از آیه: تا آیه:
انتخاب سوره :
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، شما هم می توانید تفسیر ای در سايت ثبت کنید، تا با نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود.
 » تفسیر المیزان - خلاصه
1) (الحمد لله الذی انزل علی عبده الکتاب و لم یجعل له عوجا): (سپاس مخصوص خدائیست که کتاب استوار قرآن را بر بنده اش نازل کرده و در آن انحراف قرار نداد)، (عوج ) یعنی انحراف ، خدای متعال این سوره را با ذکرستایش خود افتتاح نموده و می فرماید ستایش مخصوص خدائیست که قرآن رابر بنده اش محمد ص نازل کرده که هیچ انحرافی در آن نیست ، یعنی ابدا از حق انحراف ندارد و از همه نظر مستقیم و بدون اعوجاج است و آن کتاب قیم برمصالح زندگی بندگان در دنیا و آخرت می باشد، لذا کلمه (قیما) در ابتدای آیه بعدی مربوط به این آیه می باشد. پس ستایش مخصوص خداست که این همه خیرات را از روز نزول قرآن تا روزقیامت در آن قرار داده و سزاوار نیست هیچ پژوهشگری در این امر تردید کند که آنچه از صلاح و خیر که در جوامع بشری وجود دارد، همه از برکات انبیاء عظامست و قرآن کریم که 14 قرن از نزولش می گذرد، تمدنی به بشر داده و علم نافع و عمل صالحی دربشر بوجود آورده که در نهایت کمال است و مکمل سایر ادیان می باشد. [ نظرات / امتیازها ]
2) (قیما لینذر باسا شدیدا من لدنه و یبشر المؤمنین الذین یعملون الصالحات ان لهم اجرا حسنا): (تا از جانب خویش از عذابی سخت بترساند و مؤمنانی را که کارهای شایسته می کنند مژده دهد که پاداشی نیکو دارند). [ نظرات / امتیازها ]
3) (ماکثین فیه ابدا): (و همیشه در آن بسر می برند)، (قیما) چنانچه گفته شداز نظر معنا ملحق به آیه سابق است و کتاب ، قیم یعنی آنچه قیام به مصالح بندگان دارد و هیچ افراط و تفریطی در آن نیست و کتب آسمانی دیگر را حفظ نموده وتدبیر می کند و بعضی از شرایع آنها را نسخ می نماید. آنگاه به مصلحت انزال کتاب قرآن اشاره نموده و می فرماید: ستایش مخصوص خدائیست که این کتاب را بر بنده اش نازل فرمود و آن خالی از اعوجاج بوده و قیم است ، تا اینکه کسانی را که عمل صالح انجام نمی دهند و یا کافران را از عذاب شدیدی ازجانب خویش بترساند و مؤمنانی را که عقیده نیکو و عمل صالح را با هم آمیخته اند درمقابل احسانشان به اجری نیکو یعنی بهشتی بشارت دهد، که همواره در آن جاویدخواهند بود. [ نظرات / امتیازها ]
4) (و ینذر الذین قالوا اتخذ الله ولدا): (و نیز کسانی را که گفتند: خداوندفرزند گرفته است بیم دهد)، و جهت دیگر انزال قرآن بر محمد ص این بود که تمام کسانی را که معتقد به فرزند داشتن خداوند بودند بترساند و از عذاب الهی بیم دهد و این افراد، عموم کسانی هستند که بت پرست بوده و ملائکه را فرزندان خدا می دانستند و یا اجنه یا مصلحین بشری را فرزند خدا محسوب می کردند ونیز نصاری که مسیح را فرزند خداوند می دانستند یا یهود که عزیر را پسر اومی نامیدند، به هر جهت انذار را در خصوص این افراد تکرار فرمود تا تأکید ومزید عنایت در خصوص آنها را برساند. [ نظرات / امتیازها ]
5) (ما لهم به من علم و لا لابائهم کبرت کلمه تخرج من افواههم ان یقولون الاکذبا): (در این باب چیزی ندانند، پدرانشان نیز نمی دانستند، بزرگ و دشواراست کلمه ای که از دهانشان بیرون می آید و جز دروغ چیزی نمی گویند)،می فرماید: این سخن آنها که به خدا نسبت فرزند می دهند، سخنی است که ازروی جهل می گویند و هم خودشان و هم پدرانشان علمی در مورد آن ندارند واین اسلاف ، بیهوده و بر اساس جهل به آن اخلاف نادان اعتماد و از آنها تقلیدکرده اند، آنگاه برای مذمت آنها و عظیم شمردن نسبت ناروای ایشان می فرماید: این گفتاری که از دهان اینها بیرون می آید، جرأتی بزرگ و جسارتی عظیم نسبت به خدای سبحان است ، چون لازمه قول آنها شریک داشتن وجسمانی بودن و ترکیب پذیری و احتیاج و سایر توالی فاسده است که ساحت خداوند بسیار والاتر از این اباطیل می باشد و در آخر می فرماید: این گفتار آنهادروغ صرف است و افترائی است که آنرا از پیش خود جعل کرده اند و هیچ مبنا وحقیقتی در ورای آن نیست . [ نظرات / امتیازها ]
  حسن اعظمي - تفسیر نمونه آیت الله مکارم شیرازی و تفسیر نور آقای قرائتی
1) بسم الله الرحمن الرحیم
سوره کهف همچون بعضى دیگر از سوره‏هاى قرآن (حمد، انعام، سبأ، فاطر ) با حمد و ستایش خداوند آغاز شده است، و از آنجا که حمد و ستایش بخاطر کار یا صفت مهم و شایسته‏اى است در اینجا ستایش را در برابر نزول قرآن که خالى از هر گونه اعوجاج و کژى است بیان مى‏کند. در سه سوره از آنها سخن از آفرینش هستى است. در سوره‏ى حمد از تربیت و در اینجا از کتاب آسمانى سخن به میان آمده است. گویا هستى و آفرینش، همراه با کتاب و قانون، دو بال براى تربیت انسان‏ها هستند. [ نظرات / امتیازها ]
  مرضيه علمدار .ب - تفسیر نمونه
2) «در حالى که ثابت و مستقیم و نگاهبان (کتابهاى آسمانى دیگر) است» (قَیِّماً).

این کلمه که به عنوان وصفى براى قرآن آمده، هم تأکیدى است بر استقامت و اعتدال قرآن و خالى بودن از هر گونه ضد و نقیض، و هم اشاره‏اى است به جاودانى بودن این کتاب بزرگ آسمانى و هم الگو بودن براى حفظ اصالتها و اصلاح کژیها و پاسدارى از احکام خداوند و عدالت و فضیلت بشر.

این صفت «قیّم» در واقع اشتقاقى است از صفت قیومیت پروردگار که به مقتضاى آن خداوند حافظ و نگاهبان همه موجودات و اشیاء جهان است.

سپس مى‏افزاید: «تا (بد کاران را» از عذاب او بترساند» (لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ).

«و مؤمنانى را که (پیوسته) کارهاى شایسته انجام مى‏دهند بشارت دهد که پاداش نیکویى براى آنهاست» (وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً).
[ نظرات / امتیازها ]
4) سپس به یکى از انحرافات عمومى مخالفان، اعم از نصارى و یهود و مشرکان، اشاره کرده، مى‏گوید: «و (نیز) آنها را که گفتند: خداوند، فرزندى (براى خود) انتخاب کرده است، بیم دهد» (وَ یُنْذِرَ الَّذِینَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً).

هم مسیحیان را به خاطر اعتقاد به این که «مسیح» فرزند خداست، و هم یهود را به خاطر اعتقاد به فرزندى «عزیر» و هم مشرکان را به خاطر این که فرشتگان را دختران خدا مى‏پنداشتند هشدار دهد
[ نظرات / امتیازها ]
  سيدابراهيم غياث الحسيني - تفسیر نور
1) سیماى سوره‏ى کهف‏
این سوره، یکصد وده آیه دارد، و جز آیه‏ى 28، همه‏ى آن در مکّه نازل شده است. در این سوره از داستان اصحاب کهف و داستان موسى و خضر و داستان ذوالقرنین(1) و مسائل مبدأ و معاد بحث شده است.
مشرکان قریش افرادى را از مکّه به مدینه فرستادند تا ماجراى بعثت حضرت محمّدصلى الله علیه وآله و نشانه‏ى صداقت او را از علماى یهود بپرسند. علماى یهود به فرستادگان مشرکان گفتند: از او سه چیز سؤال کنید؛ اگر دو چیز را جواب داد و یکى را بى‏پاسخ گذاشت، او صادق است. درباره‏ى اصحاب کهف، ذوالقرنین و روح بپرسید. اگر از اصحاب کهف و ذوالقرنین جواب داد، ولى از روح جواب نداد، او پیامبر است.(2)
در فضیلت این سوره و آثار تلاوت آن، احادیث بسیارى است که به چند نمونه آن اشاره مى‏شود: هرکه این سوره را بخواند از فتنه‏ى دجّال بیمه است. تلاوت آن در شب جمعه، سبب آمرزش گناهان تا جمعه‏ى دیگر و سه روز بعد از آن مى‏شود. تلاوت آیه‏ى آخر آن سبب بیدار شدن در هر ساعتى از شب که بخواهید مى‏گردد. تلاوت این سوره مانع از عذاب دوزخ و مانع ورود شیطان به خانه‏اى است که در آن شب، این سوره خوانده شده است.
به هر حال خواندن و تلاوت همراه با فهمیدن و عمل کردن، رمز رسیدن به برکات قرآن است. [ نظرات / امتیازها ]
  محمد هادي مؤذن جامي - تفسیر حکیم علامه حوادی آملی
1) در صدر این سوره مثلّثی را ترسیم کرده است که این مثلث در جهان‌بینی قرآن کریم در موارد فراوان آمده و آن مثلث اشاره به نظام فاعلی از یک سو، نظام داخلی از سوی دیگر و نظام غایی از سوی سوم در اینکه گیرنده ی قرآن کریم وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است حرفی نیست برای اینکه اینجا مشخص فرمود: «أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ» اضلاع سه‌گانه ی این مثلث این است که چه کسی فرستاد؟ نظام فاعلی، چه چیزی فرستاد؟ نظام داخلی، برای چه نه برای چی برای چه فرستاد؟ نظام غایی. فاعل کیست؟ غایت چیست؟ شیء چیست؟ فرستنده کیست؟ فرستاده شده چیست؟ برای چه نه چی، برای چه فرستاد این سه نظام را مشخص کرد فرمود نظام فاعلی به ذات اقدس الهی برمی‌گردد «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ» این نظام فاعلی، گیرنده که وجود مبارک پیامبر است که در بحث دیروز گذشت، خب چه چیزی فرستاد؟ این نظام داخلی کتابی فرستاد که «لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا» اولاً، «قَیِّماً» ثانیاً، این شش هزار و اندی آیه اعوجاج ندارد، کجی ندارد، نقدپذیر نیست، اشکال‌پذیر نیست، شبهه‌پذیر نیست، بطلان‌پذیر نیست، نسخ‌پذیر نیست چنین کتابی، چرا؟ چون نه افراط دارد نه تفریط دعوایی که دارد حق است، گزارشی که می‌دهد صِدق است، وعده و وعیدی که می‌دهد عملی است فریب و نیرنگ در او نیست از غیب خبر می‌دهد صِدق، برهان اقامه می‌کند حق، درباره ی جهان سخن می‌گوید با برهان، از گذشته و حال خبر می‌دهد با صِدق، وعده و وعید دارد به‌جا بی‌فریب نیرنگ در او نیست چون هیچ یک از این نقصها در حرم امنِ این کتاب نیست پس «لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا» اگر عِوجی در حریم این کتاب راه ندارد این می‌تواند هم قیّم جوامع بشری باشد هم قیّم کتابهای آسمانی گذشته باشد قیّم کتابهای آسمانی گذشته را از تعبیر «وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ»[6] استفاده کردیم در بحثهای قبل درباره ی تورات و انجیل و سایر کتابها تعبیر قرآن کریم این است که اینها «مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ»[7] انجیل که آمده حرفهای تورات موسای کلیم را آن تورات غیر محرّف را تصدیق کرد اما سخن از هَیمنه، سیطره، سلطنت و نفوذ در آن نیست ولی نوبت به قرآن که رسید ضمن اینکه فرمود قرآ‌ن «مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ» کتابهای آسمانی را تصدیق می‌کند فرمود: «وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ» یعنی قرآن هیمنه دارد نسبت به کتابهای دیگر چون وجود مبارک پیغمبر خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هیمنه دارد نسبت به انبیا و مرسلین دیگر به استناد آن هیمنه، سیطره و سلطنت قرآن نسبت به کتب آسمانی این «قَیِّماً» هم مطلق خواهد بود نه تنها قیّم جوامع بشری است بلکه قیّم بر صحف و کتب آسمانی هم هست پس نظام فاعلی به الله برمی‌گردد، نظام داخلی به ساختار قرآن کریم برمی‌گردد، نظام غایی هم «لِیُنذِرَ الَّذِینَ»، «وَیُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ» به اینها برمی‌گردد برای انذار تبهکاران و تبشیر پرهیزکاران این مثلث را بخش اول این سوره ی مبارکه ی «کهف» به عهده می‌گیرد، خب اگر عِوجی در او نیست شش هزار و خرده‌ای آیه از یک فاعل بر قلب مطهّر یک قابل برای یک هدف نازل شده است قهراً از اینجا می‌شود استفاده کرد که این کتاب «یفسّر بعضه بعضا»[8] چرا؟ برای اینکه همه ی اینها هدف واحد دارند و هیچ کدام کج نیست یعنی همه همگون‌اند، هماهنگ‌اند اگر در بیانات نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه آمد که قرآن «یُصدِّق بعضه بعضا»[9]، «ینطق بعضه ببعض»[10] از همین آیات بر می‌آید یک وقت است آدم شش هزار حرف می‌زند در شش هزار جا خب این را باید با شواهد دیگر ثابت کرد اما یک کتاب از یک مبدأ برای یک مقصد برای یک قلب خاص نازل می‌شود این کتاب قهراً «یصدّق بعضه بعضا» خواهد بود در اوایل سوره ی مبارکه ی «زمر» آمده است که این کتاب مَثانی است مثانی بودن یعنی انثنا دارند و گرایش به هم دارند آیه ی 23 سوره ی مبارکه ی «زمر» این است «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِیَ» یعنی این شش هزار و ششصد و خرده‌ای آیه مثانی است اِنثنا دارد تثنیه را تثنیه گفتند برای اینکه کلّ واحد مُنثَنی و منعطف به دیگری است اینکه می‌گویند «وضع الحجر جَنب الانسان» شما وقتی بخواهید سنگی بشماری نمی‌توانی بگویی دوتا، انسان را بخواهی بشماری نمی‌توانی بگویی دوتا برای اینکه حجرِ جنب انسان نه انسان نسبت به حجر انِثنا دارد نه حجر نسبت به انسان اگر خواستید جسم را بشماری بله، اما اگر خواستید انسان را آمارگیری بکنید دوتا نیست حجر را آمارگیری بکنید دوتا نیست هیچ کدام انثنا ندارند تثنیه را هم که تثنیه می‌گویند برای اینکه این دوتای همگون و همجنس را کنار هم می‌گذارند وگرنه «وضع الحجر الی الانسان» دو واحد است نه اثنان پدید نمی‌آید سر تا پای این شش هزار و خرده‌ای آیه مَثانی است همه ی اینها انثنا دارند، انعطاف دارند مثل بنای مهندسی شده‌ای که تمام دیوارهایش هلالی باشد به هم مُنثنی باشد نه نظیر این ستونهای عمودی اگر تمام این دیوارها هلالی باشد می‌گویند این بِنا مَثانی است یعنی کلّ واحد از این ستونها اِنثنا و انعطاف و انحنا دارد نسبت به ستون دیگر اگر صدر و ساقه ی قرآن کریم شبیه هم‌اند و اگر همه ی این متشابهات مَثانی‌اند انثنا دارند گرایش دارند انعطاف دارند پس «فالقرآ‌ن یفسّر بعضه بعضا»[11] این «لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا» باعث می‌شود که این قرآن بشود مثانی، خب.

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ» در بحث دیروز اشاره شد که این‌گونه از آیات دیگر شفّاف و صریح است که قرآن ساخته ی ٰ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست و اگر قرآن ساخته پیغمبر نبود معنایش این نیست که ـ معاذ الله ـ او مثل طوطی است او از هر نَحلی بالاتر است اما قرآن کریم را ذات اقدس الهی به او آموخت «وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ»[12] شد بعد او همه ی اینها را فرا گرفت به دلیل اینکه این را بالا برد و آنچه را که آنجا بود پایین آورد هم قرآن راهی را طی کرد که پیغمبر طی کرد هم پیغمبر راهی را طی کرد که قرآن طی کرد اگر پیغمبر بالا رفت راهی را رفت که قرآن آنجاست و اگر قرآن پایین آمد راهی را طی کرد که پیغمبر پایین آمد «وکفی بذلک فضلا» درست است پیغمبر نسبت به کلّ جوامع بشری معلم اول است همان‌طوری که در بحث دیروز گذشت و بارها به عرضتان رسید گرچه «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ»[13] ناظر به امّیین حجاز است ولی اگر الآن که هفت میلیارد بشر روی زمین زندگی می‌کنند همه ی اینها در علوم عقلی در حدّ مرحوم فارابی و بوعلی باشند و از نظر علوم نقلی در حدّ مرحوم شیخ طوسی و شیخ مفید(رضوان الله علیهما) باشند باز صادق است «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ» هفت میلیارد ابن‌سینا و شیخ مفید نسبت به دیگران بزرگ‌اند نسبت به حضرت اُمّی‌اند او از غیب باخبر است، از گذشته باخبر است، از آینده باخبر است علمش به غیب و شهود است علم شهودی است نه حصولی، نه مفهومی علمش معصوم و مصون است علمِ اینها خطاپذیر است اصلاً قابل قیاس نیست بنابراین این‌چنین نیست که حالا اگر علم ترقّی کرده همه در حدّ بوعلی شدند مثلاً «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ» صادق نباشد نه این صادق است راهی را پیغمبر طی کرد که قرآن همان راه را آمد و قرآن راهی را طی کرد که پیغمبر آن راه را طی کرد این دیگر سخن از طوطی و امثال طوطی نیست اما باید بدانیم که این پیامبر که رفت کسی او را برد نه خودش رفت «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ»[14] او را بُرد و اگر پیامبر کتاب یافت «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ» چه در رفتن و چه در آمدن، چه در فراز به تعبیر لطیف شیخ عطّار در منطق‌الطیر چه در فرود به تعبیر لطیف همان شیخ در منطق‌الطیر چه در فراز چه در فرود، چه در رفتن پیغمبر چه در آمدن قرآن این رهبری را خدا به عهده دارد محرّک اوست او می‌برد، او می‌آورد، او نازل می‌کند، او یاد می‌دهد و وجود مبارک پیامبر به جایی می‌رسد که مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) در کتاب قیّم کافی این حدیث نورانی را از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرده که «ما کَلّم رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) العباد بکُنه عقله قطّ»[15] یعنی در تمام مدّت عمر پر برکتش حضرت به اندازه ی فکر خودش با احدی حرف نزد خب چه کسی بود که بفهمد؟ اول کسی که در بین این متأخّرین ما دیدیم مرحوم صدرالمتألّهین است که اهل بیت را استثنا کرده بعد مرحوم مجلسی و مرحوم فیض و دیگران گفتند که اگر پیامبر به کُنه عقل خود با اهل بیت سخن می‌گفت آنها می‌فهمیدند چه اینکه مثلاً با آنها هم سخن گفته «ما کَلّم رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) العباد بکُنه عقله قطّ» برخیها هستند که ضروریهای دین را نظری می‌کنند تا زیرش آب ببندند بعد می‌گویند این مطلب نظری است در بعضی از روایات ما هست که بعضیها اصلاً فقه را می‌خوانند برای معصیت چون همه ی معاصی یک موارد استثنا دارد دیگر غیبت یک مورد استثنا دارد، شرب خَمر یک مورد استثنا دارد، شرب فقّا یک مورد استثنا دارد، خوردن لحم خنزیر یک مورد استثنا دارد، ربا یک مورد استثنا دارد محرَّمی که به هیچ وجه استثناپذیر نباشد که در این احکام فقهی نیست در بعضی از روایات است که بعضی اصلاً فقه را می‌خوانند برای آن گناه برای اینکه آن راه‌حل را یاد بگیرند آن راه را یاد بگیرند که «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیّئات أعمالنا»، خب.

پس این سه نظام را که مثلث را تشکیل می‌دهند در صدر این سور‌ه آمده «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ» می‌شود نظام فاعلی «عَلَی عَبْدِهِ» که در بحث دیروز گذشت «الْکِتَابَ» که می‌شود نظام داخلی، چه چیزی فرستاد؟ قرآن را که «الف» و «لام»ش «الف» و «لام» عهد ذهنی، عهد ذکری، عهد خارجی باشد که گذشت «وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا» انحای عِوج در بحث دیروز گذشت که این گرچه قضیه، قضیه سالبه است ولی بازگشتش به موجبه است چون سلب نقص است و سلب نقص سلبِ سلب است بازگشتش به قضیه موجبه است «قَیِّماً» پس ساختار داخلی این است. این کتاب را برای چه فرستاد؟ «لِّیُنذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِن لَّدُنْهُ» تا وجود مبارک پیامبر با این کتاب کسانی را که می‌گویند خدا فرزند دارد آنها را انذار کند این فرزندداری در حجاز مشکل جدّی بود هم مشرکان مبتلا بودند، هم اهل کتاب مشرکان فرشته‌ها را بنات الله می‌پنداشتند اهل کتاب عُزیر را ابن‌الله می‌پنداشتند یهودیها، مسیحیها عیسی(سلام الله علیه) را ابن‌الله می‌پنداشتند یا همه ی این فِرق یا آن فرقه‌هایی که در داخل حجاز زندگی می‌کردند این مشکل را داشتند. این خدا انذار کند «مِن لَّدُنْهُ» از نزد خدا انذار بکند، چرا «وَیُنْذِرَ الَّذِینَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» بشارت بدهد به چه گروهی؟ «وَیُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ» مستحضرید که در معصیت صِرف عمل بد کافی است برای تنبیه معمولاً در قرآن کریم آنجا که سخن از کیفر است از عصیان سخن می‌گوید حالا عاصی کافر باشد یا مسلمان ولی برای ورود به بهشت هرگز به ایمان به تنهایی اکتفا نمی‌کند مگر اینکه عمل صالح را در کنارش بالصراحه ذکر بکند یا منطویاً ذکر بکند طبق قرینه برای ورود به بهشت ایمان و عمل صالح لازم است ولی برای جهنّم رفتن گناه کافی است خواه شخص کافر باشد خواه مسلمان تفاوت در خلود است وگرنه در اصل تعذیب کفر شرط نیست اینکه می‌بینید در عِقاب همواره یک قید است و آن معصیت و فِسق است در ثواب همواره دو قید است یکی ایمان، یکی عمل صالح برای آن است که بهشت برای کسانی است که جامع بین الحُسنَیین باشد حُسن فاعلی که اعتقاد است موحّد باشد، معتقد باشد آدمِ خوبی باشد مؤمن آدم خوبی است این حُسن فعلی کارِ خوب هم بکند این می‌شود حُسن فعلی آن حُسن فاعلی کسی وارد بهشت می‌شود که هم حَسَن باشد فاعلاً یعنی در مقام ذات معتقد باشد این گوهر ذاتش خوب است هم حَسن باشد فعلاً یعنی کارِ خوب کرده باشد حُسن فاعلی به علاوه ی حُسن فعلی این مصحّح ورود بهشت است اما مصحّح ورود دوزخ و کیفر دیدن همان قُبح فعلی کافی است کارِ بد آدم را دوزخ می‌برد اگر صاحب این کار ـ معاذ الله ـ کافر بود گرفتار خلود و امثال آن می‌شود وگرنه گرفتار خلود نمی‌شود به مقدار معصیتش عذاب می‌شود و بعد آزاد می‌شود «لِّیُنذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِن لَّدُنْهُ».

عمده در این دوتا راهی که عرض شد که وجود مبارک پیامبر این راه را طی کرد و قرآن هم از آن طرف آمد هم قرآن از بالا آمد «مِّنْ عِندِ اللَّهِ» آمد هم پیامبر «دَنَا فَتَدَلَّی»[16] شد همه ی ما می‌گوییم این راه، راه مکانت است مکانی نیست اینها حرفهای ابتدایی است قُرب معنوی است اینها حرفها، حرفهای ابتدایی است حرفهای عالمانه و محقّقانه نیست بله، قرب معنوی است مکانت است اما چه چیزی است بالأخره؟ ما یک سلسله عناوین اعتباری داریم مثل وزارت و وکالت و مدیر کلّی و درجه‌داری و اینها از این سنخ نیست اینها همه‌شان معنوی است ولی از این سنخ نیست یک سلسله مفاهیم انتزاعی داریم اینها فقط در ذهن آدم است وجود خارجی ندارد تا بستر سیر باشد تا کسی این را طی کند یا کسی از بالا بیاید یک سلسله معقولات ثانی منطقی داریم اینها هم در ذهن است اینها بستر سیر نیست، بستر اِسرا نیست، بستر معراج نیست، بستر هبوط وحی هم نیست یک سلسله معقولات ثانیه فلسفی داریم از اینها هم هیچ کار ساخته نیست، یک سلسله ماهیّات داریم که پراکنده‌اند بر فرض ماهیّات اصیل باشند اینها گسسته‌اند راه نیستند اینها مَثار کثرت‌اند هیچ ماهیّتی با ماهیّت دیگر دوتایی راه تشکیل نمی‌دهد چیزی هست که حق است و وجود خارجی دارد و گسسته نیست و شدّت و ضعف دارد و اشتداد، اشتداد یعنی اشتداد شدّت و ضعف یعنی شدّت و ضعف یک وقت است ما می‌گوییم نور هزار درجه لامپ هزار درجه با لامپ صد درجه اینها شدید و ضعیف‌اند این را می‌گویند تشدید، یک وقت می‌گوییم نه این راه مثل سلسله جبال البرز است که اگر قدری ادامه بدهی به قلّه می‌رسی اشتداد یعنی این ضعیف می‌تواند شدید بشود و شدید می‌تواند اشد بشود و یعنی راه باز است اینها متّصل‌اند این با حرکت جوهری تعبیر می‌شود اشتداد غیر از شدّت و ضعف است این راهها هست، گسسته نیست، یکسان نیست، یک درجه نیست، درجات به هم متّصل‌اند و راه هست و رونده‌ها رفتند و می‌شود رفت اینکه گفتند اگر کسی در خدمت قرآن کریم باشد قرآن را با جانِ خود بپذیرد و ایمان بیاورد و متخلِّق به خُلق قرآنی بشود و به او عمل بکند «کأنّما اُدرجت النبوّة بین جَنبیه و لکنّه لا یوحیٰ إلیه»[17] همین است اینکه در روایات ما فراوان است که اگر کسی نظیر عمّار شد که ایمان «مِن قَرنه إلی قدمه»[18] شد و این شخص قرآنی زندگی کرد یعنی باور کرد بعد از اینکه فهمید باور کرد بازی نکرد و دنبال نخود سیاه نرفت کاسب‌کار نبود قرآن را برای منبر و مقاله و حرف و اینها یاد نگرفت قرآن را برای باور یاد گرفت که روشن بشود این «کأنّما اُدرجت النبوّة بین جَنبیه»[19] خب اگر این است این‌گونه از علما می‌شوند ورثه ی انبیا قبلاً هم ملاحظه فرمودید در ارث مادّی تا مورّث نمیرد چیزی به وارث نمی‌رسد در ارث معنوی تا وارث نمیرد، وارث نمیرد یعنی تا وارث نمیرد با موتِ اختیاری چیزی به او نمی‌دهند این «موتوا قبل أن تموتوا»[20] همین است، «مُت بالإراده»[21] همین است اگر کسی خواست وارث انبیا بشود باید بمیرد شهوت‌کُشی بکند، غضب‌کشی بکند، هواکُشی بکند این بازیها را بگذارد کنار و عالِم ربّانی بشود آن‌وقت وقتی این حیات مادّی را اِماته کرده است آن حیات معنوی یقیناً به یادش می‌آید خب اگر کسی در جبهه ی جهاد اصغر شهید شد حیّ مرزوق عند الله است در جبهه ی جهاد اوسط و اکبر اگر شهید بشود به طریق اُولیٰ حیّ مرزوق عند الله است آنکه جهاد اکبر است به طریق اُولیٰ حیّ مرزوق می‌شود بنابراین این راه باز است و این همیشه هست وجود مبارک پیامبر همین راه را طی کرد و قرآن کریم همین را از راه عناوین نیامده، از راه مفاهیم نیامده، از راه معقولات ثانیه و منطقی و اینها نیامده، از راه ماهیّات نیامده از راه حقیقت هستی آمده که اینها در متن خارج‌اند و متّصل‌اند نه گسسته و شدّت و ضعف دارند و اشتداد و تضعّف که این شدید می‌تواند اشد بشود چنین راهی را طی کرده وجود مبارک پیغمبر قهراً صدر سوره ی «اسراء» با صدر سوره ی «کهف» تبیین این راهِ رفت و آمد است حالا کجا با هم برخورد کردند یک راه است با هم رفتند با هم آمدند آن را دیگر به تعبیر جناب نظامی خدا می‌داند و آن کس که رفته ولی این مقداری که بشر می‌تواند بفهمد راه باز است «لِّیُنذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِن لَّدُنْهُ» از نزد او این «مِن لَّدُنْهُ» برای آن است که در دسترس خداست شما انموذج و امثال انموذج این کتابهای ادبی و عربی قوی را حتماً باید در مُشتتان باشد هم ادبیات تدریس کنید هم اگر یک وقت دیدید یک صفحه نهج‌البلاغه را بدون غلط نمی‌توانید بخوانید سعی کنید با ادبیات آشنا بشوید ممکن نیست کسی ادبیاتش ضعیف باشد بعد بتواند عالِم الهی بشود، عالِم دینی بشود چون متون اصلی ما عربی است و اگر ادبیاتش قوی نباشد این ناچار است از ترجمه استفاده کند این ترجمه مطالب ریخته است هرگز آن اصل را به دست آدم نمی‌دهد در این کتابهای ادبی خواندید بین «عند» و «لدی» فرق است ما در فارسی چون فارسی آن قدرت عربی را ندارد این فرق را نداریم اگر کتابی در دست ما باشد می‌گوییم نزد ماست، پیش ماست و اگر این کتاب در قفسه ی منزل ما باشد در کتابخانه ی ما باشد می‌گوییم نزد ماست، پیش ماست ولی در عربی این‌چنین نیست اگر یک کتاب نزد ما باشد دمِ دست باشد می‌گویید «لدیَّ» اگر این کتاب در منزل در قفسه باشد می‌گوییم «عندی» «لدیٰ» برای آنجاست که نزد آدم باشد نقد باشد «عند» برای آنجایی است که در اختیار آدم است ولو حضور ندارد برای ما «عند» و «لدی» فرق دارد ولی برای ذات اقدس الهی «عند» و «لدی» فرق ندارد چون همه چیز نزد اوست «لدی» اوست اگر فرمود «عند» یعنی «لدی» و اگر فرمود «لدی» هم باز به معنی «لدی» است. در این‌گونه از موارد آنجایی که «عند» دارد هم به معنای «لدی» است ولی عنایتهای کلامی سهم خاصّ خودشان را دارد فرمود این دمِ دست ماست ما بخواهیم عذاب بکنیم این‌چنین نیست که قدری فاصله داشته باشد تا برویم یا بیاورند یا ما برویم یا بیاورد نه خیر همه ی عذابها «لدینا» است اگر فرمود: «وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ»[22] یا فرمود: «إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ»[23] از این قبیل است اگر فرمود: «إِنَّ لَدَیْنَا أَنکَالاً وَجَحِیماً * وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ وَعَذَاباً أَلِیماً»[24] از این قبیل است فرمود «لَدَیْنَا»[25] نه تنها «عندنا» «لَدَیْنَا» عذاب گلوگیر است غصّه را چرا غصّه می‌گویند برای اینکه چیزی که گلوی آدم را می‌گیرد به آن می‌گویند غصّه حالا یا استخوان است یا غیر استخوان است این را می‌گویند غصّه فرمود ما یک عذاب گلوگیر داریم باید این را بچشد و گلویش هم گیر می‌کند نزد ما هم هست دمِ دست ماست گرچه در بخشی از آیات قرآن تعبیر «عند» شده اما «عند» خدا «لدی» خداست نه لازم است خدا برود ـ معاذ الله ـ نزد او، او را بگیرد نه لازم است که او بیاید تا خدا بتواند فرمان بدهد صدر و ساقه ی عالَم لدی الله است فرمود هر جا بخواهیم می‌گیریم دیگر «لِّیُنذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِن لَّدُنْهُ» آناً می‌گیرد لذا او سریع‌العِقاب است چرا سریع‌العقاب است چون تازیانه دمِ دست اوست اگر هم در اطباق ارض باشد چون «هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ»[26] آنها هم در اختیار اوست پس درست است که در کتابهای ادبی بین «عند» و «لدیٰ» فرق است اما برای ذات اقدس الهی «عند» او همان «لدیٰ» اوست منتها تعبیرات نسبت به شنونده و گوینده گاهی ممکن است فرق بکند گاهی ممکن است بفرماید دیرتر به شما می‌رسد، گاهی می‌فرماید زودتر به شما می‌رسد.

«و الحمد لله ربّ العالمین»


[6] . سوره ی مائده، آیه ی 48.

[7] . سوره ی آل‌عمران، آیه ی 3.

[8] . بحارالأنوار، ج29، ص352.

[9] . نهج‌البلاغه، خطبه ی 18.

[10] . نهج‌البلاغه، خطبه ی 133.

[11] . بحارالأنوار، ج29، ص352.

[12] . سوره ی نساء، آیه ی 113.

[13] . سوره ی جمعه، آیه ی 2.

[14] . سوره ی اسراء، آیه ی 1.

[15] . الکافی، ج1، ص23.

[16] . سوره ی نجم، آیه ی 8.

[17] . الکافی، ج2، ص604.

[18] . بحارالأنوار، ج19، ص35.

[19] . الکافی، ج2، ص604.

[20] . بحارالأنوار، ج69، ص59.

[21] . تفسیر ابن‌عربی، ج2، ص85.

[22] . سوره ی زخرف، آیه ی 4.

[23] . سوره ی نمل، آیه ی 6.

[24] . سوره ی مزمل، آیات 12 ـ 13.

[25] . سوره ی مزمل، آیه ی 12.

[26] . سوره ی حدید، آیه ی 4.

http://www.eshia.ir/feqh/archive/text/javadi/tafsir/87/871024/ [ نظرات / امتیازها ]
  عبدالله عبداللهي - اثنی عشری
3) ماکِثِینَ فِیهِ أَبَداً «3»
ماکِثِینَ فِیهِ أَبَداً: در حالتى که ساکن هستند در آن همیشه بى‌انتقال و زوال [ نظرات / امتیازها ]
4) وَ یُنْذِرَ الَّذِینَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً «4»
وَ یُنْذِرَ الَّذِینَ‌: و تا بترساند آنان را که از روى جهالت و غوایت. قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً: گفتند فرا گرفت خدا فرزندى. مراد یهود و نصارى و بنو مدلج‌اند.
نکته: تخصیص ایشان به ذکر، و تکرار انذار نسبت به آنان، جهت عظمت کفر آنها و شناعت قول ایشان است. و عدم ذکر منذر به، به جهت استغناء است به تقدیم ذکر آن. [ نظرات / امتیازها ]
5) ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلاَّ کَذِباً «5»
ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ‌: نیست این گویندگان را به فرزند، یا بدین سخن که گویند هیچ دانائى بر محال بودن آن، یعنى این نسبت ناشایسته را از فرط جهل و تقلید پدران و کثرت انکار مى‌گفتند بدون هیچ تفکر و تأملى؛ که ساحت اقدس کبریائى اجلّ و اعلى باشد از حوادثات امکانى. وَ لا لِآبائِهِمْ‌: و همچنین نبود دانائى مر پدران ایشان را در این قسمت، بلکه ایشان هم به نادانى و بى‌شعورى این اعتقاد شنیع را داشتند، و حال آنکه به سبب زیادتى عمر البته باید تجربیات روزگار، تقلباتى در افکار آنها داده باشد که در نتیجه آن، خرافات سخیفه را دور و از قبایح مهجور گردند، لکن به ضلالت و جهالت باقى بودند.
کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ‌: بزرگ است مقالت آنها در کفر که بیرون مى‌آید از دهنهاى ایشان بر وجه جرأت و فرط جهالت، زیرا اتخاذ ولد متضمن نسبت و تشریک و نقص و احتیاج است. آیه شریفه در مقام تعجیب‌است، یعنى بزرگ سخنى است آنکه از دهنشان بیرون آید به جهت وساوس شیطانى و تسویلات نفسانى. إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً: نمى‌گویند مگر دروغى، آن نوع دروغى که از فرط بزرگى و شناعت قبحى که دارد، نزدیک است آسمان و زمین بشکافد و کوهها از جا برود، چنانچه فرموده: «تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا، أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً» «1».
نکته: کلمه اگر چه از أعراض و دخول و خروج و حرکت و سکون در آن جائز نیست، لکن به اعتبار محل که گاهى حفظ و ثبت و نوشته و خوانده شود در غیر مکانى که بجا آورى آن را، متصف شد به خروج مجازا و توسعا.
تنبیه: آیه شریفه آگاهى است، که نسبت ناشایستگى به ساحت اقدس کبریائى، در غایت شناعت و قباحت و نهایت تحاسر و جرئت باشد که بتواند تنطق به آن نماید؛ زیرا حیا و شرم عاقل منصف مانع است از آنکه ناسپاسى خالق زبان را نموده، قوه شریفه نطق را به کلام شنیع، گویا گرداند. [ نظرات / امتیازها ]
 » اطیب البیان
1) بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی‌ أَنزَل‌َ عَلی‌ عَبدِه‌ِ الکِتاب‌َ وَ لَم‌ یَجعَل‌ لَه‌ُ عِوَجاً «1»
حمد مختص‌ بخداوندیست‌ ‌که‌ نازل‌ فرمود ‌بر‌ بنده‌ ‌خود‌ ‌رسول‌ اللّه‌ صلّی‌ اللّه‌ ‌علیه‌ و اله‌ کتاب‌ ‌را‌ و قرار نداد ‌از‌ ‌برای‌ ‌او‌ منحرف‌ و معوج‌ و ‌غیر‌ مستقیم‌ اخبار بسیار ‌از‌ طرق‌ خاصّه‌ و عامّه‌ ‌در‌ فضائل‌ و ثمرات‌ ‌اینکه‌ سوره‌ مبارکه‌ رسیده‌.
«1» ‌اگر‌ بنویسند و ‌در‌ خزائن‌ حیوانات‌ بگذارند ‌از‌ آفات‌ و حیوانات‌ موذیه‌ محفوظ میماند.
«2» ‌اگر‌ ‌در‌ شیشه‌ ‌که‌ درب‌ تنگ‌ ‌باشد‌ بگذارند و ‌در‌ خانه‌ قرار دهند ‌از‌ فقر و بلاها محفوظ میشود.
«3» ‌اگر‌ قرائت‌ کنند نوری‌ ساطع‌ شود ‌تا‌ مسجد الحرام‌ و ‌از‌ آنجا ‌تا‌ بیت‌ المقدس‌ و ملائکه‌ ‌در‌ ‌آن‌ نور ‌برای‌ ‌او‌ طلب‌ مغفرت‌ کنند.
«4» آیه آخر ‌اینکه‌ سوره‌ ‌را‌ ‌در‌ وقت‌ خواب‌ تلاوت‌ کند ‌هر‌ موقعی‌ ‌که‌ اراده‌ کرد بیدار شود بیدار میشود.
«5» قرائت‌ ‌در‌ ‌هر‌ جمعه‌ ‌اینکه‌ سوره‌ ‌را‌ باعث‌ حفظ ‌از‌ بلیّات‌ میشود ‌تا‌ جمعه‌ دیگر و ‌غیر‌ اینها ‌از‌ فوائد و ثمرات‌ (الحَمدُ لِلّه‌ِ) لام‌ اختصاص‌ ‌است‌ ‌که‌ حمد مختص‌ بخدا ‌است‌ و ‌غیر‌ ‌او‌ لیاقت‌ حمد ندارد و ‌ما ‌در‌ اول‌ سوره‌ حمد مفصلا بیان‌ کردیم‌ و فرق‌ ‌بین‌ حمد و شکر و مدح‌ ‌را‌ بیان‌ نمودیم‌ مراجعه‌ فرمائید الَّذِی‌ أَنزَل‌َ عَلی‌ عَبدِه‌ِ مقام‌ عبودیت‌ حضرت‌ رسالت‌ بالاتر ‌از‌ مقام‌ رسالت‌ ‌است‌ بلکه‌ یکی‌ ‌از‌ شئون‌ عبودیت‌ رسالت‌ ‌است‌ چنانچه‌ ‌در‌ تشهد مقدم‌ ذکر شد وه‌ مقام‌ عبودیت‌ اینست‌ ‌که‌ ‌از‌ ‌خود‌ هیچ‌ ندارد و هیچ‌ نظر ندارد فقط متوجه‌ بمولی‌ ‌باشد‌ عَبداً مَملُوکاً لا یَقدِرُ عَلی‌ شَی‌ءٍ نحل‌ ‌آیه‌ 77
77 (الکِتاب‌َ) قرآن‌ مجید ‌را‌ وَ لَم‌ یَجعَل‌ لَه‌ُ عِوَجاً معوج‌ بزبان‌ فارسی‌ کج‌ چوله‌ ‌یعنی‌ ‌غیر‌ مستقیم‌ بنحوی‌ ‌که‌ نتوانند استفاده‌ کنند ‌ یا ‌ ‌بر‌ خلاف‌ صلاح‌ ‌باشد‌ ‌ یا ‌ مشتمل‌ ‌بر‌ اباطیل‌ ‌باشد‌ [ نظرات / امتیازها ]
4) وَ یُنذِرَ الَّذِین‌َ قالُوا اتَّخَذَ اللّه‌ُ وَلَداً «4»
و ‌اینکه‌ قرآن‌ انذار میکند کسانی‌ ‌که‌ گفتند خداوند متعال‌ اخذ ولد کرده‌ اولاد پیدا کرده‌ کسانی‌ ‌که‌ ‌اینکه‌ قول‌ ‌را‌ اتخاذ کردند سه‌ طایفه‌ هستند مشرکین‌ ‌که‌ گفتند ملائکه‌ دختران‌ ‌خدا‌ هستند و یهود ‌که‌ آدم‌ ‌را‌ پسر ‌خدا‌ میدانند و گفتند عزیر ‌إبن‌ اللّه‌ ‌است‌.
و نصاری‌ ‌که‌ گفتند مسیح‌ ‌إبن‌ اللّه‌ ‌است‌ بلکه‌ یهود و نصاری‌ گفتند نَحن‌ُ أَبناءُ اللّه‌ِ وَ أَحِبّاؤُه‌ُ البته‌ وقتی‌ ‌که‌ آدم‌ ‌إبن‌ اللّه‌ ‌باشد‌ تمام‌ اولاد ‌او‌ ابناء اللّه‌ میشوند و ‌اینکه‌ قول‌ مستلزم‌ کفریّات‌ زیادی‌ میشود باید ‌خدا‌ ‌را‌ جسم‌ و ذی‌ اجزاء بدانند و محل‌ حوادث‌ بدانند و ‌برای‌ ‌او‌ مکان‌ و انتقال‌ قرار دهند و ‌او‌ ‌را‌ محتاج‌ بدانند و شریک‌ قائل‌ شوند ‌اینکه‌ قرآن‌ مجید ‌در‌ بسیاری‌ ‌از‌ آیات‌ شریفه‌ باین‌ مطلب‌ تذکر داد.
وَ یُنذِرَ الَّذِین‌َ قالُوا اتَّخَذَ اللّه‌ُ وَلَداً ‌که‌ ‌اینکه‌ قول‌ کفر محض‌ ‌است‌ و عذاب‌ مخلّد دارد بلکه‌ چندین‌ جهة عذاب‌ متوجه‌ ‌آنها‌ میشود بعلاوه‌ ‌از‌ ‌آن‌ کفریات‌ تکذیب‌ جمیع‌ انبیاء ‌است‌ زیرا تمام‌ مأمور بدعوت‌ بتوحید و یگانگی‌ حق‌ بودند و دعوت‌ می‌کردند و تکذیب‌ قرآن‌ مجید و منکر ضروریات‌ و مفاسد دیگر ‌هم‌ هست‌ [ نظرات / امتیازها ]
5) ما لَهُم‌ بِه‌ِ مِن‌ عِلم‌ٍ وَ لا لِآبائِهِم‌ کَبُرَت‌ کَلِمَةً تَخرُج‌ُ مِن‌ أَفواهِهِم‌ إِن‌ یَقُولُون‌َ إِلاّ کَذِباً «5»
نیست‌ ‌از‌ ‌برای‌ ‌آنها‌ ‌در‌ ‌اینکه‌ قول‌ علمی‌ و مدرکی‌ و نه‌ ‌از‌ ‌برای‌ پدران‌ ‌آنها‌بسیار بزرگ‌ ‌است‌ ‌اینکه‌ کلمه‌ ‌که‌ ‌از‌ دهان‌ ‌آنها‌ خارج‌ میشود نمیگویند مگر کذب‌ بلکه‌ افتراء بخداوند عالم‌ ‌است‌ و اهانت‌ بمقام‌ قدس‌. [ نظرات / امتیازها ]
 » برگزیده تفسیر نمونه
5) (آیه 5)- سپس به یک اصل اساسی برای ابطال این گونه ادعاهای پوچ و بی‌اساس پرداخته، می‌گوید: «نه آنها (هرگز) به این سخن یقین دارند، و نه پدرانشان!» (ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ).
اما «سخن بسیار بزرگی از دهانشان خارج می‌شود» (کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ).
خدا و جسم بودن؟ خدا و فرزند داشتن؟ خدا و نیازهای مادی؟ و بالاخره خدا و محدود بودن؟ چه سخنان وحشتناکی؟! ...
آری! «آنها فقط دروغ می‌گویند» (إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً). [ نظرات / امتیازها ]
 » ترجمه تفسیر جوامع الجامع
1) خداوند سبحان در اوّل این سوره بندگانش را تعلیم داده است که چگونه او را در برابر بزرگ ترین نعمتش بستایند و اشاره فرموده است که مهم ترین نعمت او همین قرآن است که آن را بر پیامبرش نازل فرموده و تنها سبب نجات آنها مى باشد وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً ؛ کمترین اعوجاجى در حقایق آن نیست «عوج» به کسر عین کژى در معانى و «عوج» به فتح عین کجى در اشیاى خارجى است مقصود آن است که در معانى قرآن تناقض وجود ندارد [ نظرات / امتیازها ]
2) «قیما» منصوب به فعل مضمر است، نه حال از کتاب، زیرا « وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً » عطف بر «انزل» و داخل در ذیل صله است، و اگر حال گرفته شود میان حال و ذو الحال به وسیلۀ جزء صله فاصله ایجاد مى شود که جایز نیست پس تقدیر آیه این است: لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً بل جعله قَیِّماً ؛ خدا براى قرآن هیچ گونه کژى قرار نداد بلکه آن را استوار و پایدار ساخت، زیرا وقتى که کژى را از آن نفى کرد قهرا استقامت را برایش ثابت مى کند و براى تأکید، جمع میان هر دو معنا کرده است بعضى گفته اند معنایش این است که قرآن عهده دار مصالح عباد، و حاکم بر سایر کتابها و شاهد درستى آنهاست لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً ؛ تا آنها را که کافر شده اند از عذاب سختى بترساند در این جمله مفعول اولش «الذین کفروا» حذف، و به مفعول دوم: « بَأْساً شَدِیداً » اکتفاء شده است « مِنْ لَدُنْهُ »: این حکم از نزد خدا صادر شده است، «اجرا حسنا»: منظور از پاداش نیک، بهشت مى باشد [ نظرات / امتیازها ]
5) مٰا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ ؛ به این حرفى که مى گویند: خدا داراى فرزند است، علم ندارند، زیرا چنین مطلبى واقعیّت ندارد و امر محالى است، بنا بر این نمى شود به آن علم پیدا کرد کَبُرَتْ کَلِمَةً ، نصب «کلمه» به خاطر تمیز بودن است و معنایش تعجّب مى باشد؛ گویا گفته شده: چه سخن بزرگى است: بعضى گفته اند «کبرت» مثل «نعمت» از افعال مدح و ذم است و «کلمة» تفسیر براى فاعل آن، و «تخرج» صفت براى موصوف محذوف مى باشد و تقدیر آیه: کبرت الکلمة کلمة خارجة من افواههم (بزرگ کلمه اى است کلمه اى که از دهنهاى آنها خارج مى شود) منظور از کلمه این است که مى گفتند: خدا فرزند دارد چنان که گاهى قصیده را هم کلمه مى گویند، با این که مرکب از چندین کلمه است [ نظرات / امتیازها ]
 » تفسیر احسن الحدیث
1) اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِی أَنْزَلَ عَلىٰ عَبْدِهِ اَلْکِتٰابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً لفظ «الحمد» که در سورۀ حمد توضیح داده شد حاکى آنست که قرآن یکى از نعمتهاى خداست و باید خدا را در مقابل آن حمد و سپاس گفت کلمه «عبده» حاکى از مقام منیع رسول خدا صلى اللّٰه علیه و آله است و مى رساند که آن حضرت چیزى از خود ندارد و در رسالت خود فقط یک بنده مطیع است هر چه خدا فرماید همان را خواهد گفت: منظور از عدم عوج آنست که در قرآن انحرافى نیست به طرف باطل و ناحق و به ضلالت میل نمى کند و فقط طریق مستقیم خدا را بیان مى نماید «عوجا» نکره در سیاق نفى و مفید عموم است یعنى قرآن در لفظ ، فصاحت، بلاغت، بیان حقائق، هدایت انسانها، اقامۀ براهین، اصلا کجى و انحراف ندارد، لاٰ یَأْتِیهِ اَلْبٰاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لاٰ مِنْ خَلْفِهِ فصلت 42 در جاى دیگرى آمده: قُرْآناً عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ زمر 48 [ نظرات / امتیازها ]
2) قَیِّماً لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ وَ یُبَشِّرَ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلَّذِینَ یَعْمَلُونَ اَلصّٰالِحٰاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً به نظر مى آید وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً حال اول و «قیما» حال دوم از کتاب است یعنى: خدا کتاب را بر بنده اش نازل کرد در حالى که از یک طرف انحرافى در آن نیست و از طرف دیگر قائم به مصالح انسانها و در برگیرندۀ حوائج است نظیر: إِنَّ هٰذَا اَلْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ اسراء 9 و نظیر یَهْدِی إِلَى اَلْحَقِّ وَ إِلىٰ طَرِیقٍ مُسْتَقِیمٍ احقاف 30، آن گاه فرموده که رسول خدا صلى اللّٰه علیه و آله دو وظیفه دارد انذار و بشارت این انذار و تبشیر، بیان و تعلیل انزال کتاب با آن دو حال است منظور از اجر خوب آخرت است، این دو آیه نظیر آیه 9 و 10 سورۀ اسراء است [ نظرات / امتیازها ]
3) مٰاکِثِینَ فِیهِ أَبَداً ضمیر «فیه» راجع است به «اجرا» در آیۀ قبل، و این نشان مى دهد که منظور از اجر، پاداش آخرت است، یعنى مؤمنان در آن اجر جاودان خواهند بود [ نظرات / امتیازها ]
5) مٰا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لاٰ لِآبٰائِهِمْ کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوٰاهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلاّٰ کَذِباً استدلال است بر نفى اتخاذ ولد یعنى خودشان و پدرانشان که این نسبت را به خدا داده اند از روى پندار و گمان گفتند قولشان از روى علم نیست و مبتنى بر دلیل نمى باشد در ردّ دوم در ذیل آیه فرموده فقط دروغ مى گویند آمدن «آباء» براى آنست که نگویند: از پدران چنین رسیده است و نمى توانیم آنها را تکذیب کنیم کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوٰاهِهِمْ دو چیز را مى فهماند: یکى آنکه این سخن فقط در زبان آنهاست و واقعیت ندارد دیگرى اینکه: افتراء بزرگى است که لازمه اش، نسبت شریک دادن و محتاج دانستن خدا است و اگر به صورت ولادت باشد و موجب جسم بودن، مرکب بودن خداست در جاى دیگر فرموده: تَکٰادُ اَلسَّمٰاوٰاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ اَلْأَرْضُ وَ تَخِرُّ اَلْجِبٰالُ هَدًّا أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمٰنِ وَلَداً مریم 90 91، زیرا آن لازمه اش خدا نبودن خداست [ نظرات / امتیازها ]
 » تفسیر مخزن العرفان در علوم قرآن
3) و دیگر (مٰاکِثِینَ فِیهِ أَبَداً) که فضیلت بالاتر از نعمتها و کرامتى که بمؤمنین عطاء مى گردد این است که نعمتهاى آنها دائمى و همیشگى خواهد بود [ نظرات / امتیازها ]
4) وَ یُنْذِرَ اَلَّذِینَ قٰالُوا اِتَّخَذَ اَللّٰهُ وَلَداً (الى قوله تعالى) إِلاّٰ کَذِباً و او،در(و ینذر)حرف عطف است آیه را به آیه بالا عطف مى دهد که از جمله خصوصیات قرآن این است که تهدید مى کند و مى ترساند آنهایى را که گفتند خداوند اولاد گرفته [ نظرات / امتیازها ]
5) درحالى که در این نسبت ناروا نه براى خود آنها علمى و دانشى است و نه براى پدران پیشین آنان و این بزرگتر کلمه دروغ و رکیک نامعقولى است که بدون فکر و رویّه از دهن آنان خارج مى گردد و این چنین دروغى است که از فرط بزرگى آن در سوره مریم آیه 89 فرموده تَکٰادُ اَلسَّمٰاوٰاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ اَلْأَرْضُ وَ تَخِرُّ اَلْجِبٰالُ هَدًّا أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمٰنِ وَلَداً [ نظرات / امتیازها ]