اینکه چرا به خورشید به لفظ «هذا» اشاره کرد با اینکه «شمس» در لغت عرب مؤنث است و باید به لفظ «هذه» به آن اشاره شود، جوابش به طورى که قبلا هم اشاره کردیم این است که در این نیز نکتهاى است و آن این است که قرآن کریم مىخواهد بفهماند ابراهیم(علیهالسلام) در این بحث واقعا آفتاب را نمىشناخته، یا خود را به جاى کسى فرض کرده که اصلا آفتاب را ندیده و نمىداند که این جرم یکى از اجرام آسمانى است که در هر شبانه روزى یک بار طلوع نموده و غروب مىکند. یا احتمال دوم است که گفتیم ابراهیم(علیهالسلام) خواسته است با قوم خود مماشات کند، و اگر در باره این اجرام ایستاد تا غروب کنند آن وقت از گفته خود برگشت، براى این بوده که قدم به قدم احتجاج خود را با محسوسات مردم پیش ببرد.
توضیح : اینکه چرا به خورشید به لفظ «هذا» اشاره کرد با اینکه «شمس» در لغت عرب مؤنث است و باید به لفظ «هذه» به آن اشاره شود، جوابش به طورى که قبلا هم اشاره کردیم این است که در این نیز نکتهاى است و آن این است که قرآن کریم مىخواهد بفهماند ابراهیم(علیهالسلام) در این بحث واقعا آفتاب را نمىشناخته، یا خود را به جاى کسى فرض کرده که اصلا آفتاب را ندیده و نمىداند که این جرم یکى از اجرام آسمانى است که در هر شبانه روزى یک بار طلوع نموده و غروب مىکند، و نمىداند که پیدایش شبانه روز و فصول چهارگانه، مستند به آن است، و آثار دیگرى نیز دارد. چون استعمال اسم اشاره مذکر براى کسى که نوع مشار الیه را تشخیص نمىدهد راحتتر است.
و لذا خود ما وقتى شبحى را از دور مىبینیم قبل از اینکه تشخیص دهیم مرد است یا زن مىپرسیم: «من هذا» هم چنان که در جایى که تشخیص ندادهایم شبه مزبور انسان است و یا چیز دیگر، مىپرسیم: «ما هذا- چیست این؟».
و به طورى که قبلا نیز اشاره کردیم، هیچ بعید نیست که ابراهیم(علیهالسلام) در آن موقعى که اشاره به آفتاب مىکرده، نسبت به خصوصیات آن جاهل بوده، و اولین بارى بوده که از نهانگاه خود، چشم به جهان وسیع گشوده، و مجتمعى از بشر و اجرامى در آسمان یکى بنام ستاره و یکى ماه و یکى خورشید دیده، و از جهت نداشتن معرفت و آشنایى به خصوصیات آنها به هر کدام که رسیده فرموده:« هذا رَبِّی». جمله« فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ»(الأنعام/76) هم تا اندازهاى این احتمال را تایید مىکند براى اینکه از این جمله استفاده مىشود که ابراهیم بعد از دیدن ستاره و یا ماه و خورشید، گفته است:« هذا رَبِّی» آن گاه بى اطلاع از اینکه بعد از مدتى این جرم غروب خواهد کرد، بر همان گفتار خود ثابت ماند تا جرم غروب کرد، آن وقت فهمیده است که اشتباه کرده و جرم مزبور پروردگار او نبوده است. چون اگر مانند یکى از ماها سابقه ذهنى از غروب جرم مىداشت که همان بار اول و بدون فاصله جواب خود را مىداد که: این پروردگار من نیست، براى اینکه این جرم به زودى غروب خواهد کرد، هم چنان که همین معنا را در باره اصنام انجام داده و همین که فهمید پدرش این چوبى را که هم اکنون به شکل مخصوصى ساخته مىپرستد بدون درنگ گفت:« أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً إِنِّی أَراکَ وَ قَوْمَکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ»(الأنعام/74) و نیز پرسید:« یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ وَ لا یُغْنِی عَنْکَ شَیْئاً»(مریم/42).
البته این احتمال است، و در مقابل آن همان احتمال دوم است که گفتیم ابراهیم(علیهالسلام) خواسته است با قوم خود مماشات کند، و اگر در باره این اجرام ایستاد تا غروب کنند آن وقت از گفته خود برگشت، براى این بوده که قدم به قدم احتجاج خود را با محسوسات مردم پیش ببرد، هم چنان که وقتى بتها را مىشکند و بت بزرگ را باقى مىگذارد و مىگوید این بت بزرگ خدایان شما را شکسته، تا به خوبى آنان را به عاجز بودن بتها واقف سازد و براى آنان حتمى کند که این سنگ و چوبها نمىتوانند حتى از خودشان دفع شرى کنند تا چه رسد به دیگران.
این بود توجیهى که براى مذکر آوردن لفظ« هذا» به نظر ما رسید. البته سایر مفسرین هم براى آن توجیهات دیگرى کردهاند، از آن جمله بعضى گفتهاند: چون اشاره به شمس با لفظ« هذا» صحیح نیست، لذا باید اشاره در این آیه را، تاویل کرده و گفت اشاره مزبور به مشار الیه و یا به جرم نورانى آسمانى بوده نه به شمس و معناى آن این است که: «این مشار الیه و یا این جرم نورانى پروردگار من است، و این از سایر اجرام بزرگتر است».
این وجه گر چه در جاى خود وجه صحیحى است، و ممکن است به اینگونه تاویلات لفظ «هذا» را به جاى «هذه» استعمال کرد، و لیکن گفتگو در این است که قرآن کریم چرا چنین کرده و چه نکتهاى منظور بوده است، چون تا نکتهاى در کار نباشد معنا ندارد در جاى مؤنث مذکر به کار برده شود. زیرا اگر چنین چیزى جایز باشد، باید بدون در نظر داشتن هیچ نکته و یا ضرورتى بتوان به هر مؤنث قیاسى یا سماعى ضمیر و اسم اشاره مذکر ارجاع کرد و اگر هم کسى اعتراض کرد که چرا چنین کردى در جوابش گفت مرجع این ضمیر مؤنث، «شخص» است نه خود آن؟ و حال آنکه چنین عملى مستلزم نسخ لغت و مسخ ادبیت آن است.
بعضى دیگر گفتهاند: این از باب «متابعت مبتدا با خبر در تذکیر و تانیث» است، چون در جمله مورد بحث کلمه «رب» و کلمه «اکبر» هر دو خبر براى« هذا» و هر دو مذکر بودند، از این رو« هذا» هم که مبتداى آن دو بود مذکر آمد، هم چنان که در آیه« ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا»(الأنعام/23) به خاطر مؤنث بودن «فتنه» که- بنا بر قرائت به فتح- خبر است، عامل اسم هم با اینکه اسم مذکر بود، مؤنث آمده است.
این وجه نیز گر چه در جاى خود صحیح است، لیکن اشکال در مذکر بودن مبتدا («هذا») عینا در مذکر بودن خبر (رب) نیز مىآید، براى اینکه بتپرستان هم همانطورى که خدایان مذکر داشتند و آن را اله مىخواندند خدایان مؤنثى هم اثبات مىکردند که آنان را «الاهه» و یا «ربه» و یا دختر خدا و همسر خدا مىنامیدند و چون شمس هم از خدایان مؤنث است جا داشت قرآن کریم هم آن را «ربه» بخواند پس داستان متابعت مبتدا با خبر رفع اشکال نمىکند، نه از «هذا رَبِّی» و نه از «هذا أَکْبَرُ» براى اینکه لفظ اکبر از صیغههاى تفصیل است که قاعده در آن این است که وقتى خبر قرار گرفت، مذکر و مؤنث آن یکسان مىشود، به این معنا که هم در مذکر گفته مىشود: «زید افضل من عمرو» و هم در مؤنث گفته مىشود: «لیلى اجمل من سلمى» و قبول نداریم که داستان متابعت مبتدا از خبر، حتى در چنین صیغهاى هم جریان داشته باشد.
بعضى دیگر گفتهاند: تذکیر اسم اشاره در اینجا، براى تعظیم آفتاب است، چون مقام، مقامى است که گفتگو از ربوبیت آفتاب است، و این گفتار هر چه هم غلط باشد، باز نباید به خاطر غلط بودن آن، نسبت مؤنث بودن به «رب» داد، لذا به خاطر حفظ احترام مقام ربوبیت اسم اشاره مذکر آمده است.
این وجه نیز صحیح نیست، براى اینکه مشرکین مؤنث بودن را، از نواقصى که تنزیه معبود از آن واجب باشد، نمىدانستند، به دلیل اینکه اهل بابل خودشان به خدایان مؤنثى قائل بودند، از آن جمله الاهه «نینو» بود که معتقد بودند مادر خدایان است، و الاهه «نینکاراشا» بود که مىگفتند دختر خدا «آنو» است، و الاهه «مالکات» بود که مىگفتند همسر خدا «شاماش» است، و الاهه «زاربانیت» بود که مىگفتند خداى رضاع است، و دیگر الاهه «آنوناکى» بوده است.
طائفهاى از مشرکین عرب هم ملائکه را به عنوان دختران خدا مىپرستیدند، بلکه در تفسیر آیه «إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِناثاً»(النساء/117)نیز روایت شده است که به طور کلى عرب بتهاى خود را «إناث- مادگان» مىنامیدند، مثلا مىگفتند ماده بنى فلان و مقصودشان بت مورد پرستش آن قبیله بود.
بعضى دیگر در رفع این اشکال گفتهاند: قوم ابراهیم آفتاب را مذکر مىدانسته و براى او همسرى بنام «انونیت» قائل بودهاند و از این جهت بوده که قرآن کریم هم اشاره به آن را مذکر آورده است.
جواب اینحرف نیز به خوبى روشن است، زیرا اگر قوم ابراهیم چنین عقیدهاى هم داشتهاند خود شمس را مذکر مىپنداشتند، نه لفظ شمس را و کلام در لفظ «شمس» است پس به هر حال مىبایستى اشاره به آن مؤنث آورده مىشد. علاوه بر اینکه جمله دیگرى که در کلام ابراهیم خطاب به نمرود است منافات با این معنا دارد، زیرا در این جمله ابراهیم مىفرماید:
« فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ»(البقره/258) و حال آنکه اگر قوم ابراهیم چنین عقیدهاى مىداشتند باید ابراهیم مىگفت: «فات به».
بعضى دیگر از مفسرین گفتهاند: زبان ابراهیم و قومش سریانى بوده، و در این لغت قواعد عربى جارى نبوده است، و در ضمائر و اسماء اشاره فرقى بین مذکر و مؤنث نمىگذاشتند، قرآن کریم هم به خاطر حفظ و رعایت آن لغت فرق نگذاشته است.جواب این سخن این است که قواعد لفظ عرب اجازه چنین مراعاتى را نمىدهد، علاوه بر اینکه خداى تعالى در قرآن مجید از ابراهیم احتجاجات و ادعیه زیادى حکایت کرده که در موارد بسیارى از آن رعایت تذکیر و تانیث شده است، با این حال چه شده است که تنها در آیه مورد بحث ما، این معنا را رعایت نکرده؟در اینجا بد نیست خاطر نشان سازیم که یکى از مفسرین، بعد از آنکه وجه مزبور را نقل کرده اشکال غریبى به آن کرده است، و آن این است که گفته: زبان ابراهیم(علیهالسلام) و همچنین اسماعیل و هاجر سریانى نبوده، بلکه او و قومش به زبان عربى قدیم حرف مىزدهاند.
آن گاه در تقریب ادعاى خود گفته است: دانشمندان باستانشناس این معنا را به ثبوت رسانیدهاند که عرب جزیره در زمانهاى قدیم سرزمینهاى کلدان و مصر را استعمار کرده و لغت عرب از همان ابتداى تاریخ در این سرزمینها رخنه کرده و بر زبانهاى خود آنان برترى و غلبه یافته است، و پارهاى از همین دانشمندان صریحا گفتهاند که پادشاه معاصر ابراهیم(علیهالسلام) همان «حمورابى» بوده که خود مردى از نژاد عرب است، و در عهد عتیق به «کاهن اللَّه العلى» وصف شده، و نیز در آن کتاب ذکر نموده که: همین پادشاه بود که از خدا برکت را براى ابراهیم مسألت نمود، و ابراهیم هم از هر چیزى یک دهم را به او داد.
سپس مفسر مذکور اضافه کرده است که معروف و مشهور در کتب حدیث و تاریخ عرب نیز این است که ابراهیم(علیهالسلام) فرزندش اسماعیل را با مادرش هاجر مصرى به وادى حجاز- همانجایى که پس از چندى شهر مکه ساخته شد- انتقال داد و خداوند جماعتى از قوم «جرهم» را مسخرشان نمود تا با این مادر و فرزند در آن سرزمین مسکن گزیدند، و ابراهیم(علیهالسلام) گاهى به زیارتشان مىآمد و در سفرى به اتفاق فرزندش اسماعیل بیت اللَّه الحرام را بنا نهادند، و دین اسلام را در بلاد عربى انتشار دادند. و نیز در حدیث است که: وقتى ابراهیم به دیدن فرزندش آمده بود هنگامى رسید که اسماعیل به شکار رفته بود پس چند جملهاى با همسر او که از قوم جرهم بود حرف زد و او را شایسته همسرى فرزندش ندانست. بعد از مدتى بار دیگر به زیارت فرزند آمد باز هم او را نیافت، با همسر دیگر او به گفتگو پرداخت، همسر اسماعیل به او تعارف کرد که فرود آید پس از اینکه ابراهیم پیاده شد عروسش آب حاضر کرد و سرش را شستشو داد. ابراهیم از حرکات عروس خوشحال گردید، و او را براى همسرى فرزندش پسندید و براى او دعاى خیر نمود. اینها همه شواهدى است که دلالت مىکند بر اینکه زبان ابراهیم(علیهالسلام) عربى بوده است.
این بود ادعا و دلیل مفسر مزبور، و ناگفته پیداست که هیچ یک از دلیلهاى وى معتبر و قابل اعتماد نیست، براى اینکه تسلط عرب جزیره بر مصر و کلدان و اختلاطشان با مردم این دو کشور باعث نمىشود که بکلى زبان بومى آنان که یکى قبطى و دیگرى سریانى بوده از بین رفته و به زبان عربى مبدل شود و هر چه هم مؤثر باشد بیش از این نیست که مقدارى از واژههاى آن زبان در این زبان و مقدارى از اسماء و لغات این زبان در آن زبان وارد شود، هم چنان که در قرآن کریم هم از اینگونه لغات مانند «قسطاس» و «استبرق» و امثال آنها که در اصل عربى نیستند دیده مىشود.
و اما اینکه گفته است: حمورابى پادشاه معاصر ابراهیم(علیهالسلام) بوده است، با تاریخ صحیح زندگى او و آثارى که از خرابههاى بابل کشف شده و سنگ نبشتههایى که از آنجا به دست آمده است و قوانین و سیرهاى را که وى در کشورش اجرا مىکرده- و آن قوانین بر اساس آنچه که امروزه به دست ما رسیده، قدیمىترین قانون تدوین شده در عالم است- مطابقت ندارد.
بعضى از باستانشناسان چنین مىگویند: حمورابى بین سالهاى (1728) و (1686) قبل از میلاد سلطنت مىکرده، و بعضى دیگر گفتهاند که: وى در میان سالهاى (2287- 2232) قبل از میلاد بر بابل دست یافته است، و حال آنکه ابراهیم(علیهالسلام) در حدود سنه (2000) قبل از میلاد مىزیسته. علاوه بر این، حمورابى مردى بتپرست بوده، و از کلماتش که در آثار مستخرجه به دست آمده، پس از بیان شریعت و قوانین خود از بتها استمداد کرده، و براى بناى شریعتش و اینکه مردم به شریعت او عمل کنند، و دشمنان و مخالفین آن نابود شوند دست به دامان بتها شده است.
و اما داستان آوردن اسماعیل و مادرش را به تهامه، و بنا نهادن خانه کعبه و اشاعه دین خدا و تفاهمش با اعراب، هیچ دلالتى بر اینکه آن جناب به لغت عرب سخن مىگفته است، ندارد.
[ بستن توضیحات ]