[4] چون به آن جا رسیدیم که خدا را پر و بدون جزء و تطور و ولادت بدانیم، بزرگترین حجابی که میان ما و خدا است، یعنی حجاب تشبیه خدا به انسان که از نادانی و کم خردی آدمی نتیجه میشود از میان میرود.
چون انسان جز خودش و آفریدههای دیگر را نمیبیند، گاه خدا را با خود مقایسه میکند و گاه با دیگر آفریدهها، و از آن غافل است که اینکه قیاس و تشبیه اصلا با اعتقاد به خالق منافات دارد.
اما اگر آدمی متذکر اینکه حقیقت باشد، شبههها از ضمیر او دور و ضمیر از آنها پاک میشود، و قلب او آمادگی پذیرفتن نور معرفت پیدا میکند، و ظاهرا کلمات ذکر اساسی ما را به اینکه حقیقت یادآور میشود، مگر تکبیر بزرگتر دانستن خدا از توصیف نیست! «خدا بزرگتر از آن است که توصیف شود»، و تسبیح پاکیزه دانستن او از هر چیز است که بر خاطر آدمی بگذرد، از ناتوانی و کاستی، و همتا و نظیر، و نیز چنین است تهلیل که به معنی نفی شریک از او است، و به همین سبب است که پروردگار ما در پایان سوره اخلاص میگوید:
«وَ لَم یَکُن لَهُ کُفُواً أَحَدٌ- و هیچ کس همتای او نبوده است و نخواهد بود.»
پس اگر خواستار شناخت اویی، از خود حجاب مقایسه کردن او را با آفریدههایش دور کن، و از دایره مخلوق برتر رو و به افق خالق برس، و از محیط شهادت و حضور به افق غیب، و از جستجوی از ذات به دریافت نور اسماء بالا رود.
نفی شبیه و همتا نفی هر صفت ناتوانی و محدودیت و نقص در خالق است، چنان که امام امیر المؤمنین- علیه السلام- در پاسخ کسی که درباره سورهاخلاص از او پرسش کرده بود، چنین گفت: «قُل هُوَ اللّهُ أَحَدٌ بدون تأویل عدد، الصّمد بدون تبعیض بدد (توانایی)، لم یلد که وارثی هلاک شونده باشد، و لم یولد تا شریکی برای خدا باشد، و هیچ یک از آفریدگانش همتای او نیست».«12»
هنگامی که او- علیه السلام- در توصیف پروردگار خویش سخن میگفت، یکی از شنوندگان پرسید که: معبود کجا است، و او در جوابش گفت:
«به او گفته نمیشود که: کجا است! بدان سبب که او به کجا کجایی بخشید، و گفته نمیشود: چگونه! زیرا که او به چگونه چگونگی داد، و گفته نمیشود که ما هو (او چیست!) چرا که ماهیت را او آفرید، منزه است خدای بزرگ که زیرکان در گردش امواج عظمت او گم شدهاند، و عاقلان از یادآوری ازلیّت او ناتوان ماندهاند، و خردها در افلاک ملکوت او دچار حیرت شدهاند».
و نیز او- علیه السلام- گفت: «از آن بپرهیزید که کسی را به پروردگار تشبیه کنید که همانندی ندارد، یا به وهم درباره او سخن گویید، یا فکر را برای شناخت او به کار اندازید، و برای او مثل بزنید، یا او را به صفات آفریدگانش توصیف کنید، که هر کس چنین کند سزایش آتش است».«13»
[ نظرات / امتیازها ]
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ
و هیچ کسى همتاى او نیست.
از امام صادق آورده اند که گروهى از فلسطین بر پدرم وارد شدند و پس از پرسش در موضوعات متنوعى، از تفسیر «صمد» پرسیدند. پدرم در پاسخ آنان ضمن تفسیر این واژه فرمود: این واژه از پنج حرف ساخته شده که هر کدام از این حروف به نکته اى اشاره دارد:
1 - حرف «الف» به جاودانگى و پایندگى حقیقت ذات او اشاره دارد و به این نکته که فراتر از آن است که به وسیله ابزارهاى ظاهرى شناخت، درک گردد.
شهد اللّه انّه لااله الّاهو...
2 - حرف «لام» بر «الوهیت» حق اشاره دارد، و این نکته که دو حرف «الف و لام» در این واژه ادغام مى گردند و در گفتار و شنیدن نهانند، امّا در نوشتن آشکار، نشانگر آنند که ذات بى همتاى او نه با ابزارهاى ظاهرى شناخت درک مى گردد و نه با زبان وصف کننده و گوش هیچ شنونده اى آن گونه که در خور وصف اوست وصف نمى گردد؛ چرا که «اللّه» به معنى معبودى است که خلق در او حیرانند و ذات پاک او از درک چشم ها، نهان و از اندیشه هاى آنان فراتر است و اوست که پدیدآورنده حواس و ابداع گر افکار است و این «الف و لام» در نوشتن ظاهر مى گردد تا نشانگر آن باشد که خداى فرزانه تدبیرگرى و پروردگارى اش را در پدیدآوردن آفریده ها و ترکیب ارواح لطیف با جسم هاى مادى و سنگین آشکار ساخت؛ به گونه اى که انسان وقتى به خود مى نگرد آن روح ظریف و لطیف را در دنیاى پراسرار وجود خود نمى بیند؛ درست همان گونه که «لام» در واژه «صمد» با برخى از حواس ظاهرى درک نمى گردد، امّا هنگامى که به نوشته آن واژه بنگرد، آن چه نهان است آشکار مى گردد؛ در مورد خدا نیز همین گونه است، هنگامى که در ذات و ماهیت خدا بیندیشد، به بهت و حیرت گرفتار مى گردد و اندیشه اش به جایى نمى رسد، چرا که او فراتر از حواس و اندیشه ها، بلکه آفریدگار چهره ها و اندیشه هاست، امّا هنگامى که به آفریده ها و نشانه هاى قدرت و عظمت و حکمت او نظاره کند، به یقین مى رسد که او خالق اجساد و ارواح و ترکیب دهنده آن هاست.
3 - حرف «صاد» در واژه «صمد» نشانگر آن است که خدا در سخن و پیام و وعده هایش صادق است و بندگانش را به راستى و درستى دعوت مى کند و از آنان جز راستى و درستکارى نمى خواهد و نمى پسندد.
4 - حرف «م» در این واژه به فرمانروایى حق و قدرت بى کران و پاینده و جاودانه او اشاره دارد.
5 - و حرف «دال» نشانگر پایندگى و زوال ناپذیرى ملک اوست، چرا که ذات بى همتاى اوست که پدیدآورنده پدیده هاست، و بود و نبود هم به خواست اوست.
هنگامى که سخن آن حضرت به اینجا رسید فرمود: لو وجدت لعلمى الذّى اتانى اللّه حَمَلَةً لنشرت التوحید و الاسلام و الدّین و الشرایع من الصمد...
اگر براى دانشى که خداى فرزانه به من ارزانى داشته است دل ها و اندیشه هاى آماده مى یافتم، بى گمان توحیدگرایى و دیندارى و دین باورى و مقررات خدا را از همین واژه «صمد» و در تفسیر آن به صورت بارانى جانبخش مى باراندم، امّا چگونه در حالى که نیاى گرانقدرم امیرمؤمنان دل ها و جان هاى زیبنده و آماده نیافت، تا این که ناله اى از ژرفاى دل پردرد مى کشید و بر فراز منبر مى فرمود: هان اى مردم! پیش از آن که مرا از دست بدهید هر آن چه مى خواهید بپرسید که سینه ام سرشار از دانش است و علم فراوانى در آن انباشته ام، اى کاش کسانى را مى یافتم که مى توانستند آن را بیاموزند، امّا دریغ که نمى یابم.
آن گاه افزود: هان اى مردم! شما از سوى خدا دلیل رسایى دارید، پس مردمى که خدا بر آنان خشم رانده است، به دوستى مگیرید. آنان به راستى از سراى آخرت و پاداش آن سلب امید کرده اند، درست همان گونه که کفر گرایان اهل گور قطع امید نموده اند.(364)
از امیرمؤمنان آورده اند که در پاسخ مردى که از تفسیر این سوره مى پرسید، فرمود: منظور این است که: ذات بى همتاى خدا، یگانه است، بى آنکه براى او نظیر و همتایى تصور گردد، و مقصود و مقصد همگان است و جاودانه و زوال ناپذیر است و تغییر و تحول و پراکندگى در ذات او راه ندارد. او کسى را نزاده است تا از او ارث برند، و زاده نشده است تا شریک و نظیرى براى او پندارند و از آفریده هاى او همتا و نظیر ندارد.
«ابن عباس» مى گوید: منظور این است که کسى را نزاده است تا پدر کسى باشد و زاده نشده است تا فرزند کسى باشد.
به باور پاره اى، کسى را نزاده است تا فرمانروایى او را به ارث برد، و زاده نشده است تا فرمانروایى بى کران خود را از دیگرى به ارث برده باشد.
برخى بر آنند که: کسى را نزاده است تانشانگر نیاز او باشد، چرا که فرزند خواستن نشانگر نیاز انسان است و نیز زاده نشده است تا نشانگر پدیده بودن او باشد، چرا که حدوث نیز بسان نیاز از صفات اجسام است و ذات پاک و بى همتاى او از همه این پندارها برتر و والاتر است.
آیه شریفه نشانگر پوچى پندار شرک آلود کسانى است که «عزیز» و «مسیح» را پسران خدا شمرده و بر این باور خرافى بودند که فرشتگان دختران خدا هستند. و نیز نشانگر پوچى باور خرافى آن کسانى که براى خدا نظیر و مانندى در ذات و یا صفات مى پندارند، چرا که او همتا و نظیرى در ذات و صفات ندارد.
به باور پاره اى منظور این است که: او همتا و همسرى ندارد تا از او صاحب فرزند گردد.
پاره اى بر آنند که خداى فرزانه در این سوره کوتاه یکتایى و عدالت و پاک و منزه بودن ذات بى همتاى خود را از هر عیب و نقص و نیازى به زیباترین سبک بیان فرمود و روشنگرى کرد که ذات پاک او نه جسم است و نه جوهر و عرض و نه نیاز به مکان دارد.
به باور پاره اى از دانشمندان، بلاى شرک بر هشت نوع است که عبارتند از:
محدود و ناقص پنداشتن خدا،
دستخوش دگرگونى و تغییر انگاشتن او،
یگانه نشمردن ذات پاک او و دستخوش دوگانه یا چندگانه پرستى شدن،
فراتر از یکتا شمردن او یا شرک عددى،
علت مادى پنداشتن خدا،
معلول شمردن او،
شکل و صورت پنداشتن براى او.
و قرآن در این سوره کوتاه همه اقسام و انواع شرک را نفى مى کند، چرا که با جمله «قل هو اللّه احد» کثرت و عدد را نفى مى نماید و با «اللّه الصمد» دگرگونى و نقص را؛ با «لم یلد» علت مادى بودن او را، و با «ولم یولد» معلول و پدیده بودن او را، و با آخرین جمله این سوره اشکال و اضداد را؛ و بدین سان یکتایى و بى همتایى او را به روشنى به تابلو مى برد.
عمران آورده است که پیامبر گروهى از مجاهدان راه آزادى را به فرماندهى على(ع) براى مبارزه با تجاوزکاران گسیل داشت. هنگامى که باز گشتند، پیامبر از آنان در مورد فرمانده شان پرسید که آیا از عملکرد او خشنودند؟
گفتند: آرى اى پیامبر خدا بسیار خشنودیم، چرا که او از هر جهت عالى بود، تنها یک پرسش براى ما هست و آن این است که او در نمازهاى خود هماره سوره «قل هو اللّه ...» را مى خواند.
پیامبر از امیرمؤمنان دلیل کارش را پرسید که چرا؟ از دیگر سوره ها نمى خواند؟ فقال: لم فعلت یا على ؟
او گفت: من این سوره را بسیار دوست دارم. لحبى قل هو اللّه احد
پیامبر فرمود: على جان خدا هم تو را دوست مى دارد. ما احببتها حتى احبّک اللّه.
و «فضیل» آورده است که امام باقر به من دستور تلاوت سوره «اخلاص» را داد و فرمود: پس از این که آن را تلاوت کردى سه بار بگو: کذلک اللّه ربى(365)
[ نظرات / امتیازها ]