منظور از آیه فاذا فرغت فانصب ( به عنوان بیان یک مصداق ) نصب امیر - مؤمنان على (علیهالسلام) به خلافت بعد از انجام امر رسالت است.
توضیح : همانگونه که در بالا اشاره کردهایم در روایات متعددى آمده است که
منظور از آیه فاذا فرغت فانصب ( به عنوان بیان یک مصداق ) نصب امیر - مؤمنان على (علیهالسلام) به خلافت بعد از انجام امر رسالت است.
آلوسى در روح المعانى بعد از نقل این سخن از بعضى از امامیه مىگوید : آنها فانصب را با کسر ص خواندهاند ، و به فرض که چنین باشد دلیلى بر این نمىشود که منظور نصب على بن ابیطالب باشد ، سپس از زمخشرى در کشاف نقل مىکند که اگر براى شیعه چنین تفسیرى ممکن باشد ناصبیها ( دشمنان على (علیهالسلام) نیز مىتوانند آن را به عنوان دستور به نصب ( به معنى بغض على بن ابیطالب ) تفسیر کنند ! .
زیرا انصب ( بفتح ص ) به معنى خود را به تعب بینداز و جد و جهد کن آمده در حالى که انصب ( به کسر ص ) دستور به نصب کردن و بالا بردن و برپا داشتن است.
این مفسران چنین پنداشتهاند که شیعه قرائت آیه را تغییر مىدهد ، تا براى مساله ولایت به آن استدلال کند ، در حالى که هرگز نیاز به چنین تغییرى نیست ، بلکه همین قرائت معروف و شناخته شده براى تفسیر مزبور کافى است ، زیرا مىگوید بعد از فراغت از امر مهمى مانند رسالت براى امر مهم دیگرى مانند ولایت تلاش و کوشش کن ، و این به عنوان یک مصداق ، کاملا قابل قبول است ، و مىدانیم پیامبر طبق حدیث معروف غدیر و احادیث فراوان دیگر که در کتب همه علماى اسلام آمده است تلاش پىگیر و مستمرى در این زمینه داشت .
اما چقدر زننده است که دانشمندى همچون زمخشرى که على (علیهالسلام) را به عنوان چهارمین پیشواى بزرگ اسلام و جانشین پیامبر (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) مىشمرد به خود اجازه دهد که بگوید ناصبیها نیز حق دارند آیه را به بغض على بن ابیطالب
تفسیر کنند ، چه تعبیر رکیک و زنندهاى ؟ آنهم از چنین مفسرى ؟ راستى تعصب چه پیامدهاى زشتى که ندارد ؟ ! 2 - دانشمند معروف معتزلى ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه از زبیر بن بکار که به گفته او نه شیعه بود و نه با معاویه دشمنى داشت بلکه از على (علیهالسلام) جدا شد و کنارهگیرى کرد ، و به مخالفان پیوست او از فرزند مغیرة بن شعبه نقل مىکند که پدرم مغیره از عقل و درایت معاویه سخن بسیار مىگفت ، و از طرز تفکرش اعجاب داشت ، ولى شبى از نزد او آمد در حالى که بسیار غمگین و ناراحت بود فهمیدم مساله مهمى رخ داده است از او سؤال کردم دیدم از معاویه شدیدا بدگوئى مىکند ، علت را سؤال کردم گفت : امشب با او خلوت کرده بودم ، و به او گفتم تو به مقاماتى که مىخواستى رسیدى ، اکنون در عدالت و گسترش خیرات بکوش ، زیرا سن تو بالا رفته است ، نسبت به بنى هاشم نیز نیکى کن ، چرا که امروز تهدیدى براى تو محسوب نمىشوند ، و این سبب نام نیک براى تو مىشود .
او در پاسخ گفت : هیهات چه نامى از من باقى مىماند ؟ خلیفه اول و دوم آنهمه کار کردند چه نامى از آنها باقى مانده ؟ ولى شما ابن ابى کبشه ( محمد (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) ) را بنگرید که هر روز پنج مرتبه نام او را بر فراز ماذنهها به صورت اشهد ان محمدا رسول الله مىبرند ، اى بیچاره ! چه کارى بعد از او باقى مىماند ؟ و چه نامى براى ما خواهد ماند ؟ نه بخدا سوگند مگر اینکه این وضع دگرگون گردد و نام پیامبر مدفون شود ! ولى به مقتضاى و رفعنا لک ذکرک خدا خواسته است که این نام در سراسرتاریخ و در تمام جهان بشریت بلندآوازه باشد چه دیگران بپسندند یا نپسندند ؟ خشنود باشند یا ناخشنود ؟ اصلا این تعبیرات را اگر بشکافیم چه معنى خواهد داشت ؟ ! لا حول و لا قوة الا بالله ! .
[ بستن توضیحات ]