● دامنه مصادیق آیات
اینکه قرآن کریم از حیث انطباق معارف و آیاتش بر مصادیق و بیان حال مصادیقش دامنه اى وسیع دارد، پس هیچ آیه اى از قرآن اختصاص به مورد نزولش ندارد، بلکه با هر موردى که با مورد نزولش متحد باشد، و همان ملاک را داشته باشد جریان مىیابد، عینا مانند مثل هایى است که اختصاص به اولین موردش ندارد، بلکه از آن تجاوز کرده شامل همه موارد مناسب با آن مورد نیز می شود و این معنا همان اصطلاح معروف (جرى) است که در اوایل این کتاب درباره اش سخن رفت.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 103 |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : شیوه ی برداشت از قرآن |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای آیات متشابه
شخصى از امام صادق (علیه السلام) از محکم و متشابه پرسید، حضرتش فرمودند: «محکم، آیاتى است که مورد عمل قرار می گیرد، و متشابه آن آیاتى است که مفهومش براى کسى که معنایش را نمی فهمد مشتبه است».
علامه طباطبایی: در این حدیث اشاره اى است به این که متشابه آن نیست که به هیچ وجه نتوان معنایش را فهمید بلکه فهمیدن معناى آن نیز ممکن است.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 103 و 104 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : متشابه |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● بیان نحوه رفع ابهام از آیات متشابه
مام صادق (علیه السلام) فرمودند: قرآن مشتمل بر آیات محکم و متشابه است. اما محکم علاوه بر اینکه باید به آن ایمان داشت، عمل به آن نیز ممکن است، و باید آن را مدرک احکام دین قرار داد، و اما متشابه تنها باید به آن ایمان داشت و نباید به آن عمل کرد. منظور از جمله «فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ، وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ، یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا» همین است و راسخون در علم، آل محمد (علیه السلام) اند.
علامه طباطبایی: به زودى گفتارى در معناى این جمله که فرمود: «راسخون در علم، آل محمد (علیه السلام) اند» خواهد آمد ان شاء اللَّه. این روایت گفتار قبلى ما را تایید می کند، که گفتیم تشابه، قبل از رفع ابهام است، و چنان نیست که به هیچ وجه نشود آن را برطرف کرد، بلکه با ارجاع متشابه به محکم و با تفسیر محکم از آن، تشابهش برطرف می شود.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : این روایت را تفسیر عیاشی (ج 1 ص 162 و 163) روایت کرده است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 104 و 105 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : متشابه |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای آیه متشابه
مسعدة بن صدقة گفت: «از امام صادق (علیه السلام) از ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه پرسیدم». حضرت فرمودند: «ناسخ آیه اى است که حکمى ثابت آورده، که همیشه باید به آن عمل شود، و منسوخ آن آیه اى است که حکمى آورده باشد که مدتى به آن عمل می شده ولى بعدا به وسیله آیه اى دیگر نسخ شده است، و متشابه آن آیه اى است که معنایش براى کسى که آن را نمی فهمد مشتبه است».
علامه طباطبایی: این روایت گفتار قبلى ما را تایید می کند، که گفتیم تشابه، قبل از رفع ابهام است، و چنان نیست که به هیچ وجه نشود آن را برطرف کرد، بلکه با ارجاع متشابه به محکم و با تفسیر محکم از آن، تشابهش برطرف می شود. اما اینکه منسوخات هم از متشابهات باشد، وجه آن نیز همین است، چون تشابه آیه منسوخ، همانطور که گذشت از این جهت است که از ظاهرش بر می آید که حکمى را که بیان می کند همیشگى است، ولى آیه ناسخ آن را تفسیر نموده و می فهماند که حکم مزبور همیشگى نبوده است.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : این روایت را تفسیر عیاشی (ج 1 ص 11 ح 7) روایت کرده است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 104 و 105 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : متشابه |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● عمل به آیات محکم
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: ناسخ ثابت، و منسوخ آن است که گذشته باشد، و محکم آن است که بتوان به آن عمل نمود، و متشابه آن آیاتى است که با یکدیگر تشابه داشته باشند.
علامه طباطبایی: این روایت گفتار قبلى ما را تایید می کند، که گفتیم تشابه، قبل از رفع ابهام است، و چنان نیست که به هیچ وجه نشود آن را برطرف کرد، بلکه با ارجاع متشابه به محکم و با تفسیر محکم از آن، تشابهش برطرف می شود. اما اینکه منسوخات هم از متشابهات باشد، وجه آن نیز همین است، چون تشابه آیه منسوخ، همانطور که گذشت از این جهت است که از ظاهرش بر می آید که حکمى را که بیان می کند همیشگى است، ولى آیه ناسخ آن را تفسیر نموده و می فهماند که حکم مزبور همیشگى نبوده است.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : این روایت را تفسیر عیاشی (ج 1 ص 10 ح 1) روایت کرده است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 104 و 105 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : محکم- محکمات |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● متشابه بودن آیات منسوخ
امام باقر (علیه السلام) در ضمن حدیثى فرمودند: به همین جهت آیات منسوخه از متشابهات است.
علامه طباطبایی: این روایت گفتار قبلى ما را تایید می کند، که گفتیم تشابه، قبل از رفع ابهام است، و چنان نیست که به هیچ وجه نشود آن را برطرف کرد، بلکه با ارجاع متشابه به محکم و با تفسیر محکم از آن، تشابهش برطرف می شود. اما اینکه منسوخات هم از متشابهات باشد، وجه آن نیز همین است، چون تشابه آیه منسوخ، همانطور که گذشت از این جهت است که از ظاهرش بر می آید که حکمى را که بیان می کند همیشگى است، ولى آیه ناسخ آن را تفسیر نموده و می فهماند که حکم مزبور همیشگى نبوده است.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 104 و 105 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : متشابه |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● تفسیر آیات متشابه بوسیله آیات محکم
حضرت رضا (علیه السلام) فرمودند: «کسى که متشابه را به محکم قرآن برگرداند، به سوی صراط مستقیم هدایت شده» آن گاه فرمودند: «در اخبار ما نیز مانند قرآن، محکم و متشابه هست، باید که شما متشابهات آن را به محکماتش برگردانید، و زنهار متشابهات را پیروى مکنید که گمراه می شوید».
علامه طباطبایی: این روایت گفتار قبلى ما را تایید می کند، که گفتیم تشابه، قبل از رفع ابهام است، و چنان نیست که به هیچ وجه نشود آن را برطرف کرد، بلکه با ارجاع متشابه به محکم و با تفسیر محکم از آن، تشابهش برطرف می شود. اینکه فرمود: «اخبار ما نیز مانند قرآن محکم و متشابه دارد» مطلبى است که روایات بسیار زیادى از ائمه اهل بیت (علیه السلام) آن را می رساند، اعتبار عقلى هم مساعد آن است، براى اینکه اخبار، چیزى جز آنچه در قرآن کریم است ندارد، و جز آنچه را که قرآن متعرض آن است بیان نمی کند. در سابق هم گفتیم که تشابه از اوصاف معناى لفظ است، و آن عبارت از این است که لفظ معنایى داشته باشد، که هم با مقصود گوینده منطبق باشد، و هم با غیر آن، و تشابه از اوصاف خود لفظ نیست، و نظیر غرابت و اجمال نیست که مربوط به ابهام در لفظ باشد و نیز مربوط به ابهام در مجموع لفظ و معنا نیست. به عبارت دیگر اگر بعضى از آیات قرآن متشابه است، به این جهت متشابه است که بیاناتش به منزله مثل هایى نسبت به معارف حقه الهیه است، و این معنا عینا در اخبار هم هست، یعنى در اخبار نیز روایاتى متشابه و روایاتى دیگر محکم است و از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم نقل شده که فرمودند: «ما گروه انبیا با مردم به قدر عقولشان سخن می گوئیم» (اصول کافى ج 1 ص 23 ح 15).
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : این روایت را عیون اخبار الرضا (ج 1 ص 290 ح 39) روایت کرده است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 104 و 105 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : متشابه |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● ویژگی های راسخون در علم
امام جعفر بن محمد (علیه السلام) از پدرش امام باقر (علیه السلام) روایت کرده که فرمودند: مردى از امیر المؤمنین (علیه السلام) خواهش کرد که آیا ممکن است پروردگار ما را، برایمان توصیف کنى تا هم محبتمان به او زیاد شود و هم معرفتمان؟ امیر المؤمنین با حالتى خشمگین به خطبه ایستاد، و در ضمن ایراد خطبه براى عموم حضار رو به آن شخص کرد، و فرمود: «اى بنده خدا بر تو باد به آنچه که قرآن تو را به صفات خدا دلالت می کند، و آنچه که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) (که در این باب مقدم بر تو است) از معرفت خدا به تو پیشنهاد می کند، و آنچه را که در این وادى از نور هدایت او روشن شده پیروى کن که هدایت او نعمت و حکمتى است که در اختیار تو قرار گرفته، پس همین مقدار را بگیر، و شکرش را به جاى آر، و در آنچه شیطان به تو تکلیف می کند که خود قرآن علم آن را بر تو واجب نکرده، و در سنت رسول و ائمه هدى (علیه السلام) هم درباره آن چیزى وارد نشده، فریب شیطان را مخور، و علم آن را به خود خدا واگذار، و عظمت خدا را (که از قیاس و وهم و عقل بشر بیرون است) با مقیاس فهم خود مسنج و بدان اى بنده خدا که راسخین در علم آن هایى هستند که خداى تعالى از اینکه متعرض امور ماوراى پرده غیب شوند بى نیازشان کرده و به تمامى معارفى که از حیطه علمشان بیرون است، و تفسیرش را نمی دانند اقرار دارند، و می گویند: «آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا» خداى تعالى آنان را با این فضیلت ستوده که به جز خود از رسیدن به تفسیرى که در حیطه علمشان نیست اعتراف دارند، و در آن گونه معارف تعمق و غور نمی کنند، و خداى تعالى این ترک تعمق را از آنان ستوده، و نامش را رسوخ در علم نهاده است، پس تو نیز به همین مقدار اکتفا کن، و در این مقام نباش که اقیانوس عظمت خدا را با عقل خود اندازه گیرى کنى و از هالکین شوى».
علامه طباطبایی: جمله (اى بنده خدا راسخین در علم چنین و چنانند) ظهور در این دارد که آن جناب حرف (واو) در جمله (وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ) را (واو استینافى) گرفته، نه عاطفه، همچنانکه ما نیز از آیه همین معنا را استفاده کردیم، و مقتضاى استینافى بودن (واو) این است که راسخین در علم، به تاویل متشابهات، عالم نیستند، گرچه چنین امکانى برایشان هست، و آیه شریفه این امکان را نفى نمی کند. در نتیجه اگر دلیل و بیان دیگرى پیدا شود، و دلالت کند بر اینکه راسخین در علم داناى به تاویل متشابهاتند، با آیه مورد بحث منافاتى نخواهد داشت، همچنانکه ظاهر روایات ائمه اهل بیت (علیه السلام) (که به زودى خواهد آمد) همین است. جمله (آن هایى هستند که خداى تعالى از اینکه متعرض امور ماوراى پرده غیب شوند بى نیازشان کرده) خبر براى جمله (راسخین در علم) می باشد و خلاصه می خواهد بفرماید که راسخین در علم چنین کسانى هستند. این کلام ظاهر در این است که می خواهد شنونده را تشویق و ترغیب کند به اینکه او نیز چنین باشد، و طریقه راسخین در علم را پیش بگیرد، و نسبت به آنچه نمی داند اعتراف (به جهل خود) کند، تا او نیز از راسخین در علم شود، و این خود دلیل بر این است که آن جناب راسخین در علم را به کسى تفسیر کرده که نسبت به آنچه می داند پای بند است و نسبت به آنچه نمی داند اعتراف می کند، و متعرض آنچه که از حیطه علم او خارج است نمی شود. مراد از امور ماوراى پرده غیب، معانى پوشیده از فهم عامه است، که خدا از آیات متشابهات اراده کرده، و به همین جهت امیر المؤمنین (علیه السلام) جمله نامبرده را با عبارت دیگرى تکرار کرده و فرمود: «به عجز خود از رسیدن به تفسیرى که در حیطه علمشان نیست اعتراف دارند» و نفرمود که از رسیدن به تاویلى که ...- دقت بفرمایید.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : این روایت را تفسیر عیاشی (ج 1 ص 163 ح 5) روایت کرده است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 105 تا 107 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : راسخون در علم |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● ائمه اطهار، مصادیق راسخین در علم
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «ماییم راسخین در علم و ما تاویل قرآن را می دانیم».
علامه طباطبایی: این روایت اشعار دارد که جمله (وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ) عطف بر مستثنا است، ولى این مفهوم ابتدایى با در نظر گرفتن بیانى که کردیم، و روایتى که گذشت از بین می رود، و خیلى هم بعید نیست که مراد از تاویل در این حدیث همان معنایى باشد که از متشابه، منظور نظر خداى تعالى است، چون این معنا از تاویل تعبیر دیگرى از تفسیر متشابه است، و در صدر اسلام معنایى متداول، در بین مردم بوده است. اما اینکه فرمود: «مائیم راسخین در علم ...» در روایت عیاشى (ج 1 ص 162 و 163 ح 4) از امام صادق (علیه السلام) هم آمده بود که راسخین در علم همانا آل محمدند و از نظر خوانندگان گذشت، و روایات دیگرى هم که در این باب آمده همه از باب تطبیق کلى بر مصداق است، همچنانکه روایات قبلى و روایاتى که می آید نیز شاهد بر این معنا هستند.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 107 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : اهل بیت (علیهم السلام) |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● ویژگی های راسخین در علم
امام کاظم (علیه السلام) فرمودند: ... اى هشام خداى تعالى از قومى صالح حکایت کرده که گفتند: «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا، وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً، إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ» و این قوم فهمیده بودند که گاه می شود دل ها از راه منحرف گشته و نور فطرى خود را از دست بدهند، و کور و هلاک گردند. اى هشام به درستى که از خدا نمی ترسد مگر کسى که دلش از ناحیه خدا عقال و مهار شده باشد، و کسى که عقلش خدایى (و فهمش از ناحیه او مهار) نشده باشد، قلب او بر هیچ معرفتى منعقد نشده، و ثابت نمی گردد، و آن چیزى که معرفت به آن یافته حقیقتش را دریافت نکرده، و نمی بیند، و احدى نیست که چنین قلب و معرفتى داشته باشد، مگر کسى که قولش مصدق فعلش، و باطنش موافق با ظاهرش باشد، براى اینکه خداى عز و جل عقل خفى و باطن را جز به وسیله ظاهر آدمى بر ملا نمی کند، این ظاهر آدمى است که بر مقدار عقل او دلالت می کند، و از آن خبر می دهد.
علامه طباطبایی: اینکه فرمود: «به درستى که از خدا نمی ترسد، مگر کسى که دلش از ناحیه خدا عقال و مهار شده باشد» در معناى این آیه شریفه است که می فرماید: «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» (فاطر/28). اینکه فرمود: «و کسى که عقلش خدایى نباشد» بهترین بیان است براى معناى رسوخ در علم، براى اینکه هر مطلبى مادام که بطور حقیقت و آن طور که باید، تعقل نشود درک آن خالى از احتمالات مخالف نیست، وقتى جلو احتمالات به کلى مسدود می شود که آن طور که باید تعقل شود، و گرنه قلب آدمى در اعتراف به آن همواره مضطرب است، ولى اگر تعقل آن تمام و کامل باشد، و در نتیجه احتمال خلاف در کار نیاید، در مرحله عمل هم دیگر خلاف آن را پیروى نمی کند، در نتیجه آنچه در قلب دارد همان خواهد بود که به صورت عمل ظاهرى او جلوه می کند، و آنچه می گوید همان است که در قلب دارد. اینکه فرمود: «احدى این چنین نیست ...» خواسته است علامت رسوخ در علم را بیان کند.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : این روایت را کافی (ج 1 ص 14 ح 12) از هشام بن حکم روایت کرده است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 107 و 108 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : راسخون در علم |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● ویژگی های راسخین در علم
شخصى از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از راسخین در علم سؤال کرد، حضرت فرمودند: کسانى هستند که به سوگند خود پاى بندند، و زبانى راستگو و قلبى مستقیم و استوار دارند، و نیز کسانى هستند که عفت شکم و شهوت دارند، اینگونه افراد از راسخین در علمند.
علامه طباطبایی: ممکن است این حدیث را به نحوى توجیه کرد که برگشتش به همان معناى حدیث سابق شود.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : این روایت را الدر المنثور (ج 2 ص 7) از ابن جریر و ابن ابى حاتم، و طبرانى از انس، و ابى امامه، و وائلة بن اسقف و ابى الدرداء روایت کرده است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 108 و 109 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : راسخون در علم |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● ویژگی علم راسخین در علم
امام باقر (علیه السلام) فرمودند: راسخین در علم کسانى هستند که علمشان دچار اختلاف نمی شود.
علامه طباطبایی: این حدیث درست منطبق با آیه است، براى اینکه در آیه، رسوخ در علم در مقابل کسانى قرار گرفته که در دل هایشان زیغ و انحراف هست، و قهرا رسوخ در علم عبارت از همین می شود که علم دستخوش اختلاف و تردید نگردد.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : این روایت را اصول کافی (ج 1 ص 245 سطر 9) روایت کرده است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 109 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : راسخون در علم |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● امکان انحراف قلب انسان
امّ سلمه گفت: رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در دعاهایش بسیار می گفت: «اللهم مقلب القلوب ثبت قلبى على دینک». روزى به ایشان عرض کردم: یا رسول اللَّه (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مگر دل ها زیر و رو می شوند؟ حضرت فرمودند: «بله، خداى تعالى هیچ فردى از بنى آدم را نیافریده، مگر آنکه دلش بین دو انگشت از انگشتان خدا قرار دارد، اگر او بخواهد دل استوار می شود، و گرنه دچار زیغ و انحراف می گردد (تا آخر حدیث)».
علامه طباطبایی: این معنا به چند طریق از عده اى از صحابه آن حضرت از قبیل جابر، و نواس بن شمعان، و عبد اللَّه بن عمر، و ابى هریره نقل شده، و مشهور در این باب مطلبى است که در حدیث نواس آمده، که فرمود: «قلب آدمیزاد بین دو انگشت از انگشتان رحمان قرار دارد» (بطورى که یادم می آید) شریف رضى حدیث را به این عبارت در کتاب (مجازات النبویه) نقل کرده است (الدر المنثور ج 2 ص 9- 8).
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : این روایت را الدر المنثور (ج 2 ص 8) از ابن ابى شیبه، و احمد، و ترمذى، و ابن جریر، و طبرانى، و ابن مردویه، از ام سلمه روایت کرده است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 109 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : قلب- صدر |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● علم امام علی (علیه السلام) به قرآن
از امام على (علیه السلام) سؤال کردند: «آیا از وحى چیزى نزد شما هست؟» حضرت فرمودند: «نه، به آن خدا که دانه را می شکافد و خلایق می آفریند سوگند، بعد از وحى، موهبتى که هست این است که خداى تعالى به هر کس از بندگانش که بخواهد فهم در قرآنش را می دهد».
علامه طباطبایی: این حدیث از احادیث برجسته است، و کم ترین چیزى را که می رساند این است که معارف صادره از مقام علمى آن جناب که عقول را مدهوش و متحیر کرده همه اش از قرآن گرفته شده است.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 110 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : امیر المومنین علی (علیهالسلام) |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● هادی بودن قرآن
امام صادق (علیه السلام) از پدرش و از اجداد گرامیش (علیه السلام) از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) روایت کرده که فرمودند: «ایها الناس شما در خانه اى هدنه قرار دارید و در مسیر مسافرتى هستید، مسافرتى بس سریع، و چگونه چنین نباشد، با اینکه شب و روز و خورشید و ماه را می بینید که هر تازه اى را کهنه می کنند، و هر دورى را نزدیک می سازند، و هر آنچه را قبلا وعده اش داده شده محقق می سازند. پس براى این سفر دور توشه فراهم کنید» راوى می گوید: در این هنگام مقداد بن أسود برخاست و عرضه داشت: «یا رسول اللَّه خانه هدنه چه معنا دارد؟» حضرت فرمودند: «خانه اى که به محض رسیدن به آن باید از آن کوچ کرد. پس هر گاه در زندگى دچار فتنه هایى شدید، که چون شب تاریک پیش پاى زندگیتان را ظلمانى کرد، بر شما باد تمسک به قرآن، که به درگاه خدا شفیعى است که شفاعتش پذیرفته می شود، گفتار بهت آورى است منطقى، کتابى است که هر کس آن را پیش رو قرار دهد، و بر طبق راهنمایى هاى او قدم بردارد، این قرآن وى را به سوی بهشت راه می نماید، و کسى که آن را پشت سر بیندازد، باز همین قرآن از پشت سر او را به طرف دوزخ می راند، و قرآن دلیلى است که به بهترین راه دلالت می کند، کتابى است که در آن حق از باطل جدا شده، و از معارف حقه آنچه قبلا در عقل با نقل بدون بیان بوده بیان گشته، و آنچه نبوده آورده شده، قرآن فاصل و جدا ساز حق از باطل است، نه شوخى، کتابى است داراى ظاهرى و باطنى، ظاهرش حکم، و باطنش علم است، ظاهرش بسیار زیبا و باطنش عمیق است، حدودى دارد، و حدودش نیز داراى حدودى است، عجایب آن شمردنى و غرائبش کهنه شدنى نیست. در قرآن چراغ هایى از هدایت و منارى از حکمت است، براى هر نکته سنج عارف، راهنماى معرفت است، پس هر صاحب بصیرت را سزد که براى درک معارف آن چشم بصیرت خود باز کند، و نکته سنجى را به نهایت رساند. نجات دهنده هر کسى است که عملى نکوهیده داشته باشد و رهایى بخش هر کسى است که هیچ راه نجاتى ندارد. آرى تفکر، حیات قلب هر شخص آگاه و اندیشمندى است مانند نورى که در تاریکى راه گشاى انسان است پس بر شما باد به اخلاص داشتن و کم کردن توقع و انتظار».
علامه طباطبایی: این روایت را عیاشى هم در تفسیر خود آورده، البته نه تا آخر، بلکه تا جمله (پس هر صاحب بصیرت را سزد که براى درک ...) (تفسیر عیاشى ج 1 ص 2 ح 1).
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 110 و 111 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : ویژگی های قرآن |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● هادی بودن قرآن
امام صادق (علیه السلام) از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرده اند که فرمودند: قرآن، هدایتى است از تاریکى و ضلالت و روشنگر وادى جهالت و جبران کننده لغزش ها و از بین برنده تاریکى ها و سدى است در برابر هلاکت ها و آگاهى دهنده اى از کجروى ها و بیان کننده فتنه ها و رساننده انسان ها از دنیا (در مسیرى مستقیم) به سوى آخرت. در قرآن کمال دین شما است، و احدى نیست که از قرآن رو برگرداند، مگر اینکه به سوى آتش برگردانیده شود.
علامه طباطبایی: روایات در این مضامین از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ائمه اهل بیت آن جناب (علیه السلام) بسیار زیاد است.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : این روایت را کافى (ج 2 ص 600 ح 8 ط تهران) و تفسیر عیاشى (ج 1 ص 5 ح 8) روایت کرده است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 111 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : ویژگی های قرآن |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● قرآن ظاهر و باطن دارد
1-فضیل بن یسار گفت: من از حضرت ابى جعفر (علیه السلام) از معناى این روایت سؤال کردم، حضرت فرمودند: «هیچ آیه اى در قرآن نیست مگر آنکه ظاهرى و باطنى دارد، و هیچ حرفى نیست مگر آنکه حد و مرزى دارد، و براى هر حدى سرآغاز و مطلعى است». پرسیدم: «منظور رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از ظاهر و باطن قرآن چیست؟» حضرت فرمودند: «منظور از ظاهر قرآن الفاظ نازل شده آن است، و منظور از باطن قرآن معانى الفاظ است، که در مورد خبرهاى قرآن بعضى از آن معانى رخ داده، و بعضى بعدا رخ می دهد، و قرآن با گردش و جریان خورشید و ماه جریان دارد، در هر چرخى که آن ها می زنند، و حوادثى می آورند، پیشگفته اى از قرآن محقق می شود، همچنانکه خداى تعالى در این مورد فرموده: «وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» و آن مائیم که تاویل قرآن را می دانیم».
علامه طباطبایی: این روایتى که در ضمن حدیث بالا از تفسیر عیاشى از فضیل بن یسار نقل کردیم، همان مطلبى را افاده می کند که اهل سنت از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با عباراتى مختلف نقل کرده اند و دو تا از آن عبارات را تفسیر صافى (ج 1 ص 18) نقل کرده است. یکى اینکه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: «قرآن ظاهر و باطنى و حدى و مطلعى دارد» و در جمله دوم فرمودند: «قرآن ظاهر و باطنى دارد، باطنش هم باطنى دارد تا هفت باطن».
اینکه فرمود: «بعضى از آن معانى رخ داده و بعضى بعدا رخ می دهد» ظهور در این دارد که ضمیر در آن به قرآن برگردد، از این جهت که مشتمل بر تنزیل و تاویل است. بنابراین جمله (و قرآن با گردش خورشید و ماه جریان دارد) نیز شامل تنزیل و تاویل هر دو می شود، و در مورد تنزیل با مساله جرى (که در لسان اخبار اصطلاحى است براى تطبیق کلیات قرآن با مصادیقى که پیش می آید) منطبق می شود نظیر انطباقى که آیه شریفه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ» (توبه/120) بر همه طوائف مؤمنین دارد، چه مؤمنین در عصر نزول آیه، و چه آن ها که در اعصار بعد می آیند، که این خود نوعى از انطباق است و نوع دیگرش که دقیقتر از آن است، انطباق آیات جهاد بر جهاد نفس، و انطباق آیات منافقین بر فاسقان از مؤمنین است.
نوع سوم آن، که باز از نوع دوم دقیق تر است انطباق آیات منافقین و آیات مربوط به گنه کاران، بر اهل مراقبت و اهل ذکر و حضور قلب است، که اگر احیانا در مراقبت و ذکر و حضورشان کوتاهى و یا سهل انگارى کنند در حقیقت نوعى نفاق و گناه مرتکب شده اند.
نوع چهارم که از همه انواع انطباق دقیق تر است، انطباق همان آیات منافقین و مذنبین است بر اهل مراقبت و ذکر و حضور، در قصور ذاتیشان از اداى حق ربوبیت.
در اینجا دو نکته روشن شد: 1-معانى قرآن کریم داراى مراتبى است که بر حسب اختلاف مراتب و مقامات صاحبان آن معانى اش مختلف می شود، و لذا می بینیم دانشمندان اهل بحث، از مقامات اهل ایمان و ولایت و از معانى این عناوین مراتبى ذکر کرده اند که از آنچه ما ذکر کردیم نیز دقیق تر است. 2-ظاهر و باطن دو امر نسبى است، به این معنا که هر ظاهرى نسبت به ظاهر خودش باطن، و نسبت به باطن خود ظاهر است، همچنانکه روایت زیر نیز این معنا را خاطر نشان می سازد.
2-جابر از امام باقر (علیه السلام) روایت کرده که وى گفت: «از آن جناب از تفسیر آیاتى می پرسیدم، و آن جناب پاسخ می داد، و وقتى دوباره از تفسیر همان آیات می پرسیدم پاسخى دیگر می داد، عرضه داشتم: «فدایت شوم شما در روزهاى قبل از این سؤال من جوابى دیگر داده بودید و امروز طورى دیگر جواب دادید» حضرت فرمودند: «اى جابر براى قرآن بطنى است، و براى بطنش نیز بطنى دیگر است، همچنانکه براى آن ظاهرى است، و براى ظاهرش نیز ظاهرى دیگر. اى جابر، هیچ علمى از علم تفسیر قرآن، از عقول مردم دورتر نیست. چون یک آیه قرآن ممکن است اولش درباره چیزى و وسطش درباره چیز دیگر، و آخرش درباره چیز سومى باشد، با اینکه یک کلام است، و اول و وسط و آخرش متصل به هم است، در عین حال بر چند وجه گردانده می شود».»
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : 1-این روایت را تفسیر عیاشى (ج 1 ص 11 ح 5) از فضیل بن یسار روایت کرده است.
2-این روایت را تفسیر عیاشى (ج 1 ص 12 ح 8) از جابر روایت کرده است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 111 تا 113 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : ویژگی های قرآن |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● شمولت قرآن درباره مردم تمام اعصار
امام باقر (علیه السلام) فرمودند: اگر بنا بود آیه اى که درباره مردمى نازل شده با مردان آن مردم از بین برود، چیزى از قرآن باقى نمی ماند، و لیکن قرآن طورى است که اولش (یعنى عصر نزولش) و آخرش (یعنى اعصار بعدش) تا زمانى که آسمان و زمین برجاست را یک جور شامل می شود، و براى هر قومى آیه اى است که تلاوتش می کنند، حال یا آیه از خیر آنان خبر می دهد و یا از شرشان.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : این روایت را تفسیر عیاشی (ج 1 ص 10 ح 7) روایت کرده است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 113 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : ویژگی های قرآن |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● ظاهر و باطن قرآن
حمران بن اعین گفت: من از امام باقر (علیه السلام) از ظهر و بطن قرآن پرسیدم، حضرت فرمودند: «منظور از ظاهر قرآن کسانى هستند که قرآن درباره آنان نازل شده، و منظور از بطن آن آیندگانى هستند که عمل همان کسان را انجام می دهند و قرآن شامل آنان می شود».
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 113 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : ویژگی های قرآن |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● مراتب معانی قرآن
امام على (علیه السلام) فرمودند: هیچ آیه اى نیست مگر آنکه چهار معنا دارد: یکى ظاهر، دوم باطن، سوم حد، چهارم مطلع. ظاهر قرآن همان الفاظى است که تلاوت می شود، و باطنش فهم، و حدش احکام حلال و حرام، و مطلعش آن چیزى است که خداى تعالى به وسیله آیه از بنده اش خواسته است.
علامه طباطبایی: منظور از الفاظى که تلاوت می شود معناى ظاهرى الفاظ است، براى اینکه امام (علیه السلام) در مقام شمردن چهار معنا است، و تلفظ که کار زبان است جز معانى نیست در نتیجه منظور از فهم هم که امام باطن را به آن معنا کرده معناى باطنى آن ظاهر است، و منظور از احکام حلال و حرام که کلمه حد را به آن معنا کرده ظاهر معارف دینى است، که همه کس آن را می فهمد، البته این ظاهر در یک مرتبه نیست، بلکه براى عامه مردم مرتبه اى دارد، و براى خواص مراتبى عالى تر، و در مقابل مطلع که مرتبه عالیه از معارف است، ممکن هم هست بگوییم حد و مطلع که در کلام امام معناى سوم و چهارم قرار دارند، و دو امر نسبى هستند، همچنانکه دو معناى اول یعنى ظاهر و باطن هم گفتیم دو امر نسبى اند، پس هر مرتبه بالاتر، نسبت به پائین تر مطلع است، و همچنین هر مرتبه پائین تر نسبت به بالاتر حد است.
کلمه مطلع با ضمه میم و تشدید طا و فتحه لام اسم مکان از اطلاع است (و معناى محل اطلاع را می دهد) ممکن هم هست آن را با فتحه میم و سکون طا و فتحه لام تلفظ کنیم، که در این صورت اسم مکان از طلوع می شود، (و معناى محل طلوع را می دهد) که به فرموده امام (علیه السلام) منظور خداى تعالى از بنده اش همین است.
درباره این امور چهارگانه در حدیث نبوى معروف، چنین آمده است: «به درستى که قرآن بر هفت لهجه نازل شده و براى هر آیه اش ظاهرى و باطنى و حدى مطلع (و در روایتى دیگر) و حدى و مطلعى است».
اگر روایت اول را که فرمود: «و حدى مطلع است» در نظر بگیریم، معنایش این می شود که هر یک از ظاهر و باطن آن (که خود حدى هستند) مطلعى هست که خواننده مشرف به آن می شود. البته این معناى ظاهر آن حدیث است، و ممکن است حدیث دیگر را هم که فرمود: «و حدى و مطلعى است» به همین معنا برگشت داد و گفت معنایش این است که براى هر یک از ظاهر و باطن قرآن حدى است که خود آن ظاهر و باطن است، و مطلعى است که منتها الیه حد و مشرف به تاویل است، ولى این معنا ظاهرا با آن روایتى که از على (علیه السلام) نقل کردیم نمی سازد چون در آن آمده بود: «هیچ آیه اى نیست مگر آنکه چهار معنا دارد ...» مگر اینکه بگوئیم مراد آن جناب این است که چهار اعتبار دارد، هر چند که بعضى از آن اعتبارات از نظر معنا به بعضى دیگر برگشت کند. بنابراین از معانى این امور چهارگانه این به دست آمد، که ظهر قرآن عبارت است از معناى ظاهرى آن، که در ابتدا به نظر می رسد، و بطن قرآن آن معنایى است که در زیر پوشش معناى ظاهرى نهان است، حال چه اینکه یک معنا باشد، و یا معانى بسیار باشد، چه اینکه با معناى ظاهرى نزدیک باشد، و چه اینکه دور باشد، و بین آن ظاهر و این معناى دور معانى دیگرى واسطه باشد، و حد قرآن عبارت است از خود معنا به معناى ظاهرى و باطنى، و مطلع قرآن عبارت است از معنایى که حد از آن طلوع می کند، و آن باطن متصل به حد است (دقت فرمائید).
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 113 تا 115 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : ویژگی های قرآن |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● مراتب قرآن
رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: قرآن بر هفت حرف نازل شده است.
علامه طباطبایی: این حدیث هر چند با مختصر اختلافى در الفاظش نقل شده، و لیکن معناى آن در احادیث بسیارى آمده، که معانى همه آن ها نزدیک به یکدیگرند، و راویان شیعه و سنى آن ها را نقل کرده اند، و مفسرین در معناى آن ها به شدت اختلاف کرده اند، بطورى که شاید عدد اقوال در آن ها به چهل قول برسد، چیزى که مشکل را آسان می سازد این است که در خود این احادیث تفسیرى براى هفت حرف آمده، که اعتماد ما هم به همان تفسیر است؛ از آن جمله در بعضى از آن اخبار آمده که قرآن مشتمل بر هفت حرف نازل شده، اول امر، دوم نهى، سوم ترغیب، چهارم تهدید، پنجم جدل، ششم داستان، و هفتم مثل (تفسیر صافى ج 1 ص 39). در بعضى دیگر اینطور آمده 1- نهى، 2- امر، 3- حلال، 4- حرام، 5- محکم، 6- متشابه، 7- امثال (تفسیر صافى ج 1 ص 39). از على (علیه السلام) نقل شده که فرمودند: «قرآن بر هفت قسم نازل شده و هر قسم آن کافى و شفا دهنده است، و آن هفت قسم عبارت است از امر، نهى، ترغیب، تهدید، جدل، مثل و داستان ها» (تفسیر صافى ج 1 ص 39). پس به حکم این روایات باید هفت حرف را تنها حمل کنیم بر هفت نوع خطاب و بیان و بگوییم که با اینکه همه آیات قرآن یک هدف را دنبال می کند و آن، دعوت سوى خدا و صراط مستقیم او است، این هدف واحد را با هفت قسم بیان دنبال می کند. ممکن هم هست از این روایت استفاده کنیم که اصول معارف الهیه منحصر در امثال است، چون بقیه یعنى امر، نهى، ترغیب، ترهیب، جدل، و قصص، معارف الهیه نیستند، بلکه معارف الهیه راجع به مبدأ و معاد را براى بشر ممثل می سازند.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : این روایت را شیعه در تفسیر صافى (ج 1 ص 38) و سنی در سنن ابى داود (ج 2 ص 75 ح 1475) و الدر المنثور (ج 2 ص 7) روایت کرده اند.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 115 و 116 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : ویژگی های قرآن |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● تفسیر به رأی
1- رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: هر کس قرآن را به رأى خودش تفسیر کند خدا مجلسى از آتش برایش فراهم کند.
علامه طباطبایی: این معنا را هم شیعه نقل کرده و هم سنى، و در معناى این حدیث احادیثى دیگر نیز از آن جناب و از ائمه اهل بیت (علیه السلام) نقل شده است.
2- رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: هر کس درباره قرآن بدون علم چیزى بگوید خدا جایگاه او را آتش قرار دهد.
علامه طباطبابی: این روایت را ابو داود (ترمذى ج 5 ص 119 ح 2950) هم در سنن خود نقل کرده است.
3- رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: کسى که درباره قرآن بدون علم، چیزى بگوید روز قیامت با افسار و دهنه اى از آتش، لگام شده می آید.
4- رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: کسى که درباره قرآن به رأى خود سخن گوید، و درست هم گفته باشد، باز به خطا رفته است.
علامه طباطبایی: این روایت را ابو داوود (سنن ابى داوود ج 3 ص 320 ح 3652) و ترمذى (ح 5 ص 200 ح 2952) و نسایى هم آورده اند.
5- رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: از مهم ترین خطرى که من می ترسم متوجه امتم شود، و بعد از من ایشان را گمراه کند، این است که قرآن را بر غیر مواضعش تطبیق دهند.
6- امام صادق (علیه السلام) فرمودند: کسى که قرآن را به رأى خود تفسیر کند، اگر هم تصادفا تفسیرش درست از آب در آید اجر نمی برد، و اگر به خطا رود از آسمان دورتر خواهد شد (یعنى دوریش از خدا بیش از دوریش از آسمان خواهد بود).
7- حضرت رضا (علیه السلام) فرمودند: رأى دادن درباره کتاب خدا کفر است.
علامه طباطبایی: در این معنا روایاتى دیگر نیز در کتاب هاى کمال الدین و توحید و تفسیر عیاشى و غیر آن ها وارد شده است.
اینکه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «هر کس قرآن را با رأى خود تفسیر کند ...»، منظور از رأى اعتقادى است که در اثر اجتهاد به دست می آید، گاهى هم کلمه رأى بر سخنى اطلاق می شود که ناشى از هواى نفس و استحسان باشد، و به هر حال از آنجا که کلمه نامبرده در حدیث اضافه بر ضمیر (ها) شده، فهمیده می شود که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نخواسته است مسلمانان را در تفسیر قرآن از مطلق اجتهاد نهى کند، تا لازمه اش این باشد که مردم را در تفسیر قرآن مامور به پیروى روایات وارده از خود و از ائمه اهل بیتش (علیه السلام) کرده باشد، آن طور که اهل حدیث خیال کرده اند علاوه بر اینکه اگر منظور آن جناب چنین چیزى بوده باشد روایت نامبرده با آیات بسیارى که قرآن را عربى مبین می خواند، و یا به تدبر در آن امر می کند، و همچنین با روایات بسیارى که دستور می دهد هر روایتى را باید عرضه به قرآن کرد، منافات خواهد داشت بلکه خواسته است از خودسرى در تفسیر نهى کند، چون گفتیم کلمه رأى را بر ضمیر (ها) اضافه کرده، و این اضافه اختصاص و انفراد و استقلال را می رساند. پس خواسته است بفرماید مفسر نباید در تفسیر آیات قرآنى به اسبابى که براى فهم کلام عربى در دست دارد اکتفا نموده و کلام خدا را با کلام مردم مقایسه کند، براى اینکه کلام خدا با کلام بشرى فرق دارد.
ما وقتى یک جمله کلام بشرى را می شنویم از هر گوینده اى که باشد بدون درنگ قواعد معمولى ادبیات را درباره آن اعمال نموده کشف می کنیم که منظور گوینده چه بوده، و همان معنا را به گردن آن کلام و گوینده اش می گذاریم، و حکم می کنیم که فلانى چنین و چنان گفته، همچنانکه این روش را در محاکم قضایى و اقرارها و شهادت ها و سایر جریانات آنجا معمول می داریم، باید هم معمول بداریم، براى اینکه کلام آدمى بر اساس همین قواعد عربى بیان می شود، هر گوینده اى به اتکاى آن قواعد سخن می گوید، و می داند که شنونده اش نیز آن قواعد را اعمال می کند، و تک تک کلمات و جملات را بر مصادیق حقیقى و مجازى که علم لغت در اختیارش گذاشته تطبیق می دهد. اما بیان قرآنى به بیانى که در بحث هاى قبلى گذشت بر این مجرا جریان ندارد، بلکه کلامى است که الفاظش در عین اینکه از یکدیگر جدایند به یکدیگر متصل هم هستند، به این معنا که هر یک بیانگر دیگرى، و به فرموده على (علیه السلام) شاهد بر مراد دیگرى است. پس نباید به مدلول یک آیه و آنچه از به کار بردن قواعد عربیت می فهمیم اکتفا نموده، بدون اینکه سایر آیات مناسب با آن را مورد دقت و اجتهاد قرار دهیم به معنایى که از آن یک آیه به دست می آید تمسک کنیم، همچنانکه آیه شریفه «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» (نسا/82) به همین معنا اشاره نموده و می فرماید تمامى آیات قرآن به هم پیوستگى دارند، که بیانش در بحثى که پیرامون اعجاز قرآن داشتیم و نیز در خلال بحث هاى دیگر گذشت. بنا بر آنچه گفته شد تفسیر به رأى که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از آن نهى فرموده عبارت است از طریقه اى که بخواهند با آن طریقه رموز قرآن را کشف کنند، و خلاصه نهى از طریقه کشف است، نه از مکشوف. به عبارتى دیگر از این نهى فرمود که بخواهند کلام او را مانند کلام غیر او بفهمند، هر چند که این قسم فهمیدن گاهى هم درست از آب درآید، شاهد بر اینکه مراد آن جناب این است، روایت دیگرى است که در آن فرمود: «کسى که در قرآن به رأى خود سخن گوید، و درست هم بگوید باز خطا کرده» معلوم است که حکم به خطا کردن حتى در مورد صحیح بودن رأى جز به این جهت نیست که طریقه، طریقه درستى نیست، و منظور از خطا کردن خطاى در طریقه است، نه در خود آن مطلب، و همچنین حدیث عیاشى که در آن فرمود: «اگر هم سخن درست بگوید اجر نمی برد».
مؤید این معنا وضع موجود در عصر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، چون در آن ایام قرآن کریم هنوز تالیف و جمع آورى نشده بود، آیات و سوره هاى آن در دست مردم متفرق بود، و به همین جهت نمی توانستند تک تک آیات را تفسیر کنند، چون خطر وقوع در خلاف منظور، در کار بود. حاصل سخن این شد که آنچه از آن نهى شده این است که، کسى خود را در تفسیر قرآن مستقل بداند، و به فهم خود اعتماد کند، و به غیر خود مراجعه نکند. لازمه این روایات این است که مفسر همواره از غیر خودش استمداد جسته و به دیگران نیز مراجعه کند، و آن دیگران لابد یا عبارت است از سایر آیات قرآن و یا عبارت است از احادیث وارده در سنت. شق دوم نمی تواند باشد، براى این که مراجعه به سنت با دستور قرآن و حتى با دستور خود سنت که فرموده همواره به کتاب خدا رجوع کنید، و اخبار را بر آن عرضه کنید، منافات دارد، پس باقى نمی ماند مگر شق اول، یعنى خود قرآن کریم که در تفسیر یک یک آیات باید به خود قرآن مراجعه نمود. با این بیان، حال سخنانى که درباره حدیث بالا یعنى حدیث تفسیر به رأى زده اند روشن می شود، چون در معناى این حدیث، اقوال مختلف شده است، و در این جا براى آگاهى خواننده ده قول را نقل می کنیم.
1-منظور از تفسیر به رأى تفسیر کسى است که اطلاعى از علوم مقدماتى ندارد. چون وقتى می توان آیات قرآنى را تفسیر کرد که علوم دیگرى که به قول سیوطى در اتقان پانزده علم است، فرا گرفته باشیم، وى گفته آن پانزده علم عبارتند از: 1- نحو، 2- صرف، 3- اشتقاق، 4- معانى، 5- بیان، 6- بدیع، 7- قرائت، 8- اصول دین، 9- اصول فقه، 10- اسباب نزول، 11- قصص، 12- ناسخ و منسوخ، 13- فقه، 14- آگاهى و احاطه به خصوص احادیثى که مجملات و مبهمات قرآن را بیان می کند، 15- علم موهبت. منظور سیوطى از علم موهبت آن علمى است که حدیث نبوى زیر به آن اشاره نموده و می فرماید: «من عمل بما علم، ورثه اللَّه علم ما لم یعلم» (ج 2 ص 180).
2-گفته اند که مراد این حدیث پرداختن به تفسیر آیات متشابه است، چون تفسیر آن آیات را کسى به جز خدا نمی داند.
3-گفته اند که منظور از آن، تفسیرى است که یک مطلب فاسد زیر بناى آن باشد، به اینکه مذهبى فاسد را اصل و تفسیر قرآن را تابع آن قرار داده، به هر طریقى که باشد هر چند نادرست و ضعیف، آیات را بر آن مذهب حمل کند، (خلاصه اینکه نخواهد بفهمد قرآن چه می گوید، بلکه بخواهد بگوید قرآن هم سخن مرا می گوید- مترجم).
4-بطور قطع بگوید مراد خداى تعالى از فلان آیه این است، بدون اینکه دلیلى در دست داشته باشد.
5-منظور از تفسیر به رأى تفسیر به هر معناى دل خواهى است که سلیقه و هواى نفس خود مفسر آن را بپسندد.
این پنج وجه را سیوطى در کتاب اتقان (ج 2 ص 183) از ابن النقیب نقل کرده، و ما به دنبال آن وجوهى دیگر را می آوریم و آن این است:
6-گفته اند که منظور از تفسیر به رأى این است که درباره آیات مشکل قرآن چیزى بگوئیم و معنایى بکنیم که در مذاهب صحابه و تابعین سابقه نداشته باشد. چنین عملى متعرض خشم خدا شدن است.
7-گفته اند که منظور از تفسیر به رأى این است که درباره معناى آیه اى از قرآن چیزى بگوییم که بدانیم حق بر خلاف آن است (این دو وجه را ابن الأنبارى نقل کرده است).
8-مراد از تفسیر به رأى، بدون علم درباره قرآن سخن گفتن است، و خلاصه تفسیر به رأى این است که درباره آیه اى از آیات قرآن از پیش خود معنایى کنیم، بدون اینکه یقین و اطمینان داشته باشیم به اینکه این معنا حق است، یا خلاف آن.
9-تفسیر به رأى، تمسک به ظاهر قرآن است. صاحبان این قول کسانى هستند که معتقدند آیات قرآن ظهور ندارد، بلکه در مورد هر آیه باید روایاتى را پیروى کرد که از معصوم رسیده، و در مدلول خود صریح باشد، بنابراین در حقیقت از قول قرآن کریم پیروى نشده، بلکه از احادیث پیروى شده، و در حقیقت تنها معصومین (علیه السلام) هستند که حق تفسیر کردن قرآن را دارند.
10-تفسیر به رأى عبارت است از تمسک به ظاهر قرآن. صاحبان این مسلک معتقدند به اینکه آیات قرآن ظهور دارد، و لیکن ظهور آن را ما نمی فهمیم، بلکه تنها معصوم (علیه السلام) می فهمد.
این بود وجوه ده گانه اى که در معناى تفسیر به رأى ذکر کرده اند و چه بسا بتوان بعضى از آن ها را به بعضى دیگر ارجاع داد، و به هر حال هیچیک از این وجوه دلیلى به همراه ندارند. بدیهى است که بطلان بعضى از آن ها خود به خود روشن است، و بعضى دیگر با در نظر گرفتن مباحث قبلى، بطلانش روشن می گردد، و ما با تکرار آن مباحث سخن را طول نمی دهیم.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : 1-این روایت را تفسیر صافی (ج 1 ص 21) روایت کرده است.
2 و 3 و 4 و 5-این روایت را منیه المرید (ص 191) روایت کرده است.
6-این روایت را تفسیر عیاشى (ج 1 ص 17 ح 4) از ابى بصیر روایت کرده است.
7-این روایت را تفسیر عیاشی (ج 1 ص 18 ح 6) از یعقوب بن یزید از یاسر روایت کرده است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 116 تا 121 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : تفسیر به رأی |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● نهى مربوط به طریقه تفسیر است، نه اصل تفسیر
آنچه از آیات و روایات به دست می آید مثل آیه «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ» (نسا/82) و آیه «الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ» (حجر/91) و آیه «إِنَّ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی آیاتِنا لا یَخْفَوْنَ عَلَیْنا أَ فَمَنْ یُلْقى فِی النَّارِ خَیْرٌ أَمْ مَنْ یَأْتِی آمِناً یَوْمَ الْقِیامَةِ» (سجده/40) و آیه «یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ» (نسا/46) و آیه «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» (اسرا/36) و آیاتى دیگر هم که آن را تایید می کند، این است که نهى در روایات، مربوط به طریقه تفسیر است، نه اصل تفسیر، می خواهد بفرماید کلام خدا را به طریقى که کلام خلق تفسیر می شود تفسیر نباید کرد.
وجه تایید آیاتى که نقل شد این است که از آیه 82 سوره نسا بر می آید که بین کلام خدا و کلام مخلوقات فرق است، و به همین جهت در آیه 91 سوره حجر کسانى را که قرآن را پاره پاره می کنند، و در سوره حم سجده آیه 40 کسانى را که در آیات خدا الحاد می ورزند، و در آیه 46 سوره نسا کسانى را که آیات خدا را تحریف می کنند، و در آیه 36 سوره اسرا اشخاصى را که پیروى بدون علم می کنند، مذمت فرموده است. معلوم می شود کلام خدا با سایر کلام ها فرق دارد، این نیز معلوم است که فرق بین آن دو در نحوه استعمال الفاظ، و چیدن جملات، و به کار بردن فنون ادبى، و صناعات لفظى، نیست، براى اینکه قرآن هم، کلامى است عربى که همه آنچه در سایر کلمات عربى رعایت می شود در آن نیز رعایت شده، و در خود قرآن آمده که «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ، لِیُبَیِّنَ لَهُمْ» (ابراهیم/4) و «وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ» (نحل/103) و «إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» (زخرف/3). بلکه اختلاف بین آن دو از جهت مراد و مصداق است، مصداقى که مفهوم کلى کلام بر آن منطبق است.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : توضیح اینکه ما انسان ها به خاطر ارتباطى که با عالم طبیعت داریم، و در عالم ماده پدید آمده و در آن زندگى می کنیم و در آخر هم در آن می میریم، ذهنمان مانوس با مادیات شده، از هر معنایى، مفهوم مادى آن را می فهمیم، و هر مفهومى را با مصداق جسمانیش منطبق می سازیم، مثلا وقتى از یک نفر مثل خود کلامى بشنویم، کلامى که حکایت از حال امرى می کند بعد از آنکه معناى کلام را فهمیدیم، آن را بر مصداقى حمل و منطبق می کنیم که معهود ذهن ما، و نظام حاکم در آن است، چون می دانیم گوینده کلام غیر این مصداق را در نظر نگرفته، چون او هم انسانى است مثل ما، و خودش هم از چنین کلامى غیر آنچه ما فهمیدیم نمی فهمد، و غیر آن را هم نمی فهماند، و در نتیجه همین نظام، نظامى است که حاکم در مصداق است، و همین نظام حاکم در مصداق، در مفهوم هم جارى است، چه بسا می شود که به مفهوم کلى استثنا می زند، و یا مفهوم یک حکم جزئى را تعمیم می دهد، یا به هر نحوى دیگر، در مفهوم دخل و تصرف می کند که ما این تصرفات را، تصرف قرائن عقلیه غیر لفظیه می نامیم.
مثال این تصرفات اینکه وقتى می شنویم شخصى عزیز و بزرگ و ثروتمند می گوید: «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ» (حجر/21) نخست معناى مفردات کلامش را می فهمیم، سپس مفهوم مجموع کلام آن را هم می فهمیم، آن گاه در مرحله تطبیق کلى بر مصداق حکم می کنیم که حتما این شخص هزاران انبار در قلعه هایى محکم دارد، که مالامال از اشیا و کالا است، چون هر کس انبار و خزینه درست می کند براى همین منظور درست می کند، و نیز حکم می کنیم به اینکه آن اشیا و کالاها عبارت است از طلا، و نقره، و اثاث خانه، و زیور آلات، و سلاح هاى جنگى، چون چنین چیزهایى را در انبارها و خزینه ها حفظ می کنند و هیچ به نظر ما نمی رسد که آن اشیا، زمین و آسمان و خشکى و دریا و ستارگان و انسان ها باشند، چون هر چند این ها نیز اشیا هستند و کلمه (إِنْ مِنْ شَیْءٍ) شامل آن ها هم می شود، و لیکن این ها انبار کردنى نیستند، و روى هم انباشته نمی شوند، و به همین جهت حکم می کنیم به اینکه منظور گوینده از کلمه (شىء) همه چیز نیست بلکه بعض افراد شىء است، نه مطلق شى، و غیر محصور آن، و همچنین حکم می کنیم به اینکه منظورش از خزائن اندکى از بسیار است. پس در این مثال، نظام موجود در مصداق باعث شد دامنه گسترده کلمه (شىء) و نیز کلمه خزائن بطور عجیبى برچیده شود. آن گاه وقتى می شنویم که خداى تعالى هم چنین کلامى را بر رسول گرامیش نازل کرده، و فرموده: «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ» (حجر/21) اگر ذهن ما از آن سطح پائین و معمولى و ساده اش بالاتر نیاید، عینا همان تفسیرى که براى آن کلام بشرى کردیم، براى این کلام الهى خواهیم کرد، با اینکه هیچ علمى و دلیلى بر تفسیر خود نداریم، تنها مدرک مان این است که ما از چنین عبارتى چنین معنایى می فهمیم. اما اگر کمى ذهن خود را از آن سطح پائین ترقى دهیم، و بفهمیم که خداى تعالى تنها مال را خزینه نمی کند، و مخصوصا وقتى ببینیم که دنبال آن جمله می فرماید: «وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» (حجر/21) و نیز می فرماید: «وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» (جاثیه/5) حکم خواهیم کرد بر اینکه مراد از کلمه شى" رزق، یعنى آب و نان است، و مراد از نازل کردن آب و نان، نازل کردن باران است، چون فهم ما از عبارت نازل شدن از آسمان چیزى به جز باران نمی فهمد. در نتیجه خزینه شدن همه چیز نزد خدا و سپس نازل شدن آن به اندازه هاى معین در نظر ما کنایه از انباشته شدن آب در آسمان، و سپس نازل شدن آن به زمین براى آماده شدن موارد غذایى خواهد بود.
این تفسیر هم مثل تفسیر اول، تفسیر به رأى و بدون علم است، چون هیچ سندى بر طبق آن نیست، تنها دلیل ما این است که ما چیزى به جز باران سراغ نداریم که از آسمان نازل شود. پس دلیل ما بر این تفسیر، عدم علم است، نه علم به عدم، و اینکه چیزى به جز باران نازل شدنى نیست.
باز اگر سطح فکر را بالاتر ببریم و بخواهیم به هیچ وجه درباره قرآن سخن بدون علم نگوئیم، و اطلاق کلام قرآنى را بدون علم بر هیچ مصداقى حمل ننموده، بلکه به اطلاقش باقى بگذاریم، و مثلا در مورد همین آیه اى که به عنوان مثال آوردیم بگوئیم که این آیه در مقام بیان مساله خلقت است، چیزى که هست چون می دانیم موجودات یکى پس از دیگرى خلق می شوند، فرزندان انسان و حیوان بعد از پدران و مادران: و تخم گیاهان بعد از گیاهان، و درختان موجود می گردند، همه و همه در زمین موجود می شوند، و از آسمان نازل نمی گردند، حکم می کنیم که جمله «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ ...» (حجر/21) کنایه است از اینکه موجودات در موجود شدن مطیع اراده خدایند، و اراده خدا به منزله مخزنى است که تمامى کائنات و آفریده ها در آن مخزونند، و از آن ها تنها موجودى هستى می پذیرد که مشیت خدا بر موجود شدن آن تعلق گرفته باشد.
این تفسیر هم بطورى که ملاحظه می کنید تفسیر به رأى است، و نظرى است که ما می دهیم، و هیچ دلیل و سندى بر آن نداریم، به جز همان که گفتیم موجودات زمینى از آسمان نمی افتند، چون به نظر ما نزول، همان افتادن از بالا به پائین است، و ما از نزول هاى دیگر آگاهى نداریم. اگر در کلماتى که خداى تعالى در کتاب مجیدش در معرفى اسما، صفات، افعال خود، فرشتگان، کتب، رسولان، قیامت و متعلقات قیامتش، آورده دقت نموده، و نیز در حکمت احکامش و ملاکات آن ها تامل کنیم آن وقت به خوبى خواهیم دید که آنچه ما در تفسیر آن کلمات با به کار بردن قرائن عقلیه اظهار می داشتیم همه اش از قبیل تفسیر به رأى و پیروى غیر علم، و تحریف کلام از مواضعش بود.
در فصل پنجم از بحث پیرامون محکم و متشابه نیز گفتیم که بیانات قرآنى بالنسبه به معارف الهیه همان جنبه اى را دارد، که امثال با ممثلات دارند، و این بیانات قرآنى در آیاتى متفرق شده، و در قالب هاى مختلفى ریخته شده، تا نکات دقیقى که ممکن است در هر یک از آن آیات نهفته باشد، به وسیله آیات دیگر تبیین شود، و به همین جهت بعضى از آیات قرآنى شاهد بعضى دیگر است، و یکى مفسر دیگر است، و اگر جز این بود امر معارف الهیه در حقایقش مختل می ماند، و ممکن نبود که یک مفسر در تفسیر یک آیه گرفتار قول به غیر علم نشود، که بیانش گذشت. از اینجا روشن می شود که تفسیر به رأى به بیانى که کردیم خالى از قول بدون علم نیست، همچنانکه در حدیث دیگرى که گذشت به جاى «من فسر القرآن برأیه» (تفسیر صافى ج 1 ص 21) آمده بود: «من قال فى القرآن بغیر علم فلیتبوا مقعده من النار».
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 121 تا 125 |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : تفسیر به رأی |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● اثر تفسیر به رأی در معارف قرآن
تفسیر به رأى باعث می شود ترتیب آیات خدا از بین رفته و در هم و بر هم شود و هر یک منظور و مقصود آن دیگرى را نفى کند، و در نهایت مقصود هر دو از بین برود، چون به حکم خود قرآن در قرآن هیچ اختلافى نیست، و اگر اختلافى در بین آیات پیدا شود تنها و تنها به خاطر اختلال نظم آن ها، و در نتیجه اختلاف مقاصد آن ها است. این همان است که در بعضى از روایات از آن به عبارت ضرب بعضى قرآن به بعض دیگر تعبیر شده است.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : چون ترتیب معنوى که بین مفاهیم و معانى آن ها موجود است به هم می خورد و در نتیجه یک آیه قرآن در جایى غیر از آنجا که دارد واقع می شود، و نیز یک کلمه آن در غیر آنجایى که دارد قرار می گیرد، و لازمه این آن است که بعضى از آیات قرآن و یا بیشتر آن به معناى خلاف ظاهرش تاویل شود.
همانطور که دیدیم جبرى مسلکان آیاتى را که ظهور در اختیار انسان ها دارد تاویل کردند، و در مقابل آنان مفوضه هم آیاتى را که ظهور در قدر و محدود بودن اختیار آدمیان دارد تاویل نمودند. این کار منحصر در جبرى مذهبان، و مفوضه نیست بلکه غالب مذاهب اسلامى گرفتار تاویل در آیات قرآنى شدند، و هر آیه اى را که موافق با نظرشان نبود تاویل کردند، و اگر کسى از ایشان می پرسید: آخر آیه اى که شما تاویلش کردید ظهور در غیر این معنا دارد، در پاسخ می گفتند که قرائن عقلى هم براى خود قرینه اى است که باید به حکم آن از ظاهر یک کلام صرف نظر نموده و آن را بر معناى خلاف ظاهرش حمل کرد، و این همان تاویل است که قرآن از آن نام برده است..
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 125 |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : تفسیر به رأی |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● مراد از «زدن بعض از قرآن به بعض دیگر» در روایاتى که از آن نهى شده است
1-امام صادق (علیه السلام) از پدر بزرگوارش (علیه السلام) روایت کرده است که فرمودند: هیچ کس بعضى از قرآن را به بعضى دیگرش نمی زند مگر آنکه کافر می شود.
2-امام صادق (علیه السلام) فرمودند: هیچکس نیست که بعض از قرآن را به بعض دیگر زند جز آنکه کافر شود.
صدوق (علیه الرحمه) می گوید: «من از ابن الولید از معناى این حدیث پرسیدم» او گفت: «زدن بعضى از قرآن به بعضى دیگر این است که وقتى از تو تفسیر آیه اى را می پرسند به تفسیرى که مربوط به آیه اى دیگر است پاسخش گویى».
علامه طباطبایی: پاسخ ابن الولید به مرحوم صدوق کمى ابهام دارد، و دو پهلو است، چون ممکن است مقصودش آن روشى بوده باشد که در بین اهل علم معمول است، که در مناظرات خود یک آیه را به جنگ با آیه اى دیگر می اندازند، و با تمسک به یکى، آن دیگرى را تاویل می کنند، و هم ممکن است مقصودش این بوده باشد که، کسى بخواهد معناى یک آیه را از آیات دیگر استفاده کند، و خلاصه آیات دیگر را شاهد بر آیه مورد نظرش قرار دهد. اگر منظور ابن الولید معناى اول باشد درست است، و ضرب بعض قرآن به بعض دیگر است و اگر معناى دوم مقصود باشد، سخن باطلى گفته و دو روایت نامبرده آن را دفع می کنند.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : 1-این روایت را کافى (ج 2 ص 632 ح 17) و تفسیر عیاشى (ج 1 ص 18 ح 2) روایت کرده اند.
2-این روایت را معانى الأخبار (ص 190 ح 1) و محاسن برقى (ص 212 ح 86) و تفسیر عیاشى (ج ص 18 ح 2) روایت کرده اند.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 125 و 126 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : تفسیر به رأی |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● تفسیر به رأی
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: خداى تبارک و تعالى محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را فرستاد، و به وسیله او انبیا را ختم نمود، پس دیگر بعد از او پیغمبرى نخواهد آمد، و کتابى بر او نازل کرد، و به وسیله آن کتاب کتب آسمانى را ختم نمود، و دیگر کتابى نخواهد آمد، و در آن کتاب اشیایى را حلال و چیزهایى را حرام کرد. پس حلال محمد حلال است تا روز قیامت، و حرام او حرام است تا روز قیامت، در آن کتاب شرع شما و خبر امت هاى قبل از شما و بعد از شما است، و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) این کتاب را علم اوصیایش قرار داد، علمى که همواره در آنان باقى است، ولى مردم (اهل سنت) آنان را ترک نمودند با اینکه اوصیاى رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شاهدان بر اهل هر زمانند، آرى مردم از این حضرات رو گردانیده و غیر آنان را پیروى کردند، و بطور خالص اطاعتشان نموده، کار را به جایى رساندند که یک فرد شیعه و کسى که نسبت به والیان حقیقى یعنى همان اوصیاى پیغمبر، اظهار ولایت می کرد، و علوم ایشان را طلب می نمود، دشمن خود می شمردند، و مصداق این آیه شدند که می فرماید: «وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ، وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى خائِنَةٍ مِنْهُمْ» (مائده/13). براى اینکه اینان در اثر دور شدن از علم اوصیا، خودسرانه به تفسیر قرآن پرداختند، و پاره اى از قرآن را به پاره اى دیگر زدند، به آیه اى که نسخ شده تمسک کردند به خیال اینکه ناسخ است، به آیه اى متشابه تمسک کردند، به گمان اینکه آیه اى محکم است، به آیه اى که مخصوص به موردى معین است براى اثبات مطلبى عام استدلال کردن، به خیال اینکه آن آیه عام است، و به اول یک آیه احتجاج کردند، و علت تاویل آن را رها نمودند، و هیچ توجهى به آغاز و انجام آیه ننموده، موارد و مصادرش را نشناختند، چون نخواستند به اهل قرآن رجوع نمایند، در نتیجه هم گمراه شدند و هم گمراه کردند. و شما (که خداوند رحمتتان کند) متوجه باشید، کسى که از کتاب خدا ناسخ را از منسوخ، و خاص را از عام، و محکم را از متشابه، و احکام جایز را از احکام حتمى، و مکى را از مدنى، تشخیص نمی دهد و از اسباب نزول آیات، و کلمات و جملات مبهم قرآن و علمى که در مساله قضا و قدر در آن هست، و آگاهى از آنچه باید تقدیم و یا تاخیر داشت بی بهره است، و آیات روشن را از عمیق، و ظاهر را از باطن، و ابتدا را از انتها، و سؤال را از جواب، و قطع را از وصل، و مستثنا را از مستثنا منه، تمیز نمی دهد و آنچه صفت است براى حوادث گذشته، از آنچه صفت براى بعد است فرق نمی گذارد، مؤکد را با مفصل، و عزیمت را با رخصت، و مواضع واجبات و احکام را مخلوط می کند، حلال را به جاى حرام می گیرد (حرامى که ملحدین در آن هلاک شدند) و نمی داند فلان جمله مربوط به ما قبل و یا ما بعد است، و یا اصلا ربطى به قبل و بعد ندارد، چنین کسى عالم به قرآن و اصلا اهل قرآن نیست. هر جا و هر وقت کسى را دیدید که مدعى چنین معرفتى است بدانید که مدعى اى بى دلیل و کاذبى حیله گر است، که می خواهد بر خدا و رسولش افترا ببندد و ماواى او جهنم است که بدترین سرانجام است.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : این روایت را تفسیر نعمانی (فى المحکم و المتشابه المنقولة عن تفسیر النعمانى ص 5) به از اسماعیل بن جابر روایت کرده است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 126 و 127 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : تفسیر به رأی |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● ارجاع نظریههای دینى به قرآن
امیر المؤمنین على (علیه السلام) فرمودند: روزگارى خواهد آمد که مردم در اثر مداخله بی جا در آیات قرآن، و مراجعه نکردن به خاندان وحى کارشان به جایى می رسد که مساله اى به یکى از قضات اسلام عرضه می شود و در آن مساله به رأى خود حکمى می کند، و سپس عین همین مساله در نوبتى دیگر به قاضى دیگر عرضه می شود و این قاضى حکمى بر خلاف حکم قاضى اول می نماید، آن گاه قضات در مورد آن مساله اختلاف نموده، و وقتى آن کسى که این قضات را به قضاوت نصب کرده همگى را احضار نموده، رأى آنان را می پرسد و با اینکه می فهمد آراى آن ها مختلف است، همه آن آرا را تصویب می کند، با اینکه یک خدا دارند، و پیامبرشان و کتابشان یکى است.
آیا خداى سبحان دستورشان داده به اینکه اختلاف کنند، و آیا در این اختلاف خدا را اطاعت می کنند؟ و یا خدا از آن نهیشان کرده؟ و نافرمانى او می کنند؟ و یا دین اسلام در هنگام نزولش ناقص بوده؟ خدا، ایشان را به کمک طلبیده تا دین ناقص او را تکمیل کنند؟ و یا شرکاى خدایند و به خود این حق را می دهند که هر چه بگویند، خدا به گفتار آنان رضایت دهد؟ و یا دین اسلام در هنگام نزولش کامل بوده ولى رسول اسلام در ابلاغ آن کوتاهى کرده است؟ کدام یک از این بهانه ها را می توانند داشته باشند؟ با اینکه خداى سبحان می فرماید: «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ» (انعام/38) و «فیه تبیان کل شىء» و نیز فرموده که آیات این کتاب بعضى مصدق بعضى دیگر است، و در آن هیچ اختلافى نیست، «وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» (نسا/82) و نیز قرآن ظاهرى زیبا و معجزه آسا، و باطنى عمیق دارد، اعجوبه اى است که عجائبش به شمار نمی آید، و غرائبش تمام شدنى نیست، و هیچ ظلمتى جز به وسیله آن برطرف نمی شود.
علامه طباطبایی: بطورى که ملاحظه می فرمائید این روایت صراحتا اعلام می دارد که هر نظریه دینى باید منتهى به قرآن گردد، و اینکه فرمود: «و فیه تبیان کل شىء» نقل به معناى آیه اى است از قرآن.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : این روایت را نهج البلاغه (عبده ج 1 ص 54 ط بیروت) و احتجاج (ج 1 ص 389) روایت کرده اند.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 128 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : تفسیر به رأی |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای ضرب القرآن بعضه ببعض
روزى رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با شدت خشم نزد مردمى رفت که داشتند خودسرانه قرآن را تفسیر می کردند، فرمودند: امت هاى قبل از شما هم به خاطر همین روشى که شما پیش گرفته اید گمراه شدند، آن ها هم در اثر زدن بعضى از کتاب را به بعضى دیگر، هلاک شدند، خداى تعالى کتاب را نازل نکرده که شما به خاطر بعضى از آن بعضى دیگر را تکذیب کنید، بلکه نازل کرد تا بعضى مصدق بعض دیگر باشد پس هر چه از قرآن فهمیدید همان را بگوئید، و هر چه را نفهمیدید علمش را به عالمش واگذارید.
علامه طباطبایی: این روایات بطورى که ملاحظه کردید عبارت ضرب القرآن بعضه ببعض را در مقابل تصدیق بعض القرآن بعضا قرار داده، معلوم می شود منظور از ضرب القرآن این است که کسى بین مقاماتى که معانى آیات دارند خلط کند و در ترتیبى که بین مقاصد هست اخلال وارد آورد، مثلا محکم را متشابه و متشابه را محکم بداند، و یا خطاهایى از این قبیل مرتکب شود.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : این روایت را الدر المنثور (ج 2 ص 6) از ابن سعد، و ابن الضریس، (در کتاب فضائلش) و ابن مردویه، از عمرو بن شعیب، از پدرش، از جدش، روایت کرده است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 129 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : تفسیر به رأی |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای ضرب القرآن
رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنید قومى در آیات قرآنى با یکدیگر مجادله می کنند، فرمودند: کسانى که پیش از شما بودند به واسطه همین گفتگوها هلاک شدند، زیرا پاره اى از کتاب الهى را به پاره دیگر زدند، کتاب خدا نازل شده که بعضى تصدیق بعض دیگر را کند، شما به پاره اى از آن، پاره دیگر را تکذیب نکنید، آنچه می دانید بگوئید، و آنچه را که به آن جاهلید علمش را به دانایش واگذار کنید.
علامه طباطبایی: این روایات بطورى که ملاحظه کردید عبارت ضرب القرآن بعضه ببعض را در مقابل تصدیق بعض القرآن بعضا قرار داده، معلوم می شود منظور از ضرب القرآن این است که کسى بین مقاماتى که معانى آیات دارند خلط کند و در ترتیبى که بین مقاصد هست اخلال وارد آورد، مثلا محکم را متشابه و متشابه را محکم بداند، و یا خطاهایى از این قبیل مرتکب شود.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : این روایت را الدر المنثور (ج 2 ص 6) از احمد به طریقی از عمرو بن شعیب، از پدرش، از جدش، روایت کرده است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 129 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : تفسیر به رأی |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● درک معناى قرآن از قرآن
تکلم به رأى پیرامون قرآن، و قول به غیر علم که در روایات گذشته بود، و ضرب بعض القرآن ببعض که در روایات آمد، همه می خواهند یک چیز را بفهمانند، و آن این است که براى درک معناى قرآن از غیر قرآن استمداد نجویید.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 129 |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : شیوه ی برداشت از قرآن |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● استفاده از قرآن برای تفسیر قرآن
سوال: چگونه منظور از روایات نامبرده نهى از مراجعه به غیر قرآن در فهم قرآن است؟، با اینکه هیچ شکى نیست که اولا قرآن براى فهمیدن مردم نازل شده، به شهادت اینکه فرمود: «إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنَّاسِ» (زمر/41) و «هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ» (آل عمران/138) و از این قبیل آیات بسیار است، و هیچ شکى نیست در اینکه مبین این قرآن رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. همچنانکه فرمود: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» (نحل/44) و آن جناب این کار را براى صحابه انجام داد، و تابعین هم از صحابه گرفتند، آنچه صحابه و تابعین از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) براى ما نقل کرده اند بیانى است نبوى که به حکم قرآن نمی توان به آن بى اعتنایى نموده نادیده اش گرفت. اما آنچه صحابه و تابعین پیرامون قرآن گفته اند بدون اینکه به آن جنابش استناد دهند، هر چند حکم اخبار نبوى را ندارد، و چون آن احادیث حجت نیست، اما این قدر هست که قلب به آن سکونت مىیابد، براى اینکه آنچه براى ما در باب تفسیر آیات می گویند، یا بدون سند از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به گوششان خورده، و یا ذوق سلیمى که از بیان و تعلیم آن جناب برایشان حاصل شده به سوى آن تفسیر هدایتشان کرده، و همچنین آنچه که شاگردان تابعین و علماى اعصار بعد در باب تفسیر گفته اند. چگونه می توان گفت معانى قرآن بر این اشخاص مخفى مانده، با اینکه هم به عربیت آشنا و مسلط بودند، و هم سعى داشتند آن را از مصدر رسالت بگیرند، و هم به شهادت تاریخ نهایت جهد خود را در فقه دین مبذول می داشتند، و تاریخ نمونه هایى از تلاش آنان را ضبط کرده است. از همین جا روشن می شود که عدول از طریقه و سنت آنان و خروج از جماعتشان و تفسیر کردن آیه اى از آیات قرآن را به تفسیرى که در کلمات آنان دیده نمی شود بدعت در دین است، و نباید چنین تفسیرى را اعتنا کرد، و اگر درباره آیه اى از آیات چیزى از آنان به دست نیامد، باید از تفسیر آن سکوت کرد، و آن آیه را نفهمیده باقى گذاشت هر چند که اقوال و آرایى که از آنان به یادگار مانده براى هر کس که بخواهد قرآن را بفهمد کافى است، چون کلمات آنان بالغ بر هزاران روایت را تشکیل داده، و تنها سیوطى آن روایات را هفده هزار حدیث دانسته، که یا از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده، و یا از صحابه، و یا از تابعین.
پاسخ: راه به سوى فهم قرآن به روى کسى بسته نیست، و خود بیان الهى و ذکر حکیم بهترین راه براى فهم خودش می باشد، به این معنا که قرآن کریم در بیانگرى مقاصدش احتیاج به هیچ راهى دیگر ندارد، پس چگونه تصور می شود کتابى که خداى تعالى آن را هدایت و نور معرفى کرده و تبیان کل شىء خوانده، محتاج به هادى و رهنمایى دیگر باشد، و با نور غیر خودش روشن، و با غیر خودش مبین گردد.
شان پیامبر تعلیم کتاب است، و تعلیم عبارت از هدایت معلمى خبیر نسبت به ذهن متعلم است، و کارش این است که ذهن متعلم را به آن معارفى که دستیابى به آن برایش دشوار است ارشاد کند، و نمی توان گفت تعلیم عبارت از ارشاد به فهم مطالبى است که بدون تعلیم، فهمیدنش محال باشد، براى اینکه تعلیم آسان کردن راه و نزدیک کردن مقصد است، نه ایجاد کردن راه، و آفریدن مقصد، معلم در تعلیم خود می خواهد مطالب را جورى دسته بندى شده تحویل شاگرد دهد که ذهن او آسان تر آن را دریابد، و با آن مانوس شود، و براى درک آن ها در مشقت دسته بندى کردن و نظم و ترتیب دادن قرار نگرفته، عمرش و موهبت استعدادش هدر نرفته، و احیانا به خطا نیفتد.
قرآن بر معانى خود دلالت دارد و معارف الهیه را کشف می کند و اهل بیت (علیه السلام) ما را به طریق این دلالت هدایت نموده، به سوى اغراض و مقاصد قرآن راهنمایى می کنند. آنچه در باب تفسیر سفارش شده این است که مردم قرآن را از طریقه خودش تفسیر کنند، و آن تفسیرى که از آن نهى شده تفسیر از غیر طریق است، و این نیز روشن شد که طریقه صحیح تفسیر این است که براى روشن شدن معناى یک آیه، از آیات دیگر استمداد شود، و این کار را تنها کسى می تواند بکند که در اثر ممارست در روایات وارده از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و از ائمه اهل بیت (علیه السلام)، استاد حدیث شده، و از این ناحیه ذوقى به دست آورد، چنین کسى می تواند دست به کار تفسیر بزند (و خدا راهنما است).
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : ما در سابق هم گفتیم که آیات قرآن عموم افراد بشر از کافر و مؤمن از آنان که عصر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را درک کردند و آنان را که درک نکردند دعوت می کند به اینکه پیرامون قرآن تعقل و تامل کنند، در بین آن آیات، خصوصا آیه «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» (نسا/82) دلالت روشنى دارد بر اینکه معارف قرآن معارفى است که هر دانشمندى با تدبر و بحث پیرامون آن می تواند آن را درک کند، و اختلافى که در ابتدا و به ظاهر در آیات آن می بیند برطرف سازد، و با اینکه این آیه در مقام تحدى و بیان اعجاز قرآن است، معنا ندارد در چنین مقامى فهم قرآن را مشروط به فهم صحابه و شاگردان ایشان بدانیم، حتى معنا ندارد که در چنین مقامى آن را مشروط به بیان رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بدانیم. چون آنچه این آیه شریفه بیان نموده یا معنایى است موافق با ظاهر آیه که خود الفاظ آیه، آن معنا را می فهماند، هر چند که احتیاج به تدبر و بحث داشته باشد، و یا معنایى است که ظاهر آیه نامبرده آن را نمی رساند. خلاصه کلام، اینکه می فرماید: «چرا در قرآن تدبر نمی کنید» منظورش معنایى است خلاف ظاهر این عبارت، چنین سخنى مناسب مقام تحدى نیست، و حجت با آن تمام نمی شود، و این بسیار روشن است. بله، البته جزئیات احکام چیزى نیست که هر کس بتواند مستقلا و بدون مراجعه به بیانات رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آن را از قرآن کریم استخراج کند، همچنانکه خود قرآن هم مردم را به آن جناب ارجاع داده، و فرموده: «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» (حشر/7) و در این معنا آیاتى دیگر نیز هست، و همچنین جزئیات قصص و معارفى از قبیل مساله معاد.
از همین جا روشن می شود که شان پیامبر در این مقام تنها و تنها تعلیم کتاب است، و تعلیم عبارت از هدایت معلمى خبیر نسبت به ذهن متعلم است، و کارش این است که ذهن متعلم را به آن معارفى که دستیابى به آن برایش دشوار است ارشاد کند، و نمی توان گفت تعلیم عبارت از ارشاد به فهم مطالبى است که بدون تعلیم، فهمیدنش محال باشد، براى اینکه تعلیم آسان کردن راه و نزدیک کردن مقصد است، نه ایجاد کردن راه، و آفریدن مقصد، معلم در تعلیم خود می خواهد مطالب را جورى دسته بندى شده تحویل شاگرد دهد که ذهن او آسان تر آن را دریابد، و با آن مانوس شود، و براى درک آن ها در مشقت دسته بندى کردن و نظم و ترتیب دادن قرار نگرفته، عمرش و موهبت استعدادش هدر نرفته، و احیانا به خطا نیفتد. این آن حقیقتى است که امثال آیه «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» (نحل/44) و آیه «وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ» (جمعه/2) بر آن دلالت دارد. به حکم این آیات رسول اللَّه (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تنها چیزى از کتاب را به بشر تعلیم می داده و برایشان بیان می کرده که خود کتاب بر آن دلالت می کند، و خداى سبحان خواسته است با کلام خود آن را به بشر بفهماند، و دست یابى بر آن براى بشر ممکن است، نه چیزهایى را که بشر راهى به سوى فهم آن ها ندارد، و ممکن نیست آن معانى را از کلام خداى تعالى استفاده کند، چنین چیزى با امثال آیه «کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ» (سجده/3) و آیه «وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ» (نحل/103) سازگارى ندارد، براى اینکه اولى قرآن را کتابى معرفى کرده که آیاتش روشن است، و براى قومى نازل شده که می دانند، و دومى آن را زبانى عربى آشکار معرفى نموده است. علاوه بر اینکه اخبار متواتره اى از آن جناب رسیده که امت را توصیه می کند به تمسک به قرآن، و اخذ به آن، و اینکه هر روایتى از آن جناب به دستشان رسید عرضه بر قرآنش کنند، اگر با قرآن مطابق بود به آن عمل کنند، و گرنه به دیوارش بزنند، و این توصیه ها وقتى معنا دارد که تمامى مضامین احادیث نبوى را بتوان از قرآن کریم در آورد، و گرنه اگر بنا باشد استفاده آن ها منوط به بیانى از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) باشد دور لازم می آید، (یعنى لازم می آید که فهم قرآن منوط به بیانات رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) باشد، و فهم بیانات رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم منوط به فهم قرآن باشد، که اصطلاحا این را دور و محال می دانند- مترجم) علاوه بر اینکه احادیثى که از طرق صحابه از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده در بین خود آن ها اختلاف، و بلکه در بین احادیثى که از یکى از صحابه نقل شده اختلاف هست، و این بر هیچ حدیث شناس متتبع پوشیده نیست.
ممکن است در حل اشکال بگویید مسلمانان می توانند از بین اقوالى که صحابه در معناى یک آیه دارند قولى را اختیار کنند که مخالف اجماع نباشد. لیکن این سخن مردود است، براى اینکه خود صحابه این راه را، راه حل ندانسته و به این روش عمل نکرده اند، و وقتى از یکى از ایشان تفسیر آیه اى سؤال می شده بدون پروا از مساله اجماع، تفسیرى می کرده که مخالف تفسیر سایر صحابه بوده است، آن وقت چطور بگوئیم دیگران از مخالفت اجماع پرهیز نموده، و تنها نظریه اى بدهند که در اقوال صحابه وجود داشته باشد، با اینکه قول صحابه هیچ فرقى با سایر اقوال ندارد، و بر سایر امت حجت نیست، و چنان نیست که مخالفت با قول یک صحابى بر سایر اصحاب حلال و بر دیگر مردم حرام باشد علاوه بر اینکه اکتفا کردن به اقوال مفسرین صدر اسلام، و تجاوز نکردن از آن، در فهم معانى آیات قرآن باعث می شود که علم در سیر خود متوقف شود، و آزادى در تفکر از مسلمین سلب گردد، همچنانکه دیدیم (در اثر سانسور شدن بحث از ناحیه بعضى خلفا) مسلمانان صدر اول، نظریه قابل توجهى در این باب از خود بروز ندادند، و به جز کلماتى ساده و خالى از دقت و تعمق از ایشان به یادگار نمانده، درحالیکه قرآن به حکم آیه «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ» (نحل/89) مشتمل بر دقائقى از معارف است.
اما اینکه بعید شمردند که معانى قرآن بر صحابه پوشیده مانده باشد، با اینکه مردمى فهمیده و کوشاى در فهم بوده اند استبعادى است نابجا، به دلیل همان اختلافى که در اقوال آنان در معانى بسیارى از آیات هست، و اختلاف و تناقض جز با پوشیده ماندن حق و مشتبه شدن راه حق و راه باطل، تصور ندارد.
پس حق مطلب این است که راه به سوى فهم قرآن به روى کسى بسته نیست، و خود بیان الهى و ذکر حکیم بهترین راه براى فهم خودش می باشد، به این معنا که قرآن کریم در بیانگرى مقاصدش احتیاج به هیچ راهى دیگر ندارد، پس چگونه تصور می شود کتابى که خداى تعالى آن را هدایت و نور معرفى کرده و تبیان کل شىء خوانده، محتاج به هادى و رهنمایى دیگر باشد، و با نور غیر خودش روشن، و با غیر خودش مبین گردد.
باز ممکن است بگوئید که از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به نقل صحیح رسیده است که در آخرین خطبه اى که ایراد کرد فرمود: «انى تارک فیکم الثقلین، الثقل الاکبر و الثقل الاصغر، فاما الاکبر فکتاب ربى، و اما الاصغر فعترتى اهل بیتى، فاحفظونى فیهما، فلن تضلوا ما تمسکتم بهما» و این سخن را شیعه و سنى (صحیح مسلم بشرح النوى ج 15 ص 180 در ترجمه فضائل على (علیه السلام)) به طرق متواتره از جمعیتى بسیار از صحابه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از آن جناب نقل کرده اند، که علماى حدیث عده آن صحابه را تا سى و پنج نفر شمرده اند، و در بعضى از این طرق عبارت (لن یفترقا حتى یردا على الحوض) نیز آمده، و این حدیث دلالت دارد بر اینکه قول اهل بیت (علیه السلام) حجت است. پس هر چه درباره قرآن گفته باشند حجت و واجب الاتباع است، و باید در معناى قرآن تنها به گفته آنان اکتفا کرد، و گرنه لازم می آید که اهل بیت با قرآن نباشند، و از آن جدا محسوب شوند.
در پاسخ می گوئیم که عین آن معنایى که ما قبلا براى پیروى از بیان رسول اللَّه (صلّی الله علیه و آله و سلّم) کردیم در این حدیث شریف جارى است، و این حدیث نمی خواهد حجیت ظاهر قرآن را باطل نموده و آن را منحصر در ظاهر بیان اهل بیت (علیه السلام) کند، چگونه ممکن است چنین چیزى منظور باشد، با اینکه در متن همین حدیث فرموده: «قرآن و عترت هرگز از هم جدا نمی شوند» و با این بیان می خواهد قرآن و عترت را با هم حجت کند. پس این حدیث به ما می گوید قرآن بر معانى خود دلالت دارد و معارف الهیه را کشف می کند و اهل بیت (علیه السلام) ما را به طریق این دلالت هدایت نموده، به سوى اغراض و مقاصد قرآن راهنمایى می کنند علاوه بر اینکه نظیر روایاتى که از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در دعوت مردم به اخذ قرآن و تدبر در آن و عرضه احادیث بر آن وارد شده، روایاتى هم از ائمه اهل بیت (علیه السلام) وارد شده است.
از این هم که بگذریم در گروه بسیارى از روایات تفسیرى که از این خاندان رسیده طریقه استدلال به آیه اى براى آیه دیگر، و استشهاد به یک معنا بر معناى دیگر به کار رفته، و این درست نیست مگر وقتى که معنا معنایى باشد که در افق فهم شنونده باشد، و ذهن شنونده بتواند مستقلا آن را درک کند، چیزى که هست به او سفارش کنند از فلان طریق معین در این کلام تدبر کن.
اضافه بر اینکه در این بین، روایاتى از اهل بیت (علیه السلام) رسیده که بطور صریح دلالت بر همین معنا دارد، نظیر روایتى که صاحب محاسن (ص 270 ح 360) آن را به سند خود از ابى لبید بحرانى از ابى جعفر (علیه السلام) نقل کرده که در ضمن حدیثى فرمود: «هر کس خیال کند که کتاب خدا مبهم است هم خودش هلاک شده و هم دیگران را هلاک کرده». قریب به این مضمون باز در محاسن و احتجاج (ج 2 ص 55) از همان جناب آمده و آن این است که فرمودند: «وقتى از چیزى برایتان سخن می گویند و خلاصه وقتى حدیثى و یا سخنى از من می شنوید همان مطلب را از کتاب خدا بپرسید» (تا آخر حدیث).
با این بیانى که گذشت بین دو دسته از روایات جمع می شود، و تناقض ابتدایى آن رفع می گردد، یکى این احادیث که می گفت فهمیدن معارف قرآن و رسیدن به آن از خود قرآن، امرى است ممکن، چون معارف قرآنى پوشیده از عقول بشر نیست، و دوم روایاتى که خلاف این را می رساند، مانند روایتى که تفسیر عیاشى (ج 1 ص 11 ح 2) آن را از جابر نقل کرده که گفت: امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «قرآن بطنى دارد، و بطن قرآن ظاهرى دارد» آن گاه فرمودند: «اى جابر هیچ چیزى به قدر قرآن از عقول دور نیست، براى اینکه آیه هایى هست که اولش درباره چیزى، و وسطش درباره چیز دیگر، و آخرش درباره چیزى که غیر از دو مورد اول است نازل شده، و در عین اینکه کلامى است متصل، قابل حمل بر چند معنا است». این معنا در عده اى از روایات وارد شده، مخصوصا جمله (و هیچ (تفسیر عیاشى ج 1 ص 17 ح 5) چیز به قدر قرآن از عقول دور نیست ...). در تفسیر صافی (ج 1 ص 21 سطر 1) نیز از شخص رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم روایت شده، و از در نهج البلاغه (نهج البلاغه فیض وصیة 77 ص 1081) نیز از امام على (علیه السلام) آمده که فرمودند: «قرآن حمالى است ذو وجوه، یعنى قابل حمل بر معانى بسیار است (تا آخر حدیث)».
پس آنچه در باب تفسیر سفارش شده این است که مردم قرآن را از طریقه خودش تفسیر کنند، و آن تفسیرى که از آن نهى شده تفسیر از غیر طریق است، و این نیز روشن شد که طریقه صحیح تفسیر این است که براى روشن شدن معناى یک آیه، از آیات دیگر استمداد شود، و این کار را تنها کسى می تواند بکند که در اثر ممارست در روایات وارده از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و از ائمه اهل بیت (علیه السلام)، استاد حدیث شده، و از این ناحیه ذوقى به دست آورد، چنین کسى می تواند دست به کار تفسیر بزند (و خدا راهنما است).
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 129 تا 135 |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : شیوه ی برداشت از قرآن |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● نزول دفعی قرآن
خداى تعالى در این آیه فرستادن کتاب بر خاتم الانبیا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را انزال خوانده است نه تنزیل. با در نظر داشتن اینکه بارها گفته ایم که انزال به معناى فرو فرستادن یکپارچه است و تنزیل فرو فرستادن تدریجى، می گوییم که علت این تعبیر این بود که مقصود، بیان پاره اى از اوصاف و خواص مجموع کتاب نازل است نه اوصاف اجزاى آن و یکى از اوصاف مجموع کتاب این است که این کتاب مشتمل است بر آیات محکم و آیات متشابه که برگشت قسمت دوم (متشابهات) به قسمت اول (محکمات) است و به وسیله آن ها، آیات متشابه شرح و تبیین می شود. پس کتاب از این نظر چیز واحدى تصور شده است نه چیزى که داراى اجزایى متعدد و بسیار است؛ در چنین مقامى مناسب آن است که از فرو فرستادن آن با انزال تعبیر شود نه تنزیل. {هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ}
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 29 |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : کتاب |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای کلمه «محکمات»
ماده (حا- کاف- میم) ماده اى است که در همه مشتقاتش این معنا خوابیده است که مثلا فلان چیز که محکم است به این جهت محکم است که فساد در آن رخنه نمی کند و چیزى آن را پاره پاره نساخته است و کار آن را مختل نمی سازد و همچنین احکام و تحکیم و حکم- به معناى داورى- و نیز حکمت- به معناى معرفت تام و علم جازم و نافع- و همچنین حکمت به ضم حا- به معناى افسار اسب- که در همه این مشتقات معنایى از نفوذناپذیرى و محکم بودن ساختمان خوابیده است.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : بعضى از دانشمندان گفته اند: «ماده مورد بحث، دلالت دارد بر دو چیز: نفوذناپذیرى و منعى که توأم با اصلاح باشد».
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 29 |
قالب : لغوی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای آیات محکم و متشابه قرآن
1- قرآن کریم قبل از نزول امرى واحد بوده است و هنوز دستخوش تجزى و تبعض نشده بود؛ در آن موقع آیاتش متعدد نبود (و وقتى قرار شد نازل شود یعنى در خور فهم بشر گردد داراى آیات و اجزا شد- مترجم).
2- آیات محکم مانند آیات متشابه هیچ تشابهى در آن ها نیست و خواننده بدون تردید و اشتباه به معنایش پى می برد.
3- آیات متشابه طورى است که مقصود از آن براى فهم شنونده روشن نیست و چنان نیست که شنونده به مجرد شنیدن آن، مراد از آن را درک کند؛ بلکه در این که منظور فلان معنا است یا آن معناى دیگر تردید می کند و تردیدش بر طرف نمی شود تا آن که به آیات محکم رجوع نموده و به کمک آن ها معناى آیات متشابه را مشخص کند و در نتیجه همان آیات متشابه نیز محکم شود.
4- کلمه (امّ) می رساند که قرآن کریم مشتمل بر آیاتى است که مادر و مرجع آیات دیگر است.
5- اگر کلمه (امّ) را مفرد آورد با اینکه آیات محکم متعدد است و جا داشت کلمه نامبرده را به صیغه جمع یعنى (امّهات) بیاورد و بفرماید: (هن امهات الکتاب) براى این بود که بفرماید آیات محکم در بین خود هیچ اختلافى ندارند بطورى که گویى یکى هستند.
6- آیه مورد بحث به طور قطع آیه ای است محکم که حتى ساده ترین فهم ها هم آن را می فهمد.
7- مراد از کلمه محکمات آیاتى است که متضمن اصول مسلمه اى از قرآن است و مراد از کلمه متشابهات آیاتى است که معانى آن ها به وسیله آیات دسته قبل روشن می گردد.
8-آیه در معناى متشابه این ظهور را دارد که متشابه، آن آیه اى است که اولا دلالت بر معنا داشته باشد، و ثانیا معنایى را که می رساند محل شک و تردید باشد، نه لفظ آیه، تا از راه قواعد و طرق معمول در نزد اهل زبان تردیدى که از ناحیه لفظ ایجاد شده برطرف شود، مثلا اگر لفظ عام است به مخصصش ارجاع دهد، یا اگر مطلق است به مقیدش برگرداند، و یا به نحوى دیگر لفظ را روشن و بدون تردید سازد بلکه همانطور که گفتیم آیه شریفه مورد بحث آن را متشابه می داند که معنایش مردد و ناسازگار با آیات دیگر باشد. معلوم است که هیچ آیه اى چنین وضعى ندارد، مگر وقتى که براى فهم مردم عامى و ساده معنایى مالوف و مانوس داشته باشد، معنایى که اینگونه ذهن هاى ساده فورا تصدیقش کند، و یا تاویلى که برایش می کنند در نظر مردم کم اطلاع و ضعیف الادراک نزدیک تر به ذهن باشد.
{ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ}
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : در آیه مورد بحث، منظور از احکام محکمات، صراحت و اتقان این آیات است و می خواهد بفرماید آیات محکم مانند آیات متشابه هیچ تشابهى در آن ها نیست و خواننده بدون تردید و اشتباه به معنایش پى می برد، نه اینکه العیاذ باللَّه معنایش این باشد که بعضى از آیات قرآن معنادار است و بعضى دیگر سست و بىمعنا است؛ چون خداى عز و جل در سوره هود آیه اول تمامى آیات قرآن را محکم و متقن خوانده و فرموده است: «کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ» چیزى که هست از آنجایى که دنبال جمله (أُحْکِمَتْ آیاتُهُ) فرمود: «ثُمَّ فُصِّلَتْ» می فهمیم که مراد از احکام، حالى است از حالات تمامى آیات کتاب؛ می خواهد بفرماید قرآن کریم قبل از نزول امرى واحد بوده است و هنوز دستخوش تجزى و تبعض نشده بود؛ در آن موقع آیاتش متعدد نبود (و وقتى قرار شد نازل شود یعنى در خور فهم بشر گردد داراى آیات و اجزا شد- مترجم)، پس کلمه احکام در آیه سوره هود وصف تمامى کتاب است و در آیه مورد بحث وصف بعضى از آیات نسبت به بعضى دیگر است چون معناى بعضى از آیات قرآن روشن است و تشابهى در آن ها نیست و بعضى دیگر اینطور نیست.
به عبارت سادهتر، از آنجایى که در آیه مورد بحث آیات قرآن را به دو قسمت محکم و متشابه تقسیم کرده است می فهمیم که منظور از احکام در این آیه غیر از احکام در آیه سوره هود است و همچنین منظور از تشابه در آیه مورد بحث غیر از آن تشابهى است که در سوره زمر تمامى قرآن را متصف به آن دانسته و فرموده است: «کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ» (زمر/23).
حال ببینیم معناى (امّ الکتاب) چیست؟ و چرا آیات محکم را (ام الکتاب) خواند؟ کلمه (امّ) به حسب اصل لغت به معناى مرجعى است که چیزى و یا چیزهایى بدان رجوع می کنند و آیات محکم را نیز از همین جهت امّ الکتاب خوانده است که مرجع آیات متشابه است. پس معلوم می شود بعضى از آیات قرآن، یعنى متشابهات آن، به بعضى دیگر، یعنى آیات محکم رجوع دارند. از همین جا روشن می شود که اضافه کلمه (امّ) بر کلمه (الکتاب) اضافه لامیه، نظیر اضافه (امّ) بر کلمه (الاطفال- مادر کودکان) نیست بلکه به معناى (من از) است نظیر اضافه در (نساء القوم) و (قدماء الفقهاء) و امثال آن است. و بنابراین قرآن کریم مشتمل بر آیاتى است که مادر و مرجع آیات دیگر است. اگر کلمه (امّ) را مفرد آورد با اینکه آیات محکم متعدد است و جا داشت کلمه نامبرده را به صیغه جمع یعنى (امّهات) بیاورد و بفرماید: (هن امهات الکتاب) براى این بود که بفرماید آیات محکم در بین خود هیچ اختلافى ندارند بطورى که گویى یکى هستند.
نکته دیگر این که در آیه شریفه، کلمه محکمات در مقابل (أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ) قرار گرفته است؛ پس معلوم می شود که همان طور که گفتیم آیات قرآن دو قسمند، آن دسته که محکم است متشابه نیست و آنکه متشابه است محکم نیست و تشابه به معناى توافق چند چیز مختلف و اتحاد آن ها در پاره اى از اوصاف و کیفیات است و از سوى دیگر قرآن را چنین توصیف کرده است که کتابى متشابه و مثانى است به طورى که پوست بدن مردم خدا ترس از شنیدن آن جمع می شود و فرموده است: «کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ...» (زمر/23). مسلما منظور از این تشابه غیر از آن تشابه است؛ منظور از این آن است که آیات این کتاب (چه محکمش و چه متشابهش) از این نظر که یک اسلوب بى نظیر دارند و همه آن ها در بیان حقایق و حکمت ها و هدایت به سوى حق صریح و اسلوبى متقن دارند، متشابه و نظیر هم هستند و منظور از تشابه در آیه مورد بحث (به دلیل این که در مقابل محکم قرار گرفته است و نیز به قرینه این که فرموده است بیماردلان تنها آیات متشابه را گرفته و جار و جنجال به پا می کنند و می خواهند آن ها را به دلخواه خود تاویل نمایند- مترجم) این است که آیات متشابه طورى است که مقصود از آن براى فهم شنونده روشن نیست و چنان نیست که شنونده به مجرد شنیدن آن، مراد از آن را درک کند؛ بلکه در این که منظور فلان معنا است یا آن معناى دیگر تردید می کند و تردیدش بر طرف نمی شود تا آن که به آیات محکم رجوع نموده و به کمک آن ها معناى آیات متشابه را مشخص کند و در نتیجه همان آیات متشابه نیز محکم شود. پس آیات محکم به خودى خود محکم است و آیات متشابه به وسیله آیات محکم، محکم می شود.
مثلا آیه شریفه «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» (طه/5) آیه متشابه است؛ چون معلوم نیست منظور از برقرار شدن خدا بر عرش چیست؟ شنونده در اولین لحظه که آن را می شنود در معنایش تردید می کند ولى وقتى مراجعه به آیه «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» (شوری/11) می کند، می فهمد که قرار گرفتن خدا مانند قرار گرفتن سایر موجودات نیست و منظور از کلمه (استوا- برقرار شدن) تسلط بر ملک و احاطه بر خلق است نه روى تخت نشستن و بر مکانى تکیه دادن که کار موجودات جسمانى است و چنین چیزى از خداى سبحان محال است. باز نظیر آیه شریفه «إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ» (قیامت/23) که وقتى شنونده آن را می شنود، بلافاصله به ذهنش خطور می کند که خدا هم مانند اجسام دیدنى است و وقتى به آیه «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ» (انعام/103) مراجعه می کند آن وقت می فهمد که منظور از (نظر کردن) تماشا کردن با چشم مادى نیست. همچنین وقتى آیه نسخ شده را با آیه ناسخ مقایسه می کند آن وقت می فهمد که عمر اولى در اصل کوتاه بوده و حکمش محدود به حدى از زمان بوده است و بعد از آن زمان که همان زمان نزول آیه ناسخ باشد، حکمش از اعتبار می افتد. همچنین مثال هایى نظیر این سه مثل.
پس این بود آن معنایى که از دو کلمه محکم و متشابه به ذهن می رسد و فهم ساده، آن را از مجموع آیه مورد بحث می فهمد. چون اگر فرض کنیم که حتى تمامى آیات قرآنى متشابه است، آیه مورد بحث به طور قطع آیه ای است محکم که حتى ساده ترین فهم ها هم آن را می فهمد. اگر فرض کنیم که این آیه از آیات متشابه است آن وقت تمامى آیات قرآن متشابه می شود و دیگر جا ندارد که آیات را به دو قسم محکم و متشابه تقسیم کند و بفرماید: «هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ» و دیگر جمله (هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ) دردى را دوا نخواهد کرد، براى این که فرض کردیم خودش هم متشابه است. نیز دیگر آیه شریفه «کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ بَشِیراً وَ نَذِیراً» (سجده/4) معناى صحیحى نخواهد داشت. نیز احتجاج خداى عز و جل در آیه شریفه «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» (نسا/82) علیه آن هایى که در آیات قرآن تدبر نمی کنند احتجاجى صحیح نمی بود. همچنین آیات دیگر که قرآن را هدایت، نور، تبیان، بیان، مبین، ذکر و امثال آن توصیف کرده است معناى صحیحى نخواهد داشت. علاوه بر اینکه هر کس آیات قرآن را از اول تا آخر مورد دقت قرار دهد، هیچ شکى نمی کند در اینکه حتى یک آیه از آن بدون مدلول و معنا (به طورى که خواننده هیچ معنایى از آن نفهمد) وجود ندارد؛ بلکه تمامى آیات آن ناطق به مدلول خود هست، حال یا مانند آیات محکم ناطق به یک مدلول و معنا است به طورى که هیچ عارف به کلامى در آن شک نمی کند و یا مانند آیات متشابه که بین چند معنا مشتبه است و با صراحت می دانیم که یکى از آن معانى مراد است. چیزى که هست این است که خواننده در اینکه کدامیک از آن معانى مقصود است شک و تردید می کند و می دانیم آن معناى واحدى که مقصود خداى تعالى است لابد بیگانه از اصول مسلمه در قرآن از قبیل وجود صانع و یگانگى او، بعثت انبیا، تشریع احکام، معاد و ... نیست؛ بلکه موافق با آن اصول است و آن اصول هم همان معنا را نتیجه می دهد و در فرض مساله، مرجع ما همان اصول است که باید به وسیله آن ها آن معناى حق را از میان سایر معانى معین کنیم.
پس قرآن خودش مفسر خویش است و بعضى از آیاتش اصل و مرجع براى بعضى دیگر است. آن گاه اگر اهل نظر بعد از توجه به این مطالب به آیه مورد بحث که می فرماید: «مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ» برخورد کند، دیگر هیچ شکى نمی کند در اینکه مراد از کلمه محکمات آیاتى است که متضمن اصول مسلمه اى از قرآن است و مراد از کلمه متشابهات آیاتى است که معانى آن ها به وسیله آیات دسته قبل روشن می گردد.
خواهى گفت: کسى در رجوع فروع به اصول حرفى ندارد؛ البته همه می دانیم وقتى اصول متفرقه اى در قرآن هست و در مقابل فروعى هم در قرآن متفرق است، این فروع باید به آن اصول برگردد لیکن این باعث نمی شود که فروع را متشابه نامیم و شما باید توضیح دهید که چرا قرآن آن ها را متشابه خوانده است؟
در پاسخ می گوئیم به یکى از دو جهت، چون معارفى که قرآن کریم بر بشر عرضه کرده دو قسم است:
1-بعضى از آن ها درباره ماوراى طبیعت است که خارج از حس مادى است و فهم مردم عادى وقتى به آن ها بر می خورد دچار اشتباه می شود و نمی تواند معنایى غیر مادى براى آن ها تصور کند مثل آیه «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ» (فجر/14) و آیه «وَ جاءَ رَبُّکَ» (فجر/22) که در برخورد با آن ها به خاطر انسى که فهم او با مادیات دارد، از کمین کردن خدا و آمدنش همان معنایى را درک می کند که از آمدن و کمین کردن یک جاندار می فهمد ولى وقتى به آیاتى که درباره اصول معارف اسلام است مراجعه می کند از این اشتباه در می آید. این جریان در تمامى معارف و ابحاث غیر مادى و غایب از حس هست و اختصاصى به معارف قرآن ندارد. معارف سایر کتب آسمانى، البته آن معارف عالیه اى که دستخوش تحریف نشده است و همچنین مباحث الهى که در فلسفه عنوان می شود همین طور است و قرآن کریم به همین جریان اشاره نموده است و می فرماید: «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها» (رعد/17) و «إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ» (زخرف/4).
2-آیاتى است مربوط به قوانین اجتماعى و احکام فرعى و چون مصالح اجتماعى که احکام دینى بر اساس آن تشریع می شود وضع ثابتى ندارند و احیانا متغیر می شوند و از سوى دیگر قرآن هم به تدریج نازل شده است، قهرا آیات مربوط به قوانین اجتماعى و احکام فرعى دستخوش تشابه و ناسازگارى می شوند. وقتى به آیات محکم رجوع شد آن آیات، این آیات را تفسیر نموده و تشابه را از بین می برد؛ آیات محکم تشابه آیات متشابه را و آیات ناسخ تشابه آیات منسوخ را از بین می برد.
آنچه تا کنون درباره معناى محکم و متشابه و نیز در معناى کلمه تاویل گفتیم مطالبى بود که دقت در کلام خداى سبحان آن را می فهماند و نیز روایات وارده از ائمه اهل بیت (علیه السلام) که به زودى ان شاء اللَّه از نظر خواننده خواهد گذشت آن را می رساند. حال ببینیم مفسرین در معناى این سه عنوان چه گفته اند سخنان مفسرین در این باره بسیار مختلف است، و شیوع و گسترش این اختلاف به انحرافشان کشانیده است.
اگر سر نخ این اختلافات را جستجو کنیم سر از صدر اسلام و مفسرین از صحابه و تابعین در می آوریم، و تا آنجا که ما اطلاع داریم کمتر تفسیرى پیدا می شود که حتى با بیانى که ما ذکر کردیم نزدیک باشد، تا چه رسد به این که کاملا مطابق با آن باشد.
علت عمده این انحراف آن است که بحث در محکم و متشابه را با بحث در پیرامون معناى تاویل خلط کرده اند، و این باعث شده است که اختلاف عجیبى در انعقاد اصل مساله و کیفیت بحث و نتیجه گیرى از آن راه بیفتد.
اینک ما در طى چند فصل درباره هر یک از این دو مساله بطور مفصل بحث می کنیم، و اقوال را بعد از آن که به قدر امکان مشخص کنیم که مربوط به کدام یک از دو مساله است نقل نموده و آنچه حق مطلب است اختیار می کنیم.
کلمه محکم اسم مفعول از باب افعال (احکام) است و کلمه متشابه اسم فاعل از باب تفاعل (تشابه) است، و احکام و تشابه از الفاظى است که معنایش در لغت روشن است، خداى تعالى یک جا همه قرآن را محکم خوانده و فرموده: «کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ» (هود/1) و جاى دیگر همه اش را متشابه خوانده و فرموده: «کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ» (زمر/23).
منظور از احکام آن این است که تمامى آن داراى نظمى متقن و بیانى قاطع و محکم است، و منظور از تشابه آن این است که همه آیاتش از نظر نظم و بیان و داشتن نهایت درجه اتقان و نداشتن هیچ نقطه ضعف شبیه به هم هستند. چون به حکم آن دو آیه همه قرآن محکم و همه اش متشابه است لذا در آیه مورد بحث ما که آیات را به دو قسم محکم و متشابه تقسیم کرده، و فرموده بعضى از آیاتش محکم و بعضى متشابه است، می فهمیم منظور از این محکم و متشابه غیر آن محکم و متشابه است. پس جا دارد در معناى محکم و متشابه، در این آیه بحث شود تا ببینیم منظور از آن چیست؟ و کدام دسته از آیات به این معنا محکم و کدام به این معنا متشابه است، و در معناى آن مفسرین متجاوز از ده قول دارند.
1-منظور از آیات محکم همان چند آیه سوره انعام است که می فرماید: «قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلَّا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً ... لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» (انعام/152) و در آن عده اى از واجبات و محرمات الهى را نام می برد و منظور از آیات متشابه آیاتى است که امر آن بر یهود مشتبه شده، و آن عبارت است از رمزهایى که در آغاز بعضى از سوره هاى قرآن قرار گرفته مانند (الف- لام- میم) و (الف- لام- را) و (حا- میم) و امثال آن که یهود آن ها را با حساب جمل محاسبه کردند تا از این راه مدت عمر و بقاى امت اسلام را در آورند، و حسابشان درست از آب در نیامد، در نتیجه دچار اشتباه شدند.
این معنایى است که در میان صحابه به ابن عباس نسبت داده شده و نادرستى آن هم روشن است، براى این که گفتارى است بدون دلیل و به فرض هم که دلیل داشته باشد آیات محکم منحصر در سه آیه سوره انعام نیست، بلکه به غیر از حروف مقطعه اول سوره ها شامل همه قرآن می گردد. لیکن حق مطلب این است که نسبت دادن چنین معنایى به ابن عباس صحیح نیست، آنچه از ابن عباس نقل شده این است که گفته این آیات سه گانه از محکمات است، نه این که آیات محکم قرآن همین سه آیه است، اینکه آن روایت: در الدر المنثور (ج 2 ص 4) آمده که سعید بن منصور، و ابن ابى حاتم، و حاکم (وى حدیث را صحیح دانسته) و ابن مردویه، از عبد اللَّه بن قیس روایت کرده اند که گفته است: «من از ابن عباس شنیدم که در تفسیر آیه (مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ) گفت سه آیه از آخر سوره انعام که با جمله (قُلْ تَعالَوْا) آغاز می شود از آیات محکم قرآن است». مؤید این حدیث روایت دیگرى است که باز در همان منبع از او نقل شده، که در تفسیر آیه مورد بحث گفته است آیه «قُلْ تَعالَوْا ... لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» و نیز آیه «وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ ... کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً» از این قبیل آیات است.
پس این دو روایت شاهدند بر اینکه منظور ابن عباس این بوده که سه آیه آخر انعام را مثل بیاورد براى آیات محکم، نه اینکه آیات محکم را منحصر در آن سه آیه کند.
2-عکس تفسیر اول است، و آن این است که آیات محکم عبارت است از حروف مقطعه در اوایل بعضى از سوره ها، و آیات متشابه بقیه قرآن است.
این تفسیر را به ابى فاخته نسبت داده اند، که در تفسیر آیه (هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ) گفته است: «ام الکتاب، عبارت است از فواتح سور، که قرآن از آن ها استخراج شده، یعنى سوره بقره از (الف، لام، میم) استخراج شده، و در سوره آل عمران از (الف، لام، میم اللَّه لا اله الا هو الحى القیوم) استخراج شده».
از سعید بن جبیر نقل شده که نظیر این معنا را براى (ام الکتاب) کرده، و گفته است: «اصل کتاب این حروف هستند، چون در همه کتاب ها وجود دارند».
این بود گفتار سعید بن جبیر، و از اینجا می فهمیم که ابن عباس و سعید بن جبیر نظرشان درباره رموز اول سوره ها این بوده که خداى تعالى خواسته است بفرماید که قرآن از همین حروفى تشکیل شده که خود شما با آن سخن می گویید، و اگر نمی پذیرید که کلام خدا است آیه اى مثل آن بیاورید.
این یکى از وجوهى است که در معناى حروف مقطعه ذکر کرده اند و لیکن علاوه بر این که هیچ دلیلى بر این وجه نیست، این اشکال هم بر آن وارد است، که با خود آیه شریفه منطبق نیست، چون بنابراین وجه، غیر از فواتح سور باید تمامى قرآن متشابه باشد، و خداى تعالى هم در آیه مورد بحث کسانى را که از متشابهات قرآن پیروى می کنند مذمت نموده، و آن را از انحراف قلب دانسته، نتیجه این می شود که مردم موظف باشند هیچیک از آیات قرآن را پیروى نکنند، با این که در تعداد زیادى از آیات، مردم را به پیروى از قرآن واداشته و ستوده، و بلکه آن را از واجب ترین واجبات شمرده است، مانند آیه «وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ» (اعراف/157) و آیات دیگر.
3-اینکه گفته اند: «متشابه آن آیاتى است که نسبت به معناى خود ابهام داشته باشد، که اصطلاحا آن را مجمل نیز می خوانند، و محکم در مقابل آن همان مبین است».
این وجه نیز درست نیست براى این که خصوصیاتى که در آیه شریفه براى محکم و متشابه ذکر شده با مجمل و مبین تطبیق نمی کند. توضیح این که اجمال عبارت است از این که لفظ که معنایش چند جهت دارد، طورى ادا شود که شنونده نفهمد مقصود گوینده کدام جهت معنا است، و همین باعث سرگردانى مخاطب و یا شنونده شود، و نتواند مراد گوینده را تشخیص دهد، و بناى اهل زبان در ظرف تفهیم و تفهم بر این قرار گرفته که از اینگونه الفاظ پیروى نکنند، و هر لفظى که چنین وضعى را دارد جز الفاظ بى معنا به حساب آورند، و بنا را بر این گذاشته اند که گوینده، شنونده و مخاطب را مؤاخذه نکند که چرا گفته مرا هیچ گرفتى؟ و به فرض هم که مؤاخذه کند، بگویند لفظ تو مجمل بود، و ما هر چه در سایر کلمات تو جستجو کردیم تا شاید قرینه اى پیدا کنیم که لفظ نامبرده را براى ما روشن کند نیافتیم. این وضعى است که لفظ مجمل با مبین دارد، و اگر منظور از محکم و متشابه عینا همین مجمل و مبین می بود، باید آیات متشابه- البته بعد از رد به آیات محکم- پیروى شود، نه خود آیات محکم، همانطور که در مجمل و مبین سرانجام و بعد از رفع اجمال به لفظ مجمل عمل می شود نه مبین، و پیروى متشابه امرى است که ذوق و قریحه تکلم و تفاهم به آن اجازه نمی دهد، و هیچ اهل زبانى اقدام به آن نمی کند، حال چه اهل زیغ باشد و چه راسخ در علم، و باز در چنین فرضى نباید قرآن کریم، پیرو متشابه را بیماردل بخواند، و مذمت کند.
4-اینکه گفته اند: «متشابه عبارت است از آیاتى که نسخ شده (منسوخ) که باید به آن ایمان داشت، ولى عمل نکرد و محکمات آیاتى است که ناسخند یعنى هم باید به آن ها ایمان داشت و هم عمل کرد».
این تفسیر را به ابن عباس و ابن مسعود و گروهى از صحابه نسبت داده اند، و به همین جهت بوده که ابن عباس خود را از عالمان به تاویل می پنداشته است.
این تفسیر درست نیست، زیرا در صورتى که درست باشد هیچ دلالتى ندارد بر این که متشابهات قرآن، منحصرا آیات نسخ شده است، چون خصوصیاتى که خداى تعالى در این آیه براى پیروى متشابه آورده که یکى از آن ها فتنه جویى و یکى دیگر تاویل یابى است، در بسیارى از آیات غیر منسوخه نیز هست، مانند آیاتى که از صفات و افعال خدا سخن می گوید، علاوه بر این که اگر این تفسیر درست باشد لازمه اش این می شود که آیات قرآن دو قسم محکم و متشابه نباشد، بلکه بین آن دو واسطه اى هم باشد، که نه محکم است و نه متشابه، مانند همان آیات صفات و افعال که نه ناسخند و نه منسوخ. از این هم که بگذریم در کلامى که از ابن عباس نقل شده قرائنى هست که دلالت می کند بر اینکه نظریه او درباره محکم و متشابه اعم از ناسخ و منسوخ است، و بر غیر آن دو نیز تطبیق می کند، و ابن عباس، ناسخ و منسوخ را به عنوان مثال ذکر کرده است، اینک روایت ابن عباس. در کتاب الدر المنثور (ج 2 ص 5) آمده است که ابن جریر، و ابن منذر، و ابن ابى حاتم، از طریق على، از ابن عباس روایت کرده اند که گفت: «محکمات عبارت هستند از ناسخ قرآن، و حلال و حرامش، و حدود و فرائضش، و آنچه که باید به آن ایمان داشت و متشابه قرآن عبارت است از آیات منسوخ قرآن، و مقدم و مؤخر و امثال و اقسامش، و آنچه که باید بدان ایمان آورد، ولى نباید به آن عمل نمود.- یعنى آیات منسوخ قرآن» این بود نظریه ابن عباس.
5-اینکه محکمات قرآن، آن معارفى است که دلیلى واضح دارد، مانند آیات مربوط به توحید و قدرت و حکمت خدا، و آیات متشابه عبارت است از آیاتى که قبول و فهم معارف آن نیازمند به تامل و تدبر است.
این وجه نیز درست نیست، براى این که اگر مراد از واضح بودن دلیل این است که مضمون آیه دلیل عقلى واضحى داشته باشد یا بدیهى باشد و یا نزدیک به بدیهى، و منظور از احتیاج داشتن دلیل به تدبر و تامل، این است که مضمون آیه دلیل عقلى بدیهى و یا نزدیک به بدیهى نداشته باشد، لازمه اش این می شود که آیات احکام و واجبات و امثال آن نیز از آیات متشابه باشد، براى این که هیچ یک از احکام قرآن دلیل عقلى واضحى ندارد. در نتیجه باید این گونه آیات پیروى نشود، و پیروى آن ها مذموم باشد، با این که پیروى همه آیات و مخصوصا آیات احکام واجب است. اگر مراد از وضوح دلیل، این باشد که دلیلى واضح از خود کتاب داشته باشد، و مراد از احتیاجش به تدبر، این باشد که دلیلى واضح از خود کتاب نداشته باشد. همه آیات قرآن کریم از این جهت یکسانند، و چگونه نباشد با اینکه کتابى است متشابه مثانى، و نورى است مبین، و لازمه آن، این است که تمامى آیات قرآن محکم باشد، و به کلى متشابهى در آن نباشد، و این خلاف فرض و بر خلاف نص قرآن است.
6-اینکه محکم، عبارت است از آیاتى که به خاطر وجود دلیل روشن و حتى دلیل غیر روشن بتوان به مضمون آن علم پیدا کرد، و متشابه، آن آیاتى است که راه علم به آن نباشد مانند آیات مربوط به زمان قیام قیامت و امثال آن.
این وجه نیز درست نیست، براى اینکه محکم و متشابه بودن، دو صفت براى آیات قرآن است، به آن جهت که آیه است، و یا به آن جهت که دلیل بر یکى از معارف الهیه است، و آنچه آیه اى از آیات کتاب بر آن دلالت دارد چیزى نیست که مردم از خود آیه و یا به ضمیمه آیات دیگر نتوانند و یا نباید بفهمند و چگونه ممکن است خداى تعالى از آن آیه معنایى در نظر داشته باشد، ولى لفظ آیه بر آن معنا دلالت نداشته باشد؟ با اینکه خداى تعالى کتابش را هدایت و نور و مبین خوانده و در آیه «تَنْزِیلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ، بَشِیراً وَ نَذِیراً فَأَعْرَضَ أَکْثَرُهُمْ فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ» (فصلت/4) فرموده است: «این کتاب در معرض فهم کفار نیز هست تا چه رسد به فهم مؤمنین» و نیز فرمود: «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» (نسا/82).
پس هر مطلبى که آیه اى از آیات قرآن متعرض آن است درخور فهم مردم است، نه اینکه فهمیدنش ممتنع و اطلاع به مفهومش محال باشد، و اما آن معارفى که درکش خارج از فهم بشر است از قبیل زمان وقوع قیامت و سایر حقایقى که در پس پرده غیب است، هیچ آیه اى از قرآن متعرض آن نشده، تا آن آیه را متشابه بخوانیم، علاوه بر این که صاحب این قول ما بین معناى متشابه و معناى تاویل خلط کرده است، همچنانکه قبلا هم گفتیم که بعضى از این اقوال میان این دو معنا خلط کرده اند.
7-گفتار بعضى دیگر است که گفته اند: «منظور از آیات محکمات آیات احکام، و منظور از متشابهات آیات دیگر است، که با یکدیگر سازش ندارند این قول را به مجاهد و غیر او نسبت داده اند».
این قول نیز درست نیست، براى این که اگر منظور از ناسازگارى آیات متشابه، معنایى است که حتى شامل مواردى چون تخصیص به وسیله مخصص، و تقیید به وسیله مقید (به کسره یا) و سایر قراین مقالى و مقامى می شود پس آیات احکام نیز همین تشابه و ناسازگارى را دارد زیرا در آن آیات نیز عام و خاص، مطلق و مقید هست، و اگر منظور از آن، ابهام آیه است بطورى که مراد و مدلول آن به خاطر کثرت محتملاتش معلوم نباشد، نه خود آیه ناطق به معنایش باشد و نه بوسیله آیات دیگر بشود معنایش را معین کرد، باید بگوییم غیر از آیات احکام هر چه هست متشابه است. نتیجه آن سخن این می شود که مسلمانان به هیچ یک از آیات مربوط به معارف قرآنى علم نیابند، چون فرض کردیم در این دسته از آیات، که بیانگر معارف قرآنند- نه بیانگر احکام شرع- هیچ آیه محکمى وجود ندارد، تا آیات متشابه آن را به محکمش ارجاع دهیم، و معناى متشابهش را روشن سازیم.
8-این است که آیات محکم آیه هایى است که تنها یک تاویل داشته باشد، و آیات متشابه آیاتى است که چند وجه از تاویل را تحمل بکند.
این وجه را به شافعى نسبت داده اند، و گویا منظور گوینده آن، این باشد که آیات محکم، آیاتى است که هر یک از آن ها تنها در یک معنا ظهور داشته باشند، مانند آیاتى که یا صریح و نص در معناى خود هستند، و یا ظهور قوى اى در آن دارند، و متشابه، آیه اى است که نه نص در مدلول و مراد خود باشد، و نه ظهور قوى اى در آن داشته باشد.
این وجه نیز درست نیست، براى این که در این وجه، کارى صورت نگرفته، تنها کلمه محکم را با کلمه (لفظ داراى یک معنا)، و کلمه متشابه را با کلمه (لفظ داراى چند پهلو) تبدیل کرده، علاوه بر این که در این وجه، تاویل را به معناى تفسیر گرفته، که عبارت است از معناى مراد به لفظ، و خواننده توجه فرمود که این خطا است، چرا که اگر تاویل و تفسیر به یک معنا می بود، دیگر جهت نداشت که علم به تاویل را مختص به خدا و یا به خدا و راسخین در علم کند، براى این که آیات قرآن یکدیگر را تفسیر می کنند، و مؤمن و کافر و راسخین در علم و اهل زیغ همه در فهم آیات قرآن به کمک و تفسیر آیات دیگر یکسان هستند.
9-اینکه گفته اند: «محکم عبارت از آیاتى در قصص انبیا و امت هاى ایشان است که محکم و مفصل باشد، و متشابه از همین دسته آیات آن آیاتى است که الفاظى مشتبه دارند، چون یک داستان را در چند سوره تکرار کرده، و لازمه این وجه آن است که بگوییم تقسیم آیات قرآن به محکم و متشابه مخصوص آیات قصص است».
این درست نیست، براى این که هیچ دلیلى بر این اختصاص نیست، علاوه بر این که یکى از خاصیت هایى که قرآن براى محکم و متشابه ذکر کرده این بود که در پیروى محکم هدایت، و در پیروى متشابه فتنه جویى و تاویل خواهى است، و این خاصیت با آیات قصص تطبیق ندارد، چون مخصوص آن ها نیست، بلکه در غیر قصص نیز هست، و نیز مخصوص قصه هایى نیست که در قرآن تکرار شده، بلکه در آیاتى هم که یک بار قصه اى را نقل می کند مانند آیات مربوط به جعل و قرار دادن خلیفه در زمین نیز جریان دارد.
10-اینکه گفته اند: «متشابه آن آیاتى است که محتاج به بیان باشد، و محکم آن است که محتاج به بیان نباشد».
این وجه را به امام احمد بن حنبل نسبت داده اند.
این نیز اشکال دارد، براى اینکه تمامى آیات احکام احتیاج به بیان رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دارد، با اینکه قطعا متشابه نیست، که بیانش مکرر گذشت، و همچنین آیات نسخ شده بطور مسلم از متشابهات است، که بیانش گذشت، با این که احتیاجى به بیان ندارد، چون چیزى نظیر سایر آیات احکام است.
11-این است که گفته اند: «محکم آن آیاتى است که هم باید به آن ایمان داشته باشند، و هم به آن عمل کنند، و متشابه آن آیاتى است که تنها باید به آن ایمان داشته باشند ولى عمل نکنند».
این وجه را به ابن تیمیه نسبت داده اند، و شاید منظور او از دسته اول انشاآت قرآن، و از دومى اخبار قرآن باشد، همچنانکه بعضى دیگر همین احتمال را از گفتار ابن تیمیه داده اند، و گرنه این صورت، وجه یازدهم نمی شود، چون با چند وجه از وجوه گذشته منطبق است.
اگر منظور همان باشد که احتمال دادیم این اشکال متوجه آن است که لازمه متشابه بودن غیر آیات احکام این است که مردم نتوانند به هیچیک از معارف الهى در غیر احکام، علم به هم رسانند، چون در معارف عمل نیست، و نیز در این آیات آیه اى محکم نباشد تا آیات متشابه را به آن برگردانند، و به وسیله آن رفع تشابه کنند، این از یک سو، و از سوى دیگر آیات نسخ شده همه انشاآتند، با اینکه قطعا از محکمات نیستند. ولى مثل این که منظور صاحب این قول از ایمان و عمل به محکم، و ایمان بدون عمل به متشابه، همان معنایى باشد که لفظ آیه مورد بحث بر آن دلالت دارد، چنان که درباره متشابهات می فرماید: «فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ». نیز می فرماید: «وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا»، چیزى که هست از آنجایى که ایمان و عمل داشتن نسبت به محکمات، و تنها ایمان داشتن نسبت به متشابهات فرع این است که ما قبلا تشخیص داده باشیم کدام آیه محکم و کدام متشابه است، پس وجه نامبرده و معرفى محکم به آن آیاتى که باید مسلمانان هم به آن ایمان داشته باشند، و هم عمل کنند، و معرفى متشابه به آن آیاتى که تنها باید به آن ایمان بیاورند، هیچ دردى را دوا نمی کند.
12-این است که گفته اند: «متشابهات قرآن خصوص آیاتى است که صفات خاصه اى را بیان می کند، چه صفات خاصه خدا مانند علیم، قدیر، حکیم و خبیر و چه صفات خاصه انبیا مانند آیه «وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ» (نسا/171) که درباره اوصاف عیسى بن مریم (علیه السلام) است، و آیات دیگر که شبیه این باشد».
این قول را نیز به ابن تیمیه نسبت داده اند.
اشکالى که متوجه این وجه است، این است که اولا قبول نداریم که همه آیات مربوط به صفات خاصه خدا و انبیا، از متشابهات هستند، و در ثانى به فرض هم که آن را قبول کنیم دلیلى بر چنین انحصار نداریم. بطورى که از سخنان طولانى ابن تیمیه برمی آید وى دو کلمه محکم و متشابه را به معناى لغویش معنا کرده، یعنى محکم را به کلمه اى که دلالتى محکم دارد، و متشابه را به کلمه اى که چند معنا در آن محتمل است تعبیر و تعریف کرده و گفته است، این دو معنا امرى نسبى است، چه بسا می شود که یک آیه از نظر جمعیتى متشابه است، چون مردمى عامى هستند، و نمی توانند با بحث و گفتگو معناى واقعى آن را به دست آوردند. در نتیجه درباره آن آیه احتمال ها می دهند، ولى همین آیه براى جمعى دیگر محکم است، چون قدرت بحث و فحص را دارند، و این معنا در آیات صفات روشن تر به چشم می خورد، چون غالب مردم درباره این گونه صفات و این گونه آیات دچار اشتباه می شوند، چون فهمشان قاصر از این است که تا بام عالم حس به پرواز در آمده و در ماوراى عالم حس جولان کند، به ناچار آنچه از صفات که خداى تعالى براى خود اثبات کرده با صفات مشابه آن که در خودشان سراغ دارند قیاس می کنند، و دچار گمراهى می شوند. مثلا خدا براى خود علم و قدرت و سمع و بصر و رضا و غضب و ید و عین و امثال این ها اثبات نموده، گمان می کنند که این صفات در خداى تعالى هم از مقوله صفات خودشان امورى مادى، و یا مستلزم جسمانیت است، و یا آن ها را شوخى و غیر حقیقى فرض می کنند، و از همین راه فتنه ها به پا می شود، و بدعتها ظهور می کند، و مذاهب درست می شود.
پس محکم و متشابه همانطور که گفتیم دو معناى نسبى است، محکم که براى بعضى محکم است براى بعضى دیگر متشابه است، و متشابه که براى بعضى متشابه است، براى بعضى دیگر محکم است، آنچه که علم به آن براى هیچ کس ممکن نیست تاویل متشابهات یعنى علم به حقیقت معانى آن هاست، که امثال آیات صفات بر آن ها دلالت دارد، درست است که ما از عبارت «إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» (بقره/20) و یا عبارت «إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» (توبه/115) و امثال آن معناهایى می فهمیم، و لیکن حقیقت علم و قدرت و سایر صفات خدا و کیفیت افعال خاصه به خدا را نمی فهمیم، و تاویل متشابهات هم همین است که جز خدا کسى آن را نمی داند.
این بود خلاصه گفتار ابن تیمیه و ما ان شاء اللَّه به زودى در بحثى که پیرامون تاویل خواهیم داشت متعرض اشکالات گفته وى خواهیم شد.
13-سیزدهم این است که بعضى گفته اند: «محکم آن آیاتى است که عقل در درک آن راه دارد، و متشابه آن است که چنین نباشد».
این وجه نیز درست نیست، براى این که سخنى است بدون دلیل، و آیات قرآنى هر چند به این دو قسم تقسیم می شوند، ولى صرف این که بعضى از آیات قرآن آن طور، و بعضى دیگر این طور هستند دلیل نمی شود بر این که محکم، آیات قسم اول، و متشابه آیات قسم دوم باشد، چون خصوصیاتى که در آیه مورد بحث براى محکم و متشابه ذکر شده، با این وجه آن طور که باید تطبیق نمی شود، علاوه بر این، وجه نامبرده بوسیله آیات احکام نقض می شود، براى این که این آیات بطور قطع جز آیات محکم قرآن است، درحالیکه عقل هیچ راهى به حقیقت مفاد آن ندارد، و بنا بر وجه نامبرده باید جز متشابهات شمرده شود.
14-این است که بعضى گفته اند: «محکم عبارت است از آیاتى که ظاهرش منظور باشد، و متشابه آن است که ظاهرش منظور نباشد».
این وجهى است که در بین دانشمندان اخیر اسلامى شیوع یافته، و اصطلاحى هم که همین دانشمندان در معناى تاویل دارند مبتنى بر همین معنایى است که براى محکم و متشابه کرده اند، چون در معناى تاویل گفته اند: «عبارت است از معنایى که مخالف با ظاهر کلام باشد» و گویا مراد آن کسى هم که گفته محکم آیه اى است که تاویلش تنزیلش باشد، و متشابه آیه اى است که به جز تاویل معنایى از آن فهمیده نشود، همین وجه چهاردهم است.
این وجه هم درست نیست، زیرا صرف اصطلاحى است، و اوصافى که در آیه براى محکم و متشابه نام برده شده به هیچ وجه با آن تطبیق نمی کند، براى این که متشابه به این جهت متشابه است که مراد و مدلول آن مشخص نیست، و منظور از تاویل آن معناى مراد از متشابه نیست، تا متشابه به این نشانى متمیز از محکم شود، که تاویل دارد، و محکم تاویل ندارد بلکه همانطور که قبلا بیان کردیم مراد از تاویل در آیه شریفه، امرى است که شامل تمامى آیات قرآنى می شود، چه محکمش و چه متشابهش علاوه بر اینکه در قرآن هیچ آیه اى نداریم که معناى ظاهرى آن منظور نباشد، و خلاف ظاهر آن مراد باشد، و اگر هم آیه اى باشد که معناى غیر ظاهرى آن مراد باشد به خاطر آیات محکم دیگرى است که آن را بر خلاف ظاهرش برگردانده است. چون آیات قرآن یکدیگر را تفسیر می کنند، و معلوم است که معنایى که قرائن متصل و یا منفصل کلام، به لفظ می دهند، معناى خلاف ظاهر نیست، آن هم در کلامى که خود صاحب کلام تصریح کرده باشد به این که رسم من در کلام آن است که اجزاى کلامم را به هم مربوط و متصل کنم، به طورى که یکى مفسر دیگرى، و شاهد بر آن باشد، و خواننده با کمى تدبر و دقت بتواند هر اختلاف و منافاتى را که به ظاهر به چشم می خورد از بین ببرد، و فرموده باشد: «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» (نسا/82).
15-پانزدهم وجهى است که از (اصم) حکایت شده، و آن این است که محکم آن آیاتى است که همه در تاویلش اجماع و اتفاق داشته باشند، و متشابه آن است که تاویلش مورد اختلاف باشد.
گویا منظور اصم از اتفاق و اختلاف این است که مدلول آیه طورى باشد که در اولى (محکم) نظرها مختلف نباشد، و در دومى (متشابه) مختلف باشد.
این وجه نیز درست نیست، براى اینکه لازمه اش متشابه بودن تمامى قرآن است، چون هیچ آیه اى در قرآن نیست که از هر جهت مورد اتفاق مفسرین بوده و از هیچ جهتى در آن اختلاف نباشد، بلکه یا در لفظ آن اختلاف هست، و یا در معنایش، و یا این که ظهور دارد یا نه، و یا در جهات دیگر. حتى بعضى از مفسرین به استناد آیه «کِتاباً مُتَشابِهاً» (زمر/13) گفته اند: «همه قرآن متشابه است» و غفلت کرده اند از این که وقتى می تواند بگوید همه قرآن متشابه است که آیه (کِتاباً مُتَشابِهاً) محکم باشد. جمعى دیگر معتقدند که ظاهر کتاب حجت نیست، یعنى ظهور ندارد.
16-این است که گفته اند: «متشابه از قرآن، آن آیاتى است که تفسیرش به تفسیر آیه اى دیگر مشتبه شده باشد، و فهم آن به خاطر همین اشتباه مشکل شده باشد، حال چه این که اشکال از جهت لفظ باشد، یا از جهت معنا» این وجه را راغب (مفردات راغب ص 254) ذکر کرده است. راغب اصفهانى در مفردات خود گفته است: «آیات متشابه از قرآن کریم، آن آیاتى است که تفسیرش به خاطر شباهت به تفسیر آیه اى دیگر، مشکل شده باشد، حال یا از جهت لفظ، و یا از حیث معنا، و به این جهت است که فقها گفته اند: «آیه متشابه آن آیه اى است که ظاهرش از مراد و معنایش حکایت نکند». حقیقت این سخن این است که آیات قرآن از نظر اعتبار بعضى از آن ها بوسیله بعضى دیگر سه قسم هستند: یکى محکم على الاطلاق است، و دوم متشابه على الاطلاق، و سوم آیاتى است که از جهتى محکم و از جهتى دیگر متشابه است. پس متشابه فى الجمله سه قسم است: اول متشابه از جهت لفظ فقط، دوم متشابه از جهت معنا فقط، و سوم متشابه از هر دو جهت، و آن که تنها از جهت لفظ، متشابه است، دو قسم است: 1- آنکه مفردات آن متشابه است، یا به خاطر این که لفظى است ناآشنا و غیر مانوس مانند کلمه (أب) و کلمه (یزفون) و یا به خاطر این که لفظى است داراى چند معنا، مانند لفظ (ید) و لفظ (عین)، 2- آن متشابهى است که جملات و ترکیبات آن تشابه دارد. قسم دوم نیز سه نوع است: 1- آنکه تشابهش از این جهت ناشى شده باشد که کلامى است مختصر و بدون توضیح، مانند آیه «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتامى فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ» (نسا/3). 2- آنکه تشابهش به خاطر بسط و گستردگى کلام باشد، مانند آیه «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» (شوری/11) که اگر فرموده بود (لیس مثله شىء)، معنا براى شنونده روشن تر می شد، چون یک حرف اضافه شده، جمله براى شنونده متشابه شده. 3- آنکه تشابهش از ناحیه نظم کلام باشد، مانند آیه «أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْکِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً قَیِّماً» (کهف/1) که تقدیر آن (انزل على عبده الکتاب قیما و لم یجعل له عوجا) است. نیز آیه «وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ ... لَوْ تَزَیَّلُوا» (فتح/25) که نظم آن طورى است که مایه تشابه آن شده. متشابه از جهت معنا، آیاتى است که متعرض صفات خدا و صفات روز قیامت است، زیرا تصور اینگونه صفات براى ما میسور و ممکن نیست، چون در نفوس ما تنها صورت چیزهایى نقش می بندد که به وسیله یکى از حواس ظاهرى براى ما محسوس باشد، و یا حد اقل از جنس محسوسات باشد، و صفات خدا و خصوصیات قیامت هیچیک از این دو قسم نیست. متشابه از جهت لفظ و معنا، پنج قسم است:1- آنکه تشابهش از جهت مقدار و کمیت باشد. مانند جملاتى که عموم و خصوصش معلوم نباشد، مثلا فرموده: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ» (توبه/5) و نمی دانیم منظور عموم مشرکین است، و یا مشرکین مخصوص؟ 2- آنکه تشابه آن به خاطر نامعلوم بودن کیفیتش باشد، مثلا فرموده: «فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ» (نسا/3) و ما نمی دانیم این نکاح واجب است یا مستحبّ. 3- آنکه تشابهش از جهت زمان باشد به این معنا که احتمال دهیم آیه نسخ شده باشد، و عمر حکمى که در آن است سرآمده باشد، و احتمال دهیم که نسخ نشده باشد، مانند آیه «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» (آل عمران/102) که تقواى کامل را واجب می کند با اینکه آیه «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ» (تغابن/16) تقوا را به قدر توانایى واجب کرده است. 4- آنکه تشابهش از جهت مکان و یا امورى باشد که آیه در شان آن امور نازل شده باشد، مانند آیه «وَ لَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها» (بقره/189) که در آیه معین نشده مقصود از پشت خانه کجا است، و مانند آیه «إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ» (توبه/37) که تشخیص معناى (نسىء) براى کسى که عادت عرب جاهلیت را نمی داند، مشکل است. 5- آنکه تشابهش از جهت شروطى باشد که در صحت و فساد عمل دخالت دارند، مانند شروط نماز و نکاح.
با در نظر گرفتن این مطالب معلوم می شود هیچ یک از وجوهى که مفسرین در معناى متشابه ذکر کرده اند خالى از این وجوه و تقسیمها نیست، حتى آنکه گفته متشابه عبارت است از حروف مقطعه، و یا قتاده که گفته است متشابه عبارت است از منسوخ و محکم عبارت است، از ناسخ، و یا اصم که گفته محکم آیاتى است که در تفسیرش اتفاق نظر باشد، و متشابه آیات مورد اختلاف است. از سوى دیگر می توان تمامى انحا و اقسام متشابه را در سه قسمت خلاصه کرد: 1-متشابهى است که اطلاع بر تاویلش براى کسى جز خدا ممکن نیست، مانند وقت قیامت، و روزى که ظهور می کند، و کیفیت آن و امثال این ها ... 2-متشابهى است که پى بردن به تاویل و معرفت آن براى انسان ها ممکن است، مانند الفاظ غریب و نامانوس، و احکام مغلق و دقیق. 3-متشابهى است مردد بین دو قسم قبلى، هم احتمال دهیم همه انسان ها می توانند به حقیقت معناى آن آگاه شوند، و هم احتمال دهیم مختص به راسخین در علم است، و دیگران دسترسى به آن ندارند. این قسم سوم همان است که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در دعاى خود درباره على (علیه السلام) به آن اشاره نموده و عرضه می دارد: «اللهم فقهه فى الدین و علمه التاویل» (در صحیح بخارى درباره ابن عباس نقل کرده ج 1 ص 48) و نظیر آن را درباره ابن عباس فرموده است». این بود گفتار راغب در معناى محکم و متشابه، و گفتار وى عمومی ترین گفتار در این بحث است، که در آن بین عده اى از اقوال گذشته را جمع کرده است (در مفردات راغب ص 255 درباره على ع هم نقل شده است). دو اشکال به گفته وى وارد است:
1-وسعت و عمومیتى که وى به دامنه معناى متشابه داده تا شامل شبهات لفظى از قبیل غرابت لفظ و اغلاق ترکیب و عموم و خصوص و امثال آن بشود با ظاهر آیه شریفه نمی سازد، براى اینکه آیه شریفه آیات محکمه را مرجعى دانسته براى بیانگرى آیات متشابه، و معلوم است که غرابت لفظ و امثال آن با مراجعه به آیات محکمه از بین نمی رود و روشنى دلالت محکمات ربطى به غرابت الفاظ متشابه ندارد، بلکه براى گره گشایى اینگونه الفاظ مرجع دیگرى هست، که باید به آنجا مراجعه بشود و آن عبارت است از علم لغت. نیز آیه مورد بحث یکى از نشانه هاى متشابهات را این دانسته که اگر کسى آن را پیروى کند فقط به منظور فتنه انگیزى پیروى کرده و جز این هیچ انگیزه دیگرى نمی تواند داشته باشد، و ما می دانیم که پیروى عام بدون مراجعه به خاص، و پیروى مطلق بدون مراجعه به مقید، و همچنین پیروى لفظ غریب بدون مراجعه به کتاب هاى لغت، عملى است مخالف با طریقه اهل هر زبان، و قریحه هیچ اهل زبانى اجازه چنین کارى را نمی دهد، و اگر کسى چنین کند همه اهل زبان او را تخطئه می کنند، پس او نمی تواند منشا فتنه در بین آنان بشود زیرا اهل لسان با او همکارى نخواهند کرد. پس از همین جا می فهمیم که منظور از متشابه، الفاظ غریب، و آن مثال هایى که وى آورده، نیست.
2-وى متشابه را سه قسم کرد: 1-آنکه فهمش براى عموم ممکن است 2-فهم آن براى احدى ممکن نیست 3-آنکه فهمش براى بعضى ممکن و براى بعضى غیر ممکن است. از این تقسیم چنین برمی آید که وى تاویل را مختص به متشابه می داند، درحالیکه خواننده به یاد دارد که گفتیم همه قرآن تاویل دارد.
این بود اقوال مفسرین و نظریه هایى که از ایشان در معناى محکم و متشابه و تشخیص موارد آن دو از نظر خواننده گذشت و خواننده به اشکالاتى که بر این اقوال وارد بود توجه فرمود و نیز متوجه شد که آنچه از آیه شریفه به روشنى ظاهر می شود خلاف همه این اقوال است.
جمعى از مفسرین گفته اند: «(ام الکتاب) بودن محکمات به این معنا است که محکمات اصل در کتاب است و قواعد دین و ارکان آن مبتنى بر آن اصل است، که باید به آن ایمان آورد، و عمل کرد، و دین هم عبارت است از همین دو اصل اعتقاد و عمل، به خلاف آیات متشابه که چون مقصود از آن ها معلوم نیست، و مدلول آن ها متشابه و متزلزل است، نمی شود به آن ها عمل کرد، بلکه تنها باید نسبت به آن ها ایمان آورد».
خواننده عزیز توجه نمود که این توجیه، لازمه بعضى از اقوال گذشته است، یکى از آن ها قولى بود که متشابه را از این جهت متشابه می دانست که مشتمل بر تاویلى است که دسترسى به فهم آن نیست. یکى دیگر، آن قولى بود که متشابه را از این جهت متشابه می دانست که در ابتدا مشتبه است، و الفاظش چند پهلو است، ولى چنان نیست که معنایش تا حدودى و یا کاملا فهمیده نشود، بلکه با رجوع به عقل یا لغت یا طریقه عقلایى به فهم آن دسترسى هست، و موقعى که بررسى نشده باید به آن ایمان داشت، و عجولانه انکارش نکرد.
بعضى دیگر گفته اند: «(ام الکتاب) بودن محکمات این است که متشابهات را باید به آن ها ارجاع داد، آن گاه در معناى این ارجاع اختلاف کرده اند». ظاهر کلام بعضى از آنان این است که مرادش از این رجوع این است که در مورد متشابهات تنها باید به محکمات عمل نموده، و نسبت به متشابهات اکتفا به ایمان کرد همانطور که نسبت به آیاتى که نسخ شده تنها ایمان داریم که کلام خدا است، و حکم موقتش حکم خدا است، ولى در مرحله عمل به آیات ناسخ عمل می کنیم.
این قول هم چندان با قول قبلى مغایرت ندارد، و ظاهر کلام بعضى از صاحبان این قول این است که خواسته اند بگویند: «آیات محکم بیانگر آیات متشابه و برطرف کننده تشابه آن ها است». حق هم همین است چون در معناى جمله (هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ) عنایتى زائد بر معناى اصل هست، و اگر بنا به قول اول معناى کلمه (امّ) همان معناى کلمه اصل بود ممکن بود بفرماید: (هن اصول الکتاب). آرى کلمه (امّ) که در فارسى به معناى مادر است هم، این معنا را می فهماند، که مادر اصل فرزند است، و هم این که فرزند به مادر رجوع می کند، چون نشو و نما و اشتقاق فرزند از مادرش بوده و در حقیقت فرزند بعضى از مادر است. پس کلمه (ام الکتاب) خالى از این دلالت نیست که آیات متشابه هم براى خود مدلول و معنا دارند اما مدلول آن ها زائیده و فرع مدلول آیات محکمات است، و لازمه این، آن است که محکمات بیانگر متشابهات باشد علاوه بر اینکه متشابه به این جهت متشابه است که مراد و مدلولى نامعین و متشابه دارد، براى اینکه داراى تاویل است، چون تاویل همانطور که گفتیم در آیات محکم نیز هست، اختصاصى به متشابه ندارد، و قرآن کریم بعضى آیاتش مفسر بعضى دیگر است، پس متشابه هم قطعا مفسر دارد، و مفسر آن جز آیات محکم نمی تواند باشد. مثال این تفسیر آیه شریفه «إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ» (قیامت/23) است که آیه اى است متشابه، زیرا معلوم نیست منظور از نظر کردن مردم به پروردگار خود چیست، ولى وقتى ارجاع داده شود به آیه «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» (شوری/11) که می فرماید: «خداى را از هیچ جهت نمی توان به چیزى مقایسه کرد» و آیه «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ» (انعام/103) معلوم می شود که مراد از نظر کردن و دیدن خدا از سنخ دیدن محسوسات به وسیله چشم نیست چون خداى تعالى در سوره نجم براى دل هم اثبات دیدن کرده و فرموده: «ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما یَرى ... لَقَدْ رَأى مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْرى» (نجم/18) که در آیه اول از این آیات فرموده: «قلب رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آنچه که دید دروغ نگفت» معلوم می شود قلب هم دیدنى خاص به خود دارد، نه اینکه منظور فکر باشد، چون فکر مربوط به تصدیق و ترکیبات ذهنى است، و رؤیت مربوط به تک تک اشیاى خارجى و عینى است، معنا ندارد کلمه رؤیت را در مورد فکر استعمال کنند. پس با این بیان روشن شد که این رؤیت عبارت است از یک نحوه توجه خاص قلبى، توجهى غیر حسى و مادى، و غیر عقلى و ذهنى. این یک مثال بود براى متشابه، و ارجاع آن به محکم، و بر همین قیاس است، سایر متشابهات.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 29 تا 34 و 49 تا 68 |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : محکم- محکمات |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای کلمه «زیغ»
کلمه (زیغ) به معناى انحراف از استقامت (راست بودن) است، که لازمه اش اضطراب قلب و پریشانى خاطر است. به قرینه اینکه در مقابلش رسوخ در علم قرار گرفته، که درباره اثرش می فرماید: «دارندگان آن اضطراب ندارند و با اطمینان خاطر می گویند».
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 34 |
قالب : لغوی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● شیوه استفاده از آیات متشابه
مراد از پیروى از آیات متشابه، پیروى عملى است، نه پیروى ایمانى. پیروى عملى از متشابه هم وقتى مذموم است که بدون رجوع به محکم باشد. چون پیروى آن بعد از رجوع به محکم، دیگر پیروى متشابه نیست بلکه پیروى محکم و عملى صحیح است نه مذموم. {فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ}
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : منظور از (ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ) این است که متشابه را دنبال کنند، و بخواهند به این وسیله مردم را گمراه کنند. چون کلمه (فتنه) با کلمه (اضلال) معنایى نزدیک به هم دارند. خداى تعالى نتیجه خطرناک ترى براى این عمل شیطانى ذکر کرده، و آن دست یابى به تاویل قرآن، و به اصطلاح امروز فلسفه احکام حلال و حرام است. می خواهند از این راه، خود را از پیروى محکمات دین بى نیاز نموده و در آخر دین خدا را از اصل منسوخ و متروک کنند.
شما خواننده محترم اگر از بدعت ها و مذاهب و اهواى باطل و فاسدى که فرقه هایى از مسلمانان را منحرف نموده آمارگیرى کنى، و مذاهبى را که بعد از رحلت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در اسلام- چه درباره معارف اصولى اسلام باشد و چه درباره فروع احکام آن- پدید آمده، مورد دقت قرار دهى خواهى دید که اکثر این انحراف ها به خاطر پیروى آیات متشابه قرآن و تاویل هایى بوده که از پیش خود و بدون مدرک براى اینگونه آیات کرده اند، تاویل هایى که خدا از آن بیزار است.
یک فرقه به خاطر تمسک به آیات متشابه قائل شدند که خداى تعالى جسم دارد، دسته دیگر قائل به جبر شدند، گروهى به تفویض گراییدند، جمعى قائل شدند که انبیا معصوم نیستند، و از آنان نیز گناه سر می زند، طایفه اى به منظور منزه داشتن خدا گفتند او اصلا صفت ندارد، و دسته ششمى معتقد شدند صفاتى که در قرآن براى خدا آمده عین صفاتى است که در انسان است، حتى در زاید بر ذات بودن، و گروه هایى دیگر به انحراف هایى دیگر مبتلا گشتند، که همه این ها به خاطر آن بود که آیات متشابه را به آیات محکم برنگرداندند، تا این محکمات بر آیات متشابه حاکم باشد. همچنین درباره احکام دین طایفه اى گفتند: «این احکام تشریع شده تا طریقه اى باشد براى اینکه بندگان به خدا واصل شوند پس اگر براى وصول به خدا راهى نزدیک تر پیدا شد باید آن راه را پیمود، براى اینکه مقصود تنها و تنها وصول به حق است، حال از هر راهى که باشد»، دسته اى دیگر گفتند: «اصلا تکلیف به واجبات و ترک محرمات، براى رسیدن به کمال است، و معنا ندارد با رسیدن انسان به حق و کمال باز هم تکلیف باقى بماند» با اینکه ما می دانیم در عهد رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) احکام و فرائض و حدود و سایر سیاست هاى اسلامى به اعتبار خود باقى بود، و کسى از مسلمانان به این بهانه که به حق واصل شده و یا به کمال رسیده از آن مستثنا نبوده است، و این شانه خالى کردن ها که بعد از رحلت آن حضرت آغاز شده، دوره به دوره احکام اسلام را از درجه اعتبار ساقط و روز به روز به دست حکومت هاى به اصطلاح اسلامى ناقص گردانیده، و هیچ حکمى باطل و هیچ حدى ساقط نشد مگر آنکه باطل کنندگان و ساقط کنندگان آن، همین را بهانه کردند که دین تشریع نشده مگر براى صلاح دنیا و اصلاح حال بشر، و این حکمى که ما در مقابل حکم شرع، تشریع کرده ایم براى اصلاح بشر امروز بیشتر مؤثر است.
در آخر، کار این دست اندازى ها به جایى رسید که بعضى گفتند: «تنها غرض از شرایع دین، اصلاح دنیا به وسیله اجراى آن است، و چون دنیاى امروز سیاست دینى را نمی پذیرد و نمی تواند هضم کند، نیازمند وضع قوانین دیگرى است، که تمدن امروز آن را بپسندد، و اجرایش کند». از این بالاتر کار به جایى رسید که بگویند: «اصولا منظور از برنامه هاى دینى و عمل به آن، این است که دل ها پاک شود، و به سوی فکر و اراده صالح هدایت گردد، و امروز که دل ها به وسیله تربیت اجتماعى به سوی خدمت به خلق هدایت شده دیگر احتیاجى به پاک شدن بوسیله امثال وضو و غسل و نماز و روزه ندارد».
حال اگر خواننده عزیز در این سخنان و امثال آن- که از حد شمارش بیرون است- دقت نموده، آن گاه در جمله (فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ …) تامل کند، هیچ شکى در درستى گفتار ما برایش باقى نمىماند، و بطور قطع حکم می کند به اینکه تمامى فتنه ها و محنت ها که گریبان اسلام و مسلمین را گرفته، منشاى به جز پیروى متشابه و تاویل کردن قرآن ندارد. همین (البته خدا داناتر است) سبب شده است که خداى تعالى این چنین در این باب سخت گیرى را تشدید نموده در نهى از پیروى متشابه به منظور فتنه جویى و تاویل و الحاد در آیات خدا و بدون علم در آیات خدا سخن گفتن و راه شیطان را پیروى نمودن، مبالغه نماید، چون رسم قرآن چنین است که در مورد گناهانى مبالغه کند که ارتکاب آن گناهان اثر فورى در هدم و از بین بردن ارکان دین دارد، و بنیه دین و نیروى آن را تحلیل می برد، همچنانکه می بینیم در مورد دوستى با کفار و نیز امر به دوستى اهل بیت پیامبر، و در خانه نشستن زنان پیامبر، و نهى از معامله ربا، و امر به اتحاد کلمه در دین، و امثال این تشدید فرموده است.
حال باید دید علاج دل هایى که منحرف هستند و همواره دوست می دارند فتنه جویى کنند چیست؟ باید دانست منشا این بیمارى میل به دنیا و اعتماد کردن به آن و دلدادگى به زندگى آن است و این آلودگى را از دل ها نمی شوید مگر یاد روز حساب، همچنانکه خداى تعالى این معنا را در جاى دیگر تذکر داده و می فرماید: «وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ» (ص/26). باز به همین جهت است که می بینم راسخین در علم از تاویل کردن آیات خدا به صورتى که مخالف رضاى او باشد خوددارى می کنند و در خاتمه گفتار خود به این معنا اشاره نموده و عرضه می دارند: «رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ».
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 34 و 35 و 64 تا 66 |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : شیوه ی برداشت از قرآن |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای کلمه «تاویل»
کلمه (تاویل) از ماده (اول) است و این ماده به معناى رجوع است، که وقتى به باب تفعیل می رود معناى برگرداندن را می دهد.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 35 |
قالب : لغوی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای تاویل داشتن قرآن
تاویل حقیقتى است واقعى که بیانات قرآنى چه احکامش، و چه مواعظش، و چه حکمت هایش مستند به آن است، چنین حقیقتى در باطن تمامى آیات قرآنى هست، چه محکمش و چه متشابهش. نیز بگوئیم که این حقیقت از قبیل مفاهیمى که از الفاظ به ذهن می رسد نیست، بلکه امور عینى است که از بلندى مقام ممکن نیست در چار دیوارى شبکه الفاظ قرار گیرد، و اگر خداى تعالى آن ها را در قالب الفاظ و آیات کلامش در آورده در حقیقت از باب «چون که با کودک سر و کارت فتاد» است، خواسته است ذهن بشر را به گوشه اى و روزنه اى از آن حقایق نزدیک سازد. در حقیقت، کلام او به منزله مثل هایى است که براى نزدیک کردن ذهن شنونده به مقصد گوینده زده می شود، تا مطلب بر حسب فهم شنونده روشن گردد. همچنانکه خود قرآن فرموده است: «وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ، إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ، وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ» (زخرف/4) و در آیات دیگر قرآن کریم تصریحات و اشاراتى در این معنا هست. علاوه بر این که خواننده در بیان قبلى توجه فرموده، که قرآن کریم لفظ تاویل را به طورى که شمرده اند در شانزده مورد استعمال کرده و همه موارد در همین معنایى است که ما گفتیم.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : خداى تعالى کلمه تاویل را در چند مورد در کلام مجیدش آورده، از آن جمله فرموده: «وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ، هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ یَقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ» (اعراف/53) یعنى در آنچه خیر می دادند و می گفتند: «مولاى حقیقى ما خدا است» بر حق بودند، و آنچه به غیر خدا می پرستیدیم باطل بود، و نیز اعتراف خواهند کرد که نبوت، حق بود و دین خدا حق بود، و مساله بعثت از قبور حق بود. خلاصه کلام این است که در آن روز حقیقت همه آن معارفى که انبیا آورده اند ظاهر می شود.
از این بیان فساد این گفتار روشن می شود که بعضى گفته اند: «تاویل در آیه مورد بحث به معناى حقایق خارجیه است که خبر صحیح با آن مطابق باشد، مانند امورى که در روز قیامت رخ می دهد، که اخبار انبیا و رسل و کتب آسمانى مطابق با آن ها و آن ها مطابق (به فتح با) با این ها است».
وجه فسادش این است که اگر معناى تاویل این باشد، تنها آیاتى تاویل خواهد داشت که درباره صفات خدا و بعضى از افعال او و پاره اى از حوادث قیامت باشد، و اما آیات مربوط به احکام و تشریع، این ها از آنجا که همه از باب انشا یعنى امر و نهى است، دیگر مطابق و غیر مطابق ندارد، تا مطابقتش با حوادث قیامت تاویل خوانده شود. همچنین است آیات ارشادى که بشر را به فضایل اخلاقى امر، و از رذایل اخلاقى نهى می کند، چون تاویل اینگونه آیات و فلسفه احکامش همراه خودش هست، و نیز آیاتى که قصص انبیا و امت هاى گذشته را شرح می دهند که تاویل آن ها به این معنایى که براى تاویل گفته اند، در سابق گذشته و دیگر در قیامت تاویل ندارد، علاوه بر این که در آیه شریفه، کلمه تاویل را اضافه به همه کتاب کرد نه به یک قسم خاصى از آیاتش.
نظیر آیه مورد بحث، آیه شریفه «وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَرى ... أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ ... بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِینَ» (یونس/39) است. به طورى که ملاحظه می فرمایید تمامى قرآن را داراى تاویل می داند، چون می فرماید: «با اینکه هنوز تاویل قرآن نیامده». به همین جهت است که بعضى از مفسرین گفته اند: «تاویل عبارت است از امر عینى خارجى که گفتار تاویل دار بر آن امر خارجى اتکا دارد، و معلوم است که این امر خارجى در هر موردى معناى خاص به خود را دارد مثلا تاویل در مورد اخبار عبارت است از همان چیزى که از آن خبر داده شده، و حادثه اى که در خارج واقع شده، مانند قصص انبیا و امت هاى گذشته، و یا واقع می شود، مانند آیاتى که از صفات خدا و اسماى او و عده هایش و همه حوادثى که در قیامت رخ می دهد. تاویل در مورد انشا (یعنى امر و نهى و امثال آن) عبارت است از مصلحتى که آمر را واداشته تا براى به دست آوردن آن مصلحت، امر کند، و مفسده اى که براى جلوگیرى از آن، نهى نماید، مثلا تاویل در آیه «وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا» (اسرا/35) همین است که با برقرارى وزن عادلانه در هر کالاى کشیدنى و پیمان کردنى، امر اجتماع بشرى، استقامت یابد».
این بود آن معنایى که این گروه از مفسرین براى تاویل همه قرآن کردند و لیکن این معنا با ظاهر آیه سازگار نیست، چون:
1- ظاهر آن این است که تاویل امرى است خارجى و اثرى است عینى که مترتب می شود بر عمل خارجى مسلمانان که همان ایفاى کیل و اقامه وزن باشد، نه امر تشریعى، که جمله (وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ وَ زِنُوا ...) متضمن آن است. پس تاویل امرى است خارجى که مرجع و مال امر خارجى دیگر است، نه مرجع و مال کلام خدا، بنابراین توصیف آیات کتاب خدا به این که این کلام تاویل دارد، چون حکایت می کند از معانى خارجى، توصیف آیات نیست، بلکه توصیف متعلق آیات است، در انشائیات قرآن که عمل مسلمین باشد و در اخباریاتش که معانى خارجیه است.
2- گو این که تاویل مرجعى است که صاحب تاویل به آن بازگشت دارد اما بازگشت در اینجا به معناى خاصى است، و هر بازگشتى تاویل نیست، مثلا کارمند یک اداره در امور ادارى به رئیس مراجعه می کند ولى این مراجعه را تاویل نمی گویند. پس تاویل مراجعه خاصى است، نه مطلق مراجعه، به دلیل این که در آیات زیر در مورد مراجعه خاص استعمال شده، حضرت خضر (علیه السلام) به حضرت موسى (علیه السلام) می فرماید: «سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً» (کهف/78). نیز می فرماید: «ذلِکَ تَأْوِیلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً» (کهف/82). آنچه حضرت خضر (علیه السلام) به حضرت موسى (علیه السلام) خبر داد صورت و عنوان کارهایى بود که در مورد کشتى و دیوار و پسر بچه انجام داد، حضرت موسى (علیه السلام) از آن صورت ها و عناوین بی خبر بود، و به جاى آن صورت ها و عناوینى دیگر تصور کرده بود، عناوینى که با عقلش وفق نمی داد، و وادارش می کرد با بى طاقتى هر چه بیشتر اعتراض کند، که قرآن کریم اعتراض هایش را به ترتیب در سوره کهف آیه 71 و آیه 77 و آیه 74 حکایت کرده است. صورتى که حضرت موسى (علیه السلام) از سوراخ کردن کشتى تصور کرده بود این بود که خضر می خواهد اهل کشتى را غرق کند، پرسید: «أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً» (کهف/71) و صورتى که از چیدن دیوار تصور کرده بود این بود که می خواهد مزدى بگیرد، و به اصطلاح سور و ساتى فراهم کند، و وقتى دید مزد نگرفت پرسید: «لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً» (کهف/77) و صورتى که از کشتن آن پسر بچه تصور کرده بود این بود که وى مردى آدم کش است، و از این عمل لذت می برد، لذا پرسید: «أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ؟ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً» (کهف/84).
تاویلى که حضرت خضر (علیه السلام) براى کارهاى خود ذکر کرد این بود که گفت: «أَمَّا السَّفِینَةُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً، وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً، فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْراً مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً، وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما، وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ» (کهف/82) و منظورش از تاویل در این آیات همانطور که ملاحظه می کنید برگشت هر کارى به صورت و عنوان واقعى خویش است همانطور که زدن کودک به تادیب بر می گردد، و زدن رگ و خون گرفتن به غرض معالجه بر می گردد. ولى در جمله (زید آمد) نمی توان گفت که تاویل آن آمدن زید در خارج است.
قریب به همین معنا، تاویل هایى است که در چند جاى داستان یوسف آمده. یک جا فرمود: «إِذْ قالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً، وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ» (یوسف/4) و در جاى دیگر فرمود: «وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ یا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ، قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا» (یوسف/100).
در آغاز داستان از حضرت یوسف (علیه السلام) حکایت می کند که به پدر بزرگوارش گفت: «پدر جان در خواب یازده ستاره و خورشید و ماه را می بینم که دارند برایم سجده می کنند» و در آخر داستان حکایت می کند که «پدر و مادرش را بر تخت سلطنت جاى داد، پدر و مادر و برادران در برابرش سجده کردند، آن وقت به پدرش گفت: «پدر جان این بود تاویل آن خوابى که من قبلا دیده بودم، پروردگارم آن رؤیا را صادق و محقق ساخت»» که در این مورد سجده کردن والدین و برادران یوسف براى او تاویل رؤیایش خوانده شده، و این رجوع از قبیل رجوع مثال به ممثل است.
در جاى دیگر درباره رؤیاى پادشاه مصر و تعبیر حضرت یوسف (علیه السلام) می فرماید: «وَ قالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی رُءْیایَ إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْیا تَعْبُرُونَ، قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِینَ، وَ قالَ الَّذِی نَجا مِنْهُما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ، فَأَرْسِلُونِ، یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنا فِی سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ، وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ، قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تَأْکُلُونَ ...» (یوسف/48) و در جاى دیگر همین داستان را در نقل رؤیاى آن دو زندانى می فرماید: «وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ، قالَ أَحَدُهُما إِنِّی أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً، وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّی أَرانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً، تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ، نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ ... یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُکُما فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً، وَ أَمَّا الْآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ، قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ» (یوسف/41) و در جاى دیگر خطاب به یوسف می فرماید: «وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ» (یوسف/6) و نیز می فرماید: «وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ» (یوسف/21). باز در جاى دیگر از یوسف نقل فرموده که در مناجاتش با خداى تعالى گفت: «وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ» (یوسف/101).
پس ملاحظه کردید که در تمامى این موارد از داستان یوسف کلمه تاویل در حوادثى استعمال شده که سرانجام رؤیا به آن حوادث منجر می شود، و آنچه صاحب رؤیا در خواب می بیند صورت و مثالى از آن حوادث است، پس نسبتى که میان آن حوادث و میان رؤیاها هست همان نسبتى است که میان صورت و معنا است، صورتى که، معنا به آن صورت جلوه می کند. به عبارت دیگر نسبتى است که میان حقیقت مجسم شده با مثال آن حقیقت است همچنانکه در آیاتى که از داستان حضرت موسى و خضر (علیهما السلام) نقل کردیم جریان از این قرار بود و در آیه شریفه «وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ ... وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا» (اسرا/35) نیز از همین باب است.
از دقت در آیات قیامت به دست می آید که در آن آیات نیز جریان بدین منوال است، و لفظ تاویل در آن آیات هم همین معنا را می دهد، مثلا در آیه «بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ ...» (یونس/39) و نیز در آیه «هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ ...» (اعراف/53) منظور از آمدن تاویل مجسم شدن حقایق است، چون امثال آیه «لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ» (ق/22) کاملا دلالت می کند بر اینکه مشاهده وقوع آنچه انبیا و کتب آسمانى از وقوعش در قیامت خبر می دادند از سنخ مشاهده با چشم سر و خلاصه مشاهده حسى و دنیایى نیست، همچنانکه اصل وقوع قیامت و جزئیات نظام آن عالم از سنخ وقوع حوادث دنیایى و نظامى که ما در دنیا با آن آشنا هستیم نیست، هم وقوعش طورى دیگر است، و هم نظام حاکم در آن نظامى دیگر، و ان شاء اللَّه به زودى بیان بیشترى در این باره خواهد آمد.
پس رجوع و برگشت خبرهاى کتاب به حوادثى که در قیامت ظهور می کند از قبیل رجوع خبرهاى معمولى به حوادث آینده دنیایى نیست، رجوع در آنجا هم غیر رجوع در اینجاست.
پس از آنچه گذشت سه نکته روشن گردید:
1-تاویل داشتن آیه اى از آیات که معناى آن برگشت کند به آن تاویل، غیر از این است که آیه اى متشابه باشد و به آیه محکمى برگشت داده شود.
2-تاویل اختصاص به آیات متشابه ندارد بلکه تمامى آیات قرآن تاویل دارد، پس همانطور که آیات متشابه تاویل دارد، آیات محکم نیز تاویل دارد.
3-تاویل از مفاهیمى که معنا و مدلول لفظى دارند نیست، بلکه از امور خارجى و عینى است، و اگر گفته می شود که آیات قرآن تاویل دارد در حقیقت وصف تاویل، صفت خود آیات نیست، بلکه صفت متعلق آن ها است، که اعمال انسان ها و یا چیز دیگر است.
اما اینکه گاهى کلمه تاویل در معناى مخالف ظاهر لفظ استعمال می شود، یک استعمال نوظهور است، که بعد از نزول قرآن پیدا شده، و هیچ دلیلى نداریم بر این که منظور قرآن مجید هم از تاویل این باشد، و وقتى می فرماید: «وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ» بگوییم منظورش از تاویل معناى مخالف ظاهر کلمه است، همچنانکه هیچ دلیلى نداریم بر این که آن معناى دیگرى که براى تاویل کرده اند درست باشد، بلکه بیشتر آن معانى که به زودى آن ها را نقل می کنیم معناهایى بدون دلیل است.
از ظاهر کلام برمی آید که ضمیر (تاویله) تنها به متشابه برمی گردد، براى اینکه نزدیک ترین مرجع است، و همیشه ضمیر به نزدیک ترین مرجع برمی گردد (وقتى می گوییم زید به منزل ما آمد و به دنبالش عمرو هم آمد و گفت ... معنایش این است که عمرو گفت، چون عمرو به ضمیرى که در کلمه گفت خوابیده نزدیک تر است- مترجم) همچنانکه ظاهر کلمه تاویل در جمله (ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ) نیز همین است، قبلا توجه فرمودید که صرف برگشتن ضمیر به کلمه متشابه مستلزم این نیست که تاویل هم تنها از آن متشابه باشد، و آیات محکمات تاویل نداشته باشند، ممکن هم هست که ضمیر تاویله را به کلمه کتاب برگردانیم همچنانکه ضمیر در جمله (ما تَشابَهَ مِنْهُ) به همه کتاب برمی گردد.
جمعى از مفسرین تاویل را به تفسیر معنا کرده و گفته اند: «هر دو کلمه به یک معنا است و آن عبارت است از آن معنایى که گوینده از کلام خود در نظر دارد، و چون منظور و مقصود از بعضى آیات، به روشنى معلوم است، قهرا مراد از تاویل در جمله (وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ، وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ) معنا و مراد از آیه متشابه است یعنى معنایى را که از آیات متشابه مراد است غیر از خداى سبحان و یا خدا و راسخین در علم کسى نمی داند».
گروهى دیگر گفته اند: «مراد از تاویل معنایى است که مخالف با ظاهر لفظ باشد، و این معنا از سایر معانى که براى کلمه تاویل کرده اند شایع تر است بطورى که گویى اصلا لفظ مذکور، حقیقت در همین معنا است، اگر چه در اصل لغت، به معناى ارجاع یا مرجع بوده است».
به هر حال در میان متاخرین همین معنا شایع شده، همچنانکه معناى اول در بین مفسرین قدما معروف بود، چه آن هایى که می گفتند: «غیر از خدا کسى تاویل قرآن را نمی داند» و چه آن هایى که می گفتند: «راسخین در علم هم آن را می دانند»، همچنانکه از ابن عباس نقل شده که می گفت: «من از راسخین در علمم و تاویل قرآن را می دانم».
بعضى دیگر گفته اند: «تاویل آیه متشابه یکى از معانى همان آیه است، که غیر از خدا و یا غیر از خدا و راسخین در علم کسى از آن آگاه نیست» البته این معنا با ظاهر لفظ مخالفت ندارد. در نتیجه برگشت امر به این است که آیه متشابه آیه اى است که چند معنا داشته باشد، بعضى از آن معانى پوشیده تر بوده و دیرتر به ذهن می آید، آنچه از همه، زودتر به ذهن می آید همان است که ظاهر لفظ، آن را می رساند، و همه مردم آن را می فهمند، و معانى دیگر که بعیدتر است معنایى است که غیر از خدا، و یا خدا و راسخین در علم آن را درک نمی کنند.
آن گاه مفسرین اختلاف دیگرى کرده اند در اینکه ارتباط آن معانى بعید و باطنى، با لفظ چگونه است، چون بطور مسلم می دانیم که همه آن معانى در عرض واحد نمی تواند مراد از لفظ باشد، و گرنه لازم می آید که یک لفظ در چند معنا استعمال شده باشد، و این به دلیلى که در جاى خودش ذکر کرده اند جایز نیست. پس ناگزیر باید این چند معنا در طول هم قرار داشته باشند، و در طول یکدیگر منظور و مقصود باشند، ناگزیر گفته اند: «اولین معناى باطنى از لوازم، معناى ظاهر است، و دومى از لوازم اولى و سومى از لوازم دومى» همچنین بعضى دیگر گفته اند: «معانى باطنى مترتب بر یکدیگرند، به این معنا که اراده کردن معناى ظاهرى و معمولى لفظ، هم اراده معناى لفظ است، و هم اراده معناى باطن آن است. مثلا وقتى به پیشخدمتت می گویى برایم آب بیاور، معناى ظاهر کلامت آب بیاور است و معناى باطنى آن این است که تشنه اى و می خواهى عطشت را فرو نشانده، و این حاجت طبیعى تو را برآورد، و هم کمالى از کمالات وجودیت را تامین کند و تو در گفتن آب بیاور همه این معانى را اراده کرده اى، بدون این که لفظ را در چهار معنا استعمال کرده باشى، و چهار چیز خواسته باشى، و چهار فرمان صادر کرده باشى».
در اینجا قول چهارمى نیز هست، و آن این است که تاویل از جنس معانى الفاظ نیست، بلکه امرى عینى است، که الفاظ گوینده بر آن اعتماد دارد، حال اگر کلام، حکمى انشایى باشد، مثلا امر و یا نهى باشد، تاویلش عبارت از مصلحتى است که باعث انشاى حکم و تشریع آن شده، پس تاویل آیه «أَقِیمُوا الصَّلاةَ» (بقره/43) مثلا آن حالت نورانى خارجى است که در روح نمازگزار در خارج پیدا می گردد، و او را از فحشا و منکر دور می کند. اگر کلام خبر باشد و خبر از حوادث گذشته بدهد، تاویلش خود آن حوادث واقعه در زمان گذشته است، نظیر آیاتى که سرگذشت انبیاى گذشته و امت هاى آنان را بیان می کند، و اگر از حوادث زمان نزول و یا بعد از آن خبر دهد آن خبرى که می دهد سه جور است: یا راجع به امورى است که با حواس ظاهرى درک می شود و یا از امورى است که با عقل درک می گردد که تاویل اینگونه آیات نیز همان حوادثى است که در خارج واقع شده، و یا واقع می شود، نظیر آیه «وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ» (توبه/47) و آیه شریفه «غُلِبَتِ الرُّومُ فِی أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ فِی بِضْعِ سِنِینَ» (روم/1) و یا راجع به امور غیبى و آینده است که آن امور را در دنیا و با حواس دنیایى نمی توان درک کرد، و حتى حقیقت آن را با عقل هم نمی توان شناخت، نظیر امور مربوط به روز قیامت، یعنى تاریخ وقوع آن، و کیفیت زنده شدن اموات، و سؤال و حساب و پخش نامه هاى عمل و امثال آن. یا راجع به امورى است که اصلا از سنخ زمان نبوده و از حد ادراک عقول خارج است، مانند صفات و افعال خداى تعالى، که تاویل آن خود حقایق خارجیه است، و فرق میان این قسم از آیات (که حال صفات و افعال خدا، و ملحقات آن یعنى احوال قیامت و امثال آن را بیان می کند) با سایر اقسام، این است که اقسام دیگر امورى بودند که علم به تاویل آن ها براى ما انسان ها ممکن بود ولى قسم اخیر چنین نیست، یعنى هیچکس به جز خدا حقیقت تاویل آن ها را نمی داند، بله مگر راسخین در علم که اگر خدا ایشان را به آن امور آگاه بسازد می توانند عالم به آن ها بشوند، آن هم به قدر وسع عقل و توانایى شان اما حقیقت آن امور که تاویل حقیقى هم همان است، امورى است که خدا علم به آن را به خود اختصاص داده است.
این چهار وجهى که از نظر شما گذشت، آرا و مذاهبى بود که مفسرین در معناى تاویل ذکر کرده اند، البته اقوال دیگرى نیز در این میان وجود دارد که در حقیقت از شاخه هاى همان قول اول است، هر چند که قائلین به آن از قبول وجه اول وحشت داشته اند. از آن جمله هفت قول زیر است:
1-تفسیر عمومی تر از تاویل است و استعمال کلمه تفسیر بیشتر در الفاظ و مفردات آن و کلمه تاویل بیشتر در معانى و جمله ها به کار می رود و نیز کلمه تاویل بیشتر در مورد کتاب هاى آسمانى استعمال می شود ولى کلمه تفسیر هم در آن مورد و هم در سایر موارد استعمال می شود.
2-تفسیر به معناى بیان معناى لفظى است که بیشتر از یک وجه در آن محتمل نباشد و تاویل به معناى تشخیص یک معنا از چند معنایى است که در لفظ با همه آن ها می سازد و استنباط آن به وسیله دلیل است.
3-تفسیر عبارت است از بیان معناى قطعى یک عبارت و یا یک لفظ و تاویل ترجیح یکى از چند معنایى است که در آن محتمل است، البته ترجیحى که یقین آور نباشد، این وجه قریب به همان وجه قبلى است.
4-تفسیر بیان دلیل مراد و تاویل بیان حقیقت مراد است، مثلا در آیه «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ» (فجر/14)، تفسیرش این است که بگوئیم کلمه مرصاد از ماده (را- صاد- دال) است، و به معناى پاییدن و مراقب بودن است، و تاویلش این است که بگوئیم آیه شریفه می خواهد مردم را از سهل انگارى و غفلت از امر خدا بر حذر بدارد.
5-تفسیر بیان معناى ظاهر از لفظ است و تاویل بیان معناى مشکل است.
6-تفسیر به دست آوردن معناى آیه است به وسیله روایت و تاویل به دست آوردن آن است از راه تدبر و درایت.
7-تفسیر جنبه عمل و پیروى دارد و تاویل تنها به درد استنباط و نظر می خورد.
این اقوال هفتگانه در حقیقت از شعب قول اول از چهار قولى است که قبلا نقل کردیم، و اشکالى که متوجه آن بود متوجه همه این ها نیز هست، و به هر حال به دو دلیل، نه به آن چهار قول می توان تکیه کرد و نه به این هفت قولى که از آن ها منشعب می شود. یکی دلیل اجمالى است که اشکالى است متوجه همه آن وجوه، و دومى تفصیلى.
1-دلیل اجمالى که خواننده عزیز توجه نمود که مراد از تاویل آیات قرآن مفهومى نیست که آیه بر آن دلالت دارد، چه اینکه آن مفهوم مطابق ظاهر باشد، و چه مخالف آن، بلکه تاویل از قبیل امور خارجى است، البته نه هر امر خارجى تا توهم شود که مصداق خارجى یک آیه هم تاویل آن آیه است، بلکه امر خارجى مخصوصى که نسبت آن به کلام نسبت ممثل به مثل و نسبت باطن به ظاهر باشد.
2-تفصیلا یعنى اشکالاتى که متوجه یک یک آن وجوه می شود این است که:
وجه اول لوازم غلطى دارد، که کم ترین آن این است که باید ملتزم شویم که بعضى از آیات قرآنى آیاتى باشد که فهم عامه مردم به درک تاویل یعنى تفسیر آن نرسد، و نتواند مدلول و معناى لفظى آن ها را بفهمد و نمی توانیم به چنین چیزى ملتزم شویم، چون خود قرآن گویاى این مطلب است که به منظور فهم همه مردم نازل شده، و صاحب این قول هیچ چاره اى جز این ندارد که بگوید در قرآن تنها حروف مقطعه اول بعضى سوره ها متشابه است. چون تنها آن ها است که عموم مردم معنایش را نمی فهمند، تازه اگر به همین معنا هم ملتزم شود باز اشکال دیگرى بر او وارد است، و آن این است که دلیلى بر چنین توجیه ندارد، و صرف اینکه کلمه تاویل مانند کلمه تفسیر مشتمل بر معناى رجوع است، دلیل نمی شود بر این که این دو کلمه به یک معنا است، ما می دانیم که کلمه (امّ) نیز مشتمل بر معناى رجوع هست و مادر، مرجع فرزندان هست ولى تاویل فرزندان نیست، کلمه رئیس مشتمل بر معناى رجوع هست و مرءوس به رئیس مراجعه می کند، ولى رئیس تاویل مرءوس نیست. علاوه بر این گفتار، فتنه جویى اى که در آیه شریفه صفت مخصوص متشابه ذکر شده در غیر حروف مقطعه هست، نه در آن ها، بیشتر فتنه هایى که در اسلام پدید آمده از ناحیه پیروى آیات متشابه یعنى از ناحیه پیروى علل احکام و آیات مربوط به صفات خدا و امثال آن پدید آمده است.
اشکال قول دوم این است که لازمه آن وجود آیاتى است در قرآن که خلاف معناى ظاهرى آن اراده شده باشد، و باعث معارضه آن ها با آیات محکمات و در نتیجه، پدید آمدن فتنه در دین باشد، و برگشت این سخن به این است که در بین آیات قرآن اختلافى هست، که برطرف نمی شود مگر آنکه از ظاهر بعضى از آن ها چشم پوشید، و آن ها را بر خلاف ظاهرشان بر معنایى حمل کرد که فهم عامه مردم از درک آن عاجز باشد. این سخن احتجاجى را که در آیه «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» (نسا/82) است، باطل می کنند، زیرا این آیه دلالت دارد بر اینکه در قرآن هیچ اختلافى نیست، و اگر معناى اختلاف نداشتن این باشد که هر جا به ظاهر اختلافى دیدید آن را بر خلاف آنچه ظاهر کلام دلالت دارد حمل کنید، به معنایى که غیر از خداى سبحان، کسى آن را از ظاهر کلام نفهمد، حجیت آیه از بین می رود چون اختلاف نداشتن به این معنا اختصاص به قرآن ندارد، بلکه هر کتابى را هر چند هم صفحه به صفحه اش با هم نسازد و حتى سراپا دروغ باشد می شود با حمل بر خلاف ظاهر، رفع اختلاف از آن کرد، و دیگر اختلاف نداشتن قرآن به این معنا هیچ دلالتى ندارد بر اینکه این کتاب از ناحیه خداست و هیچ بشرى نمی تواند چنین کتابى درست کند بلکه درست کردن چنین کتابى براى هر کسى ممکن است. پس اختلاف نداشتن به این معنا، یعنى رفع اختلاف از کتابى به وسیله حمل بر خلاف ظاهر، نمی تواند دلیل باشد که این کتاب از ناحیه کسى است که مانند انسان ها هر دم بر سر یک مزاج نیست، و دچار تناقض در آرا و سهو و نسیان و خطا و تکامل تدریجى در مرور زمان نمی شود، درحالیکه آیه نامبرده می خواست همین را بگوید، و بفرماید نبودن اختلاف در قرآن دلیل است بر اینکه خداى عز و جل فرستنده آن است. پس آیه شریفه با لسان استدلال و احتجاجى که دارد صریح است در اینکه قرآن در معرض فهم عامه مردم است، و عموم می توانند پیرامون آیاتش بحث و تامل و تدبر کنند، و هیچ آیه اى در آن نیست که معنایى از آن منظور باشد که بر خلاف ظاهر یک کلام عربى است و یا جنبه معما گویى و لغزسرایى داشته باشد.
قول سوم که نادرستى آن براى این است که هر چند آیات قرآن داراى معانى مترتب بر یکدیگر است، معانیى که بعضى ما فوق بعض دیگر است، و بجز کسى که از نعمت تدبر محروم است نمی تواند آن را انکار کند، و لیکن باید دانست که همه آن معانى- و مخصوصا آن معانى که از لوازم معناى تحت اللفظى است معانى الفاظ قرآن هستند، چیزى که هست مراتب مختلفى که در فهم و ذکا و هوش و کم هوشى شنونده است، باعث می شود که همه مردم، همه آن معانى را نفهمند، و این چه ربطى به معناى تاویل دارد؟ تاویلى که قرآن چنین معرفیش کرده که به جز خدا و راسخین در علم کسى آن را نمی فهمد، رسوخ در علم که از آثار طهارت و تقواى نفس است، ربطى و تاثیرى در تیز فهمى و کند فهمى در مسائل عالیه و معارف دقیقه ندارد گرچه در فهم معارف طاهره الهیه تاثیر دارد، اما بطور دوران و علیت، یعنى هر جا و در هر کس طهارت نفس بود، آن معارف دقیقه نیز در آنجا باشد، و هر دلى که چنین طهارت را نداشت محال باشد آن معارف را بفهمد، و ظاهر آیه نامبرده درباره تاویل همین است، که جز نفوس طاهره کسى راهى به فهمیدن آن ندارد.
قول چهارم، این اشکال بر آن وارد است هر چند صاحب این وجه در بعضى از سخنانش راه صحیحى رفته، ولى در قسمت دیگر آن خطا رفته است، او هر چند درست گفته که تاویل اختصاصى به آیات متشابه ندارد، بلکه تمامى قرآن تاویل دارد، و تاویل هم از سنخ مدلول لفظى نیست، بلکه امر خارجى است، که مبناى کلام قرار می گیرد لیکن در این نظریه خطا رفته که هر امر خارجى را مرتبط به مضمون کلام دانسته، حتى مصادیق و تک تک اخبارى را که از حوادث گذشته و آینده خبر می دهد مصداق تاویل شمرده، و نیز خطا رفته که متشابه را منحصر در آیات مربوط به صفات خداى تعالى، و در آیات مربوط به قیامت دانسته است.
توضیح اینکه بنا به گفته وى مراد از تاویل در جمله (وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ ...) یا تاویل قرآن است، و ضمیر ها در آن به کتاب برمی گردد، که در این صورت جمله (وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ) با آن نمی سازد، براى این که بسیارى از تاویل هاى قرآن از قبیل تاویلات قصص و بلکه احکام و نیز تاویل آیات اخلاق، تاویل هایى است که ممکن است غیر خداى تعالى و هم غیر راسخین در علم، و حتى بیماردلان نیز از آن آگاه بشوند، چون حوادثى که آیات قصص از آن خبر می دهد چیزى نیست که درکش مختص به خدا و راسخین در علم باشد، بلکه همه مردم در درک آن شریک هستند، و همچنین حقایق خلقى و مصالحى که از عمل به احکام عبادات و معاملات و سایر امور تشریع شده، ناشى می گردد. اگر مراد از تاویل در آیه شریفه، تاویل خصوص متشابه باشد، در این صورت حصر مستفاد از جمله (وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ) درست می شود و می فهماند که غیر از خداى تعالى و راسخین در علم مثلا کسى را نمی رسد که دنبال تاویل متشابهات قرآن را بگیرد، براى اینکه منجر به فتنه و گمراهى مردم می شود، ولى منحصر کردن صاحب این قول، آیات متشابه را در آیات مربوطه به صفات خدا و اوصاف قیامت درست نیست، چون همانطور که پى گیرى این آیات منجر به فتنه و ضلالت می شود، پى گیرى سایر آیات متشابه نیز چنین است.
گفتن اینکه بطور کلى آیات متشابه باید از زندگى مسلمین حذف شود مثل این مى ماند که کسى بگوید (همچنانکه گفته اند) منظور از اصل دین و تشریع احکام این است که اجتماع انسانى صالح گردد، و در نتیجه، اجتماعى زنده تشکیل شود و چون غرض این است، اگر فرض کنیم که صلاح حال مجتمع با پیروى از احکامى دیگر غیر احکام دینى تامین می شود، باید احکام دینى لغو گردد، چون در این فرض و در این زمان دیگر احکام دینى به درد اصلاح جامعه نمی خورد، بلکه صلاح مجتمع در پیروى احکام دیگر است. یا مثل این مىماند که کسى بگوید (همچنانکه گفته اند) مراد از کراماتى که در قرآن از انبیا نقل شده- از قبیل ید بیضا، و نفس عیسى، و امثال آن امور عادى است- که با عباراتى تعبیر شده که ظاهرش معجزه و کرامت را می رساند، و منظور آن این بوده که دل هاى عوام را به دست آورد، و از این راه دل هاى آنان را مجذوب، و قلوبشان را در برابر قرآن شیفته کند، و خلاصه امور عادى را به زبانى تعبیر کند که عوام خیال کنند انبیا کارهایى خارق العاده و شکننده قوانین طبیعت داشته اند.
از اینگونه سخنان در مذاهبى نوظهور که در اسلام پیدا شده، بسیار دیده می شود، و همه آن ها بدون شک یکى از انحاى تاویل در قرآن به منظور فتنه بپا کردن است، پس دیگر صاحب قول سوم نباید متشابه را منحصر در آیات صفات و آیات قیامت کند.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 35 تا 42 و 68 تا 75 |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : تأویل قرآن |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● انحصار علم به تاویل قرآن در دست خداوند
این آیه می گوید که تاویل کتاب را به جز خدا کسى نمی داند، و ظاهر این حصر این است که علم به تاویل تنها نزد خدا است. اما جمله «وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» عطف به آن نیست تا معنا چنین شود: تاویلش را نمی داند مگر خدا و راسخون در علم، بلکه جمله اى از نو و در حقیقت فراز دوم جمله «فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ» است. این انحصار منافات ندارد با این که دلیل دیگرى جداى از آیه مورد بحث، دلالت کند بر اینکه خداى تعالى این علم را که مختص به خودش است به بعضى از افراد داده، همچنانکه در نظایر این علم هم آیاتى داریم که دلالت دارد بر اینکه مختص به خداست و در عین حال آیاتى داریم که می گوید خدا این علم را به غیر خودش نیز داده.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : معنا این است که مردم نسبت به کتاب خدا دو گروه هستند، گروهى از آن ها که بیمار دلند آیات متشابه آن را دنبال می کنند، و بعضى دیگر وقتى به آیات متشابه برمی خورند می گویند: «ما به همه قرآن ایمان داریم، چون همه اش از ناحیه پروردگار ما آمده» اینگونه اختلاف کردن مردم به خاطر اختلاف دل هاى ایشان است. دسته اول دل هاشان مبتلا به انحراف است، و دسته دوم، علم در دل هاشان رسوخ کرده.
اگر واو مذکور عاطفه باشد، و مراد این باشد که تنها خدا و راسخین در علم تاویل کتاب را می دانند در این صورت یکى از راسخین در علم رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) محسوب می شود چون آن حضرت افضل همه این طایفه است، و چگونه ممکن است قرآن کریم بر قلب مبارکش نازل بشود، و او آیات متشابهش را نفهمد، و بگوید: «چه بفهمم و چه نفهمم به همه ایمان دارم، چون همه اش از ناحیه خدا است». از سوى دیگر یکى از عادت هاى قرآن این است که وقتى می خواهد امت اسلام و یا جماعتى را که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم در بین آن ها است توصیف کند، نخست به صورت خاص، آن حضرت را ذکر کرده و سپس سایر افراد را جداگانه بیان می کند تا رعایت شرافت و عظمت او را کرده باشد، و بعد از ذکر آن جناب آن گاه نام امت و یا آن جماعت را می برد مانند این آیه که می فرماید: «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ» (بقره/285) و آیه «ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ» (توبه/26) و آیه «لکِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ» (توبه/88) و آیه «النَّبِیَّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ» (تحریم/8) و آیات دیگر از این قبیل هست که قبل از ذکر نام امت، نام آن جناب را ذکر می کند. با این حال اگر مراد از جمله (وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ) این باشد که راسخون در علم به تاویل قرآن دانا هستند- و با در نظر گرفتن اینکه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به طور قطع یکى از آنان است- جا داشت همانطور که گفتیم بفرماید: «و ما یعلم تاویله الا اللَّه و رسوله و الراسخون فى العلم». چون گفتیم عادت قرآن بر این است که هر جا بخواهد مطلبى مشترک میان امت و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را ذکر کند نام رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را جداگانه ذکر می کند و اینجا ذکر نکرده، اگر چه ممکن است کسى در پاسخ ما بگوید: «از آنجا که صدر آیه که می فرماید: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ ...» دلالت داشت بر اینکه آن جناب عالم به کتاب هست، دیگر حاجت نبوده دوباره نام آن حضرت را به خصوص ذکر کند».
پس تا اینجا معلوم شد که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) جز راسخین در علم- که بعضى آیات را می فهمند و بعضى را نمی فهمند- نیست، در نتیجه ظاهر آیه این می شود که علم به تاویل منحصرا از آن خداى تعالى است، و این انحصار منافات با استثناى آن جناب ندارد، همچنانکه آیاتى از قرآن علم غیب را منحصر در خداى تعالى می کند، و در عین حال در آیه «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ» (جن/27) بعضى از رسولان را استثنا می نماید.
در این آیه نیز منافات ندارد که بفرماید راسخین در علم می گویند: «چه آیه اى را بفهمیم و چه نفهمیم به همه قرآن ایمان داریم» و در آیات دیگر بفرماید: «همین راسخین در علم که چنین سخنى دارند به تاویل قرآن دانا هستند». براى اینکه آیه مورد بحث شانى از شؤون راسخین در علم را بیان می کند، و آن این است که همین دانایان به تاویل با اینکه عالم به حقیقت قرآن و تاویل آیاتش هستند، مع ذلک اگر احیانا در جایى دچار شبهه شدند توقف می کنند، زیرا بر خلاف آن هایى که در دل انحراف دارند، اینان در مقابل خداى تعالى تسلیم هستند.
این مساله از موارد اختلاف شدید بین مفسرین است، و منشا اختلاف تفسیرهاى مختلفى است که درباره جمله (وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا) کرده اند. بعضى گفته اند: «(واو) در اول جمله، عاطفه است، که نتیجه اش چنین می شود که تاویل متشابهات را، هم خدا می داند و هم راسخین در علم». این رأى بعضى از قدما و همه مفسرین شافعى مذهب و بیشتر مفسرین شیعه است.
عده اى دیگر گفته اند: «(واو) مذکور استینافى است که جمله را از نو شروع می کند، و مربوط به ما قبل نیست، و نتیجه این نظریه آن است که تاویل متشابهات را تنها خدا بداند، و راسخین در علم با اینکه آن را نمی دانند به همه قرآن ایمان دارند، و این نظریه بیشتر قدما و همه حنفى مذهبان از اهل سنت است.
طایفه اول به چند وجه بر مسلک خود استدلال کرده اند، و روایاتى را بر گفتار خود شاهد آورده اند. طایفه دوم نیز به وجوهى و روایاتى استدلال کرده اند، آن روایاتى که می گوید علم تاویل متشابهات از علومى است که خدا به خودش اختصاص داده، و این دو طایفه قرن ها اختلاف خود را ادامه داده اند، و ادله یکدیگر را با دلیل مخالفش باطل ساخته اند.
آنچه لازم است که یک دانشمند اهل تحقیق در این مقام مورد توجه قرار دهد این است که این مساله از همان ابتدا که مورد اختلاف قرار گرفته، خالى از خلط و اشتباه نبوده، یعنى بین مساله رجوع متشابه به محکم (و یا به عبارت دیگر، بین مراد از متشابه) و مساله تاویل، خلط شده است. همان طور که این مطلب از ملاحظه موضوع بحثى که عنوان کردیم و محل نزاع و مورد اختلاف را ذکر نمودیم، نیز، روشن می شود. (آنچه طایفه اول براى راسخین در علم اثبات می کنند غیر آن چیزى است که طایفه دوم انکارش می کنند، طایفه اول می گویند راسخین در علم با ارجاع متشابهات به محکمات می توانند معناى متشابهات را بفهمند، و طایفه دوم می گویند علم به متشابهات از علومى است که خدا به خودش اختصاص داده، نه آن، منکر گفته این است، و نه این منکر گفته او- مترجم) و به همین جهت ما متعرض نقل ادله طرفین نشدیم زیرا فایده اى در نقل آن ها و اثبات و نفىشان نبود. اما روایات طرفین به آن جهت که مخالف ظاهر کتاب است دردى را براى هیچیک دوا نمی کند، براى اینکه روایاتى که علم به تاویل را براى راسخین در علم اثبات می کند منظورش از تاویل، معنایى است مرادف با لفظ متشابه، و ما، در قرآن هیچ جایى تاویل به این معنا نداریم، مانند روایتى که از طرق اهل سنت نقل شده است که صحیح بخارى (ج 1 ص 48) از یک سو می گوید رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دعا کرد به ابن عباس، و عرضه داشت پروردگارا او را فقیه در دین کن، و علم تاویلش بیاموز و الدر المنثور (ج 2 ص 7) نیز می گوید ابن عباس خودش در حدیثى دیگر گفته من از راسخین در علمم، و من تاویل قرآن را می دانم. از سوى دیگر الدر المنثور (ج 2 ص 4) در روایتى دیگر می گوید که ابن عباس گفت: «محکمات عبارتند از آیات ناسخه، و متشابهات عبارتند از آیات منسوخه» که از مجموع آن دو دسته روایات برمی آید که ابن عباس معناى آیات محکمه را تاویل آیات متشابهه می دانسته و این همان است که گفتیم تاویل به این معنا در قرآن نداریم، و منظور قرآن از تاویل چنین معنایى نیست.
اما روایاتى که طایفه دوم به آن استدلال کرده اند (یعنى روایاتى که دلالت دارد بر اینکه غیر خدا کسى تاویل متشابهات را نمی داند) مانند الدر المنثور (ج 2 ص 6) که می گوید: «ابى بن کعب و ابن عباس آیه مورد بحث را به این صورت قرائت می کرده اند: «و ما یعلم تاویله الا اللَّه و یقول الراسخون فى العلم آمنا به»» و نیز روایاتى که می گوید: «ابن مسعود آیه را به صورت (و ان تاویله الا عند اللَّه و الراسخون فى العلم یقولون آمنا به) قرائت کرده، هیچ یک از این روایات چیزى را اثبات نمی کند به این دلیل که:
1-این دو قرائت حجیت ندارد.
2-نهایت درجه دلالت آن ها همین است که آیه دلالت ندارد که راسخین در علم نیز عالم به تاویل باشند، و دلالت نداشتن، غیر از دلالت داشتن بر عدم علم است، که طایفه دوم ادعایش را می کنند، زیرا ممکن است دلیل دیگرى پیدا شود و دلالت بر آن بکند.
باز نظیر روایتى که در کتاب الدر المنثور (ج2 ص5) از طبرانى نقل شده آن هم از ابى مالک اشعرى نقل کرده که از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیده، که فرمودند: «من بر امتم نمی ترسم مگر از سه خطر. اول اینکه مالشان زیاد شود، در نتیجه به یکدیگر حسد ورزند، و به جان هم بیفتند. دوم اینکه دست به کار علم قرآن شوند، آن وقت همان ها که ایمان به قرآن دارند در صدد برآیند که تاویل آن را بفهمند درحالیکه تاویل آن را کسى جز خدا نمی داند، و راسخین در علم می گویند: «ما به قرآن ایمان داریم، همه اش از ناحیه پروردگار ما است، و کسى به جز خردمندان متذکر نمی شود». سوم اینکه علمشان زیاد شود و به کلى از علم قرآن دست بردارند، و اعتنایى به آن نکنند». این حدیث به فرضى که دلالت داشته باشد که غیر خدا کسى علم به تاویل ندارد، دلالت دارد بر نفى آن از مطلق مؤمن، نه تنها از خصوص راسخین در علم، و این مقدار دلالت، به درد طایفه دوم نمی خورد.
باز نظیر روایاتى که دلالت دارد بر وجوب پیروى آیات محکم و ایمان به آیات متشابه، و دلالت نداشتن این دسته از روایات بر مدعاى نامبردگان، جاى تردید نیست. نیز مانند روایتى که تفسیر آلوسى (ج 3 ص 85) از ابن جریر از ابن عباس (و بدون ذکر آخر سند) نقل کرده، که او گفته آیات قرآن کریم چهار دسته است: اول آنچه مربوط است به حلال ها. دوم آیات مربوط به آنچه حرام است، که هیچ مسلمانى در ندانستن این آیات معذور نیست. سوم آیاتى که راجع به معارف است و علما آن را تفسیر می کنند. چهارم آیات متشابه که کسى به جز خدا معناى آن را نمی فهمد، و هر کس علم آن را ادعا کند دروغگو است.
این حدیث علاوه بر اینکه نام راویان آخر سندش ذکر نشده، معارض با روایاتى است که از خود ابن عباس نقل شده که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره اش دعا کرد (صحیح بخارى ج 1 ص 48) و خود او ادعاى علم به تاویل نمود، و مخالف با ظاهر قرآن کریم است، چون ظاهر قرآن این است که تاویل غیر از معنایى است که از متشابه منظور است (و بیانش گذشت).
پس آنچه باید گفته شود همان است که گفتیم، قرآن کریم علم به تاویل را براى غیر خدا ممکن می داند، اما خصوص آیه مورد بحث دلالتى بر آن ندارد، و ما باید در این دو جهت بحث کنیم، اما جهت دوم که گفتیم خصوص آیه مورد بحث دلالتى ندارد بر اینکه غیر خدا هم می تواند از تاویل قرآن آگاه شود، بیانش این است که آیه شریفه به قرینه صدر و ذیلش و به قرینه آیات بعدش تنها در صدد تقسیم آیات قرآن به دو قسم محکم و متشابه است، و نیز در صدد تقسیم مردم است به دو قسم: 1-آن هایى که ایمان به قرآن دارند، و قرآن را برنامه زندگى خود می دانند، هر چه از آیاتش را فهمیدند عمل می کنند، و علم آنچه را نفهمیدند به خدا واگذار می کنند. 2-بیماردلان و منحرفینى هستند که کارى به هدایت قرآن ندارند، فقط آن را وسیله قال و قیل و فتنه انگیزى قرار می دهند، که قهرا بیشتر به آیات متشابه آن دست انداخته جنجال به پا می کنند. پس منظور آیه شریفه در ذکر راسخین در علم، این است که حال آنان و طریقه ایشان را بیان نموده و در ازاى آن مدحشان کند، و در مقابل، بیماردلان را مذمت نماید. زائد بر این مقدار، خارج از مقصود اولیه آیه است، و هر وجهى که ذکر کرده اند تا اینکه به گردن آیه بگذارند که می خواهد راسخین در علم را هم شریک خدا کند، و بگوید آنان نیز می توانند علم به تاویل داشته باشند، وجوهى است ناتمام که بیانش گذشت، پس باقى مىماند انحصارى که از جمله (وَ ما یَعْلَمُ) استفاده می شود که هیچ چیزى نمی تواند ناقض آن شود، نه اینکه و او را عاطفه بگیریم، و نه کلمه (الّا) و نه هیچ چیز دیگر، پس آنچه این آیه بر آن دلالت دارد این است که علم به تاویل منحصر در خدا و مختص به او است. لیکن این انحصار منافات ندارد با این که دلیل دیگرى جداى از آیه مورد بحث، دلالت کند بر اینکه خداى تعالى این علم را که مختص به خودش است به بعضى از افراد داده، همچنانکه در نظایر این علم هم آیاتى داریم که دلالت دارد بر اینکه مختص به خداست و در عین حال آیاتى داریم که می گوید خدا این علم را به غیر خودش نیز داده، مانند علم به غیب که از یک سو می فرماید: «قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ» (نمل/65) و نیز می فرماید: «إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ» (یونس/20) و می فرماید: «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ» (انعام/59) که همه این ها دلالت دارند بر اینکه تنها خداى تعالى علم غیب می داند، و از سوى دیگر می فرماید: «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ» (جن/27) و در این کلام خود، علم غیب را براى غیر خود نیز اثبات کرده، و آن غیر، عبارت است از رسولى که صلاحیت علم غیب را داشته باشد، و براى این معنا نظایر دیگرى در قرآن هست (مثلا گرفتن جان مردگان را، از یک سو منحصر در خدا می کند، و از سوى دیگر به ملائکه نسبت می دهد- مترجم).
اما جهت اول- که گفتیم قرآن کریم علم تاویل را تا حدودى براى غیر خدا هم اثبات کرده است، بیانش این است که آیات مربوط به تاویل همانطور که خاطرنشان کردیم دلالت دارد بر اینکه تاویل عبارت است از امر خارجى، که نسبتش به مدلول آیه نسبت ممثل به مثل است. پس امور خارجى نامبرده هر چند مدلول آیه نیستند، به این معنا که لفظ آیه دلالت بر آن امر خارجى ندارد، و لیکن از آن حکایت می کند و آن امور محفوظ در الفاظ هستند، و آیات به نوعى از آن امور حکایت می کند، نظیر مثل معروف که گفته اند: «در تابستان شیر را فاسد کردى» و این را به کسى می گویند که اسباب و مقدمات امرى را قبل از رسیدن وقت آن از دست داده باشد، چیزى که از لفظ این مثل استفاده می شود این است که زنى در تابستان کارى کرده که خودش یا حیوانش در زمستان شیر ندهد، و این مضمون با مواردى که براى آن مثال می زنیم تطبیق نمی کند، و در این موارد هر چند شیرى و تابستانى در کار نیست ولى در عین حال وضع شنونده را در ذهن او ممثل و مجسم می کند.
مساله تاویل هم از همین باب است، حقیقت خارجیه که منشا تشریع حکمى از احکام و یا بیان معرفتى از معارف الهیه است، و یا منشا وقوع حوادثى است که قصص قرآنى آن را حکایت می کند، هر چند امرى نیست که لفظ آن تشریع، و آن بیان و آن قصص بطور مطابقه بر آن دلالت کند، لیکن همین که آن حکم و بیان و حادثه از آن حقیقت خارجیه منشا گرفته، و در واقع اثر آن حقیقت را به نوعى حکایت می کند می گوییم: فلان حقیقت خارجیه تاویل فلان آیه است، همچنانکه وقتى کارفرمایى به کارگرش می گوید: «آب بیار» معناى تحت اللفظى این کلمه این نیست که من براى حفظ و بقاى وجودم ناگزیر بودم بدل ما یتحلل را به جهاز هاضمه خود برسانم، و بعد از خوردن آن تشنه شدم، اما همه این معانى در باطن جمله مذکور خوابیده، و تاویل آن به شمار می رود. پس تاویل جمله (آب بیاور، یا آبم بده) حقیقتى است خارجى در طبیعت انسانى که منشاش کمال آدمى در هستى و در بقا است، و در نتیجه اگر این حقیقت خارجیه به حقیقتى دیگر تبدیل شود، مثلا کارفرما به خاطر این که غذا نخورده، احساس عطش در خود نکند، و در عوض احساس گرسنگى بکند، قهرا حکم (آبم بده( مبدل می شود به حکم (غذا برایم بیاور) و همچنین فعلى که در جامعه اى از جوامع، پسندیده به شمار می رود، و فعل دیگرى که فاحش و زشت شمرده می شود مردم را به اولى وادار، و از دومى نهى می کنند، این امر و نهى ناشى از این است که اولى را به حسب آداب و رسوم خود- که در جوامع مختلف اختلاف دارد- خوب، و دومى را بد می دانند، که این تشخیص خوب و بد هم مستند به مجموعه اى دست به دست هم داده از علل زمانى و عوامل مکانى و سوابق عادات و رسومى است که به وراثت از نیاکان در ذهن آنان نقش بسته و اهل هر منطقه از تکرار مشاهده عملى از اعمال، آن عمل در نظرش عملى عادى شده است.
پس همین علت که مؤتلف و مرکب از اجزایى است و دست به دست هم داده است، عبارت است از تاویل انجام آن عمل پسندیده و ترک آن عمل ناپسند، و معلوم است که این علت عین خود آن عمل نیست، لیکن به وسیله عمل و یا ترک نامبرده حکایت می شود، و فعل یا ترک متضمن آن و حافظ آن است. پس هر چیزى که تاویل دارد چه حکم باشد و چه قصه و یا حادثه، وقتى تاویلش (و یا علت به وجود آمدنش و یا منشاش) تغییر کرد، خود آن چیز هم قهرا تغییر می کند. به همین جهت است که می بینید خداى تعالى در آیه شریفه (فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ، ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ، وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ) بعد از آنکه مساله بیماردلان منحرف را ذکر می کند، که به منظور فتنه انگیزى از آیات متشابه معنایى را مورد استناد خود قرار می دهند که مراد آن آیات نیست، این معنا را خاطر نشان می سازد که این طایفه جستجوى تاویلى می کنند که تاویل آیه متشابه نیست، چون اگر آن تاویلى که مورد استناد خود قرار می دهند تاویل حقیقى آیه متشابه باشد، پیروى آن تاویل هم پیروى حق و غیر مذموم خواهد بود، و در این صورت معنایى هم که محکم بر آن دلالت می کند و با این دلالت مراد متشابه را معین می نماید مبدل می شود به معنایى که مراد متشابه نیست، ولى اینان از متشابه، آن را فهمیده و پیروى نموده اند.
پس تا اینجا روشن شد که تاویل قرآن عبارت است از حقایقى خارجى، که آیات قرآن در معارفش و شرایعش و سایر بیاناتش مستند به آن حقایق است، بطورى که اگر آن حقایق دگرگون شود، آن معارف هم که در مضامین آیات است دگرگون می شود. خواننده گرامى اگر دقت کافى به عمل آورد خواهد دید که آیه شریفه مورد بحث کمال انطباق را با آیه شریفه «وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ، إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ، وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ» (زخرف/4- 2) دارد، براى اینکه این آیه نیز می فهماند که قرآن نازل شده بر ما، (پیش از نزول) و انسان فهم شدنش نزد خدا، امرى اعلى و بلند مرتبه تر از آن بوده که عقول بشر قدرت فهم آن را داشته باشد، و یا دچار تجزى و جزجز شدن باشد، لیکن خداى تعالى به خاطر عنایتى که به بندگانش داشته آن را کتاب خواندنى کرده، و به لباس عربیتش در آورده تا بشر آنچه را که تا کنون در ام الکتاب بود و به آن دسترسى نداشت درک کند، و آنچه را که باز هم در ام الکتاب است و باز هم نمی تواند بفهمد علمش را به خدا رد کند، و این ام الکتاب همان است که آیه شریفه «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» (رعد/39) متذکر گردیده است و همچنین آیه شریفه «بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ» (بروج/22) آن را خاطرنشان می سازد. نیز آیه شریفه «کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ» (هود/1) بطور اجمال بر مضمون مفصل آیه مورد بحث دلالت می کند، و به حکم هر دو آیه، منظور از احکام (به کسره همزه) کتاب خدا، این است که این کتاب که در عالم ما انسان ها کتابى مشتمل بر سوره ها و آیه ها و الفاظ و حروف است، نزد خدا امرى یک پارچه است نه سوره اى و فصلى دارد، و نه آیه اى، و در مقابل کلمه احکام کلمه تفصیل است، که معنایش همان سوره سوره شدن، و آیه آیه گشتن، و بر پیامبر اسلام نازل شدن است. باز دلیل دیگرى که بر مرتبه دوم قرآن یعنى مرتبه تفصیل آن دلالت می کند و می رساند که مرتبه اولش هم مستند به مرتبه دوم آن است آیه شریفه «وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ، وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا» (اسرا/106) است، که می فهماند قرآن کریم نزد خدا متجزى به آیات نبوده، بلکه یکپارچه بوده، بعدا آیه آیه شده، و به تدریج نازل گردیده است و منظور این نیست که قرآن نزد خداى تعالى قبلا به همین صورتى که فعلا بین دو جلد قرار دارد نوشته شده بود، و آیات و سوره هایش مرتب شده بود و بعدا به تدریج بر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شد، تا به تدریج بر مردمش بخواند، همانطور که یک معلم روزى یک صفحه و یک فصل از یک کتاب را با رعایت استعداد دانشآموز براى او می خواند. چون فرق است بین این که یک آموزگار کتابى را قسمت قسمت به دانشآموز القا کند، و بین این که قرآن قسمت قسمت بر رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده باشد زیرا نازل شدن هر قسمت از آیات، منوط بر وقوع حادثه اى مناسب با آن قسمت است و در مساله دانش آموز و آموزگار چنین چیزى نیست، اسباب خارجى دخالتى در درس روز به روز آنان ندارد و به همین جهت ممکن است همه قسمت ها را که در زمان هاى مختلف باید تدریس شود یک جا جمع نموده، و در یک زمان همه را به یک دانش آموز پر استعداد درس داد، ولى ممکن نیست امثال آیه «فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ» (مائده/13) را با آیه «قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ» (توبه/123) که یکى دستور عفو می دهد، و دیگرى دستور جنگ، یک مرتبه بر آن جناب نازل شود و همچنین آیات مربوط به وقایع، مانند آیه «قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها» (مجادله/1) و آیه «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً» (توبه/103) و از این قبیل آیات یک مرتبه نازل شود.
پس ما نمی توانیم نزول قرآن را از قبیل یک جا درس دادن همه کتاب به یک شاگرد نابغه قیاس نموده، دخالت اسباب نزول و زمان آن را ندیده گرفته و بگوئیم که قرآن یک بار در اول بعثت، و یا آخر عمر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یکپارچه نازل شده، و یک بار هم قسمت قسمت، پس کلمه (قرآن) در آیه (و قرآنا فرقناه) غیر قرآن معهود ما است، که به معناى آیاتى تالیف شده است.
سخن کوتاه این که از آیات شریفه اى که گذشت چنین فهمیده می شود که در ماوراى این قرآن که آن را می خوانیم و مطالعه می کنیم و تفسیرش را می فهمیم امرى دیگر هست، که به منزله روح از جسد، و ممثل از مثل است، و آن امر همان است که خداى تعالى کتاب حکیمش نامیده، و تمام معارف قرآن، و مضامین آن متکى بر آن است، امرى است که از سنخ الفاظ نیست و مانند الفاظ، جمله جمله و قسمت قسمت نیست، و حتى از سنخ معانى الفاظ هم نیست، و همین امر به عینه آن تاویلى است که اوصافش در آیات متعرض تاویل آمده، و با این بیان حقیقت معناى تاویل روشن گشته، معلوم می شود علت اینکه فهم هاى عادى و نفوس غیر مطهره دسترسى به آن ندارد چیست. خداى تعالى همین معنا را در کتاب مجیدش خاطر نشان نموده و می فرماید: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ، لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» (واقعه/79).
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 42 تا 44 و 75 تا 84 |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : تأویل قرآن |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای کلمه «راسخ»
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 44 |
قالب : لغوی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معرفی راسخون در علم
این که راسخین در علم را، مقابل آن هایى قرار داده که در دل انحراف و کژى دارند، و نیز این که راسخین در علم را چنین معرفى کرده که می گویند: «همه قرآن از ناحیه پروردگارمان است» دلالت می کند بر تمامیت تعریف آنان، و می فهماند که راسخین در علم آن چنان علمى به خدا و آیاتش دارند که آمیخته با ذره اى شک و شبهه نیست در نتیجه علمى که به محکمات دارند هرگز دستخوش تزلزل نمی شود، و به آن محکمات ایمان دارند، و عمل هم می کنند، و چون به آیه اى از آیات متشابه بر می خورند، آن تشابه نیز اضطراب و تزلزلى در علم راسخشان پدید نمی آورد، بلکه به آن نیز ایمان دارند، و در عمل کردن به آن توقف و احتیاط می کنند. {وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا}
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : در این که فرمود: «می گویند همه اش از ناحیه پروردگارمان است» هم دلیل، ذکر شده و هم نتیجه، چون از ناحیه خدا بودن محکم و متشابه باعث می شود که به هر دو قسمت ایمان داشته باشند، و روشن بودن آیات محکم باعث می شود که به آن عمل هم بکنند، و روشن نبودن متشابه باعث می شود که تنها در مرحله عمل توقف کنند، نه این که آن را رد کنند، چون ایمان دارند که آن نیز از ناحیه خدا است، چیزى که هست جایز نیست به آن عمل کنند براى اینکه عمل به آن مخالفت با آیات محکم است، و این عینا همان ارجاع متشابه به محکم است. پس جمله (کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا) به منزله دلیل براى هر دو معنا است، هم براى ایمان آوردن به تمام قرآن، و هم براى عمل کردن به محکم و توقف نمودن در متشابه، و به عبارت دیگر، هم دلیل است براى ایمان و عمل در محکم، و هم دلیل است بر ایمان داشتن به تنهایى نسبت به متشابه و ارجاع آن به محکم.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 44 |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : راسخون در علم |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای کلمه «یذّکّر»
منظور از تذکر این است که انسان به دلیل چیزى پىببرد، تا هر جا آن دلیل را دید آن چیز را نتیجه بگیرد.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : چون جمله (کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا) همانطور که گفتیم استدلالى بود از راسخین در علم و انتقالى بود به آن چیزى که عملشان بر آن دلالت می کرد، لذا خداى تعالى آن را تذکر نامید، و ایشان را به این تذکر بستود.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 44 |
قالب : لغوی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای کلمه «الباب»
کلمه (الباب) جمع لبّ (به ضمه لام و تشدید با) است، و لبّ به معناى عقل صاف و خالص از شوائب است.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 44 و 45 |
قالب : لغوی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● ویژگی های اولوا الالباب
خداى تعالى در مواردى در کلام مجیدش، صاحبان عقل صاف و خالص از شوائب را ستوده، و فرموده: «وَ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى فَبَشِّرْ عِبادِ، الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ، أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ» (زمر/18) و نیز فرموده: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ، الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ» (آل عمران/191) که در آیه اول ایشان را به اجتناب از پرستش طاغوت، و برگشت به سوی خدا و شنیدن هر سخن، و عمل کردن به بهترین آن، ستوده و می فرماید اینان هستند که خدا هدایتشان کرده، و آن ها صاحبان عقل هستند و در آیه دوم فرمود: «در خلقت آسمآن ها و زمین و اختلاف شب و روز براى صاحبان لب نشانه هایى است، همان کسانى که خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو یاد می کنند، و این یاد کردن در هر حال، و لوازم آن که همان تذلل و خشوع باشد» همان انابه اى است که موجب تذکر آنان به آیات خدا و انتقالشان به معارف حقه است، همچنانکه می بینیم یک جا فرمود: «وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ» (غافر/13) و جاى دیگر می فرماید: «وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ» (آل عمران/7). پس معلوم می شود اولوا الالباب همان کسانى هستند که انابه دارند.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 45 |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : اولواالالباب |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● راسخین در علم همان مطهرین هستند
خداى سبحان راسخین در علم را جز این توصیف نکرده، که راه یافته گانى ثابت بر علم و ایمان خویشند، و دل هایشان از راه حق به سوى ابتغای فتنه منحرف نمی شود، پس معلوم شد این مطهرین همان راسخین در علمند و لیکن در عین حال نباید نتیجه اى را که این بیان دست می دهد اشتباه گرفت، چون آن مقدارى که با این ثابت می شود همین است که مطهرین، علم به تاویل دارند، و لازمه تطهیرشان این است که در علمشان راسخ باشند، چون تطهیر دل هاشان مستند به خدا است، و خدا هم هرگز مغلوب هیچ چیز واقع نمی شود. لازمه تطهیرشان این است نه اینکه بگوییم راسخین در علم به آن جهت که راسخ در علمند داناى به تاویلند، و رسوخ در علم سبب علم به تاویل است، چون این معنا را به گردن آیه نمی توان گذاشت، بلکه، چه بسا از سیاق آیه بفهمیم که راسخین در علم جاهل به تاویلند، چون می گویند: «آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا» یعنى ما به قرآن ایمان داریم همه اش از نزد پروردگار ما است چه بفهمیم و چه نفهمیم، علاوه بر اینکه ما می بینیم قرآن کریم مردانى از اهل کتاب را به صفت رسوخ در علم، و شکر در برابر ایمان و عمل صالح توصیف کرده، فرموده: «لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ، وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ» (نسا/162) و با این کلام خود اثبات نکرده که در نتیجه رسوخ در علم داناى به تاویل هم هستند. همچنین آیه شریفه اى که می فرماید: «لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» (واقعه/79) اثبات نمی کند که مطهرون همه تاویل کتاب را می دانند و هیچ تاویلى براى آنان مجهول نیست، و در هیچوقت به آن جاهل نیستند بلکه از این معانى ساکت است، تنها اثبات می کند که فى الجمله تماسى با کتاب یعنى با لوح محفوظ دارند اما چند و چون آن احتیاج به دلیل جداگانه دارد.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : هیچ شبهه اى در این نیست که آیه شریفه «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ، لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» (واقعه/79) ظهور روشنى دارد در اینکه مطهرین از بندگان خدا با قرآنى که در کتاب مکنون و لوح محفوظ است تماس دارند، لوحى که محفوظ از تغییر است، و یکى از انحای تغییر این است که دستخوش دخل و تصرف هاى اذهان بشر گردد، وارد در ذهن ها شده، از آن صادر شود، و منظور از مسّ هم همین است. این نیز معلوم است که این کتاب مکنون همان ام الکتاب است، که آیه «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» (رعد/39) به آن اشاره می کند، و باز همان کتابى است که آیه شریفه «وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ» (زخرف/4) نام آن را می برد. این مطهرین مردمى هستند که طهارت بر دل هاى آنان وارد شده و کسى جز خدا این طهارت را به آنان نداده است چون خدا هر جا سخن از این دل ها کرده طهارتش را به خودش نسبت داده است. مثلا یک جا فرموده: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» (احزاب/33) و جایى دیگر فرمود: «وَ لکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ» (مائده/6) و در قرآن کریم هیچ موردى سخن از طهارت معنوى نرفته مگر آنکه به خدا و یا به اذن خدایش نسبت داده، و طهارت نامبرده جز زوال پلیدى از قلب نیست و قلب هم جز همان نیرویى که ادراک و اراده می کند چیزى نمی تواند باشد. در نتیجه طهارت قلب عبارت می شود از طهارت نفس آدمى در اعتقاد و اراده اش، و زایل شدن پلیدى در این دو جهت، یعنى جهت اعتقاد و اراده و برگشت آن به این است که قلب در آنچه که از معارف حقه درک می کند ثبات داشته باشد، و دستخوش تمایلات سو نگردد یعنى دچار شک نشود. بین حق و باطل نوسان نکند، و نیز علاوه بر ثباتش در مرحله درک و اعتقاد، در مرحله عمل هم که لازمه علم است بر حق ثبات داشته و به سوى هواى نفس متمایل نگردد، و میثاق علم را نقض نکند، و این همان رسوخ در علم است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 84 تا 86 |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : راسخون در علم |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● علت وجود آیات متشابه در قرآن
سوال: یکى از اعتراضاتى که بر قرآن کریم وارد کرده اند، این است که قرآن مشتمل است بر آیاتى متشابه، با اینکه شما مسلمین ادعا دارید که تکالیف خلق تا روز قیامت در قرآن هست، و نیز می گویید: قرآن قول فصل است، یعنى کلامى است که حق و باطل را از یکدیگر جدا می سازد، درحالیکه ما می بینیم هم مذاهب باطل به آیات آن تمسک می جویند و هم آن مذهبى که در واقع حق است، و این نیست مگر به خاطر تشابه بعضى از آیات آن، و این قابل انکار نیست، که اگر همه آیاتش روشن و واضح بود و این متشابهات را نداشت قطعا غرضى که از فرستادن قرآن منظور بود، بهتر و زودتر به دست می آمد، و ماده اختلاف و انحرافى نمىماند، و اگر هم اختلافى می شد زودتر آن را قطع می کرد.
پاسخ: آنچه که شایسته گفتن است این است که وجود متشابه در بین آیات قرآن ضرورى است، و ناشى از وجود تاویل به معنایى که کردیم و مفسر بودن آیات نسبت به یکدیگر است، و اگر بخواهیم این معنا را روشن تر بیان کنیم، و شما خواننده محترم هم بهتر دریابى، باید در جهات مختلفى که قرآن در آن جهات بیاناتى دارد بیشتر بایستیم و امورى را که قرآن کریم اساس معارف خود را بر آن پایه ها نهاده، و عرض نهایى را که از آن معارف داشته، در نظر بگیریم، و آن پنج امر است:
1-خداى سبحان در کتاب مجیدش فرموده: «این کتاب تاویلى دارد که معارف و احکام و قوانین و سایر محتویات آن دائر مدار آن تاویل است» این تاویلى که تمامى آن بیانات متوجه آن است امرى است که فهم مردم معمولى چه تیزهوش و چه کودن از درک آن عاجز است، و کسى نمی تواند آن را دریابد، به جز نفوس پاکى که خداى عز و جل پلیدى را از آن ها دور کرده است، و تنها اینگونه نفوس می توانند به تاویل قرآن دست یابند، و این نقطه نهایى آن هدفى است که خداى عز و جل براى انسان در نظر گرفته، خدایى که دعاى بشر را مستجاب نموده، اگر بخواهند در ناحیه علم، به علم کتابش هدایتشان کند دعایشان را می پذیرد، کتابى که بیانگر هر حقیقتى است، و کلید این استجابت همان تطهیر الهى است، همچنانکه خودش فرمود: «ما یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ، وَ لکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ» (مائده/7) و در این فرمایش خود اعلام کرد که نقطه نهایى هدف از خلقت انسان ها همان تشریع دین، و به دنبالش تطهیر الهى است. این کمال انسانى مانند سایر کمالات که خدا و عقل به سوى آن دعوت می کنند چیزى نیست که تمامى افراد به آن برسند، و جز افرادى مخصوص به آن دست نمىیابند هر چند که از همه بشر دعوت شده تا به سوی آن حرکت کنند، پس تربیت یافتن به تربیت دینى تنها در افرادى مخصوص به نتیجه می رسد، و آنان را به درجه کامل از طهارت نفس می رساند، و ما بقى را به بعضى از آن درجات می رساند که البته بر حسب اختلاف مردم در استعداد، آن درجات نیز مختلف است.
مساله طهارت نفس عینا مانند داشتن تقوا در مرحله عمل است، که خداى تعالى تمامى افراد بشر را به آن دعوت کرده، و فرموده: «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» (آل عمران/102) و لیکن حق تقوا که همان کمال آن و نهایت درجه آن است، جز در افرادى معدود حاصل نمی شود، و آنچه در ما بقى مردم حاصل می شود درجات پائین تر از آن حد است، (الامثل فالامثل)، همه این ها به خاطر اختلافى است که مردم در فهم و طبیعت خود دارند، و این مختص مساله طهارت نفس و تقوا نیست، بلکه تمامى کمال هاى اجتماعى از حیث تربیت، و دعوت همین طور است، آن کسى که بنیانگذار یک اجتماع است تمامى افراد را به بالاترین درجه هر کمالى دعوت می کند، و می خواهد که مثلا در علم، در صنعت، در ثروت، در آسایش، و سایر کمالات مادى و معنوى به نهایت درجه آن برسند؟ ولى آیا می رسند؟ نه بلکه تنها بعضى از افراد جامعه به آن می رسند، و ما بقى بر حسب استعدادهاى مختلف به درجات پائین تر آن دست مى یابند، و در حقیقت امثال این غایات، کمالاتى است که جامعه به سوى آن دعوت می شود، نه تک تک افراد، به طورى که هیچ فردى از آن تخلف نداشته باشد.
2-قرآن قاطعانه اعلام می دارد که تنها راه رسیدن انسان ها به این هدف این است که نفس انسان را به انسان بشناسانند، و به این منظور او را در ناحیه علم و عمل تربیت کنند. در ناحیه علم به این قسم که حقایق مربوط به او را از مبدأ گرفته تا معاد به او تعلیم دهند، تا هم حقائق عالم، و هم نفس خود را، که مرتبط با حقایق و واقعیات عالم است بشناسد و در این صورت شناختى حقیقى نسبت به نفس خود مى یابد. اما در ناحیه عمل به این قسم که قوانین صالح اجتماعى را بر او تحمیل کنند تا شؤون زندگى اجتماعیش صالح گردد، و مفاسد زندگى اجتماعى، او را از برخوردارى از علم و عرفان باز ندارد، و بعد از تحمیل آن قوانین یک عده تکالیف عبادى بر او تحمیل کنند، که در اثر تکرار و مواظبت بر عمل به آن، نفسش و سویداى دلش متوجه مبدأ و معاد شود، و به عالم معنا و طهارت نزدیک و مشرف گردد، و از آلودگى به مادیات و پلیدی هاى آن پاک شود.
خواننده عزیز، اگر در آیه شریفه «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ» (فاطر/10) دقت کند، و آنچه از آن فهمید با بیانى که ما در آیه «وَ لکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ» (مائده/6) داشتیم و همچنین با آیه «عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ» (مائده/105) و آیه «یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ» (مجادله/11) و آیاتى دیگر که نظیر این آیات است، ضمیمه کند، آن وقت غرض الهى از تشریع دین و هدایت انسان به سوى خود و راهى که به این منظور پیش گرفته، برایش روشن می شود.
از این بیان یک نتیجه مهم به دست می آید، و آن این است که قوانین اجتماعى اسلام در حقیقت مقدمه است براى تکالیف عبادى، و خود آن ها مقصود اصلى نیستند، و تکالیف عبادى هم مقصود بالاصل نیست، بلکه آن نیز مقدمه براى معرفت خدا و آیات او است؛ در نتیجه کم ترین اخلال یا تحریف یا تغییر در احکام اجتماعى اسلام باعث فساد احکام، و عبودیت آن، و فساد نامبرده نیز باعث اختلال معرفت خواهد بود. استنتاج این نتیجه از آن بیان بسیار روشن است، تجربه هم صحت این نتیجه را ثابت می کند، براى اینکه چهارده قرن از صدر اسلام می گذرد، و دیدیم که فساد از چه راهى در شؤون دین اسلام پیدا شد، و از کجا آغاز شد. اگر کمى دقت بفرمائید خواهید دید که هر فسادى پیدا شده، ریشه اش انحراف از احکام اجتماعى اسلام بوده، (وقتى امت اسلام از در خانه آن کسى که باید به حکم خدا و تصریح رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) زمامدارشان باشد، به در خانه دیگران منحرف شدند، از همان زمان به تدریج در احکام عملى اسلام دست اندازى، و در آخر در معارف و عقاید اسلام نیز دسیسه شد- مترجم) تا آنجا که معارف اسلام از همه جاى زندگى بشر بیرون رفت. ما قبلا متذکر شدیم که فتنه هایى که در اسلام پیدا شد، از ناحیه پیروى متشابهات و تاویل خواهى آن بود، و این عمل انحرافى تا عصر حاضر ادامه یافته است.
3-اساس هدایت اسلام (در مقابل سایر هدایت ها) بر اساس علم و معرفت است، نه تقلید کورکورانه. دین خدا می خواهد تا جایى که افراد بشر ظرفیت و استعداد دارند علم را در دل هایشان متمرکز کند، چون همانطور که در گفتار قبلى گفتیم غرض دین، معرفت است، و این غرض حاصل نمی شود مگر از راه علم، و چگونه اینطور نباشد؟ با اینکه در میان کتب وحى هیچ کتابى، و در بین ادیان آسمانى هیچ دینى نیست که مثل قرآن و اسلام مردم را به سوى تحصیل علم تحریک و تشویق کرده باشد. همین اساس باعث شده است که قرآن کریم، اولا حقایقى از معارف را بیان نموده، و در ثانى احکام عملیه اى را هم که تشریع کرده همه را به آن معارف مرتبط سازد. به عبارت دیگر نخست انسان را به خود او چنین معرفى نموده، که موجودى است که خدا او را به دست قدرت خود خلق کرده، و در خلق کردنش و بقایش ملائکه و سایر مخلوقات خود را واسطه قرار داده، و براى خلقت و بقاى او آسمان و زمین و گیاهان و حیوانات و مکان و زمان و هزاران شرایط دیگر را پدید آورده است. نیز به او بفهماند که خواه ناخواه به سوى معاد و میعاد رهسپار است و همه تلاشش به سوى پروردگار است، و سرانجام خداى را دیدار خواهد کرد، و خدا سزاى اعمالش را می دهد، یا به سوى بهشت و یا به سوى آتشش راه می نماید، این یک عده از معارف کتاب خدا است که مربوط به عقاید است. آن گاه به انسان می فهماند اعمالى که او را به سعادت بهشت می رساند چگونه اعمالى است، و آن اعمالى که او را به شقاوت آتش دچار می کند چیست؟ یعنى برایش احکام عبادى و قوانین اجتماعى را شرح می دهد، این هم یک عده دیگر از معارف کتاب خدا است. طایفه دیگر بیاناتى است که براى بشر شرح می دهد، که این احکام و قوانین اجتماعى که گفتیم تو را به سعادتت می رساند مرتبط به طایفه اول است، و به منظور سعادت بشر تشریع شده، چون دستوراتى است که مشتمل بر خیر دنیایى و آخرتى بشر است، این هم طایفه سوم. آن گاه این معنا به خوبى برایت روشن می گردد که طایفه دوم به منزله مقدمه است براى طایفه اول، و طایفه اول به منزله نتیجه است براى طایفه دوم، و طایفه سوم به منزله رابطى است که دو طایفه اول را به هم مربوط می سازد و دلالت آیات قرآن بر این سه طایفه واضح است احتیاج ندارد که ما آن ها را دسته بندى کنیم.
4-فهم عامه بشر بیشتر با محسوسات سر و کار دارد و لذا نمی تواند ما فوق محسوسات را به آسانى درک کند، و مرغ فکر خود را تا بام طبیعت پرواز دهد. افراد انگشت شمارى هم که از راه ریاضت هاى علمى توانسته اند فهم خود را ترقى داده به ادراک معانى و کلیات قواعد و قوانین موفق شوند وضعشان به خاطر اختلاف وسائل این توفیق، مختلف است و به همین جهت فهم آنان در درک معانى خارج از حس و محسوسات، به شدت مختلف شده است و این اختلاف از نظر مراتب، دامنه عریضى دارد که احدى نمی تواند این اختلاف را انکار کند. این نیز قابل انکار نیست که هر معنا از معانى که به انسان القا شود، تنها و تنها از راه معلومات ذهنى او صورت می گیرد، (مانند معلوماتى که در خلال زندگیش کسب نموده)، حال اگر معلومات ذهنى او همه از قماش محسوسات باشد، و ذهن او تنها با محسوسات مانوس باشد، ما نیز می توانیم مساله معنوى خود را، از طریق محسوسات به او القا کنیم، و تازه این القا به مقدار کشش فکریش در محسوسات امکان پذیر است، مثلا لذت نکاح را براى کودکى که کشش فکریش به این امر محسوس نرسیده به شیرینى عسل یا حلوا ممثل کنیم، و اگر فکرش به معانى کلى هم می رسد همین لذت نکاح را به آن معانى کلیه، و به قدرى که فکرش ظرفیت دارد ممثل می سازیم. پس دسته اول، معانى را هم با بیان حسى درک می کنند، و هم با بیان عقلى، ولى دسته دوم تنها با بیان حسى می توانند معانى را درک نمایند. از آنجایى که هدایت دینى اختصاص به یک طایفه و دو طایفه ندارد، و باید تمامى مردم و همه طبقات از آن برخوردار شوند، و نیز از آنجایى که قرآن مشتمل بر تاویل بود، لذا این سه خصوصیت باعث شد بیانات قرآن کریم جنبه مثل به خود بگیرد. به این معنا که، قرآن کریم آنچه از معانى که معروف و شناخته شده ذهن مردم است گرفته، معارفى را که براى مردم شناخته شده نیست در قالب آن معانى در می آورد، تا مردم آن معارف را بفهمند، نظیر اینکه خود ما مردم، اجناس خود را با سنگ و کیلو و مثقال می سنجیم، با اینکه هیچ مناسبتى بین انگور و آهن نیست، نه شکل آهن را دارد، و نه حجم آن را، ولى همین که از نظر سنگینى مناسبتى بین آن دو هست آن را با این می سنجیم.
آیات قرآنى که در سابق به آن استشهاد کردیم، و یکى از آن ها آیه «إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ، وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ» (زخرف/4) بود، هر چند این نکته را صریحا بیان نکرده، و به کنایه و اشاره برگذار نموده، و لیکن به این اشاره اکتفا نکرده و آن را با یک مثلى که براى حق و باطل زده بیان فرموده است: «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً، فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها، فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً، وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ، کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ، فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً، وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ» (رعد/17). با این آیه شریفه خاطرنشان کرده است که حکم این مثل در همه افعال خدا جارى است، همانطور که در گفته هایش جارى است. پس فعل خدا هم مانند گفتارش حق است، و منظورش از گفتار و کردار، خود حق است، چیزى که هست هم در گفتارش و هم در کردارش امورى همراه است که مقصود اصلى نیستند، و سودى هم ندارند، و اتفاقا این امور چشم گیرتر از خود حق است، ولى دوامى ندارد، و به زودى باطل و زایل می شود، و تنها حق باقى مىماند، که براى مردم سودمند است، مگر آنکه آن حق هم معارض با حقى مهم تر و سودمندتر شود، که در این فرض حق مهم تر حق کوچک تر را باطل می کند و این در گفتار خدا نظیر آیه متشابه است، که متضمن معنایى است حق و مقصود بالاصالة، ولى با کلماتى ادا شده که آن کلمات معناى دیگرى را به ذهن می آورد معنایى باطل که مقصود بالاصالة نیست، و با مراجعه به آیات محکم قرآن، معناى باطل از بین می رود، و آنچه حق است محقق می شود: «لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ» (انفال/8) و این دو پهلو سخن گفتن قرآن براى آن است که حق را محقق و باطل را زایل سازد.
گفتار ما درباره افعال خدا نیز همین گفتارى است که درباره کلام خدا گفتیم، (خداى عز و جل کارهایى می کند که ظاهر آن مقصود اصلى نیست، مقصود غیر ظاهر است، ولى چیزى نمی گذرد که آن ظاهر از بین می رود، و واقع و باطن عمل آشکار می شود- مترجم). کوتاه سخن اینکه آنچه از آیه شریفه استفاده می شود این است که معارف حقه الهیه مثل آبى است که خدا از آسمان می فرستد و این آب فى نفسه تنها آب است و بس، نه کمیت آن منظور است، و نه کیفیت، و لیکن اختلاف در ظرفیت زمینى است که این آب بر آن می بارد، هر زمینى مقدارى معین می گیرد یکى کم تر و یکى بیشتر، و این اندازه ها امورى است که در خود سرزمین است، اصول معارف و احکام عمل دین و مصالح آن احکام که در سابق ذکر شد نیز همین طور است، در آنجا گفتیم این مصالح روابطى است که احکام را با معارف حقه مرتبط می کند، این حکم خود آن مصالح است، با قطع نظر از بیان لفظى، و اما همین مصالح وقتى به صورت حکم و در قالب لفظ در می آید چه بسا همراه با زوائدى باشد، که به منزله کف سیل است، و مثل آن کف، ظهور و بروزى و جلوه اى دارد، اما چیزى نمی گذرد که از بین می رود، و آنچه حاکى از مصالح است باقى مىماند، نظیر احکامى که قرار است در آینده نسخ شود، که ظاهر عبارتش و آیه اى که متضمن آن حکم است اقتضا می کند که حکم نامبرده همیشگى باشد، و لیکن آیه ناسخ که حکمى دیگر می آورد ظهور آن آیه را باطل می کند، و می فهماند که حکم منسوخ مصلحتش تا امروز بود، و از این به بعد حکمى دیگر داراى مصلحت است. این نسبت به خود آن معارف و واقعیت آن ها بود، با قطع نظر از ورودش در وادى الفاظ. اما از حیث ورودش در ظرف الفاظ و دلالت آن ها، دیگر آن بى رنگى و بى قیدى واقعى را ندارد، همچنانکه آن باران بى قید و رنگ و بىکمیت و کیفیت وقتى وارد در وادىهاى زمین شد، بىقیدى خود را از دست داده، هر وادى بقدر ظرفیتش از آن گرفته، سیلهاى کوچک و بزرگ و بزرگ تر راه می آندازد، سیلهایى که هم اندازه هایش مختلف است، و هم شکلش معارف هم وقتى در وادى الفاظ درآمد، به شکل و اندازه قالبهاى لفظى در می آید، و این شکل و اندازه ها هر چند منظور صاحب کلام هست، اما در عین حال می توان گفت همه منظور او نیست، بلکه در حقیقت مثال و قالبى است که معنایى مطلق و بى رنگ و شکل را تمثیل می کند، مشتى است از آن خروار و نمونه اى است از آن بسیار، در نتیجه همین الفاظ وقتى از ذهن هاى افراد مختلف عبور می کند، هر ذهنى از آن الفاظ چیزهایى می فهمد، که عینا مانند کف سیل، مقصود اصلى نیست. چون ذهن ها به خاطر معلوماتى که در طول عمر کسب کرده و با آن انس گرفته در معانى الفاظ دخل و تصرف می کند، و بیشتر این تصرف ها در معناهایى است که براى صاحب ذهن مانوس و مالوف نبوده، مانند معارف اعتقادیه، و مصالح احکام، و ملاکات آن ها، که بیانش گذشت اما در احکام و قوانین اجتماعى از آنجایى که ذهن با آن ها مانوس است، در آن ها دخل و تصرفى نمی کند، مگر اینکه باز بخواهد از ملاک ها و دلائل آن ها سر درآورد، از همین جا روشن می شود که متشابهات قرآن آیاتى است که مشتمل بر ملاکات احکام، و متعرض اصول عقاید است، نه آیاتى که صرفا احکام و قوانین دینى را بیان می کند، و نامى از ملاکات و علل آن ها نمی برد.
5-از بیان سابق ما این به دست آمد که بیانات لفظى قرآن، مثل هایى است براى معارف حقه الهیه، و خداى تعالى براى اینکه آن معارف را بیان کند، آن ها را تا سطع افکار عامه مردم تنزل داده، و چاره اى هم جز این نیست، چون عامه مردم جز حسیات را درک نمی کنند، ناگزیر معانى کلیه را هم باید در قالب حسیات و جسمانیات به خورد آنان داد. از سوى دیگر دو محذور بزرگ در این میان پیش می آید یعنى در جایى که سر و کار گوینده با کودک است، اگر بخواهد زبان کودکى بگشاید، و مطابق فهم او سخن بگوید، یکى از دو محذور هست، براى اینکه شنونده یا به ظاهر کلام گوینده اکتفا نموده و تنها همان جنبه محسوس آن را می گیرد، در این صورت غرض گوینده حاصل نمی شود. چون غرض گوینده این بود که شنونده از مثال به ممثل منتقل شود، نمی خواست صرفا خبرى داده باشد، و اگر شنونده به ظاهر کلام اکتفا نکرده، و بخواهد خصوصیات ظاهر کلام را که در اصل معنا دخالتى ندارند رها نموده، به معانى مجرده منتقل شود، ترس این هست که عین مقصود او را نفهمد، بلکه یا زیادتر و یا کمتر آن را بفهمد. مثلا وقتى گوینده اى بشنونده خود می گوید: «شاهنامه آخرش خوش است» یا می گوید: «آفرین شبروان در صبح است» و یا به گفته صخر از شعرای عرب تمثل جسته می گوید:
أهم بامر الحزم لا أستطیعه و قد حیل بین العیر و النزوان
شنونده اش با سابقه ذهنى اى که با این مثل ها و با معناى ممثل آن دارد (اگر داشته باشد) مثل را از همه خصوصیاتى که همراه دارد لخت و مجرد می کند، و می فهمد که منظور گوینده این است که حسن تاثیر هر عملى بعد از فراغت از آن عمل و پیدا شدن آثارش معلوم می شود، نه در حین سرگرمى به عمل، چون در حین عمل و تحمل مشقت آن، قدر و اندازه عمل خود را تشخیص نمی دهد. همچنین در معنایى که شعر صخر آن را ممثل می سازد، و اما اگر سابقه ذهنى از معناى ممثل نداشته باشد، و به الفاظ شعر و مثل اکتفا کند پى به معناى ممثل نبرده، خیال می کند شنونده دارد به او خبرى را می دهد، و بر فرضى هم که تنها به الفاظ اکتفا نکند، باز آن طور که باید نمی تواند تشخیص دهد که چه مقدار مثل را تجرید کند، یعنى تا چه اندازه خصوصیات مثل را طرح نموده، و چه مقدارش را براى فهم مقصود محفوظ بدارد. گوینده هیچ راه گریزى از این دو محذور ندارد، مگر اینکه معانیى را که می خواهد ممثل و مجسم کند در بین مثل هایى مختلف متفرق نموده، در قالب هایى متنوع در آورد، تا خود آن قالب ها مفسر و بیانگر خود شود، و بعضى بعض دیگر را توضیح دهد، در نتیجه شنونده بتواند با معارضه انداختن بین قالب ها اولا بفهمد که بیانات و قالب ها همه مثل هایى است که در ما وراى خود حقایقى ممثل دارد، و منظور و مراد گوینده منحصر در آنچه از لفظ محسوس می شود نیست. ثانیا بعد از آنکه فهمید عبارات و قالب ها مثل هایى براى معانى است، بفهمد چه مقدار از خصوصیات ظاهر کلام را باید طرد کند، و چه مقدارش را محفوظ بدارد، و این نکته را از ظاهر کلام بفهمد، به این معنا که کلام طورى باشد که روشن سازد که فلان خصوصیت که در آن جمله دیگر است، منظور نیست، و آن جمله بفهماند فلان خصوصیت در این، زیادى است. گوینده علاوه بر این، باید مطالبى را که در گفتارش مبهم و دقیق است با ایراد داستان هاى متعدد و مثل هاى بسیار و متنوع روشن سازد و این امرى است که در تمامى لسان ها و همه لغات دائر است، و اختصاص به یک قوم و یک زبان و دو زبان و یک لغت و دو لغت ندارد، چون این قریحه هر انسانى است که وقتى احتیاج وادارش به سخن گفتن می کند، و باز احتیاج پیدا می کند بعضى از خصوصیات را که در یک قصه غلط انداز و موهم خلاف مقصود است نفى کند، همین خصوصیت را در قصه اى دیگر و یا مثلى دیگر نفى می کند.
پس تا اینجا روشن شد که قرآن کریم هم مانند هر کلامى دیگر باید مشتمل بر آیات متشابه باشد، و باید تشابهى را که به حکم ضرورت در یک آیه هست در آیه اى دیگر از آیات محکمات، آن تشابه را برطرف سازد، پس با این بیان پاسخ از اشکالى که به قرآن متوجه کرده اند (که چرا مشتمل بر متشابهات است؟ و اینکه تشابه مخل بر فرض هدایت و بیانگرى است) به خوبى داده شد.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : بعضى از مفسرین از این ایراد به وجوهى پاسخ داده اند، که بعضى از آن پاسخ ها بسیار سست و بى پایه است، مثل اینکه گفته اند: «وجود متشابهات در قرآن، باعث می شود که مسلمین در به دست آوردن حق و جستجوى آن رنج بیشترى برده، و در نتیجه اجر بیشترى به دست آورند» یا گفته اند: «اگر همه قرآن صریح و روشن بود و مذهب حق را واضح و آشکار معرفى می کرد دارندگان سایر مذاهب (به خاطر تعصبى که نسبت به مذهب خود دارند) از قرآن متنفر شده، و اصلا توجهى به آن نمی کردند تا ببینند چه می گوید و هر گاه که مشتمل بر سخنانى متشابه و دو پهلو گردیده، باعث شده که مخالفین به طمع اینکه آن آیات را دلیل مذهب خود بگیرند نزدیک، بیایند، و در قرآن غور و بررسى کنند، و در نتیجه بفهمند که مذهب خودشان باطل است، و به مذهب حق پى ببرند» یا گفته اند: «قرآن در صورت در بر داشتن آیات متشابه، باعث می شود که نیروى فکرى مسلمین در اثر دقت در مطالب آن، ورزیده شود و به تدریج از ظلمت تقلید در آمده و به نور تفکر و اجتهاد برسند، و این معنا در تمام شؤون زندگى برایشان عادت شود که همواره نیروى عقل خود را به کار اندازند» یا گفته اند: «قرآن با دارا بودن آیات متشابه، باعث شده است که مسلمین از راه هاى مختلفى به تاویل دست یابند، و به همین منظور در فنون مختلف علمى از قبیل علم لغت و صرف، نحو و اصول فقه متخصص گردند».
این ها پاسخ هاى بیهوده اى است که به اشکال ذکر شده، داده اند، که با کم ترین نظر و دقت، بیهودگى آن براى هر کسى روشن می شود، و آنچه که شایستگى براى ایراد و بحث دارد جواب هاى سه گانه زیر است:
1-کسى بگوید: «خداى تعالى قرآن را مشتمل بر متشابهات کرد تا دل هاى مؤمنین را بیازماید، و درجات تسلیم آنان را معین سازد، و معلوم شود چه کسى تسلیم گفتار خدا و مؤمن به گفته او است، چه اینکه گفته او را بفهمد یا نفهمد، و چه کسى تنها تسلیم آیاتى است که برایش قابل درک است، زیرا اگر همه آیات قرآن صریح و روشن بود ایمان آوردن به آن جنبه خضوع در برابر خدا و تسلیم در برابر رسولان خدا نمی داشت».
این پاسخ درستى نیست، براى اینکه خضوع یک نوع انفعال و تاثر قلبى است، که در فرد ضعیف، آنجا که در برابر فرد قوى قرار می گیرد پیدا می شود، و انسان در برابر چیزى خاضع می شود که یا به عظمت آن پى برده باشد، و یا عظمت آن، درک او را عاجز ساخته باشد، نظیر قدرت و عظمت غیر متناهیه خداى سبحان، و سایر صفاتش، که وقتى عقل با آن ها روبرو می شود عقب نشینى می کند، زیرا احساس می کند که از احاطه به آن ها عاجز است. اما چیزهایى که عقل آدمى اصلا آن ها را درک نمی کند، و تنها باعث فریب خوردن آنان می شود، یعنى باعث می شود که خیال کنند آن ها را می فهمند برخورد با اینگونه امور خضوع آور نیست، و خضوع در آن ها معنا ندارد، مانند آیات متشابهى که عقل در فهم آن سرگردان است، و خیال می کند آن را می فهمد درحالیکه نمی فهمد.
2-گفته اند: «قرآن به این جهت در بر دارنده آیات متشابه است که تا عقل را به بحث و تفحص وا دارد و به این وسیله عقل ها ورزیده و زنده گردند، بدیهى است که اگر سر و کار عقول تنها با مطالب روشن باشد، و عامل فکر در آن مطالب به کار نیفتد، عقل مهمل و مهمل تر گشته و در آخر بوته مرده اى می شود، و حال آنکه عقل عزیزترین قواى انسانى است، که باید با ورزش دادن تربیتش کرد».
این وجه هم چنگى به دل نمی زند براى اینکه خداى تعالى آن قدر آیات آفاقى (در طبیعت) و انفسى (در بدن انسان) خلق کرده که اگر انسان هاى امروز و فردا و میلیون ها سال دیگر در آن دقت کنند به آخرین اسرارش نمی رسند. در کلام مجیدش هم به تفکر در آن آیات امر فرموده، هم امر اجمالى که فرموده: «در آیات آفاق و أنفس فکر کنید» (فصلت/53) و هم بطور تفصیل که در مواردى خلقت آسمآن ها و زمین و کوه ها و درختان و جنبندگان و انسان و اختلاف زبان هاى انسان ها و الوان آنان را خاطرنشان ساخته است. نیز سفارش فرموده تا در زمین سیر نموده در احوال گذشتگان تفکر نمایند، و در آیاتى بسیار تعقل و تفکر را ستوده، و علم را مدح کرده، پس دیگر احتیاج نبود که با مغلق گویى و آوردن متشابهات عقول را به تفکر وا دارد، و در عوض فهم و عقل مردم را دچار گمراهى سازد، و در نتیجه فهم ها و افکار بلغزد، و مذاهب مختلفى درست شود.
3-گفته اند: «انبیا (علیه السلام) مبعوث شده اند براى همه مردم، و در بین مردم همه رقم افراد وجود دارد، هم انسان باهوش، و هم کودن، هم عالم و هم جاهل؛ از سوى دیگر همه معارف در قیاس با فهم مردم یکسان نیستند، و بعضى از معارف است که نمی شود آن را با عبارتى روشن ادا کرد بطورى که همه کس آن را بفهمد، در امثال این معارف بهتر آن است طورى ادا شود که تنها خواص از مردم آن را از راه کنایه و تعریض بفهمند، و بقیه مردم مامور شوند که آن معارف را نفهمیده بپذیرند، و به آن ایمان آورده، علم آن را به خدا واگذار کنند».
این وجه نیز درست نیست، براى اینکه کتاب خدا همانطور که آیات متشابه دارد، محکمات نیز دارد، محکماتى که باید معناى متشابهات را از آن ها خواست و لازمه این مطلب آن است که در متشابهات مطلبى زاید بر آنچه محکمات از آن ها درمی آورد نبوده باشد، آن وقت این سؤال بى پاسخ مى ماند، که پس چرا در کلام خدا آیاتى متشابه گنجانده شده، وقتى معانى آن ها در محکمات بوده، دیگر چه حاجت به متشابهات بود؟ منشا اشتباه صاحبان این قول این است که معانى را دو نوع متباین فرض کرده اند، یکى آن معانى که در خور فهم مخاطبین از عامه و خاصه و تیزهوش و کودن است، که مدلول آیات محکمات است. دوم آن معانى که سنخش طورى است که جز خواص، آن معانى را درک نمی کنند زیرا معارفى است بس بلند، و حکمت هایى است بسیار دقیق، و نتیجه این اشتباه و خلط این است که آیات متشابه رجوعى به محکمات نداشته باشد، با اینکه در سابق اثبات کردیم که این بر خلاف صریح آیاتى است که دلالت می کند بر اینکه آیات قرآن یکدیگر را تفسیر می کنند، و همچنین ادله دیگر.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 86 تا 97 |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : متشابه |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● مراتب قرآن
قرآن از نظر معنا مراتب مختلفى دارد، مراتبى طولى که مترتب و وابسته بر یکدیگر است، و همه آن معانى در عرض واحد قرار ندارند تا کسى بگوید این مستلزم آن است که یک لفظ در بیشتر از یک معنا استعمال شده باشد، و استعمال لفظ در بیشتر از یک معنا صحیح نیست، و یا کسى دیگر بگوید این نظیر عموم، مجاز می شود، و یا از باب لوازم متعدد براى ملزوم واحد است، نه، بلکه همه آن معانى، معانى مطابقى است، که لفظ آیات بطور دلالت مطابقى بر آن دلالت دارد، چیزى که هست هر معنایى مخصوص به افق و مرتبه اى از فهم و درک است.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : توضیح اینکه: خداى تبارک و تعالى فرموده: «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» (آل عمران/102) و در این آیه خبر داده است از اینکه تقوا که عبارت است از خویشتن دارى از هر عمل زشتى که خدا از آن نهى کرده، و انجام هر عمل نیکى که خدا به آن امر نموده، داراى مراتبى است. مرتبه اى دارد که نامش مرتبه حق تقوا است، و از این تعبیر فهمیده می شود که تقوا مراتبى پائین تر از این هم دارد، پس تقوا که به وجهى همان عمل صالح است، مراتب و درجاتى دارد که بعضى فوق بعض دیگر است. نیز فرموده: «أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ کَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ، هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ، وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُونَ» (آل عمران/163). بطورى که ملاحظه می کنید در این آیه بیان کرده که مردم چه صالح و چه طالح، همگى درجات و مراتبى دارند، دلیل اینکه گفتیم مراد درجات اعمال است جمله آخر آیه است، که می فرماید: «خدا به آنچه می کنید بینا است». نظیر این آیه که از نظر خواننده گذشت آیه شریفه «وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ لِیُوَفِّیَهُمْ أَعْمالَهُمْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» (احقاف/19) است. باز آیه شریفه «وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ» (انعام/132) است و آیات کریمه قرآنى در این معنا بسیار است، و در بین آن ها آیاتى است که دلالت می کند بر این که درجات بهشت و درکات دوزخ هم، بر حسب مراتب اعمال و درجات آن است.
این هم معلوم است که عمل از هر نوعى که باشد برخاسته از علم است، که آن نیز از اعتقاد مناسب قلبى منشا می گیرد، خداى تعالى هم علیه کفر یهود، و فساد باطن مشرکین، و نفاق منافقین از مسلمانان، و نیز بر ایمان عده اى از انبیا و مؤمنین به اعمال آنان استدلال کرده و چون آیات مربوطه به این استدلال بسیار زیاد است سخن را با ذکر آن ها طول نمی دهیم، و خلاصه اش را می گوییم که از این آیات برمی آید که عمل هر چه باشد ناشى از علمى است که مناسب آن است، و عمل ظاهرى بر آن علم باطنى دلالت می کند و همانطور که علم در عمل اثر می گذارد، عمل هم در علم اثر متقابل دارد، و باعث پیدایش آن می شود، و یا اگر موجود باشد باعث ریشه دار شدن آن در نفس می گردد، همچنانکه قرآن کریم فرموده: «وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا، وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ» (عنکبوت/69) و «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» (حجر/99) و «ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ» (روم/10) و «فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ، وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ» (توبه/78) و آیات قرآنى در این معنا نیز بسیار است، که همه دلالت می کند بر اینکه عمل چه صالح باشد و چه طالح، آثارى در دل دارد، صالحش معارف مناسب را در دل ایجاد می کند، و طالحش جهالت ها را که همان علوم مخالفه با حق است. نیز فرموده: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ» (فاطر/10). این آیه شریفه در باب عمل صالح و علم نافع، کلامى است جامع، که می فهماند کار هر کلام نیکو یعنى هر اعتقاد حق، این است که به سوى خداى عز و جل صعود کند، و صاحبش را به خدا نزدیک بسازد، و کار عمل صالح هم این است این اعتقاد و علم حق را در بالا رفتن کمک کند، و معلوم است که بالا رفتن علم این است که لحظه به لحظه از جهل و شک و تردید، خالص گشته و توجه نفس به آن کامل گردد، و قلب توجه خود را بین علم و چیزهاى دیگر تقسیم نکند، (زیرا این تقسیم همان شرک مطلق است). پس هر قدر خلوص آدمى از شک و از خطوات شیطان کامل تر شود، صعود و ارتفاع علم شدیدتر و سریع تر می شود. لفظ آیه هم خالى از دلالت بر این معنا نیست، براى اینکه از بالا رفتن کلمه طیب، تعبیر به صعود کرده و از بالا بردن عمل تعبیر به رفع نموده، اولى در مقابل نزول به کار می رود، و دومى در مقابل نهادن. صعود و ارتفاع دو وصفند و هر چیزى که از پائین به بالا حرکت می کند به این دو، توصیف می شود زیرا چنین متحرکى همواره نسبتى با دو نقطه آغاز و انجام حرکتش دارد، وقتى حرکت شروع شد نسبت به نقطه آغاز صاعد و رافع است، و در برگشتن به آن نقطه، نازل و فرود آینده می باشد. پس زمانى تعبیر به صعود می کنیم که بخواهیم بگوییم فلان کس قصد دارد به فلان نقطه از بلندى برسد، و یا نزدیک شود، و زمانى تعبیر به رفع می کنیم که بخواهیم بگوییم از نقطه پایین جدا و از آن دور شد. پس عمل صالح، انسان را از دلبستگى به دنیا دور می کند، و نفس آدمى را سرگرم به زخارف دنیا ننموده و او را به پراکندگى افکار و معلوماتى متفرق و فانى مبتلا نمی سازد و هر چه رفع و ارتفاع بیشتر باشد، قهرا صعود و تکامل عقائد حق نیز بیشتر و معرفت آدمى از آلودگى اوهام و شکوک خالص تر می شود.
این نیز معلوم است که همانطور که گفتیم عمل صالح داراى مراتب و درجاتى است. پس هر درجه از عمل صالح به تناسب وصفى که دارد کلم طیب را بالا برده، علوم و معارف حقه الهیه را صعود می دهد، همچنانکه عمل غیر صالح به هر مقدار از زشتى که دارد انسان را پست نموده، علوم و معارفش را با جهل و شک و نابسامانى آمیخته تر می کند و ما در تفسیر آیه شریفه «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ» (حمد/6) مطالبى در این باره بیان نمودیم.
پس معلوم شد که مردم بر حسب مراتب قرب و بعدشان از خداى تعالى مراتب مختلفى از علم و عمل دارند، و لازمه اختلاف این مراتب این است که آنچه اهل یک مرتبه، تلقى می کند و می پذیرد، غیر آن چیزى باشد که اهل مرتبه دیگر تلقى می کند، یا بالاتر از آن است و یا پائین تر. خداى سبحان هم بندگان خود را به اصنافى گوناگون تقسیم کرده، و هر صنفى را داراى علم و معرفتى می داند، که در صنف دیگر نیست. طایفه اى را مخلصین معرفى نموده، علم واقعى به اوصاف پروردگارشان را مختص آنان می داند، و می فرماید: «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» (صافات/160) و نیز علم و معرفت هایى دیگر به ایشان نسبت می دهند که ان شاء اللَّه بیانش می آید.
طایفه اى دیگر را به نام موقنین نامیده، و مشاهده ملکوت آسمان ها و زمین را خاص آنان دانسته و می فرماید: «وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ» (انعام/75).
طایفه اى را به عنوان منیبین معرفى کرده، و تذکر را مخصوص آنان دانسته و می فرماید: «وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ» (غافر/13).
طایفه اى را عالمین خوانده و تعقل مثل هاى قرآن را به آنان مختص کرده و می فرماید: «وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ، وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ» (عنکبوت/43). گویا منظور از عالمان همان اولو الالباب و متدبرین است چون در آیه «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ؟ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» (نسا/82) می فرماید: «چرا در قرآن تدبر نمی کنند، اگر این قرآن از ناحیه غیر خداى تعالى بود هر آینه در آن اختلافى بسیار مىیافتند». نیز در آیه «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها» (محمد/24) مردم را توبیخ نموده و می فرماید: «چرا در قرآن تدبر نمی کنند؟ مگر بر در دل هایشان قفل زده شده؟». برگشت مضمون این سه آیه شریفه به یک معنا است، و آن معنا عبارت است از علم به متشابه قرآن، و اینکه چگونه آن را به محکم قرآن برگردانند.
طایفه دیگر مطهرین اند، که خداى تعالى ایشان را مخصوص به علم تاویل کتاب کرده و فرموده: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ، فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» (واقعه/79).
طایفه اى دیگر را عنوان اولیاى خدا داده، کسانى هستند که واله و شیدا در عشق خدایند، و از خصایص ایشان این موهبت است که به هیچ چیزى جز خداى سبحان توجهى ندارند و به همین جهت جز از خدا نمی ترسند و به خاطر هیچ چیز اندوهگین نمی گردند، درباره آنان فرموده: «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» (یونس/62).
نیز طایفه اى را به نام متقربین، طایفه اى به نام مجتبین، عده اى را به نام صدیقین، جمعى را صالحین، گروهى را مؤمنین نامیده و براى هر طایفه اى مرتبه اى از علم و ادراک قائل شده، که به زودى در محل هاى مناسب از این مختصات بحث خواهیم کرد. نیز در مقابل عناوین پسندیده و مقامات بلندى که ذکر شد، عناوین ناستوده و مقامات پستى را براى طوایفى ذکر نموده، و براى هر طایفه اى مختصاتى از علم و معرفت را شمرده است. طایفه اى را کافرین، گروهى را منافقین، جمعى را فاسقین، عده اى را ظالمین و امثال این نامیده، و نشانه هایى از سو فهم و پستى ادراک نسبت به آیات خدا و معارف حقه او اثبات کرده که به منظور اختصار فعلا از شرح آن ها صرفنظر نموده، ان شاء اللَّه در طول کتاب در خلال بحث هایى که پیش می آید متعرض آن ها می شویم.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج3، ص: 98 تا 103 |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : ویژگی های قرآن |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● محکم و متشابه -
سيد علي بهبهاني
استاد، علامه طباطبایی(قدسسرّه) بعد از بیان معنای «محکم و متشابه» به نقل و نقد شانزده نظریه در معنای محکم و متشابه میپردازد؛ آنگاه میفرماید: کژروی هفتاد و دو فرقه که راه تباهی و انحراف را پیمودند، بر اثر پیروی متشابهات بوده است و راز رستگاری شیعه نیز ارجاع متشابهات به محکمات و پیروی از کلّ قرآن است 2. اکنون نگاهی به این نظریات شانزدهگانه و نقد آنها میافکنیم:
1. از ابن عبّاس نقل شده است که تنها سه آیه ﴿قُلتَعالَوا اَتلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُم عَلَیکُم﴾، ﴿ولاتَقرَبوا مالَ الیَتیمِ اِلاّبِالَّتی هِی اَحسَن﴾ و ﴿واَنَّ هذا صِرطی مُستَقیما) 3 آیات محکماند و حروف مقطّعه اوایل سورهها که بر یهودیان مشتبه شد و خواستند با حساب جمل، از آنها مدت بقای این امت را استخراج کنند، آیات متشابهاند 4. در نقد این نظریه میتوان پنج مطلب را برشمرد:
أ. بسیاری از آیات قرآن معنایی روشن دارند و محکماند و هرگز فتنهانگیز نیستند.
ب. سخن ابن عبّاس برای تمثیل است نه تعیین؛ یعنی او تنها به نمونهای از آیات محکم اشاره کرده است، از اینرو خود وی نیز آیات دیگری مانند ﴿وقَضی رَبُّکَ اَلاّتَعبُدوا اِلاّاِیّاه) 1 و دو آیه بعد از آن را از محکمات میداند 2.
ج. گفتار ابن عبّاس در حجّیت، مانند بیان حضرات معصوم(علیهمالسلام) نیست که ناگزیر از پذیرش آن باشیم؛ به ویژه اینکه از ابن عبّاس برای این ادّعا دلیلی نقل نشده است.
د. از کلام ابن عبّاس برمیآید که آیات قرآنی منحصر در محکمات و متشابهات نیستند، در حالی که ظاهر آیه همین انحصار است.
ه . نمیتوان گفت که متشابهات همان حروف مقطّعه اوایل برخی سورههاست، زیرا اولاً قرآن کریم برای هدایت مردم آمده است و چیزی در آن نیست، مگر در هدایت انسانها سهم دارد؛ ثانیاً اگر هم حروف مقطعه از «متشابهات» باشند، قرآن کریم رابطه محکم و متشابه را رابطه مادر و فرزند و اصل و فرع میداند که با ارجاع «متشابه» به «محکم»، معنای آن برای هر کسی به اندازه استعدادش روشن خواهد شد.
2. حروف مقطّعه اوایل سورهها محکمات قرآن کریماند 3 ، زیرا اولاً این حروف بر اساس رمز میتوانند اسرار فراوانی مانند مدّت دوام و انقراض حکومتها را بنمایانند و ثانیاً نشان اعجاز قرآن کریماند که کلمات آن از همین حروف شکل گرفته است؛ ولی کسی نمیتواند با همین حروف حتّی یک سوره کوچک مانند قرآن بیاورد.
نقد این نظریه به سه نکته است:
أ. این ادّعا بدان معناست که سایر آیات قرآنی متشابه است.
ب. «محکمات» امّ الکتاباند؛ یعنی خطوط کلّی قرآن کریم را بیان میکنند و این ویژگی در حروف مقطعه نیست.
ج. رمز بودن با محکم بودن منافات دارد، زیرا با رمز نمیتوان توده مردم را هدایت کرد، در حالی که کتاب الهی برای هدایت مردم است و باید به گونهای سخن بگوید که آنان آن را بفهمند و بدان عمل کنند.
3. «متشابه» به معنای «مجمل» و «محکم» به معنای «مبیّن» است 1.
این نظر نیز صحیح نیست، زیرا خدای سبحان «متشابهات» را دستاویز فتنهجویان خوانده است، در حالی که «مجمل» معنایی ندارد تا مستمسک آنان باشد و معنای آن در پرتو مبیّن روشن میشود. گرچه مجمل را میتوان با هوسها تبیین کرد، ذاتاً خاستگاه فتنه و بالاَصاله دستآویز فتنهجویان نیست.
4. «متشابهات»، همان آیات «منسوخ» و «محکمات» آیات «ناسخ»اند، زیرا ناسخ آیهای است که هم باید بدان ایمان آورد و هم به آن عمل کرد؛ اما منسوخ آیهای است که تنها باید به اصل نزول آن ایمان آورد و این ویژگی آیات متشابه است. این نظریه را نیز به ابن عباس نسبت دادهاند 2 ؛ لیکن با نکات ذیل نقد میشود:
أ. فرضاً «ناسخ و منسوخ» و «محکم و متشابه» از جهتی با هم مشترک باشند؛ ولی یک چیز نیستند.
ب. اگر آیات «منسوخ» متشابه باشند، به معنای انحصار متشابهات در آیات منسوخ نیست.
ج. بنابر این نظر، گروهی از آیات که نه ناسخاند و نه منسوخ، باید نه از محکمات باشند و نه از متشابهات و این خلاف ظاهر آیه است که آیات قرآن را در دو قسم منحصر میداند.
5. محکم آیهای است که بتوان برای محتوای آن دلیلی روشن بیان کرد؛ مانند آیات توحید و علم و قدرت الهی؛ ولی متشابه آیهای است که فهمیدن محتوای آن نیازمند تأمّل و تدبّر در آیات محکم است؛ مانند آیات اثبات رستاخیز و برانگیخته شدن انسان پس از خاک شدن. این آیات متشابه با تأمل در آیاتی که میگویند «آن کس که بر انشاء و ایجاد اوّلی تواناست، بر اعاده نیز قادر است»، تبدیل به محکم میشوند 1.
استاد، علاّمه طباطبایی(قدسسرّه) در نقد این نظریه میفرماید: براساس این قول، آیات مربوط به احکام عبادی باید از متشابهات باشند، چون دلیلی روشن ندارند، پس پیروی از آنها باید ممنوع باشد، با آنکه واجب الاتباع هستند 2.
6. محکم آن است که با دلیل آشکار یا نهان بتوان به ویژگیهای آن دست یافت؛ مثلاً آیات اصل حقّانیت قیامت که فهمیدنیاند از «محکمات»اند و آیات بیان کننده خصوصیات قیامت (مانند زمان برپایی آن) که فهمپذیر نیستند، از «متشابهات»اند 3.
در نقد این نظر میتوان گفت که تقسیم آیات به «محکم» و «متشابه» براساس دلالت آیات بر معانی است؛ نه به لحاظ ویژگیهای بیرونی اشیا، زیرا خصوصیت خارجی و عینیّت معانی از ویژگیهای تأویل است نه تفسیر، بنابراین ظرف ظهور حقیقت قرآن یا زمان وقوع قیامت، با فهم متشابهات نیز فهمیدنی نیست.
7. «محکمات» آیات احکاماند، زیرا فهمشان آسان است و «متشابهات» آیاتیاند که پس از جمعبندی بخشی از آنها را میتوان فهمید 1.
این نظر نیز صحیح نیست، زیرا ارجاع آیات به یکدیگر، به جهت ارجاع مطلق به مقیّد، عام به مخصص یا ذوالقرینه به قرینه است که هم در آیات احکام هست و هم در آیات معارف. اگر با ارجاع آیهای به آیه دیگر معنای آن روشن شود، پیروی از آن فتنهجویی نیست و ویژگی «متشابه» را ندارد.
تذکّر: چون تمسّک به عام یا مطلق قبل از فحص بالغ از مخصّص یا مقید یا قرینه، اعم از متصل و منفصل و لفظی و لبّی، جایز نیست و بدون بررسی نهایی، عام یا مطلق حجّت نخواهد بود، هیچیک از عناوین یاد شده مایه فتنه نیست.
8. محکم بیش از یک تأویل را نمیپذیرد؛ بر خلاف متشابه که وجوه فراوانی برمیدارد 2. این نظریه ناتمام است، چون این نوع تعریف، لفظی را جایگزین لفظی دیگر کردن است و پیام خاصّی ندارد.
9. محکم آن است که در متن آن اِحکام و سپس تفصیل راه یافته باشد؛ یعنی روشن و مبیّن و مفصّل باشد؛ مانند اخبار انبیا(علیهمالسلام) با امّتهایشان که تکرار نشده است؛ و متشابه، آن بخش از داستانهای پیامبران است که بر اثر تکرار در سورههای مختلف، تشابه در آن راه یافته باشد 1.
این نظر به دو نکته نقد میشود: أ. تشابه به معنای همسانی داستانها با یکدیگر نیست، بلکه بدان معناست که اگر به محکم ارجاع نشود، فتنهانگیز میشود، در حالی که تکرار داستانهای شبیه یکدیگر که در پی یک معنا هستند، فتنهزا نیست و کسی که این قصص را دنبال میکند، زیغ قلبیاش او را به سوی تأویل نمیکشاند.
ب. در این نظریه، تنها قصص آمده است، با آنکه تقسیم آیات به محکم و متشابه اعمّ از قصص، معارف، احکام و انشائیّات است.
10. متشابه آن است که بر خلاف محکم به بیان نیاز داشته باشد. این نظریه را به احمد حنبل نسبت دادهاند 2. چنانچه مراد این باشد که محکم دارای ظهور است و متشابه اصلاً ظهور ندارد، این نظر به برخی از نظریههای دیگر بازمیگردد و اگر مقصود جز این باشد، پیامد این نظریّه آن است که همه آیات قرآن متشابه باشند، زیرا خدای سبحان رسول اکرمصلی الله علیه و آله و سلم را نخستین مبیّن و مفسّر قرآن کریم میخواند: ﴿واَنزَلنا اِلَیکَ الذِّکرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَیهِم) 3 و پیامبر گرامی اسلامصلی الله علیه و آله و سلم بسیاری از آیاتِ به ظاهر محکم (مانند آیات احکام) را نیز برای مردم بیان فرموده است.
11. «محکم» آن است که هم باید بدان ایمان آورد و هم باید به آن عمل کرد؛ بر خلاف متشابه. این نظر به ابن تیمیه منسوب است 4.
استاد، علاّمه طباطبایی(قدسسرّه) در نقد این نظریه میفرماید که این تعریف که از عقد ایجابی «باید بدان ایمان آورد» و عقد سلبی «نباید بدان عمل کرد» شکل گرفته است، در حقیقت از سخنان راسخان در علم: ﴿ءامَنّا بِه﴾ و از سرزنش آیه نسبت به بیماردلان: ﴿فَاَمَّاالَّذینَ فی قُلوبِهِم زَیغٌ فَیَتَّبِعونَ ما تَشبَهَ مِنهُ ابتِغاءَ الفِتنَة) 1 گرفته شده است، بنابراین تنها ترجمهای است از آیه و هرگز معنای محکم و متشابه را روشن نمیسازد.
12. «متشابهات» همان آیات صفاتاند؛ صفات خدا مانند علیم، قدیر، حکیم و خبیر یا اوصاف انبیا(علیهمالسلام) مانند وصف «کلمه خدا» که درباره عیسای مسیح(علیهالسلام) آمده است: ﴿... وکَلِمَتُهُ اَلقها اِلی مَریَمَ ورُوحٌ مِنه) 2 و محکمات غیر از آیات صفاتاند. این رأی نیز به ابن تیمیه منسوب است 3.
این نظریه نیز نقدپذیر است، زیرا آیات صفات دو نوعاند: برخی چنان روشناند که پیروی از آنها هرگز فتنهای در پی ندارد که اینگونه آیات از محکماتاند و بعضی دیگر از آیات صفات، بدین پایه از وضوح نیستند و پیروی از ظاهرشان فتنهزاست؛ مانند ﴿اَلرَّحمنُ عَلَی العَرشِ استَوی) 4 ﴿یَدُ اللهِ فَوقَ اَیدیهِم) 5 و﴿وُجوهٌ یَومَئِذٍ ناضِرَة ٭ اِلی رَبِّها ناظِرَة) 6 اینها از متشابهاتاند؛ ولی چون آیاتِ غیر صفات نیز محکماند یا متشابه، اینگونه تقسیم نارواست.
13. «محکم» آن است که عقل را بدان راه باشد؛ بر خلاف «متشابه» 1 نقد این نظر به آن است که چنین معنایی را برای محکم نه از قرآن کریم میتوان برداشت کرد و نه از روایات. عقل به بسیاری از اسرار قرآن کریم راه ندارد؛ ولی آیه به صراحت یا ظهورش بر آن اسرار دلالت میکند و پیروی از آن هم فتنهای را در پی ندارد.
این نظر از خلط «تشابه» و «تأویل» پدید آمده است. عقل را به تأویل راهی نیست؛ نه به بیان ماهیّت و معنای «متشابه» و کیفیت ارجاع آن به محکم. آری تأویلِ متشابه مانند تأویل محکم، چیزی نیست که عقل را توان دسترسی بدان باشد.
14. «محکم» ظاهرش مراد است و «متشابه» خلاف ظاهرش 2. این نظریه را بسیاری از متأخران نیز پذیرفتهاند و تعریف آنان از «تأویل» به «خلاف ظاهر» بر همین رأی استوار است و منشأ این سخن نیز خلط «تأویل» و «متشابه» است 3.
در نقد این نظریه میتوان گفت که از سویی «متشابه» را باید به محکم بازگرداند و سپس آن را تفسیر کرد نه «تأویل»؛ از سوی دیگر، تأویل به متشابهات اختصاص ندارد، محکمات نیز دارای تأویلاند، پس این رأی جامع و مانع نیست.
15. تأویلِ «محکم»، اجماعی است امّا تأویلِ «متشابه»، اختلافی 1. پیامد این نظریه آن است که بیشتر آیات قرآن متشابه باشد، زیرا کمتر آیهای هست که در تأویل یعنی در تفسیرش وحدت نظر باشد.
16. «متشابه» آن است که تفسیرش به جهت شباهتِ به غیر دشوار باشد؛ بر خلاف محکم 2.
نقد این نظریه به آن است که هیچ یک از این امور سبب تشابه نیست، زیرا ویژگی خاصّ متشابه آن است که عمل به آن فتنهزا باشد، در حالی که پیچیدگی لفظ و دشواری لغت و امثال آن، هرگز زمینهساز فتنه نیست، هرچند احتمال دارد که زمینه شود افرادی بر حسب سلایق و اهوای خود آن را تفسیر کنند و دیگران را به گمراهی و فتنه بکشانند.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیر تسنیم |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : ویژگی های قرآن |
گوینده : آیت الله جوادی آملی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● تفسیر و تأویل -
سيد علي بهبهاني
تأویل در عین اشتراک مفهوم ذهنی جامع چند نوع است:
1. تأویل رؤیای صادق: گاهی حقایق در عالم رؤیا با قالبی خاص (صورت مثالی) برای کسی ظاهر میشود که آن حقایق تأویل این رؤیاست؛ مانند خواب حضرت یوسف(علیهالسلام): ﴿اِذ قالَ یوسُفُ لاَبیهِ یاَبَتِ اِنّی رَاَیتُ اَحَدَ عَشَرَ کَوکَبًا والشَّمسَ والقَمَرَ رَاَیتُهُم لی سجِدین) 1
آن حضرت در خواب یازده ستاره را دید که همراه مهر و ماه بر او سجده کردند و آنگاه که به سلطنت رسید و یازده برادر همراه پدر و مادرش برای او خضوع کردند، چنین گفت که این تأویل همان رؤیا و حقیقت عینی همان صورتی است که از پیش در خواب دیده بودم: ﴿یاَبَتِ هذا تَأویلُ رُءیی مِن قَبلُ قَد جَعَلَها رَبّی حَقًّا) 2
2. تأویل کار مأموران به باطن: کار کسانی که مأمور به باطن هستند و بر اساس ولایت کار میکنند، «تأویل» (یعنی راز) دارد و علل و انگیزهها و مقاصد نهایی آن کارها تأویل آنهاست؛ مانند عمل حضرت خضر(علیهالسلام) یا حضرت حجّت(عج).
داستان حضرت موسای کلیم و حضرت خضر(علیهماالسلام) در بیداری بود؛ امّا هدف نهایی کارهای خضر(علیهالسلام) بر موسی(علیهالسلام) پوشیده بود، از اینرو هنگام جدایی ضمن بیان علل و انگیزه کارهایش به حضرت موسی(علیهالسلام) فرمود که این تأویلِ همان کارهایی است که تو را توان تحمّل آن نبود 1 : ﴿سَاُنَبِّئُکَ بِتَأویلِ ما لَم تَستَطِع عَلَیهِ صَبرا) 2
3. تأویل کارهای انسان: کار انسان نیز تأویل دارد؛ یعنی اصلی دارد که به آن بازمیگردد؛ مثلاً میفرماید که هنگام خرید و فروش کم نگذارید؛ اگر با رعایت کیل و وزن به عدل رفتار کنید، این کار تأویل شایستهای دارد: ﴿واَوفُوا الکَیلَ اِذا کِلتُم وَزِنوا بِالقِسطاسِ المُستَقیمِ ذلِکَ خَیرٌ واَحسَنُ تَأویلا) 3
این آیه رعایت عدلِ در کیل و وزن را دارای تأویل میداند؛ امّا تأویل به این مورد اختصاص ندارد و همه کارهای انسان تأویل دارد.
پیامبر گرامی اسلامصلی الله علیه و آله و سلم فرمود که مردم در دنیا در خواباند؛ کارهایی که در این حال انجام میدهند تأویلی دارد که در بیداری آن را خواهند دید و سرآغاز این بیداری مرگ است: النّاس نیام فإذا ماتوا انتبهوا 4. آری تنها کسانی پیش از مرگ بیدارند که با آگاهی زندگی کنند.
4. تأویل قرآن حکیم
فرق تفسیر و تأویل
خداوند قرآن را به «حکیم» بودن میستاید: ﴿یس ٭ والقُرءانِ الحَکیم) 1 و از آن به «قول ثقیل» یاد میکند: ﴿اِنّا سَنُلقی عَلَیکَ قَولاًثَقیلا) 2 و معنای یسیر بودن آن: ﴿ولَقَد یَسَّرنَا القُرءانَ لِلذِّکر) 3 ساده و سبک بودن نیست؛ بنابراین کتاب حکیم و وزین (ثقیل) حتماً نیازمند تفسیر مفسران قرآنپژوه است و هیچ آیهای نیست که تأملپذیر نباشد، مگر در حدّ ترجمه بیان شود که از سنخ تفسیر نیست.
تفسیر با تأویل فرق دارد: در تفسیر از مدلول لفظ و مقتضای تعبیر بحث میشود؛ خواه مقتضای تعبیر به لحاظ قواعد ادبی باشد یا به جهت پایبندیهای عرفی و عقلی؛ ولی در تأویل سخن از تعیین مرجع معنای لفظ و مشخص کردن مراد و مقصود است، زیرا هرگاه مراد مخفی باشد و ظاهر لفظ هیچ بر آن دلالت نکند، به آگاهی از مقصود نیاز است که جز خدا و راسخان در علم، آن را نمیدانند 4.
استاد، علامه طباطبایی میگوید:
تأویل از «أَول» به معنای رجوع است و تأویل متشابه، مرجعی است که به آن رجوع میشود و تأویل قرآن، مأخذی است که معارف قرآن از آن گرفته میشود. تأویل از امور خارجی و عینی است؛ نه از مفاهیمی که مدلول لفظاند و...؛ اما اینکه تأویل اطلاق شود و مراد از آن معنای مخالف با ظاهر باشد، هیچ دلیلی نداریم که در ﴿وابتِغاءَ تَأویلِهِ وما یَعلَمُ تَأویلَهُ اِلاَّ الله﴾ این مقصود باشد، چون این کاربرد پس از نزول قرآن پیدا شده است 1.
بر این اساس، تأویل که فراوان در قرآن به کار رفته است (لفظ تأویل 17 بار و مشتقات «أَوْل» 79 بار)، به معنای حقیقتی است که در خواب یا بیداری در قالب صورتی درمیآید و آن حقیقت، همان تأویل است و آن صورت، دارای تأویل است.
فیض کاشانی میفرماید:
الفاظ برای ارواح معانی و مفاهیم وضع شدهاند؛ نه برای خصوص معانی منطبق بر مصادیق مادی، پس الفاظ به معانی مادی اختصاص ندارند؛ مثلاً اگر هر یک از کلمات «میزان»، «مصباح»، «قلم» و مانند آن را بر معانی مجرّدشان همحمل کنیم، در حقیقت لفظ را بر مصداق خود تطبیق کردهایم 2.
اگر «قلم» را برای موجودی مجرد به کار ببریم که واسطه فیض است و «امّالکتاب» و کتاب «محو و اثبات» را مینویسد، با اینکه قلم محسوس نیز از مصادیق آن است، تأویل به شمار نمیرود، زیرا «تأویل» را لفظ نمیتواند تحمّل کند؛ ولی لفظ «قلم» تحمّل هر دو مصداق را دارد که تفاوتشان در تجرّد و مادیّت است.
«تفسیر» به ظاهر یا باطن نیز هر اندازه امتداد یابد، از «تأویل» جداست. امام صادق(علیهالسلام) در تفسیر آیه ﴿فَلیَنظُرِ الاِنسنُ اِلی طَعامِه) 1 فرمود: علمه الّذی یأخذه، عمّن یأخذ 2 ؛ یعنی انسان باید بنگرد که دانشش را از چه کسی میگیرد. این بیان لطیف، بیان معنا و تفسیر آیه است نه تأویل آن، چون علم و نان هر دو مصداق طعاماند؛ طعام بودن نانْ محسوس است و با دقت نظر طعام بودن علم را هم میتوان از آیه برداشت کرد؛ امّا هرگز از آیه ﴿وَجَدنا مَتعَنا عِندَه) 3 نمیتوان فهمید که «خوبی فرقههای دیگر از ماست»؛ حال آنکه ائمّه(علیهمالسلام) چنین سخنی را فرمودهاند 4.
در تأویل گاهی لفظ نیست؛ مانند ﴿هذا تَأویلُ رُءیی مِن قَبل) 5 و گاهی لفظ و مفهوم هست؛ ولی از لفظ نمیتوان آن ممثّل را استفاده کرد؛ مانند گفتار حضرت یوسف(علیهالسلام) در تأویل رؤیای زندانیان 6. تأویل در هر دو صورت، به کلّی با «تفسیر» تفاوت دارد.
طبری، «تأویل» را همان تفسیر پنداشته 7 و بر همین اساس، کتاب خود را جامع البیان عن تأویل آی القرآن نامیده و ﴿وما یَعلَمُ تَأویلَه﴾ را به «ما یعلم تفسیره» معنا کرده، چنانکه امینالاسلام طبرسی نیز «تأویل» را به معنای «تفسیر» دانسته است 1.
از دیدگاه علامه طباطبایی «تفسیر» از سنخ لفظ و مفهوم و نیز اعم از تفسیر به ظاهر یا باطن است؛ ولی «تأویل» از قلمرو لفظ و مفهوم و دلالت لفظی بیرون است.
حقایقی که قرآن کریم از آن نشئت گرفته است و در قیامت بدان باز میگردد، «تأویل» قرآن است که تنها عترت طاهره(علیهمالسلام) بدان آگاهاند، زیرا تنها آنان به مقام ﴿اُمُّ الکِتب﴾، ﴿کِتبٍ مَکنون﴾، ﴿لَوحٍ مَحفوظ﴾، ﴿عِندَ الله﴾ و ﴿لَدَی الله﴾ بار یافتهاند. اگر «تأویل» به معنای «تفسیر» باشد، علم آن به عترت طاهره(علیهمالسلام) اختصاص ندارد و هر کسی میتواند با تحصیل مبادی و مبانی بدان دست یابد، زیرا قرآن کریم برای هدایت مردم است و همگان را به تدبّر 2 در آیات خویش فرا میخواند. افزون بر این، اگر دسترسی به قرآن کریم برای همگان شدنی نبود، ائمّه(علیهمالسلام) نمیفرمودند که روایات ما را بر آن عرضه کنید 3.
قرآن کریم علاوه بر اینکه تمامی علوم و معارف را دربردارد و از دیدگاه تفسیری و الفاظ و مفاهیم، از آن استفاده ادبی و اصولی و فقهی و کلامی و فلسفی و عرفانی میشود، دارای «تأویل» نیز هست که هرگز با لغت و ادبیات و فقه و اصول و مانند اینها به دست نمیآید.
آیات فراوانی در قرآن، بهشت را دو گونه «جنةاللقاء» و «جنّات حسی ظاهری» میدانند که فهمیدن هر دو قسم، به ویژه جنّات حسی: ﴿جَنّتٍ تَجری مِن تَحتِهَا الاَنهر) 1 آسان است؛ امّا فهمیدنِ ﴿مَثَلُ الجَنَّةِ الَّتی وُعِدَ المُتَّقونَ تَجری مِن تَحتِهَا الاَنهرُ اُکُلُها دائِم) 2 دشوار است، زیرا در این آیه سخن از مَثَل بهشت است، پس خود بهشت یا «تأویل» و «ممثّل» این مَثَل، چیز دیگری است که فهمش مقدور هر کسی نیست.
همچنین در معرّفی دنیا میفرماید: ﴿واضرِب لَهُم مَثَلَ الحَیوةِ الدُّنیا کَماءٍ اَنزَلنهُ مِنَ السَّماءِ فاختَلَطَ بِهِ نَباتُ الاَرضِ فَاَصبَحَ هَشیمًا تَذروهُ الرِّیحُ وکانَ اللهُ عَلی کُلِّ شیءٍ مُقتَدِرا) 3 این خود دنیا نیست که پژمرده میشود، زیرا دنیا غیر از زمین، باغ، بوستان، آب و باران است و اگر اینها دنیا بودند، دیگر «مَثَل» نامیده نمیشدند، چون پیامدش، اتحاد «مَثَل» و «ممثّل» است.
قلمرو حرکت، نتیجهای جز طلوع و غروب، فراز و فرود، غنا و فقر و حیات و موت ندارد و فصول چهارگانه متحول آن، مشهود همگان است، بنابراین دنیای طبیعی را نمیتوان به مَثَل یاد شده تبیین کرد.
از سوی دیگر، زمین و آسمان، باغ و بوستان، آب و باران، طبیعت و ناسوت و عالم ملک، هر یک آیت الهی است و ذات اقدس خداوندی هرگز آن را نکوهش نکرده است، پس دنیای مذموم غیر از اینهاست.
از آنچه در تفاوت «تفسیر و تأویل» بیان شد، فرق بین «مفسّر و مؤوّل» نیز به خوبی روشن گردید: «مُؤوِّل» حقیقی کسی است که از معنای آیه به حقیقتی برسد که لفظ گویای آن نیست و اگر کسی چنین قدرتی نداشته باشد و به تأویل اقدام کند، «تأویل» به رأی کرده است.
ابن عبّاس نیز که خود را عالم به «تأویل» خوانده است 1 ، از آنروست که «تأویل» را همان «تفسیر» پنداشته است. ممکن است وی تأویل چند آیه از قرآن را از استاد خویش امیرمؤمنان(علیهالسلام) فراگرفته باشد؛ امّا بدان معنا نیست که تأویل قرآن نزد اوست.
تفاوت تعبیر خواب و تأویل
تعبیر رؤیا به عالم الفاظ و مفاهیم ارتباط دارد و معبّر با استفاده از آنها بیننده رؤیا را از صورت منامیّه میگذراند و به حقیقت آن میرساند، زیرا آنچه انسانْ نخست در خواب میبیند، اگر اضغاث احلام نباشد، حق است؛ ولی قوه متخیّله صورتهایی را بر آن میافزاید؛ یا از آن میکاهد و پس از بیدار شدن، آخرین صورت را که به یاد دارد برای معبّر نقل میکند و معبّر باید از این صورتها بگذرد و به صورت نخستین برسد که حق است. او اگر دارای چنین قدرتی باشد، دانای به تعبیر است، وگرنه تعبیر به رأی کرده است.
تأویل رؤیا محقق شدن آن در بیرون است، پس «تأویل» وجود خارجی رؤیاست و «تعبیر» صورت مفهومی آن، هرچند قرآن کریم گاهی «تأویل» را مرادفِ «تعبیر» هم به کار برده است؛ دو نمونه: 1. در شرح زندانی شدن یوسف(علیهالسلام): دو زندانی از وی تأویل رؤیای خود را خواستند و حضرت فرمود که پیش از آنکه طعامی برای شما بیاورند، تأویل رؤیای شما را میگویم: ﴿نَبِّئنا بِتَأویلِهِ اِنّا نَرکَ مِنَ المُحسِنین ٭ قالَ لایَأتیکُما طَعامٌ تُرزَقانِهِ اِلاّنَبَّأتُکُما بِتَأویلِه) 2 آنگاه پس از دعوت آنان به «توحید» فرمود که یکی از شما دو نفر آزاد و ساقی دربار میگردد و آن دیگری به دار آویخته خواهد شد.
این بیان در حقیقت، «تعبیر» است که «تأویل» نامیده شده است، زیرا جریان آن دو زندانی هنوز در مرحله الفاظ و صور ذهنی بوده و در خارج رخ نداده است.
2. در داستان شاه مصر: ﴿قالوا اَضغثُ اَحلمٍ وما نَحنُ بِتَأویلِ الاَحلمِ بِعلِمین) 1 پس «تأویل» که حقیقت خارجی و عینی است، گاهی مرادف «تعبیر» آمده است که از مقوله الفاظ و مفاهیم ذهنی است.
بر این اساس، وقتی گفته میشود که کلّ قرآن «تأویل» دارد، میتواند معانی ذهنی (تعبیر) یا وجود حقایق خارجی (تأویل) مراد باشد که قرآن در ظرف آن ظهور میکند و در بعضی آیات هم که آمده است در قیامت تأویل قرآن روشن میشود 2 ، لزوماً وجود خارجی آن مراد نیست، زیرا به مفهوم ذهنی آن هم «تأویل» گفته شده است و این دو اصطلاح (تأویل و تعبیر)، مثبتین هستند. البته اگر به طور حصر در یکی از دو معنای مزبور به کار رود، جمع هر دو پذیرفته نیست.
تأویل چنانچه با روایتی تأیید شود، یا شاهد قرآنی داشته باشد یا لطایف عقلی آن را همراهی کند و نیز مخالف با ظواهر دینی و برهان عقلی نباشد، پذیرفتنی و معتبر است، وگرنه اعتبار ندارد.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیر تسنیم |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : شیوه ی برداشت از قرآن |
گوینده : آیت الله جوادی آملی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● «واو» عطف یا استیناف؟ -
سيد علي بهبهاني
اگر حرف «واو» در ﴿والرّسِخون﴾ برای عطف باشد، کلمه ﴿والرّسِخون﴾ به ﴿الله﴾ عطف میشود، در نتیجه تأویل قرآن را جز خدا و راسخان در علم، کسی نمیداند؛ ولی چنانچه «واو» استینافی باشد، پس از آن، جمله از نو آغاز و آیه چنین معنا میشود که «و راسخان در علم میگویند ما به آن ایمان آوردیم؛ همه از نزد خداست»، در نتیجه راسخان به تأویل قرآن عالم نیستند و به مدد روایات معتبر موجود و برهان قطعی، آگاهی اهل بیت(علیهمالسلام) از تأویل ثابت شود، بنابراین پیامد استینافی دانستن «واو»، حصر علمِ به تأویل نسبت به خداست؛ ضمن اینکه با نظم آیه نیز سازگارتر است.
اگر کسی راسخان در علم را آگاه از تأویل قرآن ندانست (مانند برخی از اهل اسلام)، ناگزیر باید «واو» را استینافی بداند؛ امّا چنانچه راسخان در علم و عترت طاهره(علیهمالسلام) را عالم به تأویل دانست، میتواند «واو» را عطفی یا استینافی بداند؛ و در همان حال که واو را استینافی میداند میتواند به استناد دلیل عقلی و نقلی معتبر، راسخان در علم را آگاه از تأویل بداند.
«امامیّه» ادلّهای بر عاطفه بودن «واو» آوردهاند 1 و «اهل سنّت» نیز که معتقدند علم به تأویل را جز خدا نمیداند، ادلهای بر استینافی بودن آن ذکر کردهاند 2. نزد امامیّه، بیتردید عترت طاهره(علیهمالسلام) به کنه تنزیل و تأویل قرآن عالماند، پس این بحث ثمرهای عملی ندارد؛ امّا پیش اهل سنت نتایج فراوانی دارد، از اینرو بر استینافی بودن «واو» اصرار میورزند.
آیا شاهدی بر عطفی بودن «واو» هست، تا همانگونه که عالِم بودن عترت طاهره(علیهمالسلام) از دیگر ادلّه ثابت میشود، از این آیه نیز به دست آید؛ یا شاهد لفظی بر عاطفه بودن آن نیست؟ عاطفه نبودن «واو» در این آیه به اتقان ادله دیگر آسیبی نمیرساند؛ لیکن مفادشان مخصّص یا مقیّد منفصلی است بر حصر آیه که در تفسیر آیه سهم ندارد، مگر روایتی ظهور کامل داشته باشد که ﴿والرّسِخون﴾ عطف بر ﴿الله﴾ است که خود قرینه بیرونی تفسیر میشود. احتیاج قرآن در تبیین خطوط فرعی مدالیل خود، نظیر تقییدِ اطلاق، تخصیصِ عموم و...، منافی استقلال آن در خطوط اصلی نیست.
کسانی که علم به «تأویل» را ویژه خدای سبحان میدانند نمیتوانند آن بحث کلامی را با تفسیر درآمیزند و آن را دلیلی بر استینافی بودن «واو» قلمداد کنند، مگر آن را دلیل لبّی متصل یا منفصل دانسته و به استنادش عاطفه بودن «واو» را نفی کنند.
هرچند انسانهای کامل معصوم(علیهمالسلام) بالاصاله و شاگردان مکتب آن ذوات قدسی (در حدّ خود) بالتبع عالم به تأویلاند و این مطلب سامی با ادله متقن دیگر ثابت شده است، ظاهر آیه مورد بحث نیز استینافی بودن «واو» است نه عطف و تشریک، زیرا در آیه مورد بحث دو تقسیم مطرح هست که هر یک دارای دو قسم است و بنابر استینافِ حرف «واو»، اَضلاع متقابل هر یک از دو قسم روشن است؛ ولی اگر آن را عاطفه بدانیم اضلاع تقسیم دوم هماهنگ نخواهند بود.
توضیح آنکه تقسیم اول به لحاظ آیات قرآن است: ﴿مِنهُ ءایتٌ مُحکَمتٌ هُنَّ اُمُّ الکِتبِ واُخَرُ مُتَشبِهت﴾ که در آن، دو ضلع متقابل آن مذکور و روشن است و تقسیم دوم به لحاظ افراد امّت در برابر آن است: ﴿فَاَمَّا الَّذینَ فی قُلوبِهِم زَیغٌ... والرّسِخونَ فِی العِلم... ﴾ که در این فرض، دو ضلع متقابل آن مذکور و معلوماند؛ ولی اگر حرف «واو» عاطفه باشد، ضلع دوم تقسیم دوم مذکور نیست، هرچند میتوان آن را با شواهد فهمید.
برای ترجیح عطف بر استیناف شاید گفته شود تناسب حکم و موضوع و مناسبت نزدیک بین مسندٌ الیه و مسند ایجاب میکند که اگر عنوان علما، راسخون در علم و نظایر آن مطرح شده است، مسند علمی به آن اسناد داده شود؛ نه کار غیر علمی مانند ایمان اعماگونه (کورکورانه) یا عامیانه. رعایت تناسب مذکور ایجاب میکند که راسخون در علم، معطوف بر الله و مسند الیهِ ﴿یَعلَم﴾ باشد.
لازم است عنایت شود که اسناد معرفت یا ایمان عارفانه، قول محققانه و فعل آگاهانه به علما و راسخان در علم و مانند آن، هم حافظ تناسب مزبور است و هم در قرآن حکیم واقع شده است؛ مانند ﴿لکِنِ الرّسِخونَ فِی العِلمِ مِنهُم والمُؤمِنونَ یُؤمِنونَ بِما اُنزِلَ اِلَیک) 1 ﴿قالَ الَّذینَ اوتُوا العِلمَ اِنَّ الخِزی الیَومَ والسّوءَ عَلَی الکفِرین) 2 ﴿اِنَّ الَّذینَ اُوتُوا العِلمَ مِن قَبلِهِ اِذا یُتلی عَلَیهِم یَخِرّونَ لِلاَذقانِ سُجَّدا) 3 ﴿وقالَ الَّذینَ اوتُوا العِلمَ وَیلَکُم ثَوابُ اللهِ خَیر) 4 و ﴿اِنَّما یَخشَی اللهَ مِن عِبادِهِ العُلَمؤُا) 5 که در همه این موارد و نظایر آن، ایمان و قول و فعل آگاهانه به عالمان اسناد داده شده است و در آیه مورد بحث نیز سخن محققانه و ایمان آگاهانه، به راسخان در علم اسناد دارد؛ نه اعماگونه یا عامیانه؛ همچنین آیه نیایشهای محققانه را به آنان نسبت میدهد.
رأی علاّمه طباطبایی درباره «واو» در ﴿والرّسِخون﴾ :
استاد، علاّمه طباطبایی با دو دلیل، «واو» را استینافی میدانند 6 ، در نتیجه از ﴿والرّسِخون... ﴾ به بعد، آغاز جملهای مستقل است:
1. اگر «واو» ربطی و عطف باشد، چون کلمه ﴿اَمَّا﴾ در ﴿فَاَمَّا الَّذینَ فی قُلوبِهِم زَیغ﴾ برای تفصیل دو گروه بیماردلان و انسانهای سلیم القلب است، یک طرف آن، ﴿الَّذینَ فی قُلوبِهِم زَیغ﴾ است و طرف دومش ذکر نمیشود؛ ولی در صورت استینافی بودن واو،﴿والرّسِخون﴾ در مقابل گروه نخست قرار گرفته و جمله کامل میشود و هر دو تفصیل را دربر میگیرد. بر این اساس، نظم ادبی میطلبد که ﴿والرّسِخون﴾ در مقابل ﴿فَاَمَّا الَّذینَ فی قُلوبِهِم زَیغ﴾ و ضلع دوم آن باشد.
این دلیل سیاقی نسبت به برخی ادله سیاقی دیگران، راجح است.
2. اگر «واو» حرف ربط باشد، مفاد آیه این است که علم به تأویل را کسی جز خدا و راسخان در علم نمیداند، در نتیجه به یقین، مراد از ﴿والرّسِخونَ فِی العِلم﴾ پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم و مؤمناناند، چون در دلهای مردم با ایمان زیغ نیست و آنان پیرو تأویلِ نابجای متشابه نیستند؛ یعنی از پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم و مؤمنانِ دیگر در یک عنوان و با یک تعبیر یاد شده است، با اینکه قرآن کریم هر جا سخن از پیامبر و امّت به میان میآورد و در مقام بیان حکم مشترک میان پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم و مؤمنان است، نام مبارک ایشانصلی الله علیه و آله و سلم را جداگانه و با احترامی خاص میآورد و سپس از مؤمنان نام میبرد: ﴿ءامَنَ الرَّسولُ بِما اُنزِلَ اِلَیهِ مِن رَبِّهِ والمُؤمِنون) 1 ﴿اِنَّ اَولَی النّاسِ بِاِبرهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعوهُ وهذا النَّبِی والَّذینَ ءامَنوا) 2 ﴿ثُمَّ اَنزَلَ اللهُ سَکینَتَهُ عَلی رَسولِهِ وعَلَی المُؤمِنین) 3 ﴿لکِنِ الرَّسولُ والَّذینَ ءامَنوا مَعَه... ) 1 و ﴿لایُخزِی اللهُ النَّبی والَّذینَ ءامَنوا مَعَه) 2
در آیه مورد بحث نیز اگر واو عاطفه میبود، ادب قرآن کریم اقتضا میکرد که بفرماید «... إلاّ الله و رسوله و الرّاسخون فی العلم... »، پس عدم ذکر جداگانه نام مبارک آن حضرت روشن میکند که واو عاطفه نیست و مراد آن نیست که راسخان در علم، عالم به تأویل و شریک در این حکم باشند.
دلیل دوم استاد، علامه طباطبایی(قدسسرّه) با نکات ذیل نقدپذیر است:
1. «واو» چه ربطی باشد یا استینافی، به یقین ﴿والرّسِخون﴾ رسول خدا و مؤمنان را دربر میگیرد.
2. در همه موارد یاد شده باید نام مبارک پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله و سلم جدا از نام سایر مؤمنان ذکر شود؛ ولی در آیه تطهیر که درباره خصوص پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم و عترت طاهره(علیهمالسلام) است، این جدایی نیست: ﴿اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ ویُطَهِّرَکُم تَطهیرا) 3 و در آیه مورد بحث نیز مراد از ﴿والرّسِخون﴾ عموم مؤمنان نیست، بلکه ثابت خواهد شد که تنها عترت طاهره(علیهمالسلام) راسخ در علم و عالم به تأویل قرآناند.
آری در آیه ﴿اَطیعُوا اللهَ واَطیعُوا الرَّسولَ واُولِی الاَمرِ مِنکُم... ) 4 با اینکه سخن از پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم و عترت طاهره(علیهمالسلام) است، نام آن حضرت جدا ذکر شده است، چون میخواهد بفرماید که اطاعت، منحصر به خدا و پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم نیست، بلکه پس از پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم نیز کسانی هستند که اطاعت آنان واجب است و اگر «اولوا الامر» مطرح نمیشد، دستور آیه مزبور برای پس از ارتحال آن حضرتصلی الله علیه و آله و سلم کافی نبود و چنانچه به طور عموم میفرمود: «أطیعوا الله و المؤمنین» مراد به خوبی بیان نمیشد، از اینرو باید «اولوا الأمر» کنار «الرّسول» ذکر میشد؛ امّا آنجا که انگیزهای برای تفصیل نیست و وجود مبارک پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله و سلم مقابل توده مؤمنان قرار ندارد، دلیلی هم برای ذکر جداگانه نام آن حضرتصلی الله علیه و آله و سلم نیست.
گفتنی است که استاد علاّمه طباطبایی در پاسخ این اشکال که اگر «واو» استینافی باشد، با جمله ﴿وما یَعلَمُ تَأویلَهُ اِلاَّ الله﴾ مطلب تمام میشود و طبق ظاهر حصر، جز خدا به تأویل قرآن آگاه نیست، با اینکه عترت طاهره(علیهمالسلام) به یقین تأویل قرآن را میدانند، میفرمایند که ظاهراً این حصر، اضافی است نه حقیقی؛ مانند ﴿قُل لایَعلَمُ مَن فِی السَّموتِ والاَرضِ الغَیبَ اِلاَّ الله) 1 که علم غیب را در انحصار خدای سبحان میداند؛ ولی آیه ﴿علِمُ الغَیبِ فَلا یُظهِرُ عَلی غَیبِهِ اَحَدا ٭ اِلاّمَنِ ارتَضی مِن رَسولٍ فَاِنَّهُ یَسلُکُ مِن بَینِ یَدَیهِ ومِن خَلفِهِ رَصَدا) 2 و ﴿تِلکَ مِن اَنباءِ الغَیبِ نوحیها اِلَیک) 3 حصر آن را میشکنند این موارد میتوانند مُقَیِّد یا حاکم بر آن اطلاق باشند؛ یا «خاص» آن عام به شمار آیند.
نظریه علامه طبرسی در عاطفه بودن «واو» :
امین الاسلامِ عاطفی بودن «واو» را تأیید میکند، زیرا پیامد استینافی بودن «واو» آن است که جز خدا کسی تأویل قرآن را نداند، در حالی که تفسیر قرآن کریم همواره میان صحابه و تابعان رواج داشته است و در مورد هیچ آیهای هم به دلیل متشابه بودن متوقف نشده و هرگز از تفسیر آیهای اظهار عجز نکرده یا نگفتهاند که تأویل آن نزد خداست، بنابراین «واو» ربطی است و راسخان در علم، یعنی کسانی که در تفسیر قرآن کوشیدهاند، از تأویل آن با خبرند 1.
در نقد این رأی میتوان گفت که نگرشی دقیق به تفاوت «تفسیر» و «تأویل»، ضعف دلیل ایشان را به خوبی آشکار میسازد: با آشنایی به قواعد ادبی، فقه، اصول، علوم عقلی و ارجاع متشابهات به محکمات میتوان به تفسیر اقدام کرد، چون تفسیر متشابه، بازگرداندن آن به محکم است و هرگاه کسی بتواند فروع را به اصول، ذوالقرینه را به قرینه، منسوخ را به ناسخ، مجمل را به مبیّن و مطلق و عام را به مقیّد و مخصّص بازگرداند، میتواند قرآن را تفسیر کند و مفسّران نیز چنین کردهاند؛ لیکن این کار، با تأویل قرآن ربط ندارد، زیرا تأویل از سنخ الفاظ و مفاهیم نیست، در نتیجه با تفسیر تفاوت دارد، هرچند در مواردی و نیز نزد بعضی از پیشگامان فنّ تفسیر، عنوان «تأویل» صبغه تفسیری دارد و با الفاظ و معانی در ارتباط است.
رأی علامه بلاغی درباره ربطی بودن «واو» :
علامه بلاغی برای اثبات ربطی بودن «واو» سه دلیل عقلی، نقلی و سیاقی میآورد که توضیح آن چنین است:
1. برهان عقلی: قرآن کریم برای هدایت مردم و بسیاری از آیات آن نیز «متشابه» است. اگر رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم و عترت طاهره(علیهمالسلام) که حاملان قرآناند، به تأویل متشابهات عالم نباشند، به یقین، دیگران نیز آگاه نیستند، در نتیجه متشابهات فایدهای ندارند و تنها دستاویزی برای فتنهجویاناند، پس به حکم عقل، رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم و ائمّه اطهار(علیهمالسلام) که حاملان وحیاند، باید به تأویل متشابهاتِ قرآن عالم باشند، تا با تبیین حقیقت آن، ریشه فتنهانگیزی را بسوزانند.
2. برهان نقلی: پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله و سلم و عترت طاهرین(علیهمالسلام) در روایات فراوانی خود را راسخ در علم و عالم به تأویل قرآن شناساندهاند 1. عترت طاهره(علیهمالسلام) عالم به تأویل قرآن بودند و برای دفاع از آن و استوار کردن حقایق آن نبرد میکردند، چنانکه پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله و سلم برای دفاع از تنزیل آن میجنگید.
عمّار میگوید که شنیدم از رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم که میفرمود: أنا أُقاتل علیالتنزیل و علیٌّ یقاتل علی التأویل 2 ، پس «واو» باید حرف ربط باشد تا آگاهی از تأویل براساس مفاد روایات، راسخان در علم را نیز دربر گیرد.
3. برهان سیاقی: اگر تأویل قرآن مخصوص خدا باشد و دیگران (عترت طاهره(علیهمالسلام) و علما) از تأویل آن آگاه نباشند و تنها بر اثر تصلّب دینی به متشابه ایمان آورند: ﴿ءامَنّا بِهِ کُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا﴾، باید قرآن کریم آنان را متصلّب در دین و تسلیم شونده صرف بنامد نه راسخ در علم، با آنکه ﴿والرّسِخونَ فِی العِلم﴾ نشان فضیلت علمی آنان است و همین برتری در علم، سبب ایمان آنان شده است، بنابراین نظم سیاقی آیه که در مقابل ﴿فَاَمَّا الَّذینَ فی قُلوبِهِم زَیغ﴾، فرمود: ﴿والرّسِخونَ فِی العِلم﴾ و نفرمود «و أمّا المتصلّبون فی الإیمان»، نشان میدهد که راسخان در علم، عالم به تأویلاند، پس «واو» باید حرف ربط باشد 1.
هر یک از سه دلیل ایشان فی نفسه تامّ است؛ امّا هیچ یک مدّعای ایشان را ثابت نمیکند: در نقد برهان یکم و دوم باید گفت که این دو دلیل، کلامیاند نه تفسیری. آری علم به تأویل برای عترت طاهره(علیهمالسلام) با ادله دیگر ثابت شده است؛ امّا در بحث تفسیری باید شاهد تفسیری آورد و باید خود آیه دلالت کند که راسخان در علم، تأویل قرآن را میدانند؛ یا با استمداد از این آیه یا آیات دیگر یا روایات ثابت شود که ﴿الرّسِخون﴾ بر ﴿الله﴾ عطف است و ادله پیشگفته توان اثبات این مطلب را ندارند.
بر این اساس، هم باید ادله بیرونی را حرمت نهیم که ثابت میکنند ائمّه(علیهمالسلام) راسخ در علم و عالم به تأویل قرآناند و در آن کمترین تردید راه ندارد و هم ظهور آیه را حفظ کنیم که در این باره ساکت است. از ظاهر نظم سیاقی ﴿فَاَمَّا الَّذینَ فی قُلوبِهِم زَیغٌ... والرّسِخونَ فِی العِلمِ یَقولونَ ءامَنّا بِه﴾، برمیآید که ﴿والرّسِخون﴾ برابرِ ﴿فَاَمَّا الَّذین﴾ و قسیم آن است و دو برهان یاد شده نمیتوانند خلاف آن را ثابت کنند.
برهان سوم ایشان قویتر است و جنبه تفسیری دارد. آری آنان چون عالم به تأویلاند، میگویند: ﴿ءامَنّا بِهِ کُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا﴾، پس مجد آنان در ملکه علمی آنان است. این برهان از شمّی قوی در تفسیر حکایت میکند؛ امّا در حدّ مقابله با ظهور تقسیمی نیست، زیرا این سیاق ثابت نمیکند که آنان در همین زمینه و در علم به تأویل راسخاند، بلکه راسخبودن آنان در خداشناسی و قرآنشناسی است که محققانه آن را معجزه و کلام الهی میدانند؛ امّا آیه از اینکه عالم به تأویل هم هستند، ساکت است، چنانکه از برخی تعبیرهای روایی آینده روشن میشود که گاهی اعتراف به عجز از معرفت، رسوخ علمی نام میگیرد.
خلاصه آنکه دلیل یکم و دوم کلامی است و دلیل سوم تفسیری؛ ولی توان ایستادگی در برابر ظهور و نظم طبیعی آیه مورد بحث را ندارد.
رأی فخر رازی در استینافی بودن «واو» :
ادله معتقدان به استینافی بودن واو نیز مخدوش است. فخر رازی شش دلیل بر استینافی بودن «واو» آورده است که تنها یک دلیل آن (دلیل چهارم) پذیرفتنی است:
دلیل یکم: آیهای تأویل دارد که ظاهرش مراد نباشد: از ظاهر چنین آیهای دست میکشیم و آن را بر معنای مجازی حمل میکنیم. بر اثر فراوانی معانی مجازی نیز نمیتوان به مراد بودن یکی از آنها یقین کرد، چون این معانی گاه همساناند؛ یا یکی ظنّیتر از دیگر مَجازات است. در صورت نخست، انتخاب و ترجیح یکی از معانی مجازی ممکن نیست و در صورت دوم باید دانست که ﴿اِنَّ الظَّنَّ لایُغنی مِنَ الحَقِّ شیءا) 1 پس فهمیدن تأویل چنین آیاتی شدنی نیست.
گفتنی است وی بر اساس تفکّر جبری اشاعره، همه کارها را بیواسطه به خدا نسبت میدهد و تکلیف به «ما لا یطاق» را روا میداند و آیات ﴿لایُسَلُ عَمّا یَفعَل) 1 و ﴿لایُکَلِّفُ اللهُ نَفسًا اِلاّ وُسعَها) 2 را از «متشابهات» میشمارد و معتقد است که باید آن را بر خلاف ظاهر حمل کرد؛ لیکن چون مَجازات فراوان است و اراده هیچ یک قطعی نیست، باید گفت که تأویل اینگونه آیات را کسی جز خدا نمیداند، پس «واو» باید استینافی باشد.
این دلیل را از سه جهت میشود نقض کرد:
أ. عدم کفایت ظنّ برای حمل لفظ بر معنای مجازی، تامّ نیست و در معانی حقیقی نیز کمتر میتوان به قطع دست یافت و به دیگر سخن، قرآن کریم از نظر سند قطعی است؛ امّا جز برخی معارف که معانی آن جزمی است، به عمومات و اطلاقات بسیاری از آیات استدلال شده است که ظنّی است، بنابراین در معانی مجازی هم میتوان به ظنّ نوعی به دست آمده از ظهور معتبر، بسنده کرد.
ب. تأویل از سنخ مفهوم لفظ و تفسیر نیست تا حقیقت و مجاز لغوی در آن مطرح باشد.
ج. اگر ثابت شود که افراد عادی نمیتوانند معنای مراد را از معانی مجازی باز شناسند، بدین معنا نیست که هیچ کس چنین توانی را ندارد.
دلیل دوم: خدای سبحان راسخان در علم را میستاید و آنان را نیک میشمرد و از اولواالالباب میداند، با آنکه در پی متشابهات بودن، کاری نکوهیده و وصف بیماردلان است.
این دلیل به دو نکته نقد میشود: أ. آنان که انحراف قلبی دارند تأویل قرآن را طبق هوای خود میسازند تا فتنهانگیزی کنند؛ امّا راسخان در علم که بر صراط مستقیم حرکت میکنند، تأویل قرآن را از خدایی فرا میگیرند که معلّم قرآن و مبدأ نزول آن است.
ب. ناپسند بودن طلب تأویل نسبت به عدهای، به معنای مطلوب نبودن اصل علم به تأویل نیست، وگرنه خدا نیز علم آن را نداشت.
دلیل سوم: راسخان در علم بدان جهت ستایش شدند که بدون علم به تأویل و از روی تعبّد محض به متشابهات ایمان آوردند: ﴿ءامَنّا بِه﴾. ایمان برپایه تعبّد و انقیاد، کمال است و ستودنی، پس نباید راسخان در علم را عالم به تأویل دانست، بنابراین «واو» ربطی نیست.
این دلیل نیز به نکاتی نقدپذیر است: أ. تعلیق حکم بر وصف، مشعر به علیّت است و در آیه مورد بحث خدای سبحان آنان را به رسوخ در علم ستود نه به ایمان صرف. کسی که کاملاً مطلبی را میداند، در علم به آن راسخ است.
ب. چگونه میشود کسی که با کوشش و تحقیق و تدبّر به چیزی آگاه میشود و به آن ایمان میآورد، از فضیلتی برخوردار نباشد و در مقابل، عمل کسی که بیتدبّر و تحقیق مطلبی را میپذیرد، ممدوح و پسندیده باشد، با آنکه خدای سبحان طبق شاهدهای قرآنی، عالِم را بدان جهت میستاید که پس از تحقیق ایمان میآورد: ﴿ویَرَی الَّذینَ اوتوا العِلمَ الَّذی اُنزِلَ اِلَیکَ مِن رَبِّکَ هُوَ الحَقّ) 1 ﴿کِتبٌ اَنزَلنهُ اِلَیکَ مُبرَکٌ لِیَدَّبَّروا ءایتِهِ ولِیَتَذَکَّرَ اولوا الاَلبب) 2
دلیل چهارم: این دلیل اشاره به نکتهای تفسیری و فصاحت قرآن کریم است؛ یعنی باید آیه را چنان معنا کنیم که اضمار و حذفی پیش نیاید: اگر واو استینافی باشد، آیه نظم طبیعی خود را دارد که پس از ﴿اَمَّا﴾ دو گروه در مقابل یکدیگر و دو ضلع ﴿اَمَّا﴾ به شمار میآیند: گروه نخست ﴿الَّذینَ فی قُلوبِهِم زَیغ﴾ و گروه دوم ﴿والرّسِخون﴾. بر این اساس به تقدیر نیازی نیست؛ امّا اگر واو عطف باشد، گروه دوم نیامده است، تا در برابر گروه نخست، تقسیم ﴿اَمَّا﴾ را کامل کند و ناگزیر باید ضمیر یا اسم اشارهای برای معرّفی این گروه در تقدیر باشد. در این فرض، ضلع مقابل ﴿الَّذینَ فی قُلوبِهِم زَیغ﴾ با آوردن کلمه مقدّر چنین خواهد بود: ﴿وما یَعلَمُ تَأویلَهُ اِلاَّ اللهُ والرّسِخونَ فِی العِلم﴾ «هم یقولون آمنّا به» یا «هؤلاء الرّاسخون یقولون آمنّا به».
در نقد دلیل چهارم میتوان گفت که این استظهار، تفسیری و بجاست؛ امّا شاید کسانی که ضلع مقابل ﴿الَّذینَ فی قُلوبِهِم زَیغ﴾ را محذوف میدانند، در نقد این دلیل بگویند که در قرآن کریم حذفهایی از این دست فراوان است؛ مانند ﴿یاَیُّهَا النّاسُ قَد جاءَکُم بُرهنٌ مِن رَبِّکُم واَنزَلنا اِلَیکُم نورًا مُبینا ٭ فَاَمَّا الَّذینَ ءامَنوا بِاللهِ واعتَصَموا بِهِ فَسَیُدخِلُهُم فی رَحمَةٍ مِنهُ وفَضلٍ ویَهدیهِم اِلَیهِ صِرطًا مُستَقیما) 1 در این آیه پس از بیان مطالبی درباره قرآن کریم جمله ﴿فَاَمَّا الَّذینَ ءامَنوا﴾ آمده است؛ لیکن «امّا»ی مقابل آن محذوف است؛ یعنی از گروه دوم که در مقابل ﴿الَّذینَ ءامَنوا بِالله﴾ است، سخنی به میان نیامده است.
از آنجا که حذف یکی از دو ضلع «امّا» در قرآن کریم هست، تقسیم در آیه مورد بحث نیز میتواند چنین باشد؛ به ویژه که مطلب پیش از «امّا» در هر دو آیه، درباره قرآن است و این مؤیدی است بر امکان وقوع چنین حذفی در هر دو آیه. افزون بر اینکه ﴿یَقولون﴾ در آیه مورد بحث، دلیلی بر حذف و قرینهای بر محذوف است، با اینکه در آیات پیش گفته (سوره نساء، آیات 175 ـ 174) چنین قرینه و نشانهای هم نیست.
این نقد را میتوان اینگونه پاسخ داد که حذف، اضمار و تقدیر در قرآن کریم راه دارد؛ امّا سه نکته را باید دانست:
1. در دَوَران امر میان حذف و عدم آن، اگر بتوانیم کلام را بیحذف و تقدیر معنا کنیم، بهتر است.
2. پیش از دو آیه مورد استشهاد سوره «نساء» آیهای است که در آن دو گروه رو در روی یکدیگرند؛ یعنی هر دو ضلع «امّا» آمده است: در آیات پیشین، نخست سخن از اهل ایمان است: ﴿فَاَمَّا الَّذینَ ءامَنوا وعَمِلوا الصّلِحتِ فَیُوَفّیهِم اُجورَهُم ویَزیدُهُم مِن فَضلِه... ) 1 آنگاه در مقابل از مستکبران و مستنکفان سخن میگوید: ﴿... واَمَّا الَّذینَ استَنکَفوا واستَکبَروا فَیُعَذِّبُهُم عَذابًا اَلیمًا ولایَجِدونَ لَهُم مِن دونِ اللهِ ولِیًّا ولانَصِیرا) 2 و سپس هنگام تقسیم مرحله دوم، به ذکر یکی از دو قسم یعنی ایمان مؤمنان که اهم و افضل است بسنده و ضلع دوم حذف میشود و نظم طبیعی نیز همین را میطلبد.
3. آیات 162 ـ 153 سوره «نساء» نشان میدهند که دو گروه راسخان در علم و مؤمنان غیر راسخ، در یک گروهاند و منافقان و کافران و بیماردلان (یعنی غیر مؤمنان) در گروه مقابل آنها؛ در آیه مورد بحث نیز راسخان در علم، برابر بیماردلاناند و جمله استینافی است.
در آیات پیشگفته آمده است که ما به موسای کلیم(علیهالسلام) سلطان مبین و تورات و معجزه دادیم؛ امّا تبهکاران در برابر او ایستادگی کردند: ﴿یَسَلُکَ اَهلُ الکِتبِ اَن تُنَزِّلَ عَلَیهِم کِتبًا مِنَ السَّماءِ فَقَد سَاَلوا موسی اَکبَرَ مِن ذلِکَ فَقالوا اَرِنَا اللهَ جَهرَةً فَاَخَذَتهُمُ الصّعِقَةُ بِظُلمِهِم ثُمَّ اتَّخَذوا العِجلَ مِن بَعدِ ما جاءَتهُمُ البَیِّنتُ فَعَفَونا عَن ذلِکَ وءاتَینا موسی سُلطنًا مُبینا ٭ ورَفَعنا فَوقَهُمُ الطّورَ بِمیثقِهِم وقُلنا لَهُمُ ادخُلوا البابَ سُجَّدًا وقُلنا لَهُم لاتَعدوا فِی السَّبتِ واَخَذنا مِنهُم میثقًا غَلیظا) 1 پیروان حضرت موسای کلیم(علیهالسلام) پس از پیمانسپاری، دو گروه شدند: نخست، گروهی منحرف که دلهای خود را بسته میدانند و در این قسمت از آیات، وصف آنان همراه با کیفرشان آمده است: ﴿فَبِما نَقضِهِم میثقَهُم وکُفرِهِم بِءایتِ اللهِ وقَتلِهِمُ الاَنبِیاءَ بِغَیرِ حَقٍّ وقَولِهِم قُلوبُنا غُلفٌ بَل طَبَعَ اللهُ عَلَیها بِکُفرِهِم فَلا یُؤمِنونَ اِلاّ قَلیلا... ) 2 و گروه دوم، راسخان در علم و مؤمنان: ﴿لکِنِ الرّسِخونَ فِی العِلمِ مِنهُم والمُؤمِنونَ یُؤمِنونَ بِما اُنزِلَ اِلَیکَ وما اُنزِلَ مِن قَبلِکَ والمُقیمینَ الصَّلوةَ والمُؤتونَ الزَّکوةَ والمُؤمِنونَ بِاللهِ والیَومِ الاءخِرِ اُولئِکَ سَنُؤتیهِم اَجرًا عَظیما) 3
در این آیات، راسخان در علم و مؤمنان همردیف و در برابر گروهی هستند که میگفتند: ﴿قُلوبُنا غُلف﴾. اصولاً در قرآن کریم عالم و مؤمن، با حفظ مرتبه و درجه خاص هر یک، کنار یکدیگر و در یک گروه میآیند: ﴿یَرفَعِ اللهُ الَّذینَ ءامَنوا مِنکُم والَّذینَ اوتُوا العِلمَ دَرَجت) 4
دلیل پنجم: فخر رازی در این دلیل نیز همان استدلال دلیل سوم را آورده و فقط به جای ﴿ءامَنّا بِه﴾ از ﴿کُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا﴾ مدد جسته و همچنین آیه ﴿اِنَّ اللهَ لایَستَحیی اَن یَضرِبَ مَثَلاً ما بَعوضَةً فَما فَوقَها فَاَمَّا الَّذینَ ءامَنوا فَیَعلَمونَ اَنَّهُ الحَقُّ مِن رَبِّهِم واَمَّا الَّذینَ کَفَروا فَیَقولونَ ماذا اَرادَ اللهُ بِهذا مَثَلا) 1 را شاهد دلیل سوم و پنجم آورده است. وقتی خدای سبحان مَثَلی را برای بیان حقیقتی میگوید، مؤمنان اگر به راز و رمز مَثَل آگاه هم نباشند، میدانند کار خدا حقّ است و در کمال تعبّد آن را میپذیرند. آری انقیاد در پیشگاه خدا از ویژگیهای ایمان است، اگر چه ایمان آورنده اسرار آن را نداند.
نقد این دلیل همان نقد دلیل سوم است که گذشت.
دلیل ششم: از ابن عبّاس نقل شده است که تفسیر قرآن چهار قسم است:
1. تفسیری که همه میتوانند و باید آن را بدانند؛ مانند تفسیر احکام الهی و حلال و حرام.
2. لطایف ادبی و فصاحت و بلاغت که ادیبان آن را میفهمند.
3. معارف بلندی که بهره عالمان دین است.
4. اموری که جز خدا به آنها آگاه نیست 2 3.
قبل از نقد این دلیل میتوان گفت که به قرینه روایات خاص، حصر وارد در آیه [مورد بحث] نسبی است، همانطور که حصر ﴿قُل لایَعلَمُ مَن فِی السَّموتِ والاَرضِ الغَیبَ اِلاَّالله) 4 به قرینه ﴿اِلاّمَنِ ارتَضی مِن رَسول) 5 نسبی است.
دلیل ششم از جهاتی مخدوش است، زیرا شاید این سخن ابن عباس حدیث نباشد و اگر هم حدیث باشد، مرفوع است و بیاعتبار و نیز با روایات و ادلّهای معارض است که مفادشان این است که نمیشود چیزی در قرآن باشد و رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم و عترت طاهره(علیهمالسلام) آن را ندانند 1. چگونه؟ با اینکه قرآن بر قلب مبارک حضرت ختمی نبوّتصلی الله علیه و آله و سلم فرود آمده است و آن حضرتصلی الله علیه و آله و سلم به تصریح خدای سبحان، هم معلّم قرآن است: ﴿ویُعَلِّمُهُمُ الکِتبَ والحِکمَة) 2 و هم مفسّر آن: ﴿واَنزَلنا اِلَیکَ الذِّکرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَیهِم) 3
گفتنی است که این ادلّه ششگانه، هیچ یک تفسیری نیست، جز دلیل چهارم.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیر تسنیم |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : آیات خاص |
گوینده : آیت الله جوادی آملی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● فتنه -
سيد محمد کاظميني
فتنه از آمیختن مطالب حق با باطل پدید می آید
یعنی در فتنه مطالب حق هم ارائه می شود ولی صاحبان "لب" را می طلبد که از اغراض درونی و نا به حق ارائه دهندگان آگاهی یافته و آنها را افشا نمایند.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : |
قالب : اجتماعی |
موضوع اصلی : علم |
گوینده : سید محمد کاظمینی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● منظور از آیات محکم و متشابه چیست ؟ -
مسعود ورزيده
واژه ((محکم )) در اصل از ((احکام )) به معنى ممنوع ساختن ، گرفته شده است و به همین دلیل به موجودات پایدار و استوار، محکم مى گویند، زیرا عوامل انحرافى را مى زدایند و نیز سخنان روشن و قاطع که هر گونه احتمال خلاف را از
خود دور مى سازد محکم مى گویند (راغب در مفردات مى گوید: حکم (و حکمه ) در اصل به معنى منع است ) و دانش را از این جهت حکمت مى گویند که انسان را از بدیها باز مى دارد.
بنابراین مراد از ((آیات محکمات ))آیاتى است که مفهوم آن به قدرى روشن است که جاى گفتگو و بحث در آن نیست ، آیاتى همچون قل هو الله احد ((بگو او است خداى یگانه ))، لیس کمثله شى ء ((هیچ چیز همانند او نیست ))، الله خالق کل شى ء ((خداوند آفریننده و آفریدگار همه چیز است ))، للذکر مثل حظ الانثیین ((سهم ارث پسر معادل سهم دو دختر است )) و هزاران آیه مانند آنها درباره عقاید و احکام و مواعظ و تواریخ ، همه از محکمات مى باشند.
این آیات (محکمات ) در قرآن ((ام الکتاب )) نامیده شده ، یعنى اصل و مرجع و مفسر و توضیح دهنده آیات دیگر است .
واژه ((متشابه )) در اصل به معنى چیزى است که قسمتهاى مختلف آن ، شبیه یکدیگر باشد، به همین جهت به جمله ها و کلماتى که معنى آنها پیچیده است و گاهى احتمالات مختلف درباره آن داده مى شود، ((متشابه )) مى گویند، و منظور از متشابهات قرآن همین است ، یعنى آیاتى که معانى آن در بدو نظر پیچیده است ، و در آغاز، احتمالات متعددى در آن مى رود، اگر چه با توجه به آیات محکم ، تفسیر آنها روشن است .
گرچه درباره محکم و متشابه ، مفسران احتمالات زیادى داده اند ولى آنچه
ما در بالا گفتیم هم با معنى اصلى این دو واژه کاملا مناسب است ، و هم با شاءن نزول آیه ، و هم با روایاتى که در تفسیر آیه وارد شده ، و هم با خود آیه مورد بحث ، سازگارتر مى باشد.
زیرا در ذیل آیه فوق مى خوانیم که افراد مغرض ، همیشه آیات متشابه را دستاویز خود قرار مى دهند، بدیهى است آنها از آیاتى سوء استفاده مى کنند که در بدو نظر تاب تفسیرهاى متعددى دارد و این خود مى رساند که ((متشابه )) به آن معنى است که در بالا گفته شد.
براى نمونه آیات متشابه ، قسمتى از آیات مربوط به صفات خدا و چگونگى معاد را مى توان ذکر کرد، مانند ((ید الله فوق ایدیهم )) ((دست خدا بالاى دستهاى آنها است )) که درباره قدرت خداوند مى باشد ((و الله سمیع علیم ))((خداوند شنوا و دانا است )) که اشاره به علم خدا است و مانند ((و نضع الموازین القسط لیوم القیمة ))((ترازوهاى عدالت را در روز رستاخیز قرامى دهیم )) که درباره وسیله سنجش اعمال سخن مى گوید:
بدیهى است نه خداوند دست (به معنى عضو مخصوص ) دارد و نه گوش (به همین معنى ) و نه ترازوى سنجش اعمال ، شبیه ترازوهاى ماست ، بلکه اینها اشاره به مفاهیم کلى قدرت و علم و وسیله سنجش مى باشد.
این نکته نیز لازم به یادآورى است که محکم و متشابه ، به معنى دیگرى نیز در قرآن آمده است ، در اول سوره هود مى خوانیم ((کتاب احکمت آیاته )) در این آیه تمام آیات قرآن ، ((محکم )) قلمداد شده است ، و منظور از آن ارتباط و به هم پیوستگى آیات قرآن است . و در آیه 23 سوره ((زمر)) مى خوانیم ((کتابا متشابها... یعنى کتابى که تمام آیات آن ، متشابه است ، ((متشابه )) در اینجا یعنى همانند یکدیگر
از نظر درستى و صحت و حقانیت .
از آنچه درباره محکم و متشابه گفتیم معلوم شد که یک انسان واقع بین و حقیقتجو براى فهم کلمات پروردگار، راهى جز این ندارد که همه آیات را در کنار هم بچیند و از آنها حقیقت را دریابد، و اگر در ظواهر پاره اى از آیات ، در ابتداى نظر، ابهام و پیچیدگى بیابد، با توجه به آیات دیگر، آن ابهام و پیچیدگى را برطرف سازد و به کنه آن برسد.
در حقیقت ، ((آیات محکم )) از یک نظر همچون شاهراههاى بزرگ و ((آیات متشابه )) همانند جاده هاى فرعى هستند، روشن است که اگر انسان در جاده هاى فرعى ، احیانا سرگردان شود، سعى مى کند خود را به نخستین شاهراه برساند و از آنجا مسیر خود را اصلاح کرده و راه را پیدا کند.
تعبیر از محکمات به ((ام الکتاب )) نیز مؤ ید همین حقیقت است ، زیرا واژه ((ام )) در لغت به معنى اصل و اساس هر چیزى است و اگر ((مادر)) را ((ام )) مى گویند به خاطر این است که ریشه خانواده و پناهگاه فرزندان در حوادث و مشکلات مى باشد و به این ترتیب ، محکمات ، اساس و ریشه و مادر آیات دیگر محسوب مى گردد.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : در حقیقت ، ((آیات محکم )) از یک نظر همچون شاهراههاى بزرگ و ((آیات متشابه )) همانند جاده هاى فرعى هستند،
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیرنمونه |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : متشابه |
گوینده : مسعود ورزیده |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● چرا بخشى از آیات قرآن ، متشابه اند؟ -
مسعود ورزيده
با اینکه قرآن نور و روشنائى و سخن حق و آشکار است و براى هدایت عموم مردم آمده ، چرا آیات متشابه دارد؟ چرا محتواى بعضى از آیات آن پیچیده است که موجب سوء استفاده فتنه انگیزها شود؟
این موضوع بسیار با اهمیتى است که شایان دقت است ، بطور کلى ممکن است جهات ذیل ، فلسفه وجود آیات متشابه در قرآن باشد:
الف ) الفاظ و عباراتى که در گفتگوهاى انسانها به کار مى رود تنها براى نیازمندیهاى روزمره به وجود آمده ، و به همین دلیل ، به محض اینکه از دایره زندگى
محدود مادى بشر خارج مى شویم و مثلا سخن درباره آفریدگار که نامحدود از هر جهت است به میان مى آید، به روشنى مى بینیم که الفاظ ما قالب آن معانى نیست و ناچاریم کلماتى را به کار بریم که از جهات مختلفى نارسائى دارد، همین نارسایى هاى کلمات ، سرچشمه قسمت قابل توجهى از متشابهات قرآن است ، آیات ((ید الله فوق ایدیهم )) یا ((الرحمن على العرش استوى )) یا ((الى ربها ناظرة )) که تفسیر هر کدام در جاى خود خواهد آمد از این نمونه است و نیز تعبیراتى همچون ((سمیع )) و ((بصیر)) همه از قبیل مى باشد که با مراجعه به آیات محکم ، تفسیر آنها به خوبى روشن مى شود.
ب ) بسیارى از حقایق مربوط به جهان دیگر، یا جهان ماوراى طبیعت است که از افق فکر ما دور است و ما به حکم محدود بودن در زندان زمان و مکان ، قادر به درک عمق آنها نیستیم ، این نارسائى افکار ما و بلند بودن افق آن معانى ، سبب دیگرى براى تشابه قسمتى از آیات است ، مانند بعضى از آیات مربوط به قیامت و امثال آن .
و این درست به آن مى ماند که کسى بخواهد براى کودکى که در عالم جنین زندگى مى کند، مسائل این جهان را تشریح کند، اگر سخنى نگوید، کوتاهى کرده و اگر هم بگوید ناچار است مطالب را به صورت سربسته ادا کند زیرا شنونده در آن شرایط، توانائى و استعداد بیشتر از این را ندارد.
ج ) یکى دیگر از اسرار وجود متشابه در قرآن ، به کار انداختن افکار و اندیشه ها و به وجود آوردن جنبش و نهضت فکرى در مردم است ، و این درست به مسائل فکرى پیچیده اى مى ماند که براى تقویت افکار اندیشمندان ، طرح مى شود
تا بیشتر به تفکر و اندیشه و دقت و بررسى در مسائل بپردازند.
د) نکته دیگرى که در ذکر متشابه در قرآن وجود دارد و اخبار اهل بیت (علیهم السلام ) آنرا تاءیید مى کند، این است که وجود این گونه آیات در قرآن ، نیاز شدید مردم را به پیشوایان الهى و پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) و اوصیاى او روشن مى سازد و سبب مى شود که مردم به حکم نیاز علمى به سراغ آنها بروند و رهبرى آنها را عملا به رسمیت بشناسند و از علوم دیگر و راهنمایى هاى مختلف آنان نیز استفاده کنند، و این درست به آن مى ماند که در پاره اى از کتب درسى ، شرح بعضى از مسائل به عهده معلم و استاد گذارده مى شود، تا شاگردان ، رابطه خود را با استاد قطع نکنند و بر اثر این نیاز، در همه چیز از افکار او الهام بگیرند و در واقع قرآن ، مصداق وصیت معروف پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) است که فرمود: ((انى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و اهل بیتى و انهما لن یتفرقا حتى یردا على الحوض ):
((دو چیز گرانمایه را در میان شما به یادگار مى گذارم : کتاب خدا و خاندانم و این دو هرگز از هم جدا نمى شوند تا در قیامت در کنار کوثر به من برسند)).
ه ) مساءله آزمایش افراد و شناخته شده فتنه انگیزان از مؤ منان راستین نیز فلسفه دیگرى است که در آیه به آن اشاره شده است .
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : چرا محتواى بعضى از آیات آن پیچیده است که موجب سوء استفاده فتنه انگیزها شود؟
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیرنمونه |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : متشابه |
گوینده : مسعود ورزیده |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● تاویل چیست ؟ -
مسعود ورزيده
درباره معنى ((تاویل )) سخن بسیار گفته اند، آنچه به حقیقت نزدیک تر است این است که تاویل در اصل لغت به معنى ((بازگشت دادن چیزى )) است ، بنابراین هر کار و یا سخنى را که به هدف نهایى برسانیم تاءویل نامیده مى شود، مثلا اگر کسى اقدامى کند و هدف اصلى اقدام او روشن نباشد و در پایان آن را مشخص کند اینکار را ((تاویل )) مى گویند، همانطور که در سرگذشت موسى (علیه السلام ) و آن مرد دانشمند مى خوانیم که او کارهائى در سفر خود انجام داد که هدف آن روشن نبود (مانند شکستن کشتى ) و به همین دلیل موسى ناراحت و متوحش گردید، اما هنگامى که هدف خود را در پایان کار و به هنگام جدائى براى او تشریح کرد و گفت منظورش نجات کشتى از چنگال سلطان غاصب و ستمگرى بوده است اضافه کرد:
((ذلک تاویل ما لم تسطع علیه صبرا)).
((این هدف نهایى کارى است که تو در برابر آن صبر و تحمل نداشتى )).
همچنین اگر انسان خوابى مى بیند که نتیجه آن روشن نیست سپس با مراجعه به کسى ، یا مشاهده صحنه اى تفسیر آن خواب را دریابد به آن ((تاویل )) گفته مى شود، همانطور که یوسف (علیه السلام ) پس از آنکه خواب مشهورش در خارج تحقق یافت و به اصطلاح به نهایت بازگشت ، گفت : هذا تاویل رؤ یاى من قبل ((این تفسیر و نتیجه و پایان خوابى است که دیدم )).
و نیز هر گاه انسان ، سخن بگوید و مفاهیم خاص و اسرارى در آن نهفته باشد که هدف نهایى آن سخن را تشکیل دهد به آن تاءویل مى گویند.
در آیه مورد بحث ، منظور از تاءویل همین معنى است یعنى در قرآن آیاتى است که اسرار و معانى عمیقى دارد، منتها افرادى که افکارشان منحرف است ، و اغراض فاسدى دارند از پیش خود، تفسیر و معنى نادرستى براى آن ساخته و براى اغفال خود یا دیگران ، روى آن تکیه مى کنند.
بنابراین منظور از جمله ((و ابتغاء تاویله ))این است که آنها مى خواهند تاءویل آیات را به شکلى غیر از آنچه هست منعکس سازند (و ابتغاء تاویله على خلاف الحق ).
مانند آنچه در شاءن نزول آیه خواندیم که جمعى از یهود، از حروف مقطعه قرآن ، سوء استفاده کرده ، آن را به معنى کوتاه بودن مدت آیین اسلام تفسیر کرده بودند و یا مسیحیان کلمه ((روح منه )) را دستاویز قرار داده و براى الوهیت عیسى به آن استدلال کرده بودند، تمام اینها از قبیل ((تاویل به غیر حق )) و بازگشت دادن آیه به هدفى غیر واقعى و نادرست محسوب مى شود.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : درباره معنى ((تاویل )) سخن بسیار گفته اند، آنچه به حقیقت نزدیک تر است این است که تاویل در اصل لغت به معنى ((بازگشت دادن چیزى )) است ،
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیرنمونه |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : تأویل قرآن |
گوینده : مسعود ورزیده |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● ((راسخون در علم )) چه کسانى هستند؟ -
مسعود ورزيده
در قرآن مجید در دو مورد، این تعبیر به کار رفته است یکى در اینجا و دیگرى در سوره نساء آیه 162 آنجا که مى فرماید:
((لکن الراسخون فى العلم منهم و المؤ منون یؤ منون بما انزل الیک و ما انزل من قبلک ))
((دانشمندان و راسخان در علم از اهل کتاب ، به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پیش از تو نازل گردیده است ایمان مى آورند)).
همانطور که از معنى لغوى این کلمه استفاده مى شود منظور از آن ، کسانى هستند که در علم و دانش ، ثابت قدم و صاحب نظرند.
البته مفهوم این کلمه یک مفهوم وسیع است که همه دانشمندان و متفکران را در بر مى گیرد، ولى در میان آنها افراد ممتازى هستند که درخشندگى خاصى دارند و طبعا در درجه اول ، در میان مصادیق این کلمه قرار گرفته اند و هنگامى که این تعبیر ذکر مى شود قبل از همه نظرها متوجه آنان مى شود.
و اگر مشاهده مى کنیم در روایات متعددى ((راسخون فى العلم )) به پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) و ائمه هدى (علیهمالسلام ) تفسیر شده ، روى همین نظر است ، زیرا بارها گفته ایم که آیات و کلمات قرآن مفاهیم وسیعى دارد که در میان مصادیق آن افراد
نمونه و فوق العاده اى دیده مى شود که گاهى در تفسیر آنها تنها از آنان نام مى برند.
در اصول کافى از امام باقر یا امام صادق (علیه السلام ) نقل شده است که فرمود: پیامبر خدا بزرگترین راسخان در علم بود و تمام آنچه را خداوند بر او نازل کرده بود از تاءویل و تنزیل قرآن مى دانست ، خداوند هرگز چیزى بر او نازل نکرد که تاءویل آن را به او تعلیم نکند و او و اوصیاى وى همه اینها را مى دانستند.
روایات فراوان دیگرى در کتاب اصول کافى و سایر کتب حدیث در این زمینه آمده است که نویسندگان تفسیر ((نور الثقلین )) و تفسیر ((برهان )) در ذیل این آیه آنها را جمع آورى نموده اند و همانطور که اشاره شد تفسیر ((راسخون فى العلم )) به پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) و ائمه هدى (علیهمالسلام ) منافاتى با وسعت مفهوم این تعبیر ندارد، لذا از ابن عباس نقل شده که مى گفت : من هم از راسخان در علم هستم ، منتها هر کس به اندازه وسعت دانشش از اسرار و تاءویل آیات قرآن ، آگاه مى گردد، و آنان که علمشان از علم بى پایان پروردگار سرچشمه مى گیرد طبعا به همه اسرار و تاءویل قرآن آشنا هستند در حالى که دیگران تنها قسمتى از این اسرار را مى دانند.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : دانشمندان و راسخان در علم از اهل کتاب ، به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پیش از تو نازل گردیده است ایمان مى آورند
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیرنمونه |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : راسخون در علم |
گوینده : مسعود ورزیده |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● ((راسخان در علم )) از معنى متشابهات آگاهند -
مسعود ورزيده
در اینجا بحث مهمى در میان مفسران و دانشمندان دیده مى شود که آیا و ((الراسخون فى العلم )) آغاز جمله مستقلى است و یا عطف بر ((الا الله )) مى باشد، و به عبارت دیگر آیا معنى آیه این است که : ((تاءویل قرآن را جز خدا و راسخون در علم نمى دانند)) و یا معنى آن این است که ((تاءویل قرآن را فقط خدا مى داند، اما راسخون در علم مى گویند گرچه تاءویل آیات متشابه را نمى دانیم ، اما در برابر همه آنها تسلیم هستیم و همه از طرف پروردگار ما است )).
طرفداران هر یک از این دو نظر براى اثبات عقیده خود شواهدى آورده اند، اما آنچه با قرائن موجود در آیه و روایات مشهور هماهنگ مى باشد آن است که و الراسخون فى العلم عطف بر الله است زیرا:
اولا بسیار بعید به نظر مى رسد که در قرآن آیاتى باشد که اسرار آن را جز خدا نداند. مگر این آیات براى تربیت و هدایت مردم نازل نشده است چگونه ممکن است حتى پیامبرى که قرآن بر او نازل شده از معنى و تاویل آن بى خبر باشد؟! این درست به آن مى ماند که شخصى کتابى بنویسد که مفهوم بعضى از جمله هاى آن را جز خودش هیچکس نداند!
ثانیا همانطور که مرحوم طبرسى در مجمع البیان مى گوید: هیچگاه در میان دانشمندان اسلام و مفسران قرآن دیده نشده است که از بحث درباره تفسیر آیه اى خوددارى کنند و بگویند این آیه از آیاتى است که جز خدا معنى نهایى آن را نمى داند، بلکه دائما براى کشف اسرار و معانى قرآن همگى تلاش و کوشش داشتهاند.
ثالثا اگر منظور این باشد که راسخون در علم در برابر آنچه نمى دانند، تسلیم هستند مناسبتر این بود که گفته شود: راسخون در ایمان چنین هستند، زیرا راسخ در علم بودن متناسب با دانستن تاویل قرآن است نه با ندانستن و تسلیم بودن .
رابعا روایات فراوانى که در تفسیر آیه نقل شده همگى تاءیید مى کند که راسخون در علم ، تاویل آیات قرآن را مى دانند، بنابراین باید عطف بر کلمه الله باشد. تنها چیزى که در اینجا باقى میماند این است که از جملهاى در خطبه اشباح از نهج البلاغه استفاده مى شود که راسخون در علم تاویل آیات را نمیدانند، و به عجز و ناتوانى خود معترفاند:
و اعلم ان الراسخین فى العلم هم الذین اغناهم عن اقتحام السدد المضروبة دون الغیوب الاقرار بجملة ما جهلوا تفسیره من الغیب المحجوب :
بدان راسخان در علم ، کسانى هستند که اعتراف به عجز در برابر اسرار غیبى و آنچه از تفسیر آن عاجزند، آنان را از کاوش در پیرامون آنها بى نیاز ساخته است .
ولى علاوه بر این که این جمله با بعضى از روایات که از خود آن حضرت نقل شده ، که راسخون در علم را بر الله معطوف دانسته و آنها را آگاه از تاویل قرآن معرفى نموده ، سازگار نیست ، با دلایل فوق نیز تطبیق نمى کند بنابراین باید این جمله از خطبه اشباح را چنان توجیه و تفسیر کرد که با مدارک دیگرى که در دست ما است منافات نداشته باشد.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : کسانى هستند که اعتراف به عجز در برابر اسرار غیبى و آنچه از تفسیر آن عاجزند، آنان را از کاوش در پیرامون آنها بى نیاز ساخته است .
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیرنمونه |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : راسخون در علم |
گوینده : مسعود ورزیده |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● جمله ((و ما یذکر الا اولوا الالباب )) -
مسعود ورزيده
که در پایان آیه آمده ، اشاره به این است که این حقایق را تنها اندیشمندان مى دانند، آنها هستند که مى فهمند چرا قرآن باید آیات محکم و متشابه داشته باشد، و آنها هستند که مى فهمند باید آیات متشابه را در کنار آیات محکم چید و اسرار آنها را کشف نمود، و لذا از امام على بن موسى الرضا (علیهماالسلام ) نقل شده که فرمود: من رد متشابه القرآن الى محکمه هدى الى صراط مستقیم ، کسى که آیات متشابه را به آیات محکم باز گرداند به راه راست هدایت شده است .
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : این حقایق را تنها اندیشمندان مى دانند، آنها هستند که مى فهمند چرا قرآن باید آیات محکم و متشابه داشته باشد،
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیرنمونه |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : اولواالالباب |
گوینده : مسعود ورزیده |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● آیات محکمات و متشابهات -
عبدالله عبداللهي
آیه( 7) هُوَ اَلَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ اَلْکِتٰابَ در آیات گذشته از نزول کتاب بر پیامبر اسلام بطور کلى سخن گفت و اینک در این آیه بار دیگر سخن از قرآن است ولى این بار مطلب مهمى دربارۀ قرآن گفته مى شود که اساس فهم درست آیات قرآنى است در این آیه خداوند آیات قرآنى را به دو دسته تقسیم مى کند:
1 آیات محکم منظور از آن، آیاتى است که معناى آنها به خوبى روشن است و نیازى به تأویل و توجیه ندارد و انسان با مجرد شنیدن آن، معنا را مى فهمد مانند: إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ (خدا بر هر چیزى تواناست) این گروه از آیات اصل و اساس و ریشۀ قرآن است و به کمک این آیات، آیات دیگرى که فهم آنها مشکل است فهمیده مى شود
2 آیات متشابه منظور از آن، آیاتى خاصى است که فهم آنها در وحلۀ اوّل مشکل مى نماید و باید دربارۀ آنها اندیشید و به آیات محکم ارجاع داد و با کمک آیات دیگر و دقت و تعمق، به مفهوم آنها راه یافت مانند آیه: اَلرَّحْمٰنُ عَلَى اَلْعَرْشِ اِسْتَوىٰ که با تعمق و توجه به اینکه خداوند جسم نیست و با توجه به آیات محکمى مانند: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ (همانند خدا چیزى وجود ندارد) روشن مى شود که منظور از آن نشستن بر تخت نیست بلکه منظور گستردگى قدرت خدا و تسلط او بر جهان است
وجود آیات متشابه در قرآن یکى از ضرورتها در جاودانگى اسلام است
مى دانیم که اسلام دین جاودانۀ بشر تا روز قیامت است و جوامع بشرى در طول تاریخ از لحاظ رشد فکرى متفاوت است و در هر عصرى سطح فکر مردم و دانشمندان آنها، با سطح فکر پیشینیان و آیندگان فرق دارد آیات متشابه قرآن به گونه اى است که در هر عصرى هر دانشمندى مطابق با سطح فکر خود از آن استفاده مى کند و براى او تازگى دارد آیات متشابه، به هر شخصى در هر سطح فکر و علمى اجازه مى دهد که از قرآن استفاده کند و قرآن راه استفاده درست را نیز نشان داده تا کسى منحرف نشود و آن ارجاع آن آیات به آیات محکم که ریشۀ قرآن هستند، مى باشد که در این آیه آمده و دیگر تدبیر و اندیشیدن که در آیات دیگر آمده است با ارجاع متشابهات به محکمات و تعمق و تدبر در آیات قرآنى، انسان مى تواند به تفسیر و تأویل درست آن آیات دست پیدا کند و به اندازۀ فهم و گنجایش فکرى خود از آن استفاده نماید
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسر کوثر |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : آیات خاص |
گوینده : عبدالله عبداللهی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.