Who are the losers)''. Sa`id said that Qatadah said, "Allah does not shy away from the truth when He mentions a matter as a parable, whether this matter is significant or not. When Allah mentioned the flies and the spider in His Book, the people of misguidance said, `Why did Allah mention these things.' So Allah revealed;
Verily, Allah is not ashamed to set forth a parable even of a mosquito or so much more when it is bigger (or less when it is smaller) than it).''
(Verily, Allah is not ashamed to set forth a parable even of a mosquito or so much more when it is bigger than it.) "The believers believe in these parables, whether they involve large matters or small, because they know that they are the truth from their Lord, and Allah guides the believers by these parables.''
In his Tafsir, As-Suddi reported that Ibn `Abbas, Ibn Mas`ud and other people among the Companions said,
(By it He misleads many), "Meaning the hypocrites. Allah guides the believers with these parables, and the straying of the hypocrites increases when they reject the parables that Allah mentioned for them which they know are true. This is how Allah misleads them.''
(And He guides thereby) meaning, with the parables,
(many) from among the people of faith and conviction. Allah adds guidance to their guidance, and faith to their faith, because they firmly believe in what they know to be true, that is, the parables that Allah has mentioned. This is guidance that Allah grants them;
(And He misleads thereby only the Fasiqin (the rebellious, disobedient to Allah)), meaning, the hypocrites. The Arabs say that the date has Fasaqat, when it comes out of its skin, and they call the mouse a Fuwaysiqah, because it leaves its den to cause mischief. The Two Sahihs recorded `A'ishah saying that the Messenger of Allah said,
(And He misleads thereby only the Fasiqin (the rebellious, disobedient to Allah)), meaning, the hypocrites. The Arabs say that the date has Fasaqat, when it comes out of its skin, and they call the mouse a Fuwaysiqah, because it leaves its den to cause mischief.
[ نظرات / امتیازها ]
1 - به کارگیرى مَثَل از روشهاى قرآن براى هدایت مردم
إن اللّه لایستحى أن یضرب مثلا ... یهدى به کثیراً
2 - خداوند، در تبیین برخى حقایق، حشره اى چون پشه و بزرگتر از آن را در مثلهاى قرآنى به کار برده است.
إن اللّه لایستحى أن یضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها
جمله «إن اللّه ...» حکایت از آن دارد که: در قرآن مثلهایى - که در آن حشره اى همانند بعوضة (پشه) و بزرگتر از آن ذکر شده است - وجود دارد. و این گویا اشاره اى باشد به آیه 73 از سوره حج (لن یخلقوا ذباباً ...» و آیه 41 از سوره عنکبوت (کمثل العنکبوت).
گفتنى است که در لسان العرب آمده است: بعوض از خانواده مگسهاست و بعوضة مفرد آن است.
3 - خداوند در تبیین حقیقت از تمثیل به حشره اى همانند پشه، پروا و شرمى ندارد.
إن اللّه لایستحى أن یضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها
«استحیاء» از «حیاء» به معناى خجالت کشیدن و شرم کردن است و «بعوضة» به معناى پشه مى باشد.
4 - شرم و حیا نباید آدمى را از بیان حقایق دینى باز دارد.
إن اللّه لایستحى أن یضرب مثلا ما بعوضة
افعال خداوند از منبع لایزال علم و حکمت، صادر گردیده است و آنچه از افعال خداوند در قرآن بیان گردیده براى ماقابل تأسى است (جز مواردى که ممکن نیست مانند «خلق»). بر این اساس از جمله «لایستحیى» مى توان این درس را گرفت که: در بیان حقایق نباید از چیزى شرم کرد.
5 - مثلهاى قرآن، حق (بیانگر واقعیتها) و همه از جانب خداوند است.
فیعلمون أنه الحق من ربهم
6 - مثالهاى قرآن مایه تربیت و رشد مؤمنان است.
فیعلمون أنه الحق من ربهم
7 - اهل ایمان حقانیت مثلهاى قرآن و آسمانى بودن آنها را در مى یابند و به خوبى مى فهمند.
فأما الذین ءامنوا فیعلمون أنه الحق من ربهم
8 - کافران، تمثیل به پشه و مانند آن را امرى ناروا، نامعقول و به دور از شأن خداوند مى پنداشتند.
و أما الذین کفروا فیقولون ماذا أراد اللّه بهذا مثلا
با توجّه به اینکه کفرپیشگان قرآن را نپذیرفته بودند معلوم مى شود: جمله «ماذا أراد اللّه ...; خداوند چه هدفى را از این مثلها تعقیب مى کند» بدین معنا نیست که آنان باور داشتند که این مثلها از جانب خداوند است و در توجیه آنها درمانده بودند; بلکه مقصود آنان این بود که چون آن گونه مثلها ناپسند، بى هدف و نامعقول است، نمى تواند نازل شده از جانب خداوند باشد.
9 - ناتوانى کافران از آوردن همانند براى قرآن، منشأ اعتراضها و ایرادهاى آنان به مثلهاى قرآن
فان لم تفعلوا و لن تفعلوا ... إن اللّه لایستحى أن یضرب مثلا ما ... و أما الذین کفروا فیقولون ماذا أراد اللّه بهذا مثلا
بیان اشکال تراشى کافران به برخى تمثیلهاى قرآن - پس از دعوت آنان به تحدى (فأتوا بسورة) و بیان ناتوانى آنان از آوردن همانند براى قرآن (و لن تفعلوا) - اشاره به ریشه بهانه جوییهاى کافران دارد; یعنى، چون نتوانستند براى قرآن همانند بیاورند به بهانه گیرى و اشکال تراشى پرداختند (ماذا أراد اللّه بهذا مثلا)
10 - خداوند با مثالهاى قرآن، بسیارى را گمراه و بسیارى را هدایت مى کند.
یضل به کثیراً و یهدى به کثیراً
ضمیر در «یضل و یهدى» به «اللّه» و در «به» به «مثلا» بر مى گردد.
11 - تنها فاسقان به سبب وجود مثلهایى در قرآن، به گمراهى کشانده مى شوند.
و ما یضل به إلا الفسقین
12 - فسق و تبهکارى آدمى، مایه اراده خداوند بر گمراه سازى اوست.
و ما یضل به إلا الفسقین
«باء» در «به» سببیه و یا استعانت است. فاعل «یضل» ضمیرى است که به «اللّه» بر مى گردد و مفعولش «الفاسقین» مى باشد.
13 - اراده خداوند بر هدایت انسانها و یا گمراه کردنشان، مشروط به زمینه هایى است که آدمى خود فراهم کننده آنهاست.
یضل به کثیراً و یهدى به کثیراً و ما یضل به إلا الفسقین
جمله «و ما یضلّ ...; خداوند تنها فاسقان را به وسیله مثلهایى از قرآن گمراه مى سازد» بیانگر این حقیقت است که گمراه سازى خداوند گزاف نبوده، بلکه ریشه در عملکرد اختیارى خود انسان دارد. در حقیقت این گمراهى پیامد فسق آدمى و کیفر تبهکارى خود اوست.
14 - تحقق افعال الهى از طریق اسباب و علل
یضل به کثیراً و یهدى به کثیراً
15 - هدایت انسانها و نیز گمراهى آنها به دست خدا و در اختیار اوست.
یضل به کثیراً و یهدى به کثیراً
16 - از امام صادق (ع) روایت شده که فرمود: «إنما ضرب اللّه المثل بالبعوضة لأن البعوضة على صغر حجمها خلق اللّه فیها جمیع ما خلق فى الفیل مع کبره و زیادة عضوین آخرین;(1)
خداوند مثل به پشه زده; چون پشه با کوچکى جسمش تمام آنچه را خداوند در فیل با آن تنومندى جمع کرده است، دارد و حتى دو عضو زیادتر از فیل دارد ...».
17 - امام صادق (ع) فرمود: «إن هذا القول من اللّه عز و جل (إن اللّه لایستحیى ...) رد على من زعم أن اللّه تبارک و تعالى یضل العباد ثم یعذبهم على ضلالتهم فقال اللّه عز و جل «إن اللّه لایستحیى ...»;(2)
این سخن خداوند عز و جل (ظاهراً مراد، جمله آخر آیه است) جواب کسانى است که گمان کرده اند، خداوند بندگانش را گمراه مى نماید، سپس بر آن گمراهى عذابشان مى کند; پس خداوند فرمود: إن اللّه لایستحیى...».
[ نظرات / امتیازها ]
واژه «استحیاء» به معناى «حیا کردن» درمورد کارهاى زشت و ناپسندى بکار مى رود که انسان خردمند از ارتکاب آنها احساس شرمسارى مى کند، آنها را براى خود مایه عیب و عار مى داند، و انجام دهنده آنها را درخور نکوهش مى بیند.
قرآن دربرابر بهانه جویانى که مثال زدن به جانداران خرد و کوچک را زشت مى پنداشتند، هشدار مى دهد که این کار براى تبیین حقایق و ترسیم روشن مفاهیم است و هیچ زشتى و ناپسندى در آن نیست.
عدّه اى نیز «لایستحیى» را به معناى «لایخشى» گرفته اند؛ و نمونه آورده اند که این دو واژه در قرآن به یک معنا آمده اند، نظیر این آیه شریفه: «... وَ تَخْشَى النّاسَ وَاللَّهُ اَحَقُّ اَنْ تَخْشاهُ...»(91) (... از مردم حیا مى کنى، درحالیکه خدا سزاوارتر است که از او حیا کنى...).
یادآور مى شود که «استحیاء» در لغت به معناى سرباززدن از کارى بخاطر ترس از آن است، مبادا که زشت و ناپسند باشد.
«ما بعوضةً فما فوقها»
از پشه اى و بزرگتر از آن؛ یا به اعتقاد برخى: به پشه اى و بالاتر از آن ازجهت کوچکى و ناچیزى.
ربیع بن انس مى گوید: خداى بدان جهت منافقان را به پشه تشبیه کرده است که این حیوان تا زمانى که گرسنه باشد و سیر و چاق نشود، به زندگى ادامه مى دهد امّا هنگامى که سیر و فربه شد، پایان عمرش فرا مى رسد. مردم چندچهره و نقاق پیشه نیز چنین اند: هنگامى که همه چیز براى آنان فراهم شد و غرق در کامروایى و خوشگذرانى شدند، بناگاه دست حق گریبان آنان را به سبب کیفر کارهایشان مى گیرد.
قرآن در این مورد مى فرماید: «... حَتّى اِذا فَرِحُوا بِما اُوتُواَ اَخَذْناهُمْ بَغْتَةً ... »(92) (... تا زمانى که به آنچه به آنان داده شده بود، شادمان شدند؛ پس، بناگاه [گریبان ] آنان را گرفتیم ...).
از ششمین امام نور (ع) نقل کرده اند که فرمود: خدا بدان دلیل در آیه شریفه به پشه مثال زد که این موجود خرد و کوچک، تمامى آنچه را خدا به فیل با آن جثّه بزرگش داده است، دارد؛ بعلاوه، خدا به این موجود، دو عضو هم افزونتر داده است. و خدا با این مثال مى خواهد اندیشه هاى مردم ژرف نگر و حقجو را به موجودات شگفت انگیز و بسیار خُرد و کوچکى جلب کند که هر کدام بسان دنیاى شگرف، نشانگر قدرت آفریدگار خود هستند.
افزون برآنچه آمد، در ادبیات عرب، مثال زدن به حیوانات و جانداران کوچک، فراوان بچشم مى خورد؛ بعنوان نمونه: «ضربت علیک العنکبوت بنسجها...» (عنکبوت با بافته هاى خود، مثالى آموزنده براى تو آورد...).
آرى؛ آنان که به پیامبر(ص) و قرآن شریف ایمان آورده اند، مى دانند که آنچه خدا مى گوید، بر پایه حق است: «فَامَّاالَّذینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ اَنَّهُ الْحَقُّ ...»؛ امّا آنان که کفر ورزیده اند، مى گویند: این دیگر چه مثالى است که خدا زده و هدف از آن چیست که انبوهى را با آن گمراه، و بسیارى را هدایت مى کند؟ «وَ اَمَّاالَّذینَ کَفَرُوا...». امّا واقعیت این است که با این مثال، تنها نافرمانان را گمراه مى سازد، نه حقجویان را: «وَ ما یُضِلُّ بِهِ...».
درمورد این فراز از آیه شریفه که مى فرماید: «یُضِلُّ بِهِ کَثیراً وَ ...»، نظرهایى ارائه شده است؛ ازجمله:
1. فرّاء مى گوید: این فراز، سخن کسانى است که پس از شنیدن آیه گفتند: این چه مثلى است که گروهى را گمراه و گروهى را هدایت مى کند؟ و در جواب آنان آمد که: «وَ ما یُضِلُّ بِهِ اِلَّا الْفاسِقینَ».
2. بعضى گفته اند: جمله «یُضِلُّ بِهِ الَّا الْفاسِقینَ»، سخن خداست، نه مخالفان وحى و رسالت. با این بیان، معناى آیه اینگونه است که: «و ایمان آوردگان هنگامى که آن را ازسوى خدا مى دانند، هدایت مى یابند». پس نسبت گمراه ساختن به این آیه یا قرآن، بدان جهت داده شده است که خداوند با بیان مثال و در قالب آن، مفاهیم معنوى و معارف خویش را روشن مى ساخت و این براى آزمون آنان کافى بود؛ امّا آنان با همه این بیانات روشن که در قالبهاى گوناگون ازجمله مثال ارائه شد، آن را دروغ پنداشتند و راه گمراهى را درپیش گرفتند؛ همانگونه که گروهى نیز آن را درست و حق ارزیابى کردند و هدایت یافتند. درنتیجه، معناى آیه شریفه عبارت است از اینکه: «خدا بندگانش را با این آیات و مثالها آزمایش مى کند؛ پس، گروهى گمراه مى شوند و دسته اى راه هدایت را برمى گزینند»؛ همچنانکه در این آیه آمده است: رَبِّ اِنَّهُنَّ اَضْلَلْنَ کَثیرَاً مِنَ النّاس ِ ...»(93) (پروردگارا! این بتها بسیارى از مردم را گمراه ساختند).
درست مانند کسى که طلا یا نقره اى را براى آزمایش به کوره مى افکند و آنگاه مشخّص مى شود که فاسد بوده؛ به او مى گویند: «افسدت فضّتک» (نقره ات را تباه کردى). در اینجا، منظور این است که با این آزمایش، طلا یا نقره ات فاسد و فاقد ارزش و عیار لازم شناخته شد، نه اینکه خود باعث تباهى آن شدى.
نکته دیگر این است که «اَضَلَّ، یُضِلُّ» هم به معناى «گمراه کرد و مى کند» - یعنى متعدّى - و هم به معناى «گمراه شد و مى شود» - یعنى لازم - آمده است؛ براى نمونه، هنگامى که گفته مى شود: «فُلانٌ اَضَلَّ ناقة» (او ناقه خویش را گم کرد)، منظور این نیست که واقعاً او گم کرده باشد، بلکه به این معناست که «شتر او گم شده است». و در مواردى هم که تباهى و گمراهى و گمراهگرى به کسى یا چیزى نسبت داده مى شود که در شأن آن کس و آن چیز نیست، همین گونه است؛ براى نمونه، وقتى مى گویند: «فلان زن، آن مرد را گمراه یا دیوانه کرد.»، معناى واقعى جمله این است که آن مرد به سبب عشق شدید به آن زن، دیوانه و گمراه شد، نه اینکه آن زن براستى او را گمراه یا دیوانه کرده باشد؛ و چه بسا که آن زن هرگز این عاشق هوسباز را ندیده و نمى شناسد، تا چه رسد به اینکه گمراه و دیوانه اش کرده باشد.
3. گمراهى، گاه بدان جهت به خدا نسبت داده مى شود که خدا مهرى را که به مؤمنان به سبب ایمان و کارهاى شایسته آنان دارد و در گذرگاههاى حسّاس و لبه پرتگاهها، با امدادهاى غیبى خود آنان را از سقوط بازمى دارد و نجات مى دهد، چنین مهرى را به کافران و گناهکاران به دلیل حق ستیزى و تبهکاریهایشان ندارد؛ و آنها را پس از راه نمودن و ارشاد، به حال خود رها مى کند. اینان، هم در راهیابى و هدایت آزادند و مانعى سر راه آنان نیست و هم در گمراهى و سقوط به حال خود رها مى شوند و به گمراهى مى افتند. آرى؛ از این نظر ممکن است گمراه ساختن تبهکاران، به خدا نسبت داده شود؛ و روشن است که در این مورد، اگر آنگونه که مى باید ژرف نگرى شود، هیچ اجبارى در کار نخواهدبود.
راه است و چاه و دیده بینا و آفتاب
تا آدمى نگاه کند پیش پاى خویش
چندین چراغ دارد و بیراهه مى رود
بگذار تا بیفتد و بیند سزاى خویش
و به بیان روشنگرانه قرآن شریف:
«فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا حَتّى یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذى یُوعَدُونَ.»(94)
پس آنان را رها ساز تا در یاوه سرایى خویش فرو روند و بازى کنند؛ تا آن روز را که بدان وعده داده مى شوند، ببینند.
4. نسبت گمراه ساختن حق ستیزان به خدا، از این روست که خداوند پس از انتخاب راه گناه و گمراهى از سوى آنان، به کفرشان حکم مى کند و آنان را از نعمت هدایت خویش محروم مى سازد؛ درست بسان تکفیرکردن فردى که کفر ورزیده است. هنگامى که فردى کفر درونى خویش را بروز مى دهد و دیگرى به کفر او حکم مى کند، نمى توان گفت که او را کافر ساخته است، بلکه باید گفت که او را تکفیر کرده است.
5. «اضلال» یا «گمراه ساختن»، به معناى «کیفر و عذاب کردن» نیز آمده است؛ براى نمونه، قرآن مى فرماید: «اِنَ الْمُجْرِمینَ فى ضَلالٍ وَ سُعُرٍ.»(95) و نیز مى فرماید: «وَ قالُوا اَاِذا ضَلَلْنا فِى الْاَرض ِ اَ اِنّا لَفى خَلْقٍ جدیدٍ...»(96)
و «اضلال» به معناى «بطلان» نیز آمده است:
«الَّذینَ قُتِلُوا فى سَبیلِ اللَّهِ فَلَنْ یُضِلَّ اَعْمالَهُمْ.»(97)
و کسانى که در راه خدا کشته شدند، هرگز کارهایشان را ضایع [و باطل ] نمى سازد.
و با این دیدگاه، معناى آیه «یُضِلُّ بِهِ کَثیراً وَ ...» این مى شود که: با این مثال و آیه قرآن، گروه بسیارى از کافران و تبهکاران نابود مى شوند و به عذاب گرفتار مى آیند و گروه زیادى از ایمان آوردگان به پاداش ایمان و عمل خویش هدایت مى شوند.
کوتاه سخن اینکه اگر ژرف بیندیشیم، همه موارد و آیاتى که در آنها «اضلال» به خدا نسبت داده شده است، به یکى از اقسام چندگانه اى که گذشت، برمى گردد؛ و این «اضلال» و گمراهگرى بطور بنیادى، غیر از «اضلال» و گمراهى است که در آیات زیر به شیطان یا شیطان صفتانى چون فرعون و سامرا و مانند آنها نسبت داده شده است:
1. «وَلَقَدْ اَضَلَّ مِنْکُمْ جَبِلَّاً کَثیرَاً ...»(98)
و [شیطان ] گروهى انبوه از شما را گمراه ساخت ...
2. «وَ اَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ ...»(99)
و فرعون، جامعه و مردم خویش را گمراه ساخت ...
3. «... وَ اَضَلَّهُمُ السّامِرِىُّ.»(100)
... و سامرى آنان را گمراه ساخت.
اقسام هدایت
واژه «هدایت» به معناى «راه نمودن و ارشاد»، در قرآن شریف به چند نوع تعبیر شده است:
الف - ارشاد و راهنمایى
«هدایت» گاه به معناى ارشاد و راه نمودن کامل و همه جانبه است؛ براى مثال، مى گویند: هداه الطّریق (راه را به او نشان داد، و او را به آن راه راهنمایى کرد). این نوع هدایت در قرآن شریف، براى همه بندگان خدا - خواه توحیدگرا و سپاسگزار نعمتهاى خدا یا شرک گرا و ناسپاس به نعمتهاى خدا - آمده است؛ چرا که خدا در کتاب خویش، همه انسانها را به حق و عدالت و ارزشهاى والاى توحیدى و انسانى راه مى نماید، و راه اوج گرفتن به سوى کمال و جمال معنوى را بروشنى به همه مى نمایاند. براى نمونه، آیاتى چند از قرآن در این زمینه ذکر مى شود:
1. «... وَلَقَدْ جائَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى .»(101)
... و بیقین هدایت و راهنمایى ازجانب پروردگارشان براى آنان آمده است.
2. «اِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ اِمّا شاکِرَاً وَ اِمّا کَفُورَاً.»(102)
ما راه را به او [انسان ] نشان دادیم؛ خواه سپاسگزار باشد [و حق را بپذیرد]، خواه ناسپاس.
3. «وَ اَمّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّواالْعَمى عَلَى الْهُدى ...»(103)
و امّا ثمودیان: پس ما آنان را راه نمودیم؛ ولى آنان کوردلى را بر هدایت ترجیح دادند ...
4. «...وَ اِنَّکَ لَتَهْدى اِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ.»(104)
... و براستى که تو به راه راست راه مى نمایى.
5. «وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ.»(105)
و هر دو راه [درست و نادرست ] را به او نمودیم.
با اندکى تعمّق در این آیات روشن مى شود که «هدایت» در اینجا به مفهوم «راه نمودن» و «ارشاد» است؛ و خدا بدینوسیله همه بندگان را به راه تعالى و نیک بختى هدایت فرموده است.
ب - هدایت یا مهر بیشتر
نوع دیگر هدایت خدا، لطف و مهر بیشتر او به بندگان خاصّ خود است، که به راهیابى بیشتر و بهتر در راه حق و عدالت مى انجامد:
«وَالَّذینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ.»(106)
و کسانى که [راه درست را یافتند و] هدایت شدند، خداوند هر چه بیشتر به آنان هدایت بخشید و [ویژگى ] پروا را به آنان ارزانى داشت.
ج - رسیدن به واقعیت
نوع دیگر هدایت، رسیدن به واقعیتها و هدفهاست. قرآن مى فرماید:
«اِنَ الَّذینَ آمنُوا وَ عَمِلُواالصّالِحاتِ یَهْدیهِمْ رَبُّهُمْ بِایمانِهِمْ تَجْرى مِنْ تَحْتِهُمُ الْاَنْهارُ فى جَنّاتِ النَّعیمِ.»(107)
کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند، پروردگارشان به پاس ایمانشان آنان را هدایت مى کند، و در باغهاى [پرطراوت و] نعمت، از زیر [پاى ] آنان جویبارها روان خواهد بود.
نیز مى فرماید:
«وَالَّذینَ قُتِلُوا فى سَبیلِ اللَّهِ فَلَنْ یُضِلَّ اَعْمالَهُمْ سَیَهْدیهِمْ وَ یُصْلِحُ بالَهُمْ.»(108)
و کسانى که در راه خدا کشته شده اند، هرگز کارهایشان را نابود نمى سازد و بزودى آنان را [به سوى هدفشان ] راه مى نماید و حالشان را شایسته [و نیکو ]مى گرداند.
گفتنى است که در این آیه شریفه، «هدایت» بناگزیز باید «اوج گرفتن به هدف» معنا شود؛ چرا که پس از مرگ، وظیفه و تکلیفى نیست که انسان بدان هدایت شود.
د - حکم به هدایت
نوع دیگر هدایت در قرآن شریف این است که خدا به هدایت برخى حکم مى کند و راه یافتن آنان را گواهى مى دهد:
«... مَنْ یَهْدِى اللَّهُ فَهُوَالْمُهْتَدِ ...»(109)
... هرکس را که خدا راه نماید، راه یافته است ...»
ه - فراهم ساختن مقدّمات
نوع دیگر هدایت این است که خداوند مقدّمات هدایت و نجات را براى فرد یا جامعه اى فراهم مى سازد؛ و آنان چیزهایى را مى فهمند که بتدریج و خودبخود به سوى ایمان رهبرى مى شوند.
نسبت دادن هدایت در این مورد به خدا، به این مى ماند که فردى نیروى حرکت را در پدیده و جسمى قرار دهد و آن پدیده، به حرکت درآید. اینجاست که مى توان گفت که این پدیده را او به حرکت درآورده است.
واقعیت این است که هدایت و ارشادى که مقدّمه و وسیله حرکت به سوى خدا و آنگاه شناخت جهان آفرین مى شود، با هدایتى که در دستورات او آمده، متفاوت است؛ چرا که در این بخش از هدایت، خداوند ازطریق دعوت به توحید و تقوا و انجام دادن کارهاى شایسته و هشدار از گناهان، انسان را به سوى سعادت راه مى نماید؛ امّا در حالت اوّل، زمینه و مقدّمه راه یافتن به سوى حق را در ژرفاى جان انسان شعله ور مى سازد و یا به او الهام مى کند.
[ نظرات / امتیازها ]