تارح پدر ابراهیم هفتاد سال زندگى کرد، وى صاحب سه فرزند شد: أبرام، ناحور و هاران.
أبرام و ناحور و هاران فرزندان تارحند و لوط، فرزند هاران است. هاران در حیات پدرش از دنیا رفت، و مرگش در همان محل تولدش یعنى «اور» کلدانىها اتفاق افتاد.
أبرام و ناحور هر کدام همسرى براى خود گرفتند، أبرام «ساراى» و ناحور «ملکه» را.
پدر ملکه مردى بنام «هاران» بوده که دخترى دیگر به نام «بسکه» داشته. ساراى زنى نازا بوده و فرزندى نداشته. تارح، أبرام فرزند خود را با لوط بن هاران نوهاش و ساراى همسر أبرام برداشت و از اور کلدانىها بیرون شده و به سوى کنعان روان گردید. در بین راه به شهر حاران رسیده و همانجا رحل اقامت افکند. تارح هم چنان در حاران بماند تا آنکه در سن دویست و پنج سالگى از دنیا رفت. (ادامه مطالب در توضیحات ذکر شده است.)
توضیح : بیان ادامه مطالب:
و نیز در تورات است که: پروردگار به أبرام گفت: از سرزمین پدرى و از میان قوم و قبیله خود به سوى شهرى که بعدا برایت تعیین مىکنم بیرون شو تا تو را در آنجا امتى عظیم و موجودى پر برکت گردانیده و اسمت را بزرگ کنم، و هر که را هم که تو را مبارک بداند برکت دهم و هر کس که تو را از رحمتم دور بداند از رحمت خود دور سازم، و سرانجام کارت را به جایى رسانم که جمیع قبایل زمین به تو تبرک جویند. أبرام همانطور که پروردگار دستور داده بود به راه افتاد و لوط را هم همراه خود برد. لوط برادرزاده او بود. و در آن ایام، أبرام در سن نود و پنج سالگى بود. در موقع خروج، أبرام، ساراى همسرش و لوط برادرزادهاش و همه اثاث و خدمه و بردگان خود را که در آنجا جمع کرده بود، همراه خود برداشت و به سرزمین کنعان رفت.
أبرام در بین راه گذارش به محل «شکیم» و از آنجا به «بلوطستان موره» افتاد، در این هنگام کنعانىها نیز در آن سرزمین بودند. ناگاه پروردگار، خود را براى أبرام ظاهر ساخت و به وى گفت: این سرزمین را به نسل تو مىدهم. أبرام پس از شنیدن این مژده قربانگاهى براى پروردگارى که برایش ظاهر شده بود در آنجا بنا نهاد. و به طرف کوهى در سمت مشرق «بیت ایل» به راه افتاد. در آنجا خیمه خود را برافراشت، و محل این خیمه طورى قرار داشت که «بیت ایل» در طرف مغرب و «عاى» در طرف مشرق آن قرار مىگرفت. آنجا نیز قربانگاهى براى پروردگار بنا نهاد و پس از خواندن نام پروردگار، به سمت جنوب طى منازل کرد تا به کنعان رسید، وقتى در کنعان قحط سالى شد و مردم از گرسنگى تلف مىشدند، دیدن این وضع براى أبرام سخت دشوار بود، از آنجا بطرف مصر حرکت کرد تا بدین وسیله خود را از دیدن آن وضع دور بسازد، در همین سفر بود که براى أبرام پیشآمدى رخ داد، و آن این بود که ساراى همسرش، مورد طمع پادشاه آن دیار واقع شد. ساراى زنى بسیار زیباروى بود و أبرام به همین جهت در نزدیکىهاى مصر به همسرش گفت: تو زنى زیبا و نیکو منظرى و من از این مىترسم که مصریان با دیدن تو بگویند این همسر اوست و براى اینکه به تو دست یابند مرا به قتل رسانند، ناچار به تو توصیه مىکنم که هر کس به تو گفت چه نسبتى با أبرام دارى، بگو من خواهر اویم تا بدین وسیله خیرى به من برسد و جانم را حفظ کرده باشى.
اتفاقا وضع همانطورى شد که أبرام پیشبینى کرده بود. چون سرکردگان و صاحب منصبان دربار فرعون، ساراى را دیده و زیبایى او را نزد فرعون تعریف کردند و او را به دربار فرعون بردند و فرعون بخاطر ساراى، أبرام را صاحب گوسفند، گاو، الاغ، غلامان، کنیزان، خران ماده و شتران بسیار کرد. پروردگار به سبب طمعى که او به همسر أبرام کرده بود لطمههاى زیادى به خودش و خانه و زندگیش وارد کرد. فرعون أبرام را خواسته و به او گفت: چرا به من نگفتى که ساراى همسرت بوده و چرا گفتى او خواهر من است تا اینکه من او را براى همسرى خود اتخاذ کردم و به این همه بلا و مصیبت دچارم کردى؟ الآن همسرت را بگیر و برو. آن گاه به رجال دربارش گفت تا او و همسرش و آنچه همراهش هست را مشایعت کنند. تورات اضافه کرده است که: أبرام با این کیفیت از مصر بیرون آمد و به همراهى ساراى و لوط و با اغنام و احشام و خدمه و اموال فراوان وارد «بیت ایل» و آن خیمهاى که بین «بیت ایل» و «عاى» زده بود گردید، و پس از چندى در اثر کمى مرتع از لوط جدا شده و خود در کنعان و در میان کنعانىها و فرزىها ماند، و لوط با مقدارى از رمه خود در سرزمین سدوم فرود آمد.
تورات سپس اضافه مىکند که: در همان ایام در سدوم جنگى بین «امرافل» پادشاه شنعار که سه پادشاه دیگر نیز با وى متفق بودند، و بین «بارع» پادشاه «سدوم» که چهار پادشاه نیز با او معاهده داشتند، درگرفت، در این جنگ پادشاه سدوم و متفقینش شکست سختى خوردند و بارع و همراهانش از سدوم فرارى شدند و عده زیادى از لشکریانش کشته شدند، و اموالشان به غارت و کودکان و زنانشان به اسیرى رفتند. از جمله کسانى که در این جنگ اسیر شدند لوط و اهل بیت او بودند و اموالشان هم به تاراج رفت.
تورات مىگوید: یکى از افرادى که از این جنگ جانش را نجات داده بود، نزد أبرام عبرانى رفت و او را که ساکن «بلوطستان ممرى» بود از سرگذشت سدوم و اسیرى لوط و اهل بیتش خبردار نمود.
أبرام در کنعان با رؤساى قبایل آن روز از قبیل: «آمورى»، «اشکول» و «عانر» که هر سه برادر بودند معاهده داشت وقتى از این داستان خبردار شد غلامانى کارآزموده را که خانه زاد وى بودند، و عده آنان به سیصد و هیجده نفر مىرسید جمع نموده و به همراهى آنان دشمن را تا «دان» دنبال کرد و در آنجا خود و بردگانش دسته دسته شده، از همه طرف بر دشمن تاختند و آنان را شکست داده و تا قریه «حوبه» که از قراى شمال دمشق است فراریان را دنبال کردند، و برادرش لوط را با غلامان و زنان و ملازمین و کلیه اموالى که به غارت رفته بود برگردانید. پادشاه سدوم که از این فتح (شکست کدر لعومر) خبردار شده بود به اتفاق ملوک همراه خود، أبرام را تا وادى «شوى» که همان وادى الملک است استقبال نمود. از جمله پادشاهانى که به استقبال أبرام آمده بود «ملکى صادق» پادشاه «شالیم» بود که در عین سلطنت مردى کاهن نیز بود. او وقتى به أبرام رسید نان و شرابى بیرون آورد و مقدم او را مبارک شمرد و چنین گفت: «مبارک باد أبرام از جانب خداى بزرگ، مالک آسمانها و زمین، و مبارک باد خداى متعال آن کسى که دشمنان تو را تسلیم تو ساخت» آن گاه او را از همه چیز ده یک عطا کرد.
و نیز پادشاه سدوم به أبرام عرض کرد: از آنچه که در اختیار گرفتهاى افراد رعیت را به من واگذار و بردگان و اموال و حشم را براى خود نگاهدار. أبرام گفت: من به درگاه پروردگار، خداى بزرگ و پادشاه آسمان و زمین دست برافراشتهام که حتى تار نخى و بند کفشى از آنچه متعلق به تو است برندارم (و آنچه را که از آن شما است به شما بازگردانم) تا نگویى که من أبرام را توانگر ساختم، نه، من از غنیمت این جنگ چیزى جز همان خوراکى که غلامان خوردهاند تصرف نکردهام، و اما «عابر»، «اسلول» و «ممرى» که مرا در این جنگ همراهى نمودند البته بهره و نصیب خود را از این غنیمت خواهند گرفت.
تا آنجا که مىگوید: و اما ساراى- او تا آن روز فرزندى به دنیا نیاورده بود، ناگزیر به همسر خود أبرام گفت: به طورى که مىبینى پروردگار مرا از آوردن فرزند بى بهره کرده، تو مىتوانى هاجر، کنیز مصرى مرا تصرف کنى باشد که از او فرزندانى نصیب ما شود. أبرام پیشنهاد ساراى را پذیرفت، و دیرى نگذشت که هاجر باردار شد.
آن گاه مىگوید: هاجر وقتى خود را باردار دید، از آن به بعد آن احترامى را که قبلا در باره ساراى مراعات مىکرد، رعایت ننمود و نسبت به وى استکبار مىکرد. ساراى شکایتش را به نزد أبرام برد، أبرام به پاس وفا و خدماتش زمام امر هاجر را بدو واگذار نمود، تا هر چه پیشنهاد کند أبرام بى درنگ انجام دهد، و به هاجر دستور داد تا مانند سابق نسبت به وى کنیزى و فرمانبرى کند. این امر باعث ناراحتى هاجر شد. او روزى از دست ساراى به تنگ آمد و به عنوان فرار از خانه بیرون شد، در میان راه فرشتهاى به او گفت که به زودى داراى فرزند ذکورى به نام" اسماعیل" خواهد شد، و از اینجهت اسمش اسماعیل شده که خدا «سمع لمذلتها- شنید اظهار عجز هاجر را» و گفت که این فرزند انسانى خواهد بود گریزان از مردم و ضد با آنان، و مردم نیز در مقام ضدیت با او برخواهند آمد. فرشته، پس از دادن این بشارت دستور داد تا بخانه و نزد خانمش ساراى برگردد، پس از چندى هاجر فرزند ذکورى براى أبرام زائید و أبرام نامش را «اسماعیل» نهاد، در موقع ولادت اسماعیل أبرام در سن هفتاد و شش سالگى بود. و نیز در تورات است که: وقتى أبرام به سن نود و نه سالگى رسید، پروردگار براى او ظاهر شد و به وى گفت: من اللَّه قدیر هستم، پیش روى من سیر کن و مردى کامل باش تا عهدى بین خود و بین تو قرار دهم، و تو را بسیار زیاد گردانم. أبرام در مقابل این جلوه و ظهور به خاک افتاد. پروردگار بار دیگر به وى گفت: عهدى که من در باره تو به عهده مىگیرم این است که تو را پدر تمامى امتها قرار داده، ثمره وجودى تو را بسیار زیاد گردانم و به همین جهت از این به بعد اسمت «ابراهیم» خواهد بود که به معناى «پدر امتها» است. آرى، از ذریه تو امتهاى مختلفى و پادشاهانى منشعب خواهم کرد، و این عهد بین من و تو و نسل آینده تو عهدى ابدى است تا براى تو و نسلت معبودى باشم، و نیز عهد من این باشد که بعد از سرزمین غربت تو، همه ارض کنعان را به تو و به نسل تو واگذار نموده و آن را ملک ابدى شما قرار دهم، تا براى آنان معبود باشم.
آن گاه گفته است: رب در این باره عهدى بین خود و ابراهیم و نسل او بست، و آن این بود که ابراهیم و نسلش، خود و اولاد خود را در روز هشتم ولادتشان ختنه کنند، لذا ابراهیم خود را در سن نود و نه سالگى و همچنین فرزند خود اسماعیل را در سن سیزده سالگى و سایر فرزندان ذکور و غلامان را ختنه نمود.
تورات مىگوید: خداوند به ابراهیم فرمود: از این به بعد همسر خود ساراى را، بدین نام مخوان، بلکه اسم او را «ساره» بگذار، من او را مبارک زنى قرار داده و به تو نیز از او فرزند ذکورى مىدهم و مبارکش مىکنم تا از نسل او نیز امتها و سلاطین به جاى مانده و شاخهها منشعب شود، ابراهیم از شنیدن این بشارت خندید و به سجده افتاد، و در دل با خود گفت: مگر ممکن است از مرد صد سالهاى چون من و زن نودسالهاى چون ساره فرزندى متولد شود؟
ابراهیم به خداى تعالى عرض کرد: دلم مىخواهد اسماعیل پیش روى تو زندگى کند.(موسوی همدانی(مترجم): گویا غرض از این درخواست این است که انبیا از نسل اسماعیل به وجود آیند.) خداى تعالى فرمود: نه، همسرت ساره فرزندى برایت مىزاید به نام «اسحاق» من عهد خود را با او و تا ابد با نسل او مىبندم. و اما درخواست تو را در باره اسماعیل نیز عملى مىکنم، و او را مبارک مىگردانم، و نسل او را بسیار زیاد مىکنم، تا دوازده فرزند از او به وجود آمده و هر یک رئیس و ریشه دودمان و امتى شوند. و لیکن عهدم را در اسحاق و دودمان او قرار مىدهم، و او از ساره در سال آینده به دنیا خواهد آمد. هنگامى که کلام خدا با ابراهیم بدینجا رسید خداوند از نظر ابراهیم غایب شد و به آسمان صعود کرد.آن گاه تورات داستان نازل شدن پروردگار را به اتفاق دو فرشته، براى هلاک کردن قوم لوط یعنى سدومىها را ذکر نموده، مىگوید: پروردگار و آن دو فرشته بر ابراهیم وارد شدند، ابراهیم در پذیرایى از آنان گوسالهاى ذبح نمود و از گوشت آن و مقدارى کره و شیر، مائدهاى آماده نمود و پیش آورد، میهمانان، او و همسرش ساره را به تولد اسحاق بشارت داده و از داستان قوم لوط خبردارشان کردند. ابراهیم قدرى در باره هلاکت قوم لوط با آنان بحث و مجادله نمود ولى سرانجام قانع شد، و چیزى نگذشت که قوم لوط هلاک شدند.
سپس داستان انتقال ابراهیم به سرزمین «حرار» را ذکر نموده و مىگوید: ابراهیم در این شهر خود را معرفى نکرد، و به پادشاه آنجا «ابى مالک» گفت که ساره خواهر من است، پادشاه که شیفته زیبایى ساره شده بود او را به دربار خواند، و در خواب دید که خداى تعالى او را در امر ساره و جسارتى که به او کرده ملامت و عتاب مىکند. از خواب برخاسته ابراهیم را احضار نمود، و او را ملامت کرد که چرا نگفتى ساره همسر تو است؟
ابراهیم گفت: ترسیدم مرا به طمع دست یافتن به ساره به قتل رسانى و اینهم که گفتم او خواهر من است، راست گفتم، زیرا ساره خواهر پدرى من است، و ما از مادر جدا هستیم، پادشاه ساره را به او برگردانید و مال فراوانى به او داد. تورات نظیر این داستان را در ملاقات ابراهیم با فرعون مصر قبلا ذکر کرده بود.
تورات مىگوید: پروردگار- همانطورى که وعده داده بود- ساره را مورد عنایت خود قرار داد و از او و ابراهیم در سن پیرى فرزندى به وجود آورد. ابراهیم فرزندى را که ساره برایش آورد اسحاق نام گذارد، و او را همانطورى که خداوند دستور داده بود در روز هشتم ولادتش ختنه نمود. ابراهیم در این ایام مرد صد سالهاى بود، ساره به وى گفت: خداى تعالى با این عطیهاى که به من داد مرا مایه خنده مردم کرده، چون هر کس مىشنود که از من در سن پیرى فرزندى متولد شده، مىخندد، و باز گفت: کیست به ابراهیم گفته بنا شد که ساره به اولاد شیر خواهد داد زیرا در پیرى براى او پسرى زائیدهام و بالآخره اسحاق بزرگ شد، و ابراهیم در روز فطامش یعنى روزى که از شیرش گرفتند ولیمه و جشن با شکوهى بر پا نمود.
روزى ساره اسماعیل پسر هاجر مصرى را دید که مىخندد، به ابراهیم گفت: این کنیز و فرزندش را از من دور کن تا شریک ارث اسحاق نشود. این کلام در نظر ابراهیم بسیار زشت آمد، براى اینکه معنایش چشمپوشى از اسماعیل بود. خداى تعالى به ابراهیم فرمود: به خاطر اسماعیل و مادرش هاجر، ساره را از نظر نینداز، و هر چه مىخواهد انجام بده، براى اینکه بقاء نسل تو، هم به اسحاق است و هم به اسماعیل. ناچار یک روز صبح خیلى زود برخاست و مقدارى نان و یک مشک آب به دوش هاجر انداخت و او و فرزندش را از شهر بیرون نمود. هاجر تا آنجا که توانایى داشت در بیابان پیش رفت، ناگهان متوجه شد که راه را گم کرده است. مدتى در این بیابان که نامش بیابان «بئر سبع» بود حیران و سرگردان راه پیمود و با صرف نان و آبى که همراه داشت تجدید قوایى نمود، و هم چنان در بیابان قدم مىزد تا آنکه از شدت خستگى و تشنگى حالت مرگ بر آنها عارض شد، و براى اینکه مرگ یگانه فرزندش را به چشم نبیند، فرزند خود را زیر درختى انداخت و خود به مقدار یک میدان تیر از او دور شد، بدان سبب که جان کندن او را به چشم خود نبیند، آن گاه صدا به گریه بلند کرد. خداوند صداى گریه او و ناله طفلش را شنید، یکى از فرشتگانش هاجر را از آسمان ندا درداد: اى هاجر چیست ترا، و بدان که خداوند ناله طفلت را شنید و به حال او آگاه شد، برخیز و طفلت را تنگ در آغوش گیر و در محافظتش سخت بکوش که من او را به زودى امت عظیمى قرار مىدهم. در این موقع خداوند دو چشم هاجر را باز کرد، هاجر چشمش به چاه آبى افتاد، برخاست و مشک را برداشت و از آن آب پر کرد و طفل خود را سیراب نمود، خداوند هم چنان با اسماعیل و یاور او بود، تا آنکه در همان بیابان که نامش «فاران» بود، بزرگ شد و به حد تیر اندازى رسید، و مادرش از دختران مصر زنى برایش گرفت.
و نیز تورات در باره ابراهیم(علیهالسلام) گفته است که: خداوند پس از این جریانات ابراهیم را امتحان کرد و به او چنین گفت: اى ابراهیم!- ابراهیم عرض کرد اینک در اطاعتت حاضرم. خداوند فرمود: فرزند یگانه و محبوب اسحاق را برگیر و او را براى قربانى سوختنى به سرزمین «مریا» بالاى کوهى که بعدا به تو نشان مىدهم ببر. ابراهیم روز بعد صبح زود از جا برخاست و الاغ خود را آماده نمود و اسحاق و دو تن از غلامان را همراه برداشت و با مقدارى هیزم بدان سرزمین رهسپار شد. پس از سه روز راه پیمودن یک وقت چشم را خیره نمود از دور، آن محلى را که خداوند فرموده بود بدید، لا جرم به غلامان خود گفت: شما اینجا نزد الاغ بمانید تا من و اسحاق بدانجا رفته و پس از انجام عبادت و سجده برگردیم، پس ابراهیم هیزم قربانى سوختنى را گرفت و بر پشت پسر خود اسحاق نهاد و خود آتش و کارد را به دست گرفت و هر دو با هم مىرفتند، اسحاق رو به پدر کرد و گفت: بابا آتش و هیزم آوردیم و لیکن برهاى که آن را با آتش بسوزانیم کجاست. ابراهیم فرمود: خداوند فکر بره را نیز براى سوزانیدن مىکند.
وقتى بدان موضع که خداوند دستور داده بود رسیدند، ابراهیم قربانگاهى به دست خود ساخته و هیزمها را مرتب چید و پاى اسحاق فرزند عزیزش را بست و بر لب قربانگاه بالاى هیزمها قرارش داد، آن گاه دست برد و کارد را برداشت تا سر از بدن فرزندش جدا کند، ملکى از ملائک خداوند از آسمان ندایش داد که اى ابراهیم!- ابراهیم گفت لبیک! گفت دست به سوى فرزندت دراز مکن، و کارى به او نداشته باش، الآن فهمیدم که از خدایت مىترسى و در راه او از یگانه فرزندت دریغ ندارى. ابراهیم نگاه کرد دید قوچى پشت سر وى به دو شاخش به درختهاى بیشه بسته شده، قوچ را گرفت و او را به جاى فرزندش در آن بلندى قربانى نمود، و اسم آن محل را «یهوه برأه» نهاد و لذا امروزه هم کوه معروف به جبل الرب را «برى» مىنامند.
فرشته آسمان بار دوم ابراهیم را ندا درداد که به ذات خودم سوگند پروردگار مىگوید:
من به خاطر این امتثالت تو را مبارک نموده و نسلت را به عدد ستارگان آسمان و ریگهایى که در کنار دریا است زیاد مىکنم. اى ابراهیم! بدان که نسل تو به زودى بر دشمنان خدا مسلط مىشوند، و جمیع امتهاى زمین از نسل تو برکت مىجویند، براى اینکه تو امر مرا اطاعت کردى.
ابراهیم پس از این جریان به سوى دو غلام خود بازگشت و به همراهى آنان به سوى بئر سبع رهسپار شد، و ابراهیم در بئر سبع سکونت گزید.
تورات سپس داستان تزویج اسحاق با یکى از دختران قبیله خود در کلدان را و بعد از آن داستان مرگ ساره را در سن صد و بیست و هفت سالگى در حبرون و سپس ازدواج ابراهیم را با «بقطوره» و آوردن چند پسر از او، و مرگ ابراهیم را در سن صد و هفتاد و پنج سالگى و دفن اسحاق و اسماعیل پدر خود را در غار «مکفیله» که همان مشهد خلیل امروزى است، شرح مىدهد.
این خلاصه تاریخ زندگى ابراهیم(علیهالسلام) است از نظر تورات تورات، سفر تکوین، اصحاح یازدهم تا بیست و پنجم، (تورات ص 14- 35)، و تطبیق این تاریخ با تاریخى که قرآن کریم در باره آن حضرت ذکر نموده با خود خواننده محترم است.تناقضاتى که تورات موجود، تنها در ذکر داستان ابراهیم دارد، دلیل قاطعى است بر صدق ادعاى قرآن مبنى بر اینکه تورات و آن کتاب مقدسى که بر موسى(علیهالسلام) نازل شده، دستخوش تحریف گشته و به کلى از سندیت ساقط شده است.
و از عمده مسایلى که در کتاب مذکور اغماض شده، اهمال در ذکر مجاهدات ابراهیم(علیهالسلام) مىباشد، مثلا تورات درخشانترین خاطرات زندگى ابراهیم را که همان مجاهدات و احتجاجات او با امت و آزار و اذیت دیدن از مردم است، اصلا ذکر نکرده، هم چنان که از ساختن کعبه و مامن قرار دادن آن و نیز از احکامى که براى حج تشریع کرد هیچ ذکرى به میان نیاورده. و حال آنکه هیچ آشناى به معارف دینى و مباحث اجتماعى در این معنا تردید نکرده که خانه کعبه- که اولین خانهاى است که به نام خانه خدا و خانه برکت و هدایت ساخته شده و از چهار هزار سال قبل تا کنون بر پایههاى خود استوار مانده- از بزرگترین آیات الهى است که پیوسته مردم دنیا را به یاد خدا انداخته و آیات خداوندى را در خاطرهها زنده نگه داشته و در روزگارى دراز کلمه حق را در دنیا حفظ کرده است.
این بى اعتنایى تورات به خاطر آن تعصبى بوده که توراتنویسان نسبت به کیش خود داشته که قربانگاههایى را که ابراهیم(علیهالسلام) در «شکیم» و در سمت شرقى «بیت ایل» و در «جبل الرب» بنا کرده، همه را اسم برده و از قربانگاه کعبه او اسمى نبردهاند.
وقتى هم که به اسماعیل مىرسند طورى این پیغمبر بزرگوار را وصف مىکنند و در باره آن جناب چیزهایى مىگویند که قطعا نسبت به عادىترین افراد مردم هم توهین و تحقیر شمرده مىشود. مثلا او را مردى وحشى و ناسازگار با مردم و مطرود از پدر و خلاصه جوانى معرفى کردهاند که از کمالات انسانى جز مهارت در تیر اندازى چیزى کسب نکرده، آرى:« یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ».(الصف/8)
و همچنین به خود ابراهیم(علیهالسلام) نسبتى داده که به هیچ وجه لایق مقام ارجمند نبوت و روح تقوى و جوانمردى نیست. مثلا تورات مىگوید: ملکى صادق پادشاه «شالیم» که خود کاهن خدا بود نان و شراب برایش برد و او را برکت داد. و اما تناقض گویىهاى تورات- یکى اینکه یک جا مىگوید: ابراهیم به دروغ به فرعون مصر گفت ساره خواهر من است، و به خود ساره هم سفارش کرد که این دروغ را تایید نموده و بگوید من خواهر ابراهیم تا بدین وسیله مالى به دست آورده و از خطر کشته شدن هم رهایى یابد. و در جاى دیگر نظیر همین جریان را نسبت به ابراهیم(علیهالسلام) در دربار ابى مالک پادشاه جرار نقل مىکند. دوم از تناقض گویى تورات این است که یک جا توریه ابراهیم(علیهالسلام) را این طور ذکر کرده که مقصود ابراهیم(علیهالسلام) این بود که ساره خواهر دینى او است، و در جاى دیگر گفته مقصود ابراهیم این بود که ساره خواهر پدرى او و از مادر با او جدا است. حال چگونه ابراهیم که یکى از پیغمبران بزرگ و از برگزیدگان و اولى العزم است با خواهر خود ازدواج کرده، جوابش را از خود تورات باید مطالبه کرد.
گفتگوى ما فعلا در این است که اولا ابراهیم اگر پیغمبر هم نبود و یک فرد عادى مىبود، چگونه حاضر شد که ناموس خود را وسیله کسب روزى قرار داده و از او به عنوان یکى از مستغلات استفاده کند، و به خاطر تحصیل پول حاضر شود که فرعون و یا ابى مالک او را به عنوان همسرى خود به خانه ببرند؟! حاشا بر غیرت یک فرد عادى. تا چه رسد به یک پیغمبر اولى العزم. علاوه بر این، مگر خود تورات قبل از ذکر این مطلب نگفته بود که ساره در آن ایام- و مخصوصا هنگامى که ابى مالک او را به دربار خود برد- پیر زنى بود که هفتاد سال یا بیشتر از عمرش گذشته بود. و حال عادت طبیعى اقتضا مىکند که زن در هنگام پیرى، شادابى جوانىاش و حسن جمالش از بین برود، و فرعون و یا ابى مالک و یا هر پادشاهى دیگر کجا به چنین پیر زنى رغبت مىکنند تا چه رسد به اینکه شیفته جمال و خوبى او شوند.اگر به خاطر داشته باشید تورات، ذبیح ابراهیم (علیهالسلام) را اسحاق دانسته در حالى که ذبیح نامبرده اسماعیل(علیهالسلام) بوده نه اسحاق. مساله نقل دادن هاجر به سرزمین تهامه که همان سرزمین مکه است، و بنا کردن خانه کعبه در آنجا و تشریع احکام حج که همه آن و مخصوصا طواف، سعى و قربانى آن حاکى از گرفتارىها و محنتهاى هاجر و فرزندش در راه خدا است، همه مؤید آنند که ذبیح نامبرده اسماعیل بوده نه اسحاق.
انجیل برنابا هم یهود را به همین اشتباه ملامت کرده و در فصل چهل و چهار چنین گفته است:« خداوند با ابراهیم(علیهالسلام) سخن گفت و فرمود: اولین فرزندت، اسماعیل را بگیر و از این کوه بالا برده او را به عنوان قربانى و پیشکش ذبح کن، و اگر ذبیح ابراهیم(علیهالسلام) اسحاق بود انجیل او را یگانه و اولین فرزند ابراهیم(علیهالسلام) نمىخواند، براى اینکه وقتى اسحاق به دنیا آمد اسماعیل(علیهالسلام) کودکى هفت ساله بود»( انجیل برنابا، فصل 44، آیه 11 و 12).
و همچنین از آیات قرآن کریم به خوبى استفاده مىشود که ذبیح ابراهیم(علیهالسلام)، فرزندش اسماعیل بوده نه اسحاق، براى اینکه بعد از ذکر داستان شکستن بتها، و در آتش افکندن ابراهیم (علیهالسلام) و بیرون آمدنش به سلامت، مىفرماید:
« فَأَرادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِینَ، وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی سَیَهْدِینِ، رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ، فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ، فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ، فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ، وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ، إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ، وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ سَلامٌ عَلى إِبْراهِیمَ، کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ، إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ، وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ وَ بارَکْنا عَلَیْهِ وَ عَلى إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِینٌ»(الصافات/98تا113).
اگر کسى در این آیات دقت کند چارهاى جز این نخواهد دید که اعتراف کند به اینکه ذبیح همان کسى است که خداوند ابراهیم(علیهالسلام) را در جمله« فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ»(الصافات/101) به ولادت او بشارت داده. و جمله« وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ»(الصافات/112) بشارت دیگرى است غیر آن بشارت اول، و مساله ذبح و قربانى در ذیل بشارت اولى ذکر شده. و خلاصه، قرآن کریم پس از نقل قربانى کردن ابراهیم(علیهالسلام) فرزند را، مجددا بشارت به ولادت اسحاق را حکایت مىکند و این خود نظیر تصریح است به اینکه قربانى ابراهیم(علیهالسلام) اسماعیل بوده نه اسحاق.تورات بر خلاف قرآن کریم- که کمال اعتناء را به داستان ابراهیم(علیهالسلام) و دو فرزند بزرگوارش(علیهالسلام) نموده- این داستان را با کمال بى اعتنایى نقل کرده است، و تنها شرحى از اسحاق که پدر بنى اسرائیل است بیان داشته، و از اسماعیل جز به پارهاى از مطالب که مایه توهین و تحقیر آن حضرت است یادى نکرده، تازه همین مقدار هم که یاد کرده خالى از تناقض نیست، یک بار گفته که: خداوند به ابراهیم(علیهالسلام) خطاب کرد که من نسل تو را از اسحاق منشعب مىکنم. بار دیگر گفته که: خداوند به وى خطاب کرد که من نسل تو را از پشت اسماعیل جدا ساخته و به زودى او را امتى بزرگ قرار مىدهم. یک جا او را انسانى وحشى و ناسازگار با مردم و خلاصه موجودى معرفى کرده که مردم از او مىرمیدهاند، انسانى که از کودکى نشو و نمایش در تیراندازى بوده و اهل خانه پدر، او را از خود رانده بودند. و در جایى دیگر در باره همین اسماعیل(علیهالسلام) گفته که: خدا با او است.
این بود مقایسه بین گفتههاى تورات و بعضى از روایات عامه در باره ابراهیم(علیهالسلام) و فرزندان او و بین گفتههاى قرآن و روایات ائمه اهل بیت(علیهالسلام) در باره آن جناب، و از این مقایسهاى که ما کردیم و از مطالبى که در خلال این بحث در اختیار خواننده گذاشتیم جواب از دو اشکالى که به گفتههاى قرآن مجید شده است نیز روشن مىگردد.
[ بستن توضیحات ]