قسمت مهم و قابل توجهی از این اوصاف است.
در نهج‏البلاغه خطبه‏ای مخصوص توصیف منافقان است، در قسمتی از آن خطبه چنین آمده است:
«ای بندگان خدا شما را به تقوی و پرهیزکاری سفارش می‏کنم و از منافقان برحذر می‏دارم، چرا که آنها گمراه و گمراه کننده‏اند، خطاکار و غلط اندازند.
هر روز به رنگ تازه‏ای درمی‏آیند، و به قیافه‏ها و زبانهای مختلف خودنمائی می‏کنند.
از هر وسیله‏ای برای فریفتن و درهم شکستن شما بهره می‏گیرند و در هر کمینگاهی به کمین شما نشسته‏اند.
بدباطن و خوش‏ ظاهرند، و پیوسته مخفیانه برای فریب مردم گام برمی‏دارند، و از بیراهه‏ها حرکت می‏کنند.
گفتارشان به ظاهر شفابخش، اما کردارشان، دردی است درمان ‏ناپذیر.
بر رفاه و آسایش مردم، حسد می‏ورزند، و اگر کسی گرفتار بلائی شود خوشحالند.
همواره امیدواران را مأیوس می‏کنند و همه جا آیه‏ی یأس می‏خوانند.
آنها در هر راهی کشته‏ای دارند! و برای نفوذ در هر دلی راهی! و برای هر مصیبتی اشک ساختگی می‏ریزند!
مدح و ثنا به یکدیگر، قرض می‏دهند، و از یکدیگر انتظار پاداش دارند.
در تقاضاهای خود اصرار می‏ورزند، و در ملامت پرده‏دری می‏کنند، و هرگاه حکمی کنند از حد تجاوز می‏نمایند.
در برابر هر حقی باطلی ساخته، و در مقابل هر دلیلی شبه هایی، برای هر زنده‏ای عامل مرگی، برای هر دری کلیدی، و برای هر شبی چراغی تهیه دیده‏اند!
برای رسیدن به مطامع خویش و گرمی بازار خود و فروختن کالا به گرانترین قسمت تخم یأس در دلها می‏پاشند.
باطل خود را شبیه حق جلوه می‏دهند، و در توصیف ها راه فریب پیش می‏گیرند.
طریق وصول به خواسته‏ی خود را آسان، و طریق خروج از دامشان را تنگ و پرپیچ و خم جلوه می‏دهند، آنها دار و دسته شیطان و شراره‏های آتش دوزخند! همانگونه که خداوند فرموده: اولئک حزب الشیطان الا ان حزب الشیطان هم الخاسرون «آنها حزب شیطانند، بدانید حزب شیطان زیانکارند» !
در این خطبه غرّا به اوصاف زیادی از آنها اشاره شده که بحثهای گذشته را تکمیل می‏کند.
2- خطر منافقان
همانگونه که در مقدمه این بحث گفتیم منافقان خطرناکترین افراد
هر اجتماعند چرا که «اولاً» در درون جامعه‏ها زندگی می‏کنند و از تمام اسرار باخبرند.
ثانیاً- شناختن آنها همیشه کار آسانی نیست، و گاه خود را چنان در لباس دوست نشان می‏دهند که انسان باور نمی‏کند.
ثالثاً- چون چهره اصلی آنها برای بسیاری از مردم ناشناخته است درگیری مستقیم و مبارزه صریح با آنها کار مشکلی است.
رابعاً- آنها پیوندهای مختلفی با مؤمنان دارند (پیوندهای سببی و نسبی و غیر اینها) و وجود همین پیوندها مبارزه با آنها را پیچیده‏تر می‏سازد
خامساً- آنها از پشت خنجر می‏زنند و ضرباتشان غافلگیرانه است.
این جهات و جهات دیگری سبب می‏شود که آنها ضایعات جبران ناپذیری برای جوامع به بار آورند، و به همین دلیل برای دفع شر آنها باید برنامه‏ریزی دقیق و وسیعی داشت.
در حدیثی آمده است که پیامبر فرمود: انی لا اخاف علی امتی مؤمنا و لا مشرکاً اما المؤمن فیمنعه اللَّه بایمانه، و اما المشرک فیخزیه اللَّه بشرکه، و لکنی اخاف علیکم کل منافق عالم اللسان، یقول ما تعرفون و یفعل ما تنکرون: «من بر امتم نه از مؤمنان بیمناکم، نه از مشرکان، اما مؤمن ایمانش مانع ضرر او است، و اما مشرک خداوند او را به خاطر شرکش رسوا می‏کند، ولی من از «منافق» بر شما می‏ترسم که از زبانش علم می‏ریزد (و در قلبش کفر و جهل است) سخنانی می‏گوید که برای شما دلپذیر است، اما اعمالی (در خفا) انجام می‏دهد که زشت و بد است».
درباره‏ی منافقان بحثهای مشروح دیگری در جلد اول (ذیل آیات 8 تا 16
بقره) و در جلد 8 ذیل آیات 60 تا 85 سوره‏ی توبه (صفحه 19 تا 72) و در جلد 17 ذیل آیات 12 تا 17 سوره‏ی احزاب (صفحه‏ی 224 تا 232) و در جلد هفتم ذیل آیه‏ی 43 تا 45 سوره‏ی توبه (صفحه 428 تا 456) داشته‏ایم.
کوتاه سخن این که کمتر گروهی است که قرآن درباره آنها این همه بحث کرده باشد، و نشانه‏ها و اعمال و خطرات آنها را بازگو نموده باشد، این سرمایه‏گزاری وسیع قرآن در این باره دلیل بر خطر فوق‏العاده منافقان است.
3- منافق خشک و شکننده است
در طول زندگی طوفانهائی می‏وزد، و امواج خروشانی پدیدار می‏گردد. مؤمنان با استفاده از نیروی ایمان و توکل، و نقشه‏های صحیح، گاه جنگ و گریز، و گاه حمله‏های پی‏درپی، آنها را از سر می‏ گذرانند و پیروز می‏شوند، اما منافق یکدنده و لجوج می‏ایستد تا می‏شکند، در حدیثی (از پیغمبر گرامی اسلام) آمده: مثل المؤمن کمثل الزرع لا تزال الریح تمیله، و لا یزال المؤمن یصیبه البلاء، و مثل المنافق کمثل شجرة الارز لا تهتز حتی تستحصد:
«مؤمن همچون ساقه‏های زراعت است، بادها او را می‏خواباند اما بعداً به پا می‏خیزد و پیوسته حوادث سخت و بلاها را تحمل کرده از سر می‏گذراند، اما منافق همانند درخت صنوبر است نرمشی از خود نشان نمی‏دهد و می‏ایستد تا از ریشه کنده شود» !
4- عزت مخصوص خدا و دوستان او است
گرچه در فارسی روزمره «عزت» به معنی احترام و آبرو یا گرانبها بودن است، ولی در لغت عرب چنین نیست، بلکه عزت به معنی قدرت شکست‏ناپذیر است، قابل توجه این که در آیات فوق و در آیه‏ی 10 سوره‏ی فاطر «عزت» منحصراً از آن خدا شمرده شده، و در آیات مورد بحث می‏افزاید: «و از آن رسول او و مؤمنان است» چرا که اولیاء و دوستان خدا نیز پرتوی از عزت او را دارند و به او متکی هستند.
به همین دلیل در روایات اسلامی روی این مسأله تأکید شده است که مؤمن نباید وسائل ذلت خود را فراهم سازد، خدا خواسته او عزیز باشد او هم برای حفظ این عزت باید بکوشد.
در حدیثی از امام صادق علیه‏السلام در تفسیر همین آیه (و للَّه العزة و لرسوله و للمؤمنین) می‏خوانیم: فالمؤمن یکون عزیزاً و لا یکون ذلیلا... المؤمن اعز من الجبل ان الجبل یستفل منه بالمعاول، والمؤمن لا یستفل من دینه شی‏ء: «مؤمن عزیز است و ذلیل نخواهد بود مؤمن از کوه محکم تر و پرصلابت‏تر است چرا که کوه را با کلنگ ها ممکن است سوراخ کرد ولی چیزی از دین مؤمن هرگز کنده نمی‏شود».
در حدیث دیگری از همان امام می‏خوانیم: لا ینبغی للمؤمن ان یذل نفسه قیل له و کیف یذل نفسه قال یتعرض لما لا یطیق!: «سزاوار نیست مؤمن خود را ذلیل کند، سؤال شد چگونه خود را ذلیل می‏کند! فرمود: به سراغ کاری می‏رود که از او ساخته نیست» !
و باز در حدیث سومی از آنحضرت آمده است ان اللَّه تبارک و تعالی فوض الی المؤمن اموره کلها و لم یفوض الیه ان یذل نفسه الم تر قول اللَّه سبحانه و تعالی هیهنا «و للَّه العزة و لرسوله و للمؤمنین» والمؤمن ینبغی ان یکون عزیزاً و لا یکون ذلیلا: «خداوند همه‏ ی کارهای مؤمن را به او واگذار کرده
جز این که به او اجازه نداده است که خود را ذلیل و خوار کند، مگر نمی‏ بینی خداوند در این باره فرموده: عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است، سزاوار است مؤمن همیشه عزیز باشد، و ذلیل نباشد».
  سوره منافقون آیه 9 - آیت الله مکارم شیرازی
اموال و فرزندان، شما را از یاد خدا غافل نکنند!
از آن جا که یکی از عوامل مهم نفاق حبّ دنیا، و علاقه افراطی به اموال و فرزندان است، در این آیات که آخرین آیات سوره‏ی «منافقین» است مؤمنان را از چنین علاقه افراطی بازمی‏دارد، و می‏گوید: «ای کسانی که ایمان آورده‏اید اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل نکند» (یا ایها الذین آمنوا لا تلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر اللَّه).
«و آنها که چنین کنند زیانکارانند» (و من یفعل ذلک فاولئک هم الخاسرون).
درست است که اموال و اولاد از مواهب الهی هستند، ولی تا آنجا که از آنها در راه خدا و برای نیل به سعادت کمک گرفته شود، اما اگر علاقه افراطی به آنها سدی در میان انسان و خدا ایجاد کند بزرگترین بلا محسوب می‏شوند، و چنان که در داستان منافقین در آیات گذشته دیدیم یکی از عوامل انحراف آنها همین حب دنیا بود.
در حدیثی از امام باقر علیه‏السلام این معنی به روشن ترین وجهی ترسیم شده است، آن جا که می‏فرماید: ما ذئبان ضاریان فی غنم لیس لها راع، هذا فی اولها و هذا فی آخرها باسرع فیها من حب المال والشرف فی دین المؤمن: «دو گرگ درنده در یک گله بی‏چوپان که یکی در اول گله و دیگری در آخر آن باشد آنقدر ضرر نمی‏زنند که مال‏پرستی و جاه‏طلبی به دین مؤمن ضرر می‏رسانند» !
در این که منظور از ذکر خدا در اینجا چیست؟ مفسران احتمالات زیادی ذکر کرده‏اند بعضی آن را به نمازهای پنج گانه، و بعضی شکر نعمت و صبر بر بلا و رضای به قضا، و بعضی حج و زکات و تلاوت قرآن، و بعضی به تمام فرائض تفسیر کرده‏اند، ولی روشن است ذکر خدا معنی وسیعی دارد که همه این ها و غیر اینها را شامل می‏شود بنابراین تفسیر به امور فوق از قبیل ذکر مصداقهای روشن است.
تعبیر به «خاسرون» (زیانکاران) به خاطر آن است که حب دنیا چنان انسان را سرگرم می‏ کند که سرمایه‏های وجودی خویش را در راه لذات ناپایدار، و گاهی اوهام و پندارها، صرف می ‏کند و با دست خالی از این دنیا می‏رود در حالی که با داشتن سرمایه‏های بزرگ برای زندگی جاویدانش کاری نکرده است.
نکته‏ها:
1- راه غلبه بر نگرانیها
در حالات عالم بزرگ، «شیخ عبداللَّه شوشتری» که از معاصرین مرحوم «علامه مجلسی» است نوشته‏اند، فرزندی داشت که بسیار مورد علاقه او بود، این فرزند، سخت بیمار شد، پدرش مرحوم شیخ عبداللَّه، هنگامی که برای اداء نماز جمعه به مسجد آمد، پریشان بود، هنگامی که طبق دستور اسلامی، سوره‏ی منافقین را در رکعت دوم تلاوت کرد و به این آیه رسید: یا ایها الذین آمنوا لا تلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر اللَّه: «ای کسانی که ایمان آورده‏اید اموال و فرزندان شما نباید شما را از یاد خدا غافل کند» چندین بار آیه را تکرار کرد (تکرار آیات قرآن در نماز جایز است) هنگامی که از نماز فراغت یافت، بعضی از یاران از علّت این تکرار سؤال کردند، فرمود: هنگامی که به این آیه رسیدم به یاد فرزندم افتادم و با تکرار آن به مبارزه‏ی با نفس خود برخاستم،
آنچنان مبارزه کردم که فرض کردم فرزندم مرده، و جنازه‏اش در برابر من است، و من از خدا غافل نیستم، آنگاه بود که دیگر آیه را تکرار نکردم»!
2- نفاق «اعتقادی» و «عملی»
نفاق معنی وسیعی دارد که هرگونه دوگانگی ظاهر و باطن را در بر می‏ گیرد، مصداق بارز آن، نفاق عقیدتی است، که آیات منافقین معمولاً ناظر به آن است و آن مربوط به کسانی است که در ظاهر اظهار ایمان می‏کنند، ولی در دل شرک و کفر، پنهان می‏دارند.
اما نفاق عملی در مورد کسانی است که اعتقاد باطنی آنها اسلام است، ولی اعمالی برخلاف این تعهد باطنی انجام می‏دهند که دوگانگی چهره‏ی درون و برون را نشان می‏دهد، مانند: پیمان‏شکنی، دروغ، خیانت در امانت، لذا در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام صلی اللَّه علیه و آله آمده است: ثلاث من کن فیه کان منافقا، و ان صام وصلی، و زعم انه مسلم: من اذ ائتمن خان، و اذا حدث کذب، و اذا وعد، اخلف: «سه چیز است در هرکس باشد منافق است، هر چند نماز بخواند و روزه بگیرد و خود را مسلمان بداند: کسی که در امانت خیانت می‏کند و به هنگام سخن گفتن دروغ می‏گوید، و هرگاه وعده‏ای می‏دهد، تخلف می‏کند».
در حدیث دیگری از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله می‏خوانیم: ما زاد خشوع الجسد علی ما فی القلب فهو عندنا نفاق: «هر مقدار خشوع ظاهر بر آنچه در قلب است، افزون گردد او در نزد ما نفاق است».
و در جای دیگر از امام علی بن الحسین علیه‏السلام می‏خوانیم: ان المنافق ینهی و لا ینتهی و یأمر بما لا یأتی: «منافق، نهی از منکر می‏کند، اما خود، آن را ترک نمی‏گوید، و امر به معروف می‏کند اما خودش انجام نمی‏دهد» !
و از شعب مهم نفاق عملی، مسأله شرک و ریاکاری است که در روایات اسلامی نیز به آن اشاره شده است.
  سوره منافقون آیه 10 - آیت الله مکارم شیرازی
سپس به دنبال این اخطار شدید به مؤمنان، دستور انفاق در راه خدا را صادر کرده، می‏فرماید: «از آن چه به شما روزی داده‏ایم انفاق کنید پیش از آنکه مرگ یکی از شما فرارسد و بگوید: پروردگارا! چرا مرگ مرا مدت کمی به تأخیر نینداختی تا انفاق کنم و از صالحان باشم»؟! (و انفقوا مما رزقناکم من قبل ان یأتی احدکم الموت فیقول رب لو لا اخرتنی الی اجل قریب فاصدق و اکن من الصالحین).
گرچه بعضی امر به انفاق را در اینجا به معنی وجوب تعجیل در ادای زکات تفسیر کرده ‏اند ولی روشن است که منظور آیه هرگونه انفاق واجب و مستحب را که وسیله‏ی نجات انسان در آخرت است، شامل می‏شود.
جالب این که: در ذیل آیه می‏گوید: «من انفاق کنم و از صالحان شوم» این تعبیر بیانگر تأثیر عمیق انفاق در صالح بودن انسان است، گرچه بعضی، صالح بودن را در اینجا به معنی انجام مراسم «حج» تفسیر کرده‏اند و در بعضی از روایات نیز، صریحاً آمده ولی اینها نیز از قبیل ذکر مصداق روشن است.
جمله‏ ی «من قبل ان یأتی احدکم الموت» اشاره به قرار گرفتن انسان در آستانه مرگ و ظاهر شدن علائم آن است، زیرا این سخن را انسان بعد از مرگ نمی‏گوید بلکه در آستانه‏ی مرگ می‏گوید.
تعبیر به «مما رزقناکم» (از آنچه به شما روزی داده‏ایم) علاوه بر اینکه منحصر به اموال نیست، بلکه تمام مواهب را در بر می‏گیرد، بیانگر این حقیقت است که همه‏ی اینها از ناحیه‏ی دیگری است و «چند روزی این امانت نزد ما است»، بنابراین بخل ورزیدن چه معنی دارد؟
به هر حال بسیارند کسانی که وقتی چشم برزخی پیدا می‏کنند و خود را در آخرین لحظات زندگی و در آستانه قیامت می‏بینند، و پرده‏های غفلت و بیخبری از جلو چشمان آنها کنار می‏رود، و می‏بینند باید اموال و سرمایه‏ها را بگذارند و بروند بی‏آنکه بتوانند از آن توشه‏ای برای این سفر طولانی برگیرند، پشیمان می‏شوند، و آتش حسرت به جانشان می‏افتد، و تقاضای بازگشت به زندگی می‏کنند، هر چند بازگشتن کوتاه و گذرا باشد، تا جبران کنند، ولی دست رد بر سینه آنها گذارده می‏شود، چرا که سنت الهی است که این راه، بازگشت ندارد!
[ همه لغت ها ] لغت های مرضيه اسدي (2536 مورد)
  سوره حاقة آیه 4 - مهدی محمودیان
بِطَّاغِیَۀِ : با حادثه طغیانگر
  سوره حاقة آیه 4 - مهدی محمودیان
فَاُهلِکُوا : پس هلاک شدند
  سوره حاقة آیه 4 - ابوالفضل بهرامپور
طاغِیَۀِ(طَغَوَ،طَغَیَ) : حادثه ،طغیانگر
[ همه اﻋﺮاب ها ] اﻋﺮاب های مرضيه اسدي (22 مورد)
  سوره اعراف آیه 4 - آیت الله محمد رضا قبادی آدینه وند
اِتَّبِعُوا:فعل؛واو:فاعلش،ما:مفعولش،أُنزِلَ:فعل مجهول،ضمیرمستترنائب فاعل،این جمله صله است از برای ما،إِلَیکُم: متعلق است به أُنزِلَ،مِن رَبّ:متعلق است به أُنزِلَ،کُم:مضاف الیه است از برای رَبّ،واو:عاطفه،لا تَتَّبِعُوا:فعل نهی واو فاعلش،مِن دُون:حال است برایأولِیاء،هاء:مضاف الیه است از برای دُون،أولیاءَ:مفعول است از برای لا تَتَّبِعُوا،قَلیلاً:نعت است از برای مفعول متلق وجانشین مفعول مطلق است،ما:تأکید است از برایقلیلاً،تَذکَّرُون:فاعل واو فاعلش
  سوره اعراف آیه 2 - آیت الله محمد رضا قبادی آدینه وند
کِتابٌ:خبر است برای مبتدای محذوف(هذا یا هُوَ)،أُنزِلَ:فعل مجهول ضمیر مستترنائبُ الفاعل،اِلَیکَ: متعلق است به أُنزِلَ،این جمله نعت است برای کِتاب،فاء:رابطه یا عاطفه،لا یَکُن:فعل نهی ناقص،فی صَدرِ:خبر مقدم برای یَکُن،کاف:مضاف الیه است برای صَدر،حَرَجٌ:اسم مؤخر است برای یَکُن،مِنه:نعت است از برای حَرَجٌ،لام:حرف جَرّ،تُنذِرَ:فعل مضارع ضمیر خطاب مستترفاعل،بِهِ:متعلق است به تُنذِرَ،واو:عاطفه،ذِکری:عطف است برمصدر مضاغِ از تُنذِرَ،لِلمُؤمنینَ:نعت است از برای ذِکری،(اعراف/3)
  سوره انعام آیه 163 - آیت الله محمد رضا قبادی آدینه وند
لا: حرف استغراق نفی جنس،شریک:اسمش،لَهُ:خبرش:واو:استینافیه،بِذلِکَ:متعلق است به أُمِرتُ،أُمِرتُ: فعل مجهول تاءنائب الفاعلش،واو:عاطفه، أَنَا:مبتدا،أَوَّلُ المُسلمینَ:مضاف ومضاف الیه خبرش
[ همه صرف ها ] صرف های مرضيه اسدي (22 مورد)
  سوره اعراف آیه 4 - آیت الله محمد رضا قبادی آدینه وند
إتَّبِعُوا:فعل امراز باب افتعال،ما:موصول اسمی،أُنزِلَ:فعل ماضی مجهول ازباِفعال،اِلی:حرف جَرّ،کِم:ضمیرخطاب،»ِن:حرف جَرّ،رَب:صفت مشبّهه،کُم:ضمیرخطاب،واو:حرف عطف،لا:حرف نهی،تَتَّبِعُوا:فعل مضارع از باب اِفعال،مِن:حرف جَرّ،دُون:اسم است به معنای غَیر،هاء:ضمیرغایب،أَولِیاء:جمع وَلِیّ،قَلیل:صفت مشبّهه،ما:حرف زائد،تَذَکَّرُونَ:فعل مضارع از باب تَفَعُّل و در اصل تَتَذَکَّرُونَ
  سوره اعراف آیه 2 - آیت الله محمد رضا قبادی آدینه وند
کِتاب:مصدر،أُنزِلَ:فعل ماضی مجهول از باب اِفعال،إِلی:حرف جَرّ،کاف: ضمیر خطاب،فاء:حرف ربط،لا:حرف نفی،یَکُن: فعل مضارع ناقص،فی:حرفجَرّ،صَدر:اسم است از برای سینه،حَرَج مصدر، مِن:حرف جَرّ، هاء:ضمیر غایب،لام:حرف جَرّ،تُنذِرَ:فعل مضارع از باب إفعال،باء:حرف جَرّ،واو:حرف عطف،ذِکری:مصدر،لام،حرف حَرّ،مُؤمنین:اسم فاعل از باب اِفعال(اعراف/آیه3)
  سوره انعام آیه 163 - آیت الله محمد رضا قبادی آدینه وند
لا:حرف استقراق نفی جنس،شَریک:صفت مُشَبَّهه، لام: حرف جرّ، هاء:ضمیر غایب،واو: حرف استیناف احتمال دارد حرف عطف باشد،باء:حرف جَرّ،ذلِکَ:اسم اشاره،أُمِرتُ:فعل ماضی مجهول،واو:حرف عطف،أنا:ضمیر منفصل،أَوَّلُ:اَفعل وصفی،أَل: موصول اسمی،مُسلِمَینِ: اسم فاعل از باب افعال