1)
: معاد
و ان الساعة آتیة لا ریب فیها و ان الله یبعث من فی القبور: و اینکه رستاخیز شکی در آن نیست و خداوند تمام کسانی را که در قبر آرمیدهاند زنده میکند (حج، 7).
در قرآن با واژه ها و عبارات و اصطلاحات گوناگون از روز قیامت و معاد یاد شده است و از همه مهمتر اینکه مسئله مبدء و معاد با هم و از هم جدائی ناپذیرند. آنچه بیش از همه مورد تأکید قرار گرفته است حتمی الوقوع بودن «لاریب فیه» آن است. بنابراین همچنانکه بحث خدا بحث ثبوت است (بخش 59) بحث معاد هم بحث ثبوت است و نیازی به اثبات ندارد.
از نظر عقلی. همچنانکه ما به ساعت بعد و روز بعد و سالهای بعد اعتقاد داریم به آخرتی که پایان همه سالها و روزها است باید اعتقاد داشته باشیم آخرت یعنی آنچه آخر می¬آید و بنابراین هر اولی آخری دارد (بخش 62) و آنهائی که مدعی اند آخرتی نیست باید دلیل بیاورند.
از نظر فنی. عمده شبهات در این رابطه شبهه آکل و مأکول است که خوشبختانه با پیشرفت علم مسئله به خوبی حل شده است. وقتی از نظر علمی با یک سلول بتوان از نو موجودی به نام انسان را بازسازی کرد دیگر این مشکل جایگاهی ندارد.
از نظر عدل و عدالت اجتماعی. بدون معاد عدالت برقرار نمی¬شود. زیرا این دنیا ظرفیت پاسخ دادن به نیکی¬ها و بدیها را ندارد. وقتی مشاهده می¬شود فرد، افراد و جماعاتی بیش از اندازه به مردم خدمت، و در مقابل، عده ای تا می¬توانند جنایت می¬کنند کجا این دنیا ظرفیت پاسخ به آنها را دارد. وقتی جانیانی چون رئیس صهیونیستها با حمایت امریکا خونخوارانه نسل کشی، و از برقراری آتش بس هم ممانعت، و وجدان همه مردم دنیا را جریحه دار می¬کنند چگونه این دنیا ظرفیت تنبیه آنها را دارد؟ حتی اگر کسی فردی را بی¬جهت کشته باشد و بر آن راضی باشد و در نیتش این باشد که اگر افراد دیگری را هم می¬توانست بکشد می¬کشت چگونه می¬توان در این جهان به او پاسخ داد. کشتن این فرد ولو با انواع شکنجه ها در قبال یک فردی است که او کشته است برای بقیه چه باید کرد. پس عدالت ایجاب می¬کند که باید فردائی و روز جزایی باشد.
از نظر قرآنی. خدا در قرآن در اغلب موارد ایمان به خدا و روز جزا یا روز آخر را با هم می¬آورد و این به این معناست که مبدأ و معاد همگن و هماهنگند. چطور می¬توان به خدا با اوصاف خاص او اعتقاد داشت اما به روز جزا پای¬بند نبود. خدا در قرآن با تعابیر گوناگون و نامهای متعدد از روز قیامت سخن گفته است. ویکی فقه هشت نام را یاد کرده است: قیام الساعه (رستاخیز)، احیاء موتی (زنده کردن مردگان)، بعث (برانگیختن)، حشر (جمع کردن)، نشر(گستردن)، معاد (بازگشت به سوی خدا)، لقاء رب (دیدار پروردگار)، و رجوع (بازگشت).
اشکال عمده در چگونگی معاد جسمانی است و در این رابطه استاد دینانی دو طرح از ملا صدرا و مرحوم ملا علی زنوزی را ذکر کرده و من هم یک طرحی را پیشنهاد داده ام که در مقاله 12 جلد دوم کتاب جستارهایی در هستی شناسی و معرفت شناسی آورده ام.
آنچه اخیراً نظر مرا به خود جلب کرده است دو آیه سوره الرحمن است که: کلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ هر چه بر [زمین] است فانیشونده است (۲۶) وَیَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِکْرَامِ: و ذات باشکوه و ارجمند پروردگارت باقى خواهد ماند (۲۷).آنچه در تفاسیر در باره این دو آیه آمده است اغلب وجه را به ذات یا صفات برگردانده اند. ویکی فقه آن را در شش مورد احصا کرده است: صورت (عضو بدن)؛ اول و ابتدای زمان؛ ثواب و خشنودی؛ طرف و جهت؛ دوستی و محبت؛ ذات و عین. بخشی از مطالب آن در تفسیر این دو آیه چنین است (جوادی. اسرا. آی آر):
... «وجه الله» با این وصف مرفوع یاد شده است، فرمود: «وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ»، ظاهرش این است که این «ذُو الْجَلاَلِ» صفت برای آن وجه است؛ یعنی بر آن وجه مرتبط است. آن وجه مرفوع است «ذُو الْجَلاَلِ» هم مرفوع است. ما اگر بگوییم که این وصف است برای ربّ، باید بگوییم نعت مقطوع است؛ یعنی یک «هو»ای را در تقدیر بگیریم، بگوییم «هو» یعنی این ربّ «ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ» است. این ممکن است، ولی معونه میخواهد.... لکن تحقیق در مسئله این است که اگر منظور از این بقا، بقای بالذّات باشد، یقیناً ربّ باقی است، [اما] وجه ربّ، فیض ربّ، ظهور ربّ ممکن است. ما دو تا واجب که نداریم یکی خود ربّ و یکی فیض ربّ یا ظهور ربّ! ... پس اگر منظور بقای بالذّات باشد، این «وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ»، منظور از وجه، خود خداست و اضافه وجه به ربّ هم اضافه بیانیه است، وجهی که «هو الرّب» است، چون همه اشیاء به طرف خدا توجه دارند و اگر منظور از این بقا أعم از بالذّات و بالغیر باشد، این وجه همان «ظهور الرّب» است، «فیض الرّب» است، «نور الرّب» است که این باقی است.
به نظر نمی¬رسد این توجیهات وافی به مقصود باشد زیرا اولاً اگر منظور از وجه ذات خدا باشد این آیه مفهوم چندانی نخواهد داشت زیرا که خدا، خدا ست و باقی بودن او دلیل نمی¬خواهد؛ زیرا اگر باقی نباشد جزو ممکنات و مخلوقات خواهد بود و این مطلب سالبه به انتفاء موضوع است. آیه الله جوادی آملی برگرداندن وجه به ذات و عین را منتفی می¬داند (صیدانلو، کرمی نیا، 1398). صفات هم نمی¬تواند باشد زیرا وقتی گفته شد هر چیزی فانی است یا فانی شد دیگر وصف خدا شامل رازق، راحم، عطوف، خبیر، فیض رب و مانند آن موضوعیت ندارد زیرا همه چیز از بین رفته است. ثانیاً «ذوالجلال و الاکرام را اگر به رب بر گردانیم به خاطر مرفوع بودن قابل قبول نیست و لذا باید «هو» را در تقدیر بگیریم در اینجا هم باید گفت که در تقدیر گرفتن در جایی است که نتوان آیه را درست تحلیل کرد. در حالیکه به نظر می¬رسد می¬توان برای آن توجیه مناسب¬تری داشت. و از همه مهمتر آیة بعدی است که می گوید کدامیک از نعمتهای پروردگارتان را دروغ می¬پندارید. اینکه وقتی جن و انس فانی شدند دیگر گفتن ابنکه به کدام نعمتهای پروردگارتان تکذیب می¬کنید توجیهی ندارد.
پیشنهاد این است که به جای این توجیهات آیه این چنین تفسیر شود که وجه را به معنای واقعی خود یعنی توجه تلقی کنیم و به جای آنکه این توجه را از جانب مخلوقات و به ویژه انسانها به سوی خدا بگیریم، بر عکس، آن را توجه از جانب ذات باری تعالی به بندگان تعبیر کنیم که حتی پس از فانی شدن جن و انس همچنان باقی و پایدار است. معنای آیه این می¬شود که همه چیز فانی است یا فانی می¬شود و وجه و توجّه خدا که دارای جلال و اکرام است باقی می¬ماند. این به این معناست که خدایی که بندگان را آفریده به آنها علاقه و توجه دارد حتی بعد از فانی شدن آنها، که نه به معنای نابودشدنشان هست، دارای عنایتی از جانب او است. اضافه وجه به رب مزید بر فایده است زیرا پرورش دهنده (مربی) همواره به مربای خود توجه دارد. او هم به بندگان خوب خود لطف دارد و به آنها پاداش می¬دهد و هم به گناهکاران تا جایی که بتواند گذشت، و آنهایی که مستحق عذابند را تأدیب، می¬کند. درست مانند انسان که وقتی چیزی را آفرید خوب یا بد، آن ها را در یاد دارد و آنها را فراموش نمی¬کند و اگر بتواند یا بخواهد بعضی از آنها را باز آفرینی می¬کند. حتی نسبت به خویشان و بستگان و دوستان خود هم چنین حالتی دارد. این یاد، خاطره و توجه فراموش ناشدنی است.
در آیه 88 سوره قصص هم که می¬فرماید «کل شئ هالک الا وحهه» هم همینطور است. خدا نفرمود «کل شیء هالک الا الله» چون بی معناست. باز در آنجا «وجه» منظور است که همه چیز از بین می¬رود اما توجه ذات باریتعالی همچنان باقی است. در دعاها هم داریم «بوجهک الذی اضاء له کل شیء،و «بوجهک الباقی بعد فناء کل شیء» یا «اعوذ بجلال وجهک الکریم» (مفاتیح الجنان) که در آن جلال را به وجه اختصاص داده است. آیة «اینما تولوا فثم وجه الله هم به این معناست که به هر جا روآوری و به هر طرف بنگری عنایت خدا را می¬بینی و به قول سعدی:
ای کریمی که از خزانــه غیب گبر و ترسا وظیفــهخور داری
دوستان را کجا کنی محــروم تو که با دشمن این نظر داری؟
با این تعبیر خدا پس از فانی کردن بندگان خود که ضرورت زندگی در دنیاست باز هم به یاد آنهاست و برای آنها برنامه دارد و وجه همان توجه است و از اینجا می¬توان از آن معنای معاد و بازگشت را استنباط کرد. این توجه حاوی جلال و اکرام پروردگار است. اگر این تعبیر پذیرفته شود با آیه بعدی که در این سوره که همواره تکرار می¬شود هم همخوانی دارد که «پس به کدامین نعمت های پروردگارتان تکذیب می¬کنید» این توجه و عنایت خدا پس از فانی شدن انسانها هم جزو نعمت¬های خدائی است در حالی که توجیهات ذات و صفات را نمی¬توان برای بندگان فانی شده جزو نعمتها (آلاء) به حساب آورد.
غلامرضا فدائی
نیز نگاه کنید به:
جوادی آملی تفسیر سوره الرحمن 16/9/1396 در:
https://javadi.esra.ir/fa/w/%D
صیدانلو، جواد؛ کرمینیا، محمد (1398).معناشناسی وجه الله در قرآن کریم از منظر آیتالله جوادی آملی . مشکوه: 38(3). 122-143.
فدائی، غلامرضا (1403). جستارهایی در هستی شناسی و معرفت شناسی. تهران: امیر کبیر. ج. 2. مقاله 12.
معاد در ویکی فقه:
https://fa.wikifeqh.ir/%D