بیشک متبادر به ذهن از ارث همان ارث بردن ما ترک میت از اموال و اسباب زندگی است. حال یا به خاطر اینکه این کلمه حقیقت در همان ارث مالی است و در غیر مال مجاز است چنانچه میگویند فلانی علم و شجاعت و زهد و سایر صفات معنوی را از پدرش ارث برده است و یا به خاطر این است که به ارث مال انصراف دارد هر چند که در ارث صفات هم حقیقت باشد. پس به هر حال لفظ، ظاهر در وراثت مال است لیکن با انضمامش به ولی متعین میشود که مراد از وارث تنها همان فرزند است، جمله (وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی) که قبل از جمله مورد بحث بود- به بیانی که به زودی خواهد آمد ان شاء اللَّه- این ظهور را تقویت میکند.
توضیح : قبلا گفتیم که محرک حضرت زکریا (علیه السلام) به دعا آن کرامتی بود که از حضرت حضرت مریم (علیها سلام) مشاهده کرد و آنچه از وی مشاهده کرد نبوت نبود و اثری هم از آن در میان نبود. آن وقت باید دید چه رابطهای هست میان مشاهده احوال حضرت حضرت مریم (علیها سلام) از عبادت و کرامت و سپس اعجابش از احترام و نزد خداوند و میان درخواست فرزندی از خدا که نبوت را از او به ارث ببرد؟ و معلوم است که کمترین رابطهای میان آن دو نیست.
علاوه بر اینکه اصلا نبوت چیزی نیست که از راه خویشاوندی ارث برده شود و به فرض هم که در مقام اصلاح این نظریه بگویند: مراد ما از وراثت، صرف پیدایش پیغمبری بعد از پیغمبری دیگر یا از دودمان او و یا از دودمان غیر او است که مجازا و به نوعی عنایت وراثت نامیده شده، با اشکال دیگری که وارد است چه می کنند؟ و آن این است که این تفسیر با جمله (وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا) سازگاری نخواهد داشت، زیرا معنا ندارد کسی بگوید خدایا مرا فرزندی پیغمبر ارزانی بدار و او را مرضی (پسندیده) بگردان، برای اینکه کسی که پیغمبر می شود فضیلت مرضی بودن و بالاتر از آن را دارد دیگر حاجت به درخواست ندارد.
اما گفتار تفسیر فخر رازی (ج 21، ص 184، به نقل از ابو صالح) که گفته است: «مراد از آن ارث نبوت است و حضرت زکریا (علیه السلام) از خدا خواسته است که به او فرزندی دهد که نبوت را از او ارث ببرد» گفتاری است که مطلب چند سطر قبل آن را دفع می کند.
تفسیر فخر رازی (ج 21، ص 184، به نقل از مجاهد) می گوید: مراد از وراثت، وراثت در علم است. حضرت زکریا (علیه السلام) از خدا خواسته است که به او فرزندی دهد که وارث علم او باشد. دلیل فسادش این است که معنا ندارد حضرت زکریا (علیه السلام) از مشاهده حال حضرت مریم (علیها سلام) و اعجابش از احترام او نزد خدا ناگهان و بدون هیچ ربط و مناسبتی به هوس بیفتد که فرزندی طلب کند که وارث علم او باشد.
و اگر بگویی علم نافع و عمل صالح دور و بیمناسبت با وضع حضرت مریم (علیها سلام) نیست ممکن است بگوییم حضرت زکریا (علیه السلام) از دیدن وضع حضرت مریم (علیها سلام) و اخلاص و عبادت و کرامت او دلش خواسته است که خداوند به او فرزندی دهد که دارای علم نافع و عمل صالح باشد، آن گاه بگوییم مراد از وراثت، وراثت علم و مراد از رضایت عمل صالح باشد. در جواب میگوییم: برای چنین درخواستی جمله (وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا) کافی بود و دیگر حاجت نبود که وارث بخواهد چون کلمه رضی و مرضی اگر قید عمل و یا اخلاق و یا غیر آن، به آن اضافه نشود یعنی نگوییم (مرضی العمل) و یا (مرضی الاخلاق) و آن را مطلق بیاوریم مرضی مطلق و به تمام معنا خواهد بود و مرضی مطلق آن کسی است که هم عملش صالح باشد و هم علمش، و نظیر این اشکال را به آن کسی که احتمال داده بود منظور از رضی، مرضی نزد مردم باشد، کردیم. نزدیک به این وجه در فساد این است که منظور از وراثت، وراثت تقوی و کرامت باشد و حضرت زکریا (علیه السلام) از پروردگارش طلب کرد که به او فرزندی ببخشد که دارای همان قرب و کرامتی باشد که او دارد. مناسب با این حال این است که حضرت زکریا (علیه السلام) فرزندی طلب کند که دارای آن قرب و کرامتی باشد که حضرت حضرت مریم (علیها سلام) (علیها سلام) داشته است و یا مطلق قرب و کرامت، نه اینکه فرزندی درخواست کند که به او آن قرب و کرامتی منتقل گردد که خود دارد.
علاوه بر این با جمله «وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی» (مریم/5) ناسازگار است، برای اینکه حضرت زکریا (علیه السلام) در این جمله میگوید: «من میترسم بعد از مرگم چیزهایی که باید از انسان به فرزندش منتقل شود به خویشاوندانم منتقل گردد» پس او میترسد از اینکه موالیش مالک مال او شوند نه اینکه بترسد موالیش دارای قرب و منزلت و تقوی و کرامت گردند و این معنا ندارد که یک پیغمبری نسبت به خویشاوندانش این چنین بخلی داشته باشد که بعد و یا قبل از مرگش دارای تقوی و کرامت گردند، زیرا انبیا جز صلاح و سعادت خلق آرزویی ندارند.
روح المعانی (ج 16، ص 61) گفته است: «خویشاوندان حضرت زکریا (علیه السلام) اشرار بنی اسرائیل بوده اند و آن جناب از این میترسیده است که پس از وی به لوازم جانشینی اش در امت عمل نکنند». این حرف، حرف درستی نیست زیرا اگر مقصود از خلافت و جانشینی خلافت باطنی و الهی است که قطعا قابل ارث بردن نیست تا بود و نبود نسب در آن فرق داشته باشد علاوه بر اینکه نبوت هیچگاه از مورد خود تخلف نمیکند و جز افراد واجد اهلیت پیغمبر نمیشوند، پس دیگر چه جای ترس هست.
و اگر مقصود از خلافت، جانشینی ظاهری و دنیایی است که با نسب ارث برده می شود و کسی که منسوب نیست ارث نمی برد چنین خلافتی مانند مال یکی از وسائل زندگی مادی است و با این حال چه فائدهای دارد که ما با اصرار کلمه ارث در آیه را از ارث مال به ارث خلافت برگردانیم؟ علاوه بر اینکه دیدیم حضرت یحیی (علیه السلام) چنین خلافت و سلطنتی را از پدر ارث نبرد تا بگوییم حضرت زکریا (علیه السلام) میترسیده است تا این خلافت به دست غیر حضرت یحیی (علیه السلام) بیفتد و اصلا در زمان آن جناب بنی اسرائیل سلطنت و قدرتی نداشتند و همه در زیر سلطه روم قرار داشتند و روم بر ایشان حکم می راند.
ممکن است کسی اعتراض کند که شما چرا اصرار دارید ارث در آیه را به معنای متبادر از کلمه یعنی ارث مالی حمل کنید نه ارث علم و امثال آن با اینکه نفوس قدسی و نظرهای بلندی که توجه و تعلقی به این عالم فانی و منقطع ندارند و همه در بند عالم باقی هستند و هیچ وقت و حتی به قدر یک بال مگس توجهی و عنایتی به متاع های دنیوی ندارند آن هم مانند حضرت زکریا (علیه السلام) کسی که در میان این طائفه از نفوس پاک معروف به کمال انقطاع و شدت تجرد از دنیا است و عادتا محال است که این ترس را داشته باشد که بعد از مرگش اموالش به دست غیر بیفتد و یا به خاطر دلبستگی به دنیا دچار اندوه گشته از خدا بخواهد (آن هم اینطور التماس کند) که فرزندی به او بدهد که وارث اموال او گردد و معلوم است که چنین درخواستی از کمال محبت و علاقه او به دنیا و زخارف آن حکایت می کند و اگر برای رفع این اشکال بگویی ترس او از این بوده است که خویشانش اموالش را در راه غیر مشروع خرج کنند لذا از خداوند وارثی مرضی طلب کرد تا به وسیله ارث که خود یکی از اسباب ملکیت است، مالک مال او شود و در راه رضای خدا صرف کند، می گوییم وقتی به حکم ارث مالی از آن وارث شد در هر راهی که صرف کند خودش مسئول است و ربطی به مورث او ندارد و مورث را عذاب و عتاب نمی کنند.
علاوه بر اینکه او میتوانست چنین ترسی را از خود دور کند و قبل از مرگش خودش به دست خود اموال خویش را تصدق دهد و همه را در راه خدا به مصرف برساند و برای پسر عموها چیزی نگذارد و ایشان را به خاطر بدیشان محروم سازد. از همه این ها میفهمیم که مقصود آن جناب از درخواست فرزند جز اجرای احکام الهی و ترویج شریعت و بقای نبوت در اولادش چیز دیگری نبوده است.
ما در پاسخ این اعتراض میگوییم: این اعتراض وقتی متوجه ما می شود که خواسته باشیم همانطور که شما خیال کرده اید بگوییم حضرت زکریا (علیه السلام) در این دعایش از خدا فرزندی خواسته است که اموالش بعد از مرگش به وی منتقل شود و به دست اشرار از خویشاوندانش نیفتد و ما کی چنین حرفی زده ایم، ما میگوییم مقصود اصلی و اولی از جمله (وَلِیًّا یَرِثُنِی) درخواست فرزند است، همچنانکه ظاهر از کلام آن جناب در سوره آل عمران که عرض کرده است: «هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً» (آل عمران/38) و از کلام او در جای دیگر که عرض کرده است: «رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً» (انبیا/89)همین است.
و اگر قید (یرثنی) را اضافه کرده است، مقصود اصلی وی ارث بردن نمی باشد بلکه خواسته است کلمه (ولی) را که یک معنایی است عام و دارای مصادیقی مختلف تفسیر کند چون این گونه کلمات در یکی از معانیش متعین نمیشود مگر به وسیله قرینه و همچنانکه در آیه «وَ ما کانَ لَهُمْ مِنْ أَوْلِیاءَ یَنْصُرُونَهُمْ» (شوری/46) قرینه (ینصرونهم) را آورد تا ولایت را در یکی از معانیش که همان نصرت است متعین سازد. اگر بگویی همه این حرف هایی که در معنای وراثت زدید مبنی بر این است که از آیه «هُنالِکَ دَعا زَکَرِیَّا رَبَّهُ ...» (آل عمران/38) استفاده کنیم که آنچه وی را بر آن داشت که از خدا طلب فرزند کند عبادت و کرامتی بود که از حضرت مریم (علیها سلام) مشاهده کرد و علاقمند شد که فرزندی چون حضرت مریم (علیها سلام) داشته باشد و لیکن ممکن است داعی او بر این درخواست چیز دیگری بوده باشد همچنانکه در اخبار و آثار آمده که حضرت زکریا (علیه السلام) همواره نزد مریم میوه های غیر موسمی می دید؛ میوه تابستانی را در زمستان و میوه زمستانی را در تابستان نزد او حاضر می دید لذا با خود گفت: «خدایی که اینقدر قدرت دارد که میوه تابستان را در زمستان و میوه زمستان را در تابستان به مریم روزی کند دیگر برای او گران و سنگین نیست که مرا در غیر موسم فرزند دار شدن یعنی در پیری و از زنی نازا و پیر فرزندی کرامت کند» لذا گفت: «پروردگارا مرا از نزد خودت ولی ای که از من ارث ببرد روزی فرما».
پس بنابراین روایات مشاهده میوه در غیر موسم او را تحریک کرده است که از خداوند فرزندی در غیر موسم بخواهد لیکن چون این پیغمبر بزرگوار اجل از این است که فرزندی بخواهد تا از او ارث ببرد لاجرم باید بگوییم غرضش از ارث، ارث نبوت و یا علم و یا عبادت و کرامت بوده است.
در پاسخ این حرف میگوییم از جهت لفظ آیه و سیاق آن هیچ دلیلی نداریم که مقصود از رزق در آیه «کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ یا مَرْیَمُ أَنَّی لَکِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ» (آل عمران/37) میوه غیر فصل بوده است تا بگوییم مشاهده آن حضرت زکریا (علیه السلام) را به چنین درخواستی واداشته است و یا بگوییم این جمله از کلام حضرت مریم (علیها سلام) که در آخر گفت: «خدا به هر که بخواهد بدون حساب روزی می دهد» او را وادار کرده است زیرا اگر چنین بود بلیغ تر از آن این بود که به نکته مزبور اشاره ای بکند و می بینیم که چنین اشاره ای نکرده است بلکه از ظاهر سیاق و مخصوصا صدر آیه که فرموده است: «فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً» (آل عمران/37) برمی آید که عنایت کلام به این است که بفهماند مریم دارای کرامتی نزد خداوند بوده است و خداوند هر چه به وی روزی می کرد از طریق اسباب ظاهری و عادی نبوده است و این معنا حضرت زکریا (علیه السلام) را بر آن داشت که از خداوند ذریه ای طیب و فرزندی رضی مسئلت بدارد. بر فرض حرف شما باشد و از میوه های غیر فصل که نزد حضرت مریم (علیها سلام) دیده به قدرت خدا پی برده است و به طمع درخواست فرزندی در غیر فصل افتاده است و چون پیغمبران علاقه ای به فرزند غیر صالح ندارند مجددا دعا کرده است که پروردگارا او را مرضی گردان همچنانکه همین دو نوبت دعا کردن و دعای دوم را از اول جدا کردن و ذریه را مقید به طیب نمودن همه دلالت بر این معنا دارد لیکن آنچه ما در صددش بودیم با این نظریه منافات ندارد ما همه حرفمان در این بود که جمله (یرثنی) به عنوان قرینهای آمده است که ولایت را در یکی از معانی اش که همان ولایت ارث باشد متعین سازد وگرنه مقصود اصلی همان فرزند دار شدن است همچنانکه در سوره آل عمران همان را درخواست نموده و گفته است: «هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً» (آل عمران/38) و در همین سوره مورد بحث بعد از این زمینهچینی که (من پیر شده ام و همسرم نازا است) گفته است: «فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا» (مریم/5) و بعد برای تعیین ولایت، در ولایت ارث اضافه کرده است: (یرثنی). و ولایت ارثی که میتواند قرینه و معرف فرزند باشد ولایت ارث اموال است نه ارث نبوت و اما ولایت ارث نبوت، البته اگر جایز باشد که ولایت ارثش بنامیم. و همچنین ولایت وراثت علم و نیز ولایت وراثت مقامات معنوی و کرامات الهی هیچ ربطی به نسب و ولادت ندارد، چه بسا با آن جمع می شود مانند پیغمبرزاده ای که خودش هم پیغمبر باشد و عالم زاده ای که خودش هم عالم باشد و چه بسا می شود که جدای از آن باشد مانند شاگردی که علم استاد را به ارث برده باشد و یا پیغمبری که نبوت را از غیر پدر ارث برده باشد. پس چنین عناوینی نمیتواند قرینه معینه ولایت در ولایت ارث باشد و معرف و مرآت آن شود مگر اینکه قرینه خیلی روشن دیگری در کلام بوده باشد و در کلام مورد بحث چنین قرینه ای وجود ندارد و هر چه را که فرض کنید صلاحیت برای قرینه بودن را داشته باشد برای خلاف آن هم صلاحیت دارد، پس در آن صورت باید گفت حضرت زکریا (علیه السلام) دعائی مهمل کرده است و آنچه را که به قصد اولی مقصودش بوده معین نکرده و مشغول جزئیات دیگر شده است و همین خود کافی است که کلام را از درجه اعتبار ساقط کند. روح المعانی (ج 16، ص 64) گفته است: «اهل سنت بر این مذهبند که انبیا نه خود از کسی مال را به ارث می برند و نه به کسی مال ارث می دهند چون بر این معنا اخباری دارند که به نظرشان اخبار صحیحی است، از طرق شیعه نیز همین معنا روایت شده است، از آن جمله کلینی در کافی از ابی البختری از ابی عبد اللَّه جعفر صادق رضی اللَّه عنه روایت کرده است که گفت: «علما ورثه انبیایند» و این به آن علت است که انبیا درهم و دیناری ارث نمی دهند بلکه ارث ایشان احادیثی از احادیث ایشان است، حال هر کس از احادیث آنان سهمی بگیرد حظی وافر و بسیار به دست آورده است و چون کلمه (انما) که به طور قطع و به اعتراف شیعه حصر را میرساند پس قهرا جمله (این است و جز این نیست) که ترجمه (انما) است انحصار را افاده می کند.
و وراثت در آیه شریفه باید حمل بر همین معنا که گفتیم بشود و قبول نداریم که در لغت حقیقت در وراثت مال و مجاز در وراثت علم و امثال آن باشد بلکه حقیقت در اعم از وراثت مال و علم و منصب است و این غلبه استعمال در عرف فقها است که باعث شده معنای وراثت مال مبادرت به ذهن کند و نظیر منقولات عرفی شود و به فرضی هم که تسلیم شویم که معنای حقیقی آن در لغت همان وراثت مال است و در غیر مال مجاز است، میگوئیم این مجازی است متعارف و مشهور، مخصوصا در استعمالات قرآن کریم آن قدر مشهور است که با حقیقت هیچ تفاوتی ندارد، از جمله موارد استعمال قرآنی آن آیه «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا» (فاطر/32) و آیه «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْکِتابَ» (اعراف/69) و آیه «إِنَّ الَّذِینَ أُورِثُوا الْکِتابَ مِنْ بَعْدِهِمْ» (شوری/14) و آیه «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» (اعراف/128) و آیه «وَ لِلَّهِ مِیراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (حدید/10).
و اما اینکه گفتهاند: «داعی نداریم لفظ را از معنای حقیقیش برگردانیم» میگوئیم: چرا داعی داریم و آن این است که کلام معصوم (علیه السلام) را از دروغ بودن حفظ کنیم و در عین حال تاویل هم نکنیم چون تاویل کردنش مانند دست کشیدن به بوته خار و خار را از آن تراشیدن است و کلام معصوم همه دلالت بر این دارد که مراد از ارث، ارث علم و نبوت است و آثاری هم که دلالت دارد بر اینکه انبیا مال را به ارث می برند آثار و اخباری نیست که در نظر زرگر احادیث ارزشی داشته باشد.
بعضی پنداشته اند که اصلا نمی توانیم ارث در آیه مورد بحث را حمل بر ارث نبوت کنیم برای اینکه اگر چنین حملی بکنیم دیگر جایی برای جمله (وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا) باقی نمی ماند چون پیغمبران همه رضی هستند و بنابراین جمله مذکور لغو و بیهوده خواهد شد ولیکن از آنچه ما قبلا گفتیم نقطه ضعف این سخن به دست میآید، و این پندار که کسبی بودن چیزی منافی با ارثی بودن آن است پنداری است غلط زیرا در کلام امام صادق (علیه السلام) وراثت متعلق شده به چیزی که کسبی نیست که همان احادیث انبیا باشد.
و نیز از آن جمله روایتی است که کلینی در کافی از ابی عبد اللَّه رضی اللَّه عنه نقل کرده که فرموده است: حضرت سلیمان (علیه السلام)از حضرت داوود (علیه السلام) ارث برد و حضرت محمد (صلّی الله علیه و آله) از حضرت سلیمان (علیه السلام) ارث برد، چه وراثت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) از حضرت سلیمان (علیه السلام) تصور ندارد که غیر از وراثت علم و نبوت و امثال آن باشد» این بود کلام روح المعانی.
بحثی که وی کرده است دو جنبه دارد: یکی کلامی که مربوط به مساله فدک است که از دهات خیبر بود و در عهد رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) در دست حضرت فاطمه (علیها سلام) دختر آن جناب بوده است و خلیفه اول آن را از دست وی بیرون کرد و در پاسخ اعتراض آن جناب به حدیثی که از پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) روایتش کرد استناد جسته و آن حدیث این است که آن جناب فرمود: «انبیا مالی از خود نمی گذارند و هر چه بگذارند صدقه است» و در پیرامون این حدیث بحث هایی طولانی و مشاجراتی میان متکلمین شیعه و سنی در گرفته است و چون بحثی است غیر تفسیری و خارج از غرض این کتاب لذا ما متعرض آن نمی شویم.
و یک جنبه تفسیری دارد که تعرضش برای ما اهمیت دارد چون می خواهیم بفهمیم معنای آیه (وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی وَ کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا) چیست؟ و از آن چه استفاده می شود؟ بنابراین یک یک حرف هایی که وی زده است را جواب می دهیم.
اما اینکه گفت: «از طرق شیعه نیز همین معنا روایت شده است» میگوئیم روایت در این باب منحصر به آن یک روایت که وی از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده و به آن تمسک کرده نیست بلکه در این مضمون به طریق خود ایشان از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) نیز نقل شده است و معنایش (البته آن معنایی که هر شنونده آن را می فهمد نه غیر آن را) این است که شان انبیا این نیست که به جمع اموال اهتمام بورزند و عمر خود را صرف آن نمایند و سپس برای وارث بعد از خود باقی بگذارند، وظیفه و شانی که دارند این است که حکمت را برای جانشینان بعد از خود باقی گذارند و این یک معنای رایج استعمالی و شایعی است که ما هم قبولش داریم و جای انکار نیست.
و اما اینکه گفت: «قبول نداریم که در لغت حقیقت در وراثت مال و مجاز در علم و امثال آن باشد» در جواب میگوئیم بحث در این نیست که آیا حقیقت لغوی در چیزی و با مجاز مشهور و یا غیر مشهور در آن است و ما هم هیچ اصراری بر یکی از این سه احتمال نداریم، اختلاف مورد بحث همه در این است که وراثت چه حقیقت در مال و مجاز در امثال علم و حکمت باشد و چه حقیقت مشترک میان آن دو بوده باشد، اگر بخواهیم از آن اراده کنیم خصوص علم و حکمت را آیا محتاج به قرینهای که در صورت اول لفظ را از معنای حقیقی به معنای مجازی برگرداند و در صورت دوم یکی از دو معنای حقیقی (علم و حکمت) را معین کند هستیم یا نه؟ و سیاق آیه مورد بحث و سایر آیات این داستان که در سوره آل عمران و انبیا آمده است و قرائنی که با آن ها هست با وراثت علم و امثال آن نمیسازد تا چه رسد به این که لفظ را از وراثت مال منصرف نماید، که توضیح این ناسازگاری گذشت.
آری به طوری که از تعلیم قرآن کریم برمیآید اصلا ممکن نیست وراثت متعلق به نبوت هم بشود زیرا نبوت یک موهبت الهی است که انتقال و تحویل و تحول برنمیدارد و معلوم است که ترک و واگذاری به غیر در معنای وراثت خوابیده است؛ وقتی میگوئیم فلانی مال یا ملک یا منصب و یا علم و امثال این ها را به فلانی ارث داد معنایش این است که خود از آن ها دست برداشت و به او انتقال داد و همین جهت است که میبینیم در هیچ جای قرآن و سنت وراثت در نبوت و رسالت به کار نرفته است.
و اما اینکه گفت: «چرا داعی داریم و آن این است که کلام معصوم (علیه السلام) را از دروغ بودن حفظ کنیم» جواب میگوئیم که این خود اعتراف به گفته ما است که گفتیم هیچ قرینه ای در کلام نیست که دلالت کند بر اینکه مراد از لفظ یرثنی ارث غیر مال است بلکه مطلب به عکس است، یعنی قرینه هست بر اینکه مراد ارث مال است و اگر آیه را حمل بر معنای مورد نظر خود کرده اند از این رو بوده است که خواستهاند ظاهر حدیث مزبور را که به نظر خود صحیح پنداشتهاند حفظ نمایند غافل از اینکه معنا ندارد که معنای قرآن کریم در دلالت های استعمالی اش محتاج به قرینه خارجی و غیر قرآنی باشد آن هم در جایی که خود قرآن محفوف به قرائنی باشد که مخالف آن قرینه غیر قرآنی بوده باشد و خلاصه ما قرائنی که در سیاق یک آیه هست همه را نادیده بگیریم برای این که یک قرینه خارجی و غیر قرآنی را صحه بگذاریم.
و اگر بگویی پس چطور عمومات آیات احکام را با روایت تخصیص و اطلاقات آن را تقیید می کنید؟ در جواب میگوئیم مساله تخصیص و تقیید تصرف در دلالت لفظ به حسب استعمال نیست، بلکه تصرف در مراد از خطاب است.
علاوه بر اینکه معنا ندارد که اخبار آحاد در غیر احکام شرعی که جز جعل تشریعی چیز دیگری نیستند حجت بوده باشد، آن هم با مخالفتش با کتاب که همه این مطالب در علم اصول برهانی شده است.
و اما اینکه گفت: «ولیکن از آنچه ما قبلا گفتیم نقطه ضعف این سخن به دست می آید» مقصودش اشاره به این است که جمله (وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا) را تاکید برای جمله (وَلِیًّا یَرِثُنِی) گرفت و یا اشاره به این است که رضیا را به معنای مرضی نزد مردم گرفته بود که به خیال خود کلام خدای را از لغویت نگاه بدارد ولیکن از مطالبی که ما در بیان آیه گذراندیم اشکال این دو سخن روشن می گردد.
[ بستن توضیحات ]