در بعضی از بحثهای گذشته این معنا گذشت که اعتبار اصل ملکیت از اعتبارات ضروریهای است که بشر در هیچ حالی از آن بینیاز نیست، چه در حال فردی و چه در حال جمعی، و ریشه این اعتبار ملکیت بالاخره منتهی میشود به اعتبار اختصاص.
این وضع ملک(بکسره میم) است، و اما ملک(بضمه میم) که به معنای سلطنت بر افرادی از انسانها است، آن نیز از اعتبارات ضروری است که انسان از آن بینیاز نیست.
توضیح : لیکن آن چیزی که بشر در آغاز بدان نیازمند است ، همانا تشکیل اجتماع است ، اما اجتماع از جهت تالیف و بافت آن از اجزای بسیار که هر یک برای خود هدفی و ارادهای غیر هدف و خواست دیگران دارد ، نه اجتماع از جهت تک تک افراد آن ، برای اینکه تک تک افراد اجتماع خواستهای متباین و مقاصدی مختلف دارند ، افراد به خاطر همین اختلافهایشان آبشان در یک جوی نمیرود ، هر فردی میخواهد آنچه در دست دیگران است برباید ، و بر سایرین غلبه کند ، و بر حدود سایرین تجاوز نموده ، حقوق آنان را هضم کند و در نتیجه هرج و مرج پدید آورد ، و اجتماعی را که به منظور تامین سعادت زندگی تشکیل یافته وسیله بدبختی و هلاکت ساخته و دوا را درد بیدرمان کند ، و معلوم است که این خواست ، خواست یک فرد نیست ، همه همین را میخواهند ، و هیچ چارهای برای رفع این غائله نیست ، مگر اینکه اجتماع برای خود قوهای غالب و قاهر فراهم کند تا سایر قوا را تحت الشعاع خود قرار داده و تمام افراد را تحت فرمان خود در آورد .
و در نتیجه قوای سرکش را که میخواهند بر دیگران تجاوز نمایند به حد وسط برگردانیده ، افراد ضعیف را نیز از مرحله ضعف نجات داده ، به حد وسط برساند ، و سرانجام تمام قوای جامعه از نظر قوت و ضعف برابر و نزدیک به هم شوند ، و آنگاه هر کدام از آن قوا را در جای خاص خودش قرار داده ، هر صاحب حقی را به حقش برساند .
و از آنجائی که انسانیت در هیچ حالی و حتی در هیچ آنی از فکر استخدام دیگران خالی نمیشود ، و به بیانی که گذشت هر انسانی همواره میخواهد انسانهای دیگر را به خدمت خود بگیرد ، تاریخ هیچ اجتماعی را در اعصار گذشته سراغ ندارد که خالی از مردانی خودکامه و مسلط بر سایر افراد آن جامعه باشد ، تا آنجا که افراد را به قید بردگی خود کشیده ، جان و مال آنان را تملک کرده باشد بلکه تا آنجا که وضع جوامع را نشان داده وجود چنین افرادی را بنام ملک ) پادشاه ( ضبط که است ، و بعضی از فوائد بر وجود چنین افراد خودکامه و سرکش مترتب میشده ، هر چند که خود آنان و درباریان و یاوران و لشکریانشان نیز افرادی طاغی و متجاوز از حق بودند ، ولی این فایده را داشتهاند که به منظور حفظ سلطنت و ملک خود همه افراد جامعه را در حال ذلت و استضعاف نگه بدارند تا کسی نیروی تجاوز به حقوق دیگران را نداشته باشد .
چون اگر چنین افرادی در جامعه پیدا شوند امروز به حقوق مردم کوچه و بازار تجاوز میکنند ، و فردا به خود پادشاه یاغی گشته ، ملک و سلطنت را از چنگ او درمیآورند ، همانطور که خود پادشاه نیز سلطنت خود را از دیگران گرفت .
و کوتاه سخن اینکه جوامع بشری از ترس اینکه مبادا در اثر تضعیف دولت وقت ، دولتهای دیگر بر سر آنان بتازند ، ناگزیر بودند به ظلم و جور دولت خود تن در دهند ، و با آن روش ظالمانه خو کنند ، و این خو کردن به ظلم نگذاشت تا بشر به این راه حل فکر کند ، که اصلا حکومت یک فرد خودکامه بر همه افراد جامعه چرا ؟ و چرا حکومت مردم بر مردم را طرح نریزند : بلکه به جای فکر کردن در این باره خود را سرگرم کردند به مدح و ثنای همان دولت جائر و ظالم البته این تا موقعی بود که ظلم و جور سلطان از حد نگذرد ، و کارد به استخوان مردم نرسد ، و اما اگر کار به اینجا میکشید به تظلم و شکایت میپرداختند . بله چه بسا از این خودکامگان که نام پادشاه یا رئیس بر خود نهاده بودند دستخوش هلاکت یا قتل یا سرنوشتهای شوم دیگری میشدند ، و آنگاه مردم در اثر نداشتن یک زمامدار احساس فتنه و فساد نموده ، اختلال نظام و وقوع هرج و مرج تهدیدشان میکرده ، ناگزیر میشدند یک گردنکلفت دیگر را روی کار آورند ، و زمام امور اجتماع را به دست وی دهند ، و باز آن شخص ، پادشاه میشد ، و تعدی و تحمیل را از سر میگرفت .
اجتماعات بشری همواره وضعی این چنین داشت ، تا آنکه از سوء سیرت این حکومتها به تنگ آمد ، و فهمید ، که طبع حکومت یک فرد بر جامعه همین است ، که او را خودکام و مستبد میسازد ، بدین جهت ناگزیر شد قوانینی در خصوص تعیین وظائف حکومتها وضع کند ، و پادشاهان دنیا را مجبور کرد تا از آن قوانین تبعیت کنند ، از آن بعد سلطنتها به اصطلاح سلطنت مشروطه شد ، و مردم در نگهداری و نظارت بر آن قوانین مراقبت کامل داشتند .
یکی از مواد این قوانین این بود که سلطنت را موروثی میدانست ، که بعد از آزمایشها دید اینهم سعادت او را تامین نمیکند ، چون دید وقتی پادشاه بر اریکه سلطنت سوار شد هر قدر هم ظلم و تعدی و بدرفتاری کند نمیتواند او را از سلطنت خلع نماید ، چون به حکم قانونی که خودش درست کرده سلطنت موروثی است ، لذا در این قانون هم تجدید نظر نموده ، سلطنت را به ریاست جمهور تبدیل کرد ، در نتیجه ملک دائمی مشروط ، مبدل شد به ملک موقت مشروط و چه بسا در اقوام و امتهای مختلف انواعی از دولتهای ناشناخته داشته باشند ، که داعی آنها از تشکیل چنان نظامها نیز فرار از مظالمی بوده که از رژیمهای قبلی دیده بودند ، و چه بسا انواعی دیگر از رژیمها که فعلا فهم ما آنرا تشخیص نمیدهد ولی در قرون آینده روی کار بیایند .
لیکن آنچه از تمامی این تلاشها که جوامع بشری در راه اصلاح این مساله یعنی چگونگی سپردن زمام جامعه به دست کسی که امر آنرا تدبیر کند ، و خواستهای مختلف و متضاد افراد و گروهها و قوای ناسازگار را متحد سازد ، به دست آمده این است که بشر نمیتواند خود را از داشتن رژیم و یا مقام سرپرستی بینیاز بداند ، به شهادت اینکه تاکنون بینیاز ندانسته و تا آنجا که تاریخ بشر نشان میدهد همواره برای خود حکومت و رژیمی درست کرده است ، هر چند که بر حسب اختلاف امم و مرور ایام ، نامها و شرائط مختلفی داشته است چون پدید آمدن هرج و مرج و اختلال امر زندگی اجتماعی به هر تقدیر از لوازم نداشتن رژیم و عدم تمرکز ارادهها و هدفهای مختلف در یک اراده و یک مقام است .
و این بحث ، تفصیل همان اشاره اجمالی است که در آغاز بحث نموده و گفتیم که ملک از اعتبارات ضروریه زندگی اجتماعی انسانها است .
و این اعتبار نظیر سایر موضوعات اعتباری است که همواره اجتماع بشر در صدد تکمیل و اصلاح و رفع نواقص آن و زدودن آثار ناسازگار با سعادت انسانیت آن برآمده است .که البته مقام نبوت در این اصلاح سهم کاملتری را داشته ، چون این مساله در علم الاجتماع مسلم است که هر سخن و نظریهای که بین عامه و خاصه مردم انتشار یابد ، در صورتی که از غریزه خود انسانها سرچشمه گرفته باشد ، و قریحه آنرا بپسندد ، و نفوس ، منتظر چنین سخن و نظریهای باشند ، این سخن قویترین سبب و عامل برای یکسان کردن تمایلات متفرقه است ، و بهتر از هر عامل دیگر میتواند جمعیتهای متشتت و پراکنده را متحد ، و یکدست کند ، بطوری که قبض و بسطها یکی شود ، ارادهها یکی گردد ، و هیچ عاملی و هیچ دشمنی نتواند در برابر آن اتحاد مقاومت کند .
این نیز ضروری و بدیهی است که نبوت از قدیمترین عهد تاریخ ظهورش ، مردم را به سوی عدل میخوانده و از ظلم منعشان میکرده ، و به سوی بندگی خدا و تسلیم در برابر او تشویق مینموده ، و از پیروی فراعنه طاغی و مستکبرین قدرت طلب نهی میکرده ، و این دعوت از قرون متمادی ، قرنی بعد از قرن دیگر ، و در امتی بعد از امت دیگر ادامه داشته ، هر چند که از نظر وسعت و ضیق دعوت در امتهای مختلف و زمانهای متفاوت اختلاف داشته ، و محال است که مثل چنین عاملی قوی ، قرنهای متمادی در بین اجتماعات بشری وجود داشته باشد ، و در عین حال هیچ اثری به جای نگذارد .
با اینکه میبینیم قرآن کریم در این باره قسمت عمدهای از وحیهائی که به انبیا (علیهمالسلام) شده ، حکایت نموده ، مثلا از نوح حکایت کرده که در شکوه به پروردگارش میگفت : «رب انهم عصونی و اتبعوا من لم یزده ماله و ولده الا خسارا و مکروا مکرا کبارا ، و قالوا لا تذرن آلهتکم»(نوح/21-23) .
و نیز جدال بین آنجناب و بزرگان و قومش را حکایت نموده ، میفرماید : «قالوا ا نومن لک و اتبعک الارذلون ؟ قال و ما علمی بما کانوا یعملون ، ان حسابهم الا علی ربی لو تشعرون »(الشعراء/111-113).و از هود (علیهالسلام) حکایت کرده که به قوم خود فرمود :« ا تبنون بکل ریع آیة تعبثون ، و تتخذون مصانع لعلکم تخلدون ، و اذا بطشتم بطشتم جبارین»(الشعرا/128-130) .
و از صالح (علیهالسلام) حکایت کرده که به قوم خود فرمود :« فاتقوا الله و اطیعون ، و لا تطیعوا امر المسرفین ، الذین یفسدون فی الارض و لا یصلحون »(الشعراء/150-152).
چه کسی میتواند منکر این سخن ما باشد ، با اینکه موسی (علیهالسلام)(پیامبر اولوا العزم ) را میبینیم که در دفاع از بنی اسرائیل به معارضه با فرعون و روش جائرانه او قیام کرده ، و قبل از او ابراهیم (علیهالسلام) را میبینیم که به معارضه با نمرود برمیخیزد ، و بعد از او عیسی بن مریم (علیهماالسلام) و سایر انبیا را میبینیم که هر یک علیه خود سران عصر خود قیام نموده و سیره ظالمانه سلاطین و عظمای عصر خود را تقبیح نموده و مردم را از اطاعت مفسدین و پیروی طاغیان برحذر میداشتند .
تا اینجا اشاراتی بود که به سیره انبیای قبل از اسلام نمودیم ، و اما پیامبر اسلام و کتاب مقدسش قرآن کریم ، در رابطه به دعوتش به سرپیچی از اطاعت مفسدین ، و نپذیرفتن ذلت و نیز اخباری که از عاقبت امر ظلم و فساد و عدوان و طغیان داده بر کسی پوشیده نیست .
از آن جمله در باره قوم عاد و ثمود و فرعون فرموده :« ا لم تر کیف فعل ربک بعاد ارم ذات العماد ، التی لم یخلق مثلها فی البلاد ، و ثمود الذین جابوا الصخر بالواد ، و فرعون ذی الاوتاد ، الذین طغوا فی البلاد ، فاکثروا فیها الفساد ، فصب علیهم ربک سوط عذاب ، ان ربک لبالمرصاد»(الفجر/6-14) .
و از این قبیل آیات که در قرآن کریم بسیار است .
و اما ملک ( بضمه میم ) که گفتیم آن نیز از اعتباراتی است که مجتمع انسانی هیچگاه از آن بینیاز نبوده است ، بهترین بیان و کاملترین آن در اثباتش این آیه است ، که بعد از شرح داستان طالوت میفرماید :« و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض و لکن الله ذو فضل علی العالمین»(البقره/251) .
که در سابق گفتیم چگونه این آیه شریفه به وجهی بر مدعای ما دلالت میکند .
و در قرآن کریم آیات بسیاری است که متعرض ملک ( بضمه میم ) یعنی ولایت و وجوب اطلاعت والی و مسائلی دیگر مربوط به ولایت شده است ، و آیاتی دیگر است که ملک و ولایت را موهبت و نعمت شمرده ، مثلا میفرماید :« و آتیناهم ملکا عظیما»(النساء/54) و یا میفرماید : «و جعلکم ملوکا ، و آتیکم ما لم یوت احدا من العالمین»(المائده/20) ، و یا فرموده : «و الله یؤتی ملکه من یشاء»(البقره/247) و آیاتی دیگر از این قبیل .
چیزی که هست قرآن مساله سلطنت و حکومت را به شرطی کرامت خوانده که با تقوا توام باشد ، چون در بین تمامی اموری که ممکن است از مزایای حیات شمرده شود کرامت را منحصر در تقوا نموده : «یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند الله اتقیکم»الحجرات/13) .
و چون حساب تقوا تنها به دست خدا است ، هیچ کسی نمیتواند با ملاک تقوا بر دیگران بزرگی بفروشد ، به همین جهت پس هیچ فخری برای احدی بر احدی نیست ، برای اینکه اگر کسی بخواهد به امور مادی و دنیوی بر دیگران فخر کند که امور دنیوی فخر ندارد ، و قدر و منزلت تنها از آن دین است ، و اگر بخواهد با امور اخروی فخر بفروشد که آنهم به دست خدای سبحان است ، ( و به قول آن شاعر : کسی نمیداند در این بحر عمیق سنگریزه قرب دارد یا عقیق ) . پس دیگر چیزی که انسان با آن فخر بفروشد باقی نمیماند ، و انسانی که دارای نعمت ملک و سلطنت است از نظر یک مسلمان نه تنها افتخاری ندارد ، بلکه بارش سنگینتر و زندگیش تلختر است ، بله اگر از عهده این بار سنگین بر آید و ملازم عدالت و تقوا باشد البته نزد پروردگارش اجری عظیمتر از دیگران دارد ، و خدا ثواب بیشتری به او میدهد .
و این همان سیره صالحهای است که اولیای دین ملازم آن بودند ، و ما ان شاء الله العزیز این معنا را در بحثی مستقل و جداگانه که در باره سیره رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اهل بیت طاهرینش ایراد خواهیم کرد با روایاتی صحیح اثبات نموده و روشن میسازیم که آن حضرات از ملک و سلطنت بیش از جنگ با جبابره چیزی عایدشان نشد ، همواره در این تلاش بودند که با طغیان طاغیان ، و استکبار آنان معارضه نموده ، نگذارند در زمین فساد راه بیندازند .
و به همین جهت قرآن مردم را دعوت به این نکرده که در مقام تاسیس سلطنت و تشیید بنیان قیصریت و کسرویت برآیند ، بلکه مساله ملک را شانی از شؤون مجتمع انسانی میداند ، و این وظیفه را به دوش اجتماع نهاده است ، همانطور که مساله تعلیم و یا تهیه نیرو برای ترساندن کفار را وظیفه عموم دانسته .
بلکه اصل را تشکیل اجتماع و اتحاد و اتفاق بر دین دانسته ، از تفرقه و دشمنی نهی نموده و فرموده است :« و ان هذا صراطی مستقیما ، فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله»(الأنعام/153) .
و نیز فرموده :« قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله ، و لا نشرک به شیئا ، و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله ، فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون»(آل عمران/64) .
پس قرآن کریم - به طوری که ملاحظه میکنید مردم را دعوت نمیکند مگر به سوی تسلیم خدای یگانه شدن ، و از جوامع تنها آن جامعه را معتبر میداند که جامعهای دینی باشد ، و جوامع دیگر که هر یک شریکی برای خدا قرار میدهند و در برابر هر قصر مشیدی خضوع نموده ، در برابر هر قیصر و کسرائی سر فرود میآورند ، و برای هر پادشاهی مرز و حدودی جغرافیائی و برای هر طایفهای ، وطنی جداگانه قائلند ، خرافاتی دیگر از این قبیل را جزء مقدسات خود میدانند ، طرد نموده ، چنین اجتماعی را از درجه اعتبار ساقط میداند .
[ بستن توضیحات ]