از آیه: تا آیه:
انتخاب سوره :
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، شما هم می توانید تفسیر ای در سايت ثبت کنید، تا با نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود.
 » تفسیر المیزان - خلاصه
9) (ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من ایاتنا عجبا): (آیاپنداشته ای که از میان آیات ما ماجرای اصحاب کهف و رقیم شگفت بوده اند؟)،از این آیه آغاز ماجرای اصحاب کهف است که این قضیه یکی از سه سؤالیست که یهود به مشرکین تعلیم دادند تا از پیامبر اسلام ص سؤال کنند و به این ترتیب او را در دعوی نبوت آزمایش نمایند، که این سه سؤال یکی ماجرای موسی ع و جوان همسفر اوست ، دیگری ماجرای ذی القرنیین است و ماجرای دیگر همین قضیه اصحاب کهف است که ظاهرا قبلا هم به طور اجمالی در میان مردم معروف بوده و قرآن تفصیل آن را برای ایشان بازگو می کند و می فرماید:این ماجرا در میان آیات ما باعث تعجب نیست ، چون کل ماجرای زندگی انسان در روی زمین و فریفته شدن او به زینتهای مادی و غفلت از یاد معاد، همه نشانه ها و آیاتی است که به ماجرای اصحاب کهف شباهت دارد و دست کمی ازآن ماجرا ندارد. به هر جهت (حسبان ) یعنی پندار و ظن و (کهف ) همان غار وسیع است و (رقیم ) یعنی نوشته شده و چون ماجرای این افراد در سنگ نوشته ای در آن ناحیه پیدا شده و یا آن سنگ نوشته در موزه سلاطین وجود داشته ، آنها را اصحاب رقیم نامیده اند و بعضی دیگر گفته اند (رقیم ) نام کوهی بوده که غار در آن قرار داشته و یا نام شهری بوده که کوه در آن واقع بوده ، اما قول اول قویتر است . بعضی از مفسران نیز اصحاب رقیم را غیر از اصحاب کهف دانسته اند، به هر جهت در این آیه به ماجرای این افراد اشاره کرده و سپس تفصیل آن را در آیات بعدی بیان میکند. [ نظرات / امتیازها ]
10) (اذ اوی الفتیه الی الکهف فقالوا ربنا اتنامن لدنک رحمه وهیی ء لنا من امرنا رشدا): (آن هنگام که آن جوانان به غار رفتند و گفتند: پروردگارا به ما ازجانب خود رحمتی عطا کن و برای ما در کارمان روزنه نجات و صوابی مهیانما)، (اوی ) یعنی بازگشت به محل اقامت و زندگی جهت استقرار و (فتی ) یعنی جوان نیکو و (رشد) یعنی راه یافتن بسوی مطلوب . ظاهرا ماجرا این بوده که چند جوان خداپرست از ترس اینکه به سبب اعتقاداتشان مورد آزار واقع شوند به سوی غاری پناه می برند و همه راههای نجات بسویشان بسته شده و مورد تعقیب دشمنان قرار داشته اند و در آن هنگام دست به دعا برداشته وخواستار رحمت و تأیید الهی شدند و به جهت اینکه از میان قوم خود فرار کرده و آنهادر جستجویشان بودند تا هر جا آنها را یافتند، به قتل برسانند یا آنها را به پرستش غیرخدا وادار کنند، لذا به درگاه الهی دعا کرده و از خدا خواستند تا آنها را به روزنه نجاتی هدایت کند و ایشان را از شر دشمنانشان محفوظ بدارد و به رحمت و قدرت خودوسایل نجات آنها را مهیا کند. [ نظرات / امتیازها ]
11) (فضربنا علی اذانهم فی الکهف سنین عددا): (پس درآن غار سالیان معدودی آنها را به خواب بردیم )، (ضربنا علی اذانهم ) یعنی خواب سنگینی را برگوشهای آنها مسلط کردیم که هیچ صدایی آنها را از خواب بیدار نکند و یاشاید مراد رفتاری نظیر رفتار مادران باشد که هنگام خواباندن کودکانشان آرام با دست به گوش او می زنند تا حواسش متمرکز شده و بخوابد، که در این صورت این عبارت کنایه از آن است که خدای سبحان با شفقت و مدارا آنها را خواب نمود، به هر حال این تعبیر در نهایت فصاحت است . و در خصوص تعداد سالها هم می فرماید: سالهایی معدود و قابل شمارش بود. [ نظرات / امتیازها ]
12) (ثم بعثناهم لنعلم ای الحزبین احصی لما لبثوا امدا): (و آنگاه بیدارشان کردیم تا بدانیم کدامیک از دو گروه مدتی را که درنگ کرده اند نیکوترمی شمارند)، مراد از (بعث ) در اینجا بیدار کردن است نه زنده کردن ، چون آنهانمرده بودند بلکه به قدرت خدا به خوابی عمیق فرو رفته بودند و (حزب ) یعنی جماعتی که فشرده باشند و (امد) یعنی مدت زمانی محدود. و اینکه فرمود (لنعلم ) منظور علم فعلی خداست ، وگرنه خدا جاهل نیست تا با این عمل بخواهد علم بیابد، و منظور از علم فعلی ، حضور معلوم و ظهور آن با وجودمخصوصش در نزد خدای سبحان است و شاید هم بشود چنین معنا کرد که به جای (تابدانیم ) بگوئیم (تا معلوم خود را ظاهر کنیم )، یعنی آنچه را که می دانیم به منصه ظهوربرسانیم . و مراد از دو حزب ، دو گروه از اصحاب کهفند که با یکدیگر اختلاف کردند وگفتند: چقدر خوابیدیم ؟ و گروه دیگر گفتند: یک روز یا بخشی از یک روز، اما خدابهتر می داند که آنها چقدر خوابیدند. [ نظرات / امتیازها ]
  عبدالله عبداللهي - اثنی عشری
9) أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً «9»
در اوّل سوره اسرى مذکور شد که یهود، قریش را سه سؤال تعلیم نمودند که از حضرت رسالت صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بپرسند، از جمله شرح حال صحاف کهف بود: آیه شریفه نازل شد:
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ‌: نه چنان است که مى‌گویند، آیا مى‌پندارى تو آنکه اصحاب کهف و رقیم. کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً: بودند از دلائل قدرت ما چیزى شگفت؟ یعنى قصه ایشان نسبت به آیات قدرت ما که در آفرینش آسمان و زمین ظاهر است، چندان عجیب و غریب نیست. مراد به «کهف» غارى است «جیرام» نام، واقع در کوه بنافلوس از حوالى شهرافسوس‌ «1» که پایتخت دقیانوس بوده. و در معنى «رقیم» مفسران را اختلاف است: نزد ابن عباس اسم وادى است که کوه بنافلوس در آنجا واقع است. نزد حسن اسم کوهى است که غار در آن بود. نزد سدّى اسم قریه‌اى است که اصحاب کهف از آنجا بیرون آمدند.
شرح حال اصحاب رقیم: نعمان بن بشیر به حدیث مرفوع از حضرت رسالت صلّى اللّه علیه و آله روایت نموده که: اصحاب رقیم سه نفر بودند، به جهت حوائج از شهر بیرون آمدند. باران ایشان را گرفت، به غارى پناه بردند. چون داخل غار شدند، سنگ بزرگى به در غار افتاد و راه خروج مسدود شد. مضطرب و ملجأ، و از جان خود مأیوس گشته، گفتند: هیچکس حال ما را مطلع نیست، و بر فرض اطلاع بر رفع سنگ قادر نیست، پس طریقى براى خلاصى، جز اخلاص و تضرع به درگاه بارى نیست؛ هر یک عمل صالح خود را شفیع آوریم تا نجات یابیم.
اولى گفت: بار خدایا، تو مى‌دانى که من روزى مزدورانى داشتم. مردى ظهر آمد، گفتم: تو نیز کار کن، شام، همه را مزد دادم. یکى گفت: او نصف روز آمده، مزد من و او را مساوى دهى؟ گفتم: تو را با مال من چه کار؟ مزد خود گیر، در خشم شد، مزد نگرفته رفت. مزد او را گوساله‌اى خریدم و در میان رمه نگهداشتم، نتایج بسیار پیدا کرد. بعد از مدت زیاد، مردى آمد ضعیف و نحیف، گفت: مرا بر تو حقى باشد، من آن مزدورم که مزد خود را گذاشتم. او را شناخته به صحرا بردم. گفتم: گله گاو خاصه تو، و دیگران حقى ندارند.
گفت: مرا استهزا کنى؟ گفتم: سبحان اللّه، قصّه را نقل و رمه را به او دادم.
خدایا، اگر این کار براى رضاى تو و هیچ غرضى نداشتم ما را خلاص فرما، فورا ثلث سنگ جدا شد.
دومى گفت: خدایا سال قحطى بود. زنى جمیله نزد من آمد گندم بخرد.
گفتم: مراد من حاصل کن تا گندم دهم و الّا برو. زن رفت، از گرسنگى باز آمد و گندم طلبید، همان را گفتم برگشت. مرتبه سوم از شدت اضطرار گفت: اى‌مرد بر من و اولادم رحم کن که هلاک مى‌شویم. من همان را گفتم، باز امتناع نمود. مرتبه چهارم ناچار راضى شد، به خانه بردم، خواستم با او مقاربت کنم، مى‌لرزید، پرسیدم، گفت: از خدا مى‌ترسم. با خود گفتم اى نفس ظالم، او در حال ضرورت مى‌ترسد، تو در حال نعمت از خدا نترسى و از عذاب اندیشه نکنى؟ پس او را رها و زیاده از آنچه مى‌خواست به او دادم. خدایا اگر این کار محض رضاى تو نمودم ما را از این تنگنا نجات ده، فورا ثلث دیگر سنگ جدا و غار روشن شد.
سومى گفت: خدایا پدر و مادر پیرى داشتم و صاحب گوسفند بودم. شام قدرى شیر براى ایشان آوردم، خوابیده بودند، آنها را بیدار نکرده بر بالین آنها نشستم و گله را رها گذاشتم با خوف تلف، تا صبح طالع ایشان را بیدار و به آنها خورانیدم. خدایا اگر این کار به رضاى تو نمودم ما را خلاص فرما. سنگ به تمامى برطرف، و ایشان از غار بیرون آمدند «1».
قضیه اصحاب کهف: در تفسیر برهان‌ «2»- دیلمى به اسناد خود از ابن عباس:
زمان خلافت عمر بن خطاب، جمعى از احبار یهود آمدند، پرسیدند: تو خلیفه پیغمبرى؟ گفت: بلى. گفتند: سؤالاتى داریم، اگر جواب دهى مسلمان شویم و الّا بدانیم که اسلام باطل و حضرت محمد (صلّى اللّه علیه و آله) پیغمبر نباشد. عمر گفت: هر چه خواهید پرسید. چون سؤالات را نمودند، عمر سر به زیر انداخته، بعد بلند نمود، عرض کرد: یا على، نیست جواب آنها مگر نزد تو.
حضرت فرمود: بپرسید به شرط آنکه مسلمان شوید. یکى یکى را سؤال، و حضرت جواب فرمود فورا. دو نفر آنها مسلمان شد، سومى گفت: یک سؤال دارم، خبر ده ما را از جمعى که سیصد و نه سال مردند، بعد خدا آنها را زنده فرمود. حضرت شروع به سوره کهف نمود. یهودى گفت: ما خیلى قرائت آن را شنیده‌ایم، خبر ده ما را از عدد آنها و اسم هر یک و اسم سگ و ملک و شهر ایشان.حضرت فرمود: حدیث فرمود مرا حبیب من رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله: در زمین روم شهرى بود اقسوس نام داشت. پادشاه آن مردى صالح بود که مرد.
اختلاف کلمه میان آنها پیدا، دقیوس (دقیانوس) سلطان فارس با صد هزار مرد، مملکت اقسوس را متصرف شد. قصرى ساخت یک فرسخ در یک فرسخ؛ مجلسى در آن قصر به هزار ذراع، و عرض آن شیشه، و چهار هزار استوانه طلا در آن قرار داد با هزار قندیل طلا با زنجیرها، و در شرق و غرب مجلس هشتاد سوراخ به طورى که سیر آفتاب در آن مجلس واقع مى‌شد. تختى از طلا با چهار پایه نقره مرصّع، طرف راست تخت هشتاد کرسى مرصّع به زبرجد سبز محل بطارق‌ «1»، و طرف چپ هشتاد کرسى مرصع به یاقوت، مکان هر اقله‌ «2» بالاى تخت تاج او.
یهودى گفت: تاج از چه بود؟
حضرت حوقله بر زبان جارى فرمود. تاجش از طلاى مشبّک، هفت رکن به هر رکنى لؤلؤ سفید، در شب مى‌درخشید. شش نفر از اولاد علما وزراء او بودند، سه دست راست: تملیخا، مکسلینا و محسمینا. سه دست چپ: مرطوس، کینطوس، و ساربیوس. در تمام امور با اینها مشورت مى‌نمود.
روزى دقیانوس با این هیئت جلوس داشت. سه غلام وارد، به دست یکى جامى طلا مملو از مشک، و دیگرى جامى شیشه از گلاب، دیگرى مرغ سفید منقار قرمز. یک مرتبه مرغ صدا برآورد و پرواز نموده، در جام مشک غلطان، تمام را به پرهاى خود گرفت، و همچنین در جام گلاب، و صدائى نمود، بر تاج شاه نشست. دقیانوس را تجبر و سرکشى فرا، و ادعاى خدائى کرده، قوم را به خود دعوت، هر که اطاعت مى‌نمود جبه‌اى مى‌داد، و هر که مخالفت مى‌نمود مى‌کشت.
تملیخا با خود فکر کرد که: اگر دقیانوس خدا بودى، او را غذا و آب و بول و خواب نبودى. روزى که موعود او و آن پنج نفر رفقا در خانه او جمع بودند، پس از صرف غذا گفت: اى برادران، مرا مهمّى واقع که مانع غذا و آب و خواب من‌شده، فکر مى‌کنم در این آسمان مرفوع بدون دعائم، و مزین به کواکب، و جریان نیرین و همچنین زمین بساطى گسترده و ایضا وقتى در شکم مادر بودم که مرا تغذیه و تربیت نمود، البته اینها دال است بر اینکه صانع و مدبر، غیر دقیانوس باشد.
جوانان پاى او را بوسیده گفتند ما به فرمان توئیم. تملیخا درخت خرماى خود را سه درهم فروخته، شش نفرى سوار اسب و از شهر خارج شدند. سه میل راه رفتند. تملیخا گفت: ملک دنیا زائل، پائین بیائید و به پاى خود راه روید. پس هفت فرسخ رفتند به حدى که خون از پاهاى آنها مى‌چکید. چوپانى پیش آمد، شیر و آب از او خواستند، گفت: هر چه بخواهید دارم، لکن روى شما را ملوکانه مى‌بینم. گفتند: دروغ بر ما حلال نیست، قضیه را گفتند، چوپان گفت: من هم با شما شدم، مهلت دهید تا گوسفندان را به صاحبانش رد کنم، رفت و برگشت، سگ هم پیروى نمود.
یهودى پرسید: رنگ و اسم آن را.
حضرت فرمود: رنگش ابلق، مایل به سیاهى، و اسمش قطمیر. چون روانه شدند، بعضى گفتند: مى‌ترسیم بواسطه سگ امر ما آشکار شود به سنگ، او را دور نمودند، ناگاه به نطق آمد که: اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شریک له، مرا واگذارید، حارس شماریم از دشمن. پس سگ را به گردنهاى خود حمل، و رفتند تا به کوه و غار «وصید» رسیدند. دامنه آن آب جارى، و درختان میوه‌دار، قدرى تناول و استراحت شب فرا رسید، در غار داخل شدن [ نظرات / امتیازها ]
10) إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً «10»
إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ‌: یاد بیاور اى پیغمبر زمانى را که جاى گرفتند
جوانان به غار جیرم. فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً: پس گفتند پروردگارا ما را از جانب خود بخششى عطا فرما، یعنى آمرزش و روزى و ایمنى از دشمن.
وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً: و آماده فرما براى ما از کار ما که مفارقت کفار است راه راستى که به سبب آن مهتدى شویم.
تفسیر برهان: سلیمان همدانى گوید: حضرت باقر فرمود: یا سلیمان من الفتى؟ فقلت له: جعلت فداک الفتى عندنا الشّاب قال لى: اما علمت انّ اصحاب کهف کانوا کلّهم کهولا فسمّاهم اللّه فتیة بایمانهم. یا سلیمان من امن باللّه فهو الفتى‌ «1» اى سلیمان، فتى کیست؟ عرض کردم: نزد ما کسى که جوان باشد.
حضرت فرمود: آیا نمى‌دانى که اصحاب کهف تمام پیرمرد بودند، خداى تعالى ایشان را جوان نامیده به سبب ایمانشان. یا سلیمان، هر که ایمان به خدا آرد، فتى باشد. [ نظرات / امتیازها ]
11) فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً «11»
فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ‌: پس زدیم بر گوشهاى ایشان حجابى که سخن نشنوند، یعنى بخوابانیدیم آنها را. فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً: در غار سالهائى به عدد زیاد. طبرسى (رحمه اللّه) فرماید: دعاى ایشان مستجاب شد، یعنى و سد نمودیم گوشهاى آنها را به خوابى که غالب بود از نفوذ صدا به آن سالهاى زیاد؛ زیرا شخص خواب آگاه شود به شنیدن صدا، خداوند دلالت فرماید به این فرمایش بر اینکه اصحاب کهف نمردند و خواب بودند در امن و راحت و آسایش نفس. و این از لغات فصیحه قرآن است که ممکن نیست ترجمه شود به معنائى‌ [ نظرات / امتیازها ]
12) ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصى‌ لِما لَبِثُوا أَمَداً «12»
ثُمَّ بَعَثْناهُمْ‌: پس برانگیختیم، یعنى بیدار کردیم ایشان را. لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ‌: تا ظاهر شود معلوم ما بر آنچه دانسته‌ایم در ازل، و کدام از این دو دسته مؤمنین و کافرین، یا متقدمین و متأخرین. أَحْصى‌ لِما لَبِثُوا أَمَداً: شمار دارنده‌تر است مر آن اندازه مدتى را که ایشان درنگ کردند در غار، یعنى دانسته شود که ضبط زمان درنگ ایشان، کدام گروه کرده‌اند، و شماره کدام راست‌تر باشد. یا «احصى» که فعل ماضى است، یعنى کدام از دو فریق ضبط کرده زمان ایشان را.
تنبیه: یکى از صفات ثبوتیه الهیه، علم است؛ یعنى خداوند متعال، دانا است به تمامى موجودات به مرتبه‌اى که‌ (وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ) «2» قدر مثقال ذره‌اى است در آسمان و زمین از علم سبحانى مخفى نیست.
و مراد از علم الهى عبارت است از ظهور و انکشاف تمامى اشیاء به محضر ربوبى، نه به معنى آنکه ظاهر نبوده و بعد ظاهر شده باشد؛ زیرا این متغیر و حادث، و به برهان عقلى ثابت شده که ذات خداوندى محل حوادث نخواهد بود. پس حق تعالى در ازل داناست به احوال کلیّه موجودات از جزئى و کلى و آشکارا و نهانى. بنابراین مراد از کریمه «لنعلم» تعلق علم است به معلوم، یعنى چنانچه علم ازلى ما تعلق داشت به حدوث و وجود آن در زمان استقبال مطابق افتد با آنچه حاصل شده و وجود گرفته. [ نظرات / امتیازها ]
 » اطیب البیان
9) أَم‌ حَسِبت‌َ أَن‌َّ أَصحاب‌َ الکَهف‌ِ وَ الرَّقِیم‌ِ کانُوا مِن‌ آیاتِنا عَجَباً «9»
هیجده‌ ‌آیه‌ ‌در‌ ‌اینکه‌ سوره‌ مبارکه‌ ‌در‌ قصّه‌ اصحاب‌ کهف‌ ‌از‌ ‌آیه‌ هشتم‌ ‌تا‌ ‌آیه‌ بیست‌ و پنجم‌ بیان‌ فرموده‌ و ‌ما ‌در‌ سه‌ جمله‌ تذکر میدهیم‌ یک‌ جمله‌ ‌در‌ شرح‌ آیات‌ شریفه‌ و تفسیر ‌آنها‌ جمله‌ دوّم‌ ‌در‌ خلاصه‌ مطلب‌ و نتیجه‌ و ثمرات‌ و فوائد ‌آن‌ جمله‌ سیّم‌ ‌در‌ آنچه‌ ‌از‌ اخبار آل‌ اطهار استفاده‌ کرده‌ایم‌ ‌در‌ ‌اینکه‌ باب‌.
اما جمله‌ اولی‌ أَم‌ حَسِبت‌َ و ‌لو‌ خطاب‌ بپیغمبر ‌است‌ لکن‌ غرض‌ کسانی‌ هستند ‌که‌ اموری‌ ‌که‌ ‌بر‌ خلاف‌ عادت‌ ‌است‌ تعجب‌ می‌کنند بلکه‌ شاید منکر ‌هم‌ میشوند مثل‌ معراج‌ و شق‌ القمر و بقاء حضرت‌ بقیّة اللّه‌ و امثال‌ اینها ‌ان‌ اصحاب‌ الکهف‌ کهف‌ مغاره‌ کوه‌ ‌است‌ و اصحاب‌ ‌آن‌ کسانی‌ هستند ‌که‌ رفتند ‌در‌ ‌آن‌ مغاره‌ مخفی‌ شدند و الرقیم‌ بعضی‌ گفتند ‌از‌ ماده‌ رقم‌ ‌است‌ بمعنی‌ کتابت‌ چنانچه‌ می‌گویی‌ رقیمه شریفه‌ و ‌اینکه‌ بواسطه‌ لوحی‌ ‌بود‌ ‌که‌ اسامی‌ ‌آنها‌ ‌در‌ ‌او‌ نوشته‌ ‌شده‌ ‌بود‌ بعضی‌ گفتند اسم‌ شهر آنهاست‌ بعضی‌ گفتند نام‌ کوه‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌در‌ ‌او‌ کهف‌ ‌بود‌ و ‌ما مدرکی‌ ‌برای‌ هیچکدام‌ دست‌ نیاوردیم‌ و علم‌ ‌او‌ ‌را‌ بخدا واگذاشتیم‌ کانُوا مِن‌ آیاتِنا عَجَباً افعال‌ الهی‌ مورد تعجب‌ نیست‌ زیرا قدرت‌ ‌او‌ ‌بر‌ امر بزرگ‌ و کوچک‌ مساوی‌ ‌است‌ ایجاد عرش‌ اعظم‌ ‌با‌ ایجاد پشه‌ ضعیف‌ تفاوت‌ ندارد چه‌ ‌بر‌ طبق‌ عادت‌ ‌باشد‌ و چه‌ ‌بر‌ خلاف‌ عادت‌ بعلاوه‌ رفتن‌ اینها ‌در‌ کهف‌ ‌بر‌ خلاف‌ عادت‌ نبوده‌ بلی‌ خصوصیات‌ ‌آنها‌ مقداری‌ ‌بر‌ خلاف‌ عادت‌ ‌بود‌ [ نظرات / امتیازها ]
10) إِذ أَوَی‌ الفِتیَةُ إِلَی‌ الکَهف‌ِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِن‌ لَدُنک‌َ رَحمَةً وَ هَیِّئ‌ لَنا مِن‌ أَمرِنا رَشَداً «10»
زمانی‌ ‌که‌ جای‌ گرفتند ‌اینکه‌ فتیه‌ بسوی‌ کهف‌ ‌پس‌ گفتند پروردگار ‌ما عنایت‌ فرما ‌از‌ جانب‌ خودت‌ رحمت‌ واسعه‌ شامل‌ حال‌ ‌ما شود و مهیّا فرما ‌از‌ ‌برای‌ ‌ما ‌از‌ امر ‌ما راه‌ رشد و نجات‌ و سعادت‌ ‌را‌ إِذ أَوَی‌ الفِتیَةُ تعبیر بفتیه‌ جمع‌ فتی‌ بمعنی‌ شاب‌ و جوانست‌ ‌که‌ اینها یک‌ دسته‌ جوانها بودند لکن‌ ‌در‌ اخبار دارد ‌که‌ مراد جوان‌ ‌در‌ ایمان‌ ‌است‌ و الا ‌در‌ سن‌ّ ‌آنها‌ پیر بودند و مشیب‌ و اذ اوی‌ بمعنی‌ مأوی‌ گرفتن‌ و جای‌گیر شدن‌ ‌است‌ ‌که‌ رفتند بسوی‌ کهف‌ ‌الی‌ الکهف‌ و ‌در‌ ‌آن‌ سکونت‌ کردند و جهت‌ رفتن‌ ‌آنها‌ اینکه‌ سلطان‌ ‌آنها‌ دقیانوس‌ ‌بود‌ بعضی‌ گفتند مجوسی‌ ‌بود‌ و بعضی‌ گفتند بت‌ پرست‌ ‌بود‌ و ‌هر‌ ‌که‌ ‌بر‌ خلاف‌ طریقه ‌او‌ ‌بود‌ بقتل‌ میرسانید و اینها ‌در‌ تقیّه‌ بودند اظهار موافقت‌ میکردند لکن‌ ‌در‌ باطن‌ ایمان‌ کامل‌ داشتند و خداوند ‌برای‌ تقیّه‌ ‌آنها‌ دو اجر بآنها عنایت‌ فرمود چنانچه‌ ‌ما ‌هم‌ ‌اگر‌ گرفتار شدیم‌ واجب‌ ‌است‌ تقیّه‌ کنیم‌ ‌حتی‌ ‌در‌ نماز ‌اگر‌ موافق‌ ‌با‌ واقع‌ بجا آوریم‌ باطل‌ ‌است‌ و ‌در‌ خبر ‌است‌ ‌که‌ فرمود
التقیّة دینی‌ و دین‌ آبائی‌
و بسیار ‌اینکه‌ جهّال‌ شیعه‌ ‌در‌ مقابل‌ اهل‌ تسنن‌ مهر میگذارند و بسم‌ اللّه‌ میگویند و اشهد ‌ان‌ علیا ولی‌ اللّه‌ ‌در‌ اذان‌ میگویند و حی‌ّ ‌علی‌ خیر العمل‌ ‌در‌ ‌آن‌ میگویند و ‌اینکه‌ بسیار غلط ‌است‌ و امثال‌ اینها حضرت‌ صادق‌ ‌علیه‌ السّلام‌ ‌در‌ مقابل‌ منصور امیر المؤمنین‌ خطاب‌ میکرد و روز ماه‌ رمضان‌ ‌را‌ افطار کرد ‌برای‌ اینکه‌ منصور عید فطر قرار داده‌ ‌بود‌ و فرمود
لان‌ افطر یوما ‌من‌‌-‌ الرمضان‌ احب‌ ‌الی‌ ‌من‌ ‌ان‌ یضرب‌ عنقی‌
فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِن‌ لَدُنک‌َ رَحمَةً ‌که‌ نجات‌ ‌از‌ شرّ سلطان‌ و اتباع‌ ‌او‌ پیدا کنیم‌ و محفوظ بمانیم‌ وَ هَیِّئ‌ لَنا مِن‌ أَمرِنا رَشَداً راهی‌ ‌از‌ ‌برای‌ ‌ما قرار ده‌ ‌که‌ راه‌ رشد ‌باشد‌ بتوانیم‌ دین‌ ‌خود‌ ‌را‌ حفظ کنیم‌ و براه‌ صواب‌ و رشد برویم‌. [ نظرات / امتیازها ]
11) فَضَرَبنا عَلَی‌ آذانِهِم‌ فِی‌ الکَهف‌ِ سِنِین‌َ عَدَداً «11»
‌پس‌ زدیم‌ ‌بر‌ گوشهای‌ ‌آنها‌ و نوم‌ ‌را‌ مسلط کردیم‌ ‌بر‌ ‌آنها‌ بخواب‌ رفتند چندین‌ سال‌ ‌در‌ کهف‌ ‌در‌ مسئله‌ نوم‌ ‌اگر‌ ‌بر‌ گوش‌ و چشم‌ مسلط شد حدث‌ ‌است‌ و مبطل‌
وضوء و ‌اگر‌ ‌بر‌ چشم‌ تنها مسلط شد ضرر ندارد و ‌اینکه‌ جمله‌ فَضَرَبنا عَلَی‌ آذانِهِم‌ کنایه‌ ‌از‌ نوم‌ ‌است‌ فِی‌ الکَهف‌ِ سِنِین‌َ عَدَداً ‌در‌ اینجا معیّن‌ نمیفرماید چند سال‌ لکن‌ ‌در‌ آیه ‌بعد‌ میآید سیصد سال‌ و زیاد کردند نه‌ سال‌ ‌از‌ امیر المؤمنین‌ پرسیدند چرا اولا میفرماید سیصد سال‌ بعدا میفرماید وَ ازدَادُوا تِسعاً حضرت‌ فرمود سیصد سال‌ شمسی‌ ‌بود‌ و سیصد و نه‌ سال‌ قمری‌ [ نظرات / امتیازها ]
12) ثُم‌َّ بَعَثناهُم‌ لِنَعلَم‌َ أَی‌ُّ الحِزبَین‌ِ أَحصی‌ لِما لَبِثُوا أَمَداً «12»
‌پس‌ ‌از‌ ‌اینکه‌ نوم‌ ‌آنها‌ ‌را‌ برانگیختیم‌ و بیدار کردیم‌ ‌تا‌ اینکه‌ معلوم‌ ‌ما ظاهر شود ‌که‌ کدام‌ یک‌ ‌از‌ دو حزب‌ قوم‌ ‌آنها‌ مؤمنین‌ و کافرین‌ کدام‌ یک‌ بهتر شماره‌ کردند مدت‌ مکث‌ ‌آنها‌ ‌را‌ ‌در‌ کهف‌ و بعضی‌ گفتند ‌خود‌ اصحاب‌ کهف‌ اختلاف‌ ‌در‌ مدت‌ داشتند بیدار شدند ‌که‌ بیایند و تحقیق‌ کنند ‌که‌ مدت‌ مکث‌ چه‌ اندازه‌ بوده‌ ثُم‌َّ بَعَثناهُم‌ بعث‌ اشاره‌ بایقاظ ‌است‌ کانه‌ ‌اینکه‌ نوم‌ مدید بمنزله‌ موت‌ ‌است‌ و بیداری‌ بمنزله‌ حیات‌ ‌بعد‌ الموت‌ مثل‌ بعث‌ یوم القیامة ‌که‌ حیات‌ ‌بعد‌ ‌از‌ موت‌ ‌است‌ لنعلم‌ خداوند چیزی‌ ‌بر‌ ‌او‌ مخفی‌ نیست‌ ‌تا‌ ببعث‌ ‌آنها‌ معلوم‌ شود بلکه‌ مراد معلوم‌ شدن‌ ‌بر‌ اصحاب‌ کهف‌ ‌ یا ‌ ‌بر‌ قوم‌ ‌آنها‌ گویا اختلافی‌ واقع‌ شد ‌بین‌ کفار قوم‌ و مؤمنین‌ ‌در‌ مدت‌ مکث‌ ‌آنها‌ ‌ یا ‌ اختلافی‌ ‌در‌ ‌خود‌ اصحاب‌ کهف‌ واقع‌ شد ‌که‌ چه‌ اندازه‌ نوم‌ ‌آنها‌ و مکث‌ ‌آنها‌ طول‌ کشیده‌ أَی‌ُّ الحِزبَین‌ِ أَحصی‌ کدامیک‌ ‌از‌ ‌اینکه‌ دو حزب‌ مؤمن‌ و کافر ‌ یا ‌ ‌اینکه‌ دو دسته‌ ‌بین‌ ‌خود‌ اصحاب‌ کهف‌ بهتر شماره‌ کردند لِما لَبِثُوا أَمَداً امد مدت‌ ‌است‌ و لبث‌ کون‌ ‌در‌ کهف‌ ‌است‌ خداوند ‌اینکه‌ مدت‌ اینها ‌را‌ مستور کرد ‌تا‌ سلطان‌ ‌آنها‌ و اتباع‌ ‌آن‌ و اهل‌ زمان‌ ‌آن‌ بکلی‌ فانی‌ شوند و طبقه‌ ‌بعد‌ ‌از‌ ‌آنها‌ جایگیر ‌آنها‌ گردند ‌که‌ اصلا ‌از‌ ‌آنها‌ خبری‌ و اطلاعی‌ نداشته‌ باشند بلکه‌ عمارات‌ ‌آنها‌ خراب‌ شود و بناهای‌ جدید بنا کنند و اوضاع‌ شهر منقلب‌ شود. [ نظرات / امتیازها ]
 » برگزیده تفسیر نمونه
9) آغاز ماجرای اصحاب کهف: در آیات گذشته ترسیمی از زندگی این جهان، و چگونگی این میدان آزمایش انسانها و مسیر زندگی آنان، از نظر گذشت، از آنجا که قرآن مسائل کلی حساس را غالبا در ضمن مثال و یا مثالها و یا نمونه‌هایی از تاریخ گذشته مجسّم می‌سازد، در اینجا نیز نخست به بیان داستان اصحاب کهف پرداخته و از آنها به عنوان یک «الگو» و «اسوه» یاد می‌کند.
گروهی از جوانان باهوش و با ایمان که در یک زندگی پر زرق و برق در میان انواع ناز و نعمت به سر می‌بردند، برای حفظ عقیده خود و مبارزه با طاغوت عصر خویش به همه اینها پشت پا زدند، و به غاری از کوه که از همه چیز تهی بود پناه بردند، و از این راه استقامت و پایمردی خود را در راه ایمان نشان دادند.
نخست می‌گوید: «آیا گمان کردی اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند»؟! (أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً).
ما آیات عجیبتری در آسمان و زمین داریم که هر یک از آنها نمونه‌ای است از عظمت و بزرگی آفرینش، و همچنین در این کتاب بزرگ آسمانی تو آیات عجیب فراوان است، و مسلما داستان اصحاب کهف از آنها شگفت‌انگیزتر نیست. [ نظرات / امتیازها ]
11) (آیه 11)- ما دعای آنها را به اجابت رساندیم «پس ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زدیم و سالها در خواب فرو رفتند» (فَضَرَبْنا عَلَی آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً). [ نظرات / امتیازها ]
 » تفسیر احسن الحدیث
9) أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحٰابَ اَلْکَهْفِ وَ اَلرَّقِیمِ کٰانُوا مِنْ آیٰاتِنٰا عَجَباً در باب تفسیر گفته اند «ام» به معنى «بل» و همزۀ استفهام است و تقدیر آن «بل احسبت» مى باشد، اصحاب کهف و رقیم هر دو یکى هستند، علّت آنکه اصحاب «رقیم» نامگذارى شده اند که حال آنها را در صفحه اى از مس نوشته و در کنار غار نصب کرده بودند، چنان که در تفسیر عیاشى قریب به این مضمون از حضرت صادق صلوات اللّٰه علیه نقل شده است گویند مراد از «رقیم» داستان آن سه نفر است که به غارى پناه بردند سنگ بزرگى افتاد، جلو غار را گرفت و در آنجا محبوس شدند، بالاخره خدا نجاتشان داد طبرسى فرموده: این به طور مرفوع از نعمان بن بشیر روایت شده است، ناگفته نماند این سخن قابل قبول نیست، بعید است که در قرآن و کلام بلیغ به طور اشاره و سربسته به آن اشاره شود و توضیح داده نشود «عجبا» خبر «کانوا» است یعنى آیا گمان میبرى که ماجراى اصحاب کهف، از آیات و کارهاى حیرت آور ما بود، نه عجیب نیست بلکه از کارهاى دیگر خداست، خدایى که با اینهمه روئیدنیها و موجودات زنده روى زمین را زینت بخشیده است و از مواد بى جان اینهمه جانداران عجیب را به وجود آورده است ماجراى اصحاب کهف نیز یکى از آنهاست و عجیب نیست، با این بیان ارتباط این آیه، با آیات سابق نیز روشن مى شود و مى شود ارتباط را چنین نیز بیان کرد آیا گمان مى کنى که جریان اصحاب کهف عجیب است ولى روئیدن انگورهاى شیرین و سیبهاى شیرین از درختان که هیزمى بیش نیستند عجیب نیست ؟ آیا بوجود آمدن شترها، فیلها، گوزنها و از نطفه اى ناچیز عجیب نیست ؟ آیا وجود زنبور عسل و مورچه و عجیب نیست ؟ نه، ماجراى اصحاب کهف عجیب نیست و مانند اینهاست [ نظرات / امتیازها ]
10) إِذْ أَوَى اَلْفِتْیَةُ إِلَى اَلْکَهْفِ فَقٰالُوا رَبَّنٰا آتِنٰا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنٰا مِنْ أَمْرِنٰا رَشَداً در کلمه ها گفته شد که «اویت الى منزلى» به معنى نازل شدن در آنست یعنى: وقتى که جوانان در کهف نازل شدند و در آن مستقر گردیدند لفظ «من لدنک» حکایت از لاعلاجى آنها مى کند، بعید نیست که جملۀ وَ هَیِّئْ لَنٰا تفسیر رحمت باشد، به عبارت دیگر، چون جوانان به کهف داخل شدند اختناق و ظلم و فشارى که توسط پادشاه به آنها و مسلمانان وارد مى آمد، به نظر آوردند و دیدند فرار به کهف حلال مشکلات نیست لذا رو بدرگاه خدا آورده و گفتند: پروردگارا رحمت بخصوصى از جانب خودت که همان تهیه نجات ما در این فرار باشد به ما عطا کن، ظاهرا استجابت دعا همان خواب رفتن بود که در آیه بعدى بیان شده است [ نظرات / امتیازها ]
11) فَضَرَبْنٰا عَلَى آذٰانِهِمْ فِی اَلْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً ضرب بر آذان، به خواب بردن آنها است در مجمع البیان فرموده است: دعاى آنها را اجابت کردیم و با خواب رفتن گوشهاى آنها را سالهاى متمادى از نفوذ صداها مسدود کردیم، چون خواب رفته با شنیدن صدا بیدار مى شود این از فصیح لغات قرآن است که ترجمۀ آن به طورى که حق مطلب را ادا کند ممکن نیست در کشاف گفته: «ضربنا على آذانهم حجابا من ان تسمع » در عین حال آیه حکایت دارد که آنها در کهف به خواب رفته بودند نه آنکه مرده باشند سِنِینَ عَدَداً به معنى «سنین معدودة» و سالهاى شمارش شده است به قولى تقدیر آن «سنین ذات عدد» مى باشد، زمخشرى مى گوید از آمدن «عددا» ممکن است کثرت و ممکن است قلت استفاده شود نگارنده گوید: چون خدا این ماجراى را عجیب نشمرده است در این صورت بهتر است قلّت مراد باشد [ نظرات / امتیازها ]
12) ثُمَّ بَعَثْنٰاهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ اَلْحِزْبَیْنِ أَحْصىٰ لِمٰا لَبِثُوا أَمَداً منظور از بعث بیدار کردن است، «لنعلم» به معنى آشکار کردن مى باشد در مقدمه گفته شد که جریانشان مانند جریان ابراهیم علیه السّلام بود که گفت وَ لٰکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی و یا منظور آن بود که مدت خواب را بدانند و رفع شبهه شود، البته این احتمالى است که نگارنده مى دهم و اللّٰه اعلم، منظور از حزبین دو گروه از اصحاب کهف اند که یکى گفت: لَبِثْنٰا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ دیگرى گفت: رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمٰا لَبِثْتُمْ و پس از برگشتن رفیقشان از شهر معلوم شد که گروه اول ناصحیح گفته اند و اللّٰه العالم به نظر بعضى مراد از حزبین مؤمنان و کافران از قوم اصحاب کهف مى باشند که در مدت لبث آنها اختلاف کردند، خدا آنها را بیدار کرد تا مدت خوابشان براى آنها معلوم شود، ولى این بر خلاف آیه 19 است که خواهد آمد «احصى» فعل ماضى و «امدا» مفعول آن و «ما» در لِمٰا لَبِثُوا به معنى مصدر است و تقدیر آن «احصى لامد لبثهم» مى باشد، زمخشرى گوید: فعل تفضیل بودن «احصى» غیر سدید است، چون آمدن فعل تفضیل از غیر ثلاثى قیاسى نیست [ نظرات / امتیازها ]
 » تفسیر مخزن العرفان در علوم قرآن
9) أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحٰابَ اَلْکَهْفِ وَ اَلرَّقِیمِ کٰانُوا مِنْ آیٰاتِنٰا عَجَباً خطاب برسول اکرم صلى اللّٰه علیه و آله و سلّم است که آیا تو چنین گمان مى برى که اصحاب کهف و رقیم که سیصد و ده سال در غار زنده و در خواب بودند از آیات عجیب ما بودند بلکه داستان آنان عجیب تر از آفرینش و اوضاع شگفت آور جهانى نیست (الکهف)مغاره وسیعى است در کوه،و بین مفسرین در معنى(الرقیم) گفتارى است،بقولى آن لوحى است از سنگ که در آن قصّه اصحاب کهف ثبت شده و بر درب غار آویخته گردیده،و بقولى آن نام وادى و محلى است که کهف در آنجا است،و بقولى کهف اسم آن شهرى است که اصحاب کهف از آن بیرون رفتند،و اصحاب رقیم آن سه نفرى بودند که داخل غار شدند و درب غار بسته گردید و هریک از آنان دعاء نمودند به آن عملى که براى خدا ازروى خلوص انجام داده بودند و درب غار براى آنها باز گردید و نجات یافتند(عجبا)خبر (کانوا)است (خلاصه از طبرسى) [ نظرات / امتیازها ]
10) إِذْ أَوَى اَلْفِتْیَةُ إِلَى اَلْکَهْفِ فَقٰالُوا رَبَّنٰا آتِنٰا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنٰا مِنْ أَمْرِنٰا رَشَداً وقتى اصحاب کهف از ترس دشمن که مى خواست آنها را از یکتاپرستى و دین حق بیرون کند فرار نمودند و داخل مغاره کوه گردیدند آن وقت ازروى خلوص و حقیقت گفتند اى پروردگار ما بما رحمت عنایت نما و از مغفرت و رزق و امن ما را برخوردار گردان و براى ما آنچه رشد و سعادت و فیروزى ما در آن است به آسانى مهیّا گردان [ نظرات / امتیازها ]
11) فَضَرَبْنٰا عَلَى آذٰانِهِمْ فِی اَلْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً الخ پس ازآنکه آن جماعت وارد مغاره کوه شدند بامر حق تعالى پرده بر چشم آنها انداخته شد و آنان در سالهاى بسیارى در غار خواب رفتند [ نظرات / امتیازها ]
 » تفسیر نمونه
10) (آیه 10)- سپس می‌گوید: «زمانی را به خاطر بیاور که آن جوانان به غار پناه
بردند» (إِذْ أَوَی الْفِتْیَةُ إِلَی الْکَهْفِ).
دستشان از همه جا کوتاه شده، رو به درگاه خدا آوردند: «و گفتند: پروردگارا! ما را از سوی خودت رحمتی عطا کن» (فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً).
«و راه نجاتی برای ما فراهم ساز» (وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً).
راهی که ما را از این تنگنا برهاند، به رضایت و خشنودی تو نزدیک سازد، راهی که در آن خیر و سعادت و انجام وظیفه بوده باشد [ نظرات / امتیازها ]
 » تفسیر نور
12) ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصى‌ لِما لَبِثُوا أَمَداً «12»
سپس آنان را برانگیختیم (و بیدارشان کردیم) تا معلوم سازیم کدام یک از آن دو گروه، مدّت خواب و درنگ خود را دقیق‌تر شماره مى‌کند.
نکته ها
اینکه کدام گروه دقیق‌تر مى‌شمارند، شاید اشاره به آیه‌ى 19 همین سوره باشد که اصحاب کهف نسبت به مدّت خواب ودرنگ خود اختلاف داشتند. قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ‌ ...
خداوند همه چیز را از آغاز مى‌داند و عالم است، بنابراین مراد از «لِنَعْلَمَ» یا این است که خدا به زبان مردم سخن گفته و یا اینکه آنچه را خدا مى‌داند، تحقق بخشیده وبه صحنه آورد. [ نظرات / امتیازها ]
 » تفسیر کاشف
9) أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحٰابَ اَلْکَهْفِ وَ اَلرَّقِیمِ کٰانُوا مِنْ آیٰاتِنٰا عَجَباً الکهف: غار بزرگ الرّقیم: لوحى که نام هاى باشندگان این غار در آن نوشته شده بود خنده آور است سخن کسى که در این باره گفته است: رقیم نام سگ آنان است نزد راویان معروف است که نام این سگ قمطیر مى باشد در هر حال، قصّۀ اصحاب کهف در کتاب هاى قدیم آمده است و کسانى که این قصّه را شنیده و یا خوانده اند، شگفت زده شده اند که آنان چگونه سال هاى درازى در خواب به سر بردند و بدون غذا زنده ماندند! ازاین رو، خداوند در این آیه براى هرکس که از این داستان شگفت زده شده و آن را بعید دانسته است، مى گوید: هیچ شگفتى ندارد، زیرا تمام نشانه هاى خداوند شگفت آور است و خردها را حیرت زده مى کند آن کس که اصحاب کهف و جهان هستى را با تمام آنچه در خود دارد از نیستى به وجود آورد، برایش بسیار ساده خواهد بود که مدّت درازى، آن گروه جوانمرد را در خواب نگه دارد و آن گاه آنان را به حال اوّلشان بازگرداند؛ لکن بیشتر مردم نمى دانند [ نظرات / امتیازها ]
10) إِذْ أَوَى اَلْفِتْیَةُ إِلَى اَلْکَهْفِ فَقٰالُوا رَبَّنٰا آتِنٰا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنٰا مِنْ أَمْرِنٰا رَشَداً خداى سبحان در این آیه و دو آیه پس از آن به قصّۀ اصحاب کهف به طور اجمال اشاره مى کند و آن گاه به تفصیل آن مى پردازد در این آیه مى گوید: «در قدیم، گروهى از جوانان بودند که همه چیز را در این دنیا رها کرده، به غار پناه بردند و از خدا تقاضا کردند که آنان را مورد رحمت خود قرار دهد و در آن حالتى که آنها در آن غار هستند، امورشان را به عهده گیرد و اداره کند خدا در این آیه اشاره نمى کند که چه عاملى باعث شد آنان همه چیز را رها کنند و به غار پناه ببرند و از خدا بخواهند که امورشان را اداره کند آنچه ما از طبیعت حال و آنچه آیات بعدى بدان اشاره مى کنند، مى فهمیم این است که این جوانان از طریق فطرت سالم خود، دریافتند که جامعۀ آنها در پرستش بت ها به گمراهى افتادند و آنان نخواستند که آنچه را پدرانشان مى پرستند، آنان هم بپرستند بنابراین، ثروتمندان چنان که رسمشان چنین است تلاش کردند که این گروه را بکشند و یا آنها را از دین خود منحرف سازند وقتى که تمام راه ها به روى این جوانان بسته شد و آنان چاره اى نیافتند، جز اینکه به غار پناه ببرند، بدان پناه بردند و به خدا گفتند: ما آن قدر در راه تو آزار دیدیم، تا کار به اینجا رسید که مى بینى و ما سخت به رحمت و عنایت تو نیازمندیم و از تو رحمت مى خواهیم و کمک مى جوییم [ نظرات / امتیازها ]
11) فَضَرَبْنٰا عَلَى آذٰانِهِمْ فِی اَلْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً آنان را آن چنان در خواب فروبردیم که هیچ چیز نتواند بیدارشان کند آنها چندین سال در این حالت باقى ماندند دربارۀ تعداد این سال ها در آیۀ 25 سخن گفته خواهد شد [ نظرات / امتیازها ]
12) ثُمَّ بَعَثْنٰاهُمْ آن گاه از خواب بیدارشان کردیم لِنَعْلَمَ أَیُّ اَلْحِزْبَیْنِ أَحْصىٰ لِمٰا لَبِثُوا أَمَداً مردم از قصّۀ اصحاب کهف آگاهى پیدا کردند، درحالى که آنان همچنان در خواب عمیق خود فرورفته بودند اخبار آنان نسل ها میان مردم نقل مى شد و آنها دربارۀ مدّت درنگ اصحاب کهف در غار اختلاف نظر پیدا کردند برخى از مدّت زیاد و برخى از مدت کم سخن مى گفتند بنابراین، خداوند اصحاب کهف را از خواب بیدار کرد تا این دو گروه بدانند که آنان مدّت درازى در غار باقى ماندند و در نتیجه، به قدرت خدا در زنده کردن مردگان ایمان بیاورند و یا به ایمانشان افزوده شود معناى جملۀ «لنعلم» آن است که علم ما به مقدار ماندن اصحاب کهف [در آن غار] براى مردم آشکار شود نظیر این جمله در تفسیر آیۀ 140 سورۀ آل عمران، جلد دوم بیان شد پرسش: مردم از کجا به مدّت ماندن اصحاب کهف در غار آگاهى پیدا کردند، در حالى که فرض بر این است که آنان خواب بودند و هنگامى که بیدار شدند، از یکدیگر مى پرسیدند و برخى از آنان به برخى دیگر مى گفتند: ما یک روز و یا مقدارى از روز را در اینجا درنگ کردیم ؟ پاسخ: مردم مدّت درنگ آنها در غار را از سکّه هایى که همراهشان بود، فهمیدند؛ زیرا یکى از آنان این سکّه ها را با خود به شهر برده بود تا غذا بخرد وقتى که مردم شهر آنها را دیدند، متوجّه شدند که آنها به دوران پادشاهان پیشین تعلق دارند توضیح این مطلب در آیۀ نوزدهم خواهد آمد خبر اصحاب کهف [ نظرات / امتیازها ]