● حاجيه تقي زاده فانيد -
تفسیر انگلیسی- ابن کثیر
This is another parable which Allah gave about the hypocrites who sometimes know the truth and doubt it at other times. When they suffer from doubt, confusion and disbelief, their hearts are,
(Like a Sayyib), meaning, "The rain", as Ibn Mas`ud, Ibn `Abbas, and several other Companions have confirmed as well as Abu Al-`Aliyah, Mujahid, Sa`id bin Jubayr, `Ata', Al-Hasan Al-Basri, Qatadah, `Atiyah Al-`Awfi, `Ata' Al-Khurasani, As-Suddi and Ar-Rabi` bin Anas. Ad-Dahhak said "It is the clouds." However, the most accepted opinion is that it means the rain that comes down during,
(darkness), meaning, here, the doubts, disbelief and hypocrisy.
(They swear by Allah that they are truly of you while they are not of you, but they are a people who are afraid. Should they find refuge, or caves, or a place of concealment, they would turn straightway thereto in a swift rush)
(The lightning), is in reference to the light of faith that is sometimes felt in the hearts of the hypocrites,
(They thrust their fingers in their ears to keep out the stunning thunderclap for fear of death. But Allah ever encompasses the disbelievers), meaning, their cautiousness does not benefit them because they are bound by Allah's all-encompassing will and decision. Similarly, Allah said,
(Has the story reached you of two hosts. Of Fir`awn (Pharaoh) and Thamud Nay! The disbelievers (persisted) in denying. And Allah encompasses them from behind!) (85:17-20).
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
» تفسیر راهنما
1 - قرآن و اسلام، مایه حیات و رشد انسانهایند.
أو کصیب
2 - قرآن براى منافقان بسان بارانى است همراه با رعد و برق در شبى تاریک و مخوف
أو کصیب من السماء فیه ظلمت و رعد و برق
3 - قرآن، براى اهل نفاق ظلمت زا، وحشت آفرین و احیاناً روشنى بخش (در بردارنده منافعى گذرا) است.
فیه ظلمت و رعد و برق
4 - منافقان، در جامعه قرآنى و در برابر اسلام، خود را در معرض زوال و نابودى مى بینند.
یجعلون أصبعهم فى ءاذانهم من الصوعق حذر الموت
5 - کافران از هر سو در حیطه قدرت و سلطنت خداوند هستند.
واللّه محیط بالکفرین
6 - منافقان در زمره کفرپیشگانند.
واللّه محیط بالکفرین
7 - شکست، ناکامى و زوال، فرجام منافقان
واللّه محیط بالکفرین
8 - منافقان در برابر آوازه قرآن و گسترش اسلام، چاره اى جز ناشنیده انگاشتن آن ندارند.
یجعلون أصبعهم فى ءاذانهم من الصوعق حذرالموت
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
» تفسیر مجمع البیان
«اوکصیّب من السّماء»
مَثَل و وصف این نفاق پیشگان در نادانى و سرگردانى، همانند کسانى است که بارانى تند برآنان ببارد و در آن تاریکى شدید، غرّش هراس انگیز رعد و جهش برق، آنان را در وحشت و سرگردانى فرو برد.
درمورد این مثال، نظراتى ارائه شده است؛ ازجمله:
1. قرآن یا بارانى حیات بخش
ابن عبّاس مى گوید: در آیات مورد بحث، منظور، تشبیه قرآن به بارانى حیات بخش است. همانگونه که باران، تاریکى و رعد و برق را به همراه مى آورد، با نزول قرآن شریف و آیات آن نیز آزمونها، دستورات و وظایفى براى انسانها مقرّر شده که با سختیها همراه است. بدوش کشیدن این بارِ سنگینِ وظایف، گویى دورنمایى تاریک ترسیم مى کند، و هشدارهاى قرآن به خروش رعد مى ماند که دلها را مى لرزاند؛ رعدى که روشنگرى قرآن و نورباران ساختن راه زندگى خود و جامعه، برق و درخشش آن است.
2. دنیا بسان بارانى است
برخى برآنند که در این آیات، «دنیا» به سبب خوشیها و ناخوشیهایش، به باران سودبخش و زندگى سازى تشبیه شده است که در کنار سود سرشارش، زیانهایى نیز ببار مى آورد؛ امّا منافقان به خیال پرهیز از رنج و ناراحتى دنیا، خویشتن را از انبوه فواید و ثمرات آن نیز محروم مى سازند.
3. اسلام یا بارانى زندگى ساز
پاره اى را اعتقاد بر آن است که در این آیات، اسلام به بارانى زندگى ساز تشبیه شده است؛ زیرا همانگونه که باران، رحمت خداست و حیات مى بخشد، اسلام نیز نعمت گرانبهاى معنوى اوست و به فرد و خانواده و جامعه، روشنایى و زندگى ارزانى مى دارد. امّا از آنجا که اسلام و ایمانِ منافقان، واقعى نبود و درحقیقت کفرِ پنهان بود، براى آنان بسان تاریکیهاى باران مى نمود؛ فرمان جهاد اسلام براى آنان چون غرّش «رعد» بود؛ و اسلام ظاهریشان - که امنیت جان و مال و امتیازات دیگر را به آنان ارزانى مى داشت و به آنها اجازه مى داد که با توحیدگرایان تشکیل خانواده بدهند، ارث برند و ارث گذارند - همانند جهش و روشنگرى «برق»؛ و کیفرهاى عادلانه اى که اسلام درمورد هر گناه و زشتى درنظر مى گرفت، همچون خروش «صاعقه».
از دوّمین امّام نور(ع) روایتى نقل کرده اند که این دیدگاه را تأیید مى کند. ایشان مى فرمایند: «اسلام منافقان، به مانند بارانى با ویژگیهاى خاص است».
4. و این هم دیدگاهى دیگر
ابن عبّاس و گروهى دیگر مى گویند:
دو تن از منافقان از مدینه گریختند. در بیابان، بارانى تند با ویژگیهایى که در آیه آمده است، بر آنان باریدن گرفت. در طول راه، زمانى که غرّش صاعقه و جهش برق، بیابان را روشن مى ساخت، آنان از شدّت وحشت، سرانگشتان خویش را در گوشها قرار مى دادند و از روشنایى برق بهره مى گرفتند و اندکى راه مى پیمودند؛ امّا هنگامى که برق نمى زد، مسیرشان در تاریکى فرو مى رفت و آنان جایى را نمى دیدند.
در این شرایط وحشتناک، آن دو با خود مى گفتند: اى کاش نجات مى یافتیم و به حضور پیامبر (ص) شرفیاب مى شدیم تا دست بر دست آن پیشواى نجات مى نهادیم و ایمان مى آوردیم.
آنها پس از رهایى از خطر، به عهد خود وفا کردند و ایمان آوردند؛ و سرگذشت آنان براى منافقان نمونه اى شد، چرا که منافقان نیز آنگاه که به محضر پیامبر (ص) شرفیاب مى شدند، انگشتان خویش را در گوشها مى نهادند تا آیه اى درمورد خود نشوند، و هنگامى که مال و ثروت بدست مى آوردند، شادمان مى شدند و فریاد مى کشیدند که راستى دین محمّد(ص) چه دین شایسته و زندگى بخشى است!: «کلّما اضاء لهم مشوا فیه»، و وقتى چیزى ازدست مى دادند یا رنج و فشارى بر آنان وارد مى آمد، مى گفتند: همه این گرفتاریها از دین محمّد(ص) است؛ و راه شرک درپیش مى گرفتند: «واذا اظلم علیهم قاموا ...».
«واللَّه محیط بالکافرین»
در تفسیر این فراز از آیه شریفه، دیدگاهها متفاوت است؛ ازجمله:
1. بعضى گفته اند: خدا از نیّتهاى درونى منافقان آگاه است و پیامبرش را نیز آگاه مى سازد.
2. و برخى برآنند که منظور این است که: خدا تواناست و آنان از قلمرو قدرت او گریزگاهى نخواهند یافت.
3. «مجاهد» مى گوید: خدا در روز رستاخیز گردآورنده همه آنان است و معناى احاطه در جهان دیگر همین است.
4. و پاره اى دیگر مى گویند: منظور این است که خدا در لحظه اى که مقرّر فرموده است، جان همه آنان را خواهد گرفت؛ و این معناى احاطه است. این مفهوم در آیات دیگرى نیز آمده است؛ براى نمونه:
«وَ اُحیطَ بِثَمَرِهِ فَاَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلى ما اَنْفَقَ...»(78)
و [آفت آسمانى ] میوه هایش را فرا گرفت [و میوه ها نابود شد] ...
«... اِلّا اَنْ یُحاطَ بِکُمْ ...»(79)
که در هر دو مورد، «احاطه» به معناى آفت و هلاکت آمده است.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
» تفسیر کشاف
ثم ثنی الله سبحانه فی شأنهم بتمثیل آخر لیکون کشفا لحالهم بعد کشف ، و إیضاحا غب إیضاح . و کما یجب علی البلیغ فی مظان الاجمال و الایجاز أن یجمل و یوجز، فکذلک الواجب علیه فی موارد التفصیل و الاشباع أن یفصل و یشبع . أنشد الجاحظ: یوحون بالخطب الطوال و تارة وحی الملاحظ خیفة الرقباء و مما ثنی من التمثیل فی التنزیل قوله : (و ما یستوی الاعمی و البصیر و لا الظلمات و لا النور و لا الظل و لا الحرور، و ما یستوی الاحیاء و لا الاموات ) و ألا تری إلی ذی الرمة کیف صنع فی قصیدته ؟: أذاک أم نمش بالوشی أکرعه ... ... ... ... ... ... أذاک أم خاضب بالسی مرتعه ... ... ... ... ... ... فإن قلت : قد شبه المنافق فی التمثیل الاول بالمستوقد نارا، و إظهاره الایمان بالاضاءة، وانقطاع انتفاعه بانطفاء النار، فما ذا شبه فی التمثیل الثانی بالصیب و بالظلمات و بالرعد و بالبرق و بالصواعق ؟ قلت : لقائل أن یقول : شبه دین الاسلام بالصیب ، لان القلوب تحیابه حیاة الارض بالمطر. و ما یتعلق به من شبه الکفار بالظلمات . و ما فیه من الوعد و الوعید بالرعد و البرق . و ما یصیب الکفرة من الافزاع و البلایا و الفتن من جهة أهل الاسلام بالصواعق . و المعنی : أو کمثل ذوی صیب . و المراد کمثل قوم أخذتهم السماء علی هذه الصفة فلقوا منها مالقوا. فإن قلت : هذا تشبیه أشیاء بأشیاء فأین ذکر المشبهات ؟ وهلا صرح به کما فی قوله : (و ما یستوی الاعمی و البصیر و الذین آمنوا و عملوا الصالحات و لا المسی ء)، و فی قول امری القیس : کأن قلوب الطیر رطبا و یابسا لدی و کرها العناب و الحشف البالی ؟ قلت : کما جاء ذلک صریحا فقد جاء مطویا ذکره علی سنن الاستعارة، کقوله تعالی : (و ما یستوی البحران هذا عذب فرات سائغ شرابه و هذا ملح أجاج )، (ضرب الله مثلا رجلا فیه شرکاء متشاکسون و رجلا سلما لرجل ). و الصحیح الذی علیه علماء البیان لا یتخطونه : أن التمثیلین جمیعا من جملة التمثیلات المرکبة دون المفرقة، لا یتکلف الواحد واحد شی ء یقدر شبهه به ، و هو القول الفحل و المذهب الجزل ، بیانه : أن العرب تأخذ أشیاء فرادی ، معزولا بعضها من بعض ، لم یأخذ هذا بحجزة ذاک فتشبهها بنظائرها، کما فعل امرؤ القیس و جاء فی القرآن ، و تشبه کیفیة حاصلة من مجموع أشیاء قد تضامت و تلاصقت حتی عادت شیئا واحدا، بأخری مثلها کقوله تعالی : (مثل الذین حملوا التوراة) الایة. الغرض تشبیه حال الیهود فی جهلها بما معها من التوراة و آیاتها الباهرة، بحال الحمار فی جهله بما یحمل من أسفار الحکمة، و تساوی الحالتین عنده من حمل أسفار الحکمة و حمل ما سواها من الاوقار، لا یشعر من ذلک إلا بما یمر بدفیه من الکد و التعب . و کقوله : (و اضرب لهم مثل الحیاة الذنیا کماء أنزلناه من السماء) المراد قلة بقاء زهرة الدنیا کقلة بقاء الخضر. فأما أن یراد تشبیه الافراد بالافراد غیر منوط بعضها ببعض و مصیرة شیئا واحدا، فلا. فکذلک لما وصف وقوع المنافقین فی ضلالتهم و ما خبطوا فیه من الحیرة و الدهشة شبهت حیرتهم و شدة الامر علیهم بما یکابد من طفئت ناره بعد إیقادها فی ظلمة اللیل ، و کذلک من أخذته السماء فی اللیلة المظلمة مع رعد و برق و خوف من الصواعق . فإن قلت : الذی کنت تقدره فی المفرق من التشبیه من حذف المضاف وهو قولک "أو کمثل ذوی صیب " هل تقدر مثله فی المرکب منه ؟ قلت : لولا طلب الراجع فی قوله تعالی : (یجعلون أصابعهم فی آذانهم ) ما یرجع إلیه لکنت مستغنیا عن تقدیره ، لانی أراعی الکیفیة المنتزعة من مجموع الکلام فلا علی أولی حرف التشبیه مفرد یتأتی التشبیه به أم لم یله . ألا تری إلی قوله : (إنما مثل الحیاة الدنیا) الایة، کیف ولی الماء الکاف ، و لیس الغرض تشبیه الدنیا بالماء و لا بمفرد آخر یتمحل لتقدیره . و مما هو بین فی هذا قول لبید: و ما الناس إلا کالدیار و أهلها بها یوم حلوها و غدوا بلاقع لم یشبه الناس بالدیار، و إنما شبه و جودهم فی الدنیا و سرعة زوالهم و فنائهم ، بحلول أهل الدیار فیها و وشک نهوضهم عنها، و ترکها خلاء خاویة. فان قلت : أی التمثیلین أبلغ ؟ قلت : الثانی ، لانه أدل علی فرط الحیرة و شدة الامر و فظاعته ، و لذلک أخر، و هم یتدرجون فی نحو هذا من الاهون إلی الاغلظ. فإن قلت : لم عطف أحد التمثیلین علی الاخر بحرف الشک ؟ قلت : أو فی أصلها لتساوی شیئین فصاعدا فی الشک ، ثم اتسع فیها فاستعیرت للتساوی فی غیر الشک ، و ذلک قولک : جالس الحسن أو ابن سیرین ، ترید أنهما سیان فی استصواب أن یجالسا، و منه قوله تعالی : (و لا تطع منهم آثما أو کفورا)، أی الاثم و الکفور متساویان فی وجوب عصیانهما، فکذلک قوله (أو کصیب ) معناه أن کیفیة قصة المنافقین مشبهة لکیفیتی هاتین القصتین ، و أن القصتین سواء فی استقلال کل واحدة منهما بوجه التمثیل ، فبأیتهما مثلتها فأنت مصیب ، و إن مثلتها بهما جمیعا فکذلک . و الصیب : المطر الذی یصوب ، أی ینزل و یقع . و یقال للسحاب : صیب أیضا. قال الشماخ : * و أسحم دان صادق الرعد صیب * و تنکیر صیب لانه أرید نوع من المطر شدید هائل . کما نکرت النار فی التمثیل الاول . و قری : کصائب ، و الصیب أبلغ . و السماء: هذه المظلة. و عن الحسن : أنها موج مکفوف . فان قلت : قوله (من السماء) ما الفائدة فی ذکره ؟ و الصیب لا یکون ألا من السماء. قلت : الفائدة فیه أنه جاء بالسماء معرفة فنفی أن یتصوب من سماء، أی من أفق واحد من بین سائر الافاق ، لان کل أفق من آفاقها سماء، کما أن کل طبقة من الطباق سماء فی قوله : (و أوحی فی کل سماء أمرها). الدلیل علیه قوله : * و من بعد أرض بیننا و سماء * و المعنی أنه غمام مطبق آخذ بَفاق السماء، کما جاء بصیب . و فیه مبالغات من جهة الترکیب و البناء و التنکیر. أمد ذلک بأن جعله مطبقا. و فیه أن السحاب من السماء ینحدر و منها یأخذ ماءه ، لاکزعم من یزعم أنه یأخذه من البحر. و یؤیده قوله تعالی : (و ینزل من السماء من جبال فیها من برد). فان قلت : بم ارتفع ظلمات ؟ قلت : بالظرف علی الاتفاق لاعتماده علی موصوف . و الرعد: الصوت الذی یسمع من السحاب ، کأن أجرام السحاب تضطرب و تنتفض إذا حدتها الریح فتصوت عند ذلک من الارتعاد. و البرق الذی یلمع من السحاب ، من برق الشی ء بریقا إذا لمع . فان قلت : قد جعل الصیب مکانا للظلمات فلا یخلو من أن یراد به السحاب أو المطر، فأیهما أرید فما ظلماته ؟ قلت : أما ظلمات السحاب فإذا کان أسحم مطبقا فظلمتا سجمته و تطبیقه مضمومة ألیهما ظلمة اللیل . و أما ظلمات المطر فظلمة تکاثفه و انتساجه بتتابع القطر، و ظلمة إظلال غمامه مع ظلمة اللیل . فان قلت : کیف یکون المطر مکانا للبرق و الرعد و إنما مکانهما السحاب ؟ قلت إذا کانا فی أعلاه و مصبه و ملتبسین فی الجملة فهما فیه . ألا تراک تقول : فلان فی البلد، و ما هو منه الا فی حیز یشغله جرمه . فان قلت : هلا جمع الرعد و البرق أخذا بالابلغ کقول البحتری : یا عارضا متلفعا ببروده یختال بین بروقه و رعوده و کما قیل ظلمات ؟ قلت : فیه و جهان : أحدهما أن یراد العینان ، ولکنهما لما کانا مصدرین فی الاصل یقال : رعدت السماء رعدا و برقت برقا ، روعی حکم أصلهما بأن ترک جمعهما و إن أرید معنی الجمع . و الثانی : أن یراد الحدثان کأنه قیل : و إرعاد و إبراق . و إنما جاءت هذه الاشیاء منکرات ، لان المراد أنواع منها، کأنه قیل : فیه ظلمات داجیة، و رعد قاصف ، و برق خاطف . و جاز رجوع الضمیر فی یجعلون إلی أصحاب الصیب مع کونه محذوفا قائما مقامه الصیب ، کما قال : (أوهم قائلون )، لان المحذوف باق معناه و إن سقط لفظة. ألا تری إلی حسان کیف عول علی بقاء معناه فی قوله : یسقون من ورد البریص علیهم بردی یصفق بالرحیق السلسل حیث ذکر یصفق ، لان المعنی ، ماء بردی ، و لا محل لقوله (یجعلون ) لکونه مستأنفا، لانه لما ذکر الرعد و البرق علی ما یؤذن بالشدة و الهول ، فکأن قائلا قال : فکیف حالهم مع مثل ذلک الرعد؟ فقیل : (یجعلون أصابعهم فی آذانهم ) ثم قال : فکیف حالهم مع مثل ذلک البرق ؟ فقیل : یکاد البرق یخطف أبصارهم . فان قلت : رأیس الاصبع هو الذی یجعل فی الاذن فهلا قیل أناملهم ؟ قلت : هذا من الاتساعات فی اللغة التی لا یکاد الحاصر یحصرها، کقوله : (فاغسلوا و جوهکم و أیدیکم )، (فاقطعوا أیدیهما) أراد البعض الذی هو إلی المرفق و الذی إلی الرسغ . و أیضا ففی ذکر الاصابع من المبالغة ما لیس فی ذکر الانامل . فان قلت : فالاصبع التی تسد بها الاذن أصبع خاصة، فلم ذکر الاسم العام دون الخاص ؟ قلت : لان السبابة فعالة من السب فکان اجتنابها أولی بَداب القرآن . ألا تری أنهم قد استبشعوها فکنواعنها بالمسبحة و السباحة و المهللة و الدعاءة. فان قلت : فهلا ذکر بعض هذه الکنایات ؟ قلت : هی ألفاظ مستحدثة لم یتعارفها الناس فی ذلک العهد، و إنما أحدثوها بعد. و قوله (من الصواعق ) متعلق بیجعلون ، أی : من أجل الصواعق یجعلون أصابعهم فی آذانهم ، کقولک : سقاه من العیمة. و الصاعقة: قصفة رعد تنقض معها شقة من نار، قالوا: تنقدح من السحاب إذا اصطکت أجرامه ، و هی نار لطیفة حدیدة. لاتمر بشی ء إلا أتت علیه ، إلا أنها مع حدتها سریعة الخمود. یحکی أنها سقطت علی نخلة فأحرقت نحو النصف ثم طفئت . و یقال : صعقته الصاعقة إذا أهلکته ، فصعق ، أی مات إما بشدة الصوت أو بالاحراق . و منه قوله تعالی : (و خر موسی صعقا). و قرأ الحسن : من الصواقع ، و لیس بقلب للصواعق ، لان کلا البناءین سواء فی التصرف ، و إذا استویا کان کل واحد بناء علی حیاله . ألا تراک تقول : صقعه علی رأسه ، و صقع الدیک ، و خطیب مصقع : مجهر بخطبته . و نظیره "جبذ" فی "جذب " لیس بقلبه لاستوائهما فی التصرف . و بناؤها إما أن یکون صفة لقصفة الرعد، أو للرعد، و التاء مبالغة کما فی الروایة، أو مصدرا کالکاذبة و العافیة. و قرأ ابن أبی لیلی : حذار الموت ، وانتصب علی أنه مفعول له کقوله : * و أغفر عوراء الکریم ادخاره * و الموت فساد بنیة الحیوان . و قیل : عرض لا یصح معه إحساس معاقب للحیاة. و إحاطة الله بالکافرین مجاز. و المعنی أنهم لا یفوتونه کما لا یفوت المحاط به المحیط به حقیقة. و هذه الجملة اعتراض لا محل لها
[ نظرات / امتیازها ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● عبدالله عبداللهي -
اثنی عشری
أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ «19»
أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّماءِ: یا حال منافقان مانند حال جماعتى است که گرفتار باشند میان باران درشت که به سرعت و هیبت تمام فرود آید از آسمان، یا از ابرى که، فِیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ: در آن تاریکى تراکم و رعد و برق باشد. رعد عبارت است از صداى مهیب سخت، و برق عبارت است از روشنائى که در آن جهندگى و سوزندگى باشد. این جماعت گرفتاران، یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ: قرار مىدهند انگشتان خود را در گوشهاى خود، مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ: از سختى صداى صاعقههائى که از آن مىجهد به جهت ترس مردن و هلاک شدن. وَ اللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ: و خداى تعالى به علم شامل خود احاطه کننده است به آنان که کافر شدند، یعنى علم سبحانى به همه اقوال و افعال ایشان رسیده و هیچ چیز از نهانى و آشکارا و جزئى و کلى آنها بر ذات الهى مخفى نیست، یا قدرت الهى به جمیع آنها احاطه دارد بر وجهى که هیچیک از تحت قدرت او نتوانند خارج شوند و هریک به مجازات خود خواهند رسید.
وجه تمثیل: تشبیه فرموده ایمان و قرآن و چیزهائى که موجب حیات دین است به بارانى که سبب حیات زمین است، و آنچه مترتب بر ایمان است از تکالیف شرعیه و ترک ادیان باطله. و اقدام به جهاد با اقرباى خود را تشبیه فرموده به ظلمات به زعم آنان. و آنچه در قرآن است از وعده و وعید، تشبیه به رعد و برق، و ترس آنها از تهدید و توعید الهى را به حال کسى که رعد وبرق او را ترسانده و از شدت ترس گوشهاى خود را بگیرد از شنیدن آن.
در منهج نقل شده که چون منافقان خدمت حضرت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مىآمدند، انگشتها به گوشها مىنمودند، از ترس آنکه مبادا حکم الهى به کشتن آنها صادر گردد. حق تعالى تشبیه فرموده ایشان را به جماعتى که به جهت ترس هلاک شدن خود، وقت شنیدن صاعقه انگشتان را به گوش نهند، و چون حجج نیره قرآنى و آیات لامعه فرقانى به دیده بصیرت ایشان میرسید، نزدیک بود قلوب آنان به جهت نورانیت آیات قرآن ربوده شود از کیش خود و منتقل گردد به ایمان؛ حق تعالى تشبیه فرموده به برق که به سبب کثرت لمعان، نزدیک است چشمهاى اصحاب باران را برباید.
ابن مسعود نقل نموده که دو مرد منافق از حضرت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم گریخته از مدینه جلاى وطن اختیار کردند. در راه بارانى شدید به آنها رسید. چنانچه در آیه ذکر شده، در آن حال متحیر ماندند؛ هرگاه برقى لامع مىشد، چند قدمى مىرفتند و چون تاریک مىشد مىایستادند، و چون صاعقه ظاهر شدى انگشت به گوش نهادى از ترس هلاک شدن، و چون بىتاب شدى مىگفتند کاش زود صبح شدى تا نزد پیغمبر رفته اسلام اختیار کردى. صبح خدمت حضرت اسلام آوردند. حق تعالى حال منافقین را به این دو مرد تشبیه فرموده که انگشتها به گوش نهند از ترس هلاک شدن.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
» روان جاوید
أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ «19»
ترجمه
یا مانند باران شدید است از آسمان که در آن ظلمتها و رعد و برق است میگذارند انگشتان خودشان را در گوشهاشان از صداهاى مهیب آسمانى از ترس مرگ و خدا احاطه دارد بر کافران..
تفسیر
خداوند ثانیا براى مزید توضیح و تبیین تشبیه فرموده است حال منافقان را بکسانیکه در باران شدید واقع شده باشند چون خطابات الهیه و ارشادات حقه مانند باران که احیاء اراضى موات را مینماید دلهاى مرده را از نور معرفت زنده میکند و در آن ظلمات شبهات و شکوک و مصائب ناشیه از آنها است چنانچه اشخاصیکه در بیابان بباران شدید گرفتار شوند از اطراف ظلمتها مشاهده مینمایند و چون مشتمل بر انذار و تخویف و وعید است در آن رعد است که موجب ترس میشود و چون متضمن آیات باهرات که موجب استبصار است میباشد در آن برق است که دلها را روشن مینماید و در اینحال منافقان چنان از استماع مواعظ حقه و معارف الهیه امتناع داشتند که گویا انگشتهاشانرا در گوشهاشان گذارده بودند که چیزى از آن بیانات بگوششان نرسد مبادا زهرهشان آب شود و بمیرند یا برق صاعقه شود و آنها رابسوزاند باین اندازه بر طبع آنها گران بود مخصوصا وقتى که از پیغمبر (ص) راجع بامیر المؤمنین (ع) فضیلت و منقبتى مىشنیدند یا تهدید و لعنى راجع باعداء آنحضرت که نقض بیعت نموده بودند که در این حال پنبه غفلت در گوش میگذاردند و خود را از شنیدن منصرف مینمودند که مبادا رنگ رخساره آنها تغییر کند و اهل ایمان متوجه شوند که آنها با آنحضرت عداوت دارند و مقصود بتهدید و لعن میباشند چون در عین حال از پیغمبر (ص) هم خوف و رجاء داشتند و بخیال خودشان میخواستند امر را بر آن حضرت هم مشتبه نمایند و میترسیدند از آنکه اگر پرده از روى کار برداشته شود پیغمبر (ص) امر بقتل آنها صادر فرماید و خداوند بر آنها و نیّات فاسده آنها احاطه علمى دارد و میتواند نفاق و کفرشانرا ظاهر و اسرارشان را فاش فرماید، پس اى برادر عزیز با خداى خود دو رنگى و نفاق مکن و یکرو و یکدل و یک جهت باش و اعمال خود را خالص از ریا و سمعه نما که نفاق با هر کسى بد است چه رسد بخداوند که از ضمائر بندگان آگاه است و کسى نمیتواند با او نفاق کند.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.