از آیه: تا آیه:
انتخاب سوره :
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، شما هم می توانید تفسیر ای در سايت ثبت کنید، تا با نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود.
 » تفسیر المیزان - خلاصه
(ان الله لایستحیی ان یضرب مثلامابعوضه فمافوقها):(خداوند پروایی نداردازآنکه به پشه ای یا کمتر ازاو مثال بزند)،بااینکه پشه ازکوچکترین حیوانات است که باچشم دیده می شوند،(فاماالذین امنوافیعلمون ):(اما مؤمنان ازاین مثل می دانند)،(انه الحق من ربهم واماالذین کفروا):(که حق ازجانب پروردگارشان است ، اما کسانی که کافرشدند) و انکار کردند و رد نمودند ،(فیقولون ماذاارادالله بهذامثلا):(می گویند: خدااز این مثل چه اراده ای نموده است )،این آیه شهادت می دهد به اینکه گمراهی و کوری که انسان درنتیجه اعمالش برایش پیش می آید غیرازگمراهی و کوری است که ازابتدا درنفس خود داشته است ،اضلال اثر و دنباله فسق و گناه است و همچنین بیان می داردکه انسان دروادی این حیات دنیوی زندگی دیگری درپیش دارد که سعادت و شقاوت او دراین جهان و کرامت یا خذلانی که به او خواهد رسید درارتباط با زندگی و عمل او درهمین دنیاست ، و بزودی هنگامی که اسباب دنیوی منقطع شوند و حجابها کنار روند، ازآن آگاه خواهد شد و همانا عبرت گرفتن از یک موضوع به حجم آن بستگی ندارد ،بلکه به کیفیت آن ارتباط دارد،(25)،پس مثل به این صورت قلبهای منافق رااز قلبهای آبدیده به ایمان جدا وممتاز می کند، (یضل به کثیراویهدی به کثیرا):(عده ای با آن گمراه می شوند و عده ای با آن هدایت می گردند)، وخداوند بااین مثل هدایت شدگان را هدایت می افزاید و گمراهان را گمراهترمی کند(والذین اهتدوازادهم هدی )، (وما یضل به الا الفاسقین ):(و گمراه نمی شوندبدان مگر فاسقان ) ،یعنی فسق آنها باعث گمراهی شان می شودو اضلال ، اثر ودنباله فسق است و اما فسق خروج ازقشر و پوسته می باشد، یعنی پاره کردن ونقض اوامر و نواهی تکلیفی که خداوند برای حمایت ازنظام زندگی بشر قرارداده است . [ نظرات / امتیازها ]
نظرات کاربران :
1) : ما بعوضته فما فوقها را هیچ جور نمیشه تفسیر کرد مگر اینکه موجودی ریزتر از ان که بر بالای بدن بعوضه زندگی دایم انگلی دارد دیده شود تا عبارت ومفهوم درست از کار دراید واین اتفاق افتاده وبشر با چشم مسلح از این انگل عکسبرداری کرد واین یعنی قران به ماست مالی هیچ بشری نیاز نداشته در این 1400سال.
2) : آقای دانشمند، اگه دقت کنی قبل از کلمه فوقها از فما استفاده کرده و این نشان دهنده اینه که فوق در اینجا به معنای بالای بدن پشه نیست بلکه داره اشاره میکنه به فعل مثال زدن در اول آیه. یعنی فوقها داره مثال بالاتز از پشه به لحاظ اندازه رو داره میگه
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  فاطمه فيض اصفهاني - تفسیر اثنی عشری
از حضرت صادق (ع) مروی است که حق تعالی مثل پشه را آورده ، چون در پشه با کوچکی حجمش خلق شده هر آنچه در فیل با بزرگی جثه اش خلق گردیده است . حتی در پشه دو عضو زیادی دیگر نسبت به فیل وجود دارد . و آن دو بال و دو شاخ است . [ نظرات / امتیازها ]
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  حاجيه تقي زاده فانيد - تفسیر انگلیسی- ابن کثیر
Who are the losers)''. Sa`id said that Qatadah said, "Allah does not shy away from the truth when He mentions a matter as a parable, whether this matter is significant or not. When Allah mentioned the flies and the spider in His Book, the people of misguidance said, `Why did Allah mention these things.' So Allah revealed;
Verily, Allah is not ashamed to set forth a parable even of a mosquito or so much more when it is bigger (or less when it is smaller) than it).''
(Verily, Allah is not ashamed to set forth a parable even of a mosquito or so much more when it is bigger than it.) "The believers believe in these parables, whether they involve large matters or small, because they know that they are the truth from their Lord, and Allah guides the believers by these parables.''


In his Tafsir, As-Suddi reported that Ibn `Abbas, Ibn Mas`ud and other people among the Companions said,
(By it He misleads many), "Meaning the hypocrites. Allah guides the believers with these parables, and the straying of the hypocrites increases when they reject the parables that Allah mentioned for them which they know are true. This is how Allah misleads them.''
(And He guides thereby) meaning, with the parables,
(many) from among the people of faith and conviction. Allah adds guidance to their guidance, and faith to their faith, because they firmly believe in what they know to be true, that is, the parables that Allah has mentioned. This is guidance that Allah grants them;
(And He misleads thereby only the Fasiqin (the rebellious, disobedient to Allah)), meaning, the hypocrites. The Arabs say that the date has Fasaqat, when it comes out of its skin, and they call the mouse a Fuwaysiqah, because it leaves its den to cause mischief. The Two Sahihs recorded `A'ishah saying that the Messenger of Allah said,

(And He misleads thereby only the Fasiqin (the rebellious, disobedient to Allah)), meaning, the hypocrites. The Arabs say that the date has Fasaqat, when it comes out of its skin, and they call the mouse a Fuwaysiqah, because it leaves its den to cause mischief. [ نظرات / امتیازها ]
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
 » تفسیر راهنما

1 - به کارگیرى مَثَل از روشهاى قرآن براى هدایت مردم

إن اللّه لایستحى أن یضرب مثلا ... یهدى به کثیراً

2 - خداوند، در تبیین برخى حقایق، حشره اى چون پشه و بزرگتر از آن را در مثلهاى قرآنى به کار برده است.

إن اللّه لایستحى أن یضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها

جمله «إن اللّه ...» حکایت از آن دارد که: در قرآن مثلهایى - که در آن حشره اى همانند بعوضة (پشه) و بزرگتر از آن ذکر شده است - وجود دارد. و این گویا اشاره اى باشد به آیه 73 از سوره حج (لن یخلقوا ذباباً ...» و آیه 41 از سوره عنکبوت (کمثل العنکبوت).

گفتنى است که در لسان العرب آمده است: بعوض از خانواده مگسهاست و بعوضة مفرد آن است.

3 - خداوند در تبیین حقیقت از تمثیل به حشره اى همانند پشه، پروا و شرمى ندارد.

إن اللّه لایستحى أن یضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها

«استحیاء» از «حیاء» به معناى خجالت کشیدن و شرم کردن است و «بعوضة» به معناى پشه مى باشد.

4 - شرم و حیا نباید آدمى را از بیان حقایق دینى باز دارد.

إن اللّه لایستحى أن یضرب مثلا ما بعوضة

افعال خداوند از منبع لایزال علم و حکمت، صادر گردیده است و آنچه از افعال خداوند در قرآن بیان گردیده براى ماقابل تأسى است (جز مواردى که ممکن نیست مانند «خلق»). بر این اساس از جمله «لایستحیى» مى توان این درس را گرفت که: در بیان حقایق نباید از چیزى شرم کرد.

5 - مثلهاى قرآن، حق (بیانگر واقعیتها) و همه از جانب خداوند است.

فیعلمون أنه الحق من ربهم

6 - مثالهاى قرآن مایه تربیت و رشد مؤمنان است.

فیعلمون أنه الحق من ربهم

7 - اهل ایمان حقانیت مثلهاى قرآن و آسمانى بودن آنها را در مى یابند و به خوبى مى فهمند.

فأما الذین ءامنوا فیعلمون أنه الحق من ربهم

8 - کافران، تمثیل به پشه و مانند آن را امرى ناروا، نامعقول و به دور از شأن خداوند مى پنداشتند.

و أما الذین کفروا فیقولون ماذا أراد اللّه بهذا مثلا

با توجّه به اینکه کفرپیشگان قرآن را نپذیرفته بودند معلوم مى شود: جمله «ماذا أراد اللّه ...; خداوند چه هدفى را از این مثلها تعقیب مى کند» بدین معنا نیست که آنان باور داشتند که این مثلها از جانب خداوند است و در توجیه آنها درمانده بودند; بلکه مقصود آنان این بود که چون آن گونه مثلها ناپسند، بى هدف و نامعقول است، نمى تواند نازل شده از جانب خداوند باشد.

9 - ناتوانى کافران از آوردن همانند براى قرآن، منشأ اعتراضها و ایرادهاى آنان به مثلهاى قرآن

فان لم تفعلوا و لن تفعلوا ... إن اللّه لایستحى أن یضرب مثلا ما ... و أما الذین کفروا فیقولون ماذا أراد اللّه بهذا مثلا

بیان اشکال تراشى کافران به برخى تمثیلهاى قرآن - پس از دعوت آنان به تحدى (فأتوا بسورة) و بیان ناتوانى آنان از آوردن همانند براى قرآن (و لن تفعلوا) - اشاره به ریشه بهانه جوییهاى کافران دارد; یعنى، چون نتوانستند براى قرآن همانند بیاورند به بهانه گیرى و اشکال تراشى پرداختند (ماذا أراد اللّه بهذا مثلا)

10 - خداوند با مثالهاى قرآن، بسیارى را گمراه و بسیارى را هدایت مى کند.

یضل به کثیراً و یهدى به کثیراً

ضمیر در «یضل و یهدى» به «اللّه» و در «به» به «مثلا» بر مى گردد.

11 - تنها فاسقان به سبب وجود مثلهایى در قرآن، به گمراهى کشانده مى شوند.

و ما یضل به إلا الفسقین

12 - فسق و تبهکارى آدمى، مایه اراده خداوند بر گمراه سازى اوست.

و ما یضل به إلا الفسقین

«باء» در «به» سببیه و یا استعانت است. فاعل «یضل» ضمیرى است که به «اللّه» بر مى گردد و مفعولش «الفاسقین» مى باشد.

13 - اراده خداوند بر هدایت انسانها و یا گمراه کردنشان، مشروط به زمینه هایى است که آدمى خود فراهم کننده آنهاست.

یضل به کثیراً و یهدى به کثیراً و ما یضل به إلا الفسقین

جمله «و ما یضلّ ...; خداوند تنها فاسقان را به وسیله مثلهایى از قرآن گمراه مى سازد» بیانگر این حقیقت است که گمراه سازى خداوند گزاف نبوده، بلکه ریشه در عملکرد اختیارى خود انسان دارد. در حقیقت این گمراهى پیامد فسق آدمى و کیفر تبهکارى خود اوست.

14 - تحقق افعال الهى از طریق اسباب و علل

یضل به کثیراً و یهدى به کثیراً

15 - هدایت انسانها و نیز گمراهى آنها به دست خدا و در اختیار اوست.

یضل به کثیراً و یهدى به کثیراً

16 - از امام صادق (ع) روایت شده که فرمود: «إنما ضرب اللّه المثل بالبعوضة لأن البعوضة على صغر حجمها خلق اللّه فیها جمیع ما خلق فى الفیل مع کبره و زیادة عضوین آخرین;(1)

خداوند مثل به پشه زده; چون پشه با کوچکى جسمش تمام آنچه را خداوند در فیل با آن تنومندى جمع کرده است، دارد و حتى دو عضو زیادتر از فیل دارد ...».

17 - امام صادق (ع) فرمود: «إن هذا القول من اللّه عز و جل (إن اللّه لایستحیى ...) رد على من زعم أن اللّه تبارک و تعالى یضل العباد ثم یعذبهم على ضلالتهم فقال اللّه عز و جل «إن اللّه لایستحیى ...»;(2)

این سخن خداوند عز و جل (ظاهراً مراد، جمله آخر آیه است) جواب کسانى است که گمان کرده اند، خداوند بندگانش را گمراه مى نماید، سپس بر آن گمراهى عذابشان مى کند; پس خداوند فرمود: إن اللّه لایستحیى...».
[ نظرات / امتیازها ]
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
 » تفسیر مجمع البیان
واژه «استحیاء» به معناى «حیا کردن» درمورد کارهاى زشت و ناپسندى بکار مى رود که انسان خردمند از ارتکاب آنها احساس شرمسارى مى کند، آنها را براى خود مایه عیب و عار مى داند، و انجام دهنده آنها را درخور نکوهش مى بیند.

قرآن دربرابر بهانه جویانى که مثال زدن به جانداران خرد و کوچک را زشت مى پنداشتند، هشدار مى دهد که این کار براى تبیین حقایق و ترسیم روشن مفاهیم است و هیچ زشتى و ناپسندى در آن نیست.

عدّه اى نیز «لایستحیى» را به معناى «لایخشى» گرفته اند؛ و نمونه آورده اند که این دو واژه در قرآن به یک معنا آمده اند، نظیر این آیه شریفه: «... وَ تَخْشَى النّاسَ وَاللَّهُ اَحَقُّ اَنْ تَخْشاهُ...»(91) (... از مردم حیا مى کنى، درحالیکه خدا سزاوارتر است که از او حیا کنى...).

یادآور مى شود که «استحیاء» در لغت به معناى سرباززدن از کارى بخاطر ترس از آن است، مبادا که زشت و ناپسند باشد.

«ما بعوضةً فما فوقها»

از پشه اى و بزرگتر از آن؛ یا به اعتقاد برخى: به پشه اى و بالاتر از آن ازجهت کوچکى و ناچیزى.

ربیع بن انس مى گوید: خداى بدان جهت منافقان را به پشه تشبیه کرده است که این حیوان تا زمانى که گرسنه باشد و سیر و چاق نشود، به زندگى ادامه مى دهد امّا هنگامى که سیر و فربه شد، پایان عمرش فرا مى رسد. مردم چندچهره و نقاق پیشه نیز چنین اند: هنگامى که همه چیز براى آنان فراهم شد و غرق در کامروایى و خوشگذرانى شدند، بناگاه دست حق گریبان آنان را به سبب کیفر کارهایشان مى گیرد.

قرآن در این مورد مى فرماید: «... حَتّى اِذا فَرِحُوا بِما اُوتُواَ اَخَذْناهُمْ بَغْتَةً ... »(92) (... تا زمانى که به آنچه به آنان داده شده بود، شادمان شدند؛ پس، بناگاه [گریبان ] آنان را گرفتیم ...).

از ششمین امام نور (ع) نقل کرده اند که فرمود: خدا بدان دلیل در آیه شریفه به پشه مثال زد که این موجود خرد و کوچک، تمامى آنچه را خدا به فیل با آن جثّه بزرگش داده است، دارد؛ بعلاوه، خدا به این موجود، دو عضو هم افزونتر داده است. و خدا با این مثال مى خواهد اندیشه هاى مردم ژرف نگر و حقجو را به موجودات شگفت انگیز و بسیار خُرد و کوچکى جلب کند که هر کدام بسان دنیاى شگرف، نشانگر قدرت آفریدگار خود هستند.

افزون برآنچه آمد، در ادبیات عرب، مثال زدن به حیوانات و جانداران کوچک، فراوان بچشم مى خورد؛ بعنوان نمونه: «ضربت علیک العنکبوت بنسجها...» (عنکبوت با بافته هاى خود، مثالى آموزنده براى تو آورد...).

آرى؛ آنان که به پیامبر(ص) و قرآن شریف ایمان آورده اند، مى دانند که آنچه خدا مى گوید، بر پایه حق است: «فَامَّاالَّذینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ اَنَّهُ الْحَقُّ ...»؛ امّا آنان که کفر ورزیده اند، مى گویند: این دیگر چه مثالى است که خدا زده و هدف از آن چیست که انبوهى را با آن گمراه، و بسیارى را هدایت مى کند؟ «وَ اَمَّاالَّذینَ کَفَرُوا...». امّا واقعیت این است که با این مثال، تنها نافرمانان را گمراه مى سازد، نه حقجویان را: «وَ ما یُضِلُّ بِهِ...».

درمورد این فراز از آیه شریفه که مى فرماید: «یُضِلُّ بِهِ کَثیراً وَ ...»، نظرهایى ارائه شده است؛ ازجمله:

1. فرّاء مى گوید: این فراز، سخن کسانى است که پس از شنیدن آیه گفتند: این چه مثلى است که گروهى را گمراه و گروهى را هدایت مى کند؟ و در جواب آنان آمد که: «وَ ما یُضِلُّ بِهِ اِلَّا الْفاسِقینَ».

2. بعضى گفته اند: جمله «یُضِلُّ بِهِ الَّا الْفاسِقینَ»، سخن خداست، نه مخالفان وحى و رسالت. با این بیان، معناى آیه اینگونه است که: «و ایمان آوردگان هنگامى که آن را ازسوى خدا مى دانند، هدایت مى یابند». پس نسبت گمراه ساختن به این آیه یا قرآن، بدان جهت داده شده است که خداوند با بیان مثال و در قالب آن، مفاهیم معنوى و معارف خویش را روشن مى ساخت و این براى آزمون آنان کافى بود؛ امّا آنان با همه این بیانات روشن که در قالبهاى گوناگون ازجمله مثال ارائه شد، آن را دروغ پنداشتند و راه گمراهى را درپیش گرفتند؛ همانگونه که گروهى نیز آن را درست و حق ارزیابى کردند و هدایت یافتند. درنتیجه، معناى آیه شریفه عبارت است از اینکه: «خدا بندگانش را با این آیات و مثالها آزمایش مى کند؛ پس، گروهى گمراه مى شوند و دسته اى راه هدایت را برمى گزینند»؛ همچنانکه در این آیه آمده است: رَبِّ اِنَّهُنَّ اَضْلَلْنَ کَثیرَاً مِنَ النّاس ِ ...»(93) (پروردگارا! این بتها بسیارى از مردم را گمراه ساختند).

درست مانند کسى که طلا یا نقره اى را براى آزمایش به کوره مى افکند و آنگاه مشخّص مى شود که فاسد بوده؛ به او مى گویند: «افسدت فضّتک» (نقره ات را تباه کردى). در اینجا، منظور این است که با این آزمایش، طلا یا نقره ات فاسد و فاقد ارزش و عیار لازم شناخته شد، نه اینکه خود باعث تباهى آن شدى.

نکته دیگر این است که «اَضَلَّ، یُضِلُّ» هم به معناى «گمراه کرد و مى کند» - یعنى متعدّى - و هم به معناى «گمراه شد و مى شود» - یعنى لازم - آمده است؛ براى نمونه، هنگامى که گفته مى شود: «فُلانٌ اَضَلَّ ناقة» (او ناقه خویش را گم کرد)، منظور این نیست که واقعاً او گم کرده باشد، بلکه به این معناست که «شتر او گم شده است». و در مواردى هم که تباهى و گمراهى و گمراهگرى به کسى یا چیزى نسبت داده مى شود که در شأن آن کس و آن چیز نیست، همین گونه است؛ براى نمونه، وقتى مى گویند: «فلان زن، آن مرد را گمراه یا دیوانه کرد.»، معناى واقعى جمله این است که آن مرد به سبب عشق شدید به آن زن، دیوانه و گمراه شد، نه اینکه آن زن براستى او را گمراه یا دیوانه کرده باشد؛ و چه بسا که آن زن هرگز این عاشق هوسباز را ندیده و نمى شناسد، تا چه رسد به اینکه گمراه و دیوانه اش کرده باشد.

3. گمراهى، گاه بدان جهت به خدا نسبت داده مى شود که خدا مهرى را که به مؤمنان به سبب ایمان و کارهاى شایسته آنان دارد و در گذرگاههاى حسّاس و لبه پرتگاهها، با امدادهاى غیبى خود آنان را از سقوط بازمى دارد و نجات مى دهد، چنین مهرى را به کافران و گناهکاران به دلیل حق ستیزى و تبهکاریهایشان ندارد؛ و آنها را پس از راه نمودن و ارشاد، به حال خود رها مى کند. اینان، هم در راهیابى و هدایت آزادند و مانعى سر راه آنان نیست و هم در گمراهى و سقوط به حال خود رها مى شوند و به گمراهى مى افتند. آرى؛ از این نظر ممکن است گمراه ساختن تبهکاران، به خدا نسبت داده شود؛ و روشن است که در این مورد، اگر آنگونه که مى باید ژرف نگرى شود، هیچ اجبارى در کار نخواهدبود.

راه است و چاه و دیده بینا و آفتاب

تا آدمى نگاه کند پیش پاى خویش

چندین چراغ دارد و بیراهه مى رود

بگذار تا بیفتد و بیند سزاى خویش

و به بیان روشنگرانه قرآن شریف:

«فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا حَتّى یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذى یُوعَدُونَ.»(94)

پس آنان را رها ساز تا در یاوه سرایى خویش فرو روند و بازى کنند؛ تا آن روز را که بدان وعده داده مى شوند، ببینند.

4. نسبت گمراه ساختن حق ستیزان به خدا، از این روست که خداوند پس از انتخاب راه گناه و گمراهى از سوى آنان، به کفرشان حکم مى کند و آنان را از نعمت هدایت خویش محروم مى سازد؛ درست بسان تکفیرکردن فردى که کفر ورزیده است. هنگامى که فردى کفر درونى خویش را بروز مى دهد و دیگرى به کفر او حکم مى کند، نمى توان گفت که او را کافر ساخته است، بلکه باید گفت که او را تکفیر کرده است.

5. «اضلال» یا «گمراه ساختن»، به معناى «کیفر و عذاب کردن» نیز آمده است؛ براى نمونه، قرآن مى فرماید: «اِنَ الْمُجْرِمینَ فى ضَلالٍ وَ سُعُرٍ.»(95) و نیز مى فرماید: «وَ قالُوا اَاِذا ضَلَلْنا فِى الْاَرض ِ اَ اِنّا لَفى خَلْقٍ جدیدٍ...»(96)

و «اضلال» به معناى «بطلان» نیز آمده است:

«الَّذینَ قُتِلُوا فى سَبیلِ اللَّهِ فَلَنْ یُضِلَّ اَعْمالَهُمْ.»(97)

و کسانى که در راه خدا کشته شدند، هرگز کارهایشان را ضایع [و باطل ] نمى سازد.

و با این دیدگاه، معناى آیه «یُضِلُّ بِهِ کَثیراً وَ ...» این مى شود که: با این مثال و آیه قرآن، گروه بسیارى از کافران و تبهکاران نابود مى شوند و به عذاب گرفتار مى آیند و گروه زیادى از ایمان آوردگان به پاداش ایمان و عمل خویش هدایت مى شوند.

کوتاه سخن اینکه اگر ژرف بیندیشیم، همه موارد و آیاتى که در آنها «اضلال» به خدا نسبت داده شده است، به یکى از اقسام چندگانه اى که گذشت، برمى گردد؛ و این «اضلال» و گمراهگرى بطور بنیادى، غیر از «اضلال» و گمراهى است که در آیات زیر به شیطان یا شیطان صفتانى چون فرعون و سامرا و مانند آنها نسبت داده شده است:

1. «وَلَقَدْ اَضَلَّ مِنْکُمْ جَبِلَّاً کَثیرَاً ...»(98)

و [شیطان ] گروهى انبوه از شما را گمراه ساخت ...

2. «وَ اَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ ...»(99)

و فرعون، جامعه و مردم خویش را گمراه ساخت ...

3. «... وَ اَضَلَّهُمُ السّامِرِىُّ.»(100)

... و سامرى آنان را گمراه ساخت.

اقسام هدایت

واژه «هدایت» به معناى «راه نمودن و ارشاد»، در قرآن شریف به چند نوع تعبیر شده است:

الف - ارشاد و راهنمایى

«هدایت» گاه به معناى ارشاد و راه نمودن کامل و همه جانبه است؛ براى مثال، مى گویند: هداه الطّریق (راه را به او نشان داد، و او را به آن راه راهنمایى کرد). این نوع هدایت در قرآن شریف، براى همه بندگان خدا - خواه توحیدگرا و سپاسگزار نعمتهاى خدا یا شرک گرا و ناسپاس به نعمتهاى خدا - آمده است؛ چرا که خدا در کتاب خویش، همه انسانها را به حق و عدالت و ارزشهاى والاى توحیدى و انسانى راه مى نماید، و راه اوج گرفتن به سوى کمال و جمال معنوى را بروشنى به همه مى نمایاند. براى نمونه، آیاتى چند از قرآن در این زمینه ذکر مى شود:

1. «... وَلَقَدْ جائَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى .»(101)

... و بیقین هدایت و راهنمایى ازجانب پروردگارشان براى آنان آمده است.

2. «اِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ اِمّا شاکِرَاً وَ اِمّا کَفُورَاً.»(102)

ما راه را به او [انسان ] نشان دادیم؛ خواه سپاسگزار باشد [و حق را بپذیرد]، خواه ناسپاس.

3. «وَ اَمّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّواالْعَمى عَلَى الْهُدى ...»(103)

و امّا ثمودیان: پس ما آنان را راه نمودیم؛ ولى آنان کوردلى را بر هدایت ترجیح دادند ...

4. «...وَ اِنَّکَ لَتَهْدى اِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ.»(104)

... و براستى که تو به راه راست راه مى نمایى.

5. «وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ.»(105)

و هر دو راه [درست و نادرست ] را به او نمودیم.

با اندکى تعمّق در این آیات روشن مى شود که «هدایت» در اینجا به مفهوم «راه نمودن» و «ارشاد» است؛ و خدا بدینوسیله همه بندگان را به راه تعالى و نیک بختى هدایت فرموده است.

ب - هدایت یا مهر بیشتر

نوع دیگر هدایت خدا، لطف و مهر بیشتر او به بندگان خاصّ خود است، که به راهیابى بیشتر و بهتر در راه حق و عدالت مى انجامد:

«وَالَّذینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ.»(106)

و کسانى که [راه درست را یافتند و] هدایت شدند، خداوند هر چه بیشتر به آنان هدایت بخشید و [ویژگى ] پروا را به آنان ارزانى داشت.

ج - رسیدن به واقعیت

نوع دیگر هدایت، رسیدن به واقعیتها و هدفهاست. قرآن مى فرماید:

«اِنَ الَّذینَ آمنُوا وَ عَمِلُواالصّالِحاتِ یَهْدیهِمْ رَبُّهُمْ بِایمانِهِمْ تَجْرى مِنْ تَحْتِهُمُ الْاَنْهارُ فى جَنّاتِ النَّعیمِ.»(107)

کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند، پروردگارشان به پاس ایمانشان آنان را هدایت مى کند، و در باغهاى [پرطراوت و] نعمت، از زیر [پاى ] آنان جویبارها روان خواهد بود.

نیز مى فرماید:

«وَالَّذینَ قُتِلُوا فى سَبیلِ اللَّهِ فَلَنْ یُضِلَّ اَعْمالَهُمْ سَیَهْدیهِمْ وَ یُصْلِحُ بالَهُمْ.»(108)

و کسانى که در راه خدا کشته شده اند، هرگز کارهایشان را نابود نمى سازد و بزودى آنان را [به سوى هدفشان ] راه مى نماید و حالشان را شایسته [و نیکو ]مى گرداند.

گفتنى است که در این آیه شریفه، «هدایت» بناگزیز باید «اوج گرفتن به هدف» معنا شود؛ چرا که پس از مرگ، وظیفه و تکلیفى نیست که انسان بدان هدایت شود.

د - حکم به هدایت

نوع دیگر هدایت در قرآن شریف این است که خدا به هدایت برخى حکم مى کند و راه یافتن آنان را گواهى مى دهد:

«... مَنْ یَهْدِى اللَّهُ فَهُوَالْمُهْتَدِ ...»(109)

... هرکس را که خدا راه نماید، راه یافته است ...»

ه - فراهم ساختن مقدّمات

نوع دیگر هدایت این است که خداوند مقدّمات هدایت و نجات را براى فرد یا جامعه اى فراهم مى سازد؛ و آنان چیزهایى را مى فهمند که بتدریج و خودبخود به سوى ایمان رهبرى مى شوند.

نسبت دادن هدایت در این مورد به خدا، به این مى ماند که فردى نیروى حرکت را در پدیده و جسمى قرار دهد و آن پدیده، به حرکت درآید. اینجاست که مى توان گفت که این پدیده را او به حرکت درآورده است.

واقعیت این است که هدایت و ارشادى که مقدّمه و وسیله حرکت به سوى خدا و آنگاه شناخت جهان آفرین مى شود، با هدایتى که در دستورات او آمده، متفاوت است؛ چرا که در این بخش از هدایت، خداوند ازطریق دعوت به توحید و تقوا و انجام دادن کارهاى شایسته و هشدار از گناهان، انسان را به سوى سعادت راه مى نماید؛ امّا در حالت اوّل، زمینه و مقدّمه راه یافتن به سوى حق را در ژرفاى جان انسان شعله ور مى سازد و یا به او الهام مى کند. [ نظرات / امتیازها ]
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
 » تفسیر کشاف

سیقت هذه الایة لبیان أن ما استنکره الجهلة و السفهاء و أهل العناد و المراء من الکفار و استغربوه من أن تکون المحقرات من الاشیاء مضروبا بها المثل ، لیس بموضع للاستنکار و الاستغراب ، من قبل أن التمثیل إنما یصار إلیه لما فیه من کشف المعنی و رفع الحجاب عن الغرض المطلوب ، و ادناء المتوهم من المشاهد. فان کان المتمثل له عظیما کان المتمثل به مثله ، و إن کان حقیرا کان المتمثل به کذلک . فلیس العظم و الحقارة فی المضروب به المثل إذا إلا أمرا تستدعیه حال المتمثل له و تستجره إلی نفسها، فیعمل الضارب للمثل علی حسب تلک القضیة. ألا تری إلی الحق لما کان واضحا جلیا أبلج ، کیف تمثل له بالضیاء و النور؟ و إلی الباطل لما کان بضد صفته ، کیف تمثل له بالظلمة؟ و لما کانت حال الالهة التی جعلها الکفار أندادا لله تعالی لاحال أحقر منها و أقل ، و لذلک جعل بیت العنکبوت مثلها فی الضعف و الوهن ، و جعلت أقل من الذباب و أخس قدرا، و ضربت لها البعوضة فالذی دونها مثلا لم یستنکر و لم یستبدع ، و لم یقل للمتمثل : استحی من تمثیلها بالبعوضة، لانه مصیب فی تمثیله ، محق فی قوله ، سائق للمثل علی قضیة مضربه ، محتذ علی مثال مایحتکمه و یستدعیه ، و لبیان أن المؤمنین الذین عادتهم الانصاف و العمل علی العدل و التسویة و النظر فی الامور بناظر العقل ، إذا سمعوا بمثل هذا التمثیل علموا أنه الحق الذی لاتمر الشبهة بساحته ، و الصواب الذی لا یرتع الخطا حوله . و أن الکفار الذین غلبهم الجهل علی عقولهم ، و غصبهم علی بصائرهم فلا یتفطنون و لا یلقون أذهانهم ، أوعرفوا أنه الحق إلا أن حب الریاسة و هوی الالف و العادة لایخلیهم أن ینصفوا، فإذا سمعوه عاندوا و کابروا و قضوا علیه بالبطلان ، و قابلوه بالانکار، و أن ذلک سبب زیادة هدی المؤمنین و انهماک الفاسقین فی غیهم و ضلالهم . و العجب منهم کیف أنکروا ذلک و ما زال الناس یضربون الامثال بالبهائم و الطیور و أحناش الارض و الحشرات و الهوام ، و هذه أمثال العرب بین أیدیهم مسیرة فی حواضرهم و بوادیهم قد تمثلوا فیها بأحقر الاشیاء فقالوا: أجمع من ذرة، و أجرا من الذباب ، و أسمع من قراد. و أصرد من جرادة، و أضعف من فراشة، و آکل من السوس . و قالوا فی البعوضة: أضعف من بعوضة، و أعز من مخ البعوض . و کلفتنی مخ البعوض . و لقد ضربت الامثال فی الانجیل بالاشیاء المحقرة، کالزوان و النخالة و حبة الخردل ، و الحصاة، و الارضة، و الدود، و الزنابیر. و التمثیل بهذه الاشیاء و بأحقر منها مما لاتغنی استقامته و صحته علی من به أدنی مسکة، ولکن دیدن المحجوج المبهوت الذی لایبقی له متمسک بدلیل و لا متشبث بأمارة و لا إقناع ، أن یرمی لفرط الحیرة و العجز عن إعمال الحیلة بدفع الواضح و إنکار المستقیم و التعویل علی المکابرة و المغالطة إذا لم یجد سوی ذلک معولا. و عن الحسن و قتادة: لما ذکر الله الذباب و العنکبوت فی کتابه و ضرب للمشرکین به المثل ، ضحکت الیهود و قالوا: ما یشبه هذا کلام الله . فأنزل الله عز و جل هذه الایة. و الحیاء تغیر و انکسار یعتری الانسان من تخوف ما یعاب به ویذم . و اشتقاقه من الحیاة. یقال : حیی الرجل ، کما یقال : نسی وحشی و شظی الفرس ، إذا اعتلت هذه الاعضاء جعل الحیی لما یعتریه من الانکسار و التغیر، منتکس القوة منتقص الحیاة، کماقالوا: هلک فلان حیاء من کذا، و مات حیاء، و رأیت الهلاک فی وجهه من شدة الحیاء. و ذاب حیاء، و جمد فی مکانه خجلا. فإن قلت : کیف جاز وصف القدیم سبحانه به و لا یجوز علیه التغیر و الخوف و الذم ، و ذلک فی حدیث سلمان قال : قال رسول الله صلی الله علیه و سلم : "إن الله حیی کریم یستحی إذا رفع إلیه العبد یدیه أن یردهما صفرا حتی یضع فیهما خیرا". قلت : هو جار علی سبیل التمثیل مثل ترکه تخییب العبد و أنه لا یرد یدیه صفرا من عطائه لکرمه بترک من یترک رد المحتاج إلیه حیاء منه . و کذلک معنی قوله : (إن الله لا یستحی ) أی لا یترک ضرب المثل بالبعوضة ترک من یستحیی أن یتمثل بها لحقارتها. و یجوز أن تقع هذه العبارة فی کلام الکفرة، فقالوا: أما یستحیی رب محمد أن یضرب مثلا بالذباب و العنکبوت فجاءت علی سبیل المقابلة و إطباق الجواب علی السؤال . و هو فن من کلامهم بدیع ، و طراز عجیب ، منه قول أبی تمام : من مبلغ أفناء یعرب کلها أنی بنیت الجار قبل المنزل ؟ و شهد رجل عند شریح . فقال : إنک لسبط الشهادة. فقال الرجل : إنها لم تجعد عنی . فقال : لله بلادک ، و قبل شهادته . فالذی سوغ بناء الجار و تجعید الشهادة هو مراعاة المشاکلة. ولولا بناء الدار لم یصح بناء الجار، و سبوطة الشهادة لامتنع تجعیدها. ولله در أمر التنزیل و إحاطته بفنون البلاغة و شعبها، لا تکاد تستغرب منها فنا إلا عثرت علیه فیه علی أقوم مناهجه و أسد مدارجه . و قد استعیر الحیاء فیما لا یصح فیه : إذا ما استحین الماء یعرض نفسه کرعن بسبت فی إناء من الورد و قرأ ابن کثیر فی روایة شبل (یستحی ) بیاء واحدة. و فیه لغتان : التعدی بالجار و التعدی بنفسه . یقولون : استحییت منه و استحییته ، و هما محتملتان ههنا. و ضرب المثل : اعتماده و صنعه ، من ضرب اللبن و ضرب الخاتم . و فی الحدیث " اضطرب رسول الله صلی الله علیه و سلم خاتما من ذهب " و (ما) هذه إبهامیة و هی التی إذا اقترنت باسم نکرة أبهمته إبهاما و زادته شیاعا و عموما، کقولک : أعطنی کتابا ما، ترید أی کتاب کان . أو ضلة للتأکید، کالتی فی قوله : (فبما نقضهم میثاقهم ) کأنه قیل : لا یستحیی أن یضرب مثلا حقا أو البتة، هذا إذا نصبت (بعوضة) فإن رفعتها فهی موصولة، صلتها الجملة، لان التقدیر: هو بعوضة، فحذف صدر الجملة کما حذف فی (تماما علی الذی أحسن ) و وجه آخر حسن جمیل ، و هو أن تکون التی فیها معنی الاستفهام لما استنکفوا من تمثیل الله لاصنامهم بالمحقرات قال : إن الله لا یستحیی أن یضرب للانداد ماشاء من الاشیاء المحقرة مثلا، بله البعوضة فما فوقها، کمایقال : فلان لا یبالی بما وهب ما دینار و دیناران . و المعنی : أن لله أن یتمثل للانداد و حقارة شأنها بمالا شی ء أصغر منه و أقل ، کما لو تمثل بالجزء الذی لا یتجزأ و بما لا یدرکه لتناهیه فی صغره إلا هو وحده بلطفه ، أوبالمعدوم ، کما تقول العرب : فلان أقل من لا شی ء فی العدد. و لقد ألم به قوله تعالی (إن الله یعلم ما یدعون من دونه من شی ء) و هذه القراءة تعزی إلی رؤبة بن العجاج ، و هو أمضغ العرب للشیح و القیصوم ، و المشهود له بالفصاحة، و کانوا یشبهون به الحسن ، و ما أظنه ذهب فی هذه القراءة إلا إلی هذا الوجه ، و هو المطابق لفصاحته . وانتصب (بعوضة) بأنها عطف بیان لمثلا. أو مفعول لیضرب ، و (مثلا) حال عن النکرة مقدمة علیه . أو انتصبا مفعولین فجری "ضرب " مجری "جعل ". واشتقاق البعوض من البعض وهو القطع کالبضع و العضب . یقال : بعضه البعوض . و أنشد: لنعم البیت بیت أبی دثار إذا ماخاف بعض القوم بعضا و منه : بعض الشی ء لانه قطعه منه . و البعوض فی أصله صفة علی فعول کالقطوع فغلبت ، و کذلک الخموش (فما فوقها) فیه معنیان : أحدهما: فما تجاوزها و زاد علیها فی المعنی الذی ضربت فیه مثلا، و هو القلة و الحقارة، نحو قولک لمن یقول : فلان أسفل الناس و أنذلهم : هو فوق ذاک ، ترید هو أبلغ و أعرق فیما و صف به من السفالة و النذالة. و الثانی : فما زاد علیها فی الحجم ، کأنه قصد بذلک رد ما استنکروه من ضرب المثل بالذباب و العنکبوت ، لانهما أکبر من البعوضة. کما تقول لصاحبک و قد ذم من عرفته یشح بأدنی شی ء فقال ، فلان بخل بالدرهم و الدرهمین : هو لایبالی أن یبخل بنصف درهم فما فوقه ، ترید بما فوقه ما بخل فیه و هو الدرهم و الدرهمان ، کأنک قلت : فضلا عن الدرهم و الدرهمین . و نحوه فی الاحتمالین ما سمعناه فی صحیح مسلم عن إبراهیم عن الاسود قال : دخل شباب من قریش علی عائشة رضی الله عنها و هی بمنی و هم یضحکون . فقالت : ما یضحککم ؟ قالوا: فلان خر علی طنب فسطاط فکادت عنقه أو عینه أن تذهب . فقالت : لاتضحکوا. إنی سمعت رسول الله صلی الله علیه و سلم قال "ما من مسلم یشاک شوکة فما فوقها إلا کتبت له بها درجة و محیت بها عنه خطیئة" یحتمل فما عدا الشوکة و تجاوزها فی القلة و هی نحو نخبة النملة فی قوله علیه الصلاة و السلام : "ما أصاب المؤمن من مکروه فهو کفارة لخطایاه حتی نخبة النملة." و هی عضتها. و یحتمل ما هو أشد من الشوکة و أوجع کالخرور علی طنب الفسطاط. فإن قلت : کیف یضرب المثل بما دون البعوضة و هی النهایة فی الصغر؟ قلت : لیس کذلک ، فإن جناح البعوضة أقل منها و أصغر بدرجات ، و قد ضربه رسول الله صلی الله علیه و سلم مثلا للدنیا، و فی خلق الله حیوان أصغر منها و من جناحها، ربما رأیت فی تضاعیف الکتب العتیقة دویبة لا یکاد یجلیها للبصر الحاد إلا تحرکها، فإذا سکنت فالسکون یواریها، ثم إذا لوحت لها بیدک حادت عنها و تجنبت مضرتها، فسبحان من یدرک صورة تلک و أعضاءها الظاهرة و الباطنة و تفاصیل خلقتها و یبصر بصرها و یطلع علی ضمیرها، و لعل فی خلقه ما هو أصغر منها و أصغر (سبحان الذی خلق الازواج کلها مما تنبت الارض و من أنفسهم و مما لا یعلمون ) و أنشدت لبعضهم : یا من یری مد البعوض جناحها فی ظلمة اللیل البهیم الالیل و یری عروق نیاطها فی نحرها و المخ فی تلک العظام النحل اغفر لعبد تاب من فرطاته ما کان منه فی الزمان الاول و (أما) حرف فیه معنی الشرط، و لذلک یجاب بالفاء. و فائدته فی الکلام أن یعطیه فضل توکید. تقول : زید ذاهب . فإذا قصدت توکید ذاک و أنه لا محالة ذاهب و أنه بصدد الذهاب و أنه منه عزیمة قلت : أما زید فذاهب . و لذلک قال سیبویه فی تفسیره : مهما یکن من شی ء فزید ذاهب . و هذا التفسیر مدل لفائدتین : بیان کونه توکیدا، و أنه فی معنی الشرط. ففی إیراد الجملتین مصدرتین به و إن لم یقل : فالذین آمنوا یعلمون ، و الذین کفروا یقولون إحماد عظیم لامر المؤمنین ، و اعتداد بعلمهم أنه الحق ، و نعی علی الکافرین إغفالهم حظهم و عنادهم و رمیهم بالکلمة الحمقاء. و (الحق ) الثابت الذی لایسوغ إنکاره . یقال : حق الامر، إذا ثبت و وجب . و حقت کلمة ربک ، وثوب محقق : محکم النسج : و (ماذا) فیه و جهان : أن یکون ذا اسما موصولا بمعنی الذی ، فیکون کلمتین . و أن یکون (ذا) مرکبة مع (ما) مجعولتین اسما واحدا فیکون کلمة واحدة، فهو علی الوجه الاول مرفوع المحل علی الابتداء و خبره ذا مع صلته . و علی الثانی منصوب المحل فی حکم (ما) وحده لو قلت : ما أراد الله . و الاصوب فی جوابه أن یجی ء علی الاول مرفوعا، و علی الثانی منصوبا، لیطابق الجواب السؤال . و قد جوزوا عکس ذلک تقول فی جواب من قال : ما رأیت ؟ خیر، أی المرئی خیر. و فی جواب ما الذی رأیت ؟ خیرا، أی رأیت خیرا. و قرئ قوله تعالی : (یسألونک ماذا ینفقون قل العفو) بالرفع و النصب علی التقدیرین . و الارادة نقیض الکراهة، و هی مصدر أردت الشی ء إذا طلبته نفسک و مال إلیه قلبک . و فی حدود المتکلمین : الارادة معنی یوجب للحی حالا لاجلها یقع منه الفعل علی وجه دون وجه . و قد اختلفوا فی إرادة الله ، فبعضهم علی أن للباری مثل صفة المرید منا التی هی القصد، و هو أمر زائد علی کونه عالما غیر ساه . و بعضهم علی أن معنی إرادته لافعاله هو أنه فعلها و هو غیر ساه و لا مکره . و معنی إرادته لافعال غیره أنه أمربها. و الضمیر فی (أنه الحق ) للمثل ، أو لان یضرب . و فی قولهم (ماذا أراد الله بهذا مثلا) استرذال و استحقار کما قالت عائشة رضی الله عنها فی عبدالله بن عمرو بن العاصی یا عجبا لابن عمرو هذا؟ (مثلا) نصب علی التمییز کقولک لمن أجاب بجواب غث : ماذا أردت بهذا جوابا. و لمن حمل سلاحا ردیا. کیف تنتفع بهذا سلاحا؟ أو علی الحال ، کقوله : (هذه ناقة الله لکم آیة). و قوله : (یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا) جار مجری التفسیر و البیان للجملتین المصدرتین بأما، و أن فریق العالمین بأنه الحق و فریق الجاهلین المستهزئین به کلاهما موصوف بالکثرة، و أن العلم بکونه حقا من باب الهدی الذی ازداد به المؤمنون نورا إلی نورهم ، و أن الجهل بحسن مورده من باب الضلالة التی زادت الجهلة خبطا فی ظلمائهم . فإن قلت : لم وصف المهدیون بالکثرة و القلة صفتهم ، (و قلیل من عبادی الشکور)، (و قلیل ما هم ) الناس کأبل مائة لاتجد فیها راحلة، وجدت الناس أخبر تقله ؟ قلت : أهل الهدی کثیر فی أنفسهم ، و حین یوصفون بالقلة إنما یوصفون بها بالقیاس إلی أهل الضلال . و أیضا فإن القلیل من المهدیین کثیر فی الحقیقة و إن قلوا فی الصورة، فسموا ذهابا إلی الحقیقة کثیرا: إن الکرام کثیر فی البلاد و إن قلوا کما غیرهم قل و إن کثروا و إسناد الاضلال إلی الله تعالی إسناد الفعل إلی السبب : لانه لما ضرب المثل فضل به قوم و اهتدی به قوم ، تسبب لضلالهم و هداهم . و عن مالک بن دینار رحمه الله أنه دخل علی محبوس قد أخذ بمال علیه و قید، فقال : یا أبا یحیی ، أما تری ما نحن فیه من القیود؟ فرفع مالک رأسه فرأی سلة. فقال : لمن هذه السلة؟ فقال : لی ، فأمربها تنزل ، فإذادجاج و أخبصة، فقال مالک : هذه وضعت القیود علی رجلک . و قرأ زید بن علی : یضل به کثیر. و کذلک : و ما یضل به إلا الفاسقون . و الفسق : الخروج عن القصد. قال رؤبة: * فواسقا عن قصدها جوائرا * و الفاسق فی الشریعة الخارج عن أمر الله بارتکاب الکبیرة، و هو النازل بین المنزلتین أی بین منزلة المؤمن و الکافر، و قالوا: إن أول من حد له هذا الحد: أبو حذیفة واصل بن عطاء رضی الله عنه و عن أشیاعه . و کونه بین بین أن حکمه حکم المؤمن فی أنه یناکح و یوارث و یغسل و یصلی علیه و یدفن فی مقابر المسلمین . و هو کالکافر فی الذم و اللعن و البراءة منه و اعتقاد عداوته ، و أن لا تقبل له شهادة. و مذهب مالک بن أنس و الزیدیة: أن الصلاة لاتجزئ خلفه . و یقال للخلفاء المردة من الکفار: الفسقة. و قد جاء الاستعمالان فی کتاب الله . (بئس الاسم الفسوق بعد الایمان ). یرید اللمز و التنابز (إن المنافقین هم الفاسقون [ نظرات / امتیازها ]
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  نيره تقي زاده فايند - یوسفعلی
45. The word for "the lowest" in the original Arabic means a gnat, a byword in the Arabic language for the weakest of creatures. In 29:41, which was revealed before this Surah, the similitude of the Spider was used, and similarly in 22:73, there is the similitude of the fly. For similitudes taken from magnificent forces of nature, expressed in exalted language, see 2:19 above. To Allah all His creation has some special meaning appropriate to itself, and some of what we consider the lowest creatures have wonderful aptitude, e.g., the spider or the fly. Parables like these may be an occasion of stumbling to those "who forsake the path": in other words those who deliberately shut their eyes to Allah's Signs, and their Penalty is attributed to Allah, the Cause of all causes. But lest there should be misunderstanding, it is immediately added that the stumbling and offence only occur as the result of the sinner's own choice of the wrong course. Verses 26 and
27. form one sentence and should be read together." Forsaking the path" is defined in 2:27 ; viz., breaking solemn covenants which the sinner's own soul had ratified, causing division among mankind, who were meant to be one brotherhood, and doing as much mischief as possible in the life on this earth, for the life beyond will be on another plane, where no rope will be given to evil. [ نظرات / امتیازها ]
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  عبدالله عبداللهي - اثنی عشری
إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقِینَ «26»
إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی‌: به درستى که خداى تعالى ترک نکند، أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا ما: اینکه بیان فرماید مثلى از امثال را به حکمت بالغه به جهت در برداشتن امثال، فواید عظیمه را.

تبصره: چون این مطلب محقق شد که ذات سبحانى محل حوادث نیست، پس صفات مختلفه بندگان هرگاه به خداى تعالى نسبت داده شود، مراد نهایات آن اعراض است، نه بدایات آن. مثلا حیا نسبت به انسان ابتدا و انتهائى دارد، امّا ابتداى آن تغیر جسمانى که ملحق شود به انسان، از ترس شرمندگى نسبت قبیح به او، و نهایت آن ترک آن فعل باشد. پس از نسبت حیا به حق تعالى، غایت آن یعنى ترک مى‌باشد، نه مقدمه آن.
بنابراین معنى آیه آنکه خداوند ترک نفرماید بیان مثلى از امثال را. بَعُوضَةً فَما فَوْقَها: پشه، پس آنچه بزرگتر باشد از آن، مانند مگس و عنکبوت؛ زیرا متضمن فایده جلیه است که عین حکمت و مصلحت باشد.
در مجمع از حضرت صادق علیه السلام مروى است که حق تعالى مثل پشه را فرموده، زیرا پشه با کوچکى حجمش خلق شده در آن آنچه را که آفریده در فیل به بزرگى جثه او و به زیادتى دو عضو دیگر؛ و اراده فرموده آگاه فرماید پیغمبرش صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را بر لطیف خلقش و عجیب صنعش‌ «1».
عجائب پشه: تأمل نما در این حشره ضعیف که خداى تعالى جثّه آن را با وجود کوچکى به هیئت فیل که اعظم حیوانات است خلق فرموده، و براى او خرطومى مانند خرطوم فیل مقرر فرمود مجوّف، با قوّه مغناطیسیه که خون را به خود جذب نماید، و جمیع قوائى که براى محافظت بدن ضرور است، از جاذبه و ماسکه و هاضمه و قاضیه و حواس ظاهره؛ و به علاوه دو بال و دو شاخ به او عطا فرموده، دست و پا و چشم و گوش به تناسب خلق او، و او را به غذائى که خون حیوانات است دلالت، و دو بالش داده تا به طلب غذا پرواز کند. عجیب‌تر آنکه خرطوم او را با آن که مانند مو باریک است، مجوّف قرار داد تا خون صاف از آن بالا رود، و او را تعلیم نمود طریقه فرو بردن خرطوم را، و از دشمنى انسان آگاهش ساخت، و قوه سامعه او را چنان تیز کرده که به محض حرکت دست آدمى همهمه آن را احساس و فرار کند؛ و به قدرت کامله دو چشم به او مرحمت که محل غذاى خود را مى‌بیند و چون حدقه او کوچک و محل مژه نبود که غبار از او دور شود، تعلیم نمود او را که به دو دست خود غبار را برطرف و چشم صیقلى یابد. و لذا حشرات ضعیف مانند پشه و مگس غالبا دستهاى خود را به حدقه‌مى‌زنند. و از عجائب آن که به قدرت کامله این حیوان ضعیف، فیل قوى را عاجز گرداند. این قدر قلیلى است از غرائب صنع پروردگار که عقول را متحیر سازد. جلّت حکمته و عظم برهانه.
حکایت: در روضه الاخبار: روزى مأمون خطبه مى‌خواند. مگسى بر چشم او واقع شد، دور نمود او را، دو مرتبه برگشت. باز دور نمود، مکرر شد، بحدى که خطبه را قطع نمود. پس ابو هذیل، شیخ بصریین، را احضار و پرسید: چرا خدا مگس را خلق و حکمتش چیست؟ شیخ جواب داد:

براى آنکه ذلیل کند به آن جبابره را. مأمون گفت راست گفتى و به او بخشش نمود. این جواب اقتباس از کلام معصوم علیه السلام است.

فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا: پس آنان که ایمان آورده‌اند به خدا و پیغمبر و قرآن، فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ‌: پس مى‌دانند به یقین و از روى تدبر و تفکر که آن ضرب المثل راست و درست، و به حکمت و مصلحت بندگان بیان فرموده. وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا: و اما آنان که کافر شدند، فَیَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا: پس گویند از روى عناد و انکار و بر وجه استهزاء، چه چیز خواسته و اراده فرموده خدا به این مثل؟ یعنى این کلام عبث و فایده ندارد. حق سبحانه در جواب آنها فرماید: فایده این ضرب المثل آنست که:

یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً: فروگذارد و واگذارد خدا به سبب آن مثل، بسیارى از مردمان را که از کثرت عناد و لجاج تدبر ننمایند در مصلحت آن و تدبر نکنند در حقیقت آن تا آثار قدرت صانع عالم را دریابند و به یگانگى سبحانى اقرار و پرستش او را نمایند. و چون به حال انکار باقى ماندند، لا جرم طریق لطف و توفیق را از ایشان بازداشته، آنها را واگذارد در وادى گمراهى؛ زیرا به سوء اختیار خود در کفر و عناد ثابت شدند، وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً: و راهنمائى فرماید به آن ضرب المثل جماعت بسیارى را که بر وجه طلب هدایت در آن تأمل کنند و قوه عاقله خود را در آن به کار بندند، تا حجاب اشتباه از دیده بصیرت ایشان کشف شده به توفیق الهى و لطف سبحانى به حق و حقانیت هدایت شوند، وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِینَ‌: ووانگذارند در گمراهى به آن مثل، مگر خارج شدگان از طریق حق را که در وادى عناد و انکار سلوک نموده، بدین جهت قلوب آنان زنگ کفر و شرک فرو گرفته به سوء اختیار خود نور ایمانى را منکدر نموده، لا جرم به حال خود واگذاشته شده‌اند در گمراهى. اما کسانى که به حسن اختیار قبول ایمان نموده، به الطاف الهیه موفق و مؤید گردیده‌اند.

تبصره: تصور نشود که هدایت الهى نسبت به کفار قصور دارد، بلکه هدایت الهیه که عبارت است از ارسال رسل و انزال کتب و قدرت و نصب دلایل و شواهد دالّه بر حقانیت، نسبت به جمیع مکلّفان از مؤمن و کافر به تساوى باشد. منتها در مرحله ظهور، مؤمن قبول ایمان نموده مهتدى شد و کافر قبول ایمان را رد نموده کافر شد. و آیه شریفه‌ إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً «1» این مطلب را ثابت و اختیار را براى مکلّفان محقق گرداند که مى‌فرماید: ما هدایت نمودیم راه حق و ایمان را، گروهى قبول نموده شاکر و مؤمن شدند، و گروهى قبول ننموده کافر شدند. بر کسى بحثى نیست، خود کرده را تدبیر چیست.

راه است و چاه و دیده بینا و آفتاب‌

تا آدمى نگاه کند پیش پاى خویش‌

و آیات و اخبار و عقل و عرف این مطلب را شاهد و برهان است، لکن هشیارى و فطانت و انصاف لازم است تا تصدیق آن را نماید.

[ نظرات / امتیازها ]
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
 » روان جاوید
إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقِینَ «26»
ترجمه‌
همانا خداوند حیا نمیکند از آنکه بزند مثلى هر چه باشد پشه و بالاتر آن پس آنانکه ایمان آوردند میدانند که آن حق است از پروردگارشان و اما آنانکه کافر شدند پس میگویند چه چیز اراده نموده است خدا باین مثل گمراه میکند بآن بسیارى را و هدایت میکند بآن بسیارى را و گمراه نمیکند بآن مگر متمردان را..

تفسیر
جمعى از یهود کسانى بودند که طعن میزدند با مثال قرآنیه از قبیل مگس و عنکبوت و سک و باران تند و آتش‌افروز و میگفتند این امثال چه فائده دارد اگر موجب هدایت جمعى شود موجب ضلالت جمعى دیگر است و چرا خداوند باشیاء حقیر مثال زده است لذا خداوند رد فرموده است آنها را باین آیه شریفه که حسن مثل بکوچکى و بزرگى و خسّت و شرافت آن نیست بلکه بمطابقه با ممّثل له است که از امر حسى پى برده شود بامر عقلى و حق براى اهلش واضح گردد و گمراه نمیکند خداوند بسبب مثل کسى را مکر آنانرا که خودشان اسباب گمراهى را براى خود فراهم نموده‌اند که مراجعه بعقل فطرى خودشان ننمودند و در امثال الهى دقت نکردند تا مقصود را بدست بیاورند و بشاه راه هدایت واصل شوند و بنابر این یضل به کثیر او یهدى به کثیرا جزء گفتار آنها است که از تفسیر امام (ع) استفاده میشود و بعضى گفته‌اند جزء رد الهى است از آنها و بمنزله بیان حال اهل ایمان و کفر است که قبلا در دو جمله ذکر شده بود و نسبت اضلال بخداوند گفته‌اند بمعناى ترک هدایت براى عدم قابلیت است و تحقیق مبنى بر حل مسئله جبر و تفویض است که انشاء اللّه خواهد آمد، و در مجمع از حضرت صادق (ع) روایت نموده است که خداوند به پشه مثل زده براى آنکه در این حیوان کوچک بید قدرت خلق فرموده آنچه را در فیل موجود است با آن عظمت بعلاوه دو جزء که در پشه هست و در فیل نیست براى آنکه اهل ایمان را متوجه نماید بخلق لطیف و وضع عجیب خود. [ نظرات / امتیازها ]
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.