لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً احد
این دو آیه کریمه از خداى تعالى این معنا را نفى مى کند که چیزى را بزاید. و یا به - عبارت دیگر ذاتش متجزى شود، و جزئى از سنخ خودش از او جدا گردد. چه به آن معنایى که نصارى در باره خداى تعالى و مسیح مى گویند، و چه به آن معنایى که وثنى مذهبان بعضى از آلهه خود را فرزندان خداى سبحان مى پندارند.
و نیز این دو آیه از خداى تعالى این معنا را نفى مى کنند که خود او از چیزى متولد و مشتق شده باشد، حال این تولد و اشتقاق به هر معنایى که اراده شود، چه به آن نحوى که وثنیت درباره خدایان خود گفته اند، که بعضى اله پدر و بعضى دیگر اله مادر و بعضى دیگر اله فرزند است، و چه به نحوى دیگر.
و نیز این معنا را نفى مى کنند که براى خداى تعالى کفوى باشد که برابر او در ذات و یا در فعل باشد، یعنى مانند خداى تعالى بیافریند و تدبیر نماید، و احدى از صاحبان ادیان و غیر ایشان قائل به وجود کفوى در ذات خدا نیست، یعنى احدى از دین داران و بى دینان نگفته که واجب الوجود (عز اسمه ) متعدد است، و اما در فعل یعنى تدبیر، بعضى قائل به آن شده اند، مانند وثنى ها که براى خدایان خود الوهیت و تدبیر قائل شدند، حال چه خداى بشرى مانند فرعون و نمرود که ادعاى الوهیت کردند، و چه غیر بشرى. و ملاک در کفو بودن در نظر آنان این است که براى اله و معبود خود استقلال در تدبیر قائلند و مى گویند: الله تعالى تدبیر فلان ناحیه عالم را به فلان معبود واگذار نموده و او فعلا مستقل در تدبیر آن ناحیه است، همانطور که خود خداى تعالى مستقل در تدبیر آن ارباب و آلهه است، و او رب الارباب و اله الالهه است. و اگر برابرى در صفات را نشمردیم، براى آن بود که صفت، یا صفت ذات است یا صفت فعل، صفت ذات که عین ذات است و صفت فعل هم از فعل انتزاع مى شود.
و این معناى از کفو بودن در غیر آلهه مشرکین نیز تصور دارد، نظیر استقلالى که بعضى براى موجودى از موجودات ممکن بپندارند، این نیز مصداقى است براى کفو بودن ، چون برگشت این فرض نیز به این است که انسان بپندارد مثلا فلان گیاه خودش مستقلا بیمارى ما را شفا مى دهد و در بهبودى از بیماریمان احتیاجى به خداى تعالى نداریم، با اینکه گیاه مذکور از هر جهتى محتاج به خداى تعالى است، و آیه مورد بحث این را نیز نفى مى کند.
بیان اینکه نزائیدن، زاده نشدن و کفو نداشتن خدا فرع بر صمد بودن و یگانگى او در ذات و صفات و افعال است
و صفات سه گانه اى که در این سوره نفى شده، یعنى متولد شدن چیزى از خدا، و تولد خداى تعالى از چیز دیگر، و داشتن کفو، هر چند ممکن است نفى آنها را متفرع بر صفت احدیت خداى تعالى کرد، و به وجهى گفت فرض احدیت خداى تعالى کافى است در اینکه او هیچ یک از این سه صفت را نداشته باشد، و لیکن این معنا زودتر به نظر مى رسد که متفرع بر صمدیت خدا باشند.
اما اینکه متولد نشدن چیزى از خدا فرع صمدیت او است، بیانش این است که ولادت که خود نوعى تجزى و قسمت پیرى است به هر معنایى که تفسیر شود، بدون ترکیب تصور ندارد، کسى که مى زاید و چیزى از او جدا مى شود باید خودش داراى اجزایى باشد، و چیزى که جزء دارد محتاج به جزء خویش است، چون بدیهى است موجود مرکب از چند چیز وقتى آن موجود است که آن چند جزء را داشته باشد، و خداى سبحان صمد است هر محتاجى در حاجتش به او منتهى مى گردد، و چنین کسى احتیاج در او تصور ندارد.
و اما اینکه زاییده نشدنش از چیزى فرع صمدیت او است بیانش این است که تولد چیزى از چیز دیگر فرض ندارد مگر با احتیاج متولد به موجودى که از او متولد شود، و خداى تعالى صمد است، و کسى که صمد باشد احتیاج در او تصور ندارد.
و اما اینکه کفو نداشتنش متفرع بر صمدیت او است، بیانش این است که کفو چه اینکه کفو در ذات خداى تعالى فرض شود و چه کفو در فعل او، وقتى تصور دارد که کفو فرضى در عملى که در آن عمل کفو شده مستقل در ذات خود و بى نیاز از خداى تعالى باشد، و گفتیم که خداى تعالى صمد است و صمد على الاطلاق هم هست، یعنى همان کفو فرضى در آن عمل که کفو فرض شده محتاج او است و بى نیاز از او نیست، پس کفو هم نیست.
بنابر این روشن شد که نفى در دو آیه، متفرع بر صمدیت خداى تعالى است، و مال صمدیت خداى تعالى و فروعات آن به اثبات یگانگى خدا در ذات و صفات و افعال او است، به این معنا که خداى تعالى در ذاتش واحد است و چیزى شبیه به او نیست، نه در ذاتش و نه در صفات و افعالش، پس ذات خداى تعالى به ذات خود او و براى ذات خود او است، بدون اینکه مستند بغیر خودش باشد و بدون اینکه محتاج بغیر باشد، به خلاف غیر خداى تعالى که در ذات و صفات و افعال خود محتاج خداى تعالایند، و او است که به مقتضا و لیاقت ساحت کبریایى و عظمتش موجودى را با صفات و افعال معین خلق مى کند، پس حاصل مفاد سوره این است که، خداى تعالى را به صفت احدیت و و احدیت توصیف مى کند.
و از جمله سخنانى که در باره این آیه گفته شده، این است که مراد از کفو، همسر است، چون همسر هر کسى کفو او است. و بنابه این گفتار آیه شریفه همان را افاده مى کند که آیه (تعالى جد ربنا ما اتخذ صاحبه ) افاده مى کند. و لیکن این حرف صحیح نیست.
[ نظرات / امتیازها ]