یاد کن ای پیغمبر وقتی را که فرشتگان به مریم گفتند خداوند بشارت میدهد تو را به فرزندی که نامش عیسی مسیح است و مریم گفت چگونه مرا فرزند باشد و حال آنکه هیچ بشری با من در تماس نبوده و فرشتگان گفتند چنین باشد که تو هستی ولی خداوند بیافریند آن چرا که بخواهد (با مرد و یا بدون او برایش در خلقت مساوی باشد) و شرح این قصه چنانست چون مریم بحد بلوغ رسید حالت حیض به او رخ داد از مسجد اقصی خارج شد و بخانه خواهر خود رفت چند روز در آنجا توقف نمود پس از آنکه طاهر شد به کناری رفت تا غسل کند لباس خود را از تن بیرون آورد, در همان حال جبرئیل بصورت بشری پدیدار شد و در پیراهن مریم دمید وقتی او پیراهن را در بر کرد همان وقت حامله شد.
در کافی بسند خود از حضرت صادق ع روایت کرده فرمود؟ جبرئیل دمید در پیراهن مریم و او حامله شد یعنی در همان شب و نهاد او را در روز و تمام مدت حمل نُه ساعت بود خداوند هر ساعت او را بجای یک ماه قرار داد و وقتی مریم را درد زائیدن گرفت به مکانی دور از قوم خود رفت تا حمل خود را بنهد خطاب شد به او کنار درخت خشکیده خرما برو آن درخت سبز و خرم میگردد و بار بیاورد و حرکت بده آن درخت را رطب تازه از آن ساقط شده و تناول کن چون به درخت رسید فوراً سبز و بارور گشت.
توضیح : در تهذیب بسند خود از ابو حمزه ثمالی روایت کرده گفت حضرت امام زین العابدین ع فرمود: مکان دوری که مریم رفت کربلا بود از دمشق حرکت کرد و به کربلا رسید و عیسی را در موضع قبر امام حسین بزائید سپس در شب به دمشق در طرف بیت اللحم بازگشت.
وقتیکه مریم عیسی را بنهاد نگاهی به او نمود و در اندیشه فرو رفت که به قوم خود چه بگوید و عذری بیاورد و پیش خود گفت این حدیث از من چه کسی قبول میکند؟! از نهایت افسردگی و دل تنگی گفت ای کاش مرده بودم و مردم مرا فراموش میکردند, ناگاه صدائی شنید: ای مریم محزون نباش خداوند زیر پایت نهر آبی جاری ساخته از آن بیاشام و از رطب این درخت تناول کن و دیده به عیسی روشن بدار و هر گاه از آدمیان کسی را مشاهده نمودی بگو با او من روزه برای خداوند نذر دارم و با آدمیان امروز سخن نگویم.
(در کافی بسند خود از جراح مداینی روایت کرده گفت حضرت صادق ع فرمود: در زمان سابق روزه فقط منحصر به امساک نمودن از خوردن و آشامیدن نبود و یک قسم از روزه آنها روزه سکوت بود در اسلام روزه سکوت حرام است).
و روزه مریم نیز روزه سکوت بود و تکلم ننمود با کسی بموجب امر پروردگار تا داخل محراب گردید زکریا و بنی اسرائیل بسوی محراب مریم رفتند و زبان به طعن و ملامت گشودند و گفتند ای مریم خواهر هارون پدرت شخص فاسقی نبود و مادرت نیز بدکاره نبود که تو این کار را انجام دادی و مریم اشاره نمود به عیسی که از او قصه را جویا شوید گفتند چگونه ما با کودکی که در گهواره است سخن بگوئیم زکریا به کنار گهواره عیسی رفت به او گفت ای طفل اگر دستوری از جانب خدا داری که سخن بگوئی تکلم کن تا بدانیم تو کیستی؟ عیسی فرمود: من بنده خدا و (اول اقرار به بندگی نمود تا نصاری نگویند عیسی پسر خداست با اینحالت اعتنائی بگفتار عیسی ننمودند و او را پسر خدا خواندند) و پیغمبر او میباشم کتاب انجیل بمن عطا فرمود و مبارک گردانید مرا در هر کجا که باشم (یعنی با برکت هستم) و به نماز و زکات مرا سفارش نموده تا پایان عمرم و به مادرم نیکوئی کنم و خوشنودی او را بجویم و قرار نداد مرا متکبر و ستمکار و بر من باد رحمت خداوند در آن روزی که متولد شدم و روزیکه بمیرم و روزیکه برای حساب محشور شوم.
ولادت آنحضرت در سال پنجهزار و پانصد و هشتاد و پنج بعد از هبوط آدم واقع شد و از غلبه اسکندر بر بابل شصت و پنجسال و از سلطنت اشکانیان پنجاه و یکسال میگذشت.
در کافی بسند خود از یزید کناسی روایت کرده گفت سؤال نمودم از حضرت باقر ع عیسی بن مریم هنگامیکه در گهواره سخن گفت آیا حجت خدا بر مردمان زمان خود بود یا نه؟ فرمود: حجت بود ولی هنوز پیغمبر مرسل نبود آیا نمی بینی میفرماید: (قَالَ إِنِّی عَبۡدُ ٱللَّهِ ءَاتَىٰنِیَ ٱلۡکِتَٰبَ وَجَعَلَنِی نَبِیࣰّا) عرض کردم پس در آنوقت حجت بر زکریا هم بود؟ فرمود: عیسی پس از آنکه سخن گفت ساکت بود تا دو سال و زکریا در آنوقت حجت خدا بود بر مردم سپس وفات نمود و یحیی حجت خدا گردید و وارث زکریا آیا نمیشنوی قول خداوند را که میفرماید: (یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا) وقتی به هفت سال رسید پیغمبر مرسل شد و حجت خدا بر یحیی و تمام مردم و از زمانی که آدم را خلق فرمود و بزمین فرود آمد هیچوقت زمین خالی از حجت نبوده, عرض کردم آیا امیرالمومنین ع در زمان حیات پیغمبر اکرم ﷺ حجت بر این امت بود؟ فرمود: بلی حجت صامت بود, از آن روزی که نصب فرمود آنحضرت را و امر کرد مردم را اطاعت او کنند, گفتم پس اطاعت امیرالمومنین ع در حال حیات و ممات رسول اکرم ﷺ بر تمام مردم واجب بود؟ فرمود: بلی اما در زمان حضور پیغمبر اکرم ﷺ آنحضرت حجت صامت بود و بعد از وفات آنحضرت حجت ناطق شد و خدا مبعوث فرمود عیسی را بسوی بنی اسرائیل با معجزات و آیات بسیار و خود آنحضرت فرمود: ای طایفه بنی اسرائیل مرا خدا بسوی شما فرستاده با معجزات آشکار تا کوران را بینا و بیماران را شفا دهم و پرنده از گِل درست کنم و در آن بدهم به اذن خداوند زنده گردد و پرواز نماید و هر چه آنها را دعوت به راه حق نمود اثر نبخشید و گفتند اینها که ما مشاهده میکنیم جز سحری بیش نیست اگر راست میگوئی بما علامتی نشان بده تا ثابت شود بر ما صدق گفتارت, فرمود: اگر من بشما خبر دهم در خانه های خود چه ذخیره کرده و میخورید باز هم تردیدی دارید؟ گفتند خیر, آنگاه به یکایک آنها که حضور داشتند فرمود چه خورده و چه آشامیده و چه مقدار ذخیره دارید بعضی ایمان آورده و قبول نمودند و بعضی دیگر در عناد و لجاج خود باقی مانده و کافر شدند.
در کافی بسند خود از بعضی اصحاب حضرت صادق ع روایت کرده که از آن حضرت سؤال نمودند عیسی بن مریم آیا زنده نمود کسی را که پس از زنده شدن باقی مانده و ازدواج کرده و فرزندی برایش متولد شده باشد؟ فرمود: بلی برای عیسی دوستی بوده مدتی از او غایب شد سپس گذارش بمنزل آن دوست افتاد مادر او از آنحضرت استقبال نمود و عیسی از فرزندش پرسش کرد عرضه داشت وفات کرده فرمود: میخواهی او را ببینی؟ گفت: بلی, فرمود: صبح مرا کنار قبر او ببر تا دعا کنم زنده شود و عیسی را به کنار قبر برد, آنحضرت دعا نمود قبر شکافته شد و جوان بیرون آمد وقتی چشمش بمادر افتاد گریه و زاری نمود, عیسی بحالت آن فرزند و مادر رقت کرد و از خداوند درخواست نمود تا او را باقی بدارد خداوند دعایش را مقرون به اجابت فرمود و بیست سال عمر به او عطا نمود آن جوان ازدواج کرد و فرزندانی برای او متولد شد و نیز آنحضرت فرمود: اصحاب حضرت عیسی درخواست کردند که مرده ای زنده کند تا آنان مشاهده کنند آنحضرت را کنار قبر سام بن نوح بردند دعا کرد قبر شکافته و سام بیرون آمد, عیسی به او فرمود: آیا میخواهی زنده بمانی عرض کرد ای پیغمبر خدا من از سختی جان دادن میترسم و هنوز مشقت او از یادم نرفته, فرمود: چرا موهایت سفید شده ؟ عرض کرد از ترس اینکه خیال نمودم قیامت به پا شده, فرمود: پس برگرد به آرامگاه خود برگشت و قبر بهم آمد, و چون بنی اسرائیل و پادشاه آنها هیرودس (همان هردوش میباشد که قاتل حضرت یحیی بود) مشاهده کردند در اثر معجزات آنحضرت مردم همه روزه به عیسی ایمان میآورند در صدد قتل آنحضرت بر آمدند ناچار با مادرش از شهر بیت المقدس بیرون آمده و بطرف مصر روانه شدند مدتی در آنجا توقف نمودند تا پادشاه تلف شد از آنجا حرکت کرده و بطرف بیت المقدس رهسپار شدند در بین راه شنیدند که اغریبس فرزند پادشاه بجای پدر جلوس کرده و مانند پدرش قصد جان او را دارد از ورود به بیت المقدس منصرف شده و در قریه ناصریه بر منزل شخصی از اهالی آنجا نزول نمودند, روزی مریم مشاهده کرد صاحبخانه وارد منزل شد و با عیال خود سِری گفت, فوراً آن زن افسرده و دلتنگ شد, مریم فرمود: چرا محزونی و شوهرت با تو چه گفت که پریشان احوال گشتی؟ عرض کرد آفت و بلایی است که نتوان بزبان آورم, مریم فرمود: بمن بگو شاید بتوانم علاجی بنمایم؟ گفت چگونه توانی علاج نمود؟ فرمود: فرزندم مستجاب الدعوه میباشد دعا میکند خداوند کفایت کند, عرض کرد در ولایت ما پادشاهی است هر چند گاهی خود و لشکرش را به کسی تحمیل کند و بخانه او فرود آید و او را بیچاره کند اکنون فرستاده که بدینجا فرود آید و ما بضاعتی نداریم, مریم وقتی عیسی بمنزل آمد واقعه را به او عرض کرد فرمود: من دعا میکنم ولی فتنه و فسادی پدیدار شود, مریم گفت این مرد حقی بر ما دارد, عیسی ع به آن فرمود: چندانکه توانی آب بیاور و این دیگها را پرکن تا من دعا کنم خدایتعالی آنها را به انواع مطبوخات مبدل گرداند, آن مرد آب آورد و عیسی دعا کرد خداوند اجابت فرمود و آبها را به بهترین غذاها مبدل کرد, پادشاه با لشکر خود وارد شدند و از آن طعامها تناول نمودند و هرگز از آن لذیذتر غذائی نخورده بودند, پادشاه به آنمرد گفت این طعامها را از کجا مهیا نمودی, گفت داشتم, پادشاه گفت دروغ میگوئی, هر چه آن مرد عذر آورد قبول نشد عاقبت حقیقت را بیان کرد و گفت بانوی مجللی وارد خانه ما شده فرزندی دارد دعا نمود خدایتعالی آبها را به این طعامها مبدل ساخت, پادشاه پسری داشت که مورد علاقه و ولیعهد خود قرار داده بود و مدتی بود که دار دنیا را وداع کرده و پادشاه از مرگ فرزند بسیار افسرده شده بود با خود گفت کسیکه دعای او در تبدیل کردن آب به طعام مستجاب گردد قطعاً در زنده کردن مردگان هم مستجاب شود, فرستاد عیسی ع را آوردند درخواست نمود که دعا کند فرزندش را خدا زنده گرداند, فرمود: من دعا میکنم ولی فتنه و فساد بوجود آید, پادشاه گفت باکی ندارم, عیسی ع فرمود: بشرط آنکه من که دعا کردم با مادرم از اینجا بروم و کسی ممانعت از رفتن ما نکند, قبول کرد حضرت عیسی ع دعا نمود خداوند فرزندش را زنده گردانید عیسی و مریم از آنجا حرکت نمودند اهالی آن شهر وقتی مشاهد کردند که فرزند شاه زنده شده خروج کردند بر پادشاه و مشغول کارزار شدند و میگفتند ما امیدوار بودیم که بعد از این پادشاه از جور و ستم خلاص میشویم چون او را ورثه ای نبود اکنون که جانشین برایش پیدا شده نمیگذاریم که بر ما سلطنت کند و چون عیسی از آنجا بیرون رفت به کنار دریا رسید دید جماعتی مشغول صید ماهی هستند فرمود: صید نمودن چه کار کوچکی است بیائید تا صید بهشت و رضای خدا کنیم گفتند چگونه باشد؟ فرمود: من پیغمبر خدا هستم و آنها را دعوت کرد و معجزه آورد آنان ایمان آوردند و ملازم آنحضرت شدند هر وقت گرسنه میشدند میگفتند ای پیغمبر خدا گرسنه هستیم, آنحضرت از زمین نان بیرون میآورد و به آنها میداد و هر زمان تشنه میگردیدند آب از زمین برای آنان بیرون میآورد می آشامیدند و سیراب میگشتند روزی به آنحضرت عرض کردند در جهان کسی بهتر از ما هست هر وقت تشنه و گرسنه شویم ما را طعام و آب دهی و در خدمتت باشیم و عجایبات مشاهده میکنیم؟ فرمود: بهتر از شما آنها باشند که از دست رنج خود خورند چون این سخن شنیدند, در صدد شغلی بر آمدند و اختیار نمودند و در قصاری لباس جامه مردان می شستند و اجرتی میگرفتند و بهمان مقدار قناعت مینمودند از اینجهة نامیده شدند به حواریون, و حضرت عیسی ع هر چه دعوت کرد بنی اسرائیل را ایمان نیاوردند فرمود: کیست که یاری کند دین خدا را حواریون گفتند ما یاران خدائیم و به او ایمان آوردیم و پیغمبرش را یاری مینمائیم ای عیسی گواه بر ما باش که تسلیم امر خدا هستیم و پروردگارا به آنچه از کتاب آسمانی فرستادی ایمان داریم و از او پیروی کنیم و اطاعت پیغمبر تو عیسی را بنمائیم نام ما را در دفتر گواهان ثبت فرما.
در کافی بسند خود از حضرت باقر ع روایت کرده فرمود: عصر شبی که عیسی را خداوند به آسمان بالا برد و از دار دنیا به ملکوت بالا صعود کرد اصحاب خود را احضار نمود که دور او جمع شوند عصر همانشب دوازده نفر حواریون و اصحاب آنحضرت در خانه او حضور یافتند و حضرت عیسی از چشمۀ آبی که در زاویه خانه بود غسل کرده و خارج شد بدن خود را خشک کرد و به حواریون فرمود: از جانب خدا بمن وحی رسیده که همین ساعت مرا بطرف آسمان بالا ببرد و از شر یهودیان نجات بخشد هر یک از شما که بشکل من در آید از طرف یهود مصلوب و کشته شده و در پیشگاه پروردگار به درجه و مرتبه ای خواهد رسید یکی از دوازده نفر که جوانی بود گفت ای پیغمبر خدا من حاضرم که در راه تو قربانی شوم عیسی به او فرمود: آری تو هستی سپس به آنها گفت یکی از شما پیش از آنکه امشب صبح شود کافر شده و از دین من خارج خواهد شد, یکی از آنها گفت آیا آن یکنفر من هستم؟ عیسی فرمود: اگر در نفس خود حس میکنی که تو هستی پس قطعاً تو خواهی بود و آنمرد دوازده مرتبه این موضوع را تکرار نمود, آنگاه عیسی به آنها فرمود: بزودی شما سه دسته میشوید دو فرقه شما به راه باطل رفته و به خدا دروغ میبندید و جایگاه آن در فرقه آتش دوزخ باشد و یک فرقه از شمعون صفا وصی من پیروی نموده و راستگو هستند و جایگاهشان بهشت باشد پس از آن خداوند عیسی را از زاویه خانه بسوی آسمان بالا برد و آنها همه نگاه مینمودند.
و در ادامه حضرت باقر ع فرمود: همان شب یهودیها برای گرفتن حضرت عیسی ع آمده وارد آن خانه شدند جوانی را که بشکل و شمائل عیسی در آمده بود گرفته و بدار کشیده و بقتل رسانیدند و آنشخص که عیسی به او گفت بمن کافر میشوی کافر شد و دوازده مرتبه از عیسی بیزاری جست و حال آنکه هنوز صبح نشده بود.
در کافی بسند خود از امیرالمومنین ع روایت کرده آنحضرت فرمود پیغمبر اکرم ﷺ دستور داد اول چیزیکه به زنان زائو باید داد رطب و خرمای تازه است چه خداوند به مریم فرموده: (وَهُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْکِ رُطَبًا جَنِیًّا) عرض کردند حضورش اگر وقت رطب نباشد چه باید داد؟ فرمود نُه دانه خرمای مدینه و اگر خرمای مدینه موجود نبود هفت دانه از هر خرمائیکه یافت میشود.
[ بستن توضیحات ]