1-عدهاى از قریش روزى به رسول اللَّه(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) برخوردند و دیدند که صهیب، عمار، یاسر، بلال و خباب و امثال آنان در خدمت اویند. گفتند: اى محمد! آیا به خاطر چنین مردم تهیدستى از قوم خود بریدى؟ و آیا خداوند این همه اعیان و اشراف و مردمان محترم را گذاشته و این مشت مردم تهیدست را برترى داد؟ و راستى ما باید تابع چنین مردمى بشویم؟ آیا چنین چیزى معقول است؟ تو اگر مىخواهى ما پیرویت کنیم ناچار باید اینگونه اشخاص را از خود دور سازى. بعید نیست که اگر چنین کارى کنى ما دورت را بگیریم. در پاسخ آنها این آیه نازل شد:«وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخافُونَ أَنْ یُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ».
علامه طباطبایی:... با تامل و دقت در سیاق آیات تردیدى در این باقى نخواهد ماند که در این روایات آن معنایى که ما اسمش را تطبیق مىگذاریم به کار رفته. (سایر روایات و بیان علامه در شرح روایات در توضیحات ذکر شده است.)
توضیح : 1-این روایت را الدر المنثور (ج 3 ص 12) از احمد، ابن جریر، ابن ابى حاتم، طبرانى، ابو الشیخ، ابن مردویه و ابو نعیم در کتاب حلیه خود از عبد اللَّه بن مسعود روایت کردهاند.
سایر روایات مشابهی که در این مورد وجود دارند:
2-در کتاب الدر المنثور(ج 3 ص 13) است که: ابن جریر و ابن منذر از عکرمه نقل کردهاند که گفت: عتبة بن ربیعه و شیبة بن ربیعه و قرظة بن عبد عمرو بن نوفل و حارث بن عامر بن نوفل و مطعم بن عدى بن خیار بن نوفل و عدهاى دیگر از اشراف و اعیان کفار بنى عبد مناف، به نزد حضرت ابى طالب (علیه السلام) رفته و گفتند: اگر برادرزادهات این یک مشت مردم فقیرى را که خدمتکاران و بردگان ما هستند، از خود دور مىکرد، ما بهتر و بیشتر احترامش نموده و سر در طاعتش مىنهادیم، و اگر این جهت نبود، ما خیلى زودتر از این پیروى و تصدیقش مىکردیم. ابو طالب خواسته آنان را با رسول خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در میان نهاد، عمر که در آن مجلس حاضر بود پیشنهاد آنان را پسندیده و عرض کرد: بد نیست و لو براى امتحان هم که شده خواستهشان را عملى بفرمایى تا ببینیم غرضشان از این سخن چه بوده و بعد از این آیا بهانه دیگرى به دست مىگیرند یا اینکه ایمان مىآورند؟ در این هنگام بود که این آیه نازل شد:« وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخافُونَ أَنْ یُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ»- تا آنجا که فرمود-« أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاکِرِینَ»(الأنعام/53) آن گاه عکرمه گفت: در آن ایام گروندگان به اسلام عبارت بودند از: بلال، عمار ابن یاسر، سالم غلام ابى حذیفه، و صبح غلام اسید. و از هم سوگندان، ابن مسعود، مقداد بن عمرو، واقد بن عبد اللَّه حنظلى، عمرو بن عبد عمر، ذو الشمالین، و مرثد بن ابى مرثد، و امثال آنان.
و در باره ائمه و رؤساى کفر از قریش و موالى و هم سوگندان این آیه نازل شد:« وَ کَذلِکَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا ...»(الأنعام/53) وقتى این آیه نازل شد عمر نزد رسول اللَّه(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) آمده از گفتههاى قبلى خود عذرخواهى کرد. آن گاه این آیه نازل شد« وَ إِذا جاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا ...»(الآنعام/54).
3-در الدر المنثور(ج 3 ص 13) است که ابن ابى شیبه، ابن ماجه، ابو یعلى و ابو نعیم در حلیه و ابن جریر، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابو الشیخ، ابن مردویه و بیهقى در کتاب دلائل از خباب نقل کردهاند که گفت: اقرع بن حابس تمیمى و عیینة بن حصین فزارى شرفیاب حضور رسول خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) شدند، دیدند که آن جناب با بلال، صهیب، عمار و خباب و عده دیگرى از مؤمنین تهیدست نشسته است، وقتى نامبردگان را دیدند تحقیر و بى اعتنایى نموده از رسول خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) تقاضاى خلوت کردند، و در خلوت عرض کردند: آرزو داریم براى ما سرشناسان عرب مجلس مخصوصى قرار داده و بدین وسیله ما را بر سایر عرب برترى دهى، چون همه روزه از اطراف و اکناف عربستان جمعیتهایى شرفیاب حضورت مىشوند، و ما را مىبینند که با این فقرا و بردگان همنشین شدهایم، و این خود مایه شرمندگى ما است، استدعاى ما این است که دستور دهید هر وقت ما وارد مجلس شدیم آنان از مجلس خارج شوند و وقتى ما فارغ شده برگشتیم آن وقت اگر خواستید با آنان همنشین شوید.
حضرت فرمود: بسیار خوب، عرض کردند: حال که تقاضایمان را پذیرفتى مرحمتى کن و همین قرار داد را در سندى برایمان بنویس، حضرت دستور داد تا کاغذ آوردند و على(علیه السلام) را براى نوشتن آن احضار فرمود.
خباب مىگوید در همه این گفت و شنودها، ما در گوشهاى خزیده بودیم که ناگاه حالت وحى به آن جناب دست داد و جبرئیل این آیه را نازل کرد:« وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ... فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»(الأنعام/52تا54) وقتى آیه نازل شد رسول خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) کاغذ را از دست خود انداخت و ما را نزدیک خود خواند، در حالى که مىگفت:« سَلامٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»، از آن پس همیشه در خدمتش مىنشستیم، و از آن جناب جدا نمىشدیم مگر اینکه ایشان برخاسته تشریف مىبردند، خداى تعالى این آیه را نازل کرد:« وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ ...»(الکهف/28) خباب سپس گفت: رسول خدا از آن پس با ما مىنشست، و لیکن ما وقتى احساس مىکردیم که موقع برخاستن آن جناب شده برخاسته و مىرفتیم، و آن جناب هم برخاسته و تشریف مىبرد.
علامه طباطبایی: این روایت را صاحب مجمع البیان(ج 3 ص 72 ط بیروت) از سلمان و خباب نقل نموده، و نظیر این سه روایتى که گذشت روایات دیگرى است، و با مراجعه به آنچه که در اول سوره گذشت که گفتیم روایات دال بر اینکه این سوره یک دفعه نازل شده، بسیار زیاد و مستفیض است، و همچنین با تامل و دقت در سیاق آیات تردیدى در این باقى نخواهد ماند که در این روایات آن معنایى که ما اسمش را تطبیق مىگذاریم به کار رفته. توضیح اینکه اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) چون بعضى از آیات را قابل انطباق با بعضى از داستانها و وقایع دوران زندگى آن جناب مىدیدند، همان حادثه را سبب نزول آیه مىشمردهاند. البته منظورشان این نبوده است که بگویند فلان آیه تنها به خاطر فلان حادثه نازل شده و با ذکر آن داستان شبهاتى را که عارض بر آیه شده است، رفع نمایند، بلکه منظورشان این بوده است که اگر شبههاى در حدوث فلان حادثه و یا اشباه و نظائر آن هست، با ذکر آیه، آن شبهه بر طرف شود.
شاهد این معنا همین سه روایتى است که در شان نزول آیه«وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ ...»(الأنعام/52) وارد شده، زیرا به طورى که ملاحظه مىکنید این سه روایت، در عین اینکه هر کدام داستان مخصوصى را نقل مىکنند در عین حال هر سه یک غرض را ایفا مىنمایند،معلوم مىشود، اشراف مکه و قریش چند نوبت ضعفاى مؤمنین را نزد آن جناب دیده و این درخواست بیجا را کردهاند. در خود آیه هم اشاره به این درخواستها و یا بعضى از آنها شده است. و این معنا تنها در روایات وارده در شان نزول آیه مورد بحث نیست، بلکه سایر روایات شان نزول هم که آیات قرآنى را با قصص و حوادثى که در زمان آن حضرت اتفاق افتاده و مناسبتى با مضمون آن آیات دارد تطبیق مىدهد به همین منوال و از همین باب است، و آیات مزبور نظرى به خصوص آن حوادث ندارد، علاوه بر این، شایع شدن نقل به معنا در حدیث و بىمبالاتى در ضبط حدیث اینگونه اشتباهات را به میان آورده و اعتماد را به اینگونه احادیث سست نموده است.
بنابراین، نباید به اینگونه روایات که اسباب نزول را نقل مىکنند و مخصوصا در مثل سوره انعام که از سورههایى است که یکباره نازل شده، خیلى اعتماد نمود. آرى، این مقدار قابل اعتماد هست که انسان از آنها کشف کند که ارتباط مخصوصى بین آیات و وقایع ایام زندگى رسول خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) وجود دارد.
و نیز نکته دیگرى که اعتماد آدمى را از امثال این روایت سلب مىکند، مساله جعل روایت و دس در روایات و مسامحه کارى قدما در اخذ حدیث است.
صاحب الدر المنثور(ج 3 ص 13) هم از زبیر بن بکار در اخبار مدینه از عمر بن عبد اللَّه بن مهاجر نقل کرده که گفت: آیه شریفه مورد بحث در باره درخواست بیجاى بعضى از مردم نازل شد که از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) تقاضا کردند ضعفاى اصحاب صفه را از خود دور کند، در این روایت هم داستانى نظیر همان چند داستان قبلى، نقل شده است و لیکن همان اشکالات به این روایت هم وارد است، و مساله نزول تمامى سوره، قبل از هجرت، این روایت را هم موهون مىسازد.
[ بستن توضیحات ]