حیات معجزهای است که کسی راز آن را نمیداند، چه رسد به این که آن را بسازد![2]
معجزۀ حیات پیدایش و جنبش است ... در هر لحظهای دانۀ ساکن از گیاه بالنده برمیدمد و پیدا میشود، و هستۀ ساکن از درخت بالارونده برمیدمد و پـدیدار میگردد، و حیات پنهان در دانه و هستۀ بالنده در گیاه و درخت، راز سر به مهری است و جز خدا کسی از آن آگاه نیست، و جز خدا کسی منبع و سـرچشمۀ آن را نمیداند... انسانها پس از مشاهدۀ این همه ظواهر و اشکال حیات، و پس از پژوهشها و بررسیهای متعدّد ویژگیها و دگرگونیهای حیات، باز هم در برابر راز نهان حیران میایستند، همانگونه که انسانهای نخستین مات و مبهوت در برابر آن ایستادهاند! انسـانها عملکرد و ظاهر حیات را میفهمند ولی سرچشمه و اصل آن را نمیدانند! حیات به راه خود ادامه میدهد، و معجزۀ حیات در هر لحظه به وقوع میپیوندد!
یزدان از آغاز، زنده را از مرده بیرون آورده است. این جهان - دست کم این کرۀ زمین - بوده است و حیاتی وجود نداشته است ... سپس حیات پدید آمده است ... یزدان حیات را از ممات بیرون آورده است ... چگونه؟ نمیدانیم! از همان زمان که حیات از ممات بیرون آمده است، ذرههای مرده در هر لحظهای - از راه پـیدایش زندگان - به مواد آلی زندهای تبدیل میگردند و به پیکر اجسام زنده میخزند، و - در اصل که ذرّههای مردهای بودهاند - به سلولهای زندهای تبدیل میشوند ... و بر عکس این نیز کار صورت میگیرد ... در هر لحظهای سـلولهای زنـده به ذرّههای مرده تبدیل میگردند، تا وقتی که همۀ پـیکرۀ مـوجود زنـدهای، روزی و روزگاری به ذرههای مردهای تبدیل میشوند!
(یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ ذلِکُمُ اللّهُ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ).
زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون میآورد.
جز یزدان جهان کسی نمیتواند چنین کاری را انـجام دهد... جز یزدان جهان کسی نمیتواند از آغاز حیات را از مـمات بیرون آورد. جز یزدان جهان کسـی نمیتواند در پیکرۀ موجود زنده نیروئی به ودیعت نهد که در پرتو آن ذرّههای مرده به سلولهای زنده تبدیل گردند. جز یزدان جهان کسی نمیتواند سلولهای زنده را دیگر باره به ذرّههای مـرده تبدیل سازد... در چرخهای که کسی نمیدانـد از روی یقین کـی آغاز گردیده است و چگونه صورت پذیرفته است... آنچه در این راستا میگویند فرضیهها و نظریهها و احتمالها است و بس!
هرگونه تلاش و کوششی برای تعبیر و تـفسیر پـدیدۀ حیات بینتیجه و بیهوده مانده است مگر اعتقاد به این که یزدان حیات را پدیدار کرده است و پدیدار میکند و بس ... از آن زمان که مردمان در اروپا از کلیسا رمیده و گریختهاند، گوئی:
(کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ).
انگار آنان گورخران رمـنده و چموشی هستند کـه از شیری گریخته و رمیدهاند. (مدثر/٥٠،٥١)
آنان تلاش میکنند پیدایش جهان و پیدایش حیات را بدون پناه بردن و اعتراف کردن به وجود یزدان تفسیر و تعبیر کنند. امّا همۀ کوششها و تـلاشهایشان بینتیجه مانده است و بیهوده گشته است... بهرهای که از ایـن کوششها و تلاشها در قرن بیستم برجای مانده است تنها ستیزهگریهائی است که دالّ بر سرکشی و عدم اخلاص است. هیچگونه خلوص و یکرنگی در این پویشها دیده نمیشود!
سخنان برخی از «دانشمندان» این چنین کسانی که از تفسیر پدیدۀ حیات جز از راه اعتراف به وجود یـزدان درمانده ماندهاند، حقیقت موضعگیری خود «دانش» ایشان را دربارۀ این مسأله به تصویر میکشد. ما برای کسانی که هنوز که هنوز است از خردهریزهای سفرۀ اروپائیان قرنهای هیجدهم و نوزدهم تغذیه میکنند، و از این آئین گریزانند، چون این آئین به «غیب» معتقد است و آنـان «دانشگرا» و پـیروان علم هسـتند نه «غـیبگرا» و دنـبالهروان غـیب، مقداری از سخنان دانشمندان مذکور را بیان میداریم. ما در ایـن راسـتا سـخنان دانشـمندان «آمـریکائی» را برای آنـان برمیگزینیم.
«فرانک آلن» که فوق لیسانس و دکترای خود را از دانشگاه کورنل دریافت کرده است و استاد علوم زیست شناسی در دانشگاه مانیتوبا درکانادا است، در مقالهای تحت عنوان: «پیدایش حیات تصادفی یا از روی قصد و اراده است؟» درکتاب: «خدا در عصر علم جلوهگر میشود» ترجمۀ عربی دکتر دمـرداش عبدالمجید سرحان،[3] میگوید:
«اگر حیات از روی حکمت و فرزانگی، و طرح و نقشه پیشین پیدا نشده باشد، پس باید از راه تصادف پـدید آمده باشد. امّا این تصادف چیست تـا آن را مورد پژوهش و کاوش قرار دهیم و ببینیم و بدانیم چگونه تصادف حیات را میآفریند؟
نظریۀ تصادف و احتمال، هم ایـنک دارای قواعد و اصول درست ریاضی است. قواعد و اصولی که کاملًا از آنها استفاده میگردد زمانی که حکـم صحیح مطلبی وجود نداشته باشد. این نظریه حکمی را ارائه میدهد که درستترین حکم بشمار است هر چند که احـتمال خطا نیز در آن است. پژوهش نظریۀ تصادف و احتمال از لحاظ ریاضی پیشرفت بسیار کرده است، تا آنجا که رخ دادن برخی از پدیدهها را میتوان با آن پیشبینی کرد، پدیدههائی که تنها میتوانیم بگوئیم: این پدیدهها تصادفی رخ میدهند، و نمیتوانیم پیدایش آنـها را از راه دیگری تعبیر و تفسیر کنیم، مثل انداختن مهرهها در بازی تختهنرد. در پرتو پیشرفت این نوع بررسیها و پژوهشها توانستهایم میان چیزهائی که از راه تصادف میتوانند روی دهند و میان چیزهائی که از راه تصادف نمیتوانند روی دهند، جدائـی انـدازیـم.[4] هـمچنین توانستهایم احتمال وقوع پـدیدهای از پدیدهها را در فاصلۀ زمانی معیّنی از ازمنه محاسبه نـمائیم... هـم اینک به نقشی مـینگریم که تـصادف میتوانـد در پیدایش حیات بازی کند:
پـروتئینها جزو ترکیبات اسـاسی در ساختار همۀ سلولهای زندهانـد. پـروتئینها از پـنج عـنصر فـراهـم آمدهاند و آنها عبارتند از: کربن، ئیدروژن، نـیتروژن، اکسیژن، و گوگرد... در هر مـلکول کوچکی از یک پروتئین، تعداد اتمها به چهل هزار میرسد. از آنجا که تعداد عناصر شیمیائی در طبیعت بالغ بر نود و دو عنـر است[5] و همۀ آنــها ایـنجا و آنـجا کورکورانـه و سرسری[6] پراکندهاند. احتمال گرد هـم آمـدن عناصر پنجگانۀ مذکور در کنار یکدیگر برای تشکیل مولکولی از مولکولهای پروتئین را میتوان حسابکرد. البته از
راه اطّلاع از مادهای که لازم است بطور دائم بهم زده شود تا این مولکولکوچک به وجود آید. و اطّلاع از طول زمان ممکن برای فراسوی همدیگر رفتن و گرد هم آمدن اتمهای یک مولکول، حساب تشکیل یک مولکول تا اندازهای به تصویر کشیده میشود.
دانشمند ریاضیدان سویسی «تشـارلز یوجین جای» اقدام به حساب همۀ عوامـل سـازندۀ یک مولکول پروتئین کرده است و معتقد شده است که زمان ممکن برای جزئیترین بخش از راه تصادف، یک به نسبت ده به توان صدو شصت (160 ١٠) یعنی یک به نسبت ده، صد و شصت بار در خود ضربگردد! این عددی است که نمیتوان آن را گفت، یا با کلمات به بیان آن پرداخت ... اندازۀ حجم مادهای که برای انجام گرفتن تصادفی چنین عملی لازم و ضروری است تا این که مولکولی ساخته شود، بزرگتر از میلیونها میلیون برابرگنجایش این جهان است!!!
برای تشکیل تصادفی تنها یک مولکول بر روی کرۀ زمین، بیلیونها بیلیون سال لازم است. آن اندازه سال که قابل شمردن نیست! دانشمند سویسی اندازۀ این سالها را ده به توان دویست و چهل و سه (243 10) میداند. یعنی ده در خودش دویست و چهل و سه بار ضرب گردد!!!
پروتئینها از رشتههای درازی از اسیدهای آمینه ساخته میشوند. اتمهای این مولکولها چگونه در کنار هم قرار میگیرند؟ اگر به گونهای غیر از حالت فعلی خود گرد هم آیند، نه تنها برای زندگی شایسته و مفید نـمیگردند، بلکه در برخی از اوقات به سم و زهر تبدیل میشوند! دانشـمند انگـلیسی «ج.ب.سـیدر= seather.bj» راههائی را حساب کرده است که اتمهای یک مولکول سادۀ پروتئین میتواند از آن راهها پهلوی یکدیگر گرد آیند. او شمارۀ چنین راههائی را میلیونها راه میدانـد، یعنی ده به توان چهل و هشت (48 10) راه تخمین زده است! بنابر این عقل محال میداند که همۀ ابن تصادفها دست به دست هم دهد تا تـنها یک ملکول پـروتئین ساخته و پرداخته گردد.
تازه پروتئینها مواد شیمیائی بدون حیاتی بیش نیستند و وقتی حیات به پیکرۀ آنها میخزد که آن راز شگفتی که اصل آن را نمیدانیم و عقل بینهایت[7] است، حیات را به پیکرۀ پروتئینها بدمد، و آن ذات خداوند یگـانه است. خداوندی که با حکمت فراوان و دانش بسیار خود میفهمد[8] که همچون مولکول پروتئین شایستگی دارد حیات در آن استقرار پیدا کند. مولکول پروتئین را ساخته است و شکل بخشیده است و راز حیات را بدان سرازیر فرموده است ...
ایرفنگ ویلیام که دکترای خود را از دانشگاه ایوی دریافت کرده است و متخصّص ژنتیک گیاهی بوده، و استاد علوم طبیعی در دانشگاه مـیشیگان است، در سخنانی تحت عنوان: «ماده به تنهائی بسنده نیست» در همان کتاب میگوید:
«دانش نمیتواند به ما بگوید که ایـن مـولکولهای بینهایت دقیق کوچک و بیشمار که همۀ مواد از آنها فراهم آمدهانـد خودشان چگونه بـه وجود آمدهانـد. همچنین علم نمیتواند با تکیه بر اندیشۀ تصادف مجرّد، به ما بگوید که چگونه این چیزهای دقیق کوچک گـرد یکدگر جمع میشوند تا حیات را پدید آورند. بیگمان نظریهای که ادعا میکند همۀ شکلهای مترقّیانهای که به پیشرفت کنونی منتهی شده است، بر اثر جـهشهای کورکورانه و تمرکز و تصادم مواد و زلزلههای شدید و متلاطم بوده است، میگوئیم: این نظریه بر اساس منطق درستی نیست و مایۀ اقناع نمیگردد. تنها باید چشـم بسته و سرسری تسلیم آن شد».[9]
«آلبرت ماکومب ونشستر» متخصّـص در زیست شناسی که دکترای خود را از دانشگاه تگزاس دریـافت داشـته است و استاد علوم زیستشناسی در دانشگاه تایلور است، در مقالهای از کتاب مذکور گفته است:
«....به پـژوهش زیستشـناسی مشـغول شـدم. زیستشناسی دربارۀ گسترۀ فراخی است راجـع به بررسی حیات. در میان آفریدههای یزدان چیزی زیباتر و دلرباتر از جانوران و جانداران ایـن جهان وجود ندارد.
به گیاه شبدر ناچیزی بنگر، گیاه ناچیزی که بر یکی از دو سوی جاده رسته است. آیا میتوانی در میان همۀ چیزهائی که انسانها از ابزارها و ادوات و وسـائل و دستگاههای دلانگیز و تحسینبرانگیزی که ساختهاند و به جهان تقدیم داشتهاند، چیزی را پیداکنی که از آن شبدر کنار جاده زیباتر و دلربـاتر باشد؟ ایـن شبدر ساختار زندهای است و شبانهروز پیوسته در کار است و هزاران فـعل و انـفعالات شیمیائی و طبعی انـجام میدهد، و همۀ ایـن فعل و انـفعالات تحت سـیطرۀ پروتوپلاسم صورت میگیرد، و آن مادهای است که در ترکیب همۀ پدیدههای زنده دخیل است (و بخش زندۀ سلول بشمار میآید).
این ساختار زندۀ پـیچیده از کجا آمده است؟ یـزدان جهان این پدیده را همینجوری نیافریده است و تنها به خود واگذار نکرده است، بلکه حـیات را نیز آفریده است، و حیات را توانای بر حفظ خود کرده است، و بدو نیروی استمرار از نسلی به نسلی نموده است. هر یک از گیاهان تمام خواص و ممیّزات خود را در خویشتن مصون و محفوظ میدارد، خواصّ و ممیّزاتی که ما را یاری میکنند تا هر یک از آنها را بشناسیم و از دیگر گیاهان جدا سـازیم... قطعاً پـژوهش تولید مـثل در جانداران، دلانگیزترین پـژوهشهای زیستشناسی است، و بیش از هر پژوهش دیگری قدرت یزدان را نشان میدهد... سلول جنسی که گیاه تـازه از آن به وجود میآید، آن اندازه کوچک است که مشکل است آن را جز با میکروسکوپ دید. جای شگفت است که هر ویژگی و صفتی از ویژگیها و صفات گیاه: هر رگی، هر مویرگی، هر شاخهای بر ساقهای، هر ریشهای، و هر برگی، وجود به هم نمیرساند مگر تحت نظارت و مراقبت مهندسانی که حجم آنان بسیار ریـز و نـازک است. این مهندسان توانستهاند داخل سلولی زنـدگی کنند که گیاه از آن پدید میآید... این دستۀ مهندسان، گروه کروموزومها، یعنی: ناقلان ژنتیک هستند»[10]... آنکس که کس است این اندازه سخن بس است. بگذار بدین سخنان بسنده کنیم و به زیبائی رخشان و جمال درخشان موجود در روند قرآن برگردیم:
(ذلِکُمُ اللّهُ).
این (چنین قادر توانائی) خدای شما است.
پدیدآورندۀ این معجزههای متکرّر و مسـتمرّ و دارای راز نـهان، یـزدان است. او پروردگار شما است که سزاوار است تنها در برابر او کرنش برد و فرمانبرداری کرد، با بندگی و پیروی از فرمان و اجراء قانونش.[11]
(فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ).
پس چگونه (پس از این بیان، از عبادات یزدان به عبادت دیگران میگرائید، و از حق) منحرف میشوید؟.
آخر چگونه از این حقّ روشن برای خـردها و دلهـا و چشمها منحرف میگردید؟!
ذکر معجزۀ جوشیدن و سرچشمه گرفتن حیات از ممات، در قرآن مجید بسیار به میان میآید. همانگونه که ذکر آفرینش آغازین جهان بسی به میان مـیآید، بدان هنگام که از حقیقت الوهیّت و آثـار آن سـخن میرود. آثاری که دالّ بر یگانگی آفریدگار است، و یگانگی آفریدگار نیز منتهی به ضرورت یگانگی معبود است. معبودی که بندگان از او اطاعت میکنند و برای او کرنش میبرند. این اطاعت و کرنش را نیز با اعتقاد به الوهیّت یگانۀ او، فرمانبرداری از ربوبیّت یگانۀ او، انجام مراسم بندگی تنها برای او، دریـافت فرمان و قانون در کلیۀ امور زندگی از او، و سـر فرود آوردن تنها در برابر شریعت و آئین او، نشان میدهند.
دلایل این کارها نیز در قرآن مجید به شکـل مسـائل لاهوتی یا نظریههای فلسفی، ذکر نمیگردد. این آئـین بسی بالاتر و جدیتر از آن است که نـیرو و انـرژی مردمان را صرف مسائل لاهوتی و نظریههای فلسفی کند. بلکه هدف ایـن آئـین راست و درست کردن جهانبینی مردمان با دادن عقیدۀ صحیح و خالص بدیشان است. عقیدۀ صحیح و خالصی که به سلامت و سعادت زندگانی درون و بیرون انسانها بینجامد... این کار هم هرگز میسّر نمیگردد و تحقّق حاصل نـمیکند، مگر زمانی که مردمان را از بندگی بندگان بیرون کشاند و به بندگی یزدان سبحان رساند، و در زندگی دنیوی و در کارهای روزانه تنها در برابر ایزد منّان کرنش برد و تنها از او فـرمان جست، و مردمان را از زیـر سلطۀ زورمداران و قلدرانـی بیرون آورد که ادعـاء حقّ الوهیّت را دارند و در زندگی انسانها حاکمیت را به دست میگیرند و به فرمانروائی میپردازنـد و به صورت خدایان نـادرست و خداونـدگاران فـراوانی درمیآیند! روشـن است هر وقت مردمان در جهان بجای بندگی یزدان به بندگی دیگران کشـیده شوند زندگی تباه میگردد... بدین خاطر است ابن چنین پیروی را بر معجزۀ حیات خواهیم دید:
(ذلِکُمُ اللّهُ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ).
این (چنین قادر توانائی) خدای شما است. پس چگونه (پس از این بیان، از عبادت یزدان بـه عبادت دیگران میگرائید، و از حقّ) منحرف میشوید.
این چنین آفریدگاری، خداوندگار شما است و سزاوار ربوبیّت بر شما است... ربّ به معنی: مربّی و راهنما و سرور و فرمانروا است... بدین سبب واجب است کـه جز خدا ربّ بشمار نیاید.
(فَالِقُ الْإِصْبَاحِ وَجَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَاناً ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ).
او است کـه صبح (سـیمین را از شب قیرین) پـدیدار ساخته است (تا زندگان برای کسب معاش بـه تـلاش ایستند) و شب را مایۀ آرامش (و آسایش جسم و جان،) و خورشید و ماه را وسیلۀ حسـاب (مردمان در امـور روزمرۀ عبادی و تجاری خود) کرده است. ایـن (نظم بدیع و نظام استوار) سنجش دقیق و تدبیر محکم (دادار متعالی است که) چیره (بر جهان و) آگاه (از هـمه چیز آن) است.
آن کسی که شکافنده و پـدیدآورندۀ دانه است، پدیدآورندۀ بامدادان نیز میباشد. او است که شب را مایۀ آرامش و آسایش کرده است. او است که حرکات خورشید و مـاه را حساب و کتاب بخشیده است و چرخش وگردش آنها را مقدّر فرموده است و با قدرت و دانش خود به اندازۀ لازم تنظیم کرده است و سنجیده و شمرده نموده است، قدرتی که بر همه چیز احاطـه دارد.
شکافتن بامدادان از تاریکی شبانگاهان حرکتی است که در شکل خود به شکافتن دانه و هسته میماند. دمیدن نور در حرکتی که دارد، همچون باز شدن غنچه در حرکت ویژۀ خویش است. در میان آن دو مشابهتهای حرکت و سرزندگی و رونق و زیـبائی و جمال است. مشابهتها و سیماهای مشترکی در میان آن دو در تعبیر از حقائق مشترکی در سرشت و حـقیقت نـیز موجود است.
میان شکافتن دانه و هسته، و میان پدید آمدن بامداد و آرمیدن شب، پیوند دیگری است. مـیان بامدادان و شبانگاهان، و حرکت و جنبش و سکون و آرامش در این جهان - یا در این زمین - و میان نبات و حیات، رابطۀ مستقیمی است. زمین با این گردش و چرخشی که به دور خود در مقابل خورشید دارد، و ماه با این حجم و این فاصلهای که از زمبن دارد، و خورشید نیز با ایـن حجم و این فاصله و این درجۀ حرارتی که دارد، همه و همه تقدیرات و تــظیماتی است از جانب «عزیز» و چیرهای که دارای سلطه و قدرت است، و از جانب «علیم» و آگاهی است که دارای علم و دانش فراگیر و همه جاگستر است... اگر این تقدیرات و تنظیمات نبود، حیات در زمین بدین نحو و بدین شیوه برنمیجوشید، و گیاه و درخت از دانه و هسته سر برنمیزد.
در جهان محاسبۀ دقیقی و اندازهگیری به تمام و کمالی است. در این جهان، حیات کاملًا محاسبه شده است، و درجه و نوع این حیات دقیقاً روشن گشـته است... جهانی است که دست تصادف ناگهانی و گذرا از دامن آن کوتاه است، و آنچه را که مردمان تصادف مینامند خودش از قانون سترگی پیروی میکند و تابع حساب شگفتی است.
کسانی که میگویند: این حیات بر اثر جهش ناگهانی در جهان پدید آمده است، و جهان بدان اهمّیّتی نمیدهد و توجهی نمینماید. بلکه چنین به نظر میرسد که با آن دشمنانگی دارد، و ناچیزی سیّارهای که این نوع حیات در آن پیدا و هویدا گردیده است به همۀ ایـنها اشاره مینماید!... حتی برخی از آنان میگویند: این ناچیزی اشاره بدین دارد که اگر خدائی برای این جهان بود او نیز بدین حیات اهمّیت نمیداد و توجّه نمینمود! ... و سخنان پوچ و یاوه سرائیهای دیگری که در این زمینه میگویند، و آنها را گاهی «علم» و زمـانی «فلسفه» مینامند! اینگونه سخنان پشیزی نمیارزند و حتّی سزاوار بررسی و پژوهش و صحبت کردن هم نیستند! این چنین کسانی هواها و هوسهای مستقـرّ در درون نفس خود را حاکم میکنند و به داوری میخوانند، حتّی فرآیندها و نتائج دانش خود را حاکم نـمیکنند و به داوری نمیخوانند، فرآیندها و نتائجی که خویشتن را بر نـفس ایشـان واجب مـیگردانـد! انسان کـتابها و نوشتههای آنان را میخواند و میبیند که انگار ایشان از رویاروئی با حقیقت گریزانـند و پـیشاپیش مقرّر داشتهاند و مصمّم بودهاند با حقیقت روبرو نشـوند!... آنان از یزدان گریزانند! یزدانی که دلائـل و براهین وجودش و وحدانیّتش و قدرت مـطلقش در همهجا و همه راه است! هر زمان ایشان راهی را بسپارند و از آن راه بخواهند از رویاروئی با این حقیقت بپرهیزند، در پـایان آن راه یزدان را مـییابند! فوراً هـراسناک و وحشتزده برمیگردند و راه دیگری و کوچۀ دیگری را در پیش میگیرند! تا در پایان آن راه و آن کوچه نیز با خداوند سبحان رویاروی شوند!
آنان واقعاً بیچاره و درماندهاند! روزی و روزگاری از دست کلیسا و خدای کلیسا گریختهاند، خدائی که به وسـیلۀ او گردنها خوار میگردد! آنـان بهگونهای گریختهاند:
(کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ).
انگار آنان گورخران رمـنده و چموشی هستند کـه از شیری گریخته و رمیدهاند. (مدثر/٥٠،٥١)
آنان همیشه با تقلید از دیگران و نگاه کـردن بدیشان گریختهاند و پای به فرار گذاشتهاند تا به اوائل این قرن رسیدهاند. بدون این که نگاه به عـقب بیندازند و پشت سر خود را ورانداز سازند و ببینند که آیا هنوز کلیسا ایشان را تعقیب مینماید یا ایـن که از ایشان بریده است[12] همانگونه که نفسهای خودشان بریده است!
آنان واقعاً بیچاره و درماندهاند، چون امروزه فرآیندها و نتائج علوم خودشان هم با ایشان رویاروی میشود و سر راه ایشان را میگیرد!... پس به کجا میگریزند؟ «فـرانک آلن» دانشـمند زیستشناسی که بندها و بخشهائی از سخنان او را در قسـمت پـیشین دربارۀ پیدایش حیات گلچین کردیم، میگوید: «سازگاری زمین برای حیات به شکلها و صورتهای گـوناگـونی انـجام میپذیرد، شکلها و صورتهائی که ممکن نیست بتوان آنها را بر اساس تصادف یا جهش کورکورانه تـفسیر و تعبیرکرد. زمین کرهای است که در فضا معلّق است و به دور خود میگردد. از چنین گردش و چرخشی شب و روز پیدا و به دنبال یکدیگر هویدا میشوند. زمین در مدت یک سال یک بار به دور خورشید میگردد و میچرخد، و از آن پیاپی آمدن فصلها به وجود میآید، ییاپی آمدنی که بر اثر آن مساحت گسترۀ بخشی کـه شایان سکونت بر سطح سیارۀ ما باشد فزونی میگیرد، و بر انواع و اقسام گیاهانی میافزاید که اگر زمین ساکن بود پیدایش آنها بدین شکل و بدینگونه زیاد نمیبود و ناممکن مینمود. یک کمربند گازی دور زمین را گرفته است که آتمسفر زمین یا لایـۀ اُزُن نـام دارد و مشتـمل بر انواع گازهای لازم برای حیات است. ایـن کمربند گازی به عرض بیش از پانصد مایل، پیرامون زمین را گرفته است. غلظت گازهای آتمسفر زمین به اندازهای است که روزانه ما را از شرّ میلیونها سنگهای سرگردان و شهابهای آسمان مصـون و محفوظ میدارد که با سرعت سی مایل در ثانیه به سوی مـا سرازیـر میشوند! لایۀ ازن، یعنی آتمسفری که زمین را احاطه کرده است، درجۀ حرارت زمین را در حـدود مناسبی نگاه میدارد که برای حیات لازم باشد! بخارهای آبها را از اقیانوسها برمیدارد و به داخل قارههای دور دستی میبرد. در فضای آنجاها به نواحـی و نـقاطی میرساند که بخارها بتوانند انباشته شوند و به صورت ابرها درآیند و ببارند و زمین را از مرگ نجات دهند و بدان حیات بخشند! بارانها منابع آب شیرین هستند. اگر بارانها نبود زمـین بـه بیابان خشک و لخـت و برهوتی تبدیل میگردید و اثری از حیات در آن یافته نمیشد! از اینجا میفهمیم که جوّ زمین و اقیانوسهای موجود بر سطح زمـین، بـه منزلۀ چرخ هماهنگی و همگامی در طبیعت هستند».
دلائل و براهین «علمی» در مقابل ایشان فزونی میگیرد و بیشتر و بیشتر میگردد تا کاملًا ناتوانی تصادف را بر ایجاد حیات، پیش روی ایشان بدارد، و بر سرشان فریاد برآورد که: هـم برای ایجاد حیات، و هم برای بالندگی و پایندگی و گوناکونی پدیدههای زنده، به همآوائـیها و همـسوئیهای اسباب و علل بیشماری نیاز است که باید برای پیدایـش جهان، فراهم آیند و دست به دست هـم دهند... از جملۀ آنها همآوائیها و همسوئیهای چیزهائی است که دانشمند زیستشناس پـیشین ذکـر کرد، و چیزهای بسیار دیگری از این دست و از ایـن نوع... چیزی که میماند تقدیر و تنظیم خداوند عزیز علیمی است که هر چیزی را آفریده است و آن را راهنـمائی و رهنمود فرموده است، و هر چیزی را آفریده است و در اندازۀ معیّن و به اندازۀ لازم به جهان گسـیل داشته است.
*
[ نظرات / امتیازها ]