[ همه تفسیر ها ]
تفسیر های سيد محمد جعفري (6 مورد)
● سوره نازعات آیه 1 - استاد عزیز آیت الله مرتضی رضوی لینک: binesheno.com/سوره-نازعات-آن-چه-جهان-را-اداره-می-کند/
آن چه جهان را اداره می کند شبکۀ رشته ها و ریسمان هاست. نه قانون نیوتون.
سوره نازعات در ترتیب تاریخی نزول سوره های قرآن، پنجمین سوره از سوره های موضوع بحث ما است که پنج آیه اول آن مورد بحث ما می باشند. در ترجمۀ علی الحساب، این آیه ها را بر دو پایه می توان ترجمه کرد:
اول: بر پایۀ فیزیک نیوتونی و قانون جاذبه و گریز از مرکز، (البته اگر مبنای نیوتون را بپذیریم که مطابق قرآن و مکتب اهل بیت(ع) نمی توان آن را پذیرفت):
1- وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً: سوگند به طرف خود کشندگانی که غرق شده ای را به طرف خود می کشند.
1- وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً: سوگند به طرف خود کشندگانی که خود در حالت غرق هستند.
هر ماده ای از اتم تا کهکشان ها، همگی در حالت غرق در اقیانوس انرژی هستند. هسته اتم الکترون ها را به طرف خود جذب می کند، خورشیدها سیاره ها را و مرکز کهکشان منظومه ها را. هم کشندگان و هم کشیده شدگان همگی غرق در انرژی هستند.
2- وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً: سوگند به گره زنندگان، یک گره ناشناخته و نامأنوس برای عموم مردم.
3- وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً: سوگند به شناورانی که در نوعی شنای ناشناخته و نامأنوس برای عموم، شناورند.
4- فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً: پس؛ پیش روندگانی که سبقت ناشناخته و نامأنوس دارند.
5- فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً: پس؛ به دنبال کنندگان امر ویژه.
دوم: بدون توجه به فیزیک نیوتونی: علاوه بر این که در نظر خود غربیان، قانون نیوتون دارای اشکال و اشکالات اساسی است و افرادی مثل انیشتین می کوشیدند یک قانون جایگزین برای آن دست و پا کنند و نتوانستند- و انیشتین در این باره به «انحنای فضا» هم متوسل شد اما نتوانست به جائی برسد- از نظر مکتب قرآن و اهل بیت(ع) نیز نمی توان نظریه نیوتون را پذیرفت. زیرا اولاً: در هیچ آیه و حدیثی[1] اثری از جاذبه و نیروی جاذبه در نظام و سازمان جهان، نمی یابیم.
ثانیاً: اگر مراکز و مراتب جاذبه را پیش برویم می رسیم به مرکز جهان، بدین صورت: هسته اتم الکترون ها را جذب می کند، خورشیدها سیاره های خود را، و سیاره ها قمرهای خود را، مرکز کهکشان مجموعه منظومه های خود را جذب می کند. در این جا باید بگوئیم: مرکز جهان نیز همه کهکشان ها را جذب می کند. و اگر چنین نگوئیم، قانون از کلیّت
می افتد.
در حالی که در همۀ آیات مورد بحث که گذشت، دیدیم که مرکز جهان تنها و فقط «دافعه» دارد و هیچ گونه جاذبه ای در آن نیست. و از این دافعه با تعبیرات: مرسلات: فرستاده شدگان. عاصفات: وزندگان از مرکز به سوی اطراف ششگانه. زاجرات: به پیش رانندگان. ناشرات: نشر دهندگان به شش جانب. ذاریات: شدید وزندگان به سوی شش جانب. که همگی دفع و دافعه هستند.
یک هندوانه از خاک تغذیه می کند و بزرگ می شود؛ غذاهای وارده به درون آن، مواد پیشین را به جلو می رانند. آن چه هندوانه را در این تحول دائمی در صورت خود حفظ
می کند، جاذبه نیست. زیرا هیچ نقطه ای از هندوانه نقاط دیگر آن را جذب نمی کند. بل که آن چه آن را نظام داده رگه ها و رشته های ریسمانی هستند که به اجزای آن وحدت بخشیده و مدیریت می کنند.
کاردی را برداشته و نوک آن را به موضع دُمبارَک هندوانه بگذارید و آن را به دو بخش ببُرید، آن گاه به آن با دقت بنگرید؛ شبکۀ رگه ها، رشته های ریسمانی را مشاهده کنید، خواهید دید که نظام اندام هندوانه اعم از گوشته، تخمه، پوسته، همگی بر آن شبکه مبتنی است. بنابر این سه قانون در کنار هم جهان هندوانه را اداره می کنند: قانون تغذیه، قانون دفع و دافعه، قانون رگ و رشته.
شبکه رگ و رشته در هندوانه مانند شبکه اعصاب در بدن انسان، به ذره ذرۀ اجزای هندوانه، کشیده شده است. در این تشبیه، گوشته های هندوانه را انرژی جهان و توده های تخمۀ آن را کهکشان ها فرض کنید. و پوسته هندوانه را به آسمان اول جهان، تشبیه کنید.[2]
تنها فرق میان نظام و سازمان هندوانه با جهان، این است که: هندوانه از یک جانب خود تغذیه می کند و جهان از مرکز خود.
کدام جاذبه ای در نظام و سازمان هندوانه وجود دارد؟! جهان نیز همین طور.
درست است: ریشه هندوانه غذا را از زمین جذب می کند. اما وقتی که غذا به اولین نقطه پیکر هندوانه می رسد، دیگر جذبی وجود ندارد و هر چه هست دفع است، غذای وارده، وارده های پیشین را به پیش می راند.
نظر به این که غذای جهان از خارج از خودش تامین نمی شود بل که به فرمان «اَمرِ» دائمی، غذایش در مرکز خودش «ایجاد» می شود، بنابر این، همان جذبی که در ریشه هندوانه و خارج از پیکر او است، دربارۀ جهان، وجود ندارد.
مثال دیگر: شاید مثال هندوانه خالی از تشویش ذهنی نباشد، بهتر است مثال دیگری آورده شود: کودکان دهان شان را پر از آب می کنند سپس دهانه بادکنک پلاستیکی را به لب های شان می چسبانند، آب را به درون آن فوت می کنند، این کار را تکرار می کنند و بادکنک بزرگ و بزرگ تر می شود. در این بزرگ شدن بادکنک هیچ جاذبه ای وجود ندارد، هر چه هست دفع و دافعه است. بزرگ شدن و گسترش جهان نیز همین طور است با این فرق که: چیزی از بیرون به درون جهان وارد نمی شود، در مرکز آن ایجاد می گردد.
[1] برای مشاهده احادیث فراوان، رجوع کنید به پی نویس های «تبیین جهان و انسان» در سایت بینش نو
[2] برای شرح بیش تر درباره هفت آسمان، رجوع کنید «تبیین جهان و انسان» در سایت بینش نو
● سوره صافات آیه 1 - استاد عزیز آیت الله مرتضی رضوی لینک: binesheno.com/سوره-صافات/
سه آیه اول از سوره صافات، موضوع بحث ما است که باز علی الحساب ترجمه کرده و سپس به شرح و استدلال آن ها می پردازیم:
1- وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا: سوگند به صف کشندگانی که صف شان یک صف ناشناخته و نامأنوس برای عامّۀ مردم است.
2- فَالزَّاجِراتِ زَجْراً: پس؛ به رانندگانی که رانش شان یک رانش ناشناخته و نامأنوس برای عامّۀ مردم است.
3- فَالتَّالِیاتِ ذِکْراً: پس؛ دنبال کنندگانی که به دنبال یک ذکر (اَمر) ویژه و ناشناخته، می روند.
شرح: جهان سرتاسر صف است؛ اعم از مواد جهان و انرژی هایش.
انرژی: پیش تر گمان می کردند که انرژی صرفاً ماهیت موجی دارد و مثلاً کودکان را محکوم می کردند که چرا نور خورشید را خط خطی نقاشی می کنند، اما در مبحث مرسلات اشاره شد که حق با کودکان است؛ انرژی در عین مواج بودن، رشته ای نیز هست و مانند موهای یال اسب (در کنار هم و بدون خلاء) می باشند. حتی انرژی که از انفجار مواد سوختی داخل موتور، حاصل می شود یک نظام خط خطی و رشته ای دارد که خطوط موّاج آن به پیستون ها فشار آورده و موتور را به حرکت در می آورند.
تجربه روزانه و همیشگی مردم درباره انرژی خورشید، مثال خوبی است[1]؛ حس می کنند که انرژی خورشید مانند نوک سوزن ها به بدن شان می رسد.
جهان سرتاسر صف است: صف انرژی ها به صورت رشته و بدون گره، و صف گره های اتم، مولکول، منظومه و کهکشان. و نیز صف سلول ها، کروموزوم ها، گلبول ها و… در همه جا و در همه چیز حتی ویروس، میکروب و باکتری.
سوگند به قانون سرتاسری جهان، به صف. اما «صفاً» صف ناشناخته و نامأنوس برای عموم.
فرمول: جهان- این دو نوع صف= جهان- جهان.
فالزاجرات زجراً: پس آنان رانندگانی هستند یک رانندگی ای.
جهان سرتاسر، در راندن و رانش است: انرژی ها و مواد در مرکز جهان ایجاد شده و به شش جانب مرسل می شوند؛ ایجاد شده های نو پدید، ایجاد شده های پیشین را به جلو
می رانند. و این رانش و راندن، گسترش و بزرگ شدن جهان را نتیجه می دهند؛ اگر قانون رانش نبود، جهان در حد همان ماده اولیه کوچک[2]، باقی می ماند و عنوان «جهان» به خود نمی گرفت.
سوگند به صف کشندگان که هم راننده و هم رانش پذیر هستند (زجراً) یک راندن و رانش ناشناخته و نامأنوس برای عموم مردم، یک رانش ویژه که همگان آن را نمی بینند.
فرمول: جهان- قانون رانش= ماده اولیۀ کوچک.
و نیز: جهان- قانون رانش= جهان بدون گسترش.
این قانون ها از کجا آمده اند؟ از «اَمر»: همان امری که بر گوش ماده اولیه خوانده شد که: برو و با این قوانین کار کن. سرتاسر جهان به دنبال آن ذکر و پیام می دوند و به ماموریت خود عمل می کنند:
والتالیات ذکراً: پس آنان دنبال کنندگان یک ذکر و امری هستند، امری ناشناخته و نامأنوس برای عموم.
فرمول: جهان- قانون دنباله روی آن امر= ماده کوچک اولیه.
هر کدام از سه آیه یک قانون را به ما یاد می دهد.
توجه: کیهان شناسی غربی به هیچ کدام از این قبیل قوانین دست نیافته است و این مکتب قرآن و اهل بیت(ع) است که غربیان را به دنبال خود می کشد و نشان می دهد که آنان تا چه قدر دچار نواقص و کمبودها هستند.
بررسی لغات: با یاد آوری مجدد که تفسیر صافات به ملائکه بر خلاف قواعد زبان عرب و از اساس، نادرست است به بررسی لغات آیه می پردازیم:
صافّات: صیغه جمع مؤنّث اسم فاعل از ماده صَفَفَ (صفّ). که کاربردش یا در مؤنّث های حقیقی است یا در اشیاء غیر ذوی العقول
صفاً: صف از نوع ناشناخته. به معنای تنوین تنکیر و وحدت، توجه شود.
زاجرات: همان صیغه از ماده زَجَر.
اقرب الموارد: اصل الزّجر الطّرد مع صوت: معنی اصلی زجر (به اصطلاح فارسی) دکّ کردن، راندن به همراه صوت.
اما اگر با حرف «عن» بیاید: زَجَرَه عن کذا: منعه: به معنی منع کردن، می باشد.
نظر به این که در آیه ما حرف «عن» وجود ندارد، بدیهی است که همان معنی اصلی، مراد است.
[1] گرچه در توضیح علمی آن، سخن زیاد، هست
[2] پیش تر گفته شد: مادۀ اولیه جهان چیزی کوچک مثلاً به بزرگی یک نخود و با نور شدید سبز، ایجاد شده بود. شرح بیش تر در «تبیین جهان و انسان» سایت بینش نو
● سوره عادیات آیه 1 - استاد عزیز آیت الله مرتضی رضوی لینک: binesheno.com/یک-معجزه-علمی/
یک معجزه علمی: ترتیب نزول این سوره ها خود یک معجزۀ علمی است؛ ابتدا سورۀ عادیات نازل شده که خشت بنای جهان یعنی ذرّه شناسی کرده و ساختمان اتم را تشریح
می کند.
پس از آن سوره مرسلات آمده، چگونگی (تغذیۀ جهان)- که می خورد و بزرگ
می شود- را شرح می دهد و علمای کیهان شناسی را دعوت می کند که دست از «انبساط» بردارند و بدانند که قانون گسترش جهان انبساطی و بادکنکی نیست، جهان می خورد و بزرگ می شود. و این دومین خشت بنای هستی شناسی و کیهان شناسی است.
در مرحله سوم، سخن از محدودۀ ذرّه شناسی و تغذیه جهان، فراتر رفته قانون «صف» را با نزول سورۀ صافات مطرح می کند: نظام جهان مبتنی بر «صف» است: ذره و اتم، مولکول، ستاره، سیاره، ماه، منظومه ها و کهکشان ها همگی در صف هستند، صف های رشته ای مستقیم و یا پیچ در پیچ، و نیز: سلول ها، سلولزها، کروموزم ها، و حتی گلبول ها از قانون صف پی روی می کنند و سرتاسر جهان صف است و نیز به قانون «رانش» همان نیروی بزرگ کنندۀ جهان، اشاره می کند.
و این خشت سوم هستی شناسی است که به موجودات زنده نیز نزدیک می شود.
سورۀ ذاریات از نو یک نگاه کلی بر قوانین عام که در بالا ذکر شده می کند سه قانون دیگر را می شناساند: قانون بزرگ کننده که مواد و انرژی را از مرکز جهان به اطراف رانده و پخش می کند (همان تغذیه). و اعلام می دارد: هر چه که وزنی دارد از اتم تا مولکول، کره، منظومه و کهکشان همگی در جریان سیر، و به قول راننده ها: جریانِ بدون دست انداز، هستند. همگی مامور هستند و هر کدام بخشی از «امر» را انجام می دهند: ماموریت شان را میان خودشان تقسیم کرده اند.
این نیز خشت چهارم هستی شناسی و کیهان شناسی است.
در مرحله پنجم سورۀ نازعات آمده سخن از بخش سالمند و پیر جهان و از بخش جوان آن، می گوید[1]. گیرندگان و فرستندگان یعنی آن هائی که انرژی می دهند و آن هائی که انرژی می گیرند، و به عبارت دیگر: قانون انرژی دهی و انرژی گیری کل جهان از اتم تا کهکشان را، شرح می دهد. سپس به قانون عمومی «شنا» اشاره می کند که همه چیز جهان از اتم تا کهکشان، در درون چیزی شناور هستند، خلائی در جهان نیست. همه چیز جهان در اقیانوسی از انرژی شناور هستند حتی ذرات زنده از قبیل: ذرات مولکولی، سلولی، گلبولی، کرموزوم ها و غیره.
و این خشت پنجم هستی شناسی و جهان شناسی است، پنج خشت اساسی که کل جهان بر آن ها مبتنی است.
قانون «زایش» که جهان را تغذیه می کند، در مرکز و چهار قانون دیگر به محور آن. و نقش هر کدام از چهار قانون نسبت به دیگری، به همان ترتیب است که سوره ها دارند.
خدایا در این جا کتاب تکوین و کتاب تدوین- کتاب جهان طبیعی با کتاب هدایت- برنامۀ جهان فیزیک با کتاب تبیین، چه تطابق عظیم و زیبائی دارند!… اگر نبود پنج خشت هدایت، پنج خشت طبیعت به وجود می آمد؟…..؟. بگذریم؛ هر آن چه هست باید گفته شود؟… .
جهان کتاب خلقت و تکوین است، قرآن کتاب هدایت و تدوین است، اهل بیت عِدل قرآن است یا خود قرآن؟-؟ قال علی(ع):أَنَا کِتَابُ اللَّهِ النَّاطِقُ.
تفسیر سوره:
ابتدا (به قول بازاری ها) به طور علی الحساب، آیه ها را ترجمه کرده سپس به اثبات آن بپردازیم:
1- وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً: سوگند به آن (الکترون) ها که با حرکت دورانی سریع جاری هستند و آتش نهفته دارند یک نهفته داشتنی.
2- فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً: پس؛ آن ها که از خودشان آتش بروز می دهند به صورت اخگری.
3- فَالْمُغیراتِ صُبْحاً: پس؛ به شتاب روندگانی که رشته تشکیل می دهند با خود برق دارند.
4- فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً: پس؛ گرامی داشتند (الکترون ها) در میان شان به وسیله آن (شتاب) یک جمع دو شقّه را.
قرائت دوم: فَأَثّرْنَ بِهِ نَقْعاً: پس؛ تاثیر می گذارند (الکترون ها) به وسیله آن (شتاب) بر یک جمع دو شقّه.
هسته در مرکز اتم جمع شده از دو بخش: پروتون و نوترون.
5- فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً: پس آن ها به وسیله آن (شتاب)، حائل شده اند میان یک جمع.
به اصطلاح فیزیکی: الکترون ها در دادوستد انرژی، در ایجاد عایق میان پروتون و نوترون، دخیل هستند.
قرائت دیگر: فَوَسّطْنَ بِهِ جَمْعاً: پس در میان گرفته اند به وسیله آن (شتاب) یک جمع را.
اینک اثبات این تفسیر: در مباحث پیش روشن شد که اقوال مفسّرین(ره) دربارۀ این 22 آیه که در آغاز پنج سوره قرار دارند، نه با لغت سازگار است و نه با قواعد زبان عرب و نه با تاریخ و ترتیب نزول سوره ها و نه مستند به حدیث است. آنان اقوال را به عنوان محتملات آورده اند برای خالی نبودن عریضه، و دچار تحکّمات شده اند. و می بایست از تفسیر آن ها صرف نظر کرده و عبور می کردند. همان طور که دیدیم تفسیر «المقباس فی تفسیر ابن عباس» معمولاً چنین کرده است.
و این که هیچ حدیثی از پیامبر(ص) و آل(ع) در این باره وارد نشده، نشان دهندۀ سکوت اهل بیت(ع) دربارۀ این آیه ها است. زیرا ماهیت مسئله این طور ایجاب می کرده.
قاعده: در مواردی از آیات قرآن که حدیث نداریم، می مانیم ما و «لغت» و قواعد ادبی. اگر به وسیله لغت و قواعد ادبی توانستیم آن را معنی کنیم دستکم به یک برداشت قابل قبول رسیده ایم، و اگر نتوانستیم با لغت و قواعد نیز معنی کنیم، در این صورت به حکم «رَدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلَى أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُم» می گوئیم نمی دانیم و علم آن را به خدا، رسول و آل رسول(ص) واگذار می کنیم.
تفسیر پنج آیه عادیات به نظام و سازمان اتم، بر طبق لغت و قواعد است. زیرا که با خلاء حدیث مواجهیم.
لغت: عادیات صیغۀ جمع مؤنّث اسم فاعل است؛ این لفظ هم می تواند از مادّۀ «عَدَوَ» باشد و هم می تواند از مادّه «عَدَیَ» باشد. اما در منابع لغت، بخش مستقلّی برای عَدَیَ باز نکرده اند و شاید چنین مادّه ای در زبان عرب نباشد.
1- عدا الرجّلُ یَعد و عَدواً و عدواناً: جری: جاری شد.
2- عَدا الرّجل علیه عَدواً و عدوّاً و عداءً و عدواناً: ظلمه: ظلم کرد بر او.
توضیح: معنی اول اصیل است و معنی دوم با نوعی حالت مجاز همراه است و لذا در منابع لغت به عنوان معنی دوم آمده است.
3- عدا فلاناً عن الامر: صرفه منه: منصرف کرد او را از آن.
4- عدا عن الامر: جاوزه و ترکه: از کنارش گذشت و منصرف شد.
(حرکت منصرف، نه مستقیم).
5- اقرب الموارد، و مفردات راغب: عادَیَ عداءً: ای اَعدیا احد هما اَثر الآخر: در پی همدیگر حرکت کردند.
بنابر این: چهار عنصر در معنی عادیات حضور دارند: حرکت، سرعت، انصراف و در پی هم بودن. حرکت سریع و دورانی و پی در پی هم بودن الکترون ها را با کدام بیانی بهتر، دقیق تر و رساتر از این بیان، می توان ادا کرد؟
به ویژه عنصر پنجم که دیدیم عَدو معنای جریان را نیز در بر دارد.
تبیان کلّ شیئ یک لفظ را به کار برده که این همه ابعاد معنائی دارد. کلمه ای که هیچ راه گریزی نداریم مگر این که آن را بر غیر ذوی العقول معنی کنیم (همان طور که در مباحث پیشین گذشت) و در میان غیر ذوی العقول هیچ چیزی نمی یابیم که همۀ ابعاد معنائی آن، مصداق داشته باشد مگر الکترون های اتم. و اگر بر چیز دیگر معنی کنیم بُعدی یا چند بُعد از ابعاد خود را از دست می دهد.
قاعده: اصل این است که یک لفظ در همۀ ابعاد معنائی خود به کار رفته است، مگر دلیلی بیاید وثابت کند که در معنی غیر جامع به کار رفته است. و در این جا چنین دلیلی نداریم.
غرابت: و مهم تر این که: کلمۀ عادیات که مفرد آن «عادیه» است در زبان عرب رایج نیست و می توان گفت یک «لفظ غریب» است. معمولاً به جای عادیات «عواد» به کار
می رود:
المنجد: عادیة، ج عواد: مؤنّث العادی.
اقرب الموارد: العادیة: مؤنّث العادی….. ج عواد.
یقال: صرفته عن کذا عوادٍ: ای صوارف.
یقال: ابل عادیة و عادیات و عواد.
حتی معلوم نیست همین استعمال «ابل عادیات» که به ندرت به کار رفته، پیش از نزول قرآن در زبان عرب بوده یا پس از آمدن سورۀ عادیات و تفسیر آن به اسبان و شتران، پیدا شده است؟-؟
قاعده: در علم معانی و بیان، گفته اند: به کار گیری لفظ غریب، مخلّ بر فصاحت و بلاغت است.
اما این قاعده وقتی صحیح است که گوینده، یک معنای غریب را در نظر نداشته باشد. اما وقتی که خود معنی، غریب باشد باید از لفظ غریب استفاده شود تا به غریب بودن معنی دلالت کند.
علاوه بر الفاظ آیه های مورد بحث ما- که تقریباً همۀ الفاظ شان غریب است- در دیگر موارد قرآن نیز الفاظ غریب کم نیستند؛ مشاهده می کنیم که راغب اصفهانی کتاب نفیس خود را «المفردات فی غریب القرآن» نامیده است. اما الفاظ آیات مورد بحث ما غریب تر هستند زیرا معنای غریب تری دارند.
پس نباید گفته شود: فلانی آیات سوره های پنجگانه را به معانی عجیب و غریب، معنی کرده است. این خود قرآن است که نشان می دهد معانی این آیه ها عجیب و غریب است. قرآن تبیان کلّ شیئ است برای همۀ اعصار، پس باید برای همۀ اعصار کلّ شیئ را بیان کند.
ضَبْحاً: اقرب الموارد: 1- ضبحت الخیل فی عدوها ضباحاً: اَسمعت من افواهها صوتاً لیس بصهیل ولاحمحمة: اسب در حرکتش صدائی از دهانش برآورد که نه شیهه است و نه حمحمه.
2- المضبوحة: حجارة القدّاحة الّتی کانّها المحرقة: سنگ آتش زنه (که آتش در آن نهفته است) گوئی که می سوزد. در آیه، همین معنی دوم مورد نظر است که کلمۀ قدح در آیۀ دوم به طور نصّ کامل، آن را تأیید می کند.
پیش تر دیدیم که برخی مفسّرین واژۀ «الضّابحات» که باز اسم فاعل مؤنّث است مقدر کرده و تقدیر آن را چنین خوانده اند: وَ الْعادِیاتِ الضّابْحات ضبحاً. و در این جا روشن می شود که باید به جای اسم فاعل، اسم مفعول مقدّر شود: وَ الْعادِیاتِ المضبوحات ضَبْحاً. که عین معنای تصریح شده در لغت و جمع «مضبوحة» است.
با کلمۀ ضَبْحاً، عنصر دیگری بر ابعاد معنائی آیه افزوده می شود: الکترون ها آتش نهفته در خود دارند.
تنوین تنکیر: تنوین (دوزبر ً) که بر کلمۀ ضبحاً آمده هم عنصر تنکیر در خود دارد- یعنی آتش ناشناخته، یک آتش غیر معروف- و هم عنصر «وحدت» را دارد؛ یعنی یک آتش ناشناختۀ غیر معروف. آتش عجیب و غریبی که در آن ها نهفته است.
بنابر این تنها در کلمه ضبحاً، پنج عنصر حضور دارد: یک (وحدت)، آتش، نهفتگی، غیر معروف بودن، عجیب و غریب بودن.
بنابر این: مجموع عناصر معنائی در یک آیۀ دو کلمه ای، هشت عنصر معنائی، حضور دارند. و این است که قرآن معجزه اندر معجزه علمی است.
فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً: موریات صیغۀ جمع مؤنّث اسم فاعل از باب افعال، از مادّه «وَرَیَ»
می باشد.
المنجد و اقرب الموارد: اَوری الزّند ایراءً: اخرج ناره: هیزم آتش خود را بروز داد.- ظاهر کرد.
بنابر این، موری، موریه، یعنی چیزی که آتش خود را بروز دهد.- موریات: چیزهائی که آتش نهفته شان را بروز می دهند.
قدحاً: اخگری را- با همان تنوین تنکیر وحدتی با عناصر: یک اخگر ناشناخته نا معروف برای آن زمان، آتش نهفته و عجیب غربی که به اخگر تبدیل شود. امروز کافی است سر دو سیم برق را به همدیگر بزنید و آن اخگر الکتریسیته را مشاهده کنید. بدین سان روشن
می شود آن چه مفسرین گفته اند با اشکال اساسی دیگر نیز مواجه است؛ آنان موریات را به دو معنی احتمالی گرفته اند: سُم اسبان با سنگ برخورد کند و ایجاد آتش یا اخگر کند. یا: حاجیان در عَرَفَاتٍ وَ مِنًى برای پخت غذای شان، آتش افروزند. در حالی که می بینیم منابع لغت می گویند کاربرد صیغۀ باب افعال (اَوری)، فعل خود هیزم و سنگ است نه کار اسبان یا آدمیان. یعنی فاعل اَوری، که موریات از آن می آید، خود آن شیئ است که آتش را در خود نهفته دارد.
و اگر مراد اسبان یا آدمیان بود باید از باب تفعیل به صورت «الموّریات» می آمد: اقرب الموارد جلد استدراک: وَرّیَ النّار توریةً: استخرجها[2].
غرابت: لفظ موریات نیز غریب است. زیرا برای معنای غریب به کار رفته است و این غریب تر از عادیات است حتّی نه مفرد آن (موریه) و نه خودش، در متون لغوی یافت
نمی شوند.
فَالْمُغیراتِ صُبْحاً: مغیرات نیز صیغه مؤنّث از باب اِفعال از مادّه غَوَر.
المنجد و اقرب الموارد: 1- اَغار اِغارةً: ذهب فی الارض: روی زمین راه رفت.
2- اَغار اِغارةً: عجّل فی المشی: با سرعت و عجله حرکت کرد.
3- اَغار اِغارةً الحبلَ: شدّ فتله: رشتگی طناب را محکم کرد- آن را به طور محکم ریسید.
صُبحاً: 1- صبح الحدید صبحاً: بَرِق: آهن صبح کرد یعنی برق داد.
2- مصباح: چراغ، شمع و هر چیزی که نور داشته باشد.
3- صبح: پیدایش نور: آغاز نور: نور اوّل: اوّلین نور.
با توجه به تنوین تنکیر و وحدت: یک برق ویژه و ناشناخته ای که غیر معروف است.
فَالْمُغیراتِ صُبْحاً: پس سوگند به با شتاب روندگانی که رشته می سازند و با خود برق دارند، برق ویژه و ناشناخته ای.
اصل در جهان ماده و انرژی، تاریکی است. اولین خشت بنای نور در جهان با وجود الکترون ها به طور بالقوه تحقق می یابد. و نیز با تعامل، کیفیت و کمیت در عدد، نور بالفعل به وجود می آید.
تعامل الکترون ها با هستۀ شان، و تعامل گونه های اتم در تشکیل مولکول های معین، و تعامل گونه های مولکول، برق و نور بالفعل را ایجاد می کند.
رشته: اتم ها با الکترون ها و هسته های شان، در کنار همدیگر قرار می گیرند؛ صف ها و رشته ها به وجود می آورند. که در مباحث آینده به شرح خواهد رفت. این آیه در ضمن معنای خود، تنها گامی پیش رفته که اشاره ای باشد به نظام صفی و رشته ای جهان، و بحث ذرّه شناسی با رشته شناسی نظام جهان، بی ربط و بیگانه نباشد. و به قول اهل ادب و معانی و بیان، این گام نوعی «براعت استهلال» است به مسائل آینده در تفسیر سوره صافّات.
گفته شد: اصل در جهان ماده و انرژی، تاریکی است و نورها در اصل، نهفته و بالقوّه هستند. در عرصۀ دانش فیزیک امروز، همان طور که نور یک «شیئ» است ظلمت نیز یک شیئ است. صدای نکیر ارسطوئیان گوش جهانیان را کر کرده بود که: تاریکی شیئ نیست «عدم النور» است؛ تاریکی یک امر وجودی نیست. هنوز هم صدرائیان ما بر این طبل تو خالی می کوبند. اما امام سجاد(ع) می گوید: «سُبْحَانَکَ تَعْلَمُ وَزْنَ الظُّلْمَةِ وَ النُّورِ»[3] خداوند وزن تاریکی را نیز می داند. یعنی همان طور که نور یک چیز است و وزن هم دارد تاریکی نیز چنین است. و امروز سخن از مادّه تاریک بخش مهمی از علم و دانش است.
هر که گریزد ز در اهل بیت(ع)
بارکش غول بیابان شود
فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً:
المنجد: اَثَرَ اثراً و اِثارةً و اَثرَةً: آثر ایثاراً: اکرمه: گرامی داشت آن را.
بدین سان کاربرد ثلاثی آن با کاربرد باب اِفعال یکی می شود.
نَقْعاً: 1- النّقع: الماء المجتمع: آبِ جمع شده.
2- نَقَعَ نَقْعاً الجیبَ: شقّه: آن را دو شقّه کرد.
3- نَقْع: دو شقه کردن.
4- نَقْعٌ: بروزن صَعبٌ، صفت مشبهه: شیئ دو شقه.
فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً: پس محفوظ و گرامی می دارند یک چیز را (به دورش می چرخند) که از دو شقّه تشکیل یافته است.
هسته در مرکز اتم، تشکیل شده از دو بخش: پروتون و نوترون.
قرائت دوم: فَأَثّرْنَ بِهِ نَقْعاً: پس؛ تاثیر می گذارند (حفظ می کنند در میان شان) یک شیئ دو شقّه را.
فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً: قرائت با تشدید «س»: وسّطن: صیغه جمع مؤنّث غایب ماضی از باب تفعیل از مادّه وَسَطَ.
فوسّطن به جمعاً: در میان گرفتند به وسیله آن (آتش نهفته، حرکت، در پی همدیگر، اخگر بالقوّه، شتاب) یک جمع را، جمع ناشناخته و غیر معروف را.
الکترون ها هسته را در وسط خودشان گرفته اند که از پروتون و نوترون، جمع و تشکیل شده است.
این که ردیف می کنم: آتش نهفته، حرکت، شتاب، جریان در پی همدیگر و… همگی جنبه های مختلف یک چیز هستند. اگر چیزهای متعدد دارای واقعیت های متعدد باشند
می بایست با ضمیر مؤنّث «ها- بها» می آمد. و این که با ضمیر «ه- به» آمده، خود یک معجزۀ علمی دیگر است که اشاره دارد بر این که همگی آن ها یک واقعیت واحد دارند، و این ویژگی مخصوص الکترون است. اما هستۀ اتم از دو واقعیت تشکیل شده است.
قرائت با تخفیف «س»: فوسطن به جمعاً: وسطن صیغه مؤنّث غایب فعل ماضی ثلاثی مجرد از ماده وَسَطَ.
فوسطن به جمعاً: به وسیله آن (آتش نهفته، اخگر بالقوه، حرکت، شتاب، جریان در پی همدیگر) حائل شده اند میان یک جمع.
در میان دو بخش هسته، حایل و «عایق» وجود دارد که آن دو را از امتزاج باز می دارد. این عایق، خود الکترون ها نیستند بل که نقش شان، کارشان در ایجاد آن عایق ، مورد نظر است: تعامل میان ماهیت هسته و ویژگی های الکترون است که چنین عایقی را به وجود
می آورد.
یک شعار علمی: اگر این آیه ها را به معنی دیگر تفسیر کنید، نادرست خواهد بود (همان طور که دیدیم اقوال مفسرین همگی دارای اشکالات اساسی بوده و مصداق تحکّم هستند) و در این جهان مصداقی برای این آیه ها نخواهید یافت مگر سازمان و ساختمان اتم ها. این گوی و این هم میدان.
[1] یکی از مصادیق آن، کهکشان های پیر و کهکشان های جوان است. شرح بیش تر در مباحث آینده
[2] در قرآن، آیه 71 سورۀ واقعه «أَ فَرَأَیْتُمُ النَّارَ الَّتی تُورُونَ»؛ تورون صیغۀ جمع مذکّر مخاطب از باب اِفعال، آمده است
اولاً: بحث ما در صیغۀ مؤنّث است که در قرآن «تورین» نداریم
ثانیاً: بنابر منابع لغت باید گفت: در این آیه، باب اِفعال به معنی باب استفعال به کار رفته، همان طور که مفسّرین نیز آن را به «تستخرجون» معنی کرده اند نه به معنی «تُخرجون» که از باب اِفعال است. یعنی کاربرد تورون همراه با مجاز است. اما در آیه مورد بحث ما دلیلی بر مجاز نداریم و اصل حقیقت است نه مجاز
[3] بحار، ج83 ص226