از آیه: تا آیه:
انتخاب سوره :
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، شما هم می توانید نکته ای در سايت ثبت کنید، تا با نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود.
  دامنه مصادیق آیات
اینکه قرآن کریم از حیث انطباق معارف و آیاتش بر مصادیق و بیان حال مصادیقش دامنه اى وسیع دارد، پس هیچ آیه اى از قرآن اختصاص به مورد نزولش ندارد، بلکه با هر موردى که با مورد نزولش متحد باشد، و همان ملاک را داشته باشد جریان مى‏یابد، عینا مانند مثل هایى است که اختصاص به اولین موردش ندارد، بلکه از آن تجاوز کرده شامل همه موارد مناسب با آن مورد نیز می شود و این معنا همان اصطلاح معروف (جرى) است که در اوایل این کتاب درباره اش سخن رفت. [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 103 قالب : تفسیری موضوع اصلی : شیوه ی برداشت از قرآن گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  معنای آیات متشابه
شخصى از امام صادق (علیه السلام) از محکم و متشابه پرسید، حضرتش فرمودند: «محکم، آیاتى است که مورد عمل قرار می گیرد، و متشابه آن آیاتى است که مفهومش براى کسى که معنایش را نمی فهمد مشتبه است».

علامه طباطبایی: در این حدیث اشاره اى است به این که متشابه آن نیست که به هیچ وجه نتوان‏ معنایش را فهمید بلکه فهمیدن معناى آن نیز ممکن است.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 103 و 104 قالب : روایی موضوع اصلی : متشابه گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  بیان نحوه رفع ابهام از آیات متشابه
مام صادق (علیه السلام) فرمودند: قرآن مشتمل بر آیات محکم و متشابه است. اما محکم علاوه بر اینکه باید به آن ایمان داشت، عمل به آن نیز ممکن است، و باید آن را مدرک احکام دین قرار داد، و اما متشابه تنها باید به آن ایمان داشت و نباید به آن عمل کرد. منظور از جمله «فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ، وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ، یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا» همین است و راسخون در علم، آل محمد (علیه السلام) اند.

علامه طباطبایی: به زودى گفتارى در معناى این جمله که فرمود: «راسخون در علم، آل محمد (علیه السلام) اند» خواهد آمد ان شاء اللَّه. این روایت گفتار قبلى ما را تایید می کند، که گفتیم تشابه، قبل از رفع ابهام است، و چنان نیست که به هیچ وجه نشود آن را برطرف کرد، بلکه با ارجاع متشابه به محکم و با تفسیر محکم از آن، تشابهش برطرف می شود.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 104 و 105 قالب : روایی موضوع اصلی : متشابه گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  معنای آیه متشابه
مسعدة بن صدقة گفت: «از امام صادق (علیه السلام) از ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه پرسیدم». حضرت فرمودند: «ناسخ آیه اى است که حکمى ثابت آورده، که همیشه باید به آن عمل شود، و منسوخ آن آیه اى است که حکمى آورده باشد که مدتى به آن عمل می شده ولى بعدا به وسیله آیه اى دیگر نسخ شده است، و متشابه آن آیه اى است که معنایش براى کسى که آن را نمی فهمد مشتبه است».

علامه طباطبایی: این روایت گفتار قبلى ما را تایید می کند، که گفتیم تشابه، قبل از رفع ابهام است، و چنان نیست که به هیچ وجه نشود آن را برطرف کرد، بلکه با ارجاع متشابه به محکم و با تفسیر محکم از آن، تشابهش برطرف می شود. اما اینکه منسوخات هم از متشابهات باشد، وجه آن نیز همین است، چون تشابه آیه منسوخ، همانطور که گذشت از این جهت است که از ظاهرش بر می آید که حکمى را که بیان می کند همیشگى است، ولى آیه ناسخ آن را تفسیر نموده و می فهماند که حکم مزبور همیشگى نبوده است.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 104 و 105 قالب : روایی موضوع اصلی : متشابه گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  عمل به آیات محکم
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: ناسخ ثابت، و منسوخ آن است که گذشته باشد، و محکم آن است که بتوان به آن عمل نمود، و متشابه آن آیاتى است که با یکدیگر تشابه داشته باشند.

علامه طباطبایی: این روایت گفتار قبلى ما را تایید می کند، که گفتیم تشابه، قبل از رفع ابهام است، و چنان نیست که به هیچ وجه نشود آن را برطرف کرد، بلکه با ارجاع متشابه به محکم و با تفسیر محکم از آن، تشابهش برطرف می شود. اما اینکه منسوخات هم از متشابهات باشد، وجه آن نیز همین است، چون تشابه آیه منسوخ، همانطور که گذشت از این جهت است که از ظاهرش بر می آید که حکمى را که بیان می کند همیشگى است، ولى آیه ناسخ آن را تفسیر نموده و می فهماند که حکم مزبور همیشگى نبوده است.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 104 و 105 قالب : روایی موضوع اصلی : محکم- محکمات گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  متشابه بودن آیات منسوخ
امام باقر (علیه السلام) در ضمن حدیثى فرمودند: به همین جهت آیات منسوخه از متشابهات است.

علامه طباطبایی: این روایت گفتار قبلى ما را تایید می کند، که گفتیم تشابه، قبل از رفع ابهام است، و چنان نیست که به هیچ وجه نشود آن را برطرف کرد، بلکه با ارجاع متشابه به محکم و با تفسیر محکم از آن، تشابهش برطرف می شود. اما اینکه منسوخات هم از متشابهات باشد، وجه آن نیز همین است، چون تشابه آیه منسوخ، همانطور که گذشت از این جهت است که از ظاهرش بر می آید که حکمى را که بیان می کند همیشگى است، ولى آیه ناسخ آن را تفسیر نموده و می فهماند که حکم مزبور همیشگى نبوده است.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 104 و 105 قالب : روایی موضوع اصلی : متشابه گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  تفسیر آیات متشابه بوسیله آیات محکم
حضرت رضا (علیه السلام) فرمودند: «کسى که متشابه را به محکم قرآن برگرداند، به سوی صراط مستقیم هدایت شده» آن گاه فرمودند: «در اخبار ما نیز مانند قرآن، محکم و متشابه هست، باید که شما متشابهات آن را به محکماتش برگردانید، و زنهار متشابهات را پیروى مکنید که گمراه می شوید».

علامه طباطبایی: این روایت گفتار قبلى ما را تایید می کند، که گفتیم تشابه، قبل از رفع ابهام است، و چنان نیست که به هیچ وجه نشود آن را برطرف کرد، بلکه با ارجاع متشابه به محکم و با تفسیر محکم از آن، تشابهش برطرف می شود. اینکه فرمود: «اخبار ما نیز مانند قرآن محکم و متشابه دارد» مطلبى است که روایات بسیار زیادى از ائمه اهل بیت (علیه السلام) آن را می رساند، اعتبار عقلى هم مساعد آن است، براى اینکه اخبار، چیزى جز آنچه در قرآن کریم است ندارد، و جز آنچه را که قرآن متعرض آن است بیان نمی کند. در سابق هم گفتیم که تشابه از اوصاف معناى لفظ است، و آن عبارت از این است که لفظ معنایى داشته باشد، که هم با مقصود گوینده منطبق باشد، و هم با غیر آن، و تشابه از اوصاف خود لفظ نیست، و نظیر غرابت و اجمال نیست که مربوط به ابهام در لفظ باشد و نیز مربوط به ابهام در مجموع لفظ و معنا نیست. به عبارت دیگر اگر بعضى از آیات قرآن متشابه است، به این جهت متشابه است که بیاناتش به منزله مثل هایى نسبت به معارف حقه الهیه است، و این معنا عینا در اخبار هم هست، یعنى در اخبار نیز روایاتى متشابه و روایاتى دیگر محکم است و از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم نقل شده که فرمودند: «ما گروه انبیا با مردم به قدر عقولشان سخن می گوئیم» (اصول کافى ج 1 ص 23 ح 15).

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 104 و 105 قالب : روایی موضوع اصلی : متشابه گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  ویژگی های راسخون در علم
امام جعفر بن محمد (علیه السلام) از پدرش امام باقر (علیه السلام) روایت کرده که فرمودند: مردى از امیر المؤمنین (علیه السلام) خواهش کرد که آیا ممکن است پروردگار ما را، برایمان توصیف کنى تا هم محبتمان به او زیاد شود و هم معرفتمان؟ امیر المؤمنین با حالتى خشمگین به خطبه ایستاد، و در ضمن ایراد خطبه براى عموم حضار رو به آن شخص کرد، و فرمود: «اى بنده خدا بر تو باد به آنچه که قرآن تو را به صفات خدا دلالت می کند، و آنچه که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) (که در این باب مقدم بر تو است) از معرفت خدا به تو پیشنهاد می کند، و آنچه را که در این وادى از نور هدایت او روشن شده پیروى کن که هدایت او نعمت و حکمتى است که در اختیار تو قرار گرفته، پس همین مقدار را بگیر، و شکرش را به جاى آر، و در آنچه شیطان به تو تکلیف می کند که خود قرآن علم آن را بر تو واجب نکرده، و در سنت رسول و ائمه هدى (علیه السلام) هم درباره آن چیزى وارد نشده، فریب شیطان را مخور، و علم آن را به خود خدا واگذار، و عظمت خدا را (که از قیاس و وهم و عقل بشر بیرون است) با مقیاس فهم خود مسنج و بدان اى بنده خدا که راسخین در علم آن هایى هستند که خداى تعالى از اینکه متعرض امور ماوراى پرده غیب شوند بى ‏نیازشان کرده و به تمامى معارفى که از حیطه علمشان بیرون است، و تفسیرش را نمی دانند اقرار دارند، و می گویند: «آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا» خداى تعالى آنان را با این فضیلت ستوده که به جز خود از رسیدن به تفسیرى که در حیطه علمشان نیست اعتراف دارند، و در آن گونه معارف تعمق و غور نمی کنند، و خداى تعالى این ترک تعمق را از آنان ستوده، و نامش را رسوخ در علم نهاده است، پس تو نیز به همین مقدار اکتفا کن، و در این مقام نباش که اقیانوس عظمت خدا را با عقل خود اندازه‏ گیرى کنى و از هالکین شوى».

علامه طباطبایی: جمله (اى بنده خدا راسخین در علم چنین و چنانند) ظهور در این دارد که آن جناب حرف (واو) در جمله (وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ) را (واو استینافى) گرفته، نه عاطفه، همچنانکه ما نیز از آیه همین معنا را استفاده کردیم، و مقتضاى استینافى بودن (واو) این است که راسخین در علم، به تاویل متشابهات، عالم نیستند، گرچه چنین امکانى برایشان هست، و آیه شریفه این امکان را نفى نمی کند. در نتیجه اگر دلیل و بیان دیگرى پیدا شود، و دلالت کند بر اینکه راسخین در علم داناى به تاویل متشابهاتند، با آیه مورد بحث منافاتى نخواهد داشت، همچنانکه ظاهر روایات ائمه اهل بیت (علیه السلام) (که به زودى خواهد آمد) همین است. جمله (آن هایى هستند که خداى تعالى از اینکه متعرض امور ماوراى پرده غیب شوند بى نیازشان کرده) خبر براى جمله (راسخین در علم) می باشد و خلاصه می خواهد بفرماید که راسخین در علم چنین کسانى هستند. این کلام ظاهر در این است که می خواهد شنونده را تشویق و ترغیب کند به اینکه او نیز چنین باشد، و طریقه راسخین در علم را پیش بگیرد، و نسبت به آنچه نمی داند اعتراف (به جهل خود) کند، تا او نیز از راسخین در علم شود، و این خود دلیل بر این است که آن جناب راسخین در علم را به کسى تفسیر کرده که نسبت به آنچه می داند پای بند است و نسبت به آنچه نمی داند اعتراف می کند، و متعرض آنچه که از حیطه علم او خارج است نمی شود. مراد از امور ماوراى پرده غیب، معانى پوشیده از فهم عامه است، که خدا از آیات متشابهات اراده کرده، و به همین جهت امیر المؤمنین (علیه السلام) جمله نامبرده را با عبارت دیگرى تکرار کرده و فرمود: «به عجز خود از رسیدن به تفسیرى که در حیطه علمشان نیست اعتراف دارند» و نفرمود که از رسیدن به تاویلى که ...- دقت بفرمایید.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 105 تا 107 قالب : روایی موضوع اصلی : راسخون در علم گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  ائمه اطهار، مصادیق راسخین در علم
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «ماییم راسخین در علم و ما تاویل قرآن را می دانیم».

علامه طباطبایی: این روایت اشعار دارد که جمله (وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ) عطف بر مستثنا است، ولى این مفهوم ابتدایى با در نظر گرفتن بیانى که کردیم، و روایتى که گذشت از بین می رود، و خیلى هم بعید نیست که مراد از تاویل در این حدیث همان معنایى باشد که از متشابه، منظور نظر خداى تعالى است، چون این معنا از تاویل تعبیر دیگرى از تفسیر متشابه است، و در صدر اسلام معنایى متداول، در بین مردم بوده است. اما اینکه فرمود: «مائیم راسخین در علم ...» در روایت عیاشى (ج 1 ص 162 و 163 ح 4) از امام صادق (علیه السلام) هم آمده بود که راسخین در علم همانا آل محمدند و از نظر خوانندگان گذشت، و روایات دیگرى هم که در این باب آمده همه از باب تطبیق کلى بر مصداق است، همچنانکه روایات قبلى و روایاتى که می آید نیز شاهد بر این معنا هستند.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 107 قالب : روایی موضوع اصلی : اهل بیت (علیهم السلام) گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  ویژگی های راسخین در علم
امام کاظم (علیه السلام) فرمودند: ... اى هشام خداى تعالى از قومى صالح حکایت کرده که گفتند: «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا، وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً، إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ» و این قوم فهمیده بودند که گاه می شود دل ها از راه منحرف گشته و نور فطرى خود را از دست بدهند، و کور و هلاک گردند. اى هشام به درستى که از خدا نمی ترسد مگر کسى که دلش از ناحیه خدا عقال و مهار شده باشد، و کسى که عقلش خدایى (و فهمش از ناحیه او مهار) نشده باشد، قلب او بر هیچ معرفتى منعقد نشده، و ثابت نمی گردد، و آن چیزى که معرفت به آن یافته حقیقتش را دریافت نکرده، و نمی بیند، و احدى نیست که چنین قلب و معرفتى داشته باشد، مگر کسى که قولش مصدق فعلش، و باطنش موافق با ظاهرش باشد، براى اینکه خداى عز و جل عقل خفى و باطن را جز به وسیله ظاهر آدمى بر ملا نمی کند، این ظاهر آدمى است که بر مقدار عقل او دلالت می کند، و از آن خبر می دهد.

علامه طباطبایی: اینکه فرمود: «به درستى که از خدا نمی ترسد، مگر کسى که دلش از ناحیه خدا عقال و مهار شده باشد» در معناى این آیه شریفه است که می فرماید: «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» (فاطر/28). اینکه فرمود: «و کسى که عقلش خدایى نباشد» بهترین بیان است براى معناى رسوخ در علم، براى اینکه هر مطلبى مادام که بطور حقیقت و آن طور که باید، تعقل نشود درک آن خالى از احتمالات مخالف نیست، وقتى جلو احتمالات به کلى مسدود می شود که آن طور که باید تعقل شود، و گرنه قلب آدمى در اعتراف به آن همواره مضطرب است، ولى اگر تعقل آن تمام و کامل باشد، و در نتیجه احتمال خلاف در کار نیاید، در مرحله عمل هم دیگر خلاف آن را پیروى نمی کند، در نتیجه آنچه در قلب دارد همان خواهد بود که به صورت عمل ظاهرى او جلوه می کند، و آنچه می گوید همان است که در قلب دارد. اینکه فرمود: «احدى این چنین نیست ...» خواسته است علامت رسوخ در علم را بیان کند.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 107 و 108 قالب : روایی موضوع اصلی : راسخون در علم گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  ویژگی های راسخین در علم
شخصى از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از راسخین در علم سؤال کرد، حضرت فرمودند: کسانى هستند که به سوگند خود پاى بندند، و زبانى راستگو و قلبى مستقیم و استوار دارند، و نیز کسانى هستند که عفت شکم و شهوت دارند، اینگونه افراد از راسخین در علمند.

علامه طباطبایی: ممکن است این حدیث را به نحوى توجیه کرد که برگشتش به همان معناى حدیث سابق شود.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 108 و 109 قالب : روایی موضوع اصلی : راسخون در علم گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  ویژگی علم راسخین در علم
امام باقر (علیه السلام) فرمودند: راسخین در علم کسانى هستند که علمشان دچار اختلاف نمی شود.

علامه طباطبایی: این حدیث درست منطبق با آیه است، براى اینکه در آیه، رسوخ در علم در مقابل کسانى قرار گرفته که در دل هایشان زیغ و انحراف هست، و قهرا رسوخ در علم عبارت از همین می شود که علم دستخوش اختلاف و تردید نگردد.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 109 قالب : روایی موضوع اصلی : راسخون در علم گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  امکان انحراف قلب انسان
امّ سلمه گفت: رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در دعاهایش بسیار می گفت: «اللهم مقلب القلوب ثبت قلبى على دینک». روزى به ایشان عرض کردم: یا رسول اللَّه (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مگر دل ها زیر و رو می شوند؟ حضرت فرمودند: «بله، خداى تعالى هیچ فردى از بنى آدم را نیافریده، مگر آنکه دلش بین دو انگشت از انگشتان خدا قرار دارد، اگر او بخواهد دل استوار می شود، و گرنه دچار زیغ و انحراف می گردد (تا آخر حدیث)».

علامه طباطبایی: این معنا به چند طریق از عده اى از صحابه آن حضرت از قبیل جابر، و نواس بن شمعان، و عبد اللَّه بن عمر، و ابى هریره نقل شده، و مشهور در این باب مطلبى است که در حدیث نواس آمده، که فرمود: «قلب آدمیزاد بین دو انگشت از انگشتان رحمان قرار دارد» (بطورى که یادم می آید) شریف رضى حدیث را به این عبارت در کتاب (مجازات النبویه) نقل کرده است (الدر المنثور ج 2 ص 9- 8).

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 109 قالب : روایی موضوع اصلی : قلب- صدر گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  علم امام علی (علیه السلام) به قرآن
از امام على (علیه السلام) سؤال کردند: «آیا از وحى چیزى نزد شما هست؟» حضرت فرمودند: «نه، به آن خدا که دانه را می شکافد و خلایق می آفریند سوگند، بعد از وحى، موهبتى که هست این است که خداى تعالى به هر کس از بندگانش که بخواهد فهم در قرآنش را می دهد».

علامه طباطبایی: این حدیث از احادیث برجسته است، و کم ترین چیزى را که می رساند این است که معارف صادره از مقام علمى آن جناب که عقول را مدهوش و متحیر کرده همه اش از قرآن گرفته شده است.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 110 قالب : روایی موضوع اصلی : امیر المومنین علی (علیه‌السلام) گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  هادی بودن قرآن
امام صادق (علیه السلام) از پدرش و از اجداد گرامیش (علیه السلام) از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) روایت کرده که فرمودند: «ایها الناس شما در خانه اى هدنه قرار دارید و در مسیر مسافرتى هستید، مسافرتى بس سریع، و چگونه چنین نباشد، با اینکه شب و روز و خورشید و ماه را می بینید که هر تازه اى را کهنه می کنند، و هر دورى را نزدیک می سازند، و هر آنچه را قبلا وعده اش داده شده محقق می سازند. پس براى این سفر دور توشه فراهم کنید» راوى می گوید: در این هنگام مقداد بن أسود برخاست و عرضه داشت: «یا رسول اللَّه خانه هدنه چه معنا دارد؟» حضرت فرمودند: «خانه اى که به محض رسیدن به آن باید از آن کوچ کرد. پس هر گاه در زندگى دچار فتنه هایى شدید، که چون شب تاریک پیش پاى زندگیتان را ظلمانى کرد، بر شما باد تمسک به قرآن، که به درگاه خدا شفیعى است که شفاعتش پذیرفته می شود، گفتار بهت ‏آورى است منطقى، کتابى است که هر کس آن را پیش رو قرار دهد، و بر طبق راهنمایى‏ هاى او قدم بردارد، این قرآن وى را به سوی بهشت راه می نماید، و کسى که آن را پشت سر بیندازد، باز همین قرآن از پشت سر او را به طرف دوزخ می راند، و قرآن دلیلى است که به بهترین راه دلالت می کند، کتابى است که در آن حق از باطل جدا شده، و از معارف حقه آنچه قبلا در عقل با نقل بدون بیان بوده بیان گشته، و آنچه نبوده آورده شده، قرآن فاصل و جدا ساز حق از باطل است، نه شوخى، کتابى است داراى ظاهرى و باطنى، ظاهرش حکم، و باطنش علم است، ظاهرش بسیار زیبا و باطنش عمیق است، حدودى دارد، و حدودش نیز داراى حدودى است، عجایب آن شمردنى و غرائبش کهنه شدنى نیست. در قرآن چراغ هایى از هدایت و منارى از حکمت است، براى هر نکته ‏سنج عارف، راهنماى معرفت است، پس هر صاحب بصیرت را سزد که براى درک معارف آن چشم بصیرت‏ خود باز کند، و نکته ‏سنجى را به نهایت رساند. نجات دهنده هر کسى است که عملى نکوهیده داشته باشد و رهایى بخش هر کسى است که هیچ راه نجاتى ندارد. آرى تفکر، حیات قلب هر شخص آگاه و اندیشمندى است مانند نورى که در تاریکى راه‏ گشاى انسان است پس بر شما باد به اخلاص داشتن و کم کردن توقع و انتظار».

علامه طباطبایی: این روایت را عیاشى هم در تفسیر خود آورده، البته نه تا آخر، بلکه تا جمله (پس هر صاحب بصیرت را سزد که براى درک ...) (تفسیر عیاشى ج 1 ص 2 ح 1).

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 110 و 111 قالب : روایی موضوع اصلی : ویژگی های قرآن گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
1) علمدار .ب : بسیار اموزنده بود ممنون و اجرتان با خدا
2) علمدار .ب : بسیار اموزنده بود ممنون و اجرتان با خدا
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  هادی بودن قرآن
امام صادق (علیه السلام) از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرده اند که فرمودند: قرآن، هدایتى است از تاریکى و ضلالت و روشنگر وادى جهالت و جبران کننده لغزش ها و از بین برنده تاریکى‏ ها و سدى است در برابر هلاکت‏ ها و آگاهى دهنده اى از کجروى‏ ها و بیان کننده فتنه ها و رساننده انسان ها از دنیا (در مسیرى مستقیم) به سوى آخرت. در قرآن کمال دین شما است، و احدى نیست که از قرآن رو برگرداند، مگر اینکه به سوى آتش برگردانیده شود.

علامه طباطبایی: روایات در این مضامین از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ائمه اهل بیت آن جناب (علیه السلام) بسیار زیاد است.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 111 قالب : روایی موضوع اصلی : ویژگی های قرآن گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  قرآن ظاهر و باطن دارد
1-فضیل بن یسار گفت: من از حضرت ابى جعفر (علیه السلام) از معناى این روایت سؤال کردم، حضرت فرمودند: «هیچ آیه اى در قرآن نیست مگر آنکه ظاهرى و باطنى دارد، و هیچ حرفى نیست مگر آنکه حد و مرزى دارد، و براى هر حدى سرآغاز و مطلعى است». پرسیدم: «منظور رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از ظاهر و باطن قرآن چیست؟» حضرت فرمودند: «منظور از ظاهر قرآن الفاظ نازل شده آن است، و منظور از باطن قرآن معانى الفاظ است، که در مورد خبرهاى قرآن بعضى از آن معانى رخ داده، و بعضى بعدا رخ می دهد، و قرآن با گردش و جریان خورشید و ماه جریان دارد، در هر چرخى که آن ها می زنند، و حوادثى می آورند، پیشگفته اى از قرآن محقق می شود، همچنانکه خداى تعالى در این مورد فرموده: «وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» و آن مائیم که تاویل قرآن را می دانیم».

علامه طباطبایی: این روایتى که در ضمن حدیث بالا از تفسیر عیاشى از فضیل بن یسار نقل کردیم، همان مطلبى را افاده می کند که اهل سنت از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با عباراتى مختلف نقل کرده اند و دو تا از آن عبارات را تفسیر صافى (ج 1 ص 18) نقل کرده است. یکى اینکه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: «قرآن ظاهر و باطنى و حدى و مطلعى دارد» و در جمله دوم فرمودند: «قرآن ظاهر و باطنى دارد، باطنش هم باطنى دارد تا هفت باطن».

اینکه فرمود: «بعضى از آن معانى رخ داده و بعضى بعدا رخ می دهد» ظهور در این دارد که ضمیر در آن به قرآن برگردد، از این جهت که مشتمل بر تنزیل و تاویل است. بنابراین جمله (و قرآن با گردش خورشید و ماه جریان دارد) نیز شامل تنزیل و تاویل هر دو می شود، و در مورد تنزیل با مساله جرى (که در لسان اخبار اصطلاحى است براى تطبیق کلیات قرآن با مصادیقى که پیش می آید) منطبق می شود نظیر انطباقى که آیه شریفه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ» (توبه/120) بر همه طوائف مؤمنین دارد، چه مؤمنین در عصر نزول آیه، و چه آن ها که در اعصار بعد می آیند، که این خود نوعى از انطباق است و نوع دیگرش که دقیق‏تر از آن است، انطباق آیات جهاد بر جهاد نفس، و انطباق آیات منافقین بر فاسقان از مؤمنین است.

نوع سوم آن، که باز از نوع دوم دقیق ‏تر است انطباق آیات منافقین و آیات مربوط به گنه‏ کاران، بر اهل مراقبت و اهل ذکر و حضور قلب است، که اگر احیانا در مراقبت و ذکر و حضورشان کوتاهى و یا سهل ‏انگارى کنند در حقیقت نوعى نفاق و گناه مرتکب شده اند.

نوع چهارم که از همه انواع انطباق دقیق ‏تر است، انطباق همان آیات منافقین و مذنبین است بر اهل مراقبت و ذکر و حضور، در قصور ذاتیشان از اداى حق ربوبیت.

در اینجا دو نکته روشن شد: 1-معانى قرآن کریم داراى مراتبى است که بر حسب اختلاف مراتب و مقامات صاحبان آن معانى ‏اش مختلف می شود، و لذا می بینیم دانشمندان اهل بحث، از مقامات اهل ایمان و ولایت و از معانى این عناوین مراتبى ذکر کرده اند که از آنچه ما ذکر کردیم نیز دقیق ‏تر است. 2-ظاهر و باطن دو امر نسبى است، به این معنا که هر ظاهرى نسبت به ظاهر خودش باطن، و نسبت به باطن خود ظاهر است، همچنانکه روایت زیر نیز این معنا را خاطر نشان می سازد.

2-جابر از امام باقر (علیه السلام) روایت کرده که وى گفت: «از آن جناب از تفسیر آیاتى می پرسیدم، و آن جناب پاسخ می داد، و وقتى دوباره از تفسیر همان آیات می پرسیدم پاسخى دیگر می داد، عرضه داشتم: «فدایت شوم شما در روزهاى قبل از این سؤال من جوابى دیگر داده بودید و امروز طورى دیگر جواب دادید» حضرت فرمودند: «اى جابر براى قرآن بطنى است، و براى بطنش نیز بطنى دیگر است، همچنانکه براى آن ظاهرى است، و براى ظاهرش نیز ظاهرى دیگر. اى جابر، هیچ علمى از علم تفسیر قرآن، از عقول مردم دورتر نیست. چون یک آیه قرآن ممکن است اولش درباره چیزى و وسطش درباره چیز دیگر، و آخرش درباره چیز سومى باشد، با اینکه یک کلام است، و اول و وسط و آخرش متصل به هم است، در عین حال بر چند وجه گردانده می شود».»

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 111 تا 113 قالب : روایی موضوع اصلی : ویژگی های قرآن گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  شمولت قرآن درباره مردم تمام اعصار
امام باقر (علیه السلام) فرمودند: اگر بنا بود آیه اى که درباره مردمى نازل شده با مردان آن مردم از بین برود، چیزى از قرآن باقى نمی ماند، و لیکن قرآن طورى است که اولش (یعنى عصر نزولش) و آخرش (یعنى اعصار بعدش) تا زمانى که آسمان و زمین برجاست را یک جور شامل می شود، و براى هر قومى آیه اى است که تلاوتش می کنند، حال یا آیه از خیر آنان خبر می دهد و یا از شرشان.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 113 قالب : روایی موضوع اصلی : ویژگی های قرآن گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  ظاهر و باطن قرآن
حمران بن اعین گفت: من از امام باقر (علیه السلام) از ظهر و بطن قرآن پرسیدم، حضرت فرمودند: «منظور از ظاهر قرآن کسانى هستند که قرآن درباره آنان نازل شده، و منظور از بطن آن آیندگانى هستند که عمل همان کسان را انجام می دهند و قرآن شامل آنان می شود».

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 113 قالب : روایی موضوع اصلی : ویژگی های قرآن گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  مراتب معانی قرآن
امام على (علیه السلام) فرمودند: هیچ آیه اى نیست مگر آنکه چهار معنا دارد: یکى ظاهر، دوم باطن، سوم حد، چهارم مطلع. ظاهر قرآن همان الفاظى است که تلاوت می شود، و باطنش فهم، و حدش احکام حلال و حرام، و مطلعش آن چیزى است که خداى تعالى به وسیله آیه از بنده اش خواسته است.

علامه طباطبایی: منظور از الفاظى که تلاوت می شود معناى ظاهرى الفاظ است، براى اینکه امام (علیه السلام) در مقام شمردن چهار معنا است، و تلفظ که کار زبان است جز معانى نیست در نتیجه منظور از فهم هم که امام باطن را به آن معنا کرده معناى باطنى آن ظاهر است، و منظور از احکام حلال و حرام که کلمه حد را به آن معنا کرده ظاهر معارف دینى است، که همه کس آن را می فهمد، البته این ظاهر در یک مرتبه نیست، بلکه براى عامه مردم مرتبه اى دارد، و براى خواص مراتبى عالى ‏تر، و در مقابل مطلع که مرتبه عالیه از معارف است، ممکن هم هست بگوییم حد و مطلع که در کلام امام معناى سوم و چهارم قرار دارند، و دو امر نسبى هستند، همچنانکه دو معناى اول یعنى ظاهر و باطن هم گفتیم دو امر نسبى ‏اند، پس هر مرتبه بالاتر، نسبت به پائین‏ تر مطلع است، و همچنین هر مرتبه پائین ‏تر نسبت به بالاتر حد است.

کلمه مطلع با ضمه میم و تشدید طا و فتحه لام اسم مکان از اطلاع است (و معناى محل اطلاع را می دهد) ممکن هم هست آن را با فتحه میم و سکون طا و فتحه لام تلفظ کنیم، که در این صورت اسم مکان از طلوع می شود، (و معناى محل طلوع را می دهد) که به فرموده امام (علیه السلام) منظور خداى تعالى از بنده اش همین است.

درباره این امور چهارگانه در حدیث نبوى معروف، چنین آمده است: «به درستى که قرآن بر هفت لهجه نازل شده و براى هر آیه اش ظاهرى و باطنى و حدى مطلع (و در روایتى دیگر) و حدى و مطلعى است».

اگر روایت اول را که فرمود: «و حدى مطلع است» در نظر بگیریم، معنایش این می شود که هر یک از ظاهر و باطن آن (که خود حدى هستند) مطلعى هست که خواننده مشرف به آن می شود. البته این معناى ظاهر آن حدیث است، و ممکن است حدیث دیگر را هم که فرمود: «و حدى و مطلعى است» به همین معنا برگشت داد و گفت معنایش این است که براى هر یک از ظاهر و باطن قرآن حدى است که خود آن ظاهر و باطن است، و مطلعى است که منتها الیه حد و مشرف به تاویل است، ولى این معنا ظاهرا با آن روایتى که از على (علیه السلام) نقل کردیم نمی سازد چون در آن آمده بود: «هیچ آیه اى نیست مگر آنکه چهار معنا دارد ...» مگر اینکه بگوئیم مراد آن جناب این است که چهار اعتبار دارد، هر چند که بعضى از آن اعتبارات از نظر معنا به بعضى دیگر برگشت کند. بنابراین از معانى این امور چهارگانه این به دست آمد، که ظهر قرآن عبارت است از معناى ظاهرى آن، که در ابتدا به نظر می رسد، و بطن قرآن آن معنایى است که در زیر پوشش معناى ظاهرى نهان است، حال چه اینکه یک معنا باشد، و یا معانى بسیار باشد، چه اینکه با معناى ظاهرى نزدیک باشد، و چه اینکه دور باشد، و بین آن ظاهر و این معناى دور معانى دیگرى واسطه باشد، و حد قرآن عبارت است از خود معنا به معناى ظاهرى و باطنى، و مطلع قرآن عبارت است از معنایى که حد از آن طلوع می کند، و آن باطن متصل به حد است (دقت فرمائید).

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 113 تا 115 قالب : روایی موضوع اصلی : ویژگی های قرآن گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  مراتب قرآن
رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: قرآن بر هفت حرف نازل شده است.

علامه طباطبایی: این حدیث هر چند با مختصر اختلافى در الفاظش نقل شده، و لیکن معناى آن در احادیث بسیارى آمده، که معانى همه آن ها نزدیک به یکدیگرند، و راویان شیعه و سنى آن ها را نقل کرده اند، و مفسرین در معناى آن ها به شدت اختلاف کرده اند، بطورى که شاید عدد اقوال در آن ها به چهل قول برسد، چیزى که مشکل را آسان می سازد این است که در خود این احادیث تفسیرى براى هفت حرف آمده، که اعتماد ما هم به همان تفسیر است؛ از آن جمله در بعضى از آن اخبار آمده که قرآن مشتمل بر هفت حرف نازل شده، اول امر، دوم نهى، سوم ترغیب، چهارم تهدید، پنجم جدل، ششم داستان، و هفتم مثل (تفسیر صافى ج 1 ص 39). در بعضى دیگر اینطور آمده 1- نهى، 2- امر، 3- حلال، 4- حرام، 5- محکم، 6- متشابه، 7- امثال (تفسیر صافى ج 1 ص 39). از على (علیه السلام) نقل شده که فرمودند: «قرآن بر هفت قسم نازل شده و هر قسم آن کافى و شفا دهنده است، و آن هفت قسم عبارت است از امر، نهى، ترغیب، تهدید، جدل، مثل و داستان ها» (تفسیر صافى ج 1 ص 39). پس به حکم این روایات باید هفت حرف را تنها حمل کنیم بر هفت نوع خطاب و بیان و بگوییم که با اینکه همه آیات قرآن یک هدف را دنبال می کند و آن، دعوت سوى خدا و صراط مستقیم او است، این هدف واحد را با هفت قسم بیان دنبال می کند. ممکن هم هست از این روایت استفاده کنیم که اصول معارف الهیه منحصر در امثال است، چون بقیه یعنى امر، نهى، ترغیب، ترهیب، جدل، و قصص، معارف الهیه نیستند، بلکه معارف الهیه راجع به مبدأ و معاد را براى بشر ممثل می سازند.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 115 و 116 قالب : روایی موضوع اصلی : ویژگی های قرآن گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  تفسیر به رأی
1- رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: هر کس قرآن را به رأى خودش تفسیر کند خدا مجلسى از آتش برایش فراهم کند.

علامه طباطبایی: این معنا را هم شیعه نقل کرده و هم سنى، و در معناى این حدیث احادیثى دیگر نیز از آن جناب و از ائمه اهل بیت (علیه السلام) نقل شده است.

2- رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: هر کس درباره قرآن بدون علم چیزى بگوید خدا جایگاه او را آتش قرار دهد.

علامه طباطبابی: این روایت را ابو داود (ترمذى ج 5 ص 119 ح 2950) هم در سنن خود نقل کرده است.

3- رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: کسى که درباره قرآن بدون علم، چیزى بگوید روز قیامت با افسار و دهنه اى از آتش، لگام شده می آید.

4- رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: کسى که درباره قرآن به رأى خود سخن گوید، و درست هم گفته باشد، باز به خطا رفته است.

علامه طباطبایی: این روایت را ابو داوود (سنن ابى داوود ج 3 ص 320 ح 3652) و ترمذى (ح 5 ص 200 ح 2952) و نسایى هم آورده اند.

5- رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: از مهم ترین خطرى که من می ترسم متوجه امتم شود، و بعد از من ایشان را گمراه کند، این است که قرآن را بر غیر مواضعش تطبیق دهند.

6- امام صادق (علیه السلام) فرمودند: کسى که قرآن را به رأى خود تفسیر کند، اگر هم تصادفا تفسیرش درست از آب در آید اجر نمی برد، و اگر به خطا رود از آسمان دورتر خواهد شد (یعنى دوریش از خدا بیش از دوریش از آسمان خواهد بود).

7- حضرت رضا (علیه السلام) فرمودند: رأى دادن درباره کتاب خدا کفر است.

علامه طباطبایی: در این معنا روایاتى دیگر نیز در کتاب هاى کمال الدین و توحید و تفسیر عیاشى و غیر آن ها وارد شده است.

اینکه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «هر کس قرآن را با رأى خود تفسیر کند ...»، منظور از رأى اعتقادى است که در اثر اجتهاد به دست می آید، گاهى هم کلمه رأى بر سخنى اطلاق می شود که ناشى از هواى نفس و استحسان باشد، و به هر حال از آنجا که کلمه نامبرده در حدیث اضافه بر ضمیر (ها) شده، فهمیده می شود که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نخواسته است مسلمانان را در تفسیر قرآن از مطلق اجتهاد نهى کند، تا لازمه اش این باشد که مردم را در تفسیر قرآن مامور به پیروى روایات وارده از خود و از ائمه اهل بیتش (علیه السلام) کرده باشد، آن طور که اهل حدیث خیال کرده اند علاوه بر اینکه اگر منظور آن جناب چنین چیزى بوده باشد روایت نامبرده با آیات بسیارى که قرآن را عربى مبین می خواند، و یا به تدبر در آن امر می کند، و همچنین با روایات بسیارى که دستور می دهد هر روایتى را باید عرضه به قرآن کرد، منافات خواهد داشت بلکه خواسته است از خودسرى در تفسیر نهى کند، چون گفتیم کلمه رأى را بر ضمیر (ها) اضافه کرده، و این اضافه اختصاص و انفراد و استقلال را می رساند. پس خواسته است بفرماید مفسر نباید در تفسیر آیات قرآنى به اسبابى که براى فهم کلام عربى در دست دارد اکتفا نموده و کلام خدا را با کلام مردم مقایسه کند، براى اینکه کلام خدا با کلام بشرى فرق دارد.

ما وقتى یک جمله کلام بشرى را می شنویم از هر گوینده اى که باشد بدون درنگ قواعد معمولى ادبیات را درباره آن اعمال نموده کشف می کنیم که منظور گوینده چه بوده، و همان معنا را به گردن آن کلام و گوینده اش می گذاریم، و حکم می کنیم که فلانى چنین و چنان گفته، همچنانکه این روش را در محاکم قضایى و اقرارها و شهادت ها و سایر جریانات آنجا معمول می داریم، باید هم معمول بداریم، براى اینکه کلام آدمى بر اساس همین قواعد عربى بیان می شود، هر گوینده اى به اتکاى آن قواعد سخن می گوید، و می داند که شنونده اش نیز آن قواعد را اعمال می کند، و تک تک کلمات و جملات را بر مصادیق حقیقى و مجازى که علم لغت در اختیارش گذاشته تطبیق می دهد. اما بیان قرآنى به بیانى که در بحث‏ هاى قبلى گذشت بر این مجرا جریان ندارد، بلکه کلامى است که الفاظش در عین اینکه از یکدیگر جدایند به یکدیگر متصل هم هستند، به این معنا که هر یک بیانگر دیگرى، و به فرموده على (علیه السلام) شاهد بر مراد دیگرى است. پس نباید به مدلول یک آیه و آنچه از به کار بردن قواعد عربیت می فهمیم اکتفا نموده، بدون اینکه سایر آیات مناسب با آن را مورد دقت و اجتهاد قرار دهیم به معنایى که از آن یک آیه به دست می آید تمسک کنیم، همچنانکه آیه شریفه «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» (نسا/82) به همین معنا اشاره نموده و می فرماید تمامى آیات قرآن به هم پیوستگى دارند، که بیانش در بحثى که پیرامون اعجاز قرآن داشتیم و نیز در خلال بحث‏ هاى دیگر گذشت. بنا بر آنچه گفته شد تفسیر به رأى که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از آن نهى فرموده عبارت است از طریقه اى که بخواهند با آن طریقه رموز قرآن را کشف کنند، و خلاصه نهى از طریقه کشف است، نه از مکشوف. به عبارتى دیگر از این نهى فرمود که بخواهند کلام او را مانند کلام غیر او بفهمند، هر چند که این قسم فهمیدن گاهى هم درست از آب درآید، شاهد بر اینکه مراد آن جناب این است، روایت دیگرى است که در آن فرمود: «کسى که در قرآن به رأى خود سخن گوید، و درست هم بگوید باز خطا کرده» معلوم است که حکم به خطا کردن حتى در مورد صحیح بودن رأى جز به این جهت نیست که طریقه، طریقه درستى نیست، و منظور از خطا کردن خطاى در طریقه است، نه در خود آن مطلب، و همچنین حدیث عیاشى که در آن‏ فرمود: «اگر هم سخن درست بگوید اجر نمی برد».

مؤید این معنا وضع موجود در عصر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، چون در آن ایام قرآن کریم هنوز تالیف و جمع ‏آورى نشده بود، آیات و سوره هاى آن در دست مردم متفرق بود، و به همین جهت نمی توانستند تک تک آیات را تفسیر کنند، چون خطر وقوع در خلاف منظور، در کار بود. حاصل سخن این شد که آنچه از آن نهى شده این است که، کسى خود را در تفسیر قرآن مستقل بداند، و به فهم خود اعتماد کند، و به غیر خود مراجعه نکند. لازمه این روایات این است که مفسر همواره از غیر خودش استمداد جسته و به دیگران نیز مراجعه کند، و آن دیگران لابد یا عبارت است از سایر آیات قرآن و یا عبارت است از احادیث وارده در سنت. شق دوم نمی تواند باشد، براى این که مراجعه به سنت با دستور قرآن و حتى با دستور خود سنت که فرموده همواره به کتاب خدا رجوع کنید، و اخبار را بر آن عرضه کنید، منافات دارد، پس باقى نمی ماند مگر شق اول، یعنى خود قرآن کریم که در تفسیر یک یک آیات باید به خود قرآن مراجعه نمود. با این بیان، حال سخنانى که درباره حدیث بالا یعنى حدیث تفسیر به رأى زده اند روشن می شود، چون در معناى این حدیث، اقوال مختلف شده است، و در این جا براى آگاهى خواننده ده قول را نقل می کنیم.

1-منظور از تفسیر به رأى تفسیر کسى است که اطلاعى از علوم مقدماتى ندارد. چون وقتى می توان آیات قرآنى را تفسیر کرد که علوم دیگرى که به قول سیوطى در اتقان پانزده علم است، فرا گرفته باشیم، وى گفته آن پانزده علم عبارتند از: 1- نحو، 2- صرف، 3- اشتقاق، 4- معانى، 5- بیان، 6- بدیع، 7- قرائت، 8- اصول دین، 9- اصول فقه، 10- اسباب نزول، 11- قصص، 12- ناسخ و منسوخ، 13- فقه، 14- آگاهى و احاطه به خصوص احادیثى که مجملات و مبهمات قرآن را بیان می کند، 15- علم موهبت. منظور سیوطى از علم موهبت آن علمى است که حدیث نبوى زیر به آن اشاره نموده و می فرماید: «من عمل بما علم، ورثه اللَّه علم ما لم یعلم» (ج 2 ص 180).

2-گفته اند که مراد این حدیث پرداختن به تفسیر آیات متشابه است، چون تفسیر آن آیات را کسى به جز خدا نمی داند.

3-گفته اند که منظور از آن، تفسیرى است که یک مطلب فاسد زیر بناى آن باشد، به اینکه مذهبى فاسد را اصل و تفسیر قرآن را تابع آن قرار داده، به هر طریقى که باشد هر چند نادرست و ضعیف، آیات را بر آن مذهب حمل کند، (خلاصه اینکه نخواهد بفهمد قرآن چه می گوید، بلکه بخواهد بگوید قرآن هم سخن مرا می گوید- مترجم).

4-بطور قطع بگوید مراد خداى تعالى از فلان آیه این است، بدون اینکه دلیلى در دست داشته باشد.

5-منظور از تفسیر به رأى تفسیر به هر معناى دل‏ خواهى است که سلیقه و هواى نفس خود مفسر آن را بپسندد.

این پنج وجه را سیوطى در کتاب اتقان (ج 2 ص 183) از ابن النقیب نقل کرده، و ما به دنبال آن وجوهى دیگر را می آوریم و آن این است:

6-گفته اند که منظور از تفسیر به رأى این است که درباره آیات مشکل قرآن چیزى بگوئیم و معنایى بکنیم که در مذاهب صحابه و تابعین سابقه نداشته باشد. چنین عملى متعرض خشم خدا شدن است.

7-گفته اند که منظور از تفسیر به رأى این است که درباره معناى آیه اى از قرآن چیزى بگوییم که بدانیم حق بر خلاف آن است (این دو وجه را ابن الأنبارى نقل کرده است).

8-مراد از تفسیر به رأى، بدون علم درباره قرآن سخن گفتن است، و خلاصه تفسیر به رأى این است که درباره آیه اى از آیات قرآن از پیش خود معنایى کنیم، بدون اینکه یقین و اطمینان داشته باشیم به اینکه این معنا حق است، یا خلاف آن.

9-تفسیر به رأى، تمسک به ظاهر قرآن است. صاحبان این قول کسانى هستند که معتقدند آیات قرآن ظهور ندارد، بلکه در مورد هر آیه باید روایاتى را پیروى کرد که از معصوم رسیده، و در مدلول خود صریح باشد، بنابراین در حقیقت از قول قرآن کریم پیروى نشده، بلکه از احادیث پیروى شده، و در حقیقت تنها معصومین (علیه السلام) هستند که حق تفسیر کردن قرآن را دارند.

10-تفسیر به رأى عبارت است از تمسک به ظاهر قرآن. صاحبان این مسلک معتقدند به اینکه آیات قرآن ظهور دارد، و لیکن ظهور آن را ما نمی فهمیم، بلکه تنها معصوم‏ (علیه السلام) می فهمد.

این بود وجوه ده ‏گانه اى که در معناى تفسیر به رأى ذکر کرده اند و چه بسا بتوان بعضى از آن ها را به بعضى دیگر ارجاع داد، و به هر حال هیچیک از این وجوه دلیلى به همراه ندارند. بدیهى است که بطلان بعضى از آن ها خود به خود روشن است، و بعضى دیگر با در نظر گرفتن مباحث قبلى، بطلانش روشن می گردد، و ما با تکرار آن مباحث سخن را طول نمی دهیم.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 116 تا 121 قالب : روایی موضوع اصلی : تفسیر به رأی گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  نهى مربوط به طریقه تفسیر است، نه اصل تفسیر
آنچه از آیات و روایات به دست می آید مثل آیه «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ» (نسا/82) و آیه «الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ» (حجر/91) و آیه «إِنَّ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی آیاتِنا لا یَخْفَوْنَ عَلَیْنا أَ فَمَنْ یُلْقى‏ فِی النَّارِ خَیْرٌ أَمْ مَنْ یَأْتِی آمِناً یَوْمَ الْقِیامَةِ» (سجده/40) و آیه «یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ» (نسا/46) و آیه «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» (اسرا/36) و آیاتى دیگر هم که آن را تایید می کند، این است که نهى در روایات، مربوط به طریقه تفسیر است، نه اصل تفسیر، می خواهد بفرماید کلام خدا را به طریقى که کلام خلق تفسیر می شود تفسیر نباید کرد.

وجه تایید آیاتى که نقل شد این است که از آیه 82 سوره نسا بر می آید که بین کلام خدا و کلام مخلوقات فرق است، و به همین جهت در آیه 91 سوره حجر کسانى را که قرآن را پاره پاره می کنند، و در سوره حم سجده آیه 40 کسانى را که در آیات خدا الحاد می ورزند، و در آیه 46 سوره نسا کسانى را که آیات خدا را تحریف می کنند، و در آیه 36 سوره اسرا اشخاصى را که پیروى بدون علم می کنند، مذمت فرموده است. معلوم می شود کلام خدا با سایر کلام ‏ها فرق دارد، این نیز معلوم است که فرق بین آن دو در نحوه استعمال الفاظ، و چیدن جملات، و به کار بردن فنون ادبى، و صناعات لفظى، نیست، براى اینکه قرآن هم، کلامى است عربى که همه آنچه در سایر کلمات عربى رعایت می شود در آن نیز رعایت شده، و در خود قرآن آمده که «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ، لِیُبَیِّنَ لَهُمْ» (ابراهیم/4) و «وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ» (نحل/103) و «إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» (زخرف/3). بلکه اختلاف بین آن دو از جهت مراد و مصداق است، مصداقى که مفهوم کلى کلام بر آن منطبق است.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 121 تا 125 قالب : تفسیری موضوع اصلی : تفسیر به رأی گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  اثر تفسیر به رأی در معارف قرآن
تفسیر به رأى باعث می شود ترتیب آیات خدا از بین رفته و در هم و بر هم شود و هر یک منظور و مقصود آن دیگرى را نفى کند، و در نهایت مقصود هر دو از بین برود، چون به حکم خود قرآن در قرآن هیچ اختلافى نیست، و اگر اختلافى در بین آیات پیدا شود تنها و تنها به خاطر اختلال نظم آن ها، و در نتیجه اختلاف مقاصد آن ها است. این همان است که در بعضى از روایات از آن به عبارت ضرب بعضى قرآن به بعض دیگر تعبیر شده است.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 125 قالب : تفسیری موضوع اصلی : تفسیر به رأی گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  مراد از «زدن بعض از قرآن به بعض دیگر» در روایاتى که از آن نهى شده است‏
1-امام صادق (علیه السلام) از پدر بزرگوارش (علیه السلام) روایت‏ کرده است که فرمودند: هیچ کس بعضى از قرآن را به بعضى دیگرش نمی زند مگر آنکه کافر می شود.

2-امام صادق (علیه السلام) فرمودند: هیچکس نیست که بعض از قرآن را به بعض دیگر زند جز آنکه کافر شود.

صدوق (علیه الرحمه) می گوید: «من از ابن الولید از معناى این حدیث پرسیدم» او گفت: «زدن بعضى از قرآن به بعضى دیگر این است که وقتى از تو تفسیر آیه اى را می پرسند به تفسیرى که مربوط به آیه اى دیگر است پاسخش گویى».

علامه طباطبایی: پاسخ ابن الولید به مرحوم صدوق کمى ابهام دارد، و دو پهلو است، چون ممکن است مقصودش آن روشى بوده باشد که در بین اهل علم معمول است، که در مناظرات خود یک آیه را به جنگ با آیه اى دیگر می اندازند، و با تمسک به یکى، آن دیگرى را تاویل می کنند، و هم ممکن است مقصودش این بوده باشد که، کسى بخواهد معناى یک آیه را از آیات دیگر استفاده کند، و خلاصه آیات دیگر را شاهد بر آیه مورد نظرش قرار دهد. اگر منظور ابن الولید معناى اول باشد درست است، و ضرب بعض قرآن به بعض دیگر است و اگر معناى دوم مقصود باشد، سخن باطلى گفته و دو روایت نامبرده آن را دفع می کنند.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 125 و 126 قالب : روایی موضوع اصلی : تفسیر به رأی گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  تفسیر به رأی
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: خداى تبارک و تعالى محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را فرستاد، و به وسیله او انبیا را ختم نمود، پس دیگر بعد از او پیغمبرى نخواهد آمد، و کتابى بر او نازل کرد، و به وسیله آن کتاب کتب آسمانى را ختم نمود، و دیگر کتابى نخواهد آمد، و در آن کتاب اشیایى را حلال و چیزهایى را حرام کرد. پس حلال محمد حلال است تا روز قیامت، و حرام او حرام است تا روز قیامت، در آن کتاب شرع شما و خبر امت هاى قبل از شما و بعد از شما است، و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) این کتاب را علم اوصیایش قرار داد، علمى که همواره در آنان باقى است، ولى مردم (اهل سنت) آنان را ترک نمودند با اینکه اوصیاى رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شاهدان بر اهل هر زمانند، آرى مردم‏ از این حضرات رو گردانیده و غیر آنان را پیروى کردند، و بطور خالص اطاعتشان نموده، کار را به جایى رساندند که یک فرد شیعه و کسى که نسبت به والیان حقیقى یعنى همان اوصیاى پیغمبر، اظهار ولایت می کرد، و علوم ایشان را طلب می نمود، دشمن خود می شمردند، و مصداق این آیه شدند که می فرماید: «وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ، وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى‏ خائِنَةٍ مِنْهُمْ» (مائده/13). براى اینکه اینان در اثر دور شدن از علم اوصیا، خودسرانه به تفسیر قرآن پرداختند، و پاره اى از قرآن را به پاره اى دیگر زدند، به آیه اى که نسخ شده تمسک کردند به خیال اینکه ناسخ است، به آیه اى متشابه تمسک کردند، به گمان اینکه آیه اى محکم است، به آیه اى که مخصوص به موردى معین است براى اثبات مطلبى عام استدلال کردن، به خیال اینکه آن آیه عام است، و به اول یک آیه احتجاج کردند، و علت تاویل آن را رها نمودند، و هیچ توجهى به آغاز و انجام آیه ننموده، موارد و مصادرش را نشناختند، چون نخواستند به اهل قرآن رجوع نمایند، در نتیجه هم گمراه شدند و هم گمراه کردند. و شما (که خداوند رحمتتان کند) متوجه باشید، کسى که از کتاب خدا ناسخ را از منسوخ، و خاص را از عام، و محکم را از متشابه، و احکام جایز را از احکام حتمى، و مکى را از مدنى، تشخیص نمی دهد و از اسباب نزول آیات، و کلمات و جملات مبهم قرآن و علمى که در مساله قضا و قدر در آن هست، و آگاهى از آنچه باید تقدیم و یا تاخیر داشت بی بهره است، و آیات روشن را از عمیق، و ظاهر را از باطن، و ابتدا را از انتها، و سؤال را از جواب، و قطع را از وصل، و مستثنا را از مستثنا منه، تمیز نمی دهد و آنچه صفت است براى حوادث گذشته، از آنچه صفت براى بعد است فرق نمی گذارد، مؤکد را با مفصل، و عزیمت را با رخصت، و مواضع واجبات و احکام را مخلوط می کند، حلال را به جاى حرام می گیرد (حرامى که ملحدین در آن هلاک شدند) و نمی داند فلان جمله مربوط به ما قبل و یا ما بعد است، و یا اصلا ربطى به قبل و بعد ندارد، چنین کسى عالم به قرآن و اصلا اهل قرآن نیست. هر جا و هر وقت کسى را دیدید که مدعى چنین معرفتى است بدانید که مدعى ‏اى بى ‏دلیل و کاذبى حیله ‏گر است، که می خواهد بر خدا و رسولش افترا ببندد و ماواى او جهنم است که بدترین سرانجام است.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 126 و 127 قالب : روایی موضوع اصلی : تفسیر به رأی گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  ارجاع نظریه‌های دینى به قرآن
امیر المؤمنین على (علیه السلام) فرمودند: روزگارى خواهد آمد که مردم در اثر مداخله بی جا در آیات قرآن، و مراجعه نکردن به خاندان وحى کارشان به جایى می رسد که مساله اى به یکى از قضات اسلام عرضه می شود و در آن مساله به رأى خود حکمى می کند، و سپس عین همین مساله در نوبتى دیگر به قاضى دیگر عرضه می شود و این قاضى حکمى بر خلاف حکم قاضى اول می نماید، آن گاه قضات در مورد آن مساله اختلاف نموده، و وقتى آن کسى که این قضات را به قضاوت نصب کرده همگى را احضار نموده، رأى آنان را می پرسد و با اینکه می فهمد آراى آن ها مختلف است، همه آن آرا را تصویب می کند، با اینکه یک خدا دارند، و پیامبرشان و کتابشان یکى است.

آیا خداى سبحان دستورشان داده به اینکه اختلاف کنند، و آیا در این اختلاف خدا را اطاعت می کنند؟ و یا خدا از آن نهیشان کرده؟ و نافرمانى او می کنند؟ و یا دین اسلام در هنگام نزولش ناقص بوده؟ خدا، ایشان را به کمک طلبیده تا دین ناقص او را تکمیل کنند؟ و یا شرکاى خدایند و به خود این حق را می دهند که هر چه بگویند، خدا به گفتار آنان رضایت دهد؟ و یا دین اسلام در هنگام نزولش کامل بوده ولى رسول اسلام در ابلاغ آن کوتاهى کرده است؟ کدام یک از این بهانه ها را می توانند داشته باشند؟ با اینکه خداى سبحان می فرماید: «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ‏ءٍ» (انعام/38) و «فیه تبیان کل شى‏ء» و نیز فرموده که آیات این کتاب بعضى مصدق بعضى دیگر است، و در آن هیچ اختلافى نیست، «وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» (نسا/82) و نیز قرآن ظاهرى زیبا و معجزه آسا، و باطنى عمیق دارد، اعجوبه اى است که عجائبش به شمار نمی آید، و غرائبش تمام شدنى نیست، و هیچ ظلمتى جز به وسیله آن برطرف نمی شود.

علامه طباطبایی: بطورى که ملاحظه می فرمائید این روایت صراحتا اعلام می دارد که هر نظریه دینى باید منتهى به قرآن گردد، و اینکه فرمود: «و فیه تبیان کل شى‏ء» نقل به معناى آیه اى است از قرآن.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 128 قالب : روایی موضوع اصلی : تفسیر به رأی گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  معنای ضرب القرآن بعضه ببعض
روزى رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با شدت خشم نزد مردمى رفت که داشتند خودسرانه قرآن را تفسیر می کردند، فرمودند: امت هاى قبل از شما هم به خاطر همین روشى که شما پیش گرفته اید گمراه شدند، آن ها هم در اثر زدن بعضى از کتاب را به بعضى دیگر، هلاک شدند، خداى تعالى کتاب را نازل نکرده که شما به خاطر بعضى از آن بعضى دیگر را تکذیب کنید، بلکه نازل کرد تا بعضى مصدق بعض دیگر باشد پس هر چه از قرآن فهمیدید همان را بگوئید، و هر چه را نفهمیدید علمش را به عالمش واگذارید.

علامه طباطبایی: این روایات بطورى که ملاحظه کردید عبارت ضرب القرآن بعضه ببعض را در مقابل تصدیق بعض القرآن بعضا قرار داده، معلوم می شود منظور از ضرب القرآن این است که کسى بین مقاماتى که معانى آیات دارند خلط کند و در ترتیبى که بین مقاصد هست اخلال وارد آورد، مثلا محکم را متشابه و متشابه را محکم بداند، و یا خطاهایى از این قبیل مرتکب شود.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 129 قالب : روایی موضوع اصلی : تفسیر به رأی گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  معنای ضرب القرآن
رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنید قومى در آیات قرآنى با یکدیگر مجادله می کنند، فرمودند: کسانى که پیش از شما بودند به واسطه همین گفتگوها هلاک شدند، زیرا پاره اى از کتاب الهى را به پاره دیگر زدند، کتاب خدا نازل شده که بعضى تصدیق بعض دیگر را کند، شما به پاره اى از آن، پاره دیگر را تکذیب نکنید، آنچه می دانید بگوئید، و آنچه را که به آن جاهلید علمش را به دانایش واگذار کنید.

علامه طباطبایی: این روایات بطورى که ملاحظه کردید عبارت ضرب القرآن بعضه ببعض را در مقابل تصدیق بعض القرآن بعضا قرار داده، معلوم می شود منظور از ضرب القرآن این است که کسى بین مقاماتى که معانى آیات دارند خلط کند و در ترتیبى که بین مقاصد هست اخلال وارد آورد، مثلا محکم را متشابه و متشابه را محکم بداند، و یا خطاهایى از این قبیل مرتکب شود.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 129 قالب : روایی موضوع اصلی : تفسیر به رأی گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  درک معناى قرآن از قرآن
تکلم به رأى پیرامون قرآن، و قول به غیر علم که در روایات گذشته بود، و ضرب بعض القرآن ببعض که در روایات آمد، همه می خواهند یک چیز را بفهمانند، و آن این است که براى درک معناى قرآن از غیر قرآن استمداد نجویید. [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 129 قالب : تفسیری موضوع اصلی : شیوه ی برداشت از قرآن گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  استفاده از قرآن برای تفسیر قرآن
سوال: چگونه منظور از روایات نامبرده نهى از مراجعه به غیر قرآن در فهم قرآن است؟، با اینکه هیچ شکى نیست که اولا قرآن براى فهمیدن مردم نازل شده، به شهادت اینکه فرمود: «إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنَّاسِ» (زمر/41) و «هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ» (آل عمران/138) و از این قبیل آیات بسیار است، و هیچ شکى نیست در اینکه مبین این قرآن رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. همچنانکه فرمود: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» (نحل/44) و آن جناب این کار را براى صحابه انجام داد، و تابعین هم از صحابه گرفتند، آنچه صحابه و تابعین از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) براى ما نقل کرده اند بیانى است نبوى که به حکم قرآن نمی توان به آن بى اعتنایى نموده نادیده اش گرفت. اما آنچه صحابه و تابعین پیرامون قرآن گفته اند بدون اینکه به آن جنابش استناد دهند، هر چند حکم اخبار نبوى را ندارد، و چون آن احادیث حجت نیست، اما این قدر هست که قلب به آن سکونت مى‏یابد، براى اینکه آنچه براى ما در باب تفسیر آیات می گویند، یا بدون سند از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به گوششان خورده، و یا ذوق سلیمى که از بیان و تعلیم آن جناب برایشان حاصل شده به سوى آن تفسیر هدایتشان کرده، و همچنین آنچه که شاگردان تابعین و علماى اعصار بعد در باب تفسیر گفته اند. چگونه می توان گفت معانى قرآن بر این اشخاص مخفى مانده، با اینکه هم به عربیت آشنا و مسلط بودند، و هم سعى داشتند آن را از مصدر رسالت بگیرند، و هم به شهادت تاریخ نهایت جهد خود را در فقه دین مبذول می داشتند، و تاریخ نمونه هایى از تلاش آنان را ضبط کرده است. از همین جا روشن می شود که عدول از طریقه و سنت آنان و خروج از جماعتشان و تفسیر کردن آیه اى از آیات قرآن را به تفسیرى که در کلمات آنان دیده نمی شود بدعت در دین است، و نباید چنین تفسیرى را اعتنا کرد، و اگر درباره آیه اى از آیات چیزى از آنان به دست نیامد، باید از تفسیر آن سکوت کرد، و آن آیه را نفهمیده باقى گذاشت هر چند که اقوال و آرایى که از آنان به یادگار مانده براى هر کس که بخواهد قرآن را بفهمد کافى است، چون کلمات آنان بالغ بر هزاران روایت را تشکیل داده، و تنها سیوطى آن روایات را هفده هزار حدیث دانسته، که یا از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده، و یا از صحابه، و یا از تابعین.

پاسخ: راه به سوى فهم قرآن به روى کسى بسته نیست، و خود بیان الهى و ذکر حکیم بهترین راه براى فهم خودش می باشد، به این معنا که قرآن کریم در بیانگرى مقاصدش احتیاج به هیچ راهى دیگر ندارد، پس چگونه تصور می شود کتابى که خداى تعالى آن را هدایت و نور معرفى کرده و تبیان کل شى‏ء خوانده، محتاج به هادى و رهنمایى دیگر باشد، و با نور غیر خودش روشن، و با غیر خودش مبین گردد.

شان پیامبر تعلیم کتاب است، و تعلیم عبارت از هدایت معلمى خبیر نسبت به ذهن متعلم است، و کارش این است که ذهن متعلم را به آن معارفى که دستیابى به آن برایش دشوار است ارشاد کند، و نمی توان گفت تعلیم عبارت از ارشاد به فهم مطالبى است که بدون تعلیم، فهمیدنش محال باشد، براى اینکه تعلیم آسان کردن راه و نزدیک کردن مقصد است، نه ایجاد کردن راه، و آفریدن مقصد، معلم در تعلیم خود می خواهد مطالب را جورى دسته بندى شده تحویل شاگرد دهد که ذهن او آسان تر آن را دریابد، و با آن مانوس شود، و براى درک آن ها در مشقت دسته بندى کردن و نظم و ترتیب دادن‏ قرار نگرفته، عمرش و موهبت استعدادش هدر نرفته، و احیانا به خطا نیفتد.

قرآن بر معانى خود دلالت دارد و معارف الهیه را کشف می کند و اهل بیت (علیه السلام) ما را به طریق این دلالت هدایت نموده، به سوى اغراض و مقاصد قرآن راهنمایى می کنند. آنچه در باب تفسیر سفارش شده این است که مردم قرآن را از طریقه خودش تفسیر کنند، و آن تفسیرى که از آن نهى شده تفسیر از غیر طریق است، و این نیز روشن شد که طریقه صحیح تفسیر این است که براى روشن شدن معناى یک آیه، از آیات دیگر استمداد شود، و این کار را تنها کسى می تواند بکند که در اثر ممارست در روایات وارده از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و از ائمه اهل بیت (علیه السلام)، استاد حدیث شده، و از این ناحیه ذوقى به دست آورد، چنین کسى می تواند دست به کار تفسیر بزند (و خدا راهنما است).

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 129 تا 135 قالب : تفسیری موضوع اصلی : شیوه ی برداشت از قرآن گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  نزول دفعی قرآن
خداى تعالى در این آیه فرستادن کتاب بر خاتم الانبیا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را انزال خوانده است نه تنزیل. با در نظر داشتن اینکه بارها گفته ایم که انزال به معناى فرو فرستادن یکپارچه است و تنزیل فرو فرستادن تدریجى، می گوییم که علت این تعبیر این بود که مقصود، بیان پاره اى از اوصاف و خواص مجموع کتاب نازل است نه اوصاف اجزاى آن و یکى از اوصاف مجموع کتاب این است که این کتاب مشتمل است بر آیات محکم و آیات متشابه که برگشت قسمت دوم (متشابهات) به قسمت اول (محکمات) است و به وسیله آن ها، آیات متشابه شرح و تبیین می شود. پس کتاب از این نظر چیز واحدى تصور شده است نه چیزى که داراى اجزایى متعدد و بسیار است؛ در چنین مقامى مناسب آن است که از فرو فرستادن آن با انزال تعبیر شود نه تنزیل. {هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ} [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 29 قالب : تفسیری موضوع اصلی : کتاب گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  معنای کلمه «محکمات»
ماده (حا- کاف- میم) ماده اى است که در همه مشتقاتش این معنا خوابیده است که مثلا فلان چیز که محکم است به این جهت محکم است که فساد در آن رخنه نمی کند و چیزى آن را پاره پاره نساخته است و کار آن را مختل نمی سازد و همچنین احکام و تحکیم و حکم- به معناى داورى- و نیز حکمت- به معناى معرفت تام و علم جازم و نافع- و همچنین حکمت به ضم حا- به معناى افسار اسب- که در همه این مشتقات معنایى از نفوذناپذیرى و محکم بودن ساختمان خوابیده است.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 29 قالب : لغوی موضوع اصلی : بدون موضوع گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  معنای آیات محکم و متشابه قرآن
1- قرآن کریم قبل از نزول امرى واحد بوده است و هنوز دستخوش تجزى و تبعض نشده بود؛ در آن موقع آیاتش متعدد نبود (و وقتى قرار شد نازل شود یعنى در خور فهم بشر گردد داراى آیات و اجزا شد- مترجم).

2- آیات محکم مانند آیات متشابه هیچ تشابهى در آن ها نیست و خواننده بدون تردید و اشتباه به معنایش پى می برد.

3- آیات متشابه طورى است که مقصود از آن براى فهم شنونده روشن نیست و چنان نیست که شنونده به مجرد شنیدن آن، مراد از آن را درک کند؛ بلکه در این که منظور فلان معنا است یا آن معناى دیگر تردید می کند و تردیدش بر طرف نمی شود تا آن که به آیات محکم رجوع نموده و به کمک آن ها معناى آیات متشابه را مشخص کند و در نتیجه همان آیات متشابه نیز محکم شود.

4- کلمه (امّ) می رساند که قرآن کریم مشتمل بر آیاتى است که مادر و مرجع آیات دیگر است.

5- اگر کلمه (امّ) را مفرد آورد با اینکه آیات محکم متعدد است و جا داشت کلمه نامبرده را به صیغه جمع یعنى (امّهات) بیاورد و بفرماید: (هن امهات الکتاب) براى این بود که بفرماید آیات محکم در بین خود هیچ اختلافى ندارند بطورى که گویى یکى هستند.

6- آیه مورد بحث به طور قطع آیه ای است محکم که حتى ساده ‏ترین فهم ‏ها هم آن را می فهمد.

7- مراد از کلمه محکمات آیاتى است که متضمن اصول مسلمه اى از قرآن است و مراد از کلمه متشابهات آیاتى است که معانى آن ها به وسیله آیات دسته قبل روشن می گردد.

8-آیه در معناى متشابه این ظهور را دارد که متشابه، آن آیه اى است که اولا دلالت بر معنا داشته باشد، و ثانیا معنایى را که می رساند محل شک و تردید باشد، نه لفظ آیه، تا از راه قواعد و طرق معمول در نزد اهل زبان تردیدى که از ناحیه لفظ ایجاد شده برطرف شود، مثلا اگر لفظ عام است به مخصصش ارجاع دهد، یا اگر مطلق است به مقیدش برگرداند، و یا به نحوى دیگر لفظ را روشن و بدون تردید سازد بلکه همانطور که گفتیم آیه شریفه مورد بحث آن را متشابه می داند که معنایش مردد و ناسازگار با آیات دیگر باشد. معلوم است که هیچ آیه اى چنین وضعى ندارد، مگر وقتى که براى فهم مردم عامى و ساده معنایى مالوف و مانوس داشته باشد، معنایى که اینگونه ذهن ‏هاى ساده فورا تصدیقش کند، و یا تاویلى که برایش می کنند در نظر مردم کم اطلاع و ضعیف الادراک نزدیک ‏تر به ذهن باشد.

{ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ}

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 29 تا 34 و 49 تا 68 قالب : تفسیری موضوع اصلی : محکم- محکمات گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  معنای کلمه «زیغ»
کلمه (زیغ) به معناى انحراف از استقامت (راست بودن) است، که لازمه اش اضطراب قلب و پریشانى خاطر است. به قرینه اینکه در مقابلش رسوخ در علم قرار گرفته، که درباره اثرش می فرماید: «دارندگان آن اضطراب ندارند و با اطمینان خاطر می گویند». [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 34 قالب : لغوی موضوع اصلی : بدون موضوع گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  شیوه استفاده از آیات متشابه
مراد از پیروى از آیات متشابه، پیروى عملى است، نه‏ پیروى ایمانى. پیروى عملى از متشابه هم وقتى مذموم است که بدون رجوع به محکم باشد. چون پیروى آن بعد از رجوع به محکم، دیگر پیروى متشابه نیست بلکه پیروى محکم و عملى صحیح است نه مذموم. {فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ}

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 34 و 35 و 64 تا 66 قالب : تفسیری موضوع اصلی : شیوه ی برداشت از قرآن گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  معنای کلمه «تاویل»
کلمه (تاویل) از ماده (اول) است و این ماده به معناى رجوع است، که وقتى به باب تفعیل می رود معناى برگرداندن را می دهد. [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 35 قالب : لغوی موضوع اصلی : بدون موضوع گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  معنای تاویل داشتن قرآن
تاویل حقیقتى است واقعى که بیانات قرآنى چه احکامش، و چه مواعظش، و چه حکمت هایش مستند به آن است، چنین حقیقتى در باطن تمامى آیات قرآنى هست، چه محکمش و چه متشابهش. نیز بگوئیم که این حقیقت از قبیل مفاهیمى که از الفاظ به ذهن می رسد نیست، بلکه امور عینى است که از بلندى مقام ممکن نیست در چار دیوارى شبکه الفاظ قرار گیرد، و اگر خداى تعالى آن ها را در قالب الفاظ و آیات کلامش در آورده در حقیقت از باب «چون که با کودک سر و کارت فتاد» است، خواسته است ذهن بشر را به گوشه اى و روزنه اى از آن حقایق نزدیک سازد. در حقیقت، کلام او به منزله مثل هایى است که براى نزدیک کردن ذهن شنونده به مقصد گوینده زده می شود، تا مطلب بر حسب فهم شنونده روشن گردد. همچنانکه خود قرآن فرموده است: «وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ، إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ، وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ» (زخرف/4) و در آیات دیگر قرآن کریم تصریحات و اشاراتى در این معنا هست. علاوه بر این که خواننده در بیان قبلى توجه فرموده، که قرآن کریم لفظ تاویل را به طورى که شمرده اند در شانزده مورد استعمال کرده و همه موارد در همین معنایى است که ما گفتیم.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 35 تا 42 و 68 تا 75 قالب : تفسیری موضوع اصلی : تأویل قرآن گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  انحصار علم به تاویل قرآن در دست خداوند
این آیه می گوید که تاویل کتاب را به جز خدا کسى نمی داند، و ظاهر این حصر این است که علم به تاویل تنها نزد خدا است. اما جمله «وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» عطف به آن نیست تا معنا چنین شود: تاویلش را نمی داند مگر خدا و راسخون در علم، بلکه جمله اى از نو و در حقیقت فراز دوم جمله «فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ» است. این انحصار منافات ندارد با این که دلیل دیگرى جداى از آیه مورد بحث، دلالت کند بر اینکه خداى تعالى این علم را که مختص به خودش است به بعضى از افراد داده، همچنانکه در نظایر این علم هم آیاتى داریم که دلالت دارد بر اینکه مختص به خداست و در عین حال آیاتى داریم که می گوید خدا این علم را به غیر خودش نیز داده.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 42 تا 44 و 75 تا 84 قالب : تفسیری موضوع اصلی : تأویل قرآن گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  معنای کلمه «راسخ»
کلمه (رسوخ) به معناى ثبوت و استحکام است. [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 44 قالب : لغوی موضوع اصلی : بدون موضوع گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  معرفی راسخون در علم
این که راسخین در علم را، مقابل آن هایى قرار داده که در دل انحراف و کژى دارند، و نیز این که راسخین در علم را چنین معرفى کرده که می گویند: «همه قرآن از ناحیه پروردگارمان است» دلالت می کند بر تمامیت تعریف آنان، و می فهماند که راسخین در علم آن چنان علمى به خدا و آیاتش دارند که آمیخته با ذره اى شک و شبهه نیست در نتیجه علمى که به محکمات دارند هرگز دستخوش تزلزل نمی شود، و به آن محکمات ایمان دارند، و عمل هم می کنند، و چون به آیه اى از آیات متشابه بر می خورند، آن تشابه نیز اضطراب و تزلزلى در علم راسخشان پدید نمی آورد، بلکه به آن نیز ایمان دارند، و در عمل کردن به آن توقف و احتیاط می کنند. {وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا}

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 44 قالب : تفسیری موضوع اصلی : راسخون در علم گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  معنای کلمه «یذّکّر»
منظور از تذکر این است که انسان به دلیل چیزى پى‏ببرد، تا هر جا آن دلیل را دید آن چیز را نتیجه بگیرد.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 44 قالب : لغوی موضوع اصلی : بدون موضوع گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  معنای کلمه «الباب»
کلمه (الباب) جمع لبّ (به ضمه لام و تشدید با) است، و لبّ به معناى عقل صاف و خالص از شوائب است. [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 44 و 45 قالب : لغوی موضوع اصلی : بدون موضوع گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  ویژگی های اولوا الالباب
خداى تعالى در مواردى در کلام مجیدش، صاحبان عقل صاف و خالص از شوائب را ستوده، و فرموده: «وَ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى‏ فَبَشِّرْ عِبادِ، الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ، أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ» (زمر/18) و نیز فرموده: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ، الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ» (آل عمران/191) که در آیه اول ایشان را به اجتناب از پرستش طاغوت، و برگشت به سوی خدا و شنیدن هر سخن، و عمل کردن به بهترین آن، ستوده و می فرماید اینان هستند که خدا هدایت‏شان کرده، و آن ها صاحبان عقل هستند و در آیه دوم فرمود: «در خلقت آسمآن ها و زمین و اختلاف شب و روز براى صاحبان لب نشانه هایى است، همان کسانى که خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو یاد می کنند، و این یاد کردن در هر حال، و لوازم آن که همان تذلل و خشوع باشد» همان انابه اى است که موجب تذکر آنان به آیات خدا و انتقالشان به معارف حقه است، همچنانکه می بینیم یک جا فرمود: «وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ» (غافر/13) و جاى دیگر می فرماید: «وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ» (آل عمران/7). پس معلوم می شود اولوا الالباب همان کسانى هستند که انابه دارند. [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 45 قالب : تفسیری موضوع اصلی : اولواالالباب گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  راسخین در علم همان مطهرین هستند
خداى سبحان راسخین در علم را جز این توصیف نکرده، که راه یافته ‏گانى ثابت بر علم و ایمان خویشند، و دل هایشان از راه حق به سوى ابتغای فتنه منحرف نمی شود، پس معلوم شد این مطهرین همان راسخین در علمند و لیکن در عین حال نباید نتیجه اى را که این بیان دست می دهد اشتباه گرفت، چون آن مقدارى که با این ثابت می شود همین است که مطهرین، علم به تاویل دارند، و لازمه تطهیرشان این است که در علمشان راسخ باشند، چون تطهیر دل هاشان مستند به خدا است، و خدا هم هرگز مغلوب هیچ چیز واقع نمی شود. لازمه تطهیرشان این است نه اینکه بگوییم راسخین در علم به آن جهت که راسخ در علمند داناى به تاویلند، و رسوخ در علم سبب علم به تاویل است، چون این معنا را به گردن آیه نمی توان گذاشت، بلکه، چه بسا از سیاق آیه بفهمیم که راسخین در علم جاهل به تاویلند، چون می گویند: «آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا» یعنى ما به قرآن ایمان داریم همه اش از نزد پروردگار ما است چه بفهمیم و چه نفهمیم، علاوه بر اینکه ما می بینیم قرآن کریم مردانى از اهل کتاب را به صفت رسوخ در علم، و شکر در برابر ایمان و عمل صالح توصیف کرده، فرموده: «لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ، وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ» (نسا/162) و با این کلام خود اثبات نکرده که در نتیجه رسوخ در علم داناى به تاویل هم هستند. همچنین آیه شریفه اى که می فرماید: «لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» (واقعه/79) اثبات نمی کند که مطهرون همه تاویل کتاب را می دانند و هیچ تاویلى براى آنان مجهول نیست، و در هیچوقت به آن جاهل نیستند بلکه از این معانى ساکت است، تنها اثبات می کند که فى الجمله تماسى با کتاب یعنى با لوح محفوظ دارند اما چند و چون آن احتیاج به دلیل جداگانه دارد.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 84 تا 86 قالب : تفسیری موضوع اصلی : راسخون در علم گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  علت وجود آیات متشابه در قرآن
سوال: یکى از اعتراضاتى که بر قرآن کریم وارد کرده اند، این است که قرآن مشتمل است بر آیاتى متشابه، با اینکه شما مسلمین ادعا دارید که تکالیف خلق تا روز قیامت در قرآن هست، و نیز می گویید: قرآن قول فصل است، یعنى کلامى است که حق و باطل را از یکدیگر جدا می سازد، درحالیکه ما می بینیم هم مذاهب باطل به آیات آن تمسک می جویند و هم آن مذهبى که در واقع حق است، و این نیست مگر به خاطر تشابه بعضى از آیات آن، و این قابل انکار نیست، که اگر همه آیاتش روشن و واضح بود و این متشابهات را نداشت قطعا غرضى که از فرستادن قرآن منظور بود، بهتر و زودتر به دست می آمد، و ماده اختلاف و انحرافى نمى‏ماند، و اگر هم اختلافى می شد زودتر آن را قطع می کرد.

پاسخ: آنچه که شایسته گفتن است این است که وجود متشابه در بین آیات قرآن ضرورى است، و ناشى از وجود تاویل به معنایى که کردیم و مفسر بودن آیات نسبت به یکدیگر است، و اگر بخواهیم این معنا را روشن‏ تر بیان کنیم، و شما خواننده محترم هم بهتر دریابى، باید در جهات مختلفى که قرآن در آن جهات بیاناتى دارد بیشتر بایستیم و امورى را که قرآن کریم اساس معارف خود را بر آن پایه ها نهاده، و عرض نهایى را که از آن معارف داشته، در نظر بگیریم، و آن پنج امر است:

1-خداى سبحان در کتاب مجیدش فرموده: «این کتاب تاویلى دارد که معارف و احکام و قوانین و سایر محتویات آن دائر مدار آن تاویل است» این تاویلى که تمامى آن بیانات متوجه آن است امرى است که فهم مردم معمولى چه تیزهوش و چه کودن از درک آن عاجز است، و کسى نمی تواند آن را دریابد، به جز نفوس پاکى که خداى عز و جل پلیدى را از آن ها دور کرده است، و تنها اینگونه نفوس می توانند به تاویل قرآن دست یابند، و این نقطه نهایى آن هدفى است که خداى عز و جل براى انسان در نظر گرفته، خدایى که دعاى بشر را مستجاب نموده، اگر بخواهند در ناحیه علم، به علم کتابش هدایتشان کند دعایشان را می پذیرد، کتابى که بیانگر هر حقیقتى است، و کلید این استجابت همان تطهیر الهى است، همچنانکه خودش فرمود: «ما یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ، وَ لکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ» (مائده/7) و در این فرمایش خود اعلام کرد که نقطه نهایى هدف از خلقت انسان ها همان تشریع دین، و به دنبالش تطهیر الهى است. این کمال انسانى مانند سایر کمالات که خدا و عقل به سوى آن دعوت می کنند چیزى نیست که تمامى افراد به آن برسند، و جز افرادى مخصوص به آن دست نمى‏یابند هر چند که از همه بشر دعوت شده تا به سوی آن حرکت کنند، پس تربیت یافتن به تربیت دینى تنها در افرادى مخصوص به نتیجه می رسد، و آنان را به درجه کامل از طهارت نفس می رساند، و ما بقى را به بعضى از آن درجات می رساند که البته بر حسب اختلاف مردم در استعداد، آن درجات نیز مختلف است.

مساله طهارت نفس عینا مانند داشتن تقوا در مرحله عمل است، که خداى تعالى تمامى افراد بشر را به آن دعوت کرده، و فرموده: «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» (آل عمران/102) و لیکن حق تقوا که همان کمال آن و نهایت درجه آن است، جز در افرادى معدود حاصل نمی شود، و آنچه در ما بقى مردم حاصل می شود درجات پائین‏ تر از آن حد است، (الامثل فالامثل)، همه این ها به خاطر اختلافى است که مردم در فهم و طبیعت خود دارند، و این مختص مساله طهارت نفس و تقوا نیست، بلکه تمامى کمال هاى اجتماعى از حیث تربیت، و دعوت همین طور است، آن کسى که بنیانگذار یک اجتماع است تمامى افراد را به بالاترین درجه هر کمالى دعوت می کند، و می خواهد که مثلا در علم، در صنعت، در ثروت، در آسایش، و سایر کمالات مادى و معنوى به نهایت درجه آن برسند؟ ولى آیا می رسند؟ نه بلکه تنها بعضى از افراد جامعه به آن می رسند، و ما بقى بر حسب استعدادهاى مختلف به درجات پائین ‏تر آن دست مى ‏یابند، و در حقیقت امثال این غایات، کمالاتى است که جامعه به سوى آن دعوت می شود، نه تک تک افراد، به طورى که هیچ فردى از آن تخلف نداشته باشد.

2-قرآن قاطعانه اعلام می دارد که تنها راه رسیدن انسان ها به این هدف این است که نفس انسان را به انسان بشناسانند، و به این منظور او را در ناحیه علم و عمل تربیت کنند. در ناحیه علم به این قسم که حقایق مربوط به او را از مبدأ گرفته تا معاد به او تعلیم دهند، تا هم حقائق عالم، و هم نفس خود را، که مرتبط با حقایق و واقعیات عالم است بشناسد و در این صورت شناختى حقیقى نسبت به نفس خود مى ‏یابد. اما در ناحیه عمل به این قسم که قوانین صالح اجتماعى را بر او تحمیل کنند تا شؤون زندگى اجتماعیش صالح گردد، و مفاسد زندگى اجتماعى، او را از برخوردارى از علم و عرفان باز ندارد، و بعد از تحمیل آن قوانین یک عده تکالیف عبادى بر او تحمیل کنند، که در اثر تکرار و مواظبت بر عمل به آن، نفسش و سویداى دلش متوجه مبدأ و معاد شود، و به عالم معنا و طهارت نزدیک و مشرف گردد، و از آلودگى به مادیات و پلیدی هاى آن پاک شود.

خواننده عزیز، اگر در آیه شریفه «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ» (فاطر/10) دقت کند، و آنچه از آن فهمید با بیانى که ما در آیه «وَ لکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ» (مائده/6) داشتیم و همچنین با آیه «عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ» (مائده/105) و آیه «یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ» (مجادله/11) و آیاتى دیگر که نظیر این آیات است، ضمیمه کند، آن وقت غرض الهى از تشریع دین و هدایت انسان به سوى خود و راهى که به این منظور پیش گرفته، برایش روشن می شود.

از این بیان یک نتیجه مهم به دست می آید، و آن این است که قوانین اجتماعى اسلام در حقیقت مقدمه است براى تکالیف عبادى، و خود آن ها مقصود اصلى نیستند، و تکالیف عبادى هم مقصود بالاصل نیست، بلکه آن نیز مقدمه براى معرفت خدا و آیات او است؛ در نتیجه کم ترین اخلال یا تحریف یا تغییر در احکام اجتماعى اسلام باعث فساد احکام، و عبودیت آن، و فساد نامبرده نیز باعث اختلال معرفت خواهد بود. استنتاج این نتیجه از آن بیان بسیار روشن است، تجربه هم صحت این نتیجه را ثابت می کند، براى اینکه چهارده قرن از صدر اسلام می گذرد، و دیدیم که فساد از چه راهى در شؤون دین اسلام پیدا شد، و از کجا آغاز شد. اگر کمى دقت بفرمائید خواهید دید که هر فسادى پیدا شده، ریشه اش انحراف از احکام اجتماعى اسلام بوده، (وقتى امت اسلام از در خانه آن کسى که باید به حکم خدا و تصریح رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) زمامدارشان باشد، به در خانه دیگران منحرف شدند، از همان زمان به تدریج در احکام عملى اسلام دست اندازى، و در آخر در معارف و عقاید اسلام نیز دسیسه شد- مترجم) تا آنجا که معارف اسلام از همه جاى زندگى بشر بیرون رفت. ما قبلا متذکر شدیم که فتنه هایى که در اسلام پیدا شد، از ناحیه پیروى متشابهات و تاویل خواهى آن بود، و این عمل انحرافى تا عصر حاضر ادامه یافته است.

3-اساس هدایت اسلام (در مقابل سایر هدایت ها) بر اساس علم و معرفت است، نه تقلید کورکورانه. دین خدا می خواهد تا جایى که افراد بشر ظرفیت و استعداد دارند علم را در دل هایشان متمرکز کند، چون همانطور که در گفتار قبلى گفتیم غرض دین، معرفت است، و این غرض حاصل نمی شود مگر از راه علم، و چگونه اینطور نباشد؟ با اینکه در میان کتب وحى هیچ کتابى، و در بین ادیان آسمانى هیچ دینى نیست که مثل قرآن و اسلام مردم را به سوى تحصیل علم تحریک و تشویق کرده باشد. همین اساس باعث شده است که قرآن کریم، اولا حقایقى از معارف را بیان نموده، و در ثانى احکام عملیه اى را هم که تشریع کرده همه را به آن معارف مرتبط سازد. به عبارت دیگر نخست انسان را به خود او چنین معرفى نموده، که موجودى است که خدا او را به دست قدرت خود خلق کرده، و در خلق کردنش و بقایش ملائکه و سایر مخلوقات خود را واسطه قرار داده، و براى خلقت و بقاى او آسمان و زمین و گیاهان و حیوانات و مکان و زمان و هزاران شرایط دیگر را پدید آورده است. نیز به او بفهماند که خواه ناخواه به سوى معاد و میعاد رهسپار است و همه تلاشش به سوى پروردگار است، و سرانجام خداى را دیدار خواهد کرد، و خدا سزاى اعمالش را می دهد، یا به سوى بهشت و یا به سوى آتشش راه می نماید، این یک عده از معارف کتاب خدا است که مربوط به عقاید است. آن گاه به انسان می فهماند اعمالى که او را به سعادت بهشت می رساند چگونه اعمالى است، و آن اعمالى که او را به شقاوت آتش دچار می کند چیست؟ یعنى برایش احکام عبادى و قوانین اجتماعى را شرح می دهد، این هم یک عده دیگر از معارف کتاب خدا است. طایفه دیگر بیاناتى است که براى بشر شرح می دهد، که این احکام و قوانین اجتماعى که گفتیم تو را به سعادتت می رساند مرتبط به طایفه اول است، و به منظور سعادت بشر تشریع شده، چون دستوراتى است که مشتمل بر خیر دنیایى و آخرتى بشر است، این هم طایفه سوم. آن گاه این معنا به خوبى برایت روشن می گردد که طایفه دوم به منزله مقدمه است براى طایفه اول، و طایفه اول به منزله نتیجه است براى طایفه دوم، و طایفه سوم به منزله رابطى است که دو طایفه اول را به هم مربوط می سازد و دلالت آیات قرآن بر این سه طایفه واضح است احتیاج ندارد که ما آن ها را دسته بندى کنیم.

4-فهم عامه بشر بیشتر با محسوسات سر و کار دارد و لذا نمی تواند ما فوق محسوسات را به آسانى درک کند، و مرغ فکر خود را تا بام طبیعت پرواز دهد. افراد انگشت‏ شمارى هم که از راه ریاضت هاى علمى توانسته اند فهم خود را ترقى داده به ادراک معانى و کلیات قواعد و قوانین موفق شوند وضعشان به خاطر اختلاف وسائل این توفیق، مختلف است و به همین جهت فهم آنان در درک معانى خارج از حس و محسوسات، به شدت مختلف شده است و این اختلاف از نظر مراتب، دامنه عریضى دارد که احدى نمی تواند این اختلاف را انکار کند. این نیز قابل انکار نیست که هر معنا از معانى که به انسان القا شود، تنها و تنها از راه معلومات ذهنى او صورت می گیرد، (مانند معلوماتى که در خلال زندگیش کسب نموده)، حال اگر معلومات ذهنى او همه از قماش محسوسات باشد، و ذهن او تنها با محسوسات مانوس باشد، ما نیز می توانیم مساله معنوى خود را، از طریق محسوسات به او القا کنیم، و تازه این القا به مقدار کشش فکریش در محسوسات امکان پذیر است، مثلا لذت نکاح را براى کودکى که کشش فکریش به این امر محسوس نرسیده به شیرینى عسل یا حلوا ممثل کنیم، و اگر فکرش به معانى کلى هم می رسد همین لذت نکاح را به آن معانى کلیه، و به قدرى که فکرش ظرفیت دارد ممثل می سازیم. پس دسته اول، معانى را هم با بیان حسى درک می کنند، و هم با بیان عقلى، ولى دسته دوم تنها با بیان حسى می توانند معانى را درک نمایند. از آنجایى که هدایت دینى اختصاص به یک طایفه و دو طایفه ندارد، و باید تمامى مردم و همه طبقات از آن برخوردار شوند، و نیز از آنجایى که قرآن مشتمل بر تاویل بود، لذا این سه خصوصیت باعث شد بیانات قرآن کریم جنبه مثل به خود بگیرد. به این معنا که، قرآن کریم آنچه از معانى که معروف و شناخته شده ذهن مردم است گرفته، معارفى را که براى مردم شناخته شده نیست در قالب آن معانى در می آورد، تا مردم آن معارف را بفهمند، نظیر اینکه خود ما مردم، اجناس خود را با سنگ و کیلو و مثقال می سنجیم، با اینکه هیچ مناسبتى بین انگور و آهن نیست، نه شکل آهن را دارد، و نه حجم آن را، ولى همین که از نظر سنگینى مناسبتى بین آن دو هست آن را با این می سنجیم.

آیات قرآنى که در سابق به آن استشهاد کردیم، و یکى از آن ها آیه «إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ، وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ» (زخرف/4) بود، هر چند این نکته را صریحا بیان نکرده، و به کنایه و اشاره برگذار نموده، و لیکن به این اشاره اکتفا نکرده و آن را با یک مثلى که براى حق و باطل زده بیان فرموده است: «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً، فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها، فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً، وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ، کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ، فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً، وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ» (رعد/17). با این آیه شریفه خاطرنشان کرده است که حکم این مثل در همه افعال خدا جارى است، همانطور که در گفته هایش جارى است. پس فعل خدا هم مانند گفتارش حق است، و منظورش از گفتار و کردار، خود حق است، چیزى که هست هم در گفتارش و هم در کردارش امورى همراه است که مقصود اصلى نیستند، و سودى هم ندارند، و اتفاقا این امور چشم‏ گیرتر از خود حق است، ولى دوامى ندارد، و به زودى باطل و زایل می شود، و تنها حق باقى مى‏ماند، که براى مردم سودمند است، مگر آنکه آن حق هم معارض با حقى مهم تر و سودمندتر شود، که در این فرض حق مهم تر حق کوچک ‏تر را باطل می کند و این در گفتار خدا نظیر آیه متشابه است، که متضمن معنایى است حق و مقصود بالاصالة، ولى با کلماتى ادا شده که آن کلمات معناى دیگرى را به ذهن می آورد معنایى باطل که مقصود بالاصالة نیست، و با مراجعه به آیات محکم قرآن، معناى باطل از بین می رود، و آنچه حق است محقق می شود: «لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ» (انفال/8) و این دو پهلو سخن گفتن قرآن براى آن است که حق را محقق و باطل را زایل سازد.

گفتار ما درباره افعال خدا نیز همین گفتارى است که درباره کلام خدا گفتیم، (خداى عز و جل کارهایى می کند که ظاهر آن مقصود اصلى نیست، مقصود غیر ظاهر است، ولى چیزى نمی گذرد که آن ظاهر از بین می رود، و واقع و باطن عمل آشکار می شود- مترجم). کوتاه سخن اینکه آنچه از آیه شریفه استفاده می شود این است که معارف حقه الهیه مثل آبى است که خدا از آسمان می فرستد و این آب فى نفسه تنها آب است و بس، نه کمیت آن منظور است، و نه کیفیت، و لیکن اختلاف در ظرفیت زمینى است که این آب بر آن می بارد، هر زمینى مقدارى معین می گیرد یکى کم تر و یکى بیشتر، و این اندازه ها امورى است‏ که در خود سرزمین است، اصول معارف و احکام عمل دین و مصالح آن احکام که در سابق ذکر شد نیز همین طور است، در آنجا گفتیم این مصالح روابطى است که احکام را با معارف حقه مرتبط می کند، این حکم خود آن مصالح است، با قطع نظر از بیان لفظى، و اما همین مصالح وقتى به صورت حکم و در قالب لفظ در می آید چه بسا همراه با زوائدى باشد، که به منزله کف سیل است، و مثل آن کف، ظهور و بروزى و جلوه اى دارد، اما چیزى نمی گذرد که از بین می رود، و آنچه حاکى از مصالح است باقى مى‏ماند، نظیر احکامى که قرار است در آینده نسخ شود، که ظاهر عبارتش و آیه اى که متضمن آن حکم است اقتضا می کند که حکم نامبرده همیشگى باشد، و لیکن آیه ناسخ که حکمى دیگر می آورد ظهور آن آیه را باطل می کند، و می فهماند که حکم منسوخ مصلحتش تا امروز بود، و از این به بعد حکمى دیگر داراى مصلحت است. این نسبت به خود آن معارف و واقعیت آن ها بود، با قطع نظر از ورودش در وادى الفاظ. اما از حیث ورودش در ظرف الفاظ و دلالت آن ها، دیگر آن بى ‏رنگى و بى ‏قیدى واقعى را ندارد، همچنانکه آن باران بى‏ قید و رنگ و بى‏کمیت و کیفیت وقتى وارد در وادى‏هاى زمین شد، بى‏قیدى خود را از دست داده، هر وادى بقدر ظرفیتش از آن گرفته، سیل‏هاى کوچک و بزرگ و بزرگ تر راه می آندازد، سیلهایى که هم اندازه هایش مختلف است، و هم شکلش معارف هم وقتى در وادى الفاظ درآمد، به شکل و اندازه قالب‏هاى لفظى در می آید، و این شکل و اندازه ها هر چند منظور صاحب کلام هست، اما در عین حال می توان گفت همه منظور او نیست، بلکه در حقیقت مثال و قالبى است که معنایى مطلق و بى‏ رنگ و شکل را تمثیل می کند، مشتى است از آن خروار و نمونه اى است از آن بسیار، در نتیجه همین الفاظ وقتى از ذهن‏ هاى افراد مختلف عبور می کند، هر ذهنى از آن الفاظ چیزهایى می فهمد، که عینا مانند کف سیل، مقصود اصلى نیست. چون ذهن‏ ها به خاطر معلوماتى که در طول عمر کسب کرده و با آن انس گرفته در معانى الفاظ دخل و تصرف می کند، و بیشتر این تصرف‏ ها در معناهایى است که براى صاحب ذهن مانوس و مالوف نبوده، مانند معارف اعتقادیه، و مصالح احکام، و ملاکات آن ها، که بیانش گذشت اما در احکام و قوانین اجتماعى از آنجایى که ذهن با آن ها مانوس است، در آن ها دخل و تصرفى نمی کند، مگر اینکه باز بخواهد از ملاک‏ ها و دلائل آن ها سر درآورد، از همین جا روشن می شود که متشابهات قرآن آیاتى است که مشتمل بر ملاکات احکام، و متعرض اصول عقاید است، نه آیاتى که صرفا احکام و قوانین دینى را بیان می کند، و نامى از ملاکات و علل آن ها نمی برد.

5-از بیان سابق ما این به دست آمد که بیانات لفظى قرآن، مثل هایى است براى معارف حقه الهیه، و خداى تعالى براى اینکه آن معارف را بیان کند، آن ها را تا سطع افکار عامه مردم تنزل داده، و چاره اى هم جز این نیست، چون عامه مردم جز حسیات را درک نمی کنند، ناگزیر معانى کلیه را هم باید در قالب حسیات و جسمانیات به خورد آنان داد. از سوى دیگر دو محذور بزرگ در این میان پیش می آید یعنى در جایى که سر و کار گوینده با کودک است، اگر بخواهد زبان کودکى بگشاید، و مطابق فهم او سخن بگوید، یکى از دو محذور هست، براى اینکه شنونده یا به ظاهر کلام گوینده اکتفا نموده و تنها همان جنبه محسوس آن را می گیرد، در این صورت غرض گوینده حاصل نمی شود. چون غرض گوینده این بود که شنونده از مثال به ممثل منتقل شود، نمی خواست صرفا خبرى داده باشد، و اگر شنونده به ظاهر کلام اکتفا نکرده، و بخواهد خصوصیات ظاهر کلام را که در اصل معنا دخالتى ندارند رها نموده، به معانى مجرده منتقل شود، ترس این هست که عین مقصود او را نفهمد، بلکه یا زیادتر و یا کمتر آن را بفهمد. مثلا وقتى گوینده اى بشنونده خود می گوید: «شاهنامه آخرش خوش است» یا می گوید: «آفرین شبروان در صبح است» و یا به گفته صخر از شعرای عرب تمثل جسته می گوید:

أهم بامر الحزم لا أستطیعه و قد حیل بین العیر و النزوان‏

شنونده اش با سابقه ذهنى‏ اى که با این مثل ها و با معناى ممثل آن دارد (اگر داشته باشد) مثل را از همه خصوصیاتى که همراه دارد لخت و مجرد می کند، و می فهمد که منظور گوینده این است که حسن تاثیر هر عملى بعد از فراغت از آن عمل و پیدا شدن آثارش معلوم می شود، نه در حین سرگرمى به عمل، چون در حین عمل و تحمل مشقت آن، قدر و اندازه عمل خود را تشخیص نمی دهد. همچنین در معنایى که شعر صخر آن را ممثل می سازد، و اما اگر سابقه ذهنى از معناى ممثل نداشته باشد، و به الفاظ شعر و مثل اکتفا کند پى به معناى ممثل نبرده، خیال می کند شنونده دارد به او خبرى را می دهد، و بر فرضى هم که تنها به الفاظ اکتفا نکند، باز آن طور که باید نمی تواند تشخیص دهد که چه مقدار مثل را تجرید کند، یعنى تا چه اندازه‏ خصوصیات مثل را طرح نموده، و چه مقدارش را براى فهم مقصود محفوظ بدارد. گوینده هیچ راه گریزى از این دو محذور ندارد، مگر اینکه معانیى را که می خواهد ممثل و مجسم کند در بین مثل هایى مختلف متفرق نموده، در قالب‏ هایى متنوع در آورد، تا خود آن قالب‏ ها مفسر و بیانگر خود شود، و بعضى بعض دیگر را توضیح دهد، در نتیجه شنونده بتواند با معارضه انداختن بین قالب‏ ها اولا بفهمد که بیانات و قالب ‏ها همه مثل هایى است که در ما وراى خود حقایقى ممثل دارد، و منظور و مراد گوینده منحصر در آنچه از لفظ محسوس می شود نیست. ثانیا بعد از آنکه فهمید عبارات و قالب‏ ها مثل هایى براى معانى است، بفهمد چه مقدار از خصوصیات ظاهر کلام را باید طرد کند، و چه مقدارش را محفوظ بدارد، و این نکته را از ظاهر کلام بفهمد، به این معنا که کلام طورى باشد که روشن سازد که فلان خصوصیت که در آن جمله دیگر است، منظور نیست، و آن جمله بفهماند فلان خصوصیت در این، زیادى است. گوینده علاوه بر این، باید مطالبى را که در گفتارش مبهم و دقیق است با ایراد داستان هاى متعدد و مثل هاى بسیار و متنوع روشن سازد و این امرى است که در تمامى لسان ها و همه لغات دائر است، و اختصاص به یک قوم و یک زبان و دو زبان و یک لغت و دو لغت ندارد، چون این قریحه هر انسانى است که وقتى احتیاج وادارش به سخن گفتن می کند، و باز احتیاج پیدا می کند بعضى از خصوصیات را که در یک قصه غلط انداز و موهم خلاف مقصود است نفى کند، همین خصوصیت را در قصه اى دیگر و یا مثلى دیگر نفى می کند.

پس تا اینجا روشن شد که قرآن کریم هم مانند هر کلامى دیگر باید مشتمل بر آیات متشابه باشد، و باید تشابهى را که به حکم ضرورت در یک آیه هست در آیه اى دیگر از آیات محکمات، آن تشابه را برطرف سازد، پس با این بیان پاسخ از اشکالى که به قرآن متوجه کرده اند (که چرا مشتمل بر متشابهات است؟ و اینکه تشابه مخل بر فرض هدایت و بیانگرى است) به خوبى داده شد.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 86 تا 97 قالب : تفسیری موضوع اصلی : متشابه گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  مراتب قرآن
قرآن از نظر معنا مراتب مختلفى دارد، مراتبى طولى که مترتب و وابسته بر یکدیگر است، و همه آن معانى در عرض واحد قرار ندارند تا کسى بگوید این مستلزم آن است که یک لفظ در بیشتر از یک معنا استعمال شده باشد، و استعمال لفظ در بیشتر از یک معنا صحیح نیست، و یا کسى دیگر بگوید این نظیر عموم، مجاز می شود، و یا از باب لوازم متعدد براى ملزوم واحد است، نه، بلکه همه آن معانى، معانى مطابقى است، که لفظ آیات بطور دلالت مطابقى بر آن دلالت دارد، چیزى که هست هر معنایى مخصوص به افق و مرتبه اى از فهم و درک است.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 98 تا 103 قالب : تفسیری موضوع اصلی : ویژگی های قرآن گوینده : علامه طباطبایی
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  محکم و متشابه - سيد علي بهبهاني
استاد، علامه طباطبایی(قدس‌سرّه) بعد از بیان معنای «محکم و متشابه» به نقل و نقد شانزده نظریه در معنای محکم و متشابه می‏پردازد؛ آن‏گاه می‏فرماید: کژروی هفتاد و دو فرقه که راه تباهی و انحراف را پیمودند، بر اثر پیروی متشابهات بوده است و راز رستگاری شیعه نیز ارجاع متشابهات به محکمات و پیروی از کلّ قرآن است 2. اکنون نگاهی به این نظریات شانزده‏گانه و نقد آن‏ها می‏افکنیم:
1. از ابن عبّاس نقل شده است که تنها سه آیه ﴿قُل‏تَعالَوا اَتلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُم عَلَیکُم﴾، ﴿ولاتَقرَبوا مالَ الیَتیمِ اِلاّبِالَّتی هِی اَحسَن﴾ و ﴿واَنَّ هذا صِرطی مُستَقیما) 3 آیات محکم‏اند و حروف مقطّعه اوایل سوره‏ها که بر یهودیان مشتبه شد و خواستند با حساب جمل، از آن‏ها مدت بقای این امت را استخراج کنند، آیات متشابه‏اند 4. در نقد این نظریه می‏توان پنج مطلب را برشمرد:
أ. بسیاری از آیات قرآن معنایی روشن دارند و محکم‏اند و هرگز فتنه‏انگیز نیستند.
ب. سخن ابن عبّاس برای تمثیل است نه تعیین؛ یعنی او تنها به نمونه‏ای از آیات محکم اشاره کرده است، از این‏رو خود وی نیز آیات دیگری مانند ﴿وقَضی رَبُّکَ اَلاّتَعبُدوا اِلاّاِیّاه) 1 و دو آیه بعد از آن را از محکمات می‏داند 2.
ج. گفتار ابن عبّاس در حجّیت، مانند بیان حضرات معصوم(علیهم‌السلام) نیست که ناگزیر از پذیرش آن باشیم؛ به ویژه اینکه از ابن عبّاس برای این ادّعا دلیلی نقل نشده است.
د. از کلام ابن عبّاس برمی‏آید که آیات قرآنی منحصر در محکمات و متشابهات نیستند، در حالی که ظاهر آیه همین انحصار است.
ه . نمی‏توان گفت که متشابهات همان حروف مقطّعه اوایل برخی سوره‏هاست، زیرا اولاً قرآن کریم برای هدایت مردم آمده است و چیزی در آن نیست، مگر در هدایت انسان‏ها سهم دارد؛ ثانیاً اگر هم حروف مقطعه از «متشابهات» باشند، قرآن کریم رابطه محکم و متشابه را رابطه مادر و فرزند و اصل و فرع می‏داند که با ارجاع «متشابه» به «محکم»، معنای آن برای هر کسی به اندازه استعدادش روشن خواهد شد.
2. حروف مقطّعه اوایل سوره‏ها محکمات قرآن کریم‏اند 3 ، زیرا اولاً این حروف بر اساس رمز می‏توانند اسرار فراوانی مانند مدّت دوام و انقراض حکومت‏ها را بنمایانند و ثانیاً نشان اعجاز قرآن کریم‏اند که کلمات آن از همین حروف شکل گرفته است؛ ولی کسی نمی‏تواند با همین حروف حتّی یک سوره کوچک مانند قرآن بیاورد.
نقد این نظریه به سه نکته است:
أ. این ادّعا بدان معناست که سایر آیات قرآنی متشابه است.
ب. «محکمات» امّ الکتاب‏اند؛ یعنی خطوط کلّی قرآن کریم را بیان می‏کنند و این ویژگی در حروف مقطعه نیست.
ج. رمز بودن با محکم بودن منافات دارد، زیرا با رمز نمی‏توان توده مردم را هدایت کرد، در حالی که کتاب الهی برای هدایت مردم است و باید به گونه‏ای سخن بگوید که آنان آن را بفهمند و بدان عمل کنند.
3. «متشابه» به معنای «مجمل» و «محکم» به معنای «مبیّن» است 1.
این نظر نیز صحیح نیست، زیرا خدای سبحان «متشابهات» را دستاویز فتنه‏جویان خوانده است، در حالی که «مجمل» معنایی ندارد تا مستمسک آنان باشد و معنای آن در پرتو مبیّن روشن می‏شود. گرچه مجمل را می‏توان با هوس‏ها تبیین کرد، ذاتاً خاستگاه فتنه و بالاَصاله دست‏آویز فتنه‏جویان نیست.
4. «متشابهات»، همان آیات «منسوخ» و «محکمات» آیات «ناسخ»اند، زیرا ناسخ آیه‏ای است که هم باید بدان ایمان آورد و هم به آن عمل کرد؛ اما منسوخ آیه‏ای است که تنها باید به اصل نزول آن ایمان آورد و این ویژگی آیات متشابه است. این نظریه را نیز به ابن عباس نسبت داده‏اند 2 ؛ لیکن با نکات ذیل نقد می‏شود:
أ. فرضاً «ناسخ و منسوخ» و «محکم و متشابه» از جهتی با هم مشترک باشند؛ ولی یک چیز نیستند.
ب. اگر آیات «منسوخ» متشابه باشند، به معنای انحصار متشابهات در آیات منسوخ نیست.
ج. بنابر این نظر، گروهی از آیات که نه ناسخ‏اند و نه منسوخ، باید نه از محکمات باشند و نه از متشابهات و این خلاف ظاهر آیه است که آیات قرآن را در دو قسم منحصر می‏داند.
5. محکم آیه‏ای است که بتوان برای محتوای آن دلیلی روشن بیان کرد؛ مانند آیات توحید و علم و قدرت الهی؛ ولی متشابه آیه‏ای است که فهمیدن محتوای آن نیازمند تأمّل و تدبّر در آیات محکم است؛ مانند آیات اثبات رستاخیز و برانگیخته شدن انسان پس از خاک شدن. این آیات متشابه با تأمل در آیاتی که می‏گویند «آن کس که بر انشاء و ایجاد اوّلی تواناست، بر اعاده نیز قادر است»، تبدیل به محکم می‏شوند 1.
استاد، علاّمه طباطبایی(قدس‌سرّه) در نقد این نظریه می‏فرماید: براساس این قول، آیات مربوط به احکام عبادی باید از متشابهات باشند، چون دلیلی روشن ندارند، پس پیروی از آن‏ها باید ممنوع باشد، با آنکه واجب الاتباع هستند 2.
6. محکم آن است که با دلیل آشکار یا نهان بتوان به ویژگی‏های آن دست یافت؛ مثلاً آیات اصل حقّانیت قیامت که فهمیدنی‏اند از «محکمات»اند و آیات بیان کننده خصوصیات قیامت (مانند زمان برپایی آن) که فهم‏پذیر نیستند، از «متشابهات»اند 3.
در نقد این نظر می‏توان گفت که تقسیم آیات به «محکم» و «متشابه» براساس دلالت آیات بر معانی است؛ نه به لحاظ ویژگی‏های بیرونی اشیا، زیرا خصوصیت خارجی و عینیّت معانی از ویژگی‏های تأویل است نه تفسیر، بنابراین ظرف ظهور حقیقت قرآن یا زمان وقوع قیامت، با فهم متشابهات نیز فهمیدنی نیست.
7. «محکمات» آیات احکام‏اند، زیرا فهمشان آسان است و «متشابهات» آیاتی‏اند که پس از جمع‏بندی بخشی از آن‏ها را می‏توان فهمید 1.
این نظر نیز صحیح نیست، زیرا ارجاع آیات به یکدیگر، به جهت ارجاع مطلق به مقیّد، عام به مخصص یا ذوالقرینه به قرینه است که هم در آیات احکام هست و هم در آیات معارف. اگر با ارجاع آیه‏ای به آیه دیگر معنای آن روشن شود، پیروی از آن فتنه‏جویی نیست و ویژگی «متشابه» را ندارد.
تذکّر: چون تمسّک به عام یا مطلق قبل از فحص بالغ از مخصّص یا مقید یا قرینه، اعم از متصل و منفصل و لفظی و لبّی، جایز نیست و بدون بررسی نهایی، عام یا مطلق حجّت نخواهد بود، هیچ‏یک از عناوین یاد شده مایه فتنه نیست.
8. محکم بیش از یک تأویل را نمی‏پذیرد؛ بر خلاف متشابه که وجوه فراوانی برمی‏دارد 2. این نظریه ناتمام است، چون این نوع تعریف، لفظی را جایگزین لفظی دیگر کردن است و پیام خاصّی ندارد.
9. محکم آن است که در متن آن اِحکام و سپس تفصیل راه یافته باشد؛ یعنی روشن و مبیّن و مفصّل باشد؛ مانند اخبار انبیا(علیهم‌السلام) با امّت‏هایشان که تکرار نشده است؛ و متشابه، آن بخش از داستان‏های پیامبران است که بر اثر تکرار در سوره‏های مختلف، تشابه در آن راه یافته باشد 1.
این نظر به دو نکته نقد می‏شود: أ. تشابه به معنای همسانی داستان‏ها با یکدیگر نیست، بلکه بدان معناست که اگر به محکم ارجاع نشود، فتنه‏انگیز می‏شود، در حالی که تکرار داستان‏های شبیه یکدیگر که در پی یک معنا هستند، فتنه‏زا نیست و کسی که این قصص را دنبال می‏کند، زیغ قلبی‏اش او را به سوی تأویل نمی‏کشاند.
ب. در این نظریه، تنها قصص آمده است، با آنکه تقسیم آیات به محکم و متشابه اعمّ از قصص، معارف، احکام و انشائیّات است.
10. متشابه آن است که بر خلاف محکم به بیان نیاز داشته باشد. این نظریه را به احمد حنبل نسبت داده‏اند 2. چنانچه مراد این باشد که محکم دارای ظهور است و متشابه اصلاً ظهور ندارد، این نظر به برخی از نظریه‏های دیگر بازمی‏گردد و اگر مقصود جز این باشد، پیامد این نظریّه آن است که همه آیات قرآن متشابه باشند، زیرا خدای سبحان رسول اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم را نخستین مبیّن و مفسّر قرآن کریم می‏خواند: ﴿واَنزَلنا اِلَیکَ الذِّکرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَیهِم) 3 و پیامبر گرامی اسلام‏صلی الله علیه و آله و سلم بسیاری از آیاتِ به ظاهر محکم (مانند آیات احکام) را نیز برای مردم بیان فرموده است.
11. «محکم» آن است که هم باید بدان ایمان آورد و هم باید به آن عمل کرد؛ بر خلاف متشابه. این نظر به ابن تیمیه منسوب است 4.
استاد، علاّمه طباطبایی(قدس‌سرّه) در نقد این نظریه می‏فرماید که این تعریف که از عقد ایجابی «باید بدان ایمان آورد» و عقد سلبی «نباید بدان عمل کرد» شکل گرفته است، در حقیقت از سخنان راسخان در علم: ﴿ءامَنّا بِه﴾ و از سرزنش آیه نسبت به بیماردلان: ﴿فَاَمَّاالَّذینَ فی قُلوبِهِم زَیغٌ فَیَتَّبِعونَ ما تَشبَهَ مِنهُ ابتِغاءَ الفِتنَة) 1 گرفته شده است، بنابراین تنها ترجمه‏ای است از آیه و هرگز معنای محکم و متشابه را روشن نمی‏سازد.
12. «متشابهات» همان آیات صفات‏اند؛ صفات خدا مانند علیم، قدیر، حکیم و خبیر یا اوصاف انبیا(علیهم‌السلام) مانند وصف «کلمه خدا» که درباره عیسای مسیح(علیه‌السلام) آمده است: ﴿... وکَلِمَتُهُ اَلقها اِلی مَریَمَ ورُوحٌ مِنه) 2 و محکمات غیر از آیات صفات‏اند. این رأی نیز به ابن تیمیه منسوب است 3.
این نظریه نیز نقدپذیر است، زیرا آیات صفات دو نوع‏اند: برخی چنان روشن‏اند که پیروی از آن‏ها هرگز فتنه‏ای در پی ندارد که این‏گونه آیات از محکمات‏اند و بعضی دیگر از آیات صفات، بدین پایه از وضوح نیستند و پیروی از ظاهرشان فتنه‏زاست؛ مانند ﴿اَلرَّحمنُ عَلَی العَرشِ استَوی) 4 ﴿یَدُ اللهِ فَوقَ اَیدیهِم) 5 و﴿وُجوهٌ یَومَئِذٍ ناضِرَة ٭ اِلی رَبِّها ناظِرَة) 6 این‏ها از متشابهات‏اند؛ ولی چون آیاتِ غیر صفات نیز محکم‏اند یا متشابه، این‏گونه تقسیم نارواست.
13. «محکم» آن است که عقل را بدان راه باشد؛ بر خلاف «متشابه» 1 نقد این نظر به آن است که چنین معنایی را برای محکم نه از قرآن کریم می‏توان برداشت کرد و نه از روایات. عقل به بسیاری از اسرار قرآن کریم راه ندارد؛ ولی آیه به صراحت یا ظهورش بر آن اسرار دلالت می‏کند و پیروی از آن هم فتنه‏ای را در پی ندارد.
این نظر از خلط «تشابه» و «تأویل» پدید آمده است. عقل را به تأویل راهی نیست؛ نه به بیان ماهیّت و معنای «متشابه» و کیفیت ارجاع آن به محکم. آری تأویلِ متشابه مانند تأویل محکم، چیزی نیست که عقل را توان دسترسی بدان باشد.
14. «محکم» ظاهرش مراد است و «متشابه» خلاف ظاهرش 2. این نظریه را بسیاری از متأخران نیز پذیرفته‏اند و تعریف آنان از «تأویل» به «خلاف ظاهر» بر همین رأی استوار است و منشأ این سخن نیز خلط «تأویل» و «متشابه» است 3.
در نقد این نظریه می‏توان گفت که از سویی «متشابه» را باید به محکم بازگرداند و سپس آن را تفسیر کرد نه «تأویل»؛ از سوی دیگر، تأویل به متشابهات اختصاص ندارد، محکمات نیز دارای تأویل‏اند، پس این رأی جامع و مانع نیست.
15. تأویلِ «محکم»، اجماعی است امّا تأویلِ «متشابه»، اختلافی 1. پیامد این نظریه آن است که بیشتر آیات قرآن متشابه باشد، زیرا کمتر آیه‏ای هست که در تأویل یعنی در تفسیرش وحدت نظر باشد.
16. «متشابه» آن است که تفسیرش به جهت شباهتِ به غیر دشوار باشد؛ بر خلاف محکم 2.
نقد این نظریه به آن است که هیچ یک از این امور سبب تشابه نیست، زیرا ویژگی خاصّ متشابه آن است که عمل به آن فتنه‏زا باشد، در حالی که پیچیدگی لفظ و دشواری لغت و امثال آن، هرگز زمینه‏ساز فتنه نیست، هرچند احتمال دارد که زمینه شود افرادی بر حسب سلایق و اهوای خود آن را تفسیر کنند و دیگران را به گمراهی و فتنه بکشانند. [ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیر تسنیم قالب : تفسیری موضوع اصلی : ویژگی های قرآن گوینده : آیت الله جوادی آملی
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  تفسیر و تأویل - سيد علي بهبهاني
تأویل در عین اشتراک مفهوم ذهنی جامع چند نوع است:
1. تأویل رؤیای صادق: گاهی حقایق در عالم رؤیا با قالبی خاص (صورت مثالی) برای کسی ظاهر می‏شود که آن حقایق تأویل این رؤیاست؛ مانند خواب حضرت یوسف(علیه‌السلام): ﴿اِذ قالَ یوسُفُ لاَبیهِ یاَبَتِ اِنّی رَاَیتُ اَحَدَ عَشَرَ کَوکَبًا والشَّمسَ والقَمَرَ رَاَیتُهُم لی سجِدین) 1
آن حضرت در خواب یازده ستاره را دید که همراه مهر و ماه بر او سجده کردند و آن‏گاه که به سلطنت رسید و یازده برادر همراه پدر و مادرش برای او خضوع کردند، چنین گفت که این تأویل همان رؤیا و حقیقت عینی همان صورتی است که از پیش در خواب دیده بودم: ﴿یاَبَتِ هذا تَأویلُ رُءیی مِن قَبلُ قَد جَعَلَها رَبّی حَقًّا) 2
2. تأویل کار مأموران به باطن: کار کسانی که مأمور به باطن هستند و بر اساس ولایت کار می‏کنند، «تأویل» (یعنی راز) دارد و علل و انگیزه‏ها و مقاصد نهایی آن کارها تأویل آن‏هاست؛ مانند عمل حضرت خضر(علیه‌السلام) یا حضرت حجّت(عج).
داستان حضرت موسای کلیم و حضرت خضر(علیهماالسلام) در بیداری بود؛ امّا هدف نهایی کارهای خضر(علیه‌السلام) بر موسی(علیه‌السلام) پوشیده بود، از این‏رو هنگام جدایی ضمن بیان علل و انگیزه کارهایش به حضرت موسی(علیه‌السلام) فرمود که این تأویلِ همان کارهایی است که تو را توان تحمّل آن نبود 1 : ﴿سَاُنَبِّئُکَ بِتَأویلِ ما لَم تَستَطِع عَلَیهِ صَبرا) 2
3. تأویل کارهای انسان: کار انسان نیز تأویل دارد؛ یعنی اصلی دارد که به آن بازمی‏گردد؛ مثلاً می‏فرماید که هنگام خرید و فروش کم نگذارید؛ اگر با رعایت کیل و وزن به عدل رفتار کنید، این کار تأویل شایسته‏ای دارد: ﴿واَوفُوا الکَیلَ اِذا کِلتُم وَزِنوا بِالقِسطاسِ المُستَقیمِ ذلِکَ خَیرٌ واَحسَنُ تَأویلا) 3
این آیه رعایت عدلِ در کیل و وزن را دارای تأویل می‏داند؛ امّا تأویل به این مورد اختصاص ندارد و همه کارهای انسان تأویل دارد.
پیامبر گرامی اسلام‏صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که مردم در دنیا در خواب‏اند؛ کارهایی که در این حال انجام می‏دهند تأویلی دارد که در بیداری آن را خواهند دید و سرآغاز این بیداری مرگ است: النّاس نیام فإذا ماتوا انتبهوا 4. آری تنها کسانی پیش از مرگ بیدارند که با آگاهی زندگی کنند.
4. تأویل قرآن حکیم
فرق تفسیر و تأویل
خداوند قرآن را به «حکیم» بودن می‏ستاید: ﴿یس ٭ والقُرءانِ الحَکیم) 1 و از آن به «قول ثقیل» یاد می‏کند: ﴿اِنّا سَنُلقی عَلَیکَ قَولاًثَقیلا) 2 و معنای یسیر بودن آن: ﴿ولَقَد یَسَّرنَا القُرءانَ لِلذِّکر) 3 ساده و سبک بودن نیست؛ بنابراین کتاب حکیم و وزین (ثقیل) حتماً نیازمند تفسیر مفسران قرآن‏پژوه است و هیچ آیه‏ای نیست که تأمل‏پذیر نباشد، مگر در حدّ ترجمه بیان شود که از سنخ تفسیر نیست.
تفسیر با تأویل فرق دارد: در تفسیر از مدلول لفظ و مقتضای تعبیر بحث می‏شود؛ خواه مقتضای تعبیر به لحاظ قواعد ادبی باشد یا به جهت پای‏بندی‏های عرفی و عقلی؛ ولی در تأویل سخن از تعیین مرجع معنای لفظ و مشخص کردن مراد و مقصود است، زیرا هرگاه مراد مخفی باشد و ظاهر لفظ هیچ بر آن دلالت نکند، به آگاهی از مقصود نیاز است که جز خدا و راسخان در علم، آن را نمی‏دانند 4.
استاد، علامه طباطبایی می‏گوید:
تأویل از «أَول» به معنای رجوع است و تأویل متشابه، مرجعی است که به آن رجوع می‏شود و تأویل قرآن، مأخذی است که معارف قرآن از آن گرفته می‏شود. تأویل از امور خارجی و عینی است؛ نه از مفاهیمی که مدلول لفظاند و...؛ اما اینکه تأویل اطلاق شود و مراد از آن معنای مخالف با ظاهر باشد، هیچ دلیلی نداریم که در ﴿وابتِغاءَ تَأویلِهِ وما یَعلَمُ تَأویلَهُ اِلاَّ الله﴾ این مقصود باشد، چون این کاربرد پس از نزول قرآن پیدا شده است 1.
بر این اساس، تأویل که فراوان در قرآن به کار رفته است (لفظ تأویل 17 بار و مشتقات «أَوْل» 79 بار)، به معنای حقیقتی است که در خواب یا بیداری در قالب صورتی درمی‏آید و آن حقیقت، همان تأویل است و آن صورت، دارای تأویل است.
فیض کاشانی می‏فرماید:
الفاظ برای ارواح معانی و مفاهیم وضع شده‏اند؛ نه برای خصوص معانی منطبق بر مصادیق مادی، پس الفاظ به معانی مادی اختصاص ندارند؛ مثلاً اگر هر یک از کلمات «میزان»، «مصباح»، «قلم» و مانند آن را بر معانی مجرّدشان هم‏حمل کنیم، در حقیقت لفظ را بر مصداق خود تطبیق کرده‏ایم 2.
اگر «قلم» را برای موجودی مجرد به کار ببریم که واسطه فیض است و «امّ‏الکتاب» و کتاب «محو و اثبات» را می‏نویسد، با اینکه قلم محسوس نیز از مصادیق آن است، تأویل به شمار نمی‏رود، زیرا «تأویل» را لفظ نمی‏تواند تحمّل کند؛ ولی لفظ «قلم» تحمّل هر دو مصداق را دارد که تفاوتشان در تجرّد و مادیّت است.
«تفسیر» به ظاهر یا باطن نیز هر اندازه امتداد یابد، از «تأویل» جداست. امام صادق(علیه‌السلام) در تفسیر آیه ﴿فَلیَنظُرِ الاِنسنُ اِلی طَعامِه) 1 فرمود: علمه الّذی یأخذه، عمّن یأخذ 2 ؛ یعنی انسان باید بنگرد که دانشش را از چه کسی می‏گیرد. این بیان لطیف، بیان معنا و تفسیر آیه است نه تأویل آن، چون علم و نان هر دو مصداق طعام‏اند؛ طعام بودن نانْ محسوس است و با دقت نظر طعام بودن علم را هم می‏توان از آیه برداشت کرد؛ امّا هرگز از آیه ﴿وَجَدنا مَتعَنا عِندَه) 3 نمی‏توان فهمید که «خوبی فرقه‏های دیگر از ماست»؛ حال آنکه ائمّه(علیهم‌السلام) چنین سخنی را فرموده‏اند 4.
در تأویل گاهی لفظ نیست؛ مانند ﴿هذا تَأویلُ رُءیی مِن قَبل) 5 و گاهی لفظ و مفهوم هست؛ ولی از لفظ نمی‏توان آن ممثّل را استفاده کرد؛ مانند گفتار حضرت یوسف(علیه‌السلام) در تأویل رؤیای زندانیان 6. تأویل در هر دو صورت، به کلّی با «تفسیر» تفاوت دارد.
طبری، «تأویل» را همان تفسیر پنداشته 7 و بر همین اساس، کتاب خود را جامع البیان عن تأویل آی القرآن نامیده و ﴿وما یَعلَمُ تَأویلَه﴾ را به «ما یعلم تفسیره» معنا کرده، چنان‏که امین‏الاسلام طبرسی نیز «تأویل» را به معنای «تفسیر» دانسته است 1.
از دیدگاه علامه طباطبایی «تفسیر» از سنخ لفظ و مفهوم و نیز اعم از تفسیر به ظاهر یا باطن است؛ ولی «تأویل» از قلمرو لفظ و مفهوم و دلالت لفظی بیرون است.
حقایقی که قرآن کریم از آن نشئت گرفته است و در قیامت بدان باز می‏گردد، «تأویل» قرآن است که تنها عترت طاهره(علیهم‌السلام) بدان آگاه‏اند، زیرا تنها آنان به مقام ﴿اُمُّ الکِتب﴾، ﴿کِتبٍ مَکنون﴾، ﴿لَوحٍ مَحفوظ﴾، ﴿عِندَ الله﴾ و ﴿لَدَی الله﴾ بار یافته‏اند. اگر «تأویل» به معنای «تفسیر» باشد، علم آن به عترت طاهره(علیهم‌السلام) اختصاص ندارد و هر کسی می‏تواند با تحصیل مبادی و مبانی بدان دست یابد، زیرا قرآن کریم برای هدایت مردم است و همگان را به تدبّر 2 در آیات خویش فرا می‏خواند. افزون بر این، اگر دسترسی به قرآن کریم برای همگان شدنی نبود، ائمّه(علیهم‌السلام) نمی‏فرمودند که روایات ما را بر آن عرضه کنید 3.
قرآن کریم علاوه بر اینکه تمامی علوم و معارف را دربردارد و از دیدگاه تفسیری و الفاظ و مفاهیم، از آن استفاده ادبی و اصولی و فقهی و کلامی و فلسفی و عرفانی می‏شود، دارای «تأویل» نیز هست که هرگز با لغت و ادبیات و فقه و اصول و مانند این‏ها به دست نمی‏آید.
آیات فراوانی در قرآن، بهشت را دو گونه «جنةاللقاء» و «جنّات حسی ظاهری» می‏دانند که فهمیدن هر دو قسم، به ویژه جنّات حسی: ﴿جَنّتٍ تَجری مِن تَحتِهَا الاَنهر) 1 آسان است؛ امّا فهمیدنِ ﴿مَثَلُ الجَنَّةِ الَّتی وُعِدَ المُتَّقونَ تَجری مِن تَحتِهَا الاَنهرُ اُکُلُها دائِم) 2 دشوار است، زیرا در این آیه سخن از مَثَل بهشت است، پس خود بهشت یا «تأویل» و «ممثّل» این مَثَل، چیز دیگری است که فهمش مقدور هر کسی نیست.
همچنین در معرّفی دنیا می‏فرماید: ﴿واضرِب لَهُم مَثَلَ الحَیوةِ الدُّنیا کَماءٍ اَنزَلنهُ مِنَ السَّماءِ فاختَلَطَ بِهِ نَباتُ الاَرضِ فَاَصبَحَ هَشیمًا تَذروهُ الرِّیحُ وکانَ اللهُ عَلی کُلِّ شی‏ءٍ مُقتَدِرا) 3 این خود دنیا نیست که پژمرده می‏شود، زیرا دنیا غیر از زمین، باغ، بوستان، آب و باران است و اگر این‏ها دنیا بودند، دیگر «مَثَل» نامیده نمی‏شدند، چون پیامدش، اتحاد «مَثَل» و «ممثّل» است.
قلمرو حرکت، نتیجه‏ای جز طلوع و غروب، فراز و فرود، غنا و فقر و حیات و موت ندارد و فصول چهارگانه متحول آن، مشهود همگان است، بنابراین دنیای طبیعی را نمی‏توان به مَثَل یاد شده تبیین کرد.
از سوی دیگر، زمین و آسمان، باغ و بوستان، آب و باران، طبیعت و ناسوت و عالم ملک، هر یک آیت الهی است و ذات اقدس خداوندی هرگز آن را نکوهش نکرده است، پس دنیای مذموم غیر از این‏هاست.
از آنچه در تفاوت «تفسیر و تأویل» بیان شد، فرق بین «مفسّر و مؤوّل» نیز به خوبی روشن گردید: «مُؤوِّل» حقیقی کسی است که از معنای آیه به حقیقتی برسد که لفظ گویای آن نیست و اگر کسی چنین قدرتی نداشته باشد و به تأویل اقدام کند، «تأویل» به رأی کرده است.
ابن عبّاس نیز که خود را عالم به «تأویل» خوانده است 1 ، از آن‏روست که «تأویل» را همان «تفسیر» پنداشته است. ممکن است وی تأویل چند آیه از قرآن را از استاد خویش امیرمؤمنان(علیه‌السلام) فراگرفته باشد؛ امّا بدان معنا نیست که تأویل قرآن نزد اوست.
تفاوت تعبیر خواب و تأویل
تعبیر رؤیا به عالم الفاظ و مفاهیم ارتباط دارد و معبّر با استفاده از آن‏ها بیننده رؤیا را از صورت منامیّه می‏گذراند و به حقیقت آن می‏رساند، زیرا آنچه انسانْ نخست در خواب می‏بیند، اگر اضغاث احلام نباشد، حق است؛ ولی قوه متخیّله صورت‏هایی را بر آن می‏افزاید؛ یا از آن می‏کاهد و پس از بیدار شدن، آخرین صورت را که به یاد دارد برای معبّر نقل می‏کند و معبّر باید از این صورت‏ها بگذرد و به صورت نخستین برسد که حق است. او اگر دارای چنین قدرتی باشد، دانای به تعبیر است، وگرنه تعبیر به رأی کرده است.
تأویل رؤیا محقق شدن آن در بیرون است، پس «تأویل» وجود خارجی رؤیاست و «تعبیر» صورت مفهومی آن، هرچند قرآن کریم گاهی «تأویل» را مرادفِ «تعبیر» هم به کار برده است؛ دو نمونه: 1. در شرح زندانی شدن یوسف(علیه‌السلام): دو زندانی از وی تأویل رؤیای خود را خواستند و حضرت فرمود که پیش از آنکه طعامی برای شما بیاورند، تأویل رؤیای شما را می‏گویم: ﴿نَبِّئنا بِتَأویلِهِ اِنّا نَرکَ مِنَ المُحسِنین ٭ قالَ لایَأتیکُما طَعامٌ تُرزَقانِهِ اِلاّنَبَّأتُکُما بِتَأویلِه) 2 آن‏گاه پس از دعوت آنان به «توحید» فرمود که یکی از شما دو نفر آزاد و ساقی دربار می‏گردد و آن دیگری به دار آویخته خواهد شد.
این بیان در حقیقت، «تعبیر» است که «تأویل» نامیده شده است، زیرا جریان آن دو زندانی هنوز در مرحله الفاظ و صور ذهنی بوده و در خارج رخ نداده است.
2. در داستان شاه مصر: ﴿قالوا اَضغثُ اَحلمٍ وما نَحنُ بِتَأویلِ الاَحلمِ بِعلِمین) 1 پس «تأویل» که حقیقت خارجی و عینی است، گاهی مرادف «تعبیر» آمده است که از مقوله الفاظ و مفاهیم ذهنی است.
بر این اساس، وقتی گفته می‏شود که کلّ قرآن «تأویل» دارد، می‏تواند معانی ذهنی (تعبیر) یا وجود حقایق خارجی (تأویل) مراد باشد که قرآن در ظرف آن ظهور می‏کند و در بعضی آیات هم که آمده است در قیامت تأویل قرآن روشن می‏شود 2 ، لزوماً وجود خارجی آن مراد نیست، زیرا به مفهوم ذهنی آن هم «تأویل» گفته شده است و این دو اصطلاح (تأویل و تعبیر)، مثبتین هستند. البته اگر به طور حصر در یکی از دو معنای مزبور به کار رود، جمع هر دو پذیرفته نیست.
تأویل چنانچه با روایتی تأیید شود، یا شاهد قرآنی داشته باشد یا لطایف عقلی آن را همراهی کند و نیز مخالف با ظواهر دینی و برهان عقلی نباشد، پذیرفتنی و معتبر است، وگرنه اعتبار ندارد. [ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیر تسنیم قالب : تفسیری موضوع اصلی : شیوه ی برداشت از قرآن گوینده : آیت الله جوادی آملی
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  «واو» عطف یا استیناف؟ - سيد علي بهبهاني
اگر حرف «واو» در ﴿والرّسِخون﴾ برای عطف باشد، کلمه ﴿والرّسِخون﴾ به ﴿الله﴾ عطف می‏شود، در نتیجه تأویل قرآن را جز خدا و راسخان در علم، کسی نمی‏داند؛ ولی چنانچه «واو» استینافی باشد، پس از آن، جمله از نو آغاز و آیه چنین معنا می‏شود که «و راسخان در علم می‏گویند ما به آن ایمان آوردیم؛ همه از نزد خداست»، در نتیجه راسخان به تأویل قرآن عالم نیستند و به مدد روایات معتبر موجود و برهان قطعی، آگاهی اهل بیت(علیهم‌السلام) از تأویل ثابت شود، بنابراین پیامد استینافی دانستن «واو»، حصر علمِ به تأویل نسبت به خداست؛ ضمن اینکه با نظم آیه نیز سازگارتر است.
اگر کسی راسخان در علم را آگاه از تأویل قرآن ندانست (مانند برخی از اهل اسلام)، ناگزیر باید «واو» را استینافی بداند؛ امّا چنانچه راسخان در علم و عترت طاهره(علیهم‌السلام) را عالم به تأویل دانست، می‏تواند «واو» را عطفی یا استینافی بداند؛ و در همان حال که واو را استینافی می‏داند می‏تواند به استناد دلیل عقلی و نقلی معتبر، راسخان در علم را آگاه از تأویل بداند.
«امامیّه» ادلّه‏ای بر عاطفه بودن «واو» آورده‏اند 1 و «اهل سنّت» نیز که معتقدند علم به تأویل را جز خدا نمی‏داند، ادله‏ای بر استینافی بودن آن ذکر کرده‏اند 2. نزد امامیّه، بی‏تردید عترت طاهره(علیهم‌السلام) به کنه تنزیل و تأویل قرآن عالم‏اند، پس این بحث ثمره‏ای عملی ندارد؛ امّا پیش اهل سنت نتایج فراوانی دارد، از این‏رو بر استینافی بودن «واو» اصرار می‏ورزند.
آیا شاهدی بر عطفی بودن «واو» هست، تا همان‏گونه که عالِم بودن عترت طاهره(علیهم‌السلام) از دیگر ادلّه ثابت می‏شود، از این آیه نیز به دست آید؛ یا شاهد لفظی بر عاطفه بودن آن نیست؟ عاطفه نبودن «واو» در این آیه به اتقان ادله دیگر آسیبی نمی‏رساند؛ لیکن مفادشان مخصّص یا مقیّد منفصلی است بر حصر آیه که در تفسیر آیه سهم ندارد، مگر روایتی ظهور کامل داشته باشد که ﴿والرّسِخون﴾ عطف بر ﴿الله﴾ است که خود قرینه بیرونی تفسیر می‏شود. احتیاج قرآن در تبیین خطوط فرعی مدالیل خود، نظیر تقییدِ اطلاق، تخصیصِ عموم و...، منافی استقلال آن در خطوط اصلی نیست.
کسانی که علم به «تأویل» را ویژه خدای سبحان می‏دانند نمی‏توانند آن بحث کلامی را با تفسیر درآمیزند و آن را دلیلی بر استینافی بودن «واو» قلمداد کنند، مگر آن را دلیل لبّی متصل یا منفصل دانسته و به استنادش عاطفه بودن «واو» را نفی کنند.
هرچند انسان‏های کامل معصوم(علیهم‌السلام) بالاصاله و شاگردان مکتب آن ذوات قدسی (در حدّ خود) بالتبع عالم به تأویل‏اند و این مطلب سامی با ادله متقن دیگر ثابت شده است، ظاهر آیه مورد بحث نیز استینافی بودن «واو» است نه عطف و تشریک، زیرا در آیه مورد بحث دو تقسیم مطرح هست که هر یک دارای دو قسم است و بنابر استینافِ حرف «واو»، اَضلاع متقابل هر یک از دو قسم روشن است؛ ولی اگر آن را عاطفه بدانیم اضلاع تقسیم دوم هماهنگ نخواهند بود.
توضیح آنکه تقسیم اول به لحاظ آیات قرآن است: ﴿مِنهُ ءایتٌ مُحکَمتٌ هُنَّ اُمُّ الکِتبِ واُخَرُ مُتَشبِهت﴾ که در آن، دو ضلع متقابل آن مذکور و روشن است و تقسیم دوم به لحاظ افراد امّت در برابر آن است: ﴿فَاَمَّا الَّذینَ فی قُلوبِهِم زَیغٌ... والرّسِخونَ فِی العِلم... ﴾ که در این فرض، دو ضلع متقابل آن مذکور و معلوم‏اند؛ ولی اگر حرف «واو» عاطفه باشد، ضلع دوم تقسیم دوم مذکور نیست، هرچند می‏توان آن را با شواهد فهمید.
برای ترجیح عطف بر استیناف شاید گفته شود تناسب حکم و موضوع و مناسبت نزدیک بین مسندٌ الیه و مسند ایجاب می‏کند که اگر عنوان علما، راسخون در علم و نظایر آن مطرح شده است، مسند علمی به آن اسناد داده شود؛ نه کار غیر علمی مانند ایمان اعماگونه (کورکورانه) یا عامیانه. رعایت تناسب مذکور ایجاب می‏کند که راسخون در علم، معطوف بر الله و مسند الیهِ ﴿یَعلَم﴾ باشد.
لازم است عنایت شود که اسناد معرفت یا ایمان عارفانه، قول محققانه و فعل آگاهانه به علما و راسخان در علم و مانند آن، هم حافظ تناسب مزبور است و هم در قرآن حکیم واقع شده است؛ مانند ﴿لکِنِ الرّسِخونَ فِی العِلمِ مِنهُم والمُؤمِنونَ یُؤمِنونَ بِما اُنزِلَ اِلَیک) 1 ﴿قالَ الَّذینَ اوتُوا العِلمَ اِنَّ الخِزی الیَومَ والسّوءَ عَلَی الکفِرین) 2 ﴿اِنَّ الَّذینَ اُوتُوا العِلمَ مِن قَبلِهِ اِذا یُتلی عَلَیهِم یَخِرّونَ لِلاَذقانِ سُجَّدا) 3 ﴿وقالَ الَّذینَ اوتُوا العِلمَ وَیلَکُم ثَوابُ اللهِ خَیر) 4 و ﴿اِنَّما یَخشَی اللهَ مِن عِبادِهِ العُلَمؤُا) 5 که در همه این موارد و نظایر آن، ایمان و قول و فعل آگاهانه به عالمان اسناد داده شده است و در آیه مورد بحث نیز سخن محققانه و ایمان آگاهانه، به راسخان در علم اسناد دارد؛ نه اعماگونه یا عامیانه؛ همچنین آیه نیایش‏های محققانه را به آنان نسبت می‏دهد.
رأی علاّمه طباطبایی درباره «واو» در ﴿والرّسِخون﴾ :
استاد، علاّمه طباطبایی با دو دلیل، «واو» را استینافی می‏دانند 6 ، در نتیجه از ﴿والرّسِخون... ﴾ به بعد، آغاز جمله‏ای مستقل است:
1. اگر «واو» ربطی و عطف باشد، چون کلمه ﴿اَمَّا﴾ در ﴿فَاَمَّا الَّذینَ فی قُلوبِهِم زَیغ﴾ برای تفصیل دو گروه بیماردلان و انسان‏های سلیم القلب است، یک طرف آن، ﴿الَّذینَ فی قُلوبِهِم زَیغ﴾ است و طرف دومش ذکر نمی‏شود؛ ولی در صورت استینافی بودن واو،﴿والرّسِخون﴾ در مقابل گروه نخست قرار گرفته و جمله کامل می‏شود و هر دو تفصیل را دربر می‏گیرد. بر این اساس، نظم ادبی می‏طلبد که ﴿والرّسِخون﴾ در مقابل ﴿فَاَمَّا الَّذینَ فی قُلوبِهِم زَیغ﴾ و ضلع دوم آن باشد.
این دلیل سیاقی نسبت به برخی ادله سیاقی دیگران، راجح است.
2. اگر «واو» حرف ربط باشد، مفاد آیه این است که علم به تأویل را کسی جز خدا و راسخان در علم نمی‏داند، در نتیجه به یقین، مراد از ﴿والرّسِخونَ فِی العِلم﴾ پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم و مؤمنان‏اند، چون در دل‏های مردم با ایمان زیغ نیست و آنان پیرو تأویلِ نابجای متشابه نیستند؛ یعنی از پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم و مؤمنانِ دیگر در یک عنوان و با یک تعبیر یاد شده است، با اینکه قرآن کریم هر جا سخن از پیامبر و امّت به میان می‏آورد و در مقام بیان حکم مشترک میان پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم و مؤمنان است، نام مبارک ایشان‏صلی الله علیه و آله و سلم را جداگانه و با احترامی خاص می‏آورد و سپس از مؤمنان نام می‏برد: ﴿ءامَنَ الرَّسولُ بِما اُنزِلَ اِلَیهِ مِن رَبِّهِ والمُؤمِنون) 1 ﴿اِنَّ اَولَی النّاسِ بِاِبرهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعوهُ وهذا النَّبِی والَّذینَ ءامَنوا) 2 ﴿ثُمَّ اَنزَلَ اللهُ سَکینَتَهُ عَلی رَسولِهِ وعَلَی المُؤمِنین) 3 ﴿لکِنِ الرَّسولُ والَّذینَ ءامَنوا مَعَه... ) 1 و ﴿لایُخزِی اللهُ النَّبی والَّذینَ ءامَنوا مَعَه) 2
در آیه مورد بحث نیز اگر واو عاطفه می‏بود، ادب قرآن کریم اقتضا می‏کرد که بفرماید «... إلاّ الله و رسوله و الرّاسخون فی العلم... »، پس عدم ذکر جداگانه نام مبارک آن حضرت روشن می‏کند که واو عاطفه نیست و مراد آن نیست که راسخان در علم، عالم به تأویل و شریک در این حکم باشند.
دلیل دوم استاد، علامه طباطبایی(قدس‌سرّه) با نکات ذیل نقدپذیر است:
1. «واو» چه ربطی باشد یا استینافی، به یقین ﴿والرّسِخون﴾ رسول خدا و مؤمنان را دربر می‏گیرد.
2. در همه موارد یاد شده باید نام مبارک پیامبر اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم جدا از نام سایر مؤمنان ذکر شود؛ ولی در آیه تطهیر که درباره خصوص پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم و عترت طاهره(علیهم‌السلام) است، این جدایی نیست: ﴿اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ ویُطَهِّرَکُم تَطهیرا) 3 و در آیه مورد بحث نیز مراد از ﴿والرّسِخون﴾ عموم مؤمنان نیست، بلکه ثابت خواهد شد که تنها عترت طاهره(علیهم‌السلام) راسخ در علم و عالم به تأویل قرآن‏اند.
آری در آیه ﴿اَطیعُوا اللهَ واَطیعُوا الرَّسولَ واُولِی الاَمرِ مِنکُم... ) 4 با اینکه سخن از پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم و عترت طاهره(علیهم‌السلام) است، نام آن حضرت جدا ذکر شده است، چون می‏خواهد بفرماید که اطاعت، منحصر به خدا و پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم نیست، بلکه پس از پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم نیز کسانی هستند که اطاعت آنان واجب است و اگر «اولوا الامر» مطرح نمی‏شد، دستور آیه مزبور برای پس از ارتحال آن حضرت‏صلی الله علیه و آله و سلم کافی نبود و چنانچه به طور عموم می‏فرمود: «أطیعوا الله و المؤمنین» مراد به خوبی بیان نمی‏شد، از این‏رو باید «اولوا الأمر» کنار «الرّسول» ذکر می‏شد؛ امّا آنجا که انگیزه‏ای برای تفصیل نیست و وجود مبارک پیامبر اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم مقابل توده مؤمنان قرار ندارد، دلیلی هم برای ذکر جداگانه نام آن حضرت‏صلی الله علیه و آله و سلم نیست.
گفتنی است که استاد علاّمه طباطبایی در پاسخ این اشکال که اگر «واو» استینافی باشد، با جمله ﴿وما یَعلَمُ تَأویلَهُ اِلاَّ الله﴾ مطلب تمام می‏شود و طبق ظاهر حصر، جز خدا به تأویل قرآن آگاه نیست، با اینکه عترت طاهره(علیهم‌السلام) به یقین تأویل قرآن را می‏دانند، می‏فرمایند که ظاهراً این حصر، اضافی است نه حقیقی؛ مانند ﴿قُل لایَعلَمُ مَن فِی السَّموتِ والاَرضِ الغَیبَ اِلاَّ الله) 1 که علم غیب را در انحصار خدای سبحان می‏داند؛ ولی آیه ﴿علِمُ الغَیبِ فَلا یُظهِرُ عَلی غَیبِهِ اَحَدا ٭ اِلاّمَنِ ارتَضی مِن رَسولٍ فَاِنَّهُ یَسلُکُ مِن بَینِ یَدَیهِ ومِن خَلفِهِ رَصَدا) 2 و ﴿تِلکَ مِن اَنباءِ الغَیبِ نوحیها اِلَیک) 3 حصر آن را می‏شکنند این موارد می‏توانند مُقَیِّد یا حاکم بر آن اطلاق باشند؛ یا «خاص» آن عام به شمار آیند.
نظریه علامه طبرسی در عاطفه بودن «واو» :
امین الاسلامِ عاطفی بودن «واو» را تأیید می‏کند، زیرا پیامد استینافی بودن «واو» آن است که جز خدا کسی تأویل قرآن را نداند، در حالی که تفسیر قرآن کریم همواره میان صحابه و تابعان رواج داشته است و در مورد هیچ آیه‏ای هم به دلیل متشابه بودن متوقف نشده و هرگز از تفسیر آیه‏ای اظهار عجز نکرده یا نگفته‏اند که تأویل آن نزد خداست، بنابراین «واو» ربطی است و راسخان در علم، یعنی کسانی که در تفسیر قرآن کوشیده‏اند، از تأویل آن با خبرند 1.
در نقد این رأی می‏توان گفت که نگرشی دقیق به تفاوت «تفسیر» و «تأویل»، ضعف دلیل ایشان را به خوبی آشکار می‏سازد: با آشنایی به قواعد ادبی، فقه، اصول، علوم عقلی و ارجاع متشابهات به محکمات می‏توان به تفسیر اقدام کرد، چون تفسیر متشابه، بازگرداندن آن به محکم است و هرگاه کسی بتواند فروع را به اصول، ذوالقرینه را به قرینه، منسوخ را به ناسخ، مجمل را به مبیّن و مطلق و عام را به مقیّد و مخصّص بازگرداند، می‏تواند قرآن را تفسیر کند و مفسّران نیز چنین کرده‏اند؛ لیکن این کار، با تأویل قرآن ربط ندارد، زیرا تأویل از سنخ الفاظ و مفاهیم نیست، در نتیجه با تفسیر تفاوت دارد، هرچند در مواردی و نیز نزد بعضی از پیشگامان فنّ تفسیر، عنوان «تأویل» صبغه تفسیری دارد و با الفاظ و معانی در ارتباط است.
رأی علامه بلاغی درباره ربطی بودن «واو» :
علامه بلاغی برای اثبات ربطی بودن «واو» سه دلیل عقلی، نقلی و سیاقی می‏آورد که توضیح آن چنین است:
1. برهان عقلی: قرآن کریم برای هدایت مردم و بسیاری از آیات آن نیز «متشابه» است. اگر رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم و عترت طاهره(علیهم‌السلام) که حاملان قرآن‏اند، به تأویل متشابهات عالم نباشند، به یقین، دیگران نیز آگاه نیستند، در نتیجه متشابهات فایده‏ای ندارند و تنها دستاویزی برای فتنه‏جویان‏اند، پس به حکم عقل، رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم و ائمّه اطهار(علیهم‌السلام) که حاملان وحی‏اند، باید به تأویل متشابهاتِ قرآن عالم باشند، تا با تبیین حقیقت آن، ریشه فتنه‏انگیزی را بسوزانند.
2. برهان نقلی: پیامبر اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم و عترت طاهرین(علیهم‌السلام) در روایات فراوانی خود را راسخ در علم و عالم به تأویل قرآن شناسانده‏اند 1. عترت طاهره(علیهم‌السلام) عالم به تأویل قرآن بودند و برای دفاع از آن و استوار کردن حقایق آن نبرد می‏کردند، چنان‏که پیامبر اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم برای دفاع از تنزیل آن می‏جنگید.
عمّار می‏گوید که شنیدم از رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم که می‏فرمود: أنا أُقاتل علی‏التنزیل و علیٌّ یقاتل علی التأویل 2 ، پس «واو» باید حرف ربط باشد تا آگاهی از تأویل براساس مفاد روایات، راسخان در علم را نیز دربر گیرد.
3. برهان سیاقی: اگر تأویل قرآن مخصوص خدا باشد و دیگران (عترت طاهره(علیهم‌السلام) و علما) از تأویل آن آگاه نباشند و تنها بر اثر تصلّب دینی به متشابه ایمان آورند: ﴿ءامَنّا بِهِ کُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا﴾، باید قرآن کریم آنان را متصلّب در دین و تسلیم شونده صرف بنامد نه راسخ در علم، با آنکه ﴿والرّسِخونَ فِی العِلم﴾ نشان فضیلت علمی آنان است و همین برتری در علم، سبب ایمان آنان شده است، بنابراین نظم سیاقی آیه که در مقابل ﴿فَاَمَّا الَّذینَ فی قُلوبِهِم زَیغ﴾، فرمود: ﴿والرّسِخونَ فِی العِلم﴾ و نفرمود «و أمّا المتصلّبون فی الإیمان»، نشان می‏دهد که راسخان در علم، عالم به تأویل‏اند، پس «واو» باید حرف ربط باشد 1.
هر یک از سه دلیل ایشان فی نفسه تامّ است؛ امّا هیچ یک مدّعای ایشان را ثابت نمی‏کند: در نقد برهان یکم و دوم باید گفت که این دو دلیل، کلامی‏اند نه تفسیری. آری علم به تأویل برای عترت طاهره(علیهم‌السلام) با ادله دیگر ثابت شده است؛ امّا در بحث تفسیری باید شاهد تفسیری آورد و باید خود آیه دلالت کند که راسخان در علم، تأویل قرآن را می‏دانند؛ یا با استمداد از این آیه یا آیات دیگر یا روایات ثابت شود که ﴿الرّسِخون﴾ بر ﴿الله﴾ عطف است و ادله پیش‏گفته توان اثبات این مطلب را ندارند.
بر این اساس، هم باید ادله بیرونی را حرمت نهیم که ثابت می‏کنند ائمّه(علیهم‌السلام) راسخ در علم و عالم به تأویل قرآن‏اند و در آن کمترین تردید راه ندارد و هم ظهور آیه را حفظ کنیم که در این باره ساکت است. از ظاهر نظم سیاقی ﴿فَاَمَّا الَّذینَ فی قُلوبِهِم زَیغٌ... والرّسِخونَ فِی العِلمِ یَقولونَ ءامَنّا بِه﴾، برمی‏آید که ﴿والرّسِخون﴾ برابرِ ﴿فَاَمَّا الَّذین﴾ و قسیم آن است و دو برهان یاد شده نمی‏توانند خلاف آن را ثابت کنند.
برهان سوم ایشان قوی‏تر است و جنبه تفسیری دارد. آری آنان چون عالم به تأویل‏اند، می‏گویند: ﴿ءامَنّا بِهِ کُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا﴾، پس مجد آنان در ملکه علمی آنان است. این برهان از شمّی قوی در تفسیر حکایت می‏کند؛ امّا در حدّ مقابله با ظهور تقسیمی نیست، زیرا این سیاق ثابت نمی‏کند که آنان در همین زمینه و در علم به تأویل راسخ‏اند، بلکه راسخ‏بودن آنان در خداشناسی و قرآن‏شناسی است که محققانه آن را معجزه و کلام الهی می‏دانند؛ امّا آیه از اینکه عالم به تأویل هم هستند، ساکت است، چنان‏که از برخی تعبیرهای روایی آینده روشن می‏شود که گاهی اعتراف به عجز از معرفت، رسوخ علمی نام می‏گیرد.
خلاصه آنکه دلیل یکم و دوم کلامی است و دلیل سوم تفسیری؛ ولی توان ایستادگی در برابر ظهور و نظم طبیعی آیه مورد بحث را ندارد.
رأی فخر رازی در استینافی بودن «واو» :
ادله معتقدان به استینافی بودن واو نیز مخدوش است. فخر رازی شش دلیل بر استینافی بودن «واو» آورده است که تنها یک دلیل آن (دلیل چهارم) پذیرفتنی است:
دلیل یکم: آیه‏ای تأویل دارد که ظاهرش مراد نباشد: از ظاهر چنین آیه‏ای دست می‏کشیم و آن را بر معنای مجازی حمل می‏کنیم. بر اثر فراوانی معانی مجازی نیز نمی‏توان به مراد بودن یکی از آن‏ها یقین کرد، چون این معانی گاه همسان‏اند؛ یا یکی ظنّی‏تر از دیگر مَجازات است. در صورت نخست، انتخاب و ترجیح یکی از معانی مجازی ممکن نیست و در صورت دوم باید دانست که ﴿اِنَّ الظَّنَّ لایُغنی مِنَ الحَقِّ شیءا) 1 پس فهمیدن تأویل چنین آیاتی شدنی نیست.
گفتنی است وی بر اساس تفکّر جبری اشاعره، همه کارها را بی‏واسطه به خدا نسبت می‏دهد و تکلیف به «ما لا یطاق» را روا می‏داند و آیات ﴿لایُسَلُ عَمّا یَفعَل) 1 و ﴿لایُکَلِّفُ اللهُ نَفسًا اِلاّ وُسعَها) 2 را از «متشابهات» می‏شمارد و معتقد است که باید آن را بر خلاف ظاهر حمل کرد؛ لیکن چون مَجازات فراوان است و اراده هیچ یک قطعی نیست، باید گفت که تأویل این‏گونه آیات را کسی جز خدا نمی‏داند، پس «واو» باید استینافی باشد.
این دلیل را از سه جهت می‏شود نقض کرد:
أ. عدم کفایت ظنّ برای حمل لفظ بر معنای مجازی، تامّ نیست و در معانی حقیقی نیز کمتر می‏توان به قطع دست یافت و به دیگر سخن، قرآن کریم از نظر سند قطعی است؛ امّا جز برخی معارف که معانی آن جزمی است، به عمومات و اطلاقات بسیاری از آیات استدلال شده است که ظنّی است، بنابراین در معانی مجازی هم می‏توان به ظنّ نوعی به دست آمده از ظهور معتبر، بسنده کرد.
ب. تأویل از سنخ مفهوم لفظ و تفسیر نیست تا حقیقت و مجاز لغوی در آن مطرح باشد.
ج. اگر ثابت شود که افراد عادی نمی‏توانند معنای مراد را از معانی مجازی باز شناسند، بدین معنا نیست که هیچ کس چنین توانی را ندارد.
دلیل دوم: خدای سبحان راسخان در علم را می‏ستاید و آنان را نیک می‏شمرد و از اولواالالباب می‏داند، با آنکه در پی متشابهات بودن، کاری نکوهیده و وصف بیماردلان است.
این دلیل به دو نکته نقد می‏شود: أ. آنان که انحراف قلبی دارند تأویل قرآن را طبق هوای خود می‏سازند تا فتنه‏انگیزی کنند؛ امّا راسخان در علم که بر صراط مستقیم حرکت می‏کنند، تأویل قرآن را از خدایی فرا می‏گیرند که معلّم قرآن و مبدأ نزول آن است.
ب. ناپسند بودن طلب تأویل نسبت به عده‏ای، به معنای مطلوب نبودن اصل علم به تأویل نیست، وگرنه خدا نیز علم آن را نداشت.
دلیل سوم: راسخان در علم بدان جهت ستایش شدند که بدون علم به تأویل و از روی تعبّد محض به متشابهات ایمان آوردند: ﴿ءامَنّا بِه﴾. ایمان برپایه تعبّد و انقیاد، کمال است و ستودنی، پس نباید راسخان در علم را عالم به تأویل دانست، بنابراین «واو» ربطی نیست.
این دلیل نیز به نکاتی نقدپذیر است: أ. تعلیق حکم بر وصف، مشعر به علیّت است و در آیه مورد بحث خدای سبحان آنان را به رسوخ در علم ستود نه به ایمان صرف. کسی که کاملاً مطلبی را می‏داند، در علم به آن راسخ است.
ب. چگونه می‏شود کسی که با کوشش و تحقیق و تدبّر به چیزی آگاه می‏شود و به آن ایمان می‏آورد، از فضیلتی برخوردار نباشد و در مقابل، عمل کسی که بی‏تدبّر و تحقیق مطلبی را می‏پذیرد، ممدوح و پسندیده باشد، با آنکه خدای سبحان طبق شاهدهای قرآنی، عالِم را بدان جهت می‏ستاید که پس از تحقیق ایمان می‏آورد: ﴿ویَرَی الَّذینَ اوتوا العِلمَ الَّذی اُنزِلَ اِلَیکَ مِن رَبِّکَ هُوَ الحَقّ) 1 ﴿کِتبٌ اَنزَلنهُ اِلَیکَ مُبرَکٌ لِیَدَّبَّروا ءایتِهِ ولِیَتَذَکَّرَ اولوا الاَلبب) 2
دلیل چهارم: این دلیل اشاره به نکته‏ای تفسیری و فصاحت قرآن کریم است؛ یعنی باید آیه را چنان معنا کنیم که اضمار و حذفی پیش نیاید: اگر واو استینافی باشد، آیه نظم طبیعی خود را دارد که پس از ﴿اَمَّا﴾ دو گروه در مقابل یکدیگر و دو ضلع ﴿اَمَّا﴾ به شمار می‏آیند: گروه نخست ﴿الَّذینَ فی قُلوبِهِم زَیغ﴾ و گروه دوم ﴿والرّسِخون﴾. بر این اساس به تقدیر نیازی نیست؛ امّا اگر واو عطف باشد، گروه دوم نیامده است، تا در برابر گروه نخست، تقسیم ﴿اَمَّا﴾ را کامل کند و ناگزیر باید ضمیر یا اسم اشاره‏ای برای معرّفی این گروه در تقدیر باشد. در این فرض، ضلع مقابل ﴿الَّذینَ فی قُلوبِهِم زَیغ﴾ با آوردن کلمه مقدّر چنین خواهد بود: ﴿وما یَعلَمُ تَأویلَهُ اِلاَّ اللهُ والرّسِخونَ فِی العِلم﴾ «هم یقولون آمنّا به» یا «هؤلاء الرّاسخون یقولون آمنّا به».
در نقد دلیل چهارم می‏توان گفت که این استظهار، تفسیری و بجاست؛ امّا شاید کسانی که ضلع مقابل ﴿الَّذینَ فی قُلوبِهِم زَیغ﴾ را محذوف می‏دانند، در نقد این دلیل بگویند که در قرآن کریم حذف‏هایی از این دست فراوان است؛ مانند ﴿یاَیُّهَا النّاسُ قَد جاءَکُم بُرهنٌ مِن رَبِّکُم واَنزَلنا اِلَیکُم نورًا مُبینا ٭ فَاَمَّا الَّذینَ ءامَنوا بِاللهِ واعتَصَموا بِهِ فَسَیُدخِلُهُم فی رَحمَةٍ مِنهُ وفَضلٍ ویَهدیهِم اِلَیهِ صِرطًا مُستَقیما) 1 در این آیه پس از بیان مطالبی درباره قرآن کریم جمله ﴿فَاَمَّا الَّذینَ ءامَنوا﴾ آمده است؛ لیکن «امّا»ی مقابل آن محذوف است؛ یعنی از گروه دوم که در مقابل ﴿الَّذینَ ءامَنوا بِالله﴾ است، سخنی به میان نیامده است.
از آنجا که حذف یکی از دو ضلع «امّا» در قرآن کریم هست، تقسیم در آیه مورد بحث نیز می‏تواند چنین باشد؛ به ویژه که مطلب پیش از «امّا» در هر دو آیه، درباره قرآن است و این مؤیدی است بر امکان وقوع چنین حذفی در هر دو آیه. افزون بر اینکه ﴿یَقولون﴾ در آیه مورد بحث، دلیلی بر حذف و قرینه‏ای بر محذوف است، با اینکه در آیات پیش گفته (سوره نساء، آیات 175 ـ 174) چنین قرینه و نشانه‏ای هم نیست.
این نقد را می‏توان این‏گونه پاسخ داد که حذف، اضمار و تقدیر در قرآن کریم راه دارد؛ امّا سه نکته را باید دانست:
1. در دَوَران امر میان حذف و عدم آن، اگر بتوانیم کلام را بی‏حذف و تقدیر معنا کنیم، بهتر است.
2. پیش از دو آیه مورد استشهاد سوره «نساء» آیه‏ای است که در آن دو گروه رو در روی یکدیگرند؛ یعنی هر دو ضلع «امّا» آمده است: در آیات پیشین، نخست سخن از اهل ایمان است: ﴿فَاَمَّا الَّذینَ ءامَنوا وعَمِلوا الصّلِحتِ فَیُوَفّیهِم اُجورَهُم ویَزیدُهُم مِن فَضلِه... ) 1 آن‏گاه در مقابل از مستکبران و مستنکفان سخن می‏گوید: ﴿... واَمَّا الَّذینَ استَنکَفوا واستَکبَروا فَیُعَذِّبُهُم عَذابًا اَلیمًا ولایَجِدونَ لَهُم مِن دونِ اللهِ ولِیًّا ولانَصِیرا) 2 و سپس هنگام تقسیم مرحله دوم، به ذکر یکی از دو قسم یعنی ایمان مؤمنان که اهم و افضل است بسنده و ضلع دوم حذف می‏شود و نظم طبیعی نیز همین را می‏طلبد.
3. آیات 162 ـ 153 سوره «نساء» نشان می‏دهند که دو گروه راسخان در علم و مؤمنان غیر راسخ، در یک گروه‏اند و منافقان و کافران و بیماردلان (یعنی غیر مؤمنان) در گروه مقابل آن‏ها؛ در آیه مورد بحث نیز راسخان در علم، برابر بیماردلان‏اند و جمله استینافی است.
در آیات پیش‏گفته آمده است که ما به موسای کلیم(علیه‌السلام) سلطان مبین و تورات و معجزه دادیم؛ امّا تبهکاران در برابر او ایستادگی کردند: ﴿یَسَلُکَ اَهلُ الکِتبِ اَن تُنَزِّلَ عَلَیهِم کِتبًا مِنَ السَّماءِ فَقَد سَاَلوا موسی اَکبَرَ مِن ذلِکَ فَقالوا اَرِنَا اللهَ جَهرَةً فَاَخَذَتهُمُ الصّعِقَةُ بِظُلمِهِم ثُمَّ اتَّخَذوا العِجلَ مِن بَعدِ ما جاءَتهُمُ البَیِّنتُ فَعَفَونا عَن ذلِکَ وءاتَینا موسی سُلطنًا مُبینا ٭ ورَفَعنا فَوقَهُمُ الطّورَ بِمیثقِهِم وقُلنا لَهُمُ ادخُلوا البابَ سُجَّدًا وقُلنا لَهُم لاتَعدوا فِی السَّبتِ واَخَذنا مِنهُم میثقًا غَلیظا) 1 پیروان حضرت موسای کلیم(علیه‌السلام) پس از پیمان‏سپاری، دو گروه شدند: نخست، گروهی منحرف که دل‏های خود را بسته می‏دانند و در این قسمت از آیات، وصف آنان همراه با کیفرشان آمده است: ﴿فَبِما نَقضِهِم میثقَهُم وکُفرِهِم بِءایتِ اللهِ وقَتلِهِمُ الاَنبِیاءَ بِغَیرِ حَقٍّ وقَولِهِم قُلوبُنا غُلفٌ بَل طَبَعَ اللهُ عَلَیها بِکُفرِهِم فَلا یُؤمِنونَ اِلاّ قَلیلا... ) 2 و گروه دوم، راسخان در علم و مؤمنان: ﴿لکِنِ الرّسِخونَ فِی العِلمِ مِنهُم والمُؤمِنونَ یُؤمِنونَ بِما اُنزِلَ اِلَیکَ وما اُنزِلَ مِن قَبلِکَ والمُقیمینَ الصَّلوةَ والمُؤتونَ الزَّکوةَ والمُؤمِنونَ بِاللهِ والیَومِ الاءخِرِ اُولئِکَ سَنُؤتیهِم اَجرًا عَظیما) 3
در این آیات، راسخان در علم و مؤمنان همردیف و در برابر گروهی هستند که می‏گفتند: ﴿قُلوبُنا غُلف﴾. اصولاً در قرآن کریم عالم و مؤمن، با حفظ مرتبه و درجه خاص هر یک، کنار یکدیگر و در یک گروه می‏آیند: ﴿یَرفَعِ اللهُ الَّذینَ ءامَنوا مِنکُم والَّذینَ اوتُوا العِلمَ دَرَجت) 4
دلیل پنجم: فخر رازی در این دلیل نیز همان استدلال دلیل سوم را آورده و فقط به جای ﴿ءامَنّا بِه﴾ از ﴿کُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا﴾ مدد جسته و همچنین آیه ﴿اِنَّ اللهَ لایَستَحیی اَن یَضرِبَ مَثَلاً ما بَعوضَةً فَما فَوقَها فَاَمَّا الَّذینَ ءامَنوا فَیَعلَمونَ اَنَّهُ الحَقُّ مِن رَبِّهِم واَمَّا الَّذینَ کَفَروا فَیَقولونَ ماذا اَرادَ اللهُ بِهذا مَثَلا) 1 را شاهد دلیل سوم و پنجم آورده است. وقتی خدای سبحان مَثَلی را برای بیان حقیقتی می‏گوید، مؤمنان اگر به راز و رمز مَثَل آگاه هم نباشند، می‏دانند کار خدا حقّ است و در کمال تعبّد آن را می‏پذیرند. آری انقیاد در پیشگاه خدا از ویژگی‏های ایمان است، اگر چه ایمان آورنده اسرار آن را نداند.
نقد این دلیل همان نقد دلیل سوم است که گذشت.
دلیل ششم: از ابن عبّاس نقل شده است که تفسیر قرآن چهار قسم است:
1. تفسیری که همه می‏توانند و باید آن را بدانند؛ مانند تفسیر احکام الهی و حلال و حرام.
2. لطایف ادبی و فصاحت و بلاغت که ادیبان آن را می‏فهمند.
3. معارف بلندی که بهره عالمان دین است.
4. اموری که جز خدا به آن‏ها آگاه نیست 2 3.
قبل از نقد این دلیل می‏توان گفت که به قرینه روایات خاص، حصر وارد در آیه [مورد بحث] نسبی است، همان‏طور که حصر ﴿قُل لایَعلَمُ مَن فِی السَّموتِ والاَرضِ الغَیبَ اِلاَّالله) 4 به قرینه ﴿اِلاّمَنِ ارتَضی مِن رَسول) 5 نسبی است.
دلیل ششم از جهاتی مخدوش است، زیرا شاید این سخن ابن عباس حدیث نباشد و اگر هم حدیث باشد، مرفوع است و بی‏اعتبار و نیز با روایات و ادلّه‏ای معارض است که مفادشان این است که نمی‏شود چیزی در قرآن باشد و رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم و عترت طاهره(علیهم‌السلام) آن را ندانند 1. چگونه؟ با اینکه قرآن بر قلب مبارک حضرت ختمی نبوّت‏صلی الله علیه و آله و سلم فرود آمده است و آن حضرت‏صلی الله علیه و آله و سلم به تصریح خدای سبحان، هم معلّم قرآن است: ﴿ویُعَلِّمُهُمُ الکِتبَ والحِکمَة) 2 و هم مفسّر آن: ﴿واَنزَلنا اِلَیکَ الذِّکرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَیهِم) 3
گفتنی است که این ادلّه شش‏گانه، هیچ یک تفسیری نیست، جز دلیل چهارم. [ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیر تسنیم قالب : تفسیری موضوع اصلی : آیات خاص گوینده : آیت الله جوادی آملی
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  فتنه - سيد محمد کاظميني
فتنه از آمیختن مطالب حق با باطل پدید می آید
یعنی در فتنه مطالب حق هم ارائه می شود ولی صاحبان "لب" را می طلبد که از اغراض درونی و نا به حق ارائه دهندگان آگاهی یافته و آنها را افشا نمایند. [ نظرات / امتیازها ]
منبع : قالب : اجتماعی موضوع اصلی : علم گوینده : سید محمد کاظمینی
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  منظور از آیات محکم و متشابه چیست ؟ - مسعود ورزيده
واژه ((محکم )) در اصل از ((احکام )) به معنى ممنوع ساختن ، گرفته شده است و به همین دلیل به موجودات پایدار و استوار، محکم مى گویند، زیرا عوامل انحرافى را مى زدایند و نیز سخنان روشن و قاطع که هر گونه احتمال خلاف را از
خود دور مى سازد محکم مى گویند (راغب در مفردات مى گوید: حکم (و حکمه ) در اصل به معنى منع است ) و دانش را از این جهت حکمت مى گویند که انسان را از بدیها باز مى دارد.
بنابراین مراد از ((آیات محکمات ))آیاتى است که مفهوم آن به قدرى روشن است که جاى گفتگو و بحث در آن نیست ، آیاتى همچون قل هو الله احد ((بگو او است خداى یگانه ))، لیس کمثله شى ء ((هیچ چیز همانند او نیست ))، الله خالق کل شى ء ((خداوند آفریننده و آفریدگار همه چیز است ))، للذکر مثل حظ الانثیین ((سهم ارث پسر معادل سهم دو دختر است )) و هزاران آیه مانند آنها درباره عقاید و احکام و مواعظ و تواریخ ، همه از محکمات مى باشند.
این آیات (محکمات ) در قرآن ((ام الکتاب )) نامیده شده ، یعنى اصل و مرجع و مفسر و توضیح دهنده آیات دیگر است .
واژه ((متشابه )) در اصل به معنى چیزى است که قسمتهاى مختلف آن ، شبیه یکدیگر باشد، به همین جهت به جمله ها و کلماتى که معنى آنها پیچیده است و گاهى احتمالات مختلف درباره آن داده مى شود، ((متشابه )) مى گویند، و منظور از متشابهات قرآن همین است ، یعنى آیاتى که معانى آن در بدو نظر پیچیده است ، و در آغاز، احتمالات متعددى در آن مى رود، اگر چه با توجه به آیات محکم ، تفسیر آنها روشن است .
گرچه درباره محکم و متشابه ، مفسران احتمالات زیادى داده اند ولى آنچه
ما در بالا گفتیم هم با معنى اصلى این دو واژه کاملا مناسب است ، و هم با شاءن نزول آیه ، و هم با روایاتى که در تفسیر آیه وارد شده ، و هم با خود آیه مورد بحث ، سازگارتر مى باشد.
زیرا در ذیل آیه فوق مى خوانیم که افراد مغرض ، همیشه آیات متشابه را دستاویز خود قرار مى دهند، بدیهى است آنها از آیاتى سوء استفاده مى کنند که در بدو نظر تاب تفسیرهاى متعددى دارد و این خود مى رساند که ((متشابه )) به آن معنى است که در بالا گفته شد.
براى نمونه آیات متشابه ، قسمتى از آیات مربوط به صفات خدا و چگونگى معاد را مى توان ذکر کرد، مانند ((ید الله فوق ایدیهم )) ((دست خدا بالاى دستهاى آنها است )) که درباره قدرت خداوند مى باشد ((و الله سمیع علیم ))((خداوند شنوا و دانا است )) که اشاره به علم خدا است و مانند ((و نضع الموازین القسط لیوم القیمة ))((ترازوهاى عدالت را در روز رستاخیز قرامى دهیم )) که درباره وسیله سنجش اعمال سخن مى گوید:
بدیهى است نه خداوند دست (به معنى عضو مخصوص ) دارد و نه گوش (به همین معنى ) و نه ترازوى سنجش اعمال ، شبیه ترازوهاى ماست ، بلکه اینها اشاره به مفاهیم کلى قدرت و علم و وسیله سنجش ‍ مى باشد.
این نکته نیز لازم به یادآورى است که محکم و متشابه ، به معنى دیگرى نیز در قرآن آمده است ، در اول سوره هود مى خوانیم ((کتاب احکمت آیاته )) در این آیه تمام آیات قرآن ، ((محکم )) قلمداد شده است ، و منظور از آن ارتباط و به هم پیوستگى آیات قرآن است . و در آیه 23 سوره ((زمر)) مى خوانیم ((کتابا متشابها... یعنى کتابى که تمام آیات آن ، متشابه است ، ((متشابه )) در اینجا یعنى همانند یکدیگر
از نظر درستى و صحت و حقانیت .
از آنچه درباره محکم و متشابه گفتیم معلوم شد که یک انسان واقع بین و حقیقتجو براى فهم کلمات پروردگار، راهى جز این ندارد که همه آیات را در کنار هم بچیند و از آنها حقیقت را دریابد، و اگر در ظواهر پاره اى از آیات ، در ابتداى نظر، ابهام و پیچیدگى بیابد، با توجه به آیات دیگر، آن ابهام و پیچیدگى را برطرف سازد و به کنه آن برسد.
در حقیقت ، ((آیات محکم )) از یک نظر همچون شاهراههاى بزرگ و ((آیات متشابه )) همانند جاده هاى فرعى هستند، روشن است که اگر انسان در جاده هاى فرعى ، احیانا سرگردان شود، سعى مى کند خود را به نخستین شاهراه برساند و از آنجا مسیر خود را اصلاح کرده و راه را پیدا کند.
تعبیر از محکمات به ((ام الکتاب )) نیز مؤ ید همین حقیقت است ، زیرا واژه ((ام )) در لغت به معنى اصل و اساس هر چیزى است و اگر ((مادر)) را ((ام )) مى گویند به خاطر این است که ریشه خانواده و پناهگاه فرزندان در حوادث و مشکلات مى باشد و به این ترتیب ، محکمات ، اساس و ریشه و مادر آیات دیگر محسوب مى گردد.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیرنمونه قالب : تفسیری موضوع اصلی : متشابه گوینده : مسعود ورزیده
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  چرا بخشى از آیات قرآن ، متشابه اند؟ - مسعود ورزيده
با اینکه قرآن نور و روشنائى و سخن حق و آشکار است و براى هدایت عموم مردم آمده ، چرا آیات متشابه دارد؟ چرا محتواى بعضى از آیات آن پیچیده است که موجب سوء استفاده فتنه انگیزها شود؟
این موضوع بسیار با اهمیتى است که شایان دقت است ، بطور کلى ممکن است جهات ذیل ، فلسفه وجود آیات متشابه در قرآن باشد:
الف ) الفاظ و عباراتى که در گفتگوهاى انسانها به کار مى رود تنها براى نیازمندیهاى روزمره به وجود آمده ، و به همین دلیل ، به محض اینکه از دایره زندگى
محدود مادى بشر خارج مى شویم و مثلا سخن درباره آفریدگار که نامحدود از هر جهت است به میان مى آید، به روشنى مى بینیم که الفاظ ما قالب آن معانى نیست و ناچاریم کلماتى را به کار بریم که از جهات مختلفى نارسائى دارد، همین نارسایى هاى کلمات ، سرچشمه قسمت قابل توجهى از متشابهات قرآن است ، آیات ((ید الله فوق ایدیهم )) یا ((الرحمن على العرش استوى )) یا ((الى ربها ناظرة )) که تفسیر هر کدام در جاى خود خواهد آمد از این نمونه است و نیز تعبیراتى همچون ((سمیع )) و ((بصیر)) همه از قبیل مى باشد که با مراجعه به آیات محکم ، تفسیر آنها به خوبى روشن مى شود.
ب ) بسیارى از حقایق مربوط به جهان دیگر، یا جهان ماوراى طبیعت است که از افق فکر ما دور است و ما به حکم محدود بودن در زندان زمان و مکان ، قادر به درک عمق آنها نیستیم ، این نارسائى افکار ما و بلند بودن افق آن معانى ، سبب دیگرى براى تشابه قسمتى از آیات است ، مانند بعضى از آیات مربوط به قیامت و امثال آن .
و این درست به آن مى ماند که کسى بخواهد براى کودکى که در عالم جنین زندگى مى کند، مسائل این جهان را تشریح کند، اگر سخنى نگوید، کوتاهى کرده و اگر هم بگوید ناچار است مطالب را به صورت سربسته ادا کند زیرا شنونده در آن شرایط، توانائى و استعداد بیشتر از این را ندارد.
ج ) یکى دیگر از اسرار وجود متشابه در قرآن ، به کار انداختن افکار و اندیشه ها و به وجود آوردن جنبش و نهضت فکرى در مردم است ، و این درست به مسائل فکرى پیچیده اى مى ماند که براى تقویت افکار اندیشمندان ، طرح مى شود
تا بیشتر به تفکر و اندیشه و دقت و بررسى در مسائل بپردازند.
د) نکته دیگرى که در ذکر متشابه در قرآن وجود دارد و اخبار اهل بیت (علیهم السلام ) آنرا تاءیید مى کند، این است که وجود این گونه آیات در قرآن ، نیاز شدید مردم را به پیشوایان الهى و پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) و اوصیاى او روشن مى سازد و سبب مى شود که مردم به حکم نیاز علمى به سراغ آنها بروند و رهبرى آنها را عملا به رسمیت بشناسند و از علوم دیگر و راهنمایى هاى مختلف آنان نیز استفاده کنند، و این درست به آن مى ماند که در پاره اى از کتب درسى ، شرح بعضى از مسائل به عهده معلم و استاد گذارده مى شود، تا شاگردان ، رابطه خود را با استاد قطع نکنند و بر اثر این نیاز، در همه چیز از افکار او الهام بگیرند و در واقع قرآن ، مصداق وصیت معروف پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) است که فرمود: ((انى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و اهل بیتى و انهما لن یتفرقا حتى یردا على الحوض ):
((دو چیز گرانمایه را در میان شما به یادگار مى گذارم : کتاب خدا و خاندانم و این دو هرگز از هم جدا نمى شوند تا در قیامت در کنار کوثر به من برسند)).
ه ) مساءله آزمایش افراد و شناخته شده فتنه انگیزان از مؤ منان راستین نیز فلسفه دیگرى است که در آیه به آن اشاره شده است .

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیرنمونه قالب : تفسیری موضوع اصلی : متشابه گوینده : مسعود ورزیده
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  تاویل چیست ؟ - مسعود ورزيده
درباره معنى ((تاویل )) سخن بسیار گفته اند، آنچه به حقیقت نزدیک تر است این است که تاویل در اصل لغت به معنى ((بازگشت دادن چیزى )) است ، بنابراین هر کار و یا سخنى را که به هدف نهایى برسانیم تاءویل نامیده مى شود، مثلا اگر کسى اقدامى کند و هدف اصلى اقدام او روشن نباشد و در پایان آن را مشخص ‍ کند اینکار را ((تاویل )) مى گویند، همانطور که در سرگذشت موسى (علیه السلام ) و آن مرد دانشمند مى خوانیم که او کارهائى در سفر خود انجام داد که هدف آن روشن نبود (مانند شکستن کشتى ) و به همین دلیل موسى ناراحت و متوحش گردید، اما هنگامى که هدف خود را در پایان کار و به هنگام جدائى براى او تشریح کرد و گفت منظورش نجات کشتى از چنگال سلطان غاصب و ستمگرى بوده است اضافه کرد:
((ذلک تاویل ما لم تسطع علیه صبرا)).
((این هدف نهایى کارى است که تو در برابر آن صبر و تحمل نداشتى )).
همچنین اگر انسان خوابى مى بیند که نتیجه آن روشن نیست سپس با مراجعه به کسى ، یا مشاهده صحنه اى تفسیر آن خواب را دریابد به آن ((تاویل )) گفته مى شود، همانطور که یوسف (علیه السلام ) پس از آنکه خواب مشهورش در خارج تحقق یافت و به اصطلاح به نهایت بازگشت ، گفت : هذا تاویل رؤ یاى من قبل ((این تفسیر و نتیجه و پایان خوابى است که دیدم )).
و نیز هر گاه انسان ، سخن بگوید و مفاهیم خاص و اسرارى در آن نهفته باشد که هدف نهایى آن سخن را تشکیل دهد به آن تاءویل مى گویند.
در آیه مورد بحث ، منظور از تاءویل همین معنى است یعنى در قرآن آیاتى است که اسرار و معانى عمیقى دارد، منتها افرادى که افکارشان منحرف است ، و اغراض فاسدى دارند از پیش خود، تفسیر و معنى نادرستى براى آن ساخته و براى اغفال خود یا دیگران ، روى آن تکیه مى کنند.
بنابراین منظور از جمله ((و ابتغاء تاویله ))این است که آنها مى خواهند تاءویل آیات را به شکلى غیر از آنچه هست منعکس سازند (و ابتغاء تاویله على خلاف الحق ).
مانند آنچه در شاءن نزول آیه خواندیم که جمعى از یهود، از حروف مقطعه قرآن ، سوء استفاده کرده ، آن را به معنى کوتاه بودن مدت آیین اسلام تفسیر کرده بودند و یا مسیحیان کلمه ((روح منه )) را دستاویز قرار داده و براى الوهیت عیسى به آن استدلال کرده بودند، تمام اینها از قبیل ((تاویل به غیر حق )) و بازگشت دادن آیه به هدفى غیر واقعى و نادرست محسوب مى شود.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیرنمونه قالب : تفسیری موضوع اصلی : تأویل قرآن گوینده : مسعود ورزیده
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  ((راسخون در علم )) چه کسانى هستند؟ - مسعود ورزيده
در قرآن مجید در دو مورد، این تعبیر به کار رفته است یکى در اینجا و دیگرى در سوره نساء آیه 162 آنجا که مى فرماید:
((لکن الراسخون فى العلم منهم و المؤ منون یؤ منون بما انزل الیک و ما انزل من قبلک ))
((دانشمندان و راسخان در علم از اهل کتاب ، به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پیش از تو نازل گردیده است ایمان مى آورند)).
همانطور که از معنى لغوى این کلمه استفاده مى شود منظور از آن ، کسانى هستند که در علم و دانش ، ثابت قدم و صاحب نظرند.
البته مفهوم این کلمه یک مفهوم وسیع است که همه دانشمندان و متفکران را در بر مى گیرد، ولى در میان آنها افراد ممتازى هستند که درخشندگى خاصى دارند و طبعا در درجه اول ، در میان مصادیق این کلمه قرار گرفته اند و هنگامى که این تعبیر ذکر مى شود قبل از همه نظرها متوجه آنان مى شود.
و اگر مشاهده مى کنیم در روایات متعددى ((راسخون فى العلم )) به پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) و ائمه هدى (علیهمالسلام ) تفسیر شده ، روى همین نظر است ، زیرا بارها گفته ایم که آیات و کلمات قرآن مفاهیم وسیعى دارد که در میان مصادیق آن افراد
نمونه و فوق العاده اى دیده مى شود که گاهى در تفسیر آنها تنها از آنان نام مى برند.
در اصول کافى از امام باقر یا امام صادق (علیه السلام ) نقل شده است که فرمود: پیامبر خدا بزرگترین راسخان در علم بود و تمام آنچه را خداوند بر او نازل کرده بود از تاءویل و تنزیل قرآن مى دانست ، خداوند هرگز چیزى بر او نازل نکرد که تاءویل آن را به او تعلیم نکند و او و اوصیاى وى همه اینها را مى دانستند.
روایات فراوان دیگرى در کتاب اصول کافى و سایر کتب حدیث در این زمینه آمده است که نویسندگان تفسیر ((نور الثقلین )) و تفسیر ((برهان )) در ذیل این آیه آنها را جمع آورى نموده اند و همانطور که اشاره شد تفسیر ((راسخون فى العلم )) به پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) و ائمه هدى (علیهمالسلام ) منافاتى با وسعت مفهوم این تعبیر ندارد، لذا از ابن عباس نقل شده که مى گفت : من هم از راسخان در علم هستم ، منتها هر کس به اندازه وسعت دانشش از اسرار و تاءویل آیات قرآن ، آگاه مى گردد، و آنان که علمشان از علم بى پایان پروردگار سرچشمه مى گیرد طبعا به همه اسرار و تاءویل قرآن آشنا هستند در حالى که دیگران تنها قسمتى از این اسرار را مى دانند.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیرنمونه قالب : تفسیری موضوع اصلی : راسخون در علم گوینده : مسعود ورزیده
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  ((راسخان در علم )) از معنى متشابهات آگاهند - مسعود ورزيده
در اینجا بحث مهمى در میان مفسران و دانشمندان دیده مى شود که آیا و ((الراسخون فى العلم )) آغاز جمله مستقلى است و یا عطف بر ((الا الله )) مى باشد، و به عبارت دیگر آیا معنى آیه این است که : ((تاءویل قرآن را جز خدا و راسخون در علم نمى دانند)) و یا معنى آن این است که ((تاءویل قرآن را فقط خدا مى داند، اما راسخون در علم مى گویند گرچه تاءویل آیات متشابه را نمى دانیم ، اما در برابر همه آنها تسلیم هستیم و همه از طرف پروردگار ما است )).
طرفداران هر یک از این دو نظر براى اثبات عقیده خود شواهدى آورده اند، اما آنچه با قرائن موجود در آیه و روایات مشهور هماهنگ مى باشد آن است که و الراسخون فى العلم عطف بر الله است زیرا:
اولا بسیار بعید به نظر مى رسد که در قرآن آیاتى باشد که اسرار آن را جز خدا نداند. مگر این آیات براى تربیت و هدایت مردم نازل نشده است چگونه ممکن است حتى پیامبرى که قرآن بر او نازل شده از معنى و تاویل آن بى خبر باشد؟! این درست به آن مى ماند که شخصى کتابى بنویسد که مفهوم بعضى از جمله هاى آن را جز خودش هیچکس نداند!
ثانیا همانطور که مرحوم طبرسى در مجمع البیان مى گوید: هیچگاه در میان دانشمندان اسلام و مفسران قرآن دیده نشده است که از بحث درباره تفسیر آیه اى خوددارى کنند و بگویند این آیه از آیاتى است که جز خدا معنى نهایى آن را نمى داند، بلکه دائما براى کشف اسرار و معانى قرآن همگى تلاش و کوشش داشتهاند.
ثالثا اگر منظور این باشد که راسخون در علم در برابر آنچه نمى دانند، تسلیم هستند مناسبتر این بود که گفته شود: راسخون در ایمان چنین هستند، زیرا راسخ در علم بودن متناسب با دانستن تاویل قرآن است نه با ندانستن و تسلیم بودن .
رابعا روایات فراوانى که در تفسیر آیه نقل شده همگى تاءیید مى کند که راسخون در علم ، تاویل آیات قرآن را مى دانند، بنابراین باید عطف بر کلمه الله باشد. تنها چیزى که در اینجا باقى میماند این است که از جملهاى در خطبه اشباح از نهج البلاغه استفاده مى شود که راسخون در علم تاویل آیات را نمیدانند، و به عجز و ناتوانى خود معترفاند:
و اعلم ان الراسخین فى العلم هم الذین اغناهم عن اقتحام السدد المضروبة دون الغیوب الاقرار بجملة ما جهلوا تفسیره من الغیب المحجوب :
بدان راسخان در علم ، کسانى هستند که اعتراف به عجز در برابر اسرار غیبى و آنچه از تفسیر آن عاجزند، آنان را از کاوش در پیرامون آنها بى نیاز ساخته است .
ولى علاوه بر این که این جمله با بعضى از روایات که از خود آن حضرت نقل شده ، که راسخون در علم را بر الله معطوف دانسته و آنها را آگاه از تاویل قرآن معرفى نموده ، سازگار نیست ، با دلایل فوق نیز تطبیق نمى کند بنابراین باید این جمله از خطبه اشباح را چنان توجیه و تفسیر کرد که با مدارک دیگرى که در دست ما است منافات نداشته باشد.

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیرنمونه قالب : تفسیری موضوع اصلی : راسخون در علم گوینده : مسعود ورزیده
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  جمله ((و ما یذکر الا اولوا الالباب )) - مسعود ورزيده
که در پایان آیه آمده ، اشاره به این است که این حقایق را تنها اندیشمندان مى دانند، آنها هستند که مى فهمند چرا قرآن باید آیات محکم و متشابه داشته باشد، و آنها هستند که مى فهمند باید آیات متشابه را در کنار آیات محکم چید و اسرار آنها را کشف نمود، و لذا از امام على بن موسى الرضا (علیهماالسلام ) نقل شده که فرمود: من رد متشابه القرآن الى محکمه هدى الى صراط مستقیم ، کسى که آیات متشابه را به آیات محکم باز گرداند به راه راست هدایت شده است .

[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]

[ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیرنمونه قالب : تفسیری موضوع اصلی : اولواالالباب گوینده : مسعود ورزیده
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  آیات محکمات و متشابهات - عبدالله عبداللهي
آیه( 7) هُوَ اَلَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ اَلْکِتٰابَ در آیات گذشته از نزول کتاب بر پیامبر اسلام بطور کلى سخن گفت و اینک در این آیه بار دیگر سخن از قرآن است ولى این بار مطلب مهمى دربارۀ قرآن گفته مى شود که اساس فهم درست آیات قرآنى است در این آیه خداوند آیات قرآنى را به دو دسته تقسیم مى کند:

1 آیات محکم منظور از آن، آیاتى است که معناى آنها به خوبى روشن است و نیازى به تأویل و توجیه ندارد و انسان با مجرد شنیدن آن، معنا را مى فهمد مانند: إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ (خدا بر هر چیزى تواناست) این گروه از آیات اصل و اساس و ریشۀ قرآن است و به کمک این آیات، آیات دیگرى که فهم آنها مشکل است فهمیده مى شود

2 آیات متشابه منظور از آن، آیاتى خاصى است که فهم آنها در وحلۀ اوّل مشکل مى نماید و باید دربارۀ آنها اندیشید و به آیات محکم ارجاع داد و با کمک آیات دیگر و دقت و تعمق، به مفهوم آنها راه یافت مانند آیه: اَلرَّحْمٰنُ عَلَى اَلْعَرْشِ اِسْتَوىٰ که با تعمق و توجه به اینکه خداوند جسم نیست و با توجه به آیات محکمى مانند: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ (همانند خدا چیزى وجود ندارد) روشن مى شود که منظور از آن نشستن بر تخت نیست بلکه منظور گستردگى قدرت خدا و تسلط او بر جهان است

وجود آیات متشابه در قرآن یکى از ضرورتها در جاودانگى اسلام است

مى دانیم که اسلام دین جاودانۀ بشر تا روز قیامت است و جوامع بشرى در طول تاریخ از لحاظ رشد فکرى متفاوت است و در هر عصرى سطح فکر مردم و دانشمندان آنها، با سطح فکر پیشینیان و آیندگان فرق دارد آیات متشابه قرآن به گونه اى است که در هر عصرى هر دانشمندى مطابق با سطح فکر خود از آن استفاده مى کند و براى او تازگى دارد آیات متشابه، به هر شخصى در هر سطح فکر و علمى اجازه مى دهد که از قرآن استفاده کند و قرآن راه استفاده درست را نیز نشان داده تا کسى منحرف نشود و آن ارجاع آن آیات به آیات محکم که ریشۀ قرآن هستند، مى باشد که در این آیه آمده و دیگر تدبیر و اندیشیدن که در آیات دیگر آمده است با ارجاع متشابهات به محکمات و تعمق و تدبر در آیات قرآنى، انسان مى تواند به تفسیر و تأویل درست آن آیات دست پیدا کند و به اندازۀ فهم و گنجایش فکرى خود از آن استفاده نماید
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسر کوثر قالب : تفسیری موضوع اصلی : آیات خاص گوینده : عبدالله عبداللهی
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.